نسبت دادن صفات نادرست به خدا در سينما
در بسياري از فيلم هايي که در داستان خود نکاتي در باره ي خدا مطرح مي کنند و يا خدا را در قالب کالبدي انساني يا الهه هاي گوناگون به تصوير مي کشند، نکاتي قابل تأمل در باره ي صفات خدا ديده مي شود؛ صفاتي که در متون ديني
نويسنده: امين جواد خندقي
در بسياري از فيلم هايي که در داستان خود نکاتي در باره ي خدا مطرح مي کنند و يا خدا را در قالب کالبدي انساني يا الهه هاي گوناگون به تصوير مي کشند، نکاتي قابل تأمل در باره ي صفات خدا ديده مي شود؛ صفاتي که در متون ديني از ذات الهي سلب شده، به خدا نسبت داده مي شود.
برخي فيلم هاي اين گروه تجسم خدا را به تصوير مي کشند؛ يعني خدا در کالبدي انساني به ميان انسان ها مي آيد و با آنان ارتباط برقرار مي کند و از اين ارتباط، هدفي را دنبال مي کند. در فيلم « بروس توانا »(1) خدا در کالبد مردي سياه پوست به زمين مي آيد. او براي هدايت خبرنگار ناموفقي که از روي عصبانيت به خدا شکايت مي کند با او تماس مي گيرد و در جايي با او ملاقات مي کند. در روز ملاقات براي اين که به او بفهماند چقدر کار خدا سخت است، براي چند مدت قدرتش را به « بروس » تفويض مي کند. بروس در قالبي طنزبر انسان ها خدايي ميکند و از موقعيتش براي امور پست سوء استفاده مي کند. در ادامه ي آن، خدا درهمين کالبد در فيلم « ايوان توانا » (2) ظاهر مي شود و از يک نماينده ي کنگره ي آمريکا مي خواهد تا کشتي نوح بسازد، چرا که قرار است طوفاني جديد رخ دهد. خداي تجسم يافته در اين فيلم با شخصيت اصلي، حرکات موزون انجام مي دهد و مي رقصد.
خدا در فيلم « کمي از بهشت »(3) طبق تصور افراد تجسم مي يابد و در فضايي شبيه شهود آنان را ملاقات مي کند و پس از مرگ هم با انسان هاي مرده به همين شکل ارتباط دارد. براي شخصيت اصلي فيلم که دچار سرطان شده و به زودي خواهد مرد، خدا به شکل زني سياه پوست به ملاقاتش مي آيد و همچون غول چراغ جادو در داستان ها، براي او سه آرزوي پيش از مرگش را محقق مي سازد و پس از مرگ هم در جشني که به خواست دختر سرطاني براي مرگش برگزار شده، همراه دختر شرکت مي کند.
در مجموعه فيلم هايي با عنوان « آه، خدايا! »(4) که سه قسمت از آن اکران شده، خدا در کالبد انساني به ميان انسان ها مي آيد و با افراد مختلف صحبت مي کند، در دادگاه حاضر مي شود، پوکر بازي مي کند، از يک نوجوان براي تبليغ دينش کمک مي گيرد و کارهاي ديگري انجام مي دهد که با شان انساني هم خواني دارد.
در سه گانه ي « وقايع نگاري نارنيا » مهم ترين شخصيتي که تدبير جهان و راهنمايي افراد را به عهده دارد يک شير بزرگ است که ديگران در سرزمين نارنيا، همه چيز را از او مي خواهند و دائماً از او ياري مي طلبند. اين شير، سرزميني ويژه دارد که موجودات با فنا شدن و نابودي، اجازه ي ورود به آن را پيدا مي کنند و در آن تا ابد خواهند ماند. اين موجود در انتهاي قسمت سوم مجموعه يعني « وقايع نگاري نارنيا: سفر دريايي داون تردر »(5) به شخصيت هاي اصلي داستان مي گويد که مي توانند او را در جهان خارج از نارنيا هم ببيند و البته در آنجا اسم ديگري دارد. اين موجود قدرت ها و قابليت هاي فوق العاده اي دارد؛ ولي هميشه براي نجات سرزمين نارنيا به بچه ها نياز دارد و آن ها را براي چگونگي نجات راهنمايي مي کند. اين شير، نمادي از تجسم خدا و تکيه گاه موجودات است و براي خود بهشت دارد و طبق گفته ي خودش در فيلم پس از مرگ با موجودات ديدار خواهد کرد؛ ولي در سرزمين نارنيا به صورت شير در مقام سلطان موجودات تجسم يافته است.
در گروه ديگري از فيلم ها صفاتي ديگر براي خدا نشان داده مي شود صفاتي همچون خشم، نياز، ظلم و... که نمونه هاي آن در ادامه مي آيد. فيلم « لژيون »(6) نمونه اي روشن براي اين دسته است. تمام فيلم در پي نشان دادن جلوه اي از خشم خدا است. خدايي که از انسان ها خسته است و قصد عذاب آن ها را دارد.
فيلم با نوشتاري از مزامير حضرت داوود (عليه السلام) آغاز مي شود: « اي اطفال! بياييد مرا بشنويد و ترس خدا را به شما خواهم آموخت ».(7) انتخاب اين مضمون از ميان مزامير، اشاره به مضمون اصلي فيلم دارد که ترس از خدا است. دليل اين ترس در فيلم، خشم خدا است که در جاي جاي داستان به آن اشاره مي شود؛ اما بايد توجه داشت که نسبت خشم به خدا صحيح نيست و آن چه در متن مزامير آمده نشان مي دهد مراد از خشم در اين جا امر ديگري است، به اين توضيح که اين ترس نه به معناي معمول آن بلکه به معناي ترسي مطابق خشيت ازخدا است.
ترس در اين جا به معناي درک جايگاه ميان بنده و خالق است که نتيجه ي آن بندگي خواهد بود. با نگاهي به ادامه ي متن در مزامير نيز اين مطلب روشن تر خواهد شد. در ادامه اين گونه آمده است: « کيست آن شخصي که آرزومند حيات است و طول ايام را دوست مي دارد تا نيکويي را ببيند. زبانت را از بدي نگاه دار و لب هايت را از سخنان حيله آميز. از بدي اجتناب نما و نيکويي بکن. صلح را طلب نما و در پي آن بکوش. چشمان خدا به سوي صالحان است ».(8)
اين متن، خود گويا است که در پي بيان آموزه اي اخلاقي است و ترس از خدا در اين جا به معناي بزرگ شماردن خدا و اهتمام به دستورهاي الهي در جهت حفظ زبان از زشتي و دروغ است تا در نهايت مورد توجه خداي متعال قرار گيرد.
براساس نگرش باطل اين فيلم، خدا در داستان فيلم، دچار اشتباه در تصميم مي شود و براي عذاب انسان ها عجله مي کند. فرشته « ميکائيل » از ابتداي ابلاغ اين دستور با اين حمله و عذابِ انسان ها مخالف است. در نهايت هم مشخص مي شود که حرف او درست و دستور خدا اشتباه بوده است. خدا براي جبران اين مطلب، ميکائيل را که در جنگ با « جبرئيل » کشته مي شود، دوباره زنده مي کند. ميکائيل از ابتدا در بحث با جبرئيل عقيده داشت که بايد آن چه خدا نياز دارد به او بدهيم، نه آن چيزي که او مي خواهد؛ يعني خدا در اين تصميم اشتباه کرده و بايد فرشته ها اين اشتباه را اصلاح کنند؛ اما جبرئيل قانع نمي شود و ميکائيل به تنهايي مقابل فرستادگان خدا مي ايستد.
در فيلم « اداره ي تنظيم »(9) خدا « رئيس » ناميده مي شود و تشکيلاتي ايجاد کرده است که فرشتگان در کالبد انساني به اصطلاح و تدبير امور مي پردازند. در فيلم گفته مي شود که رئيس يعني خدا بارها نظرش عوض مي شود و برنامه هايي که پيش از اين براي انسان ها نوشته شده، اشتباه داشتند و چند بار نسخه ي جديد تر تهيه شده و يا نسخه هاي قبلي اصلاح شده است. در باره ي زوج داستان به عنوان شخصيت هاي اصلي هم چندين بار نظر رئيس عوض مي شود. در نهايت، خدا متوجه اشتباهش مي شود و برنامه ي زندگي و آينده ي آن دو را دوباره مي نويسد.
الهه هايي که در فيلم « برخورد تايتان ها » به تصوير کشيده مي شوند، انواع صفات ناپسند را دارند. « زئوس »، « پوزئيدون » و « هيديس » والدين شان را براي کسب قدرت، از بين مي برند. زئوس برادرش هيديس را فريب و به او پادشاهي دنياي مردگان را مي دهد. هم چنين زئوس براي درس دادن به « آکرسيوس » پادشاهي که عليه آن ها قيام کرده، به کالبد انساني در مي آيد و به همسرش تجاوز مي کند که منجي فيلم « پرسيوس » حاصل اين ارتباط نامشروع است.
هيديس بدون دليل به کشتي انسان ها حمله مي کند و آنان را از بين مي برد. اين الهه ها به شدت، نيازمند عبادت و محبت بندگان اند و محبت بندگان اند و در صورت نبود عبادت و محبت از سوي بندگان، ضعيف مي شوند. زئوس با آن که نيرومندترين الهه است براي شکست هيديس و هيولايش به کمک انسان ها نياز دارد. زئوس در انتهاي داستان اعتراف مي کند که انسان از خدا برتر است و منش انساني در جايگاه والاتري قرار دارد و به پسر دورگه اش توصيه مي کند که مثل آن ها نباشد و انسان باشد.
تقريباً در فيلم، تمام صفات ناپسند به الهه ها نسبت داده مي شود و نتيجه ي آن چنين مي شود که نگرش انسان محور، برتر از نگرش الهي است.
در فيلم « گردش شنل قرمزي » با آن که اهل روستا به کليسا مي روند و پدر سليمان و گروهش که به عنوان گروه شکار گرگ نما مذهبي هستند، دين و معنويت به شکست گرگ نما به عنوان نماد شيطان، کمکي نمي کند. در نبرد ابتدايي گروه با گرگ نما، پدر سليمان بارها ميگويد: « خدا از گرگ نما قدرت مندتر است ». تا با اين جمله به گروهش اميد و انرژي دهد؛ ولي نتيجه اي که رخ مي دهد وارونه است وافراد به راحتي شکست مي خورند و خدا تأثيري در مبارزه ندارد. عامل پيروزي زرنگي و بخت نيکوي دختر گرگ نما است که به گفته ي پدرش يا همان گرگ نما، دختر شيطان محسوب مي شود.
معناي اين مطلب آن است که گروه مذهب با اتکا به خدا قدرتي ندارد و راه به جايي نمي برند؛ اما دختر شيطان با استفاده از توانايي و جسارت شخصي اش موفق به نابودي آن مي شود.
جادو در فيلم « سليمان کين » قدرتي برتر از خدا دارد و بر خلاف خواست خدا، فردي با جادو زنده مي شود. جادوگري که شخصيت اصلي را از مرگ نجات مي دهد اين مطلب را بيان مي کند. شخصيت اصلي هر گاه از خدا کمک مي خواهد يا قصد دارد از گذشته اش توبه کند، هيچ نتيجه اي نمي گيرد و شيطان قدرت بيش تري دارد. در نهايت او براي نجات روحش از دست شيطان، دختري را از بند جادوگر پليد آزاد مي کند و نتيجه ي دلخواهش را مي گيرد.
فيلم « نمايش ترومن » (10) نمادين به مسئله خالق و مخلوق دارد. فردي که تهيه کننده ي بزرگ تلويزيوني است، نوزادي را از زمان تولد به يک استديوي بزرگ مي برد و از همان زمان، فيلم زندگي او را با صدها دوربين از شبکه پخش مي کند. سرانجام اين فرد متوجه مي شود تمام اطرافيان او بازيگرند و او در يک فضاي کنترل شده بازيچه ي رسانه ها است. بنابراين با تلاش بسيار، مقابل قوانين اين مجموعه مي ايستد و از مجموعه خارج مي شود. فيلم به صورتي نمادين، قدرت نداشتنِ مخلوق و خروج از محدوده ي قدرت خالق را به نمايش مي گذارد.
فيلم « ترون » (11) دنيايي مجازي را به تصوير مي کشد که در قالب نرم افزار رايانه اي ايجاد شده است. انسان ها مي توانند در اين فضا داخل و از آن خارج شوند. يکي از نرم افزارهاي اصلي در دنياي مجازي، مقابل خالق خود مي ايستد و در پي آن است که با از بين بردن نرم افزارهاي ضعيف تر، نوعي اصلاحات انجام دهد. اين فيلم هم نگاهي نمادين به تمرد مخلوق از خالق خود دارد و اين که چنين امري امکان ندارد.
در اين فيلم ها صفات ناپسند و منفي فراواني به خدا نسبت داده مي شود. صفاتي همچون: عدم قدرت، ظلم، تجسم و قابل رؤيت بودن، خطا، نيازمندي و ... در اين فيلم ها آمده است. براي روشن شدن اشتباه مضامين اين فيلم ها و تبيين نظريه ي صحيح، بحثي کوتاه در باره ي صفات الهي خواهيم داشت.
اگر موجودي معلول و به موجود ديگري نيازمند باشد. وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد؛ به تعبير ديگر، معدوم بودن موجودي در برهه اي از زمان، نشانه ي نيازمندي و ممکن الوجود بودن آن است. واجب الوجود بالذات که نياز در آن معنا ندارد، به واسطه ي خودش وجود دارد و نيازمند هيچ موجودي نيست و هميشه موجود خواهد بود. پس واجب الوجود ازلي است؛ يعني سابقه ي عدم در گذشته ندارد و ابدي است يعني در آينده هم هيچ گاه معدوم نخواهد شد که مجموع اين دو صفت « سرمدي » هم گفته مي شود.
يکي ديگر از لوازم واجب الوجود، بساطت و مرکب نبودن از اجزا است که توضيح آن در بحث هاي پيشين آمد. ترکيب از اجزاي بالقوه يا بالفعل از خواص اجسام است، به همين دليل ثابت مي شود که هيچ موجود جسماني، واجب الوجود نخواهد بود و به ديگر سخن تجرد و جسماني نبودن خدا ثابت مي شود. هم چنين روشن مي شود که خدا قابل رؤيت با چشم و قابل ادراک با هيچ حس ديگري نيست؛ زيرا محسوس بودن از خواص اجسام و جسمانيت است.
از سوي ديگر با نفي جسمانيت ساير خواص جسم مانند مکان و زمان داشتن هم از واجب الوجود نفي مي شود؛ زيرا مکان براي چيزي تصور مي شود که داراي حجم و امتداد باشد و هم چنين هر شيء زمان داري از نظر امتداد و عمر زماني، قابل تجزيه است که درباره ي واجب صدق نمي کند.
با نفي زمان از واجب الوجود، حرکت، تحول و تکامل نيز نفي مي شود؛ زيرا هيچ حرکت و تحولي بدون زمان امکان پذير نيست؛ به طور کلي هر گونه مفهومي که دلالت بر نوعي نقص، محدوديت يا نياز داشته باشد، ازخداي متعال نفي مي شود که به عنوان صفات سلبيه الهي ناميده مي شوند.
فاعليت خدا براي جهان، با تمام فاعليت هاي ديگر متفاوت است و نظيري ندارد؛ زيرا او بدون هيچ گونه نيازي، معلول خود را به وجود مي آورد؛ معلولي که در تمام هستي اش به او وابسته است. به همين دليل بايد کمالات همه ي معلول هاي خود را به کامل ترين صورت داشته باشد تا بتواند به هر موجودي به اندازه ي ظرفيتش افاضه کند. البته معناي واجد بودن، اين نيست که مفاهيم آن ها همچون جسميت و انسانيت را دارا باشد؛ چرا که اين گونه مفاهيم، حکايت از ممکنات و موجودات ناقص و نيازمند دارد که بر خداي متعال قابل صدق نيست.
خدا به عنوان علت هستي بخش معلول خود را از نيستي به هستي مي آورد و با آفرينش آن، چيزي از وجودش کاسته نمي شود؛ زيرا کاسته شدن، مستلزم تجزيه پذيري، تغيير پذيري و در نتيجه مرکب بودن ذات الهي است که بطلان آن گذشت. هم چنين چنان که معلولات خدا در ايجاد به او نياز دارند، در بقا نيز به او نيازمندند.
تا اين جا غالب صفاتي که در فيلم ها گذشت بررسي شد و در پايان علم و قدرت خدا را اثبات مي کنيم تا امري از صفات باقي نماند. علم خدا را در چند بخش مي توان بحث کرد. براي اثبات علم خدا به ذاتش، مي توان گفت که خدا انسان را به گونه اي آفريده که علم حضوري به ذات خودش دارد و آن که چنين کمالي را عطا کرده، محال است خودش به نحو کامل تر، آن را نداشته باشد؛ زيرا فاقد شيء نمي تواند آن را به ديگران بدهد. هم چنين دليل ديگر، آن است که ملاک حضور و شهود علمي چيزي جز تجرد وجود از ماده نيست؛ زيرا موجود مادي از آن جهت که قسمت پذير و داراي اجزا است، فاقد يک وجود جمعي است و هر يک از اجزايش از ساير اجزا غايب است و به دليل تحول مستمر، محال است که علم به خودش در همه ي حالات داشته باشد.
اما موجودي که از ماده و جزء داشتن و قسمت پذيري منزه است، ذات او به نحو کامل نزد خودش حضور خواهد داشت و به همين سبب است که ما انسان ها شاهد حضور ذات خويشتن براي خودمان هستيم.
اکنون اگر موجودي در مرتبه اي بالا از تجرد و بساطت و عاري از اسباب غيبت و عدم حضور را در نظر بگيريم، چنين موجودي ذاتش براي خودش حاضر است و مقصود از علم خدا به ذات خودش همين است.
هم چنين خداي متعال، علمِ قبل از ايجاد يعني علم به اشياء در مقام ذات الهي و علمِ بعد از ايجاد يعني علم به اشيا در مقام فعل الهي دارد. دليل علمِ قبل از ايجاد اين است که علم به سبب و علت، از آن حيث که سبب و علت است، علم به مسبب نيز هست. مراد از علم به سبب، علم به حيثيتي است که مبدأ وجود و حدوث معلول است؛ به تعبير ديگر همه ي جهان هستي، معلول وجود خدا است و ذات الهي، علت عالم است و همان گونه است که گذشت، خدا به ذات خويش عالم است.
دليل ديگر اين است که تناسب و هماهنگي موجود در اجزاي هستي نشانه ي آن است که خالق آن به آن چه خلق نموده آگاه است. پس ويژگي هاي موجود درمخلوقات، ما را به صفات خالق رهنمون مي سازد.
دليل علم خدا بعد از ايجاد اين است که هر موجود ممکني در هستي خويش معلول خدا ا ست. لازمه ي وقوع معلول در حيطه ي وجود علت و عدم خروج از آن، اين است که تمام مخلوقات نزد ذات الهي حاضر باشند و حضور، همان علم است؛ زيرا علم عبارت است از: حضور معلول نزد عالم. علم خدا به افعال خود، بعد از ايجاد علم حضوري است. همان گونه که علم الهي به ذات و به افعال، قبل از ايجاد نيز حضوري بود؛ زيرا ملاک حضوري بودن علم، حضور نفس معلوم و نه صورت و ماهيت آن نزد عالم است و اين ملاک در هر سه مرتبه ي علم الهي موجود است.
هم چنين خدا به جزئيات نيز علم دارد، زيرا نفس وجود هر ممکني عين معلوم بودن آن براي خدا است و درملاک اين حکم، فرقي بين موجود مجرد و مادي و کلي و جزئي نيست؛ و همان گونه که موجود ثابت نزد خدا معلوم است، وجود متغير نيز با وصف تغير و تبدل براي خدا معلوم است.
قدرت به عنوان صفت خدا عبارت است از صدور فعل با مشيت و اختيار.
مراد از مشيت، اختيار ذاتي براي خدا است؛ يعني انجام و ترک فعل براي خدا به اختيار ذاتي او است و هيچ يک از فعل يا ترک بر وي لازم نيست؛ زيرا قدرت برتري وجود ندارد که خدا را مجبور به انجام يا ترک چيزي کند.
گستره ي اين قدرت، نامتناهي است؛ زيرا وجود خدا نامتناهي است و موجودي که به حسب وجود اين گونه است، به حسب کمال هم نامتناهي است؛ چرا که منبع کمال، همان وجود است.
از مجموع بحث هاي آمده درباره ي صفات، اشکال مضمون در فيلم هاي اين گروه روشن مي شود. بايد توجه داشت که منبع بسياري از اين مفاهيم اشتباه، نوع نگرش موجود در کشورهاي غربي در باره ي خدا و صفات او است. فرقه ها و جنبش هاي فراواني پس از جنگ جهاني دوم با گستره اي باور نکردني پديد آمدند و در تمام جهان به ويژه کشورهاي غربي گسترش يافتند. بسياري از اين جريان ها با رنگي شبه ديني در پي پاسخ به سؤالات بنيادي در باره ي مبدأ و معادند که نتيجه ي آن پيدايي نگرش هاي فاسد در مسائل ديني است.
امين خندقي، جواد، (1391)،دين در سينما گزاره هاي اعتقادي،قم: ولاء منتظر(عج)، چاپ اول
برخي فيلم هاي اين گروه تجسم خدا را به تصوير مي کشند؛ يعني خدا در کالبدي انساني به ميان انسان ها مي آيد و با آنان ارتباط برقرار مي کند و از اين ارتباط، هدفي را دنبال مي کند. در فيلم « بروس توانا »(1) خدا در کالبد مردي سياه پوست به زمين مي آيد. او براي هدايت خبرنگار ناموفقي که از روي عصبانيت به خدا شکايت مي کند با او تماس مي گيرد و در جايي با او ملاقات مي کند. در روز ملاقات براي اين که به او بفهماند چقدر کار خدا سخت است، براي چند مدت قدرتش را به « بروس » تفويض مي کند. بروس در قالبي طنزبر انسان ها خدايي ميکند و از موقعيتش براي امور پست سوء استفاده مي کند. در ادامه ي آن، خدا درهمين کالبد در فيلم « ايوان توانا » (2) ظاهر مي شود و از يک نماينده ي کنگره ي آمريکا مي خواهد تا کشتي نوح بسازد، چرا که قرار است طوفاني جديد رخ دهد. خداي تجسم يافته در اين فيلم با شخصيت اصلي، حرکات موزون انجام مي دهد و مي رقصد.
خدا در فيلم « کمي از بهشت »(3) طبق تصور افراد تجسم مي يابد و در فضايي شبيه شهود آنان را ملاقات مي کند و پس از مرگ هم با انسان هاي مرده به همين شکل ارتباط دارد. براي شخصيت اصلي فيلم که دچار سرطان شده و به زودي خواهد مرد، خدا به شکل زني سياه پوست به ملاقاتش مي آيد و همچون غول چراغ جادو در داستان ها، براي او سه آرزوي پيش از مرگش را محقق مي سازد و پس از مرگ هم در جشني که به خواست دختر سرطاني براي مرگش برگزار شده، همراه دختر شرکت مي کند.
در مجموعه فيلم هايي با عنوان « آه، خدايا! »(4) که سه قسمت از آن اکران شده، خدا در کالبد انساني به ميان انسان ها مي آيد و با افراد مختلف صحبت مي کند، در دادگاه حاضر مي شود، پوکر بازي مي کند، از يک نوجوان براي تبليغ دينش کمک مي گيرد و کارهاي ديگري انجام مي دهد که با شان انساني هم خواني دارد.
در سه گانه ي « وقايع نگاري نارنيا » مهم ترين شخصيتي که تدبير جهان و راهنمايي افراد را به عهده دارد يک شير بزرگ است که ديگران در سرزمين نارنيا، همه چيز را از او مي خواهند و دائماً از او ياري مي طلبند. اين شير، سرزميني ويژه دارد که موجودات با فنا شدن و نابودي، اجازه ي ورود به آن را پيدا مي کنند و در آن تا ابد خواهند ماند. اين موجود در انتهاي قسمت سوم مجموعه يعني « وقايع نگاري نارنيا: سفر دريايي داون تردر »(5) به شخصيت هاي اصلي داستان مي گويد که مي توانند او را در جهان خارج از نارنيا هم ببيند و البته در آنجا اسم ديگري دارد. اين موجود قدرت ها و قابليت هاي فوق العاده اي دارد؛ ولي هميشه براي نجات سرزمين نارنيا به بچه ها نياز دارد و آن ها را براي چگونگي نجات راهنمايي مي کند. اين شير، نمادي از تجسم خدا و تکيه گاه موجودات است و براي خود بهشت دارد و طبق گفته ي خودش در فيلم پس از مرگ با موجودات ديدار خواهد کرد؛ ولي در سرزمين نارنيا به صورت شير در مقام سلطان موجودات تجسم يافته است.
در گروه ديگري از فيلم ها صفاتي ديگر براي خدا نشان داده مي شود صفاتي همچون خشم، نياز، ظلم و... که نمونه هاي آن در ادامه مي آيد. فيلم « لژيون »(6) نمونه اي روشن براي اين دسته است. تمام فيلم در پي نشان دادن جلوه اي از خشم خدا است. خدايي که از انسان ها خسته است و قصد عذاب آن ها را دارد.
فيلم با نوشتاري از مزامير حضرت داوود (عليه السلام) آغاز مي شود: « اي اطفال! بياييد مرا بشنويد و ترس خدا را به شما خواهم آموخت ».(7) انتخاب اين مضمون از ميان مزامير، اشاره به مضمون اصلي فيلم دارد که ترس از خدا است. دليل اين ترس در فيلم، خشم خدا است که در جاي جاي داستان به آن اشاره مي شود؛ اما بايد توجه داشت که نسبت خشم به خدا صحيح نيست و آن چه در متن مزامير آمده نشان مي دهد مراد از خشم در اين جا امر ديگري است، به اين توضيح که اين ترس نه به معناي معمول آن بلکه به معناي ترسي مطابق خشيت ازخدا است.
ترس در اين جا به معناي درک جايگاه ميان بنده و خالق است که نتيجه ي آن بندگي خواهد بود. با نگاهي به ادامه ي متن در مزامير نيز اين مطلب روشن تر خواهد شد. در ادامه اين گونه آمده است: « کيست آن شخصي که آرزومند حيات است و طول ايام را دوست مي دارد تا نيکويي را ببيند. زبانت را از بدي نگاه دار و لب هايت را از سخنان حيله آميز. از بدي اجتناب نما و نيکويي بکن. صلح را طلب نما و در پي آن بکوش. چشمان خدا به سوي صالحان است ».(8)
اين متن، خود گويا است که در پي بيان آموزه اي اخلاقي است و ترس از خدا در اين جا به معناي بزرگ شماردن خدا و اهتمام به دستورهاي الهي در جهت حفظ زبان از زشتي و دروغ است تا در نهايت مورد توجه خداي متعال قرار گيرد.
براساس نگرش باطل اين فيلم، خدا در داستان فيلم، دچار اشتباه در تصميم مي شود و براي عذاب انسان ها عجله مي کند. فرشته « ميکائيل » از ابتداي ابلاغ اين دستور با اين حمله و عذابِ انسان ها مخالف است. در نهايت هم مشخص مي شود که حرف او درست و دستور خدا اشتباه بوده است. خدا براي جبران اين مطلب، ميکائيل را که در جنگ با « جبرئيل » کشته مي شود، دوباره زنده مي کند. ميکائيل از ابتدا در بحث با جبرئيل عقيده داشت که بايد آن چه خدا نياز دارد به او بدهيم، نه آن چيزي که او مي خواهد؛ يعني خدا در اين تصميم اشتباه کرده و بايد فرشته ها اين اشتباه را اصلاح کنند؛ اما جبرئيل قانع نمي شود و ميکائيل به تنهايي مقابل فرستادگان خدا مي ايستد.
در فيلم « اداره ي تنظيم »(9) خدا « رئيس » ناميده مي شود و تشکيلاتي ايجاد کرده است که فرشتگان در کالبد انساني به اصطلاح و تدبير امور مي پردازند. در فيلم گفته مي شود که رئيس يعني خدا بارها نظرش عوض مي شود و برنامه هايي که پيش از اين براي انسان ها نوشته شده، اشتباه داشتند و چند بار نسخه ي جديد تر تهيه شده و يا نسخه هاي قبلي اصلاح شده است. در باره ي زوج داستان به عنوان شخصيت هاي اصلي هم چندين بار نظر رئيس عوض مي شود. در نهايت، خدا متوجه اشتباهش مي شود و برنامه ي زندگي و آينده ي آن دو را دوباره مي نويسد.
الهه هايي که در فيلم « برخورد تايتان ها » به تصوير کشيده مي شوند، انواع صفات ناپسند را دارند. « زئوس »، « پوزئيدون » و « هيديس » والدين شان را براي کسب قدرت، از بين مي برند. زئوس برادرش هيديس را فريب و به او پادشاهي دنياي مردگان را مي دهد. هم چنين زئوس براي درس دادن به « آکرسيوس » پادشاهي که عليه آن ها قيام کرده، به کالبد انساني در مي آيد و به همسرش تجاوز مي کند که منجي فيلم « پرسيوس » حاصل اين ارتباط نامشروع است.
هيديس بدون دليل به کشتي انسان ها حمله مي کند و آنان را از بين مي برد. اين الهه ها به شدت، نيازمند عبادت و محبت بندگان اند و محبت بندگان اند و در صورت نبود عبادت و محبت از سوي بندگان، ضعيف مي شوند. زئوس با آن که نيرومندترين الهه است براي شکست هيديس و هيولايش به کمک انسان ها نياز دارد. زئوس در انتهاي داستان اعتراف مي کند که انسان از خدا برتر است و منش انساني در جايگاه والاتري قرار دارد و به پسر دورگه اش توصيه مي کند که مثل آن ها نباشد و انسان باشد.
تقريباً در فيلم، تمام صفات ناپسند به الهه ها نسبت داده مي شود و نتيجه ي آن چنين مي شود که نگرش انسان محور، برتر از نگرش الهي است.
در فيلم « گردش شنل قرمزي » با آن که اهل روستا به کليسا مي روند و پدر سليمان و گروهش که به عنوان گروه شکار گرگ نما مذهبي هستند، دين و معنويت به شکست گرگ نما به عنوان نماد شيطان، کمکي نمي کند. در نبرد ابتدايي گروه با گرگ نما، پدر سليمان بارها ميگويد: « خدا از گرگ نما قدرت مندتر است ». تا با اين جمله به گروهش اميد و انرژي دهد؛ ولي نتيجه اي که رخ مي دهد وارونه است وافراد به راحتي شکست مي خورند و خدا تأثيري در مبارزه ندارد. عامل پيروزي زرنگي و بخت نيکوي دختر گرگ نما است که به گفته ي پدرش يا همان گرگ نما، دختر شيطان محسوب مي شود.
معناي اين مطلب آن است که گروه مذهب با اتکا به خدا قدرتي ندارد و راه به جايي نمي برند؛ اما دختر شيطان با استفاده از توانايي و جسارت شخصي اش موفق به نابودي آن مي شود.
جادو در فيلم « سليمان کين » قدرتي برتر از خدا دارد و بر خلاف خواست خدا، فردي با جادو زنده مي شود. جادوگري که شخصيت اصلي را از مرگ نجات مي دهد اين مطلب را بيان مي کند. شخصيت اصلي هر گاه از خدا کمک مي خواهد يا قصد دارد از گذشته اش توبه کند، هيچ نتيجه اي نمي گيرد و شيطان قدرت بيش تري دارد. در نهايت او براي نجات روحش از دست شيطان، دختري را از بند جادوگر پليد آزاد مي کند و نتيجه ي دلخواهش را مي گيرد.
فيلم « نمايش ترومن » (10) نمادين به مسئله خالق و مخلوق دارد. فردي که تهيه کننده ي بزرگ تلويزيوني است، نوزادي را از زمان تولد به يک استديوي بزرگ مي برد و از همان زمان، فيلم زندگي او را با صدها دوربين از شبکه پخش مي کند. سرانجام اين فرد متوجه مي شود تمام اطرافيان او بازيگرند و او در يک فضاي کنترل شده بازيچه ي رسانه ها است. بنابراين با تلاش بسيار، مقابل قوانين اين مجموعه مي ايستد و از مجموعه خارج مي شود. فيلم به صورتي نمادين، قدرت نداشتنِ مخلوق و خروج از محدوده ي قدرت خالق را به نمايش مي گذارد.
فيلم « ترون » (11) دنيايي مجازي را به تصوير مي کشد که در قالب نرم افزار رايانه اي ايجاد شده است. انسان ها مي توانند در اين فضا داخل و از آن خارج شوند. يکي از نرم افزارهاي اصلي در دنياي مجازي، مقابل خالق خود مي ايستد و در پي آن است که با از بين بردن نرم افزارهاي ضعيف تر، نوعي اصلاحات انجام دهد. اين فيلم هم نگاهي نمادين به تمرد مخلوق از خالق خود دارد و اين که چنين امري امکان ندارد.
در اين فيلم ها صفات ناپسند و منفي فراواني به خدا نسبت داده مي شود. صفاتي همچون: عدم قدرت، ظلم، تجسم و قابل رؤيت بودن، خطا، نيازمندي و ... در اين فيلم ها آمده است. براي روشن شدن اشتباه مضامين اين فيلم ها و تبيين نظريه ي صحيح، بحثي کوتاه در باره ي صفات الهي خواهيم داشت.
اگر موجودي معلول و به موجود ديگري نيازمند باشد. وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد؛ به تعبير ديگر، معدوم بودن موجودي در برهه اي از زمان، نشانه ي نيازمندي و ممکن الوجود بودن آن است. واجب الوجود بالذات که نياز در آن معنا ندارد، به واسطه ي خودش وجود دارد و نيازمند هيچ موجودي نيست و هميشه موجود خواهد بود. پس واجب الوجود ازلي است؛ يعني سابقه ي عدم در گذشته ندارد و ابدي است يعني در آينده هم هيچ گاه معدوم نخواهد شد که مجموع اين دو صفت « سرمدي » هم گفته مي شود.
يکي ديگر از لوازم واجب الوجود، بساطت و مرکب نبودن از اجزا است که توضيح آن در بحث هاي پيشين آمد. ترکيب از اجزاي بالقوه يا بالفعل از خواص اجسام است، به همين دليل ثابت مي شود که هيچ موجود جسماني، واجب الوجود نخواهد بود و به ديگر سخن تجرد و جسماني نبودن خدا ثابت مي شود. هم چنين روشن مي شود که خدا قابل رؤيت با چشم و قابل ادراک با هيچ حس ديگري نيست؛ زيرا محسوس بودن از خواص اجسام و جسمانيت است.
از سوي ديگر با نفي جسمانيت ساير خواص جسم مانند مکان و زمان داشتن هم از واجب الوجود نفي مي شود؛ زيرا مکان براي چيزي تصور مي شود که داراي حجم و امتداد باشد و هم چنين هر شيء زمان داري از نظر امتداد و عمر زماني، قابل تجزيه است که درباره ي واجب صدق نمي کند.
با نفي زمان از واجب الوجود، حرکت، تحول و تکامل نيز نفي مي شود؛ زيرا هيچ حرکت و تحولي بدون زمان امکان پذير نيست؛ به طور کلي هر گونه مفهومي که دلالت بر نوعي نقص، محدوديت يا نياز داشته باشد، ازخداي متعال نفي مي شود که به عنوان صفات سلبيه الهي ناميده مي شوند.
فاعليت خدا براي جهان، با تمام فاعليت هاي ديگر متفاوت است و نظيري ندارد؛ زيرا او بدون هيچ گونه نيازي، معلول خود را به وجود مي آورد؛ معلولي که در تمام هستي اش به او وابسته است. به همين دليل بايد کمالات همه ي معلول هاي خود را به کامل ترين صورت داشته باشد تا بتواند به هر موجودي به اندازه ي ظرفيتش افاضه کند. البته معناي واجد بودن، اين نيست که مفاهيم آن ها همچون جسميت و انسانيت را دارا باشد؛ چرا که اين گونه مفاهيم، حکايت از ممکنات و موجودات ناقص و نيازمند دارد که بر خداي متعال قابل صدق نيست.
خدا به عنوان علت هستي بخش معلول خود را از نيستي به هستي مي آورد و با آفرينش آن، چيزي از وجودش کاسته نمي شود؛ زيرا کاسته شدن، مستلزم تجزيه پذيري، تغيير پذيري و در نتيجه مرکب بودن ذات الهي است که بطلان آن گذشت. هم چنين چنان که معلولات خدا در ايجاد به او نياز دارند، در بقا نيز به او نيازمندند.
تا اين جا غالب صفاتي که در فيلم ها گذشت بررسي شد و در پايان علم و قدرت خدا را اثبات مي کنيم تا امري از صفات باقي نماند. علم خدا را در چند بخش مي توان بحث کرد. براي اثبات علم خدا به ذاتش، مي توان گفت که خدا انسان را به گونه اي آفريده که علم حضوري به ذات خودش دارد و آن که چنين کمالي را عطا کرده، محال است خودش به نحو کامل تر، آن را نداشته باشد؛ زيرا فاقد شيء نمي تواند آن را به ديگران بدهد. هم چنين دليل ديگر، آن است که ملاک حضور و شهود علمي چيزي جز تجرد وجود از ماده نيست؛ زيرا موجود مادي از آن جهت که قسمت پذير و داراي اجزا است، فاقد يک وجود جمعي است و هر يک از اجزايش از ساير اجزا غايب است و به دليل تحول مستمر، محال است که علم به خودش در همه ي حالات داشته باشد.
اما موجودي که از ماده و جزء داشتن و قسمت پذيري منزه است، ذات او به نحو کامل نزد خودش حضور خواهد داشت و به همين سبب است که ما انسان ها شاهد حضور ذات خويشتن براي خودمان هستيم.
اکنون اگر موجودي در مرتبه اي بالا از تجرد و بساطت و عاري از اسباب غيبت و عدم حضور را در نظر بگيريم، چنين موجودي ذاتش براي خودش حاضر است و مقصود از علم خدا به ذات خودش همين است.
هم چنين خداي متعال، علمِ قبل از ايجاد يعني علم به اشياء در مقام ذات الهي و علمِ بعد از ايجاد يعني علم به اشيا در مقام فعل الهي دارد. دليل علمِ قبل از ايجاد اين است که علم به سبب و علت، از آن حيث که سبب و علت است، علم به مسبب نيز هست. مراد از علم به سبب، علم به حيثيتي است که مبدأ وجود و حدوث معلول است؛ به تعبير ديگر همه ي جهان هستي، معلول وجود خدا است و ذات الهي، علت عالم است و همان گونه است که گذشت، خدا به ذات خويش عالم است.
دليل ديگر اين است که تناسب و هماهنگي موجود در اجزاي هستي نشانه ي آن است که خالق آن به آن چه خلق نموده آگاه است. پس ويژگي هاي موجود درمخلوقات، ما را به صفات خالق رهنمون مي سازد.
دليل علم خدا بعد از ايجاد اين است که هر موجود ممکني در هستي خويش معلول خدا ا ست. لازمه ي وقوع معلول در حيطه ي وجود علت و عدم خروج از آن، اين است که تمام مخلوقات نزد ذات الهي حاضر باشند و حضور، همان علم است؛ زيرا علم عبارت است از: حضور معلول نزد عالم. علم خدا به افعال خود، بعد از ايجاد علم حضوري است. همان گونه که علم الهي به ذات و به افعال، قبل از ايجاد نيز حضوري بود؛ زيرا ملاک حضوري بودن علم، حضور نفس معلوم و نه صورت و ماهيت آن نزد عالم است و اين ملاک در هر سه مرتبه ي علم الهي موجود است.
هم چنين خدا به جزئيات نيز علم دارد، زيرا نفس وجود هر ممکني عين معلوم بودن آن براي خدا است و درملاک اين حکم، فرقي بين موجود مجرد و مادي و کلي و جزئي نيست؛ و همان گونه که موجود ثابت نزد خدا معلوم است، وجود متغير نيز با وصف تغير و تبدل براي خدا معلوم است.
قدرت به عنوان صفت خدا عبارت است از صدور فعل با مشيت و اختيار.
مراد از مشيت، اختيار ذاتي براي خدا است؛ يعني انجام و ترک فعل براي خدا به اختيار ذاتي او است و هيچ يک از فعل يا ترک بر وي لازم نيست؛ زيرا قدرت برتري وجود ندارد که خدا را مجبور به انجام يا ترک چيزي کند.
گستره ي اين قدرت، نامتناهي است؛ زيرا وجود خدا نامتناهي است و موجودي که به حسب وجود اين گونه است، به حسب کمال هم نامتناهي است؛ چرا که منبع کمال، همان وجود است.
از مجموع بحث هاي آمده درباره ي صفات، اشکال مضمون در فيلم هاي اين گروه روشن مي شود. بايد توجه داشت که منبع بسياري از اين مفاهيم اشتباه، نوع نگرش موجود در کشورهاي غربي در باره ي خدا و صفات او است. فرقه ها و جنبش هاي فراواني پس از جنگ جهاني دوم با گستره اي باور نکردني پديد آمدند و در تمام جهان به ويژه کشورهاي غربي گسترش يافتند. بسياري از اين جريان ها با رنگي شبه ديني در پي پاسخ به سؤالات بنيادي در باره ي مبدأ و معادند که نتيجه ي آن پيدايي نگرش هاي فاسد در مسائل ديني است.
پينوشتها:
1. Bruce Almighty.
2. Evan Almighty.
3. A Little Bit of Heaven.
4. Oh, God!.
5. The Chronicles of Narnia: The Voyage of the Dawn Treader.
6. Legion.
7. کتاب مقدس، کتاب مزامير، ص 853، (11:34)
8. کتاب مقدس، کتاب مزامير، ص 853 [15- 12: 34].
9. The Adjustment Bureau.
10. The Truman Show.
11. TRON.
امين خندقي، جواد، (1391)،دين در سينما گزاره هاي اعتقادي،قم: ولاء منتظر(عج)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}