داستان کوتاه

ابومسلم خولاني كنيزي داشت كه معاشرت با ابومسلم را مكروه مي‌داشت و علتش آن بود كه ابومسلم پير و سالخورده بود. كنيز چندين مرتبه به او زهر خوراند ولي زهر اصلاً در او اثر نكرد.
ابومسلم از كار پنهاني او با خبر شد و علت زهر ريختن در غذا را از او پرسيد!
كنيز گفت: چون تو سالخورده شده‌اي، معاشرت و مجالست با تو را مكروه مي‌داشتم و براي خلاصي از تو، زهر در غذايت ريختم. ابومسلم كنيز را در راه خدا آزاد كرد. آن كنيز از سبب تأثير نكردن زهر در او سؤال كرد.
ابومسلم گفت: بدان كه در ابتداي غذا خوردن، هميشه بسم الله الرحمن الرحيم مي‌گفتم و نجات من از نام خدا است.
منبع: www.irc.ir
منبع مقاله :
يك‌صد موضوع 500 داستان، نويسنده سيد علي اكبر صداقت، ناشر تهذيب، محل چاپ قم، سال چاپ 1380، نوبت چاپ اول، صفحه 3،