نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: جواد فلاطوري



 

موفقيتهاي موالي که زير فرمان حيان در مبارزه ضد قتيبه متحد شده بودند، و هم شرکت وي به عنوان واسطه ي مذاکرات در مازندران، سبب آن مي شد که جمعيت موالي يعني ايرانياني که از گروه هاي مختلف با زبان هاي متفاوت به اسلام گرويده بودند و تعدادشان پيوسته رو به فزوني مي رفت، خود آگاهي و غرور روز افزوني در خود احساس کنند. واقعاً هم شکايات ايشان ( مبني بر اينکه 20000 تن از موالي بدون جيره خدمت مي کنند ) در پيشگاه خليفه ي جديد، عمر دوم ( از سال 717 ببعد )، مسموع افتاد. ( 1 ) اين عمل با طرز تفکر خليفه ي جديد، تعجب آور نبود، زيرا وي بالاخره دريافته بود که ديگر سلطه و استيلاي اشراف عرب قابل دوام نيست و بايد به استثمار دولت و ملت مغلوب خاتمه داده شود و براي بقا و دوام سيادت امويان چاره اي نيست جز اينکه « نو مسلمانان » را به عنوان عضو کامل جمعيت اسلامي بپذيرند و اگر بخواهند تضادهاي ملي و اجتماعي و فرهنگي سبب گسيختگي و اضمحلال اسلام نگردد، بايد بطور جدي اسلام را اساس و پايه ي دولت قرار دهند.
عمر دوم کوشيد تا به وسيله ي بر کنار ساختن حکمرانان متخلف خراسان ( يکي از ايشان نيز جراح بن عبدالله حکمي بود ) که معتقد بودند « بر ساکنان اين سرزمين فقط با خشونت مي توان حکومت کرد ( 2 )، زمينه را براي اجراي آرا و افکار خويش هموار سازد. به اين منظور دستور داد که با وجود مضيقه ي مالي دولت نبايد در راه ورود به دين جديد موانع مالياتي فراهم آورد. ( 3 ) البته اگر در اين اوضاع و با اين شرايط اساس و پايه ي اقتصادي کشور به شيوه ي جديدي پي ريزي مي شد، بالضروره قبل از هر چيز حقوق تقاعد اعراب قطع مي شد. در صورتيکه اشراف عرب حاضر نبودند که بدون مبارزه از مزاياي خويش صرف نظر کنند و از اين جهت اصول و قوانين عمر دوم، پس از مرگ وي، دوباره از بين رفت، ولي اين حقيقت که طبقه ي حاکمه ي عرب بدين وسيله گور خويش را با دست خود حفر مي کرد، مي بايستي بزودي آشکار گردد، زيرا موالي زيان ديده ( در ايران، بين النهرين و يا در مصر ) ديگر زير بار ظلم و ستم نرفتند و پس از سي سال دولت امويان بکلي در هم ريخت.
پايه هاي اوليه ي يک چنين تحول و تکاملي بزودي در ايران ( که در اينجا مورد نظر ماست ) هويدا گشت. کمک و همکاران حيان در سقوط قتيبه براي موالي آشکار ساخت که ديگر نيازي به اينکه مظلومانه در برابر منازعات و اختلافات عرب ساکت بنشينند، نيست. عدم موفقيت عمر دوم در مقاصد اصلاحي خود، و همچنين به طور قطع مرگ اسرار آميز حيان که ( شايد در سال 721 ميلادي مطابق 103 هجري ) بقرار معلوم مسموم شده بود. ( 4 ) موجبات رنجش و آزردگي غير مترقبه ي ايشان را فراهم آورد و ديگر به مماشات و موافقت حکومت اميدوار نبودند ( نهضت دوم در سمرقند به سال 729/728 ميلادي ( مطابق 110 هجري ) اين مسئله را مجدداً به اثبات رسانيد ( 5 )، و بنابراين راهي براي قيام ضد قدرت دولتي امويان و نمايندگانشان در خراسان به جاي ماند. البته ديگر حس ملي ايراني ظاهراً نمي توانسته در آن دوره اساس و پايه ي کافي براي چنين قيامي باشد، زيرا ايرانيت از لحاظ مذهبي در آن موقع ميان مسلمانان و زرتشتيان تقسيم شده بود و علاوه بر اين، دين زردشت، از لحاظ ظاهر و باطن، بيش از حد ضعيف شده بود و نمي توانست پايه اي براي چنين جنبشي بگردد، بلکه در اين وقت در بين مسلمانان ( يعني در بين طبقه ي حاکم و وابسته به آن، از مسلمانان ) خراسان که اغلب بطور جدّي پاي بند مذهب تسنن بودند در محيط خود اسلام، نهضتي به وجود آمد که برازندگي داشت خراسانيان را در قلمرو اين دين جديد به صورت يک جمعيت خاصي گردهم آورد، و حتي شايد هم قدرت آن را داشت که آنان را به صورت مبارزان پيش قدم، در راه اسلام، حقيقتي جلوه گر نمايد تا بدينوسيله حس خود آگاهي آنها را برانگيخته، براي برانداختن دولت امويان ( و قبايل عرب و منازعات آنان ) يک پايه ي قانوني مذهبي ايجاد کند.
تبليغات عباسي در اواخر خلافت عمر دوم در تحت رهبري محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، که در سوريه مي زيست، ( 6 ) شروع شد و در خراسان به دست محمد بن خنيس، ابو محمد زياد صادق ( که ابو العکرمه سراج نيز ناميده مي شد )، ابو سلمه ي خلال، حفص بن سليمان و حرب بن عثمان ( 7 ) اجرامي گشت. اما عکس العملي را که با اين تبليغات در شمال شرقي ايران به وجود آمد نه مي توان بکلي عقلاً توجيه و تعبير نمود و نه رو راست که آنرا تقريباً به عنوان تظاهرات آگاهانه و مبتکرانه ي روح ايراني تلقي کرد: چه اينکه براي چنين تشخيصي منابع موجود فوق العاده نارساست و بياناتي هم که در ازمنه ي بعد در اين مورد شده، بسيار صبغه ي دولت عباسي به خود گرفته است، و به علاوه تبليغات در اين جا نيز مانند بين النهرين تمام قبايل عرب را تحت تأثير قرار داد، ( 8 ) و قطعي است که به هيچ وجه اولاً و بالذات هدفهاي انقلابي ملي يا اجتماعي به مفهوم ايرانيت ( يا ملل و طبقات ديگر ) به عنوان هدف اصلي تعقيب نمي شده است. با اين وصف مطمئناً ترديدي نيست که اين حقيقت که خراسانيان بيش از ديگران در برابر اين تبليغات گشاده رويي نشان مي دادند، دليل بر اين بوده که حتماَ هدف اين تبليغات با خواسته هاي ايرانيان ( مخصوصاً اهالي خراسان ) از همان آغاز مطابقت داشته است، و چون واقعاً پيروزي اين نهضت لااقل هدف طبقات رهبران اجتماعي و فرهنگي ايران را به مقياس وسيعي عملي مي ساخت؛ لذا نبايد همگامي آگاهانه ي عناصر مختلف با عقايد متفاوت را در داخل اين تحول انکار کرد.
زيرا در آن موقع مقصود اين نهضت، و هم هدف حزب علوي که ( رهبران آن با کوته بيني سياسي معروف و مخصوص بخود، تمايلات و هدف واقعي مبلغان عباسي را نشناخته بودند ) ( 9 ) در اين نهضت شرکت داشتند، از اول تا هنگام پيروزي فقط يک هدف ديني و براساس دين بود: يعني سرنگون ساختن سلطه ي دنيوي و غير ديني امويان و بر سر کار آوردن خاندان پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) به عنوان تنها خاندان بر حق. بنابراين مبارزه کنندگان در اين راه به علل و دلايل ملي و اجتماعي نيازي نداشتند، ولي وجود علل ديني هم مانع آن نبود که بعضي اين علل ديني را بهانه اي براي وصول به انديشه هاي پنهاني خود قرار بدهند.
پس از ورود و همکاري عمار بن يزيد ( حدود سال 730 ميلادي مطابق 112 هجري ) ( 10 ) موسوم به خداش حقيقتاً رشد و توسعه ي تبليغات عباسي، با وجود تمام تضييقاتي که از طرف حکومت امويان انجام مي گرفت، حادثه ي وزين سياسي اين ده ساله ( مخصوصاً از سال 738 ميلادي برابر 120 هجري به بعد ) براي سرزمين ايران به شمار مي رود. زيرا وقايعي مثل تعويض حکام ( 11 )، اختلافات سياسي ( 12 )، منازعات داخلي دوره ي حکمراني بني قيس و يا خصومتهاي قبيله اي ( 13 ) ( که اندکي رو به خاموشي مي رفت ) تماماً در مقابل اين نهضت فقط اهميت مقدماتي داشت، و لو اينکه حتي از بين اين وقايع، امواج قيام يکي از حکام سابق خراسان در بصره ( 14 ) ( سال 720 ميلادي مطابق 102 هجري ) تا به فارس و کرمان کشيده شده بود. در هر حال ديگر جلوگيري از جنبش سغديان طاغي ( 720/721 ميلادي مطابق 102 هجري ) به رهبري دواستيچ ( ديواسنج ) برادر ( ؟ ) اخشيد که قسمتي از آنان به فرغانه - که دوباره مستقل شده بود - رفته بودند، ممکن نبود. ( 15 ) يعني با وجود پاره اي از موفقيتهاي عرب در پيکند ( 16 ) ( 738 ميلادي برابر 110 هجري ) و کش و بخارا ( 730 ميلادي، 112 هجري ) ( 17 ) و همچنين در چغانيان ( 739 ميلادي، 122/121 هجري ) ( 18 ) باز به موجب اتحاد ترکها با بعضي از حکمرانان مشرق ايران ( مثلاً ازختّل ) و حملاتي در نزديکي آمد، ديگر دسترسي به سغديان ميسر نبود ( 19 ) و سرانجام در سال 741 ميلادي ( مطابق 124/123 هجري ) قرارداد صلحي مناسب به حال آنان تأييد شد، بطوريکه حتي ايشان در صورت تمايل مجاز بودند از اسلام روي بر تابند و اسراي اسلامي را در نزد خود نگاه دارند. ( 20 )

زور و اجبار حکومتي امويان بيهوده مي کوشيد تا در خراسان تبليغات نهضت عباسي را با تفتيش، استنطاق، تعقيب، توقيف و قتل ( 21 ) و همچنين با انواع نيرنگها از بين ببرد، اما مبلغان که بر طبق روايات معتبر شرقي اغلب به لباس بازرگانان انجام وظيفه مي کردند، هميشه به خوبي مي دانستند که چگونه خود را از دست اين نيرنگها رها سازند. ( 22 ) چنانکه سرانجام نيز تمام اين اقدامات - با وجود توفيقي که گاهگاهي در برانداختن برخي از کانونهاي تبليغاتي عباسي حاصل مي شد - بي نتيجه ماند، زيرا علل اصلي نارضايتي که يکي از آنها بي اعتنايي به مقررات اسلامي از طرف خلفا و پيروانشان، و ديگري استيلا و ترجيح اشراف عرب بود، مرتفع نمي شد و اصولاً در اوضاع و شرايط بنا و سازمان اجتماعي امپراتوري امويان، نيز اين علل به هيچ روي مرتفع شدني نبود.

بنابراين هنگامي که نفوذ خلافت دمشق در نتيجه ي اختلافات و کشمکشهاي داخلي عملاً در خراسان از بين رفت، تمام شرايط و مقدمات سقوط و اضمحلال امويان آماده گشت. در اين موقع نصربن سيّار که از سال 738 ميلادي ( مطابق 120 هجري ) حکومت آنجا را در دست داشت، از طرف دمشق فرا خوانده شد و پس از اطلاع از قتل وليد دوم از رفتن بدانجا امتناع ورزيد و به محل خود بازگشت ( سال 743 ميلادي، مطابق 125 هجري ) ( 23 )؛ و هر چند وي دستور اعدام يکي از مدعيان علوي ( يحيي بن زيد ) ( 24 ) را اجرا کرد ( 25 )، ولي پس از آن سلاح به دست مانع از آن شد که فرماندار جديد الانتصاب يعني منصور بن جمهور حکومت را تحويل بگيرد، و بدين وسيله عملاً خودش را از دستگاه خلافت جدا ساخت. ( 26 ) اما نتوانست از شر کساني که با تقسيم خزانه ي عمومي به جلب ايشان مي کوشيد، محفوظ بماند. در اين ميان جديع بن علي ازدي که به مناسبت زادگاهش کرماني ناميده مي شد، رهبري ناراضياني را که در بازارها اغتشاش و بلوا مي کردند پذيرفت و بزودي نزاع سياسي به نزاع قبيله اي مبدل گشت. ولي در عين حال خصلت سنوات اخير خلافت امويان اين بود که انگيزه هاي اين مبارزات هميشه در درجه ي اول صبغه ي سياسي ( و ديني ) داشت و اختلافات قبيله اي رفته رفته در درجه ي دوم قرار گرفت. يمني ها و نيز ربيعه وازد، در تحت رهبري کرماني بر ضد نصر که قبيله ي مضر حمايتش مي کرد ( 27 ) با يکديگر متفق گشتند، اما از آنجايي که نصر اصولاً با کرماني دوست بود، در اين هنگام هم که کرماني در دست وي گرفتار شد، با وجود فشار اطرافيانش، او را نکشت، بلکه بعد از مذاکرات مختلفي وي را به زندان افکند ( 14 ژويه سال 774 ميلادي مطابق با 28 رمضان 126 هجري ). کرماني پس از 29 روز با کمک چند تن از قبيله ي ازد، از زندان گريخت و پس از کوششي که در بين النهرين در راه جلب پيرواني براي خويش نمود بزودي به خراسان بازگشت. ( 28 )
در اينجا او ( کرماني ) با حارث بن سويج، فرماندار سابق، که از تبعيد گاه خود ( نزد ترکها ) مراجعت کرده بود ( اوايل آوريل 745 ميلادي برابر با اواخر جمادي الثاني 127 هجري ) متحد گشت و با کمک تميم و همچنين چند تن از مضر پس از چندين پيکار شديد ( که گاه گاهي نيز با انگيزه هاي مذهبي مرجئه همراه بود ) نصر را مجبور ساخت شهر مرو را تخليه نمايد و به زودي پس از آن ( شنبه 23 آوريل 746 ميلادي مطابق با 25 رجب 128 هجري ) خود را نيز از شر حارث و برادران وي نجات داد. ( 29 )
اين آشوبها و هرج و مرج ها را بايد، براي درک اينکه چرا بني عباس توانست در خراسان پيروز شود، در مد نظر گرفت: چه اينکه در طي اين آشوبها مرتباً بر شماره ي افراد حزب عباسي افزوده مي شد و به وسيله ي فرستادگان و سازمان پيروان آن تقويت مي گرديد. ( 30 ) ولي سرانجام تأثير قاطع اين حزب با دخالت شخصيت بارزي يعني ابو مسلم که هم مبلّغي مدبر و هم سياستمداري ( 31 ) فعال بود، ظاهر گرديد. دوران ابتدايي زندگاني ابومسلم از طرف شخص وي در پرده ي ابهام پيچيده شد ( 32 ) و درباره ي اصل و نسبش روايات مختلفي منقول است که به موجب آنها گاهي وي به عنوان يکي از بردگان و زماني به عنوان يکي از اخلاف خاندان آزاد معرفي مي شود. ولي در هر صورت اين مسئله مسلّم به نظر مي رسد که ابو مسلم ايراني ( و ظاهراً اصفهاني ) ( 33 ) بوده و در کوفه ( که سرنوشت وي را بدانجا کشانيده بود و درباره ي اوضاع مؤثر در اين امر نيز اقوال مختلفي نقل شده است ) در سلک پيروان نهضت عباسي در آمده است ( 34 )، و ظاهراً وي در همانجا از طرف ابراهيم بن محمد عباسي، نام تازه اي يافته است که بدان مشهور گشته است. ( او خود را در روي سکه هايش ( 35 )، عبدالرحمن بن مسلم مي نامد. ولي روشن ( 36 ) نيست که آيا نام سابق وي از لحاظ شکل نظير اين نام بوده است يا نه. در هر حال در منابع، بکلي نامهاي ديگري براي او ذکر مي شود که کاملاً با نامهاي اصلي وي فرق دارد. ) ( 37 )
بر طبق آنچه منقول است ابو مسلم در سن 19 ( 38 ) سالگي ( بطور صحيح 746 ميلادي مطابق 128 هجري ) در موطن ايراني خود سر بلند نمود و عازم خراسان شد تا در اين سرزمين، که چنانچه ديديم از لحاظ سياسي بسيار در هم ريخته و پريشان شده بود، شروع به جلب طرفداراني براي لشکرکشي خويش بنمايد. شعار اين مبارزه که بر سکه هاي ( 39 ) خود درج کرده بود آيه اي از قرآن بود که مربوط به اهل بيت پيغمبر عليهم السلام مي باشد ( يعني آيه ي 23 از سوره ي 42 « الشوري » « قل لا اسئلکم عليه اجراً الا المودة في القربي » ). در جنب اين سکه ها گاه گاهي نيز سکه هايي به اين عبارت « انما الحکم عندالله » يافت مي شود. ( 40 ) اين اقدام ابو مسلم از دو جهت سهل تر گشت: يکي به اين جهت که در آن موقع - در نتيجه ي نبردهاي شديد و « متقابل به مثل » يکي از پيروان علويين، يعني عبدالله بن معاويه که طغيان نموده و از کوفه رانده شده بود، با يک تن از موالي ايراني يعني محارب بن موسي، در نواحي فارس و کرمان تا اصفهان و ري ( 41 ) - مغرب ايران متشنج گشته بود، و ديگر از اين رو که قيام خوارج ( 42 ) که آتش آن در بين النهرين مشتعل شده بود براي مدت مديدي اين منطقه را از حيطه ي نفوذ و قدرت مرکزي دمشق بيرون آورده و بدين وسيله ايران را، بيش از آن مقدار که تشنج خراسان به تنهايي مي توانست، از اطراف خود جدا کرده بود. به جهات مذکور ابومسلم جرأت يافت تا در بهار سال 747 ميلادي ( مطابق 129 هجري ) با دسته ي هفتاد نفري - با لباس حجاج و زائران کعبه - از خراسان از راه نسا به قومس مسافرت کند و مقامات متنفذ دولتي را به الحاق به نهضت عباسيان بخواند. مبلغان ديگر در نشاپور، طالقان و خوارزم به اقدام مشابهي دست زدند و در تمام اوقات با ابراهيم ابن علي پيشواي جديد اين حزب ارتباط برقرار بود. تا اينکه سرانجام ابو مسلم خود در روز نهم يا دهم ژوئن سال 747 ميلادي ( برابر با 25 يا 26 رمضان 129 هجري ) جلو شهر مرو، بيرق سياه عباسي را گشود، و در وضعي که افکار عمومي آن زمان داشت اين جنبش با خوشحالي به سرعت در آن نواحي توسعه يافت. ( 43 ) خراسان و گرگان و تخارستان و بخارا نيز به زودي در تبليغ به نفع اين حزب شرکت کردند و ابو مسلم نخست ( 44 ) در دهکده ي سيقذنج ( 45 ) پس از آن در ماخوان نزديک مرو ( 46 ) سنگر بندي کرد.
همان طوري که مکرراً تأکيد شده اين نهضت عباسي يک نهضت ايراني خالص نبود، ولي شرکت ملت ايران در اين نهضت نبايد به هيچ روي کوچک انگاشت، ابو مسلم نيز ابائي نداشت که با موافقت امام ابراهيم ( 47 ) عباسي براي جلب پيروان بيشتري، از برخي انگيزه هاي ملي ايران استفاده کند، بدون اينکه از ارزش عربها بکاهد. ( 48 ) زيرا در جنب ايرانيان ناراضي، هميشه نيز عربهايي يافت مي شدند که به سبب مبارزات سياسي و جنگهاي قبيله اي با طرز اداره ي حکومت موافقت نداشتند چنانکه واقعاً نيز يمنيها به ميزان قابل ملاحظه اي بر ضد سلطه ي امويان به قيام مزبور پيوستند و قبيله ي ربيعه نيز از آغاز امر در عداد دوستداران نهضت به شمار مي رفت در حالي که مضر مورد سوءظن واقع بود. حتي نصر والي آن استان نيز نتوانست خود را از اين معرکه کنار بکشد، چه اينکه وي خواه ناخواه ديگر پشت گرمي به امويان نداشت و ناگزير هر کجا و هر طوري که ممکن بود در جستجوي پناهي گشت. اما همينکه در نتيجه ي تصادم مسلحانه با پيروان عباسيان به اسارت افتاد چاره اي نداشت جز اينکه از فرار پل زريني که حزم و دور انديشي و فعاليت ابو مسلم برايش بسته بود بگذرد. ( 49 )
اما بدين ترتيب هم حلّ واقعي مشکل ميسور نشد، يعني اگر چه نصر در نتيجه ي دخالت ابو مسلم توانست بر ضد دشمن قديمي خود يعني کرماني - که در موقع ملاقاتي ( آيا اين ملاقات با رضايت او بوده؟ ) کشته شد ( 50 )- پيشروي کند، ولي در ضمن اين جريانات به زودي عربها در يافتند که نهضت عباسي براي موقعيت خاص آنان زيان آور ( 51 ) است و از اين جهت در راه آشتي و از ميان برداشتن تضادهاي موجود ميان مصر و يمني ها کوششهايي به عمل آمد، ( 52 ) تا بدين وسيله امکان برابري با حزب عباسي که مردم سيل آسا بدان مي گرويدند ميسر گردد. اما اين کوششها به بجايي نرسيد، زيرا ابومسلم بقدر کفايت آزموده بود که بتواند نصر متزلزل را بدين وسيله به زانو در آورد که به علي پسر کرماني که مي خواست به منظور اتحاد تمام عربها دست بيعت دراز کند، قتل پدرش را به دست نصر خاطر نشان سازد. در اين حال هر دو دسته با علم به اين که نمي توانند در برابر نهضت عباسي مقاومت کنند ناچار در جستجوي در راه آشتي با ابومسلم بر آمدند. ابو مسلم به نفع نهضت، نظر خود را نسبت به « فقه » براي پيروان مؤمن و متدين خود با اين تعبير : « امرکم بالمعروف و نهيکم عن المنکر خيرلکم من هذا » ( 53 ) بيان و مشخص مي نمود، و از طرف ديگر آنقدر سياستمدار بود که بتواند نهضت عباسي را براي محافلي که بيشتر علايق سياسي داشتند آنچنان توصيف کند که با منافع و علايق آنها تا ميزان قابل توجهي مطابقت داشته باشد. ( 54 ) اصولاً در درجه ي اول ابو مسلم را بايد بيشتر به عنوان سياستمدار تلقي کرد تا مرد مذهبي، زيرا او سياستمداري بود که از نظر ديني در عقايدش پاره اي از آراي آسياي مرکزي ( مثل « تولّد مجدّد » که براي بعضي از شيعيان مي توانست در مورد عقيده به امامت « رجعت » پايه ي خوبي باشد ) وجود داشته، و نيز به نفع و صلاح دولت، بدون دغدغه ي خاطر، بر ضد محافل واقعاً ديني ( نه سياسي م ) ( مانند شيعيان بخارا ) اقدام مي کرد. وي نيز خودش را شخص منجي به حساب نمي آورد ( 55 ) و مخالفتي نيز در مقابل برانداختن متعصبان نسبت به عباسيان ( مراد « راونديه » است که پيروان آن، المنصور را مظهر الوهيت مي دانستند و به همين جهت به دستور خود منصور از دم شمشير گذشتند ) در بين النهرين از خود نشان نمي داد؛ ولي باز آخرين هدفهاي وي در مقابل عباسيان تاريک مانده است.

بنابراين ابو مسلم از اقدام محافل رهبران عرب که در اين حال ناگزير به اتحاد باوي بودند خرسند بود؛ چه اينکه اين امر براي اجراي جنگ در ايران و همچنين در بين النهرين و سوريه و مصر اهميت بسيار داشت. روابط تيره ي ابو مسلم با نصر، که يکي از سران مستقل و بسيار فعال بود، سبب شد که ابو مسلم موقتاً با يمني ها و ربيعه بر ضد مضر ( که دوست امويان بودند ) متحد شود. ايشان نيز ( در روز پنج شنبه 15 فوريه سال 748 ميلادي ) ( 56 ) راه را براي او به مرو گشودند و ابو مسلم به زودي در آنجا رؤساي قبايل ( نقباي ) خزاعه و طييء و تميم و بکربن وائل را بر سر کار آورد و از ايشان براي آل رسول بيعت گرفت. نصر ( به راهنمايي يکي از ميانجيان ابو مسلم که واسطه ي مذاکرات بود و بعداً به سبب اين راهنماي کشته شد ) از شهر گريخت و موقتاً در نيشابور مستقر گرديد. ( 57 )

موفقيتهاي ترديد ناپذير نهضت ابو مسلم ( از 7 دسامبر 744 ميلادي برابر 127 هجري ) توجه مروان دوم ( 58 )، خليفه ي اموي را، با وجود تمام نگرانيهايي که وي به جهت شورشهاي خوارج در بين النهرين و عربستان داشت و با وصف تمام اوضاع آشوبي که در نتيجه ي قيام طرفداران علويان يعني عبد الله بن معاويه در مغرب ايران به وجود آمده بود، به خود جلب کرد. آمار و ارقامي که از خراسان درباره ي شماره ي حزب عباسيان به وي رسيد ( 59 ) به او نشان داد که عده ي مخالفان وي مجدداً به مقدار زيادي رو به افزايش نهاده است و هر دم از اينکه بتواند در مقابل اين شورش برابري کند نااميدتر مي شد؛ زيرا ديگر جلوگيري از ابو مسلم غير ممکن مي نمود، به خصوص پس از آنکه ابو مسلم توانسته بود به وسيله ي يکي از طرفداران خويش به نام ابو داود شهر بلخ را به تصرف در آورد و آن را در مقابل حملات لشکريان تخارستان و ماوراء النهر از جانب ترمذ حفظ کند ( 60 ) و بخصوص بعد از آنکه قحطبة بن شبيب طائي که با اوامر جديد عباسيان و قواي کمکي تازه نفس وارد شده بود، شهرهاي طوس و نيشابور را پس از جنگهاي دشوار ( 5/4 تا 7/1 سال 748 ميلادي مطابق با رمضان و شوال سال 130 هجري ) تسخير نمود و نصر را مجبور ساخت تا به گرگان که والي آن در مصاف با قحطبه ي مبارز و مُصّر در اوايل اوت سال 748 ( مطابق با اوايل ذو الحجه ي 130 هجري ) کشته شد ( 61 ) بگريزد. اهالي گرگان نيز پس از آنکه قيامشان به وضع خونيني سرکوب شد ناگزير به تسليم شدند ( 62 ) و چاره اي جز الحاق خويش به قلمرو حکومت و قدرت عباسيان نديدند. يعني به قلمروي که ابو مسلم با انتصاب واليان و سرداران به تشکيل و اداره ي آن پرداخته بود.
به همان نسبت که موفقيتهاي ابو مسلم رو به فزوني مي رفت، خود آگاهي و اعتماد به نفس او نيز افزايش مي يافت، هم چنانکه تقاضاي خوارج را مبني بر قبول عقايد مذهبي و سياسي ايشان بالصراحه رد کرد و مبلّغان آنان را با نيروي نظامي برانداخت. ( 63 ) همچنين در اين موقع نيز با از بين بردن پسران کرماني ( علي و عثمان ) به وجود رهبران جمعيت عربي يمني ( 64 ) که به وي ملحق شده بودند، خاتمه داد تا رهبري نهضت را به تنهاي به دست بگيرد. دشمن قديمي وي نصر نيز در اواخر همان سال هنگام فرار به ساوه واقع در شمال غربي ايران در گذشت ( 9 نوامبر سال 748 ميلادي مطابق 12 ربيع الاول 131 هجري ) ( 65 ).
در آن زماني که ابو مسلم در خراسان مانده بود تا وضع اين ايالت مهم و اصلي ايران را براي هميشه تأمين کند، رهبري اقدامات نظامي در مرکز ايران در دست قحطبه و پسرش ابوالحسن بود. قحطبه از قومس، پس از جنگ کوتاهي، ري را تصرف کرد ( 9/30 تا 28، 10 سال 748ميلادي برابر با صفر 131 هجري )، و اسپاهبذ مازندران را به طرفداران عباسيان جلب نمود در حاليکه حکمران دنباوند ( دماوند ) تا عهد خليفه منصور مقاومت مي کرد و به سبب صعب العبور بودن قلمرو حکومت وي، توفيق اينکه او را به اتخاذ روش ديگري مجبور سازند، ( 66 ) حاصل نمي شد. مقارن با زماني که طرفداران امويان ( که در اين وقت به موجب مرکز قدرتشان سوريه، « سوري » : « سوريه اي » ناميده مي شدند ) و عربهاي رانده شده از خراسان به سوي نهاوند عقب نشيني مي کردند، شهر قم پس از دفاع ورد ساده ي حمله ي جناحي سپاهيان « سوري » از کرمان ( 67 ) ( 24 فوريه تا 25 مارس سال 749 ميلادي برابر با رجب 131 هجري )، سقوط کرد. در اينجا آتش پشتکار و غيرت مهاجمين با تصرف غنايم فراوان مجدداً مشتعل گرديد به طوري که هنگام محاصره ي نهاوند از طرف قحطبه و پسرش در بهار سال 749 ( 68 ) سه ماه پايداري کردند، تا اينکه در اثر قرارداد سري « سوريها » با قحطبه هنگام حمله اي دروازه هاي شهر گشوده شد و شهر به تصرف در آمد و مدافعان بومي آن همگي به قتل رسيدند. ( 69 )
در اين وقت ديگر لشکريان اموي از دفاع بقيه ي ايران منصرف گشتند، و حکمران از حلوان گريخت و پادگان « شهر زور » در حاشيه ي غربي کردستان ( در روز پانزدهم اوت سال 749 ميلادي مطابق 21 ذوالحجه 131 هجري ) پس از محاصره ي يک روزه تسليم شد و چون در اين ميان نيز پيشنهاد « عبدالله » طاغي، حکمران جبال جنوبي و فارس، مبني بر الحاق به نهضت عباسي رد شد و وي به اسارت افتاد و مقتول گرديد ( 70 )، تمام ايران زير چنگال اين حزب نيرومند قرار گرفت و براي پيشرفت از شهر زور به سوي خانقين و بين النهرين از ميان زاگرس به هيچ روي نگراني وجود نداشت.
تازه در اين موقع بود که خليفه مروان با قشونهاي مقيم سوريه و جزيره براي مقابله با شورشيان از حرّان حرکت کرد. مروان از روي دجله تا « زاب بزرگ » آمد در حالي که قحطبه در نزديکي عکبرا از دجله گذشت و تا انبار در کنار فرات پيش روي نمود و در طي اين اقدام بسيار عجولانه ي اين سردار شجاع با يکي از لايقترين فرماندهان خود پيش از موقع به آغوش مرگ رفت. ( 71 ) اما بر خلاف انتظار اين حادثه موجب هيچ تغيير وضعي نشد، بلکه همينکه مروان دوم در جنگ ده روزه ( از 16 تا 25 ژانويه سال 750 ميلادي برابر با 2 تا 11 جمادي الثاني 132 هجري ) نزديک زاب بزرگ ( 72 ) شکست خورد و مجبور شد به جانب مغرب فرار کند ( 73 )، و همينکه آخرين کارمندان حکومت امويان در فارس به زور از کاربر کنار شدند و در آنجا پس از بروز عدم لياقت يکي از شاهزادگان عباسي، حاکم مورد اعتمادي تعيين گشت ( 74 ) ديگر رأي قطعي درباره ي خلافت امويان در مشرق و هم درباره ي سرنوشت آينده ي کشور ايران صادر گرديد. اعلام سيادت عباسيان به قيادت ابوالعباس ( که به زودي به سبب سنگدلي و قساوتش نسبت به شاهزادگان و ساير پيروان اموي، لقب « سفاح » يعني « خونريز » يافت ) ( 75 ) در روز ششم نوامبر سال 749 ميلادي ( برابر 132 هجري ) در کوفه، آغاز دوره ي جديد و مبدأ خلافت خاندان عباسي بود: خانداني که پانصد سال در مشرق خلافت را در دست گرفت و امويان را به کلي به عقب نشاند. ( 76 ).

پي‌نوشت‌ها:

1- بلاذري، ص 421؛ طبري، رديف2، ص 1354؛- ثعالبي ( غرر السير، خطي ) ، ص 74 ظهر تا 76؛- ابن الاثير، ج5، ص 19- ابن عبدالحکم: سيرة عمر بن عبدالعزيز، قاهره، 1927؛ نيز رجوع کنيد به: Wellhausen, Arab. 166-194, 215f.
2- ابن سعد، ج5، ص 251و 285؛- ابن الاثير، ج5، ص 20؛ Krackovskiy im Sogd Sbornik 59-61.
3- بلاذري، ص 426 به بعد؛ - طبري، رديف2، صفحات 1352 تا 1357؛ العيون و الحدائق، ص 48 به بعد و 50 به بعد؛- ابن الاثير، ج5، صفحات 18 تا 20.
4- ابن الاثير، ج5، ص 37.- و نيز: Vloten, Abb. 23.
5- طبري، رديف 2، صفحات 1507 تا 1512؛- ابن الاثير، ج5، ص 54 به بعد؛- نيز مراجعه کنيد به: بلاذري ( انساب الاشراف )، ج5، ص 161 و 141 و 453.
6- رجوع کنيد به : Karl Vilhelm Zettersteen in der E I,I 15 und Erg, Bd. ,S,1-3; Vloten Abb. 16f.
7- طبري، رديف 2، ص 1358 به بعد و صفحات 1501 ت 1506؛- ابن الاثير، ج5، ص 25 و 53. و نيز Karl V. Zettersteen in der E I, I 112f. درباره ي اسامي رجوع کنيد به : Vloten, Abb. 34ff.
8- از بين 12 نقيبي که سران اين جنبش را تشکيل مي دادند 8 تن عرب و 4 تن از موالي بودند؛ ولي از نژاد و مليت طبقه ي 70 نفري ديگر که امام محمد بن علي کتباً دستوراتي در مورد طرز زندگي آنان به ايشان مي داد، اطلاعي در دست نداريم ( سال 720= 102 : طبري، رديف 2، ص 1358 ). ( تعداد اين افراد بطور محسوسي مطابق تعداد رسولان بني اسرائيل و حواريون حضرت عيسي مي باشد )... ابو محمد زياد، در سال 728/727 ( 109 هجري ) صريحاً دستور داشته که به سوي يمني ها بيايد و با مضر دوستانه رفتار کند ( اين دسته در سال 725/724 جنگ خونيني نمودند: ابن الاثير، ج5، ص 47 به بعد )؛- رجوع کنيد به: طبري، رديف 2 ، ص 1501؛ - ابن الاثير ج5، ص 53؛ در مورد تبليغات عباسيان، اساساً رجوع کنيد به : Wellhausen, Arab. 315-325.
9- درباره ي مجادله و منازعه ي اين دو فرقه، در خراسان، در سال 727/728 ( 109 هجري ) اين کتب خبر مي دهند : طبري، رديف 2، ص 1501؛ ابن الاثير، ج5، ص 53.
10- طبري، رديف 2، صفحات 1639 تا 1641؛- بلخي ( در فهرست منابع اين کتاب : Psceudo-Balhi = منتسب به بلخي )، ج6، ص 60 به بعد؛- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 383 و 391 به بعد؛- عقدالفريد، ج2، ص 263 به بعد؛- دينوري، ص 335 به بعد؛- ابن الاثير، ج5، ص 80 و نيز : Elias 102 ( 729/30 ) ;-Barthold, Turk. 190-194;Vloten, Abb. 21-32, 35ff.; Vloten,Rech,45-53,Browne I 236-240. خدّاش بعداً به دسته ي مخالفان مذهبي عباسيان پيوست، ولي بزودي اعدام گشت، رجوع کنيد به : Sadighi 223f.
11- بلاذري، صفحات 426 تا 428- طبري، رديف 2، صفحات 1417 تا 1428-1436، 1438، 1454 تا 1462، 1467 به بعد، 1477، 1480 تا 1485، 1497 تا 1501، 1565 تا 1572، 1573 تا 1586، 1636تا 1639، 1641تا 1667، 1764 تا 1769و 1845تا 1847؛ العيون و الحدائق، ص 82، 84 و 89؛- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 388- ابن الاثير، ج5 ص 34، 37، 39، 43، 49، 52 به بعد، 57 به بعد 67، 68، 79، 80، به بعد، 83؛- تاريخ سيستان، ص 122 تا 131.
12- در مورد تعويض يک حاکم سال 730/731 ( 112 هجري ) : ابن الاثير، ج5، صفحات 67 تا 69. رجوع کنيد به : Vloten, Rech.30.
13- بين مضر و يمنيها در نزديکي بلخ، سال 724/725 ( 106 هجري ) : طبري، رديف2، صفحات 1473 تا 1475؛ ابن الاثير، ج5، ص 47 به بعد؛ و نيز رجوع کنيد به: Wellhausen, Arab. 279-306.
14- العيون و الحقائق، صفحات 55 تا 60؛- ابن الاثير، ج5، ص 28: رجوع کنيد نيز به: Wellhausen, arab,195-199.
15- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 373؛ طبري، رديف 2، صفحات 1428 تا 1432 و 1439 به بعد و 1446 ( در اينجا الديواشتي )؛ - ابن الاثير، ج5، ص 36، 39 و نيز؛ Chav. ,Doc. 292f. ;Barthold,Turk 186,188f. ;Smirnova 365;Gafurov 144f. -Vgl. 01,ga I. Smironva und M. N,Bogoljubov: O sogdijskom divastic ( Zum sogdischen D. ) ,in « Sovetskoe Vostokovedenie » 1955/III,S,142f.
16- بلاذري، ص 428 به بعد؛ طبري، رديف 2، صفحات 1512 تا 1525- ابن الاثير، ج5، ص 55؛ نيز : Marquart, Inschr, 33-36.
17- طبري، رديف 2، صفحات 1532 تا 1538؛ ابن الاثير، ج5، صفحات 60تا 63.
18- طبري، رديف 2، صفحات 1543 تا 1619؛ ابن الاثير، ج5، ص 87؛ و Gafurov 147.
19- ابن الاثير، ج5، ص 56-58- در اين باره رجوع کنيد نيز به: Gibb.Conq.59-91;Sadighi 36-38 در مورد جنگهايي که در آذربايجان و ارمنستان به وقوع پيوسته ( سال 722= 104 ) رجوع شود به : العيون و الحدائق، ص 75.
20- طبري، رديف 2، صفحات 1717 تا 1725؛ ابن الاثير، ج5، ص 92. و نيز: Barthold, Turk. 192.
21- سال 725/726 ( = 107 هجري ) : طبري، رديف 2، ص 1488 به بعد؛- ابن الاثير، ج5، ص 51-در روز 23 مارس 728 ( =109 ) : طبري، رديف 2، ص 1492، 1560، 1586 تا 1588، 1639 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 53.
22- 721 ( = 102/103 ) : طبري، رديف 2، ص 1434؛ اغاني ( قاهره ) ، ج7، ص 56- العيون و الحدائق، ص 62؛ ابن الاثير، ج5، ص 38- سال 728/727 ( 109 ) : دينوري، ص 337 به بعد- ابن الاثير، ج5، ص 53. سال 735 ( =117 ) : ابن الاثير، ج5، ص 69 Gafurov 149-155.
23- بلاذري، ص 429 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 99- درباره ي نصر، رجوع کنيد به : Karl V. Zettersteen in der E I,III 943-945.
24- « زيد » امام پنجم فرقه ي زيديه است که به نام وي خوانده مي شوند.
25- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 397 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 99 به بعد.
26- طبري، رديف 2، صفحات 1855 تا 1858؛ العيون و الحدائق، ص 105 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 110.
27- نام « نزار » که گاهي ( بطور مقسم ) بکار، فقط به اين گروه مربوط است، زيرا ربيعه از کرماني حمايت مي کرد ( رجوع کنيد به: ابن الاثير، ج5، ص 128 ).
28- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 399؛ طبري، رديف 2، صفحات 1858 تا 1866؛ العيون و الحدائق، ص 166؛ ابن الاثير، ج5، صفحات 112 تا 114؛ تاريخ سيستان، صفحات 131 تا 137 ( جنگ قبايل در سيستان ) و نيز Vloten,Abb,43-59.
29- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 407 به بعد؛ طبري، رديف 2، صفحات 1867 تا 1869 و 1887 تا 1890 و 1917 تا 1936؛ ابن الاثير، ج5، ص 114 به بعد و 127 تا 129 و Wellhausen, Arab,289ff,302ff
30- طبري، رديف 2، ص 1869، 1916 به بعد؛ ثعالبي ( غرر السير، خطي )، ص 121-127؛ ابن الاثير، ج5، ص 114.
31- طبري، رديف 2، ص 1937 و 1965؛ اغاني ( بولاق )، ج11، ص 74 به بعد، ج12، ص 81- نيز Browne I 240-247 ; Vloten,Abb,60-75;Barthold,Turk,193-196.
32- طبري، رديف 2، 1965؛ مسعودي ( مروج )، ج6، ص 59 به بعد.- خبري را که ابن خلکان ( وفيات، ج4، ص 71 و 73 ) در اين مورد نقل مي کند فقط يکي از بسياري از خبرهاي موجود مي باشد.
33- ( طبق اين مدرک از « کيان »، حومه ي قتاب، نزديک اصفهان ) Browne. Isf,440f.
34- نيز، ابن الاثير، ج5، ص 14؛- رجوع کنيد نيز به ص 127.
35- رجوع شود به تبصره هاي آينده، در مورد آيات و جملات منقوش در روي سکه ها.
36- رجوع کنيد به : Willhelm Barthold in der E I,I 107;Mukrimin Halil Yinance, in der E I,turk. IV 39-41.
37- در اين باره رجوع شود به بيان ابن الاثير، ج5، صفحات 93تا 95. مختصرتر از آن: طبري، رديف 2، ص 1960. وي طرفدار اين است که ابو مسلم از خطرنيه ( مسعودي، مروج، ج6، ص 59؛ خرطينه ) نزديک کوفه است، و اين همان محلي است که مختار از آن خاسته است. رجوع کنيد به : Wellhausen,Arab.315;Friedlander II 118-120; Sadighi 40,Anm,I. und 40ff در مورد ابو مسلم رجوع کنيد به: Wellhausen,Arab. 323-334; S. Moskti in E I2 I 141; و به تحقيقات اساسي تر و مفصل تر از : Sabbatino Moscati: Studi su Abu Muslim,I: Abu Muslim e gli « Abbasidi;II: Propaganda e politica religiosa di Abu Muslim; III. La fine di Abu Muslim ( in den « Rendiconti dell, Accademia Nazionale dei Lincei,Classe di scienze morali storiche e filologiche,VIII. R. Bd. IV,1949. S. 323-335;S. 474-495,Band V1950,S. 1-17;Irene Melikoff: Abu Muslim,le « prote-hache » du Khorassan,dans la tradition epique turco - iranienne, Paris 1962.
38- ابن الاثير، ج5، ص 129.
39- Lane - Poole I,S. 33,Nr. 216,IX,S,37; Lavoix I,S. 132f. ,Nr. 553-558,560;Nutzel I. S. 109f,. Nr. 599 f. ;Tiesen- hausen S. 63f,. Nr. 656-660 ( سکه هاي سال 744-746 = 127 تا 128، از جي؛ سال 745/746 = 128 از تيمره و کوفه! ؛ سال 746/747=129، از ماهي وري؛ سال 749/748= 131، از بلخ ). در روي سکه هاي مضروب در مرو، اين شعار ديگر ديده نمي شود. Lavoix I,S,134. Nr. 561-563.
40- Lavoix I,S. 133,Nr. 559; Rheuvon Guest: A coin of Abu Muslim, im JRAS 1932,S,555f. ;John Walker: New coin evidence from Sistan, im JRAS 1935,S,115-121 ( سکه هايي از کرمان، که اهالي آن خصم ابومسلم بودند، از سال 753= 136، از پدرزن ابو مسلم، وجود داشته؛- ابن الاثير- فهرست منابع شماره ي 135-ج 5 ص 191 )
41- طبري، رديف 2، صفحات 1976 تا 1981 ؛- اغاني ( بولاق ) ج11، صفحات 73 تا 75- ثعالبي ( غرر السير، خطي ) صفحات 127 تا 132 ظهر ؛ - جلحظ ( بيان، چاپ 1932 ) ج2، ص 67 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 138 به بعد؛ شهرستاني ( ملل و نحل ) 112 به بعد و نيز Wellhausen,Arab. 239ff; Sadighi 39f, 182; Karl V. Zettersteen in der E I,I 27f,u,Erg. -Bd. 4
42- دينوري، صفحات 338 تا 341- ابن الاثير، ج5، صفحات 130 تا 132.
43- طبق منقول در يک روز 60 قريه در نزديکي مرو به نهضت عباسيان پيوستند - بنا به عقيده ي Leontions ( صفحات 121 تا 123 ) مردم اين نواحي قبل از هر چيز از جنگهاي داخلي و فشار مالياتي به ستوه آمده بودند.
44- طبري، رديف 2، صفحات 1949 تا 1959 و 1961 تا 1965؛- ابن سعد، ج 2/7 ص 103؛ ابن الاثير، ج5، ص 132 تا 135 و نيز Elias 105.
45- در کتاب الانساب سمعاني ( عکسي از خطي ) ص 322 ظهر، چنين آمده است ( « 3 فرسنگي مرو » ). ولي ناقلان ديگر « سقيدنج » و « سفيدنج » نقل کرده اند. رجوع شود به : Karl V. Zettersteen in der E I,II 464 عنوان « Ibrahim der Abbaside » : Vloten,Abb. 76-99; Vloten, Rech,65. ) ( مجموعه اي از روايات منقول در اين باره ).
46- تاريخ يعقوبي، ج2، صفحات 409 تا 411؛ طبري، رديف 2، صفحات 1965 تا 1969؛ عقدالفريد، ج3، ص 257.
47- طبري، رديف 2، ص 1947: در نامه اي از ابراهيم که به دست خصم او افتاده، فرمان قتل تمام عربها در خراسان داده شده است. در اينکه آيا اين نامه ساخته ي تبليغات امويان است، سخت ترديد است، زيرا مروان دوم، به موجب اين نامه ابراهيم را اعدام کرد. به علاوه، بعيد است که در صورت مجعول بودن چنين نامه اي، شخصي مثل طبري، آن را در زمان سيادت عباسيان انتشار داده باشد.
48- نويسنده ي ذيل به اين امر با تأکيد اشاره مي کند : Richard Nelson Frye: The role of Abu Muslim in the Abbasid revolt, in « The Moslem World » XXXVII ( 1947 ) ,S. 28-38, von Daniel C. Dennett jr: سند عمده ي وي رساله ي دکترايي است که هنوز چاپ نشده، يعني Marwan ibn Muhammad,the passing of the Umayyad Caliphate, ( Harvard Univ. 1939 )
49- وي مجبور بود يکي از دو راه را انتخاب کند ؛ يا به نهضت عباسيان بگرود و يا طبق قول خود، ديگر در جنگهاي آينده شرکت نکند: طبري، رديف 2، ص 1965، 1972؛ ثعالبي ( غرر السير، خطي ) ص 132 ظهر تا 135- مسعودي ( مروج )، ج6، صفحات 60 تا 63- ابن الاثير، ج5، ص 134 به بعد.
50- رجوع کنيد به Wellhausen,Arab,305.
51- طبري، ( رديف 2، ص 1865 ) حتي در مورد سال 744 چنين مي گويد- نيز رجوع کنيد به: Vloten,Abb. 100-113.
52- طبري، رديف 2، ص 1969-1975- ابن الاثير، ج5، ص 137.
53- طبري، رديف 2، ص 1965، ابن الاثير، ج5، ص 137.
54- طبري، رديف 2، ص 1984 دينوري، 358 به بعد- ابن الاثير، ج5، ص 135.
55- همچنين دعائي که « براي وي و حزب » مي شده ( طبري، رديف 2، ص 1970 ) مستلزم چنين ادعايي نبوده است. رجوع شود به بيعتي که در مرو « براي قرآن، سنت پيغمبر ( صلي الله عليه و آله ) و رضاي خاندان وي » گرفته شده، طبري، رديف 2، ص 1989.
56- نهم جمادي الثاني سال 130 هجري، روز چهارشنبه بوده است، بنا به قول حمزه اصفهاني، ص 138 به بعد، روز دوشنبه 25 دسامبر سال 747 ( برابر با 17 ربيع الثاني سال 130 هجري ).
57- طبري، رديف 2، صفحات 1968 تا 1995؛ حمزه ي اصفهاني، ص 138؛- ابن الاثير ج5، ص 137 به بعد و 141 به بعد.
58- رجوع شود به : Karl V. Zettersteen in der E I,III 365f. ;Vloten,Abb. 114-127.
59- ابن الاثير، ج5، ص 137.
60- طبري، رديف 2، صفحات 1997 تا 1999؛ ابن الاثير، ج5، ص 143 به بعد. دينوري ( ص 359 به بعد ) مي گويد که در طي مدت کوتاهي صد هزار تن از تمام خراسان گرد ابو مسلم جمع آمدند و به وسيله ي جامه ي سياهي که در بر داشتند مشخص بودند.
61- طبري رديف 2، صفحات 2000 تا 2006؛ ثعالبي ( غرر السير، خطي ) ص 137 تا 139؛ ابن الاثير، ج5، ص 144 به بعد و نيز Karl V. Zettersteen in der E I,II 672f
62- طبري، رديف 2، ص 2016 به بعد - ابن الاثير، ج5، ص 147 ملخص در « العيون و الحدائق » صفحات 179 تا 206.
63- طبري، رديف 2 ص 1995 به بعد- ابن الاثير، ج5، ص 143.
64- طبري، رديف 2، ص 1999 به بعد-ابن الاثير، ج5، ص 143 به بعد.
65- طبري، رديف 3، ص 1 به بعد؛ - دينوري، ص 361 به بعد؛ مبرد ( کامل ) ص 171، 454؛ ابن الاثير، ج5، ص 148 ( در مقابل اين روايت که مرگ وي در نهم نوامبر 748برابر با دوازدهم ربيع الاول 131 هجري، در سن 85 سالگي، در ساوه اتفاق افتاده است. روايات ديگري است که وي هنوز قبل از اينکه به ري- که در آن ماهها اولين حمله ي قتيبه را رد نموده بود- رسيده باشد، وفات کرده است.
66- طبري، رديف 3، صفحات 2 تا 4- ابن الاثير، ج5، ص 148. در مورد پيشروي خراسانيان رجوع کنيد به: Wellhausen,Arab. 334-342;Wiet 168.
67- طبري، رديف 3، صفحات 4 تا 6.
68- از شعبان تا شوال 131 هجري برابر با 3/26 تا 4/21 سال 749.
69- طبري، رديف 3، صفحات 6 تا 8 ؛ دينوري، ص 632 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 149 به بعد- نيز رجوع کنيد به ياقوت، ج3 ص 32 به بعد.
70- طبري، رديف 3، ص 9؛ ابن الاثير، ج5، ص 139.
71- طبري، رديف 3، ص 10 به بعد؛ ابن الاثير، ج5، ص 150 به بعد.
72- رجوع کنيد به : Ernst Honigmann in der E I,IV 1278.
73- طبري، رديف 3، صفحات 38 تا 42- تاريخ يعقوبي، ج2، ص 413 به بعد؛ ثعالبي ( غرر السير، خطي ) ، ص 139 به بعد- مسعودي ( مروج )، ج6، ص 73- دينوري، ص 363 - ابن الاثير، ج5، صفحات 156تا 158- السمعاني ( فهرست منابع، شماره ي 232 ) ج2، ص 108 و 110و نيز: Leontions 123: Stefan As. 161 f. , Elias 106; Michael 471f اطلاع بر اين حوادث نيز تا به چين- که در آن زمان ( سال 751: رجوع کنيد به صفحات بعد، حوادث پس از سال 750 ) عميقاً با مسلمانان در تماس بودند-پيش رفت: T"ang-schu 3614/4;Franke III 399f.
74- طبري، رديف 3، ص 71 به بعد، ابن الاثير، ج5، ص 166 و 168.
75- رجوع کنيد نيز به: اغاني ( قاهره ) ج4، صفحات 343 تا 355.
Henry Frederick Amedroz: On the meaning of the Laqab as- Saffah as applied to the first Abbasid Caliph,im « Journal of the R. As Soc. » 1907 S,660ff.
76- آخرين جنگهاي مروان دوم را - تا سقوط وي در مصر، اوت سال 750 - نمي توان ضمن بحث درباره ي تاريخ ايران ذکر نمود.

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم