داستان کوتاه

آيت‌الله اراكي(ره) فرمود: من شاگرد سيدي داشتم كه به او بسيار علاقه‌مند بودم، ولي به طور ناگهاني از حضور در درس غيبت كرد. بعد از شش سال او را ديدم و پرسيدم كجا بودي؟ گفت: آقا! تمام اين مدت دنبال پزشك بودم. غده‌اي در سرم پيدا شده و شش سال است كه دنبال پزشكانم، ولي امروز به قم آمدم و به حضرت معصومه (سلام الله عليها) متوسل شدم.
به او گفتم: به اندازه كافي به وظيفه‌ات عمل كردي و به پزشكان مراجعه كرده‌اي، اكنون مدت چهل روز پشت سر هم ذكر يونسيه را با حضور قلب به عدد معين بگو. از هم جدا شديم.
بعد از چهل روز آن شاگرد نزد من آمد و گفت: هر شب در پشت‌بام اين ذكر را به همان تعداد مي‌گفتم. حدود شب بيستم، در نيمه‌هاي ذكر بودم كه يك‌دفعه پرده از جلوي چشمم برداشته شد و خودم را بين آسمان و زمين معلق ديدم. در آن حالت، كارواني ديدم كه از زمين به‌سوي آسمان مي‌آمد و گويا در آسمان باز و هركس داخل مي‌شد و از جلوي چشم من ناپديد مي‌گشت، تا نوبت به شخصي بسيار نوراني رسيد كه آخر كاروان ايستاده بود. وقتي خواست وارد آسمان شود نگاهي به من كرد و فرمود: چه مي‌خواهي؟ گفتم: آقاجان! سرم. ايشان اشاره‌اي به سرم كرد و فرمود: برخيز تو را هيچ نيست. آن آقا داخل آسمان شد و ناپديد گرديد. ناگهان خودم را در پشت‌بام در حال ذكر ديدم. بقيه ذكر را گفتم و احساس كردم هيچ اثري از درد در سرم نيست. بيست شب ديگر را هم ادامه دادم، وقتي نزد پزشكان آزمايش دادم، اظهار كردند كه هيچ اثري از غده در سرم نيست.

پيام‌ها:

1. طبيب و شفادهنده‌ی حقيقي، خداست.
2. ذكر به همراه توسل واقعي، مشكل‌گشاست.
منبع: www.irc.ir
منبع مقاله :
در كوي بي‌نشان‌ها، نويسنده مصطفي كرمي‌نژاد، ناشر نهاوندي، محل چاپ قم، سال چاپ 1377، نوبت چاپ اول، صفحه 66 و 67،