نويسنده: جواد امين خندقي




 
طبق نظر برخي کارشناسان رسانه اي (1) مي توان سه دوره يا سپهر زماني را براي انتقال اطلاعات تعريف کرد.
دوره ي اول، دوره ي زبان است. در اين دوره، گفتمان ميان انسان ها مهم ترين ابزار براي انتقال مفاهيم است. پدر مي گفت و فرزند حفظ مي کرد؛ همين فرايند باعث انتقال اطلاعات به نسل هاي بعدي مي شد. ويژگي زبان، اين است که به آموزش و يادگيري نياز دارد و به همين علت در هر منطقه و کشوري، زبان مختص به آن ها وجود دارد. همين عامل و محدوديت هاي آن، نقص ارتباطي اين دوره محسوب مي شد که به نحوي عامل پيدايي دوره هاي بعدي شد.
دوره ي بعدي، کتابت و نوشتار است. در قرون هجدهم و نوزدهم، کتابت و صنعت چاپ، مهم ترين ابزار براي انتقال اطلاعات در جوامع انساني محسوب مي شد. اگرچه کتابت هم به آموزش و يادگيري نياز دارد؛ اما به دليل داشتن محدوديت هاي کم تر در مقايسه با دوره ي پيشين، برتر از آن است.
اين بازه، دوران شکوفايي و بالندگي بشر از لحاظ شعور اجتماعي محسوب مي شود؛ از اين رو تصادفي نيست که جنبش روشنگري، (2) دوران انديشه و شکوفايي فرهنگي را در اين دوره مي توان يافت که بر شالوده ي کتابت و چاپ استوار بود.
کتابت، مفهومي از هوش و ذکاوت را عرضه کرد که به کاربرد منطقي و عيني عقل و شعور، اعتبار خاص بخشيد و مي توان « تفکر تحليلي » (3) را فرزند اين دوره خواند. اگرچه مراد اين نيست که پيش از کتابت، ظهور تفکر تحليلي امکان نداشته است؛ بلکه بحث درباره حالت ها و وضعيت هاي رواني يک فرهنگ است. (4)
دوره ي آخر که دوران جهل بشر و افول شعور اجتماعي محسوب مي شود، عصر فناوري ارتباطات است. شروع اين دوره را مي توان سال 1858 م هم زمان با اختراع فوتوگرافي ( عکاسي ) و تلگراف به عنوان ابزارهاي پيش گام و پيش قراول « معرفت شناسي نوين » (5) دانست. همين ابزارها باعث اضمحلال جهان انديشه شد و راه آن را به نحوي هموار کرد که در قرن بيستم به اوج خود رسيد.
در اين دوره، ابزارهاي ارتباطي و به ويژه رسانه ها نقش اصلي را در ايجاد ارتباط و انتقال مفاهيم ايفا مي کند. اين ابزار برخلاف واژگان مکتوب و نگارش، کنايه ها و استعاره هايي همراه خود يدک مي کشد و وضوح، سادگي و بار معنايي لازم را ايجاد نمي کند.
براي مثال مفاهيم وابسته به چيزهايي مثل انگيزه هاي انساني يا ايدئولوژي ها که ديدني نيست، در طريق انتقال به ميزان کاستي هاي اين ابزار در ارائه، دگرگون مي شود و در شعور اجتماعي تأثير منفي مي گذارد. به تعبير ديگر، مفهوم دگرگون شده اي که اين ابزار انتقال مي دهد، منشأيي براي درک انسان ها مي شود. اين ابزارها و رسانه ها تداعي کننده ي مفاهيم کنايه اي و استعاره اي ما به حساب مي آيد و همين مفاهيم يا به عبارت ديگر « فرا رخسارهاي رسانه اي » محتواي فرهنگ ما را شکل مي دهد. (6)
ابزارها و رسانه هاي ارتباط جمعي، اين قدرت را دارد که از چارچوب اوليه و محدود خود به عنوان ابزار انتقال، رهايي يابد و سيطره ي خود را در قالبي جديد و غيرقابل پيش بيني گسترش دهد. هر کدام از اين ابزارها به شکلي خاص، نظم و سامان دهي تفکر و نيز جذب و هضم تجربيات ما را هدايت مي کند، پس در شکل گيري حوزه هاي خودآگاهي و هم چنين در شکل دهي به نهادهاي اجتماعي ما نقشي گسترده دارد. اين نقش تا آن جا پيش مي رود که نه تنها در برداشت و استنباط ما از مفاهيمي مثل تقوا، پارسايي، نيکي و زيبايي اثر مي گذارد؛ بلکه در نوع و چگونگي برداشت و بيان ما از هستي و نگرش و باورمان درباره حقيقت نيز مؤثر خواهد بود. (7)
هايدگر (8) در جايي اين فرض را که آزادي و اختيار آدمي از تأثير جبر تکنولوژي مصون است، مردود مي شود و خطر ذاتي تکنولوژي را گوشزد مي کند. از نظر او تهديد بشر در وهله ي اول به طور بالقوه ناشي از ماشين هاي مرگ آور و ابزار فناورانه نيست. تهديد اصلي و واقعي، پيش از اين، گوهر آدمي را هدف قرار داده است و اين دوره را دوره ي زوال انسانيت اصيبل و اصالت انساني مي داند. (9)
« آلدوس هاکسلي » (10) در سال 1932 م معروف ترين رمان خود را منتشر کرد که جهان آينده ي محصول تکنولوژي را با نام « دنياي قشنگ نو » (11) به تصوير مي کشد. (12) در اين دنيا مذهب، فرهنگ، ارزش هاي انساني، دانش و هنر براي هميشه، فراموش شده و اصل حاکم بر آن رفاه، پيشرفت و ثبات اجتماعي در سايه ي تکنولوژي پيشرفته است. در اين دنيا انسان ها شاد و سالم هستند و زندگي مرفه و مجهزي دارند و صلح و دوستي همه جا را فراگرفته، نيازهاي انسان ها به سرعت برطرف و محروميت و رنج تا کم ترين سطح کاهش يافته است.
در « دنياي قشنگ نو »، فقر و جنگ به کلي ريشه کن شده و هر انسان با توجه به ويژگي هاي وراثتي، آموزش هاي مبتني بر اصول روان شناختي و امکانات و داروهايي که دولت جهاني در اختيارش مي گذارد، کاملاً احساس خوشبختي مي کند. البته اين دستاوردهاي شگفت انگيز با نابودي عناصري به دست آمده که نقطه ي محوري هويت بشر امروزي را تشکيل مي دهد. در اين دنيا خانواده، فرهنگ و فلسفه به کلي نابود شده اند، تمام افراد بشر به يک زبان سخن مي گويند. در بخشي از داستان، زبان لهستاني همچون فرانسوي و آلماني، يک زبان مرده ناميده مي شود.
تنها اثري که از مذهب باقي مانده در تقديس هنريِ « فورد » (13) با لفظ « فوردِ ما » (14) که در برابر « خداي ما » (15) است، ديده مي شود. هنر به سطحي نازل و مبتذل سقوط کرده، شاخه هاي علم به روان شناسي و مهندسي ژنتيک خلاصه شده و بر روند توليد دانش نظارت شديدي صورت مي گيرد و خواندن بسياري از آثار علمي، ادبي، فلسفي و مذهبي ممنوع است.
همگي انسان ها با شيوه هاي ژنتيک و آموزشي، لذت جويي و کاهش رنج را هدف خود قرار داده اند، روابط جنسي بدون هيچ محدوديتي تشويق مي شود و کاهش روابط جنسي ضد ارزش و يک رفتار ضد اجتماعي شمرده مي شود. افراد با مصرف داروي مخدري به نام « سوما » به تعطيلات مي روند.
دنيايي که هاکسلي براي آينده ي بشر پيش بيني کرده بود، حکومتي واحد دارد و نظم ماشيني پيشرفته، تمام آن را کنترل مي کند و انديشه و اراده ي مستقل انساني در آن يافت نمي شود. انساني که در « دنياي قشنگ نو » به بيماري « انديشه » مبتلا شود و احساس خودآگاهي کند،‌ سرانجام دو راه در مقابل خود مي بيند: پناه بردن به سوما براي حصول بي خبري و هم رنگ جماعت شدن يا انزوا و فرار از جمع و در نهايت، خودکشي، راه پيش پاي او است.
زماني که هاکسلي کتاب خود را منتشر ساخت، اغلب، پندارهاي او را اغراق آميز و غيرقابل تحقيق مي پنداشتند. امروز بخش عظيمي از اين پيش گويي ها در جهان مدرن غربي تحقق يافته که در جوامع شرقي نيز رگه هاي آن ديده مي شود، به ويژه آن چه درباره روابط اجتماعي و زندگي بدون انديشه و يکسان سازي انسان ها در رمان آمده است.
هاکسلي در سال 1958 م در کتابي با نام « بازنگري دنياي قشنگ نو » (16) به بررسي وقايع تحقق يافته در بيست و شش سال گذشته پرداخت و مدعي شد که تمدن بشري با سرعتي بسيار بيش تر از پيش بيني هاي او در حال حرکت به سمت « دنياي قشنگ نو » است. (17)
« جرج اُروِل » (18) نيز در سال 1948 م دنيايي براي آينده ي بشر به تصوير مي کشد که وجوه اشتراک اساسي با دنياي هاکسلي دارد. (19) دنياي او در سال 1984 م آغاز مي شود. جهانِ نيمه متحد، سه قدرت بزرگ دارد که جهان را ميان خود تقسيم کرده اند و هر سه، جهان را به شيوه ي مشابهي اداره مي کنند. در آن خصوصياتي همچون تنفر از دشمن و علاقه ي شديد به رهبر ديکتاتور حزب با نام « برادر بزرگ » (20) وجود دارد.
در جامعه ي تصوير شده، قوانين حقوق توده آزادي هاي فردي را به شدت پاي مال کرده است. به عقيده ي حزب حاکم، پيشرفت تکنولوژي، زماني روي مي دهد که محصول آن براي کاستن آزادي انسان ها به کار گرفته شود. انسان ها با تلقيح مصنوعي ايجاد مي شوند و پيوندهاي خانوادگي،‌ مذموم است. همه ي انسان ها در تمام مدت روز در منازل يا مکان هاي عمومي کنترل مي شوند.
در هر دو دنياي هاکسلي و اُروِل، روابط انساني، تيره است. در دنياي اُروِل انسان ها از هم دور نگه داشته مي شوند تا تبادل فکري ميان آنان را ناممکن سازند؛ ولي در دنياي هاکسلي، انسان ها در کنار يکديگر مي نشينند و به تماشاي تلويزيون مي پردازند؛ ولي در همين حال، واقعيت اين است که هر فردي از ديگري دورتر مي شود و تبادل فکري ميان آن ها به امر دست نيافتني بدل مي شود.
در هر دو دنيا انسانيت افول کرده که نتيجه ي ديکتاتوري با ابزار تکنولوژي در دنياي ارول و نتيجه ي سيطره ي تکنولوژي در دنياي هاکسلي است. هر دو نويسنده سعي کرده اند خطر تکنولوژي و فراگيري آن را گوشزد کنند. در دنياي معاصر با آن که تمام اين اتفاقات محقق نشده است؛ اما اتفاقات ناگوار انساني را در تمام جوامع بشري شاهديم.
بر اساس آن چه پيش تر آمد، رسانه ها ابزاري مؤثر در فرهنگ و شعور اجتماعي است. از ديدگاه « پست مدرن »، (21) رسانه ها صورت بخش و شکل دهنده ي همه ي اشکال، روابط و کردارهاي اجتماعي است.
بايد توجه داشت که راه هاي ارتباطي انسان با پيرامونش، حواس پنج گانه ي او است. طبق بررسي هاي انجام شده، انسان در شبانه روز بين 78 و 79 درصد از اطلاعات خود را از راه چشم دريافت مي کند و باقي اين ميزان مربوط به ديگر حواس است. با توجه به اين مطلب روشن است که در ميان رسانه ها، رسانه هاي تصويري همچون تلويزيون و سينما، اهميت ويژه اي دارند.
تصوير در عصر حاضر که عصر اطلاعات و انفجار اطلاعات ناميده مي شود، جذاب ترين، مؤثرترين، کارآمدترين و ماندگارترين ابزار براي انتقال اطلاعات محسوب مي شود. فقط اين گونه نيست که تصوير، کارآمدترين ابزار انتقال اطلاعات است؛ بلکه حقيقت آن است که ذهن مخاطبان نيز بيش ترين ارتباط را در مقايسه با ديگر ابزارها، با آن برقرار کرده و متأثر از آن است.
تصوير به آموزش و يادگيري نيازي ندارد و به عنوان زباني بين المللي مولود تکنولوژي عصر جديد است و مهم ترين عامل تأثيرگذاري در زمينه هاي سياسي، اجتماعي، مذهبي، اقتصادي و ... دانسته مي شود. امروزه براي زنده ماندن يک جريان و انديشه، فقط طرح و نشر آن کافي نيست، اگر يک فکر يا انديشه از تصوير بهره اي نبرده باشد، در ذهن ها ماندگار نخواهد بود.
تأثير شگرف و توجه فوق العاده ي مردم در جوامع بشري به تصوير، در سال هاي اخير براي همگان روشن تر شده است. نمونه ي بارز آن را مي توان در ارتباط مردم با سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني ديد که به عنوان جهت بخش گفتمان روز جامعه جاري است. در تمام جريان هاي سياسي مثل انتخابات، نشر تصاوير راست يا دروغ تعيين کننده ي اصلي سرنوشت آن جريان است و مهم ترين سرمايه گذاري ابرقدرت هاي پوشالي را مي توان در همين زمينه مشاهده کرد. (22)

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: پستمن، نيل، زندگي در عيش مردن در خوشي.
2. Enlightenment.
3. Analytical thinking.
4. ر.ک: پستمن، نيل، زندگي در عيش مردن در خوشي، صص 135-142.
5. New Epistemology.
6. ر.ک: پستمن، نيل، زندگي در عيش مردن در خوشي، صص 63-84.
7. ر.ک: همان، صص 88 و 89.
8. Martin Heidegger.
9. هوو، استوارت ام؛‌ لاندباي، ‌نات، بازانديشي درباره رسانه، ص 100.
10. Aldous Huxley.
11. Brave New World.
12. ر.ک: هاکسلي، آلدوس، دنياي قشنگ نو.
13. Ford.
14. Our Ford.
15. Our Lord.
16. Brave New World Revisited.
17. Huxley, Aldous, Brave New World Revisited.
18. George Orwell.
19. ر.ک: ارول، جرج، هزار و نهصد و هشتاد و چهار.
20. Big Brother.
21. Postmodernism.
22. ر.ک: باگديکيان، بن، انحصار نوين رسانه اي؛ سمتي، محمدمهدي، عصر سي ان ان و هاليوود؛ منافع ملي ارتباطات فراملي؛ ضيايي پرور، حميد، جنگ نرم 2: ويژه ي جنگ رسانه اي.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول