مؤلف: جواد امين خندقي




 
عرفان سرخ پوستي يکي از شاخه هاي عرفان هاي امريکايي محسوب مي شود که به چندين شکل و قالب مطرح است: (1)

1. عرفان تولتک:

« تولتک ها » (2) مردان و زناني بوده اند که هزاران سال پيش براي رهايي از رنج، رسيدن به هدايت واقعي انسان و حفظ معرفت معنوي پديد آمده اند. تولتک ها به صورت گروه هايي مرکب از ناوال ( استاد ) و شاگردان در تئوتي هواکان ( شهر قديمي در صحراي مکزيک ) گرد هم مي آمدند تا در آن جا به خدا تبديل شوند. « دون ميگوئل روئيز » (3) ناوال جديد و انتقال دهنده ي آموزه هاي تولتک به نسل هاي پسين است. مهم ترين انديشه در تولتک، چهار ميثاق است: 1. با کلام خود گناه نکنيد. 2. هيچ چيز را به خودتان ربط ندهيد. 3. تصورات باطل نکنيد. 4. هميشه بيش ترين تلاش خود را انجام دهيد.
اصول و عناصر عرفان تولتک بيش از آن که عرفان باشد يک سلسله گزاره هاي اخلاقي است که برخي از آن ها ناقص و برخي نادرست است. دليل اين امر را مي توان منبع اين آموزه ها پيدا کرد. از مکتبي که براساس آزمون ها و تجربه هاي دروني يک يا چند نفر به دست آمده باشد، بيش از اين نبايد توقع داشت. روشن است که اين گونه آموزه ها نمي تواند مبناي هدايت و راهنمايي بشر در تمام جنبه هاي زندگي شود.

2. عرفان سو:

« اوگ لالاسو » (4) از اقوام بزرگ سرخ پوست ها هستند که آييني کهن دارند که امروزه به عنوان « خرد معنوي سو » مطرح است. مهم ترين شخصيت اين آيين « گوزن سياه » (5) بود که ادعا داشت داراي علم مقدس است. نزد سوها تمام خويشي هاي روي زمين، رمز خويشي بزرگ و حقيقي است که انسان را به آسمان وصل مي کند. نماد اتصال انسان به آسمان « چپق مقدس » است.

3. عرفان ساحري:

نماينده ي عرفان ساحري « کارلوس کاستاندا » (6) است. اين آيين مهم ترين نوع عرفان سرخ پوستي است و گاهي به نام «‌ عرفان عقاب » هم خوانده مي شود. کتاب هاي کاستاندا بيش تر درباره فرهنگ و عرفان سرخ پوستان مکزيکي است. اين کتاب ها در واقع دروازه اي به سوي بازشناسي و بازخواني تعاليم جادوگر بزرگ مکزيکي « دون خوان » (7) است. کاستاندا ابتدا براي تحقيق درباره ي چند گياه دارويي توهم زا به ميان سرخ پوستان مکزيکي رفت، اما در نهايت عرفان جادوگري و سرخ پوستي را در آثار خود بازگو کرد.
آموزه هاي عرفان ساحري نکات قابل تأملي دارد که به اختصار بيان مي شود: نکته ي نخست استفاده از سحر است که در اين آيين نقش اساسي دارد و از نظر اسلام در هر شکلي حرام است و امر حرام نمي تواند طريق عرفاني محسوب شود. مسئله ي رؤيابيني يکي ديگر از آموزه هايي است که در عرفان ساحري به معناي تفسير و برداشت از دنيا به کار مي رود. بايد توجه داشت که اگر دنياي هر فرد، براساس برداشت او از دنيا باشد، لازمه ي آن تفکيک واقعيت و برداشت از واقعيت است.
حداکثر چيزي که درباره ي عرفان ساحري کاستاندا مي توان گفت آن است که اين مکتب، بيش تر شامل يک سلسله توصيه هاي اخلاقي براي رسيدن به زندگي بهتر است که با تأمل بر آن ها مي توان دريافت که اين آيين نه عرفان است و نه مکتب اخلاقي راستين؛ زيرا حاصل انديشه هاي انسان محدود است.
در برخي آثار سينمايي و تلويزيوني، گونه هاي عرفان سرخ پوستي ديده مي شود. در اين جا فيلم هايي مد نظر است که عرفان سرخ پوستي در داستان آن ها نقش اساسي دارد و به آن مي پردازد و روشن است که فيلم هاي بسياري وجود دارد که با سرخ پوست ها مرتبط اند؛ ولي عرفان سرخ پوستي در آن ها مطرح نمي شود.
شخصيت اصلي در فيلم « با گرگ ها مي رقصد » (8) يک سرباز امريکايي است که پس از شرکت در جنگ و نشان دادن شجاعتش، دور از مردم، جايي را براي سکونت برمي گزيند. او در آن جا به واسطه ي زني با سرخ پوستان آشنا مي شود.
فيلم دو جريان سفيدپوستان و سرخ پوستان را مقايسه مي کند. سفيد پوستان انسان هايي نژادپرست، وحشي و متجاوزگرند که براي تصرف هر چيزي به بوميان و حتي هم نوعان خود حمله مي کنند. آن چه اين سرباز را جذب فرهنگ سرخ پوستي مي کند، آيين و رفتار مردم آن است. او با طريق سرخ پوستي به نداشته هاي روحي و شخصيتي اش مي رسد.
در داستان فيلم « استراليا » دورگه اي به نام « نولا » حضور دارد که مرد کهن سالي به نام « کينگ جرج » که يک سرخ پوست است، وي را با آييني ويژه آشنا مي کند و براساس آن تربيت مي يابد. در اين آيين سرخ پوستي، چيزي شبيه آواز و مناسک ديني وجود دارد. کينگ جرج، يکي فردي دانا و داراي قدرت هاي فراطبيعي است که دنبال اصالت بخشي به نوجوان دورگه است. در پايان داستان، نولا از مرد و زني که او را به فرزندي قبول کرده اند، جدا مي شود و با کينگ جرج مي رود تا راه و رسم زندگي و منش سرخ پوستي را بياموزد.
فيلم « مردي به نام اسب » (9) نيز همين الگو را نشان مي دهد. در اين فيلم، سرخ پوستان، اشراف زاده ي انگليسي را دستگير مي کنند. اشراف زاده پس از ارتباط با افراد قبيله و آشنايي با مناسک آنان، جذب اين نگرش و عضوي از قبيله مي شود. او در اين زندگي جديد تا بالاترين درجه يعني رهبري قبيله نيز پيش مي رود.
يک سرباز ارتش امريکا در فيلم « جونا هکس » (10) مقابل ظلم نيروهاي خودي مي ايستد و عده اي از آنان را مي کشد که در ميان کشته شدگان پسر فرمانده نيز حضور دارد. فرمانده پس از گذشت مدتي با گروهي مزدور براي انتقام مي آيد و خانواده ي سرباز را مي سوزاند و او را تا حد مرگ شکنجه مي دهد و به صليب مي کشد. سرخ پوستان ساکن در آن حوالي، او را به قبيله شان مي برند و از طريق سحر احيا مي کنند. اين سحر باعث مي شود اين فرد، همواره با نوعي طلسم همراه باشد که بر اثر آن مي تواند با مردگان سخن بگويد. اين فيلم اشاره اي روشن به عرفان ساحري به شمار مي رود.
افراد نظامي در فيلم « بازگشت مردي به نام اسب » (11) سرزمين مقدس قبيله اي از قبايل سو را به تصرف درمي آورند. افراد قبيله پس از اين حادثه منتظر وقوع اتفاقات فراطبيعي و نازل شدن بلا بر نظاميان اند. فيلم، بخشي از نگرش آخرالزماني سرخ پوستان درباره سرزمين مقدس و ظهور منجي را به نمايش مي گذارد. در نهايت، فردي سرخ پوست براي اين امر قيام مي کند و سرزمين را نجات مي دهد.
عرفان سرخ پوستي آييني طبيعت گرا است؛ به اين معنا که متعلق تجربه ي دروني در آن وحدت روح طبيعت و فناي نهايي سالک در نيروي طبيعت است. طبيعت گرايي از آنجايي آغاز شد که انسان، دعوت انبياء را فراموش کرد و کوشيد با تکيه بر انديشه ي خود، آييني براي پرستش معبود بنا نهد.
در انديشه ي عرفاني سرخ پوستي خدا، معاد، وحي و نبوت جايگاهي ندارد؛ زيرا اين گونه مکاتب ساخته ي انسان اند و انديشه ي محدود انساني، نتيجه اي جز بنا نهادن آييني انسان مدار و دنيوي در بر نخواهد داشت.

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: افعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها، صص 203-236.
2. Toltec
3. Don Miguel Ruiz
4. Oglala Sioux
5. Black Elk
6. Carlos Castaneda
7. Don Juan
8. Dances with Wolves
9. A Man Called Horse
10. Jonah Hex
11. The Return of a Man Called Horse

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول