نويسنده: علي پاشاصالح




 

چنين حكايت كنند كه در عهد عضدالدوله ديلمي در قرن چهارم هجري ( يادگيري از پادشاهان نيكوسير ) رسم شده بود هر كس شكايتي داشت و فريادش به جائي نمي رسيد در برابر دربار بيهنگام اذن مي گفت و بدين وسيله دادخواه در مقام عجز و بيچارگي كه مرحله ي فرجام خواهي است از دست ستمگر به پادشاه تظلّم مي كرد.
آورده اند كه سبب فرمان عضدالدّوله به اذن گفتن اين بود كه پينه دوزي هرچه خواست به شاه شكايت كند كوشش او به جائي نرسيد و او را به دربار راه ندادند. ناچار در برابر كاخ عضدالدّوله ايستاد و بيهنگام به بانگ بلند اذان گفت.
پاره دوز دختري داشت به بالا چون نهال و به زيبائي و دلبري بي همال. داستان او در شيزاز و كُربال بر سر زبانها افتاد. از هر سو براي او خواستگاري مي رسيد تا آنكه سرهنگي از دخترش خواستگاري كرد. پينه دوز عذر آورد و گفت مرا با سرهنگ شاه نه زُوريست نه جاي داوري. سرهنگ دژم شد و دختر را به زُور به خانه ي خود برد. پينه دوز هر بار براي رهائي دختر كوشيد كتك خورد و راه به جائي نبرد از سكوئي نزديك كاخ بالا رفت و بيهنگام اذان گفت. هر كس از آنجا مي گذشت با تعجّب به او مي نگريست و رفته رفته گروهي انبوه گرد آمدند و هياهوئي برپا شد. پادشاه پينه دوز را خواست و فرمود: اذان گفتن بيهنگام يعني چه و مردم را به گرد خود جمع كردن به چه معني؟ ... ستمديده گستاخانه پاسخ داد: اي پادشاه دادگر به خانه ي مردم ريختن و دختر مردم را به زور بردن به چه معني؟! آنگاه سرگذشت خود را چونانكه بود بيان كرد. شاه بي درنگ فرستاد، سرهنگ را آوردند و پس از آنكه از او اعتراف شنيد فرمان داد او را دو شقّه كردند و به دو جانب معبر بياويختند و دختر را از خانه ي سرهنگ بيرون آوردند و به دست پدر سپردند.
عضدالدّوله گفت باز هم اگر كسي بتو بد كرد اذان بگوي! از آن پس فرمان اذان را صادر كرد و همه جا جار كشيدند تا حقّ كسي به هواي نفس باطل نگردد (1).

پي‌نوشت‌:

1- نوبخت، خواندنيها، سال 25 سوم بهمن 1343.

منبع مقاله :
صالح، علي پاشا؛ (1390)، سرگذشت قانون ( مباحثي از تاريخ حقوق، دورنمايي از روزگاران پيشين تا امروز )، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران