سينما و رويکرد به معاد
اعتقاد به جهان آخرت
عقيده به معاد و جهان پس از مرگ، يکي از اساسي ترين اعتقادات ديني است. نگرش هاي بسيار متفاوتي در اين باره وجود دارد و انديشمندان ديني در آيين هاي مختلف به اين موضوع پرداخته اند. اهميت اين بحث باعث شده مضمون فيلم هاي بسياري مرتبط با آن باشد. بخشي از اين فيلم ها به گونه اي هستند که به طور مستقيم به اين موضوع مربوط مي شوند؛ ولي درگونه اي ديگر از فيلم ها بخش هايي درباره زندگي پس از مرگ وجود دارد. مسائل مختلفي را مي توان با عنوان زيرعنوان هاي بحث معاد و زندگيِ پس از مرگ، از فيلم ها استخراج کرد که در ادامه مي آيد.تعدادي از اين آثار که به نسبت حجم توليدات سالانه، زياد هم نيستند، فيلم هايي است که اعتقاد به سراي آخرت را نشان مي دهند. علاوه بر اين که شخصيت هاي مثبت يا منفي در اين فيلم ها، به جهان پس از مرگ معتقدند، سير داستان نيز به گونه اي است که اين اعتقاد را در مخاطبان تقويت مي کند.
« ماکسيموس » در فيلم « گلادياتور » با از دست دادن خانواده اش، اميد خود را با ديدن دوباره ي آنان در جهان ديگر به دست مي آورد. در فيلم ها بارها درباره وجود دنياي ديگر و زندگي دوباره بحث هايي مطرح مي شود، اين گفتارها در انتهاي داستان با نشان دادن حضور ماکسيموس در سراي ديگر کامل مي شود. البته آن مکان جايي نمادين شبيه به خانه ي خود او است.
فيلم « بچه ي جايگزين »(1) مجازات را در دنياي ديگر، مهم ترين جزا براي قاتل سريالي که بچه هاي زيادي را کشته، مي داند. مادران کودکان او را به عذاب در جهان ديگر نفرين مي کنند و با آن که قائل در شُرُفِ اعدام است، مهم ترين ترسش را آتش جهنم مي داند و در فرصت باقي مانده سعي در توبه و جلب بخشش از خدا دارد.
علاوه بر فيلم هاي ياد شده، آثاري که جهنم و بهشت را به تصوير مي کشند هم در اين دسته قرار مي گيرند که نمونه هاي آن خواهد آمد. معمولاً تعداد بسيار اندکي از آن ها با نگرش شيعي در باره زندگي پس از مرگ، مطابقت دارند؛ ولي مجموع اين فيلم ها نشاني براي عقيده ي صحيح در باره اين موضوع است.
نفي معاد
قبل از ارائه ي نمونه هاي گوناگون در بحث نفي معاد و زندگي پس از مرگ، ابتدا دلايل اثبات معاد را به اختصار مي آوريم تا در هر بحث آتي، چگونگي پرداخت به آن موضوع و نکات لازم ديگر بيان شود. دلايل اثبات معاد عبارت از:1. صيانت خلقت از عبث
حيات اخروي، هدف و غايت از خلقت انسان است و بدون آن حيات بشر منحصر در اين دنيا مي شود و در اين صورت، آفرينش، امري عبث و باطل است؛ زيرا انسان در جهان مادي به نهايت کمال خود نمي رسد و خدا از انجام کار بيهوده، منزه است.2. معاد، مقتضاي عدل الهي
بندگان دو گروه هستند: انسان هاي مطيع و انسان هاي سرکش و عاصي، برخورد مساوي با هر دو گروه چه اين پاداش همه باشد يا عقوبت همه و يا رها کردن هر دو گروه و عدم حشر، خلاف عدالت است. عقل حکم مي کند که هر گروه بايد مناسب با اعمال شان پاداش يا جزا ببيند. اين امر در دنياي مادي محقق نمي شود و در اين جهان، همه مساوي اند، بنابراين عالم ديگري بايد باشد تا عدالت اجرا شود.3. معاد جلوه گاه تحقق وعده هاي خدا
خداي متعال در آيات قرآن يا از طريق پيامبران و امامان (عليه السلام) بندگان مطيع را وعده ي پاداش و بندگان عاصي را بر عقوبت هشدار داده است. بدون ترديد، عمل به وعده و وعيد از جانب خدا حَسَن، و خُلف وعده، قبيح است و روشن است که خدا حَسَن را ترک نمي کند و قبيح را انجام نمي دهد. پس بايد دنياي ديگر باشد تا وعده و وعيد پروردگار محقق شود.4. معاد جلوه گاه رحمت خدا
خداي متعال حيات اخروي را براي رحمت بر مؤمن و کافر قرار داده است؛ ولي کافر به دليل انجام معاصر و ترک فرايض، اين رحمت را از خودش دريغ داشته است؛ يعني انتفاع از رحمت در حيات اخروي شروط و قيودي دارد که کافر، آن ها را رعايت نکرده و خود را از آن محروم ساخته است.5. معاد، آخرين مرحله در تکامل انسان
يکي از چيزهايي که حرکت به سوي چيزي طلب مي کند، داشتن غايت است. مي بينيم انسان از ابتداي به وجود آمدن نطفه، همواره درحرکت دائمي و تلاش است که هيچ ثبات و قراري ندارد و دائماً دنبال چيزي است که ندارد. روزي اين حرکت بايد به جايي منتهي شود که ثبات و قرار داشته باشد و بتواند در آن روز به نتيجه ي تلاش خود برسد تا کوشش بي غايت نماند. اين روز در حيات اخروي محقق مي شود که او پس از مرگ به آن منتقل مي شود تا نتيجه تلاش هايش را ببينند و استفاده کند.6. معاد، مقتضاي ربوبيت خدا
ارتباط ميان رب و مربوب اقتضا مي کند که مربوب، مقابل رب مسئول باشد و رب هم او را هيچ گاه رها نکند؛ بلکه اعمال و رفتار او را محاسبه کند و متناسب با آن ها وي را پاداش و جزا دهد. اين محاسبه، پاداش و جزا به قطع در دنيا محقق نمي شود و بايد سرايي ديگر باشد که لازمه ي ربوبيت، محقق شود. رب بدون مربوب، معنا ندارد، چنان که مربوبِ رها شده از جانب رب، معنا نمي يابد.مجموع اين دلايل، يقين درباره ضرورت عقلي و وجود معاد را پديد مي آورد. اکنون بايد نمونه هاي نفي معاد در فيلم ها بررسي شوند. اين مسئله به صورت هاي گوناگوني در آثار سينمايي و تلويزيوني نمود يافته است که در ادامه مي آيد:
يک. مرگ، پايان انسان
شماري از فيلم ها مسئله ي مرگ را آن قدر سخت، دردناک و آزار دهنده نشان مي دهند که گويا پايان انسان با مرگ رخ مي دهد. زندگي شخصيت يا شخصيت هاي داستاني در اين فيلم ها پيش از وقوع مرگ، سرشار از نشاط و خوشي است، به نحوي که مخاطب از زندگي وي لذت مي برد؛ اما در نقطه اي ناگهاني و غير قابل تصور، فرد، کشته شده يا مي ميرد و تمام اندوه جهان بر او هجوم مي آورد. داستان طوري روايت مي شود که نقطه ي مرگ انتظار اين مطلب وجود نداشته باشد تا از اين طريق، تمام احساس دهشتناک مخاطب در اين باره سرازير شود. نتيجه ي اين نگرش، آن است که دنيايي وراي مرگ وجود ندارد وگرنه اين همه سوز و گداز نياز نيست. مراد از اين مطالب آن نيست که مرگ افراد خانواده و دوستان نبايد باعث اندوه شود؛ بلکه مؤمن با تمام اندوهي که به علت از دست دادن فردي دارد، مي داند سراي ديگري وجود دارد.ابتداي فيلم « چارلي سنت کلاد »(2) دو برادر را نشان مي دهد که زندگي بسيار پويايي دارند. اين دو برادر با هم در مسابقات قايق راني شرکت مي کنند و قهرمان مي شوند و ارتباط بسيار نزديکي با هم دارند. در يکي از شب ها برادر بزرگ تر قصد رفتن به جايي را دارد که به اصرار برادرش وي را نيز همراه خود مي برد. در مسير ناگهان تصادفي مهيب رخ مي دهد و برادر کوچک تر کشته مي شود. اين مسئله باعث مي شود برادر بزرگ تر، همه ي اميد و آرزوهايش را از دست بدهد و تزيين قبرستان را شغل خود قرار دهد. او پس از اين حادثه دچار مشکلات فراوان روحي و عاطفي مي شود.
دختري نوجوان در فيلم « استخوان هاي دوست د اشتني »(3) که دوران اوج زندگي نوجواني اش را سپري مي کند، به دست قاتلي کشته مي شود. اين قاتل رواني، کودکان و نوجوانان زيادي را کشته است. مرگ اين دختر، پايان همه چيز براي او است و پس از آن خانواده و به ويژه پدرش دچار مشکلات فراوان روحي مي شوند؛ به گونه اي که پدرش بي دليل، بارها با افرادي زد و خورد دارد.
در فيلم « فهرست آرزوها »(4) دو بيمار سرطاني از زمان تقريبي مرگ خود مطلع مي شوند. يکي از آن دو فردي ثروت مند وديگري کارمندي ساده است. هر دو پس از اطلاع از اين قضيه گويا تمام داشته ها و نداشته هاي خود را از دست داده اند و براي از دست ندادن آخرين روزهاي زندگي و لذت بردن از آن، فهرستي از کارهاي ابلهانه و حماقت آميز تهيه مي کنند تا انجام دهند.
فيلم « چشم »(5) دختر جوان نابينايي را به تصوير مي کشد که در عمل پيوند، صاحب چشماني مي شود که مي تواند نشانه هايي از مرگ انسان ها قبل از وقوع ببيند. علاوه ي بر اين، او مي تواند مردگان را در همان حالتي که جان خود را از دست داده اند مشاهده کند. وي تمام افرادي راکه مي بيند به بدترين وضع مرده اند و هم چنين نشانه ي مرگ افراد را در قالب چيزي شبيه روح پليد سياه رنگ مي بيند. هر دوي اين امور يعني مرگ هاي سخت و روح پليد سياه رنگ، نشاني از اين مطلب است که مرگ، بدترين امر ممکن و پايان انسان براي هميشه است.
در مجموعه فيلم هاي « مقصد نهايي » مرگ، پايان همه چيز براي انسان است. اين مرگ ها به شکلي ترسناک و مشمئز کننده، بدترين مرحله ي زندگي افراد را نشان مي دهند. آن قدر اين اتفاقات براي شخصيت هاي داستان ناگوار جلوه مي کند و ترسناک اتفاق مي افتد که تنها مضمون برداشت شده از آن ها چنين فرياد مي زند: مرگ پايان است.
فيلم « پس از زندگي »(6) افرادي را نشان مي دهد که پس از مرگ به محل شست و شو آورده مي شوند و با فردي که کارهاي آن ها را انجام مي دهد درگير مي شوند. مردگان در اين فيلم ها دچار بدترين مشکل زندگي شان مي شوند؛ يعني مي ميرند و مرگ، پايان تمام آرزوها و خواسته هاي آنان و پاياني براي زندگي به شمار مي رود.
مرگ، تلخ ترين حالت در فيلم « مورد عجيب بنجامين باتن » بروز مي کند. شخصيت اصلي به صورت فردي کهن سال به دنيا مي آيد و همان گونه که رشد مي کند و بزرگ مي شود، از لحاظ جسم و انرژي جوان تر مي شود. مرگ او در حالي است که سن زيادي دارد؛ ولي جسم او نوزادي بيش نيست و پايان زندگي پر فراز و نشيب وي در مرگ ديده مي شود.
در برخي فيلم هاي اين دسته، مردگان پس از مرگ، حضور دارند يا به جايي با عنوان بهشت انتقال مي يابند و اين نشانه اي برمضمون معاد گرايي است؛ اما بايد توجه داشت که ايجاد نگرش تلخ و سياه درباره مرگ، نوعي انکار زندگي پس از مرگ است. اين مضمون، يکي از مؤثرترين و دقيق ترين مفاهيمي است که نگرش مخاطبان را به مرگ تغيير مي دهد. اعتقاد به پايان بودن مرگ براي داشته هاي انسان، فقط در نگرش مادي عاري از وحي يافت مي شود و نگرش ديني، مرگ را پلي براي عبور و رسيدن به حيات اصلي مي داند؛ حياتي که تمام کمال هاي انساني آن گونه که بايد تبلور مي يابد و بزرگ ترين جلوه از نعمت هاي الهي رخ مي نمايد.
دو. مردگان ميان انسان ها باقي مي مانند.
در گروهي از فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني، ارواح مردگان پس از مرگ در ميان انسان ها باقي مي مانند و در ميان آنان زندگي مي کنند. در برخي موارد، اين ارواح براي رسيدن به هدفي براي درخواست از زندگان باقي مانده اند و در برخي موارد خودشان براي آن هدف اقدام مي کنند. گاهي هم براي تسکين خانواده هايشان و راهنمايي آنان مانده اند.روح مردگان در فيلم « روح »(7) تا زماني نامشخص در ميان انسان ها باقي ماند. اين مدت براي هر فرد متفاوت است. در فيلم، روح فرد خوب که به ناحق کشته مي شود براي کمک به نامزدش تا زماني طولاني مي ماند و از طريق زني پيش گو که توانايي احضار روح دارد با نامزدش ارتباط برقرار مي کند. او پس از آن که کارش را به اتمام مي رساند در ستوني از نور به آسمان مي رود؛ اما در باره دزدي که مي ميرد، ماجرايي متفاوت مشاهده مي شود. او پس از مرگ با سرعت به دست ارواحي سياه و شرير برده مي شود.
مردگان در فيلم « پس از زندگي » ابتدا از مرگ خود اطلاعتي ندارند و در مرده شوي خانه با فرد مرده شوي درگير مي شوند و تصور مي کنند اين فرد آنان را دزديده است. پس از اطلاع هم روح شان با همان زخم هايي که داشته اند، در ميان انسان ها زندگي مي کند. فقط برخي از انسان ها که توانايي هاي فرا طبيعي دارند قادرند با آن ها ارتباط برقرار کنند.
برادر چارلي در فيلم « چارلي سنت کلاد » پس از کشته شدن در تصادف با برادرش ارتباط دارد و حتي با او بازي مي کند و به گفته ي خودش تا زماني که برادرش بخواهد قادر به ديدنش خواهد بود. افزون بر مردگان، روح افرادِ در معرضِ مرگ هم با انسان ها ارتباط برقرار مي کنند و کمک مي خواهند.
در مجموعه فيلم هاي « هري پاتر » ارواح مردگان درميان انسان ها زندگي و با آنان ارتباط برقرار مي کنند. در بخش هايي از اين مجموعه، ارواح مردگان به هري پاتر و دوستانش براي حل معما يا شکست ولدمورت کمک مي کنند.
روح مردگان پس از مرگ در مجموعه فيلم هاي « دزدان دريايي کارائيب » (8) که چهار قسمت از آن تاکنون اکران شده، ميان انسان ها باقي مي مانند. هم چنين در اين فيلم افراد با فروختن روح خود به کشتي شرير و کاپيتان آن براي خدمت صد ساله، در جهان مادي مي مانند و به گفته ي شخصيت هاي داستان، روز قضاوتِ خود را به تأخير مي اندازند.
شخصيت اصلي در فيلم « چشم »، مردگان را به همان حالتي مي بيند که کشته شده اند يا مرده اند. اين ارواح، همه جا حضور دارند و فقط افرادي مانند اين دختر که توانايي ديدن امور فراطبيعي را دارد، از آن ها باخبر است.
در مجموعه فيلم هاي « موميايي » انسان هاي کشته شده در دنيا وجود دارند و جادوگري، آن ها را براي مقابله با امپراتور شرير فرا مي خواند. اين افراد از گورهاي خود بر مي خيزند و به جنگ مي روند.
روح دختر سرطاني در فيلم « کمي از بهشت » پس از مرگ، در ميان انسان ها حضور دارد و در مراسم ختم خودش شرکت مي کند. در فيلم « استخوان هاي دوست داشتني » روح دخترِ کشته شده در دنياي مادي حضور دارد و با برخي ارتباط هم برقرار مي کند. اشياي متعلق به او در زمان حياتش، بر روي روح او تأثير مي گذارد و از آن ها آسيب مي بيند. او سعي دارد به پدر و خانواده اش کمک کند تا بتوانند قاتلش را پيدا کنند.
فيلم « حس ششم »(9) داستان پسري را به تصوير مي کشد که به علت ارتباط با ارواح مردگان به مشکلات رواني و شخصيتي دچار است. در فيلم، مردگان يا همان حالتي که کشته شده يا فوت کرده اند در همه جا حضور دارند و برخي انسان ها همچون اين پسر نوجوان قادرند آن ها را ببينند و با آنان ارتباط داشته باشند. بسياري از اين ارواح از وي کمک مي خواهند و درخواست هايي دارند. تا پايان داستان فيلم مشخص مي شود که روان شناس او هم، يکي از همين ارواح است که خودش نمي داند مرده است.
در فيلم « مِه »(10) که تاکنون دو نسخه از آن ساخته اند، به عده اي از بيماران جذامي ظلم مي شود و همه ي آنان را در يک کشتي مي سوزانند. ارواح اين مردگان که در جايي ميان آب ها ساکن اند، همراه مِهي غليظ به شهر مي آيند تا انتقام خود را از قاتلان بگيرند و غالب انسان ها را مي کشند.
حضور مردگان در ميان انسان ها پس از مرگ، مضمون اصلي تمام فيلم هاي ياد شده در اين گروه است. اين موضوع به مسئله ي « عالم برزخ » در انديشه ي ديني ارتباط برقرار مي کند. با اين توضيح که ارواح انسان ها پس از مرگ از بدن جدا مي شود و به عالم برزخ مي رود و فيلم ها هم از زماني مقارن با اين عالم يعني دنياي پس از مرگ و قبل از قيامت سخن مي گويند. اکنون بايد ابتدا توضيحاتي درباره عالم برزخ بيايد تا مشخص شود که مضمون اين فيلم ها تا چه ميزان مطابق با اين نگرش است.
برزخ در لغت به معناي واسطه و حايل ميان دو چيز است. به عالم مرگ، برزخ ميگويند چون ميان زندگي دنيا و آخرت، واسطه است.(11) قرآن به وجود برزخ پس از مرگ تصريح کرده است: « از پس آنان برزخي هست تا روزي که برانگيخته مي شوند ».(12) هم چنين آيات ديگري وجود آن را بيان مي دارند.(13)
روح انسان بعد از مرگ در اجساد لطيفي قرار مي گيرد که عوارض ماده را ندارد و آن را « قالب مثالي » يا « بدن مثالي » مي نامند که به کلي مجرد و نه مادي محض است؛ بلکه داراي نوعي « تجرد برزخي » است و آن را به وضع روح در حالت خواب تشبيه کرده اند که در حال برزخي ممکن است با مشاهده نعمت هايي، لذت ببرد و بر اثر ديدن مناظر هولناک، معذب و متألم شود؛ چنان که گاه همين واکنش در بدن مادي ظاهر مي شود و هنگام ديدن خواب هاي هولناک فرياد مي زند. تعلق روح به بدن مثالي در «جهان برزخ» تا روز قيامت ادامه دارد و به هنگام قيامت دوباره به فرمان خدا به بدن هاي نخستين بر مي گردد.(14)
طبق آيات قرآن، ابتدا پس از مرگ، انسان به حيات برزخي درمي آيد و دوباره مي ميرد که مرگ برزخي نام دارد و آن زمان روز قيامت است و دوباره با حيات اخروي زنده مي شود؛ يعني هر انسان دو مرگ ( دنيوي و برزخي ) و سه حيات ( دنيوي، برزخي و اخروي ) دارد.(15) اکنون بايد اين مسئله را بررسي کنيم که آيا انسان ها مي توانند ارواح مردگان را ببينند يا نه؟
نتيجه ي پژوهش هاي علمي در باره ي حضور ارواح از اين قرار است که ارواح آزادند و در صورت فراهم بودن بعضي شرايط، مي توانند با زندگان تماس برقرار کنند.(16) البته بسياري از افرادي که ادعاي ارتباط با ارواح دارند، دچار تخيلي و توهم شده اند يا دروغ مي گويند.
با دقت در فيلم هاي مرتبط با اين موضوع نکاتي مخالف حقيقت در بحث برزخ ديده مي شود:
1. دانستيم که روح انسان پس از مرگ به جسم لطيف و مثالي منتقل مي شود؛ اما در اين فيلم ها مردگان به سه شکل به تصوير در مي آيند. گروهي به صورت روح اند و جسم ندارند، گروهي ديگر در جسمي دقيقاً مشابه به جسم مادي قرار دارند و گروه سوم با گروه دوم همانندند. با اين تفاوت که جسم سالم ندارند؛ يعني اگر بر فرض، فردي در دنيا کشته شده و جراحت هاي سطحي و عميق برداشته، جسم برزخي نيز به همان گونه، جراحت دارد.
بايد توجه داشت که تمام اين اشکال با جسم مثالي مطابق نيست. جراحت از خواص جسم مادي است پس گروه سوم نمي تواند جسم مثالي باشد. جسم هاي گروه دوم مي تواند نمونه اي براي جسم مثالي باشد، به شرط آن که خواص مادي را نداشته باشد؛ يعني جسم او نتواند بر اشياي مادي تأثيراتي بگذارد که در اين فيلم ها چنين چيزي ديده مي شود و فرد با اين جسم به انسان ها حمله مي کند يا ارتباط فيزيکي دارد. گروه ا ول هم عاري از جسم است و هم خواني با بحث جسم مثالي ندارد. البته در يک صورت مي توان آن را مصداق جسم مثالي دانست که مراد از اين ارواح، جسم لطيف باشد، نه روح تنهايي که فاقد هر گونه جسم باشد.
2. آسيب ديدن و آسيب رساندن با خواص جسم مثالي هم خواني ندارد؛ ولي اين امر در اين فيلم ها ديده مي شود که نشان مي دهد اين فيلم ها چيزي غير از برزخ را به تصوير مي کشند.
3. گروهي از اين فيلم ها ارواح را ساکن خانه ها و محل هاي مختلف مي دانند که با خصوصيات جسم مثالي و برزخي هم خواني ندارد.
4. برخي از اين ارواح در فيلم به طور مستقيم به بهشت و جهنم ابدي مي روند و برزخ در ميان وجود ندارد.
توجه به نکات ياد شده نشان مي دهد که مضمون اين فيلم ها قابل انطباق با جهان برزخ نيست و بيش تر، مراد اين گونه فيلم ها نشان دادن مرگ در قالب زندگي ارواح در دنيا است. نتيجه ي اين نگرش، نفي معاد با ويژگي هاي ديني آن است؛ زيرا مضمون هاي آثار ياد شده نوعي تصور براي جايگاه روح پس از مرگ هستند؛ اما زندگي برزخي به عنوان مقدمه اي براي حيات اخروي را شامل نمي شوند. دليل اين مطلب را مي توان در تضادهاي بسيار زياد، ميان اين مضامين و نگرشي ديني درباره برزخ و معاد پيدا کرد.
سه. تناسخ
تناسخ عبارت است از انتقال نفس پس از مرگ به جسمي از اجسام مانند سلول نباتي، نطفه ي حيوان يا جنين انسان؛ يعني با مردن انسان، روح او از جسم مادي به حيات برزخي نمي رود؛ بلکه در همين دنيا به جسمي ديگر که ممکن است نبات، حيوان يا انسان باشد، منتقل مي شود و زندگي مادي اش را ادامه مي دهد. اين نگرش درمضمون فيلم ها نيز وارد شده است و داستان به گونه اي اين امر را به تصوير مي کشد.فيلم « ويولون قرمز » (17) به شکلي زيرکانه، تناسخ را در تار و پود داستان به تصوير مي کشد. ويولون سازي ماهر، همسرش را هنگام وضع حمل بچه اش از دست مي دهد. او براي جاودانه ساختن همسرش، ويولون ويژه اي مي سازد و آن را با خون همسرش و قلم مويي از موهاي وي رنگ مي کند. اين ويولون قرمز، نسل هاي متعددي ميان انسان ها دست به دست مي شود و پس از مرگ به جايي ديگر مي رود تا به زمان معاصر مي رسد.
نکته ي مهم داستان که نگرشي مبتني بر تناسخ را مي فهماند، مربوط به زن فال گيري است که پيش از مرگ او، آينده اش را بازگو مي کند . زن فال گير کارت هاي انتخابي همسر ويولون ساز را مي گيرد و هر کدام را با عنوان فصلي از زندگي آينده ي وي تفسير مي کند. در فيلم هر بخش از گفته هاي زن فال گير که مربوط به زندگي همسر ويولون ساز است. با فصلي از داستان فيلم، مربوط به صاحب جديد ويولون گره مي خورد. همسر ويولون ساز با اين ويولون قرمز جاودانه مي شود و روحش همراه اين ويولون به انسان هاي مختلف در عصر هاي گوناگون منتقل مي شود و هر کدام تفسيري براي فال او مي شود. يکي از اين شخصيت ها که ويولون قرمز را به دست مي آورد، پسري کوچک است که با گرفتن ويولون از او مي ميرد.
« بوداي کوچک » (18) نام اثري است که داستان گروهي از راهبان تبت را روايت مي کند. اين گروه به دنبال روح معلم بودايي شان به شهر سياتل در ايالت واشنگتن آمريکا مي روند. آنان طبق تناسخ بر اين عقيده اند که روح معلم شان پس از مرگ به کالبدي ديگر منتقل شده است. آن ها از طريق نشانه هايي که به دست مي آورند به اين کشور مي رسند. اين جست و جو، آنان را به يک نوجوان آمريکايي به نام « الکس » مي رساند که در يک خانواده ي طبقه ي متوسط و معمولي، رشد کرده است.
در فيلم « بهار، تابستان، پاييز، زمستان ... و بهار » (19) تناسخ در سير روح استادي بودايي و چگونگي انتقال او به ديگر موجودات ديده مي شود. اين راهب هنگام مرگ در قايقي روي آب مي نشيند و خود را به آتش مي کشد. او هيچ حرکتي انجام نمي دهد تا به طور کامل مي سوزد و خاکسترش در آب مي ريزد. با از بين رفتن او، خيزش ماري در آب ديده مي شود که از زير همان قايق بيرون مي آيد. روح او درکالبد اين مار رفته است. اين مار به داخل معبد استاد مي رود و روي لباس هايش اين طرف و آن طرف مي خزد. در بخش هاي ديگر فيلم نيز نمونه ها و مفاهيم مشابه ديده مي شود.
خانواده اي در فيلم « چه روياهايي مي آيند »(20) داراي زندگي آرامي بودند. آنان دچار حادثه اي ناگوار مي شوند و فرزندشان را از دست مي دهند. مادر اين بچه پس از اين واقعه خودکشي مي کند و پدرش هم در يک تصادف کشته مي شود. روح اين زوج به کالبد دو نوزاد منتقل مي شود. در فيلم، سپري شدن سال هاي پس از اين ماجرا را مي بينيم که اين دو به صورت دو کودکي در آمده اند که علاقه ي زيادي به هم دارند و زندگي شان در جسم هاي جديد ادامه يافته است.
زوجي که فرزندشان را در تصادف از دست داده اند در فيلم « موهبت الهي » (21) براي شبيه سازي فرزندشان به فردي مراجعه مي کنند و به اصرار، اين کار را از او مي خواهند. شبيه سازي انجام مي شود و فرزندشان دوباره ايجاد مي شود؛ ولي فرزند جديد حالات عجيبي دارد. پس ازمدتي مشخص مي شود روح فرد ديگري در اين جسم جديد، حلول کرده است و روح فرزندشان در اين جسم وجود ندارد.
فرمان روايي ظالم در فيلم « ده هزار سال پيش از ميلاد مسيح »(22) وجود دارد که مردم قبايل مختلف را به بردگي کشيده است. جواني ابتدا با قصد نجات معشوقه اش و پس از آن براي نجات مردم از ظلم، قبايل را با هم متحد مي کند.
آن ها عليه اين حاکم که خود را خدا ناميده است، قيام مي کنند. در اين درگيري ها معشوقه ي او کشته مي شود؛ اما در همان لحظه، پيرزني از قبيله ي فرد منجي، او را دوباره به زندگي بر مي گرداند. در اين بخشِ فيلم از بيني پيرزن، خون جاري مي شود ومي ميرد و در همان لحظه دختر جوان جان مي گيرد. گوينده اي روي اين تصاوير مي گويد: «پيرزن با آخرين نفسش دختر را حيات دوباره بخشيد». روح پيرزن به خواست خودش در کالبد جديد يعني دختر جوان حلول مي کند و حيات دوباره مي گيرد.
در فيلم «زن ديگر» پسر بچه اي که يکي از شخصيت هاي اصلي داستان است، دوست دارد بودايي باشد تا براساس تناسخ به زندگي طولاني برسد. او براي تسکين غم مادري که کودک سه روزه اش را از دست داده، پيشنهاد مي کند وي نيز به تناسخ معتقد باشد تا بتواند از اين طريق، فرزندش را در کالبد شخص ديگري ببينيد. اين پسر ادعا مي کند در باره تمام اديان و آيين ها مطالعه کرده و اين نگرش را برترين انديشه يافته است.
دختر و پسر جواني در فيلم « دفترچه ي يادداشت » در پي حوادث و اتفاقات مختلف قصد زندگي با يکديگر را دارند و سرانجام با هم ازدواج مي کنند. در زمان حال، آن دو پيرمرد و پيرزني هستند که در يک خانه ي نگه داري سالمندان زندگي مي کنند. دختر جوان هميشه آرزو داشته که پرنده باشد و پرواز کند. در آخرين سکانس فيلم اين دو فرد در کنار هم فوت مي کنند و پس از آن تصوير پرندگاني را مي بينيم که در حال پروازند؛ گويا روح اين دو فرد در کالبد پرندگان حلول کرده است و از اين به بعد، اين دو حياتي حيواني دارند.
پس از آن که نمونه هايي از فيلم هاي مربوط به مسئله تناسخ آمد، نياز است به اقسام و دلايل رد آن اشاره شود. اقسام تناسخ (23) بر اساس نگرش قائلان عبارت است از:
الف. تناسخ نامحدود يا مطلق
در اين قسم، نفس تمام انسان ها در تمام زمان ها به هنگام مرگ، از بدني به بدن ديگر منتقل مي شوند. به اين دليل که اين انتقال از نظر افراد و از نظر زمان، گسترش دارد، تناسخ نامحدود يا مطلق گفته مي شود.ب. تناسخ محدود به شکل نزولي
قائلان به چنين تناسخي، معتقدند انسان هايي که از نظر علم و عمل و حکمت نظري و عملي در سطح بالاتري قرار گرفته اند. هنگام مرگ به اين جهان باز نمي گردند؛ بلکه به جهان مجردات و مفارقات ( از ماده و آثار آن ) مي پيوندند و بازگشت آنان پس از کمال، به اين جهان وجهي ندارد؛ ولي آن گروه که از نظر حکمت عملي و علمي در درجه ي پايين قرار دارند، براي تکميل در هر دو قلمرو ( نظري و عملي ) بار ديگر به اين جهان باز مي گردند تا آن جا که از هر دو جنبه به کمال برسند و پس از کمال به عالم نور مي پيوندند. در اين نوع از تناسخ، دو نوع محدوديت وجود دارد: نخست، محدوديت از نظر افراد، زيرا تمام افراد دچار تناسخ نمي شوند و ديگري از نظر زمان؛ يعني گروه دوم هم سرانجام روزي از اين چرخه رهايي خواهند يافت.ج. تناسخ صعودي
اين قسم بر دو نظريه استوار است:الف. از ميان تمام اجسام، نبات، آمادگي و استعداد بشري براي دريافت فيض (حيات) دارد.
ب. مزاج انساني براي دريافت حيات برتر، بيش از نبات شايستگي دارد، او شايسته ي دريافت حياتي است که مراتب نباتي و حيواني را پشت سر گذاشته باشد.
به سبب اين دو اصل، فيض که همان حيات و نفس است، نخست به نبات تعلق مي گيرد و پس از سير تکاملي خود به مرتبه ي نزديک به حيوان در « نخل » ظاهر مي شود؛ آن گاه به عالم جانوران گام مي نهد، و پس از تکامل و وصول به مرتبه ي ميمون، با يک جهش به انسان تعلق مي گيرد و به حرکت استکمالي خود ادامه مي دهد تا از نازل ترين درجه به مرتبه کمال نايل شود.
تناسخ به گونه اي ديگر نيز تقسيم شده است (24) که تفاوت هايي با تقسيم بندي پيشين دارد. در آثار فلسفه ي اسلامي براساس جسم دريافت کننده ي روح، چهار قسم بيان شده است. انتقال روح به انسان « نسخ »، به حيوان « مسخ »، به گياه « فسخ » و به جماد « رسخ » ناميده مي شود. مراتب اين چهار جسم از لحاظ شرافت به ترتيب، جماد، گياه، حيوان و انسان است. حال اگر انتقال روح از نازل به اشرف باشد مانند گياه به انسان، « تناسخ صعودي » و انتقال از اشرف به نازل مانند انسان به گياه، « تناسخ نزولي » ناميده مي شود. طبق اين تقسيم هر کدام از اقسام چهار گانه، دو حالت صعودي و نزولي دارد و از مجموع آن ها شانزده حالت به دست مي آيد.
تمام اقسام ياد شده در تقسيم بندي ها باطل است، زيرا اساس تناسخ با قواعد فلسفي هم خواني ندارد. برخي از دلايل بطلان تناسخ (25) عبارت است از:
الف. نفس در زماني از جسم اول مفارقت مي کند و در زمان ديگر به جسم ديگر مي پيوندد. اين دو زمان در دو آن صورت مي پذيرد که به طور قطع، متباين است. در فاصله ي ميان اين دو آن، هر چقدر کوچک باشد نفس، بدون بدن است و اين امر، محال است.
ب. بر اساس حرکت جوهري در نفس، مي توان گفت که نفس نخست بالقوه است و به تدريج به سمت فعليت پيش مي رود. اکنون اگر تناسخ صحيح باشد، بايد نفس از فعليت به قوه باز گردد؛ در حالي که خروج از فعليت به قوه محال است؛ زيرا قوه، فقدان و فعليت، وجدان است و هرگز وجدان به فقدان تبديل نمي شود.
ج. نفس موجودي حادث است که در بدن حدوث مي يابد. بنابراين در بدن بايد آمادگي خاصي باشد که هرگاه آمادگي پديد آمد، نفس به بدن افاضه شود؛ از اين رو بدن خاص، مقتضي نفس خاص به خود است. اگر تناسخ درست باشد بايد بدن واحد، واجد دو نفس باشد: يکي نفسي که براي آن آمادگي دارد و ديگري نفسي که از بدن ديگر مي آيد. لازمه ي اين مطلب، آن است که يک بدن، دو نفس داشته باشد که محال است.
قائل شدن به تناسخ با معاد در تضاد است؛ زيرا براساس تناسخ، روح پس از مرگ به جهان برزخ و پس از آن به جهان آخرت منتقل نمي شود؛ بلکه در همين جهان و حيات مادي مي ماند. ممکن است بتوان براساس برخي از اقسام ياد شده در تقسيم بندي اول، نوعي معاد را براي قسم هايي تصور کرد؛ ولي بايد توجه داشت که اصل تناسخ، هر چند محدود، معاد را به همان ميزان زير سؤال مي برد. علاوه بر اين، دلايل بطلان آن نيز گذشت که امکان عقلي آن را از بين مي برد؛ چه رسد به امکان و قوعي تا بتواند مقابل مسئله ي معاد باشد. هم چنين دانستيم که از نظر عقل، دلايل متعددي بر ضرورت و لزوم معاد وجود دارد که خود نوعي رد بر تناسخ محسوب مي شود.
در فيلم هاي ياد شده نوع تناسخ معين نمي شود. البته مي توان حدس هايي در باره آن زد. در هر صورت با مطالبي که آمد بطلان مضمون اين فيلم ها نيز روشن گشت.
پينوشتها:
1. Changeling
2. Charlies St. Cloud.
3. The Lovely Bones.
4. The Bucket List.
5. The Eye.
6. After. Life.
7. Ghost.
8. Pirates of the Caribbean.
9. The Sixth Sense.
10. The Fog.
11. قرشي، سيد علي اکبر، قاموس قرآن، ج1، ص 181.
12. مؤمنون، آيه 100.
13. از جمله: بقره، آيه 154، مؤمن، آيات 46 و 47، نوح، آيه 25، يس، آيات 26 و 27، روم آيه 55.
14. مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، ج14، صص 321- 323.
15. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج1، صص 111و 112.
16. ر. ک: زمرديان، احمد، حقيقت روح، صص 47و 90- 97.
17. The Red Violin.
18. Little Buddha.
19. Spting, Summer, Fall, Winter... and Spring.
20. What Dreams May Come.
21. Godsend.
22. 10,000BC.
23. سبحاني تبريزي، جعفر، الإلهيات علي هدي الکتاب و السنة و العقل، ج 4، صص 299- 301.
24. محمد تقي، آفتاب و سايه ها نگرشي بر جريان هاي نوظهور، معنويت گرا، صص 63 و 64.
25. همان، صص 65 و 66.
امين خندقي، جواد، (1391)،دين در سينما گزاره هاي اعتقادي،قم: ولاء منتظر(عج)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}