نويسنده: محمدتقي فعالي (1)




 

مقدمه

در قرآن که معجزه ي جاويد نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، بدو گونه مي توان نگريست: محتوايي و روشي. علم تفسير چه بصورت ترتيبي که سابقه اي طولاني دارد و چه بصورت موضوعي که مولود قرن اخير بوده است و از ابتکارات « علامه طباطبايي » و « آيت الله سيد محمد باقر صدر » ميباشد، بمنظور کشف معاني و مقاصد آيات قرآن طرح ريزي شده است و به قرآن نگاهي محتوايي دارد.
اين نگاه گرچه خوب و لازم است، ولي کافي نيست. زيرا قرآن بُعد روشي هم دارد و نبايد تنها به تفاسير آيات بسنده کرد، بلکه لازم است بهمراه تفسير، شيوه هايي که قرآن براي بيان معارف و تعاليم خود بکار برده است را بازشناخت و از اين طريق ديدگاه خود را کامل نمود. نگاه جامع، جامع هر دو نگاه است.
بتعبير ديگر قرآن داراي دو مقام شناختاري و روش شناختي است. در مقام نخست، در پي آشنايي با مفاهيم، تعاليم، انديشه ها و تمييز حق از باطل هستيم، اما در مقام دوم، شيوه ها، اسلوبها و روشهايي که قرآن در حوزه هاي مختلف بکار بسته است را وجهه ي همت خود قرار مي دهيم. بعنوان نمونه گاهي مي گوييم قرآن در باب توحيد چه مي گويد و گاهي مي گوييم چگونه مي گويد. نوشته ي حاضر مقام دوم را برگزيده است و سعي دارد شيوه هايي که قرآن در جهت انتقال مفاهيم ديني بکار برده است را تشريح و واشکافي کند.
خداوند اولين « معلم دين » و قرآن اولين « کتاب معارف » است. از اين رو بهتر است شيوه هاي انتقال مفاهيم ديني را از قرآن اخذ کنيم و آنها را بر مبناي هرگونه تصميم قرار دهيم. بنظر مي رسد که مي توان از قرآن حداقل سه روش يا مدل در زمينه انتقال انديشه هاي ديني به مخاطبان بدست آورد:

1- روش عقلي- فلسفي

در قرآن آياتي وجود دارد که با صراحت و روشني تمام اثبات گزاره هاي ديني را رهين بکارگيري شيوه ي استدلالي و عقلي قرار داده است. آياتي از قبيل « لَوْ کَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا » ( انبياء/ 22 )
و يا « أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ کَالْفُجَّارِ » ( ص / 28). شکي نيست که بخشي از آيات آسماني چه بصورت مستقيم و چه بصورت غيرمستقيم، محور خود را شناخت هستي قرار داده اند و در اين زمينه از شيوه ي عقلي و استدلالي استفاده کرده اند. اين دسته از آيات روش عقلي و به تعبيري « فلسفي » دارند. البته اين آيات در قالب اصطلاحات فلسفي رايج مطرح نشده اند، اما محتوا و روش آنها داراي ماهيتي عقلي و فلسفي است، زيرا بحث از هستي با استفاده از شيوه ي استدلالي و عقلي در هر جا و با هر زباني که باشد به قلمرو علوم عقلي بويژه فلسفه تعلق دارد.
البته نبايد از اين نکته مهم بازماند که ميان « فلسفه ي قرآن » و « فلسفه ي قرآني » تفاوتي بس عظيم است. اگر ما قوانين، اصول و اصطلاحات را از مکتبي خاص در فلسفه، نظير « حکمت مشا » و يا « حکمت متعاليه » گرفتيم و با اين نگاه بسراغ آيات قرآن رفتيم و از دل يک آيه مثلاً « صادر اول » يا « حرکت جوهري » را استخراج نموديم، در واقع ما « فلسفه ي قرآني » را در اختيار گرفته ايم، اما اگر تمام اندوخته هاي فلسفي خود را کناري نهاديم و فعلاً از آنها صرفنظر کرديم و با ذهني آماده به سراغ آيات قرآن رفتيم و تمام سعي خود را بکار بستيم تا از « خودِ آيات » مباني و نيز شيوه هايي را استخراج کنيم، « فلسفه ي قرآن » در اختيار ماست. آنچه تاکنون بوجود آمده است و به اصطلاح فلسفه ي موجود، بطور عمده فلسفه هاي قرآني است. اما اگر کساني فلسفه ي قرآن را تحصيل نموده و آن را با فلسفه هاي رايج به قياس و سنجش بگيرند، معلوم خواهد شد که تفاوت اين دو در چيست و تا کجاست.
شايد بتوان آياتي که بطور خاص از روش عقلي- فلسفي استفاده کرده اند را تا تعداد تقريبي صد آيه احصاء نمود و آياتي که بطور عام از اين شيوه بهره جسته اند نيز احتمالاً تا دويست آيه مي باشند. به اين مجموعه مي توان برخي از رواياتي که در اصول کافي، توحيد صدوق و بخصوص نهج البلاغه آمده است را نيز افزود. البته اين حجم از آيات در قياس با تعداد آيات موجود در عهد جديد، بسيار چشمگير و قابل توجه است.
براي مثال در عهد عتيق مي خوانيم: « بشنو اي اسرائيل يهوه، - خداي ما - يهوه ي واحد است. » (2) اتين ژيلسون درباره ي آن مي نويسد: « اکهارت هرگز از سخنراني و يا نوشتن درباره ي اين آيه خسته و ملول نمي شد و با تکرار آن به وجد و سرور مي آمد ».
اين قبيل آيات و اين شيوه که قرآن آن را به صحنه آورد، بهمراه برخي شرايط مناسب فرهنگي و اجتماعي راه را براي پيدايش دو علم بزرگ کلام و فلسفه هموار نمود. بدين ترتيب ما شاهد ظهور جرقه هاي برخي عقايد کلامي- عقلي در قرن اول هجري هستيم که اين جريان در قرن سوم شکلي جدي به خود گرفت و از اين رهگذر مرام ها و مکتبهاي متنوع فلسفي پديد آمد.
شيوه يي که امروز در زمينه ي انتقال معارف ديني رايج ومتداول است، همين شيوه است. مروري گذرا بر کتابهاي معارف، بينش ديني، اخلاق اسلامي و حتي کتابهاي تخصصي يا نيمه تخصصي در حوزه هاي مختلف الهيات، اين سخن را تأييد مي کند. ما مي دانيم که اين روش بطور عمده تحت تأثير انديشه هاي شهيد مطهري شکل گرفته است و مي دانيم که ايشان متأثر از علامه طباطبايي و ايشان نيز متأثر از حکيم بزرگي چون ملاصدرا بوده است و اگر اين سلسله را همچنان پي بگيريم به بوعلي سينا و فارابي و حتي پيش از آنان به برخي از متکلمان مي رسيم. اما سؤال اصلي اين است که چه هدف يا اهدافي از اين روش مورد نظر بوده است؟ متفکراني که با اين روش به دين نگريسته اند، به تحقق کدام هدف چشم دوخته اند؟ اگر دين را با اين روش اثبات کنيم، چه نتايجي به بار خواهد آمد و خلاصه آنکه هدف فلسفي کردن دين چيست؟
طرح اين سوال و ارائه ي پاسخ به آن دو فايده دارد: اول آنکه برنامه ريزي را سامان مي دهد و موجب مي شود که توقع افراد پرتوقع کاهش يافته و ميزان آن در افراد کم توقع فزوني گيرد. دوم آنکه به نظر مي رسد استدلالي و عقلاني کردن انديشه هاي ديني، اهداف و نتايج ذيل را در پي داشته است:

الف) تنظيم گزاره هاي ديني

يکي از تفاوتهاي مهم کتب آسماني با کتب بشري آن است که دست نوشته هاي انساني تبويت، طبقه بندي و نظم خاصي دارد. هر کتاب بخشهايي و هر بخشي فصلهايي، و هر بحث جايگاهي دارد، اما آيات کتابهاي آسماني در هم تنيده اند. البته اين روش محاسن متعددي دارد که مفسران به آن اشاره کرده اند. يکي از اهداف متفکران، متکلمان و فيلسوفان جهان اسلام اين بود که به گزاره ها و مسائل ديني نظم و نسقي خاص ببخشند و مباحث آن را از يکديگر تفکيک کرده و هر آيه را در جاي خود بنشانند. به تعبير ديگر، روح کار آنان موضوعي کردن قرآن و نوعي تفسير موضوعي بوده است.

ب) تبيين گزاره هاي ديني

اين هدف خود شامل اهداف ديگري است که عبارت است از:

1- ايضاح مفاهيم ديني:

نخستين تلاش در اين رابطه اين بود که مفاهيم کليديي که در حوزه هاي مختلف بکار مي روند تعريف شوند و حقيقت آنها آشکار گردد.

2- ايضاح معناشناختي:

متفکر در مرحله ي قبل واژه ها و مفردات را مورد توجه قرار مي داد، اما در اين مرحله مفردات يک آيه را با يکديگر و يک آيه را با آيات مشابه و سرانجام دسته اي از آيات را با دسته اي ديگر به مقياس و سنجش مي گيرد و از اين طريق به دايره ي استنباطهاي تفسيري خود توسعه مي بخشد. يک متفکر با اين عمل در واقع از روش تفسيري آيه به آيه استفاده کرده است.

3- تبيين هماهنگي آيات با انديشه هاي نظري:

گاهي نظريه يي مطرح مي شود که نوعي تناقض ظاهري و ابتدايي با آيه يا مجموعه اي از آيات دارد؛ زماني نظريه ي داروين مطرح ميشود و روزگاري ديدگاه فرويد. محقق بايد بکوشد تا با گردآوري آيات مشابه، تبييني مطلوب ارائه دهد و از اين رهگذر اثبات کند که هيچ يک از آيات قرآن کريم خردستيز و علم ستيز نيستند.

4- تبيين هماهنگي آيات با انديشه هاي عملي:

جامعه در هر عصر و زماني غير از آنکه يک سلسله مسائل نظري را در خود مطرح مي کند، از پاره اي مشکلات و آلام اجتماعي نيز رنج مي برد. همچنين ممکن است در آن برخي معضلات فردي و روحي نيز وجود داشته باشد. يک متفکر ديندار بايد بکوشد تا بوسيله ي دين پاسخهايي براي حل اينگونه از مشکلات که جنبه ي عملي دارند، فراهم آورد آن را با زباني مناسب در اختيار جامعه قرار دهد. براي مثال بايد نشان دهد که دين براي جلوگيري از افزايش آمار طلاق چه راه حلهايي دارد؟ مسئله ي عصيان جوانان را چگونه مي توان مهار کرد؟ دين چگونه مي تواند بي بند و باري جنسي را کاهش داده و آن را کنترل کند؟ آيا دين براي حل معضل اعتياد راه حلي دارد؟
در اينجا ذکر اين نکته ضروري است که براي ارزشيابي يک دين بطور کلي دو ملاک را مي توان مطرح کرد: ملاک نظري و ملاک عملي. آنچه ميان ما متداول است، ملاک نظري و تئوريک است؛ يعني اگر باورهاي يک دين را در مقام نظر و استدلال معتبر و صحيح يافتيم، به حجيت و وثاقت کل آن دين حکم کرده و فتوا مي دهيم. اما امروزه ملاک ديگري براي ارزشگذاري اديان مطرح است و آن معيار « افاده ي عملي » و « سودمندي » است.
البته افاده ي عملي هم دو بعد دارد: يک بعد روان شناختي و ديگري بعد جامعه شناختي. به اينصورت که مي توان با مراجعه به تاريخ، ميزان آثار مثبت يا منفي رواني يا اجتماعي يک دين را تحليل و بررسي کرد و بر اين اساس درباره ي نقش عملي آن دين قضاوت نمود. اگر يک دين از نظر پيامدهاي رواني در ميان پيروان و يا نتايج اجتماعي در جوامع ديني نقش مثبتي ايفا کرد، بعد عملي آن مثبت ارزيابي مي شود و در غير اينصورت، ديني شکست خورده تلقي مي گردد.
بديهي است که بدين منظور بايد مطالعات تاريخي، جامعه شناختي و روان شناختي دقيقي داشت و آثار و پيامدهاي عملي هر دين را بدقت توصيف نمود.
بهر حال، امروزه براي ارزيابي و داوري درباره ي يک دين تنها به وثاقت و اعتبار نظري آن قناعت نمي شود، بلکه همراه با آن، نقش عملي و آثار و نتايج رواني - اجتماعيش نيز مورد توجه جدي قرار مي گيرد و حاصل جمع، ملاک نهايي براي ارزشگذاري آن دين خواهد بود. بنابراين بايد در کنار تفسير فلسفي از دين، تفسير پراگماتيستي ( عمل گرايانه ) آن را هم مورد نظر قرار داد.

ج) پاسخ به شبهات

يکي از مهمترين اهداف و برنامه هاي متفکران و متکلمان در طول تاريخ، شبهه شناسي و يافتن پاسخي مناسب براي آن بوده است. بطور کلي شبهات را مي توان در سه سطح طبقه بندي کرد: سطح نخست شبهاتي است که از طرف بي دينان و ملحدان عليه اصل دين مطرح ميشود، سطح دوم شبهاتي است که از طرف ديگر اديان نسبت به اسلام مطرح ميشود و سطح سوم شبهاتي است که از طرف ديگر فرق اسلامي عليه تشيع به صحنه مي آيند. از اينرو بايد با سطح بندي شبهات در پاسخگويي به آنها کوشا بود.
با توجه به آنچه گفته شد، نکاتي قابل ذکر است:

نکته ي اول:

اگر پذيرفتيم که اهداف بکارگيري شيوه ي استدلال، تعقل و فلسفه در جهت آموزش دين، تنسيق گزاره هاي ديني، تبيين آنها و پاسخگويي به شبهات است، در اينصورت نبايد با اعمال اين روش بدنبال توليد ايمان، افزايش تقوا و آدم سازي باشيم. زيرا اينگونه ايده آلها در زمره ي اهداف پيش بيني شده قرار نداشتند. البته برنامه ها و اهداف نامبرده منافاتي با افزايش ايمان ندارند، بلکه سخن اين است که اينها شرط لازم و زمينه ساز هستند و براي حصول ايمان و فزوني آن لازمند ولي کافي نيستند. بنابراين هرگز نبايد از دانشجو يا دانش آموزي که با اين روش دين مي آموزد، توقع داشت که نماز شب بخواند و در تمام مراسم مذهبي با شور و نشاط شرکت نمايد. زيرا اين شيوه تنها قادر است که ذهن پرسشگر را اشباع کند در حالي که جايگاه ايمان و تقوا قلب است و براي باروري و سيرابي قلب بايد زمينه هاي ديگر ضميمه گردد.
البته ممکن است استاد يا معلمي متخلق، با رفتار خود چنين کند، اما اين را نبايد به پاي متون درسي گذاشت. متني که با شيوه ي استدلالي، عقلي و فلسفي تنظيم گردد، تنها قادر است پرسشهاي عقلي و ديني را پاسخ دهد، از دين توجيه عقلاني ارائه کند و مبنايي مستحکم از انديشه ها و معارف مذهبي پيش رو نهد. بيشترين تأثيري که از اين روش مي توان توقع و انتظار داشت اين است که مانع از سستي ايمان مخاطبان شود. به بيان ديگر، در اين زمينه سه هدف مي توان تصور کرد: يکي اينکه فرد نامؤمن، مؤمن گردد، دوم اينکه فرد مؤمن، ايمانش دو چندان شده و فزوني گيرد و سوم اينکه ايمان شخص مؤمن کاهش نيافته، سست و متزلزل نگردد. آموزش دين با استفاده از شيوه ي استدلال و تعقل ورزي محض حداکثر مي تواند هدف سوم را تأمين کند و اگر متون ديني در دوره هاي متوسطه و راهنمايي همين نقش را ايفا کنند، بايد خدا را شاکر بود.

نکته ي دوم:

روش عقلي- فلسفي مخاطبان خاصي دارد. مخاطبان اينگونه مسائل و مباحث عامه ي مردم نيستند. اگر به تاريخ کلام و فلسفه مراجعه کنيم، خواهيم ديد که اينگونه مسائل، مباحث، انديشه ها و روشها، مخاطبان محدودي داشته و تنها نخبگان يا شبه نخبگان را شامل مي شده اند. از اينرو همواره فيلسوفان و متفکران از تعميم مباحث عقلي و فلسفي به سطح عمومي جامعه پرهيز داشتند. ظاهراً حق هم با آنان بوده است و چه بسا که بخشي از مشکلات فکري اخير بدليل عمومي شدن مسائل فلسفي باشد.

نکته ي سوم:

يکي از مهمترين اهداف و پروژه هاي متفکران، فراهم سازي پاسخهاي مناسب براي شبهه ها و سوالها و انديشه هاي معارض است. از آنجا که شبهه و سوال متناسب با هر دوره يي متفاوت از دوره ي ديگر است، از اينرو بخشي از تلاش متفکر ديني بايد اين باشد که شبهه ها و سوالها را اولاً، از منابع اصلي، ثانياً، بصورت فعالانه و نه منفعلانه و ثالثاً، متناسب با سطح شبهه شناسايي کرده و با استفاده از منابع اصيل ديني و استدلالهاي استوار عقلي پاسخ دهد.

2- روش ذوقي- عرفاني

در قرآن کريم بيش از سيصد آيه مي توان يافت که جنبه ي عرفاني دارد. در اين آيات از يک سو رابطه يي بسيار نزديک، صميمي و مستقيم ميان خدا و بنده، و از سويي ديگر ميان بنده و خدا برقرار است. انسان با قرائت اين آيات و تدبير در آنها، خود را در محضر او و او را حاضر در لحظه لحظه زندگي خود مي بيند. گويا که او، هم اينک پيش روي بنده و در کنار اوست. به اين آيات توجه کنيد: « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لاَ تُبْصِرُونَ‌ » (واقعه/85 ) يا « ... فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ‌ » ( هود/61 ) يا « ... لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً ...» ( زمر/53 ) و شايد از تمام آيات جالب تر، دو آيه ي ذيل باشد، يکي اين آيه که مي فرمايد: « ... وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ... » ( انفال/24 )
بخصوص با توجه به اين نکته که اگر چيزي ميان دو طرف حائل باشد و انسان بخواهد به طرف ديگر دسترسي پيدا کند، ناچار بايد از اين حائل گذر کند، از اينرو مي توان گفت که عبور از خود ممکن نيست، مگر بعد از گذر از او؛ يعني هر توجهي به خويشتن، نخست توجه به اوست و سپس توجه به خود، به تعبيري ديگر، خداشناسي يا مقدم بر خودشناسي است يا عين آن.
و آيه ي ديگري که مي فرمايد: « وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‌ » ( بقره/186 ) بخصوص با توجه به اين نکته که خداوند در قرآن معمولاً از خود با زبان غايبانه؛ يعني، ضمير غايت « هو » ( او ) ياد مي کند و در پاره يي موارد هم بصورت جمع با ضمير « نحن » ( ما )، و تنها در چند مورد است که خداوند به خود مي گويد « من ». اما در آيه ي اخير، حضرت حق هفت مرتبه گفته است « من » به همين دليل است که اين آيه در قرآن منحصر به فرد مي باشد و مي دانيم که شأن نزول آن نيز ماه مبارک رمضان است.
بهر حال، اينگونه آيات در انسان حالت نزديکي و آشتي ايجاد مي کند، وسائط را از ميان برداشته و انسان را به وصال نزديکتر مي کند:

قرب نه بالا و پستي جستن است *** قرب حق از حبس هستي رستن است
کارگاه قرب حق در نيستي ست *** غره هستي چه داند نيست چيست

افزايش محبت، اثر ديگر اين دسته از آيات است. حب از ريشه حبّه بمعناي دانه است؛ چنانکه دانه از زمين مي رويد و ريشه در خاک دارد، حب حق هم ريشه در نهاد و بن مايه ي وجود آدمي دارد. به تعبيري ديگر انسان در عميقترين لايه هاي وجودي خود با او آشنا بوده و به او عشق مي ورزد. حب، آتشي است که در دل، هر چه را جز مراد است مي سوزاند و انسان را واله، شيفته و مست وصال مي کند. صبر و قرار را از انسان ستانده، اميد و شوق را براي او به ارمغان مي آورد. هيبت و انس از ديگر پيامدهاي تأمل در اينگونه آيات است:

مجرما بنگر کرمهاي خدا *** که تو را مي خواند آنسو که بيا
پس مشو نوميد، خود را شاد کن *** پيش آن فريادرس فرياد کن
حسن ظّنست و اميدي خويش تو را *** که تو را گويد به هر دم: برتر آ

از قرآن که بگذريم، در سنت هم مضامين عرفاني و عاشقانه فراواني يافت مي شود. کافي است که انسان مناجات شعبانيه، دعاي کميل، مناجات خمس عشر، دعاي ابوحمزه و نيز ادعيه ي صحيفه ي سجاديه را مرور کند. مضامين بلند و والاي نهج البلاغه هم جايگاهي ويژه دارد. اينها همه، دلالت بر اين نکته دارد که قرآن و اهل بيت (عليهم السّلام) درصدد بوده اند تا به جز راه عقل و استدلال، راهي ديگر که نزديکتر است را به روي انسان بگشايند و با زبان و ابزاري ديگر دين را معرفي کنند و در حقيقت بعد عرفاني و عاشقانه ي دين را آشکار سازند و به جز عقل، ميان دل و او، ارتباطي ويژه و مستقيم، رودررو و بدون حجاب برقرار کنند.
عارفان از اين اندوخته ي گرانبها، نيک بهره جسته اند و سعي بر آن داشته اند تا از اين مايه هاي اوليه توشه برگرفته و آن را بشکل يک جريان يا نهضت، به سطح جامعه بکشانند و اسلام عرفاني و عرفان اسلامي را تحقق عيني بخشند. آنان در اين جهت کوششها کرده و مصيبتها کشيده اند. عرفان با زهدگروي ديني، که آن را اصحاب صفّه و اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) و امام صادق (عليه السّلام) بنيان نهادند، به صحنه آمد.
جريان عملگروي عرفاني و صوفي مآبي اجتماعي در قرون متوالي و در هر عصر و زماني از ويژگيهاي خاصي برخوردار بود. از نکات مهم آن است که صوفيه با وجود آنکه با استدلال و عقل رابطه ي خوبي نداشتند، اما بر اثر جدالها، مناظرات علمي، نزاعهاي فرقه يي و مخالفتهاي روزافزون، اندک اندک رو به استدلالي کردن آرا و نظريات خود آوردند. قوت القلوب از ابوطالب مکي در قرن چهارم، اللمع از ابونصر سراج طوسي در قرن چهارم، اسرار التوحيد درباره ي حالات ابوسعيد ابوالخير در همين قرن، کشف المحجوب اثر ابواسحاق هجويري در قرن پنجم، الرسالة القشيريه از ابوالقاسم قشيري در قرن پنجم، منازل السائرين اثر خواجه عبدالله انصاري در قرن پنجم، تمهيدات از عين القضاة همداني در قرن ششم، شرح شطحيات اثر روزبهان بقلي در قرن ششم، مرصاد العباد نوشته ي شيخ نجم الدين رازي در قرن هفتم و عوارف المعارف از شيخ شهاب الدين سهروردي در قرن هفتم، همه و همه گوشه هايي از جريان تدوين، تبويب و به نظم کشيدن و ضابطه مند کردن تصوف و عرفان اسلامي است.
اين حرکت علمي در قرن هفتم بدست عارف نامي و شهير، محي الدين بن عربي ( م 638 ه.ق ) به اوج خود رسيد و تصوف کاملاً مباني علمي و نظري يافت و از اين طريق جايگاهي ثابت و بلند در ميان علوم اسلامي پيدا کرد. البته عرفان دو حوزه ي عملي و نظري دارد که صوفيان و عرفا در هر دو حوزه به تنظيم و تنسيق پرداختند. منازل السائرين بهترين نمونه ي عرفان عملي و فصوص الحکم و مقدمه ي قيصري بهترين مثال عرفان نظري است.
آنچه در رابطه با موضوع بحث حاضر مورد نظر مي باشد، اين است که تاريخ عرفان و نيز خاستگاه آن، - يعني آيات و روايات - نشان از آن دارد که مضامين عرفاني بدو گونه آموزش داده شده و به نسل بعدي انتقال يافته است: رسمي يا کلاسيک و غير رسمي يا غير کلاسيک. در شيوه ي نخست، عارفان برنامه هايي از قبيل محفل ذکر، آيين اربعين، رياضات مشروع، جلسات وعظ و درس داشتند که هر يک شرحي مستقل دارد. هر يک از اين سرفصلها خود راهي براي آموزش دين و يا لااقل آموزش بخشي از دين بود.
شيوه ي رسمي نيز بدو صورت انجام مي شد؛ از يک سو انديشه هاي ناب عرفاني، قرآني و اسلامي را بشکل آثار و کتب عرضه مي داشتند که بخشي از آنها را پيشتر گفتيم. البته بايد گفت که آثار عرفاني هم، گاه به صورت تذکره ها، مثل تذکره ي عطار؛ زماني بشکل نثرهاي زيبا و دلنشين، نظير رسائل خواجه عبدالله انصاري؛ در پاره اي موارد در قالب مباحث تخصصي، مانند فصوص و فتوحات و گاهي هم با زبان حکايات و مثالها، نظير منطق الطير عرضه مي شد.
شيوه ي رسمي بصورت ديگري هم از سوي عارفان عرضه مي شد و آن ادبيات عرفاني بود. مهمترين بخش ادب پارسي، ادب عرفاني است. اگر عارفانه ها را از ادبيات ايران زمين برداريم، چيز مهمي از آن بر جاي نخواهد ماند. اگر از ادبيات ايران، حلاج، سنايي غزنوي، باباطاهر، مولوي، سعدي و حافظ را برداريم، چه چيزي باقي خواهد ماند؟! عارفان بدلايلي از قبيل، نارسايي زبان عرفي، بخل در اظهار حقايق بلند و عدم اهليت پاره اي از مردم، به زبان رمزي روي آوردند و بعبارتي ديگر، سبکي نوين و متمايز در نثر و نظم ابداع کردند. عراف خود را لال و بي زبان مي ديد و از اينرو اسرار خود را با « زبان دوم » بيان مي داشت:

هر که را اسرار حق آموختند *** مهر کردند و دهانش دوختند
عرفان که جام حق نوشيده اند *** رازها دانسته و پوشيده اند
بر لبش قفل است و بر دل رازها *** لب خموش و دل پر ز آوازها

شيوه ي غير رسمي گونه هاي ديگري هم داشت؛ يکي از انها ايجاد آيين فتوت و عياري بود. توضيح آنکه فتوت در لغت، مردي و جوانمردي را گويند. برخي گفته اند فتوت آن است که براي خود نسبت به ديگري فزوني نداني، بعضي هم گفته اند که فتوت، گذشتن از لغزشهاي برادران است.
فتيان ( جمع فتي= جوانمرد ) در اصطلاح طبقه يي خاص بوده اند که در ايران و گاهي در برخي بلاد ديگر اسلامي ظهور کرده اند. آنان آداب خاصي از قبيل بخشندگي، کارسازي، دستگيري و مروت داشته اند.
جوانمردان ريشه ي خود را به اميرمومنان علي (عليه السّلام) مي رسانند. آنان با اتکا به کلام معرفت « لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار » که هاتفي در غزوه ي احد آن را ندا داد، علي (عليه السّلام) را « شاه مردان » خوانده و او را بهترين نمونه ي جوانمردي و فتوت مي شمارند.
جوانمردان سلسله مراتب خاصي داشتند؛ مبتديان را « ابن » و سابقه داران را « اب » يا « جد » مي خواندند و رييس خود را « اخي » خطاب مي کردند. آنان بجاي خرقه « سراويل » ( جمع سروال ، شلوار يا زير جامه ) مي پوشيدند. اين لباس بعدها در زور خانه هاي ايران مرسوم شد. هر يک از جوانمردان کمربندي به نام « شيخ الشدّ » ( پير کمربند) داشتند و سند سراويل و کمربند خود را به « شاه مردان » مي رساندند.
اهل فتوت و عياران، لباس، تشريفات و نيز آداب و رسوم خاصي داشتند و در دوره هاي بعد طبقه ي « داش و لوطي » را تشکيل دادند؛ هر چند اخيراً اين گروه رو به انحطاط گذارد.
جوانمردان و عياران به ورزش هاي جسماني بسيار اهميت مي دادند. زورخانه داران امروزي، ميراث داران جوانمردانند. آنان در کشتي گرفتن، تيراندازي و شمشير بازي مهارت داشتند. هر يک موزه يي ( چکمه ) در پا، خنجري بر کمر و کلاه درازي که از نوک آن پارچه اي کوتاه آويخته شده بود، بر سر داشتند. روزها بکار معاش مشغول بودند و شبها در بيوت يا مواضعي به نام « لنگر » يا «زاويه » نزد « اخي » به شاگردي مي نشستند و بقيه ي وقت را هم صرف دستگيري مستمندان مي کردند.
« آيين فتوت »، ترجيح ديگران، گذشتن از لغزش، بت شکني، بخشندگي، حفظ شرف و ناموس، اظهار غيرت، فداکاري، دستگيري از مستندان و ضعيفان، دفع ظلم از مظلومان و حمايت از ياران بود. آداب و رسوم جوانمردي در ايران نفوذ فراوان و گسترده يي داشت و بسياري را به خود جذب کرد. از اين طريقت مي توان حکايات فراواني در گلستان، بوستان، داستانهاي عبيد و قلندرنامه يافت و از پورياي ولي و تختي، بعنوان دو نمونه ي بارز، ياد کرد.
يک نمونه ي ديگر از شيوه ي غيررسمي، دعوت به جمع است. شايد هيچ فرقه اي در گذشته ي ايران زمين مانند عارفان به فکر مردم نبوده اند. آنان اين خصلت را از پيشوايان ديني خود، بويژه اميرمومنان علي (عليه السّلام) به ارث برده اند. علت، آن است که هر فرقه اي تنها خود را راست و ديگر نحله و دسته ها را باطل، ملعون و نجس مي دانست ولي تنها عارفان بودند که نگاهي عام به انسان داشتند و با همه ي بشريت از در صلح و آشتي و صفا درمي آمدند. خلاصه آنکه مردم داري و شفقت به همنوع شيوه ي آنان بود، اين اعتقاد باعث مي شد که آنان از هيچ گونه کمک مادي يا معنوي دريغ نورزند. از ويژگيهاي بارز سالکان طريقت حب و عشق آن است که بسيار به مردم شفقت، صفا و عشق ورزيده و اصل اخوت را کاملاً بجا مي آوردند و از لغزش و خطا براحتي درمي گذشتند. هيچ بعيد نيست که بگوييم: مهمان نوازي ايرانيان که شهره ي عام است تحت تأثير اين منش عارفان شکل گرفته است:

جمع کُن خود را جماعت رحمت است *** تا توانم با تو گفتن هر چه هست
عقل تو قسمت شده بر صد مهم *** بر هزاران آرزو و طمّ و رمّ
جمع بايد کرد اجزاء را به عشق *** تا شوي خوش چون سمرقند و دمشق

نمونه ي سوم، نقش درمانگري است که همواره در عرفان وجود داشته است. شکي نيست که عرفان جنبه ي درماني هم داشته، چنانکه از بُعد علمي و نظري بي بهره نبوده است. بعبارت ديگر عرفان از يک جنبه، نظر، استدلال و تئوري است و جهان بيني خاصي را ارائه مي دهد، اما از سوي ديگر، بعد علمي نيز دارد. به اين معنا که عارفان سعي داشتند به نيازهاي روحي ديگران پاسخ دهند، مشکلات رواني آنان را با شيوه هاي عارفانه پاسخ گويند و به عرفان، بُعد درماني و مددکاري دهند. اين تنها بدين دليل است که انسان به جز عقل، دل هم دارد و همچنانکه بايد نيازهاي عقلي آدمي را پاسخ داد، بايد گره هاي دل را نيز گشود. آنان براساس اين عقيده ي درست که بيشتر بيماريها ريشه ي رواني دارند، بسياري از امراض تني را از طريق روان درمان مي کردند. يکي از بهترين نمونه ها، شيوه هاي درماني است که در کتاب قانون بوعلي سينا به چشم مي خورد. بايد گفت که عارفان بهترين روانشناسان و روان پژوهان و روانکاوان بوده اند که با شناخت نفس که تصوف بر آن استوار است به اين امور مي پرداختند.
با نگاهي ديگر مي توان گفت که عرفان اسلامي دو بعد دارد: آفاقي و انفسي، عارف آن زمان که بدنبال نيل به حقايق است در آفاق سير مي کند، اما آن زمان که درصدد نفوذ در لايه هاي عميق نفس خود است و مي کوشد تا عمق جان آدمي را دريابد و بيماريها را بشناسد و از عرفان، ابزاري براي درمان دردهاي باطني بيابد، سيري انفسي دارد. عرفان با هر دو بعد کامل مي شود، نه آنگونه که همانند عرفانهاي رايج، از قبيل عرفان سرخ پوستي و عرفان بودايي تنها جنبه ي درماني به خود بگيرد. تاريخ عرفان اسلامي و ايراني سرشار از مواردي است که مردمان، درمان دردهاي خود را نزد عارفان مي بردند و از آنان ياري مي جستند.
حاصل آنکه عارفان هم بگونه اي کاملاً مستقل و متمايز، دين را آموزش مي دادند. اين آموزش اشکال مختلفي داشت؛ گاهي غيررسمي، گاهي عملي، گاهي نظري و گاهي بصورت اديبانه بود. تمام اشکال و قالبهايي که عرفا براي انتقال دين به مخاطبان خود برگزيده اند، بسيار مؤثر و بانفوذ بود. مهمترين دليل آن است که عرفان و محبت و انس، با دل و جان آدمي در ارتباط است و آنچه در رابطه با درون و قلب انسان شکل گيرد، تأثير بيشتري خواهد داشت.
در اينجا بدو نکته بايد اشاره کرد: يکي اينکه چون امروزه نحله ها و انديشه هاي بسيار متنوع اما غيرديني مثل عرفان بودايي، چيني، شينتو و سرخ پوستي رواج يافته است، از يک طرف احساس نياز به عرضه ي عرفان ناب اسلامي فزوني يافته است، از اين رو بايد دست بکار شد و از سوي ديگر، ورود در اين مسير، قدم گذاردن بر لب دره يي عميق است، از اينرو بايد احتياط را پيشه کرد.
نکته ي دوم اينکه اگر به تاريخ عرفان در جهان اسلام مراجعه کنيم، مي بينيم که در کنار حرفهاي بلند و انديشه هاي نوراني، سخنان آلوده هم کم نيست. از اينرو بايد پالايشي دروني کرد و سره را از ناسره باز شناخته، و عرفان ناب را عرضه داشت.
نکته ي سوم و مهم اينکه فرض کنيم نمي توان کتابي با محتوايي بعنوان متن درس عمومي عرضه داشت، اما مي توان کار ديگري کرد و آن اينکه بهمين منظور اثري با « رويکرد عرفاني » به سامان رساند و عرضه داشت. البته بايد انديشه هاي عرفاني را با زباني عقلي مستحکم نمود تا از آسيب پذيري آن کاسته شود.

3 - روش هنري

قرآن به زبان هنر اهميت زيادي داده و اصولاً يکي از مهمترين وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبي آن است که خود نوعي اعجاز هنري است. اعتقاد نگارنده بر اين است که اين رويکرد و روش، نسبت بدو رويکرد پيشين امتيازات بيشتري دارد و در اولويت است. شواهدي اين امر را تأييد مي کند که در اينجا به چند نمونه از آنها اشاره و بسنده مي کنيم. با ذکر اين نکته که زبان هنري، قالبهاي مختلفي دارد و مي توان براي آن نمونه هاي مختلفي بيان کرد، در اينجا تنها به يک نمونه؛ يعني زبان قصه و رمان اکتفا مي شود. شاهد اول از قرآن است:
اگر به قرآن که مهمترين سند و منبع تفکر اسلامي است مراجعه کنيم، در آن آيات عقلي و استدلالي خواهيم يافت، اما حجم آنها که نشانگر ميزان اهتمام قرآن است، به نسبت چندان زياد نيست. قرآن شيوه يي مهمتر مطرح کرده است و آن شيوه ي تمثيل و قصه گويي است. در اين کتاب آسماني بيش از هفتاد قصه آمده که تعداد 27 قصه مربوط به انبياي الهي است و احسن آنها قصه ي يوسف (عليه السّلام) است. نکته ي جالب اينکه تعداد آيات مربوط به قصص، حدود 1800 آيه است که تقريباً يک چهارم کل قرآن را تشکيل مي دهد. براستي قرآن با اين همه آيات با ما چه مي گويد؟ آيا از اين مطالب مهم نبايد درس گرفت؟ آيا ما درس گرفته ايم؟
نکته ي جالب تر اينکه اکثر آيات مربوط به قصص، مکي هستند و مي دانيد که آيات مکي بيشتر درصدد القاي تعاليم ديني و مسائل اعتقادي مي باشند. اين امر بدين معناست که قرآن کريم در 1400 سال پيش، قصه را يکي از بهترين زبان ها و قالبها براي انتقال مفاهيم اعتقادي معرفي کرده است. اگر تنها 150 آيه چنانکه طنطاوي در مقدمه ي الجواهر مي گويد و يا حداکثر 450 آيه چنانکه مقدس اردبيلي در زبدة الاحکام بيان کرده مربوط به احکام است، دستمايه ي ظهور جريان علمي بزرگي به نام فقه شد، آيا نبايد 1800 آيه دستمايه ي ظهور جرياني بزرگتر به نام رمان نوسي شود؟
قرآن به ما مي گويد مسائل اعتقادي را مي توان محسوس نمود و در قالب مقوله هاي هنري به مخاطبان عرضه داشت و اين دقيقاً همان کاري است که امروزه بيگانه ها انجام مي دهند. امروزه بسياري از متفکران بزرگ غربي به اين شيوه روي آورده اند. آثار افرادي همچون راسل، سارتر، بکت، کوندرا، اونامونو، کوئليوو دهها نويسنده ي ديگر، بهترين شاهد اين مدعاست. کافي است که انسان تنها يکبار « بار هستي » اثر کوندرا را بخواند تا ببيند چگونه مي توان انديشه هاي خشک، سرد، بي روح و زُمخت فلسفي را با زبان هنر و داستان بيان کرد. همچنين کارتونهايي نظير « دو قلوهاي افسانه اي»، « پينوکيو »، « بابا لنگ دراز » و « اي کيوسان » همه حامل يک فرهنگ و تمدنند. مگر کارتون « دو قلوهاي افسانه اي» به مخاطب، اين انديشه را القاء نمي کند که اتحاد دو ناهمجنس و تمرکز آنان قدرت مي آفريند!؟ مگر اين خلاصه ي تفکر بودا نيست؟! اين در حالي است که قرآن تنها اعتماد به حق و ياد خدا را مايه آرامش و قدرت مي داند: « أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‌ » ( رعد/28 )
آيا کارتون « پينوکيو »يک دوره ي سير و سلوک و عرفان مسيحيت نيست؟ و آيا کارتون « اي کيوسان » تداعي کننده ي عرفان يوگا نيست؟ بهرحال ما شيوه يي را که قرآن 1400 سال پيش به مسلمانان تعليم داده به گوش نگرفتيم، ولي امروزه بيگانه ها آن را به بهترين نحو ممکن بکار بسته و آثار فراواني را با تيراژهاي ميليوني به بازار جهاني و حتي بازار مسلمين روانه مي کنند. در اينجا بايد به اين نکته ي مهم توجه داشت که قصه هاي قرآني ويژگيهاي مختص به خود را دارد، از اينرو با رمانهاي امروزي بسيار متفاوت هستند. از آن جمله اينکه در قصه هاي قرآن شبهه زدايي مي شود و تکرار بگونه اي است که ملال آور نيست؛ زيرا عناصر بازيگر در اين قصه ها بسيار متنوع و جذابند. تمام قصه هاي قرآن حاوي پيامهاي اخلاقي، عرفاني و اعتقادي هستند و مهمتر از همه اينکه تمام قصص قرآني از عنصر واقعيت بهره دارند. قرآن افسانه نيست؛ خصيصه ي مهم داستانهاي قرآن، آن است که تنها بخشي از حوادث و رخدادهاي واقعي را برگزيده تا در وجود مخاطبان تأثير مثبت روحي و اخلاقي داشته باشد.
شاهد دوم، بخش مهمي از روايات است که در اينجا تنها به ذکر يک نمونه از آنها قناعت مي شود:
روايت شده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سوره ي « فصلت » را براي يکي از سرکردگان فساد تلاوت مي کرد تا به اين آيات رسيد: « فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ *إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِکَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ‌ *فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ‌ *فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لاَ يُنْصَرُونَ‌؛ اگر [ کافران از خدا ] اعراض کردند، به آنها بگو: شما را از صاعقه يي همانند صاعقه يي که بر عاد و ثمود فرود آمد ترسانديم. آنگاه که رسولان پيش و بعد آنها نزدشان آمدند و گفتند که جز خداي يکتا را مپرستيد، گفتند: اگر پروردگار ما مي خواست فرشتگاني را از آسمان نازل مي کرد و ما به آنچه شما بدان مبعوث شده ايد ايمان نمي آوريم. اما قوم عاد، به ناحق در روي زمين گردنکشي کردند و گفتند: چه کسي از ما نيرومندتر است؟ آيا نمي ديدند که خدايي که آنها را آفريده است از آنها نيرومند است و باز آيات قدرت ما را انکار مي کردند؟ ما نيز تندبادي سخت و غرّان در روزهايي شوم به سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم و عذاب آخرت خوارکننده تر است و کسي به ياريشان برنخيزد. » ( فصلت/13-16 )
آنگاه که اين بخش از آيات بر آن مفسد تلاوت شد، لرزش شديد سراپايش را فرا گرفت و با پريشاني و خودباختگي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را سوگند داد که از تلاوت آيات باز ايستد. سپس با حالي دگرگون نزد قوم خود بازگشت، چنانکه ديگر آثار عناد و استکبار در چهره اش پيدا نبود.
شاهد سوم، فرهنگ اسلامي- ايراني است. قصه گويي، فرهنگ ايرانيان است. نقاليها، پرده خوانيها، تعزيه گوييها، قواليها، قصه گوييهاي دربار شاهان، قصه هاي هزار و يک شب و مهمتر از همه، قصه هاي مادران براي فرزندان، همه و همه از عناصر اصيل و فرهنگ اين مرز و بوم هستند و پيداست که اين فرهنگ خاستگاهي جز دين و قرآن ندارد.
شاهد چهارم، شاهکارهاي ادبي ايران اسلامي است. شاهنامه، افسانه هاي مثنوي، حکايات گلستان و بوستان، داستانهاي کليله و دمنه و نمونه هاي ديگر، همه نشانه هاي بارزي از نفوذ و تأثير عظيم فرهنگ داستان پردازي و قصه گويي در جامعه ديني ما بوده و هست.
احمد غزالي روزي در مجمع و مجلس وعظ روي به حاضران آورد و گفت: اي مسلمانان! هر چه من در طول چهل سال از سر اين چوب پاره شما را مي گويم، فردوسي در يک سخن گفته است، اگر بر آن خواهيد رفت از همه مستغني شويد:

ز روز گذر کردن انديشه کن *** پرستيدن دادگر پيشه کن
پرستنده ي آز و جوياي کين *** به گيتي زکس نشنود آفرين

شاهد پنجم، اينکه اهتمام به قصه گويي تا بدان حد بوده که حتي سرآمد نوابغ و فيلسوفان يعني ابن سينا، عاقبت به اين روش روي مي آورد و قصه سلامان و ابسال و نيز رسالة الطير مي نگارد. چنانکه غزالي نيز در پايان عمر همت خود را بر گردآوري داستانهاي مفيد و آموزنده قرار مي دهد.
شاهد ششم، اينکه بسياري از متفکران و انديشمندان دريافته بودند که بهترين، آسانترين و سودمندترين شيوه ي تعليم و تربيت و پرورش نيروهاي معنوي « روش تمثيل » است. آنان مزاج و طبيعت مردم را نيک مي شناختند و آگاه بودند که توده ي مردم به داستان و قصه دل خوش دارند و از شنيدن آن سرمست شوند. از اينرو افسانه هاي زيبا و مفيد را برمي گزيدند و از اين طريق افکار بلند و انديشه هاي الهي خود را در قالبهاي جذاب و دلنشين عرضه مي داشتند. عارفان نيک مي دانستند که فکر نيک را نيک بايد بسته بندي کرد و بهترين کالا زماني بدان اقبال مي شود که بصورتي دل انگيز و دلنشين عرضه گردد. اگر روش رمان و حکايت پردازي، ترويج تسلط بود، تا به امروز هاليوود در اختيار جهان اسلام بود.

نتيجه

با توجه به شواهد متعددي که وجود دارد، مي توان گفت که استفاده از شيوه ي داستان پردازي و قصه نويسي، هم در قرآن و هم در فرهنگ ايراني جايگاه ويژه يي داشته و دارد. بهمين دليل بايد فتوا به ترجيح آن داد. البته ممکن است افرادي پرداختن به قصه را کسر شأن خود بدانند، يا چنان اهل احتياط و حجب و حيا باشند که از قرائت سوره ي يوسف (عليه السّلام) سرباز زنند و يا از گزارش داستان موسي (عليه السّلام) با دختر شعيب صرفنظر نمايند، اما خداوند تبارک و تعالي چنين نکرده و هم از نظر کميت و هم از نظر کيفيت، شيوه ي هنري و قصه پردازي را در اولويت قرار داده و به ما آموخته که مي توان با اين زبان به بهترين شکل ممکن اصول اعتقادي، اخلاقي، عرفاني، فکري و انساني را تعليم داد. اگر بخواهيم ميان سه رويکرد نامبرده اولويت قائل شويم، بايد بگوييم که شيوه ي هنري، نخستين اولويت را داراست و شيوه ي عرفاني در رتبه ي دوم و شيوه ي عقلي و فلسفي در رتبه ي سوم قرار دارد. البته اين هرگز بمعناي بسندگي به يکي نيست و نبايد تک روشي و انحصارگرا شد، بلکه بايد از هر سه روش بهره برد؛ با توجه به اين نکته ي مهم که هر شيوه يي، جايگاهي ممتاز و ويژه دارد.
در پايان اين نکته را هم بايد متذکر شد که آنچه تاکنون تحقق يافته است، استفاده از روش عقلي- فلسفي است و هنوز از دو شيوه ي ديگر بخصوص روش هنري در اين روزگاران آنگونه که بايد بهره گيري نشده است. از اينرو آنچه در اينجا بعنوان يک ايده و فکر مطرح شد، بايد به مرحله ي طرح عملياتي برسد، براي آن مدل تعريف شود و بر اساس آن اثري توليد گردد.

پي‌نوشت‌ها:

1-مدرس حوزه و دانشگاه.
2- سفر تثنيه، باب 6، آيه 4.

منبع مقاله :
خامنه اي، سيدمحمد؛ (1389)، تربيت فلسفي و فلسفه تربيت، تهران: نشر بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول