نويسنده: امين جواد خندقي




 
يکي از مهم ترين مسائلي که در مضمون فيلم ها ديده مي شود، نگرش هايي در باره ي مسئله ي « جبر واختيار » است. اين فيلم ها را مي توان در دو دسته تقسيم بندي کرد:

يک. جبر گرايي

مضمون اين فيلم ها به دنبال تبيين چگونگي قوانين هستي از لحاظ جبري بودن يا اختياري بودن است. با توجه به اهميت اين بحث، تعداد آثار توليدي در سينما و تلويزيون نيز به همان ميزان گسترش دارد. فيلم هاي مرتبط با اين موضوع در دو گروه مي آيند. گروه نخست قوانين هستي را در قالب داستان خود به گونه اي به تصوير مي کشند که جبري بودن آن نمايان مي شود. واقعه اي در داستان فيلم رخ مي دهد و شخصيت هاي داستان با آن درگير مي شوند. در مسير داستان و وقوع رخدادها شخصيت ها و هم چنين مخاطبان متوجه مي شوند قوانين حاکم بر جهان جبري است؛ به تعبير ديگر اين فيلم ها مخاطب را در داستاني با سير مشخص قرار مي دهند تا همراه شخصيت هاي داستان به اين مضمون برسند.
نمونه اي روشن براي اين نگرش، « شناخت » است. شخصيت اصلي به نام « جان » که يک پرفسور فيزيک است، پس از سانحه ي آتش سوزي و مرگ همسرش با آن که پدرش يک کشيش است، اعتقادش را به خدا از دست مي دهد و با پدر و مادرش قطع رابطه مي کند تا در تنهايي با پسرش زندگي کند و به نوعي تسکين يابد. يکي از سؤالات ذهني او، مسئله ي جبر و اختيار است. در بخشي از فيلم، دانشجويي در باره ي صحت جبر از او سؤال مي کند. او به سکوتي عميق فرو مي رود؛ چرا که اين سؤال در ذهن او نيز مطرح است.
تا پايان داستان فيلم، پاسخ اين پرسش بيان مي شود. در ابتداي فيلم مي بينيم که دانش آموزان يک مدرسه در سال 1959 م مشغول کشيدن نقاشي « آينده » اند. ميان دانش آموزان، دختري وجود دارد که تمام صفحه را با اعداد پي در پي پر مي کند. نقاشي ها در کپسولي گذاشته مي شود تا سال ها بعد در زمان معاصر باز شود. در سير داستان، مشخص مي شود اين اعداد را موجودات فرا زميني به دختر بچه الهام کرده اند که محل و تعداد کشته شدگان حوادث آينده را خبر مي دهد و آخرين گزينه، کشته شدن همه ي انسان ها است. سوانح و رخدادهاي زيادي در اين برگه نوشته شده اند؛ از جمله آتش سوزي ها، اتفاقات تروريستي (!) مثل يازده سپتامبر، حوادث طبيعي و... که توجه به اين اتفاقات نشان مي دهد که بسياري از اين جريان ها قابل پيش گيري بوده است. جان، تلاش مي کند جلوي دو اتفاق باقي مانده، پيش از اتفاق بزرگ را بگيرد؛ ولي به هيچ وجه موفق نمي شود و رخداد با تعداد کشته اي که در برگه آمده رخ مي دهد.
هم چنين تلاش مي کند زني را نجات دهد که تازه با آن آشنا شده که پيش گويي شده در تصادف کشته مي شود؛ اما موفق نمي شود. او در اين سير متوجه مي شود همه چيز از پيش نوشته شده و هيچ راه فراري از آن نيست و جبر حاکم بر جهان قابل تغيير نخواهد بود و انتخاب و کنش هاي انساني تأثيري در آن ندارد.
« راجر ايبرت »(1) منتقد مشهور آمريکايي، تنها منتقدي است که به اين فيلم نمره ي کامل داده است. خودش دليل جذب شدن به اين فيلم را مطرح کردن جبر در برابر اختيار مي داند.(2)
فيلم « مرا به دوزخ بکش »(3) نگرشي جبر گرايانه را در باره شيطان و طلسم به تصوير مي کشد. طبق خرافه ي فيلم، اگر کسي طلسم شود، پس از گذشت سه روز به جهنم مي رود. پس از آن که پيرزني شخصيت اصلي داستان را طلسم مي کند، تمام تلاش خود را انجام مي دهد؛ ولي نتيجه اي نمي گيرد و درنهايت در روز موعود به جهنم برده مي شود. طلسم بر هر کسي که واقع شود همين نتيجه را خواهد داشت؛ حتي اگر فردي بي گناه باشد.
مجموعه فيلم هاي « مقصد نهايي »(4) که تاکنون، پنج قسمت از آن اکران شده، نوعي جبر گرايي را القا مي کند. در اين فيلم ها سانحه اي بزرگ اتفاق مي افتد و عده اي کشته مي شوند. پيش از بروز اين حادثه براي فردي از آن جمع، شهود رخ مي دهد و آن واقعه را مي بيند. او سبب مي شود عده اي که قرار بود در اين حادثه کشته شوند، نجات بيابند. پس از آن تمام افراد نجات يافته تا انتهاي داستان، طبق ترتيبي که در شهود بوده، کشته مي شوند. معمولاً کشته شدن اين افراد در مکان هاي معمولي است، به اين صورت که سلسله اتفاقاتي پيش بيني نشدني رخ مي دهد و فرد به بدترين شکل ممکن، کشته مي شود. هيچ راه فراري از اين ماجرا نيست و تمام افراد در مسير مرگ قرار مي گيرند. شايد برخي مضمون اين فيلم را بحث اَجَل و زمان مرگ بدانند؛ اما بايد توجه داشت که اگر مضمون فيلم بحث رسيدن اَجَل بود، نبايد اين افراد از واقعه ي ابتدايي فيلم، زنده خارج شوند. آن چه با مضمون اين فيلم ها سازگاري بيش تري دارد، نگاهي جبري به پايان زندگي است. به اين توضيح که دخالت در سانحه و نجات افراد، باعث انتقام هستي عليه اين افراد مي شود.
شخصيت اصلي در فيلم « سر در ابرها » پس از رخدادي در نوجواني دچار جبرگرايي مي شود. او در نوجواني با فال گيري رو به رو مي شود که خبر از فاجعه اي در آينده ي او و سن سي و چهار سالگي مي دهد. او پس از اين پيش گويي، ابتدا خود را از هر قيد و بندي آزاد مي کند و به هر کاري دست مي زند و جز خودش و لذت هاي مادي فکر ديگري ندارد؛ اما گذر حوادث، او را در واقعه اي مي اندازد که متحول مي شود و راهي جديد در پيش مي گيرد؛ ولي در هر حال به دليل جرمي ناکرده در همان سي و چهار سالگي به دست نيروهاي خودي، مجازات و با خواري کشته مي شود.
داستان زندگي شخصيت اصلي انيميشن « اَبَرذهن »(5) در ابتداي آن گفته مي شود. سياره ي محل زندگي شخصيت اصلي در فضا نابود مي شود و والدينش او را در وسيله اي به فضا پرتاب مي کنند. هم زمان با او نوزادي ديگر از سياره اي پرتاب مي شود. اين دو نوزاد به سوي کره ي زمين مي آيند: يکي از آن دو درخانه ي خانواده اي مرفه به زمين مي افتد و فرزند آنان مي شود؛ اما نوزاد ديگر به حياط زندان سقوط مي کند و در همان جا بزرگ مي شود. نوزاد در خانواده ي مرفه در تمام زندگي موفق است و قهرمان شهر محسوب مي شود؛ اما نوزاد در زندان پس از گذشت زمان متوجه مي شود سرنوشت خود را پذيرفته و دزدي حرفه اي مي شود و سعي مي کند بدترين فرد شهر باشد. انتخاب درست در انيميشن معنايي ندارد؛ بلکه شخصيت و سرنوشت آينده ي افراد از قبل نوشته شده و قابل تغيير و اصلاح نيست. کوشش نوزاد در زندان براي اصلاح در انتهاي داستان، او را عوض نمي کند فقط با حفظ صفاتِ ناپسند، قهرمان شهر مي شود.
سرنوشت شخصيت ها در فيلم « تشريفات مذهبي » از پيش نوشته شده است و رخ مي دهد. شخصيت اصلي داستان که براي فرار از شغل خانوادگي يعني مرده شويي به مدرسه ي مذهبي مي رود پس از حوادث گوناگون، يک کشيش جن گير مي شود. چند اتفاق جزئي و پي در پي، باعث تصادفي در خيابان مي شود و فرد مصدوم تصور مي کند. شخصيت اصلي که همچون کشيش ها لباس پوشيده، يک کشيش است و در حضور او اعتراف ميکند. همين امر باعث مي شود او با نارضايتي به عنوان کشيش از مدرسه پذيرفته و براي دوره ي جن گيري به واتيکان فرستاده شود. او هيچ اعتقادي به مسائل ماورايي ندارد؛ ولي در جريان چند جن گيري واقع مي شود و در نهايت به عنوان يکي از بزرگ ترين جن گيرهاي جهان فعاليت مي کند. تمام وقايع به صورت سلسله وار رخ مي دهد و يک فرد بي اعتقاد به کشيش و جن گيري مشهور تبديل مي شود.
جبر درمقابل اختيار و آزادي است. انسان مجبور، قدرت، اختيار و آزادي ندارد. انسان درباره عملي خاص، وقتي قادر و مختار است که توانايي اراده و انجام دادن آن عمل و نيز توانايي ترک اراده و انجام ندادن آن عمل را داشته باشد.
نظريه ي جبر، در علوم مختلف، معتقداني دارد و در هر علم، منشأ خاصي براي آن لحاظ مي شود. در جامعه شناسي، جبر اجتماعي ناشي از روابط اجتماعي حاکم بر انسان ها و در روان شناسي، جبر روان شناختي ناشي از وضعيت جسمي و روحي فرد مطرح مي شود. در فلسفه، گروهي جبرِ علي و معلولي را منشأ جبر مي دانند و درکلام، جبرِ ناشي از خداوند، اراده، قدر و قضاي او مطرح است. آن چه در اين گونه فيلم ها مطرح است، همان جبر کلامي است.
معتقدان جبر کلامي، به دو دليل استناد کرده اند (6) که اجمالاً طرح و نقد مي شود:

1. تمسک به قضا و قدر:

مهم ترين دليل متکلمان جبري مذهب، قضا و قدر خداوند است. ا ين گروه، اختيار انسان را منافي با عموميت قضا و قدر خداوند مي دانند. آنان معتقدند اگر خداوند براي انسان، کاري مثل خوردن شراب را تقدير کرده باشد؛ ولي انسان آزاد باشد که آن را ترک کند و اين کار را انجام ندهد، خداوند مغلوب و انسان، غالب فرض مي شود که چنين فرضي محال است.
در پاسخ اين دليل، بايد گفت که قضا و قدر در افعال اختياري انسان، به معناي مجبور کردن او به عمل خاصي نيست؛ بلکه تقدير خداوند، به اين معنا است که خداوند براي قدرت و توانايي انسان، حدي قائل شده و به اندازه ي معيني به انسان، قدرت بخشيده است. قضاي خداوند نيز يعني خداوند به اين محدوديت، حکم و آن را ايجاد کرده است. البته به کار بردن اين قدرت محدود نيز مشروط به اذن خدا است. بنابراين اگر انسان معصيت کند، خداوند محدود نيز مشروط به اذن خدا است. بنابراين اگر انسان معصيت کند، خداوند مغلوب نمي شود؛ چرا که خدا خود، قدرت معصيت را به انسان داده و هنگام معصيت نيز تکويناً مانع صدور معصيت نشده است؛ هر چند تشريعاً و از طريق پيامبرانش به انسان ها اعلام کرده که به معصيت، رضايت تشريعي ندارد.

2. تمسک به توحيد افعالي:

دليل ديگر طرفداران جبر از جمله اشعري بر نظريه جبر، توحيد اَفعاليِ خداوند است که براساس آن، خدا فاعل همه ي افعال محسوب مي شود.
در باره ي توحيد افعالي بايد گفت که اگر توحيد افعالي، به معناي انجام شدن همه ي کارها ( از جمله کارهاي اختياري انسان و گناهان او ) به وسيله ي خدا باشد، اين معنا همان جبر است؛ اما معناي صحيح توحيد اَفعالي، اين است که قدرت و توانايي انجام دادن همه ي افعال، از خدا است؛ يعني حتي آن گاه که شخص، کاري اختياري انجام مي دهد نيز قدرت آن را از خدا دريافت کرده است.
افزون بر اين که دلايل معتقدان جبر براي اثبات آن کافي نيست و در واقع، هيچ دليلي براي اين نظريه وجود ندارد، دلايلي بطلان اين نظريه را تبيين مي کند:

1. علم حضوري به آزادي در افعال:

روشن ترين دليل رد نظريه ي جبر، وجدان و علم حضور انسان به خود و افعال خويش است. اگر انسان به خود باز گردد و به افعالش توجه کند، درمي يابد عملي را که اراده کرده و انجام داده، مي توانسته اراده نکند و انجام ندهد، يا کاري را که اراده نکرده و انجام نداده، مي توانسته اراده کند و انجام دهد.
اين برهان، افزون بر ابطالِ جبر کلامي، جبر اجتماعي، رواني و فلسفي را نيز باطل مي سازد؛ چرا که هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسان مؤثر است و اين تأثير در برخي موارد، بسيار زياد است؛ اما انسان با علم حضوري درمي يابد که تأثير عوامل مذکور، علت تامه براي انجام کارها نيست؛ بلکه او برخلاف اقتضائات رواني و اجتماعي، مي تواند راه ديگري را برگزيند.
به عبارت ديگر،عوامل روحي و اجتماعي، ممکن است انتخاب کاري را دشوار کند؛ اما انتخاب کارِ دشوار محال نيست. و انسان مي تواند کار دشوار را نيز انتخاب کند. واقعيت نيز گواه اين مدعا است؛ زيرا مي بينيم برخي افراد، با وجود خانواده ي ناشايست و اجتماع فاسد، راه صحيح زندگي را انتخاب مي کنند و به عکس، شماري از کساني که د رخانواده هاي شايسته، پرورش يافته اند و محيط زندگي آنان سالم است، راه فساد و تباهي را برمي گزينند.
عليت فلسفي نيز چيزي جز مجموعه ي عوامل مؤثر بر افعال انسان نيست که اين عوامل هيچ گاه باعث سلب اراده از انسان نمي شود و به تعبير ديگر، عليت فلسفي درباره افعال انسان، هيچ گاه تحقق نمي يابد.(7)

2. جايز نبودنِ اسناد « کار قبيح » و « ظلم » به خدا؛

دليل ديگر بطلان نظريه ي جبر، آن است که لازمه ي اين نظريه، نسبت دادن کارهاي قبيح به خدا و ظالم دانستن اوست. اگر فاعلِ همه ي افعال، از جمله کارهاي زشت انسان خدا باشد، اين کارها به خدا منتسب خواهد شد و مجبور کردن انسان ها به گناه و مجازات آن ها به علت انجام گناه، ظلمي آشکار است. اين در حالي است که عقلاً محال است که خدا، مرتکب ظلم و کارهاي قبيح شود.

3. مردود بودن نفي حسن و قبح عقلي و آموزه هاي ديني:

نظريه ي جبر، علاوه بر اين که با عدل خداوند منافات دارد، حکمت نبوت، امامت، معاد و نيز همه ي آموزه هاي ديني و حسن و قبح عقلي را نفي مي کند؛ چرا که انسان مجبور، همچون حيوانات و جمادات خواهد بود و درباره اين موجودات نمي توان سخن از مسئوليت، تکليف، شريعت، معاد و ديگر آموزه هاي ديني به ميان آورد. بنابراين، دلايلي که آموزه هاي ياد شده را اثبات مي کند ، همگي دلايل رد نظريه ي جبر نيز محسوب مي شود.
ناگفته نماند که اعتقاد به جبر، جايي در انديشه ي الهي شيعه ندارد و در جاي خود نقد شده است.(8)

دو. جبر و اختيار با هم

دسته اي از فيلم ها نگرشي دو گانه درباره جبر و اختيار دارند؛ يعني نشانه هايي از وجود جبر و نشانه هايي از وجود اختيار در داستان وجود دارد. برخي از اين فيلم ها مجبور يا مختار بودن انسان را وابسته به شرايط دوران هاي مختلف بشري مي داند. به ا ين توضيح که در دوره اي از بشر به خاطر شرايط و حوادث آن، جبر، حاکم است و در دوره اي ديگر، اختيار در جهان، جاري است.
در فيلم « اداره ي تنظيم » خدا و فرشتگاني در کالبد انساني، مسئولي تنظيم جبر و اختيار براي بشرند. در توضيح اين مطلب، فرشته ي بلند پايه اي در فيلم براي شخصيت اصلي داستان توضيح مي دهد که جبري و اختياري بودن قوانين هستي در دوره هاي مختلف زماني، متفاوت بوده است. از ابتداي تاريخ بشر تا امپراتوري روم جبر بوده، پس از آن تا رنسانس، اختيار، از رنسانس تا 1910 م، جبر، از اين تاريخ تا سال 1960 م، اختيار حاکم بوده و پس از آن تا دوران حاضر، جبر حاکم است. در انتهاي داستان فيلم، دوباره اختيار جاري مي شود.
در فيلم « فورست گامپ »(9) شخصيتي به همين نام وجود دارد که از زندگي بسيار عجيب و سرشار از تغييري برخوردار است. مادر فورست به تقدير مختوم جهان اعتقاد دارد و نگاه جبر گرايانه ي او روشن است. وي انسان ها را بازيگراني در نقش هاي بازي تقدير مي داند. در طرف مقابل فرد ديگري وجود دارد که در زندگي او تأثير بسزايي داشته است. « جني » دختري که از کودکي با او آشنا است و بعدها با او ازدواج مي کند، به تصادفي و اتفاقي بودن جهان، باور دارد و همه ي امور را معلول اقبال و بخت مي داند و به همين دليل در تصميم گيري هاي مهم زندگي اش، خود را به دست وقايع مي سپارد. علاوه بر او فرمانده دسته اي که فورست در آن حضور دارد و جنگ ويتنام را با هم پشت سر مي گذارند هم، چنين عقيده اي دارد.
فورست گامپ حاصل قوانين چند گانه ي اين عالم است که کارهاي او و موفقيت هايش معلول اتفاق، شانس، فعاليت، تصميم گيري، انتخاب و... است. وي هم به تقدير و اتفاق عقيده دارد و در کشاکش جريان هاي مختلف به موفقيت هايي مي رسد که هر کدام، علت متفاوتي دارد. فيلم به ما مي گويد بايد کارهايي انجام داد و نتيجه ي آن، ممکن است از قبل نوشته شده باشد يا اين که به صورت اتفاق رخ دهد.
فيلم « نمايش ترومن » پرداختي نمادين به مسئله ي جبر دارد. شخصيت اصلي به عنوان بازيچه ي دنياي رسانه اي مجبور به چيزهايي است که خالق دنياي او مي خواهد. البته اين جهان به گونه اي است که فرار از آن نيز امکان دارد و مي توان از اين جبر رهايي يافت.
پيش از اين، مطالب کافي در طرح و نقد جبر آمد، آن چه با عنوان اختيار در اين نمونه ها آمد سه گونه ي مختلف داشت: برخي اختيار را به معناي فرار از جبر تبيين مي کردند؛ يعني جبر بر جهان حاکم است؛ ولي فرد يا ا فرادي مي توانند خود را از حيطه ي اين قانون رها کنند. اين گروه از فيلمها نگرشي زايد بر جبر ندارد و فقط اشکالي در آن ها مطرح است که چگونه مي شود مخلوقي از قوانين جبريِ خالق تخطي کند؟ اين امر به محال منجر مي شود؛ زيرا خالق در تدبير جهان، قوانيني اجباري به صورت تکويني وضع کرده است و خروج از حوزه ي تکوين، امکان ندارد.
دسته ي ديگر اختيار را به معناي تصادفي و اتفاقي بودن نشان مي دادند. ضعف اين نگرش از حالت قبلي روشن تر است؛ زيرا با پذيرفتن وجود خدا به عنوان خالق و مدير، چگونه مي شود انسان و هستي خلق شود؛ ولي هيچ تدبيري در حوزه ي قوانين آن وجود نداشته باشد؛ يعني جهاني باشد که خلق و سپس رها مي شود. اين امر خلاف حکمت الهي است که سلب آن از خداي متعال همان گونه که پيش تر بحث شد، صحيح نيست.
اختيار در فيلم هاي دسته ي آخر به دو معنا مي تواند بيايد. نخست اين که انجام فعل مستند به خداو انسان، هم زمان باشد؛ يعني فِعل از يک جهت مستند به خدا و از جهت ديگر مستند به انسان باشد که توضيح آن در بخش هاي بعدي مي آيد.
معناي دوم اين است که افعال انسان به خودش واگذار شده باشد و فاعل آن، فقط انسان باشد و خدا هيچ نقشي در افعال بندگان نداشته باشد. اين معنا نگرش مکتبي است که تحت عنوان « تفويض » در کتاب هاي کلامي، بحث و بررسي مي شود. اين نگرش براساس نگاه شيعي باطل است، دلايل آن عبارت است از:
1. لازمه ي استقلال بشر در فاعليت، اين است که با توحيد افعالي منافات داشته باشد. هم چنين فاعل مؤثِر مستقل، انحصار در واجب الوجود دارد؛ زيرا ممکن در تمام شئون به واجب نيازمند است که دليل آن قبلاً ذکر شد.
2. فعل و تمام ويژگي هاي رفتاري ممکن الوجود، غير مستقل محسوب مي شود که براي وجود يافتن به غير نيازمند است. اين غير نمي تواند ممکن الوجود باشد و حتي اگر سلسله اي ازممکنات وجود داشته باشد بايد به واجب الوجود بالذات مستند باشد.
3. يکي از دلايل قائل شدن به تفويض، اين است که کارهاي بد انسان به خدا مستند نشود. پاسخ آن، اين است که استناد بدي به خدا در صورتي قبيح است که واسطه ي مختار و قادري در ميان نباشد؛ زيرا در صورت واسطه شدن انسان، استناد به خدا به اين معنا است که او بندگان را مختار و قادر خلق کرده تا آن چه مي خواهند اختيار کنند و به کمال اختياري برسند و اين معنا، مقتضاي حکمت الهي نيز است.
4. يکي ديگر از دلايل قائل شدن به تفويض، اين است که با استناد کار به خدا ديگر مدح و ذم درباره به افعال انسان صحيح نيست. در پاسخ بايد گفت مدح و ذم در جايي که فعل با قدرت و اختيار از انسان صادر شده باشد، صحيح است؛ زيرا ملاک مدح و ذم، قدرت و اختيار در انجام و ترک عمل است و اين هم در افعال انساني وجود دارد.
5. بسياري از آيات و روايات به عنوان دليل نقلي با نظريه ي تفويض مخالف اند يا آن را نفي مي کنند.(10)

سه . اختيار و انتخاب

آخرين دسته از فيلم هاي مرتبط با مسئله ي جبر و اختيار، نگرشي منطبق بر واقعيت را به تصوير مي کشند. در اين آثار شخصيت هاي داستان در مسير زندگي روزمره با موقعيت هاي مختلفي رو رو مي شوند که به تصميم گيري و انتخاب صحيح نياز دارد. اختيار به معناي تفويض در اين فيلم ها جاري نيست و رد پاي قوانيني فراتر از انسان ديده مي شود، هم چنين جبر محض وجود ندارد و انسان ها در مواقع لازم به انتخاب درست يا اشتباه خود در يک ماجرا قرار مي گيرند.
اتفاقات مختلفي براي شخصيت هاي اصلي در سه گانه « آبي »،(11) « سفيد »(12) و « قرمز »(13) مي افتد. بسياري از اين وقايع، ارتباط تنگاتنگي با ديگران پيدا مي کند، طوري که تصميم هر فرد، زندگي ديگران را نيز دگرگون مي کند؛ اما در موقعيت هاي خاص همه ي آنان امکان تصميم گيري درست و اصلاح مسير زندگي را دارند. آنان با انتخاب درست يا اشتباه، مسير زندگي شان را تغييرمي دهند.
در فيلم « پانصد روز سامر »(14) دختر و پسري جوان که همکارند با هم آشنا مي شوند و در رابطه ي آن دو با يکديگر، نقاط مختلفي رخ مي دهد که در فيلم، بدون توالي زماني نشان داده مي شود. فيلم عشق و نفرت اختياري را در ميان انسان ها نشان مي دهد و البته اين ارتباط هاي انساني فقط انتخاب و خواست افراد نيست و وجود امري ماوراي آن ديده مي شود.
فيلم « قويِ سياه »(15) وجود هر دو نيروي خير و شر را در انسان نشان مي دهد که در دوگانگي شخصيت « نينا » به عنوان فرد اصلي داستان ديده مي شود. نينا براي آن که بتواند خودش باشد بايد نيروي خير را تقويت کند و براي اجراي « قوي سياه » بايد نيروي شر را فعال سازد. او امکان تصميم دارد و بخش اغواگر و منفي خود را رها مي کند و اجرا به بهترين وجه صورت مي پذيرد؛ ولي به همين علت به دست خودش کشته مي شود.
انيميشن « فيلم زنبور »(16) تصميم زنبوري جوان را نشان مي دهد که پس از رسيدن به سن مناسب و تقسيم کارها متوجه مي شود که زنبورها دچار يکنواختي و جبر کاري خلاف ميل شان شده اند. او برخلاف عقيده ي ديگران با انسان ها رابطه برقرار مي کند و با اين کار، حقوق زنبورها را احيا مي کند.
فيلم هاي ياد شده و آثار مشابه آن ها، اختيار را در انتخاب معنا مي کنند و معمولاً در زمينه ي استناد افعال به خدا، انسان يا هر دو ساکت اند. اما نزديکترين مضمون به نظريه ي صحيح در زمينه ي جبر و اختيار همين گروه است؛ زيرا انتخاب، تصميم يگري و داشتن اختيار در زندگي که شاخصه ي اين گونه فيلم ها است منافاتي ندارد با استناد افعال به خدا با معنايي که مي آيد.
براساس نگرش شيعي، نظريه ي صحيح، نه جبر است و نه تفويض؛ بلکه امري ميان آن دو است که توضيح آن بيان مي شود. بر اين اساس که وجود معلول، عين ربط به وجود علت خود است، معناي توصيف وجود به امکان مشخص مي شود و آن چيزي جز قيام و تعلق وجود ممکن به علت موجبه ي آن نيست و وصف امکان از هويت و حقيقت وجود ممکن، بيرون نيست؛ بلکه فقر و ربط، عين واقعيت وجود امکاني است و اگر اين طور نباشد بايد در اصل ذات خود غني بود و فقر عارض بر او شده بود که خلاف فرض است. در نتيجه، فعل عبد را نمي توان مستقل از وجود واجب و بي نياز از او تصوير کرد که در دلايل بطلان نظريه ي تفويض نيز گذشت.
دليل ديگر اين است که در فلسفه ثابت شده که وجود واجب و ممکن از يک سنخ است و جامع ميان آن دو، همن قدر مشترک ميان آن دو، يعني همان وجود است و معناي وجود بر هر دو به وضع واحد اطلاق مي شود. بنابراين وقتي يک حقيقت در مرتبه اي از مراتب، داراي اثر باشد، از باب وحدت حقيقت بايد در مراتب نازل نيز اين اثر يافت شود. البته شدت و ضعف اثر تابع مرتبه ي آن است؛ براي نمونه اموري همچون علم، ادراک و حيات د ر واجب قوي تر از اين امور در وجود امکاني است. در نتيجه انکار نقش انسان و هم چنين نقش ساير علل نسبت به آثار خودشان ممکن نيست که با اين معنا جبر، باطل است.
نظريه ي صحيح اين است که افعال انسان از يک جهت مستند به واجب و از جهت ديگر مستند به انسان است. هم چنين بايد توجه داشت که انسان در هر حال محتاج افاضه نيرو و حيات از جانب خدا است؛ به گونه اي که اگر يک لحظه، فيض خدا قطع شود، حيات و قدرت بنده نيز نابود مي شود. پس بنده در وقت عمل ، با نيرو و حياتِ افاضه شده از سوي خدا قادر در انجام کار است.
اين که فعل صادر شده از عبد داراي دو نسبت حقيقي است: يکي نسبت آن فعل به فاعل مباشر يعني انسان، به اعتبار صدور فعل از او با اختيار و اِعمال قدرت و ديگري نسبت فعل به خدا به اين اعتبار که در هر لحظه به صورت مستمر و حتي زمان اشتغال انسان به عمل، به او حيات و قدرت عطا مي کند. قرآن و روايات نيز اين نظريه را تأييد مي کنند.(17)

پي‌نوشت‌ها:

1. Roger Joseph Ebert.
2. Ebert, Roger, A roll of whose dice? ,Roger Ebert"s Journal. Chicago Sun- Time, March 18, 2009.
3. Drag Me to Hell.
4. Final Destination
5. Megamind.
6. ر. ک: محمد ري شهري، محمد، دانش نامه ي عقايد اسلامي، ج8، صص 464 و 465.
7. ر. ک: فياضي، غلامرضا، جبر فلسفي از نگاه قاعده ضرورت سابق، آيين حکمت، شماره ي 2، صص35- 68.
8. ر. ک: سبزواري، هادي، شرح الأسماء الحسني، ج1، صص 110- 117؛ سبحاني تبريزي، جعفر، الإلهيات علي هدي الکتاب و السنة والعقل، ج2، صص 267- 319.
9. Forrest Gump.
10. ر.ک: سبحاني تبريزي، جعفر، الإلهيات علي هدي الکتاب و السنة و العقل، ج2، صص 331- 333.
11. Three Colors: Blue.
12. Three Colors: White.
13. Three Colors: Red.
14. Days of Summer 500.
15. Black Swan.
16. Bee Movie
17. ر. ک: سبحاني تبريزي، جعفر، الإلهيات علي هدي الکتاب والسنة والعقل، ج2، صص 352- 359.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد، (1391)،دين در سينما گزاره هاي اعتقادي،قم: ولاء منتظر(عج)، چاپ اول