تاریخ نحو
ترجمه: محمّد باهر (1)
چکیده:
در این مقاله از پیشینه و تاریخچه ی نحو و چگونگی پیدایی و پایه گذاری آن سخن گفته شده است، و نویسنده پس از مقدّمه ای درباره ی محیط پیدایی و چگونگی پایه گذاری نحو و نقش ابوالأسود دوئلی در این میان، به معرّفی اجمالی نحویان نام آور در ادوار و مناطق مختلف پرداخته است. (2) وی در این معرّفی ابتدا از نحو و نحویان پرآوازه از ابوالأسود دوئلی تا سیبویه سخن به میان آورده، و سپس در دو بخش به معرّفی نحویان نام آور از سیبویه تا انقسام دولت عبّاسی و پس از انقسام این دولت پرداخته است، و در بخش نخست مکتب نحوی بصره و کوفه و ویژگیهای هر یک از این دو مکتب نحوی را بررسی کرده است. بررسی نحو و نحویان نام آور در مناطق اندلس و مغرب نیز از دیگر بخشهای این مقاله به شمار می رود و در پایان از جایگاه نحویان در جامعه و رفتار اجتماعی آنان مطالبی بیان شده است.تاریخ نحو، ابوالأسود دوئلی، سیبویه، نحویان نام آور، مکتب بصره، مکتب کوفه، نحویان مغرب، نحویان اندلس.
الف- مقدّمه
در این صفحات کم شمار به اختصار از تاریخ نحو و چگونگی پیدایی و تطوّر آن، و نیز عوامل تأثیرگذار بر آن و نامورترین نحویانی که بار امانت بر دوش نهادند و این دانش را به بهترین وجه و سزاوارترین صورتِ اعجاب برانگیز حفظ کردند، سخن خواهم گفت.گستره ی سخن از تاریخ نحو عربی برای کسی که بخواهد به شرح و تفصیل بپردازد، بس پهناور است؛ چرا که نحو نخستین دانشی است که در اسلام تدوین شده است، و از زمان پیدایش آن نزدیک به چهارده سده می گذرد، و در این مدّت این دانش نه تنها رها نگشته و به دست فراموشی سپرده نشده است، بلکه عالمانی کوشا با هدف و غایتی مشترک ولی با زادگاه و شخصیت و اندیشه ای متفاوت، نسل اندر نسل این دانش را دنبال کرده اند.
در میان این عالمان، دانشمندان بی همتایی بودند که خدا آنان را شایستگی و برتری ویژه ای بخشیده بود، و هر یک از آنان در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزیدند و آنچه را که خداوند بر آنان گشوده، و یا با تجربه ی خویش بدان رسیده بودند و یا خیالشان جنبه یا جنبه های مورد علاقه ای را برایشان به تصویر کشیده بود در آثار و نگاشته هایی نمایاندند که حجم و موضوعات آنها با هم متفاوت است.
در آن هنگام دانشها شاخه شاخه و تخصّصی نشده بود و طالبان دانش به صورت مشترک به فراگیری همه ی دانشها می پرداختند و تمامی آنها و یا پاره ای از آنها را به فراخور حال خود می آموختند، و پس از مدّتی، دانشی در ایشان بر دیگر دانشها چیرگی می یافت. در این میان نحو وضعیت خاصّی داشت: طالبان دانش نه آن را آسان به دست می آوردند، و نه از سرِ بی نیازی رهایش می کردند، زیرا سخت بر این باور بودند که هر دانشوری بدان نیازمند است؛ چرا که نحو معیار لغت و کلید راز آن و ابزاری برای فهم و دریافت آن به شمار می رفت.
از همین روی عموم دانشوران تنها به فراگیری نحو به قدر نیاز و کفایت، بسنده نمی کردند، بلکه در بسط و گسترش آن نیز می کوشیدند و با بیان دیدگاههای خود و تألیف و نگارش پیرامون آن در پیشبرد این دانش سهیم می شدند.
بسط و گسترش تاریخ گرچه در بررسی همه جانبه و تبیین موضوع بهتر از اختصار و ایجاز به کار می آید، امّا ایجاز و اختصار در فراگیرندگی و از میان برداشتن فاصله ها کارآمدتر از بسط و تفصیل است؛ زیرا در این روش انتخاب و گزینش صورت می گیرد، و البتّه همان گونه که گفته اند: هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد، و من در این میان تا آنجا که توانسته ام کوشیده ام نکته ای را که سزاوار یادکرد است، فرو نگذارم و آن را در محدوده ی تنگ خویش بیان کنم.
امید است در این گفتار این هدف حاصل و نیازها به درستی دانسته شود، إن شاء الله.
پیشینه ی نحو
نحو بر دو گونه است: نحو بصری و نحو کوفی. نحو بصری نسبت به نحو کوفی از پیشینگی بیشتری برخوردار است، و پدید آمدن این دانش بی هیچ گفت و گو و اختلافی به نحو بصری باز می گردد. از همین روی سزاوار است که ما با این نحو بیاغازیم و در این باره در دو موضوع سخن گوییم: نخست درباره ی محیط پیدایی نحو، و دیگر درباره ی پدید آورنده اش.محیط پیدایی نحو
نحو در بصره شکل گرفت و محیطی مناسب تر از بصره برای پیدایی نحو وجود نداشت؛ زیرا نیاز به نحو در این شهر پیش از دیگر شهرها احساس می شد، و این از آن رو بود که بصره در آستانه ی تبدیل شدن به شهر بود. مردم از این شهر و خوبیهای فراوان آن با یکدیگر سخن می گفتند، تا جایی که گروههای گوناگونی از مردمان عرب و عجم به سوی این شهر روانه شدند.مهاجرت به بصره روز به روز افزایش یافت، به گونه ای که در روزگار حکومت زیاد شمار جنگاوران به هشتادهزار نفر فزونی یافت و شمار خانوارهای آنان به یکصد و بیست خانوار رسید. (3) بصره در سال 14 هجری ساخته شد و حکومت زیاد بر این سامان در سال 45 هجری آغاز شد، و از آغاز ساخته شدن بصره تا دوران حکومت زیاد، حدود سی سال می گذشت.
مردم عرب و عجم بصره همچون ساکنان سرزمینی واحد از تبارهای گوناگون که پیمانهایی آنان را گرد هم آورده بود، در کنار هم می زیستند، و انگیزه های زندگی در این شهر آنان را به تفاهم و داد و ستد فرا می خواند، و هیچ تفاهم و داد و ستدی جز در سایه ی زبان امکان پذیر و آسان نمی شود، و این گروههای مختلف مردم چاره ای نداشتند جز آنکه در کنار زبانهای گوناگون خود، زبان یکپارچه و یکسانی برگزینند، و زبان عربی همین زبان بود؛ زیرا زبان حکومت وقت و زبان رسمی به شمار می رفت، و دور است که مهاجران بیگانه بتوانند همچون عربان اصیل به خوبی و فصاحت به این زبان سخن گویند و آن را به درستی به کار برند.
از این رو، زبان عربی به دو گونه تبدیل شد: زبان عربی فصیح که عربان آن را به کار می بردند، و دیگر زبانی کم و بیش آمیخته به لحن ( خطا ) و تحریف که مستعربان در زندگی روزمرّه از آن بهره می گرفتند. البتّه ناگفته نماند که لحن و تحریف پیشتر نیز تا اندازه ای با زبان عربان آمیخته شده بود، و به گونه ای متفاوت در گفتار و نوشتار آنها دیده و شنیده می شد. روایت کرده اند که از کارگزار عمر در میسان نامه ای به دست او رسید که کاتب در نگارش آن اشتباهی مرتکب شده بود. عمر به کارگزار خود نوشت: کاتب خود را تازیانه ای بزن. (4)
در روایتی دیگر پیدایی نحو در بصره تأیید می شود. در این روایت آمده است: امام علی و عبدالله بن عبّاس و ابوالأسود دوئلی در بصره اقامت داشتند. ابتدا ابوالأسود در آنجا بود و سپس در روزگاران فتنه ی بزرگ، امام علی و عبدالله بن عبّاس نیز بدانجا رفتند. راویان با توجّه به بسیاری از روایات درباره ی اینکه کدام یک از این سه تن پدید آورنده ی نحو است، با هم اختلاف نظر دارند، و منطقی به نظر می رسد که پیدایی نحو در همان روزگاران بوده باشد؛ زیرا در آن هنگام آمیزش عرب و عجم، و لحن در زبان عربی گسترش یافته بود و نیاز به نحو بیش از پیش احساس می شد.
افزون بر این روایت کرده اند که عمر- که خدای از او خشنود باد- در نامه ای از ابوموسی اشعری، والی بصره، می خواهد که ابوالأسود را به آموزش اِعراب برانگیزد. (5)
پایه گذار نحو
روایات پراکنده ای درباره ی پایه گذار نحو وجود دارد که در آنها از جنبه های گوناگونِ نحو و از دلیل پیدایی و پدید آورنده اش و نیز از اینکه چه قواعدی برای نخستین بار وضع شده، سخن به میان آمده، و لحن و خطا و گسترش خطر آن با گذشت زمان، دلیل پیدایی آن دانسته شده است.عربان، لحن را سخت ناخوش می داشتند و آن را برای صاحبش کاستی و نقصان می دانستند، و این نه در آغاز برآمدن اسلام، بلکه تا سالیانی دور پس از آن نیز ادامه داشت، و آنان خرده گیری از غلط گویان را رها نمی کردند، و حتّی خطای احتمالی در گفتار و یا نوشتار روایت شده را نیز نمی پذیرفتند.
روایت کرده اند که کنیزی در مجلس واثق با این سخن شاعر به خنیاگری مشغول بود:
أ ظلیمُ إنَّ مُصابَکم رجُلاً... أهدَی السّلامَ تحیّةً ظُلمٌ (6)
یعنی: ای ظلیم! آزار رساندن به مردی که درود و سلام بر تو فرستاده، ستم است.
یکی از حاضران در مجلس که گمان می برد « رجلاً » در این بیت خبر « إنّ » است، بر او خرده گرفت و گفت: چرا آن را منصوب خواندی، و باید آن را مرفوع می خواندی، این در حالی است که « رجلاً » مفعولٌ به « مصابَ » است که مصدر و به معنای « إصابة » است. کنیز از تغییر ضبط بیت خودداری کرد و گفت: من این بیت را همین گونه نزد ابوعثمان مازنی خوانده ام. خلیفه ناگزیر مازنی را از بصره فراخواند و او روایت نصب را تأیید کرد و دلیل آن را توضیح داد.
روایتهای بسیاری وارد شده است که بی هیچ گونه اختلافی، پایه گذاری نحو را به ابوالأسود نسبت می دهند و تنها در مورد چگونگی آن اختلاف وجود دارد که آیا این پایه گذاری براساس ضرورتی بود که ابوالأسود خود آن را احساس می کرد، یا اینکه این کار به اشاره ی عمر (7)، یا امام علی (8) و یا زیاد (9) صورت گرفته است ؟
سخن کسانی که می گویند این کار با اشاره ی عمر و یا زیاد صورت گرفته است، سخن مبهم و پیچیده ای به نظر می رسد: گروه نخست می پندارند عمر به ابوالأسود آموزش اِعراب را توصیه کرد، و این یعنی اشاره به پایه گذاری نحو. گروه دوم نیز گمان می کنند نقطه گذاری قرآن در روزگار زیاد، اشاره به پایه گذاری نحو است. امّا درستی سخن کسانی که پایه گذاری نحو را به اشاره ی امام علی دانسته اند، بعید به نظر نمی رسد؛ زیرا ابوالأسود از شیعیان نزدیک امام بود، و طبیعی است که امام با اشاره و یا راهنمایی خود می توانست به گونه ای با نحو ابوالأسود پیوند داشته باشد.
روایت دیگری نیز حکایت از آن دارد که پایه گذار نحو خود امام است، و ابوالأسود آن را از امام فرا گرفته است. (10) اینکه پایه گذاری نحو از سوی امام - اگر می خواست- کار دشواری نبود، سخن درستی است و درباره ی نبوغ و خلاقیت او هیچ گونه اختلافی نیست، امّا بار مسئولیتی که او بر دوش داشت، سنگین تر از آن بود که به وی فرصت دهد تا او در این باره بیندیشد؛ چرا که امام- که خدای او را بزرگ و گرامی دارد- برای استوار ساختن پایه های حکومت و برپایی دستورات دینی و چاره اندیشی مشکلات مردم و از میان برداشتن توطئه ها همه ی توان و اندیشه ی خود را به کار گرفته بود.
در اخبار ابوالأسود شواهدی به چشم می خورد که نشان می دهد او- آن گونه که عمر به تصویر می کشد- از حسّ لغوی نیرومندی برخوردار بود که می توانست به یاری این حسّ برخی از شیوه ها را بازشناسد، و وجوه همانندی و یا ناهمانندی میان آنها را دریابد، و از تأثیر این وجوه بر درستی یا نادرستی معنا آگاهی یابد.
روایت کرده اند که خویشاوندان ابوالأسود از قبیله ی بنی قشیر از میزان محبّت و وفاداری او نسبت به امام علی آگاه بودند. از همین روی برای خشمگین ساختن او به نزدش از امام بد می گفتند. ابوالأسود در این باره چکامه ای می سراید و در آن بدرفتاری خویشانش را می نکوهد و بر وفاداری به عهد و پیمان و پاکی عقیده ی خویش تأکید می ورزد. ابیاتی از این چکامه که درباره ی اهل بیت است، چنین است:
أحِبّ مُحمّداً حُبّاً شدیداً... و عَبّاساً و حَمزَةَ و الوَصِیّا
بَنِی عَمِّ النَّبِیِّ و أقرَبِیهِ... أحَبُّ النّاسِ کُلِّهِم إلَیّا
فَإن یَکُ حُبُّهُم رُشداً أصِبهُ... ولَستُ بِمُخطِیءٍ إن کانَ غَیّا
یعنی: من، محمّد و عبّاس و حمزه و علی را سخت دوست می دارم.
پسران عموی پیامبر و خویشان او نزد من محبوب ترین مردمان اند.
اگر دوستی آنان هدایت است، بدان دست یافته ام، و اگر گمراهی است، من به خطا نرفته ام.
بنوقشیر گفتند: ابوالأسود! آنجا که گفتی: « اگر دوستی آنان هدایت است، بدان دست یافته ام ... » درباره ی دوست خود شک و تردید روا داشته ای.
ابوالأسود گفت: آیا این سخن خدای بزرگ را نشنیده اید: « وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ »(11) ؟ (12)
ابوالأسود از رازهای بیان، چیزهایی را می دانست که آنان نمی دانستند و در این مناظره به این آیه استناد می کند تا شاید به آنها بفهماند که گاهی ظاهر سخن همراه با شک و تردید است، ولی در حقیقت اینچنین نیست، بلکه توریه ی لطیفی است که گاه سخن به سوی آن کشیده می شود.
ابوالأسود خود درباره ی حسّ نیرومند لغوی و درستی تشخیص خویش چنین می گوید: من برای لحن، چونان پیه و چربی گوشت، پیه و چربی می بینم. (13)
ابن ندیم می نویسد: چهار برگه دیدم که گمان می کنم از کاغذهای چینی بود و روی آن نوشته شده بود: این کلامی است در فاعل و مفعول از ابوالأسود- که رحمت خدای بر او باد- به خطّ یحیی بن یعمر، و در زیر این خطّ به خطّی کهن نوشته شده بود: این خطّ نضر بن شمیل است. (14)
این سخنِ مردی است مورد اعتماد که از شنیده هایش سخن نمی گوید، بلکه از آنچه خود با چشمانش دیده یاد می کند.
برخی از پژوهشگران بر این باورند که ابوالأسود با زبان سریانی پیوند داشت و به احتمال زیاد این زبان را فرا گرفته بود. دیدگاهی دیگر نیز حکایت از آن دارد که یعقوب الرهاوی با وی همروزگار بوده و او کتابی در نحو سریانی از خود بر جای نهاده است. (15)
هر دو دیدگاه نشان می دهد که نحو عربی به طور صریح و آشکار عربی نیست، و ابوالأسود به گونه ای آن را از سریانی گرفته است. البتّه این سخن، همان گونه که ملاحظه می شود، تنها گمانی بیش نیست، و همانند آن به هنگام یادکرد آغازین دانشهای عربان زیاد تکرار می شود، تو گویی در میان خلق خدا برای اینان چنین مقدّر شده است که همواره در دانشها شاگردان دیگران باشند، و این سخنی است که اگر سندی به جز حدس و گمان داشته باشد، می توان آن را پذیرفت.
باید افزود: طبیعتاً نحوی که ابوالأسود پایه ریزی کرده صرفاً نکات و ملاحظات ساده ای بوده است که به اندازه ی توان در مراحل مختلف، با دقّت در شیوه های سخن و بررسی آنها به دست آمده است، و او با کمک آنها توانست قواعدی را دریابد که این قواعد در فراگیر بودن و عمومیت داشتن به پای قواعدی که احکام را وضع و تثبیت می کند، نمی رسد.
برای کسی همچون ابوالأسود که از سرشتی سالم و حسّی لطیف برخوردار است، رهیابی به این گونه قواعد اوّلیه و افزون بر آن، چندان دشوار نیست، و عمر، خلیفه ی دوم نیز از آن روی او را به عنوان آموزش دهنده ی اعراب برگزید که او شایستگی این کار را داشت، و از عهده ی آن بر می آمد. عربان و یا گروهی از آنان هم تفاوت معانی مختلف را در عبارتهایی که اِعراب آنها مختلف بود، می فهمیدند و می توانستند این تفاوت را در جایی که ساختار جمله با پیش و پس کردن اجزای آن و یا آوردن یا نیاوردن بخشی از آن تغییر می یابد، دریابند.
از همین روی است که می بینیم عربی بادیه نشین چون شنید کسی آیه ی « ... أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ » (16) را به جرّ لام « رسوله » می خواند، گفت: « خدای از رسولش بیزار است ؟» (17). سیبویه نیز آنچه می گوید از آنِ خود اوست، پس همآوایی با کسانی که می گویند: « نحو عربی نژادی عربی دارد، و آن بیگانه ای نیست که بر این قوم وارد شده باشد، و یا نژادی آمیخته با دیگر نژادها داشته باشد »، نه از روی تعصّب است و نه نادیده گرفتن حقیقت.
ب- نحو و نحویان پرآوازه از ابوالأسود تا سیبویه
از پایه گذاری نحو از سوی ابوالأسود چندی نگذشته بود که مردم از این موضوع آگاهی یافتند و کسانی برای فراگیری این دانش به او روی آوردند و از او نحو آموختند، و پس از او شاگردانش به آموزش نحو ادامه دادند، و اینچنین با گذشت روزگار، طبقات گوناگونی از نحویان شکل گرفت و پسینیان به فراگیری این دانش از پیشینیان پرداختند و به این ترتیب نهال نحو رفته رفته رشد و نمو می یافت، و روز به روز بر شاخ و برگش افزوده می شد، چنان که گویی خداوند آن را پیشتر به بهترین وجه برای این قوم آماده کرده است. البتّه این تنها درخششی در مرحله ی آغازین و اشاره ای برای نمایاندن راه به این قوم بود تا آنان به آرامی در این مسیر گام نهند، و پس از چندی گامهای بلندی را بپیمایند؛ گامهایی که اگر سخت کوشی و تلاش مستمرّ آنان نبود، هیچ گاه برداشته نمی شد.این بلال بن ابی بُرده، والی بصره است که عبدالله بن ابی اسحاق و ابوعمرو بن العلاء، دو تن از نحویان پیشگام، را به مجلس خویش فرا می خواند تا در برابر دیدگان او به مناظره بنشینند، و پس از این مناظره است که ابوعمرو می گوید: « ابن ابی اسحاق به سبب همزه بر من چیره شد » (18). در آن روزگار جولانگاه نحو چنان گسترده شده بود که این دو دانشمند بزرگ می توانستند با هم در آن کاملاً به رقابت برخیزند و پیروزی یا شکست نصیب خود کنند، و این در حالی بود که از زمان پیدایی نحو بیش از چهل سال نمی گذشت؛ چرا که ابوالأسود در سال 69 هـ درگذشت و بلال نیز در سال 109هـ والی بصره بود.
در اینجا شرح حال ابوالأسود و نامورترین نحویانی را که پس از او زیسته اند تا روزگار سیبویه، به ترتیب سالِ درگذشت آنها ذکر می کنیم:
1. ابوالأسود دوئلی ( د:69 ه ق. )
مشهور است که نام او ظالم بن عمر بوده است. (19) نسب او به دوئل بن بکر می رسد و به همو منسوب است. او در مکّه زاده شد و به مدینه کوچید. از عمر روایت کرده است و نزد عثمان و علی دانش آموخت. (20) سپس عمر او را هنگامی که ابوموسی اشعری والی بصره بود، به بصره بازگرداند تا به مردم، اِعراب بیاموزد. (21) امام علی او را عهده دار امر قضاوت در بصره کرد، و آن گاه که ابن عبّاس با خشم بر امام، بصره را به سوی مکّه ترک کرد، وی از سوی امام به عنوان والی بصره منصوب شد (22)، و در سال 69 هـ در بصره درگذشت.ابوالأسود - که خدایش بیامرزاد - از وفادارترین شیعیان امام علی و از دوستداران واقعی او بود. وی کسی بود که نحو را پایه گذاری کرد و به ضبط صحیح قرآن پرداخت. از قرائتهای اوست: « أَلاَ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ » (23) و « هَیْتِ لَکَ ». (24) (25)
از میان کسانی که نحو را از ابوالأسود فراگرفته اند می توان به یحیی بن یعمُر (26) ( د:129ه ق. )، میمون الأقرن (27)، و عنبسة الفیل (28) اشاره کرد. ما از نحو آنان چیزی نمی دانیم و در کتاب سیبویه هم از ایشان سخنی به میان نیامده و روایتی نیز از آنان نقل نشده است.
2. عبدالله بن ابی اسحاق ( د:117ه ق. )
او عبدالله بن ابی اسحاق حضرمی نام دارد، و نحو را از یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم ( د:86 یا90 ه ق. ) (29) فراگرفته است. درباره اش می گویند: او نحو را شاخه شاخه کرد؛ قیاس را در این دانش به کار گرفت، و به پژوهش درباره ی همزه پرداخت و در این باره کتابی نوشت. وی به سال 117 ه ق. درگذشت. (30)از مواردی که سیبویه بدو نسبت می دهد این است که می گوید: او آیه ی « یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَ لاَ نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا » (31) را به نصب « نکذّب » قرائت می کرد. (32)
3. ابوعمرو بن العلاء ( د:154 ه ق. )
بنا بر قول مشهور نام او همان کنیه اش ( ابوعمرو ) است. برخی نیز گفته اند که نامش زبّان است. او به سال 68 هـ در مکّه زاده شد و در بصره پرورش یافت. نحو را از عبدالله بن ابی اسحاق و یحیی بن یعمر فرا گرفت و نزد انس بن مالک و حسن بصری دانش آموخت.ابوعمرو از قاریان هفت گانه است، و پیشوای بصریان در قرائات، نحو، لغت، ایّام عرب و شعر به شمار می رفت، راستگو، قابل اعتماد، پرهیزگار و از بزرگان و مهتران عرب بود، و در سال 154 هـ درگذشت. (33)
سیبویه بیش از چهل بار از او نقل کرده و بیشترینه ی این نقلها از طریق یونس بن حبیب است. از جمله، این سخن وی درباره ی مستثنا به إلا است آن گاه که کلام تامّ و منفی باشد: « صحیح آن است که بگوییم: " ما أتانی القوم إلا عبدُالله "، و اگر این کلام به منزله ی " أتانی القوم " باشد، روا نباشد که گویی: " ما أتانی أحد "، همچنان که نتوان گفت: " أتانی أحد " ». (34)
نیز می گوید: « بدان که آنچه صفت برای معرفه باشد نیکو نباشد آن را حال قرار داد و همچون نکره منصوبش ساخت ». (35)
4. خلیل بن احمد ( د:175 ه ق. )
نام او خلیل بن احمد فراهیدی ازدی است. در سال 100 زاده شد، و نحو را از ابوعمرو بن العلاء، عیسی بن عمر و دیگران فرا گرفت. او به بادیه می رفت و با بادیه نشینان هم سخن می شد و از آنان واژه می آموخت. خلیل از شخصیتهای کم مانند تاریخ و از کسانی بود که در آغازین مراحل شکل گیری دانشها از او یاد می شود.خداوند حسّ لغویِ پرورش یافته، ذهن ریاضی کارآزموده و ذوق موسیقایی شگفتی به او بخشیده بود، و در نحو به اوج رسیده بود. او عروض را ابداع و آن را به عنوان دانشی به مردمان عرضه کرد، همچنان که شیوه ی فرهنگ نگاری را نیز تدوین نمود. خلیل، اصول و فروع و علل و قیاسهای نحوی را به گونه ای بی سابقه استنباط کرد. سیبویه بیش از پنجاه بار از خلیل نقل کرده است، و او- که رحمت خدای بر او باد - مردی پارسا و پرهیزگار و زاهد بود و سراسر زندگی خود را به دانش اندوزی و تدریس گذراند. وی به سال 175هـ درگذشت. (36)
5. یونس بن حبیب ( د:182 ه ق. )
او ابوعبدالرحمن یونس بن حبیب ضبّی نام دارد. در سال 90 هـ زاده شد و نزد ابوعمرو به فراگیری نحو پرداخت. قیاس در نحو از دیدگاههای اوست، و آرای منحصر به فردی داشت. سیبویه بیش از دویست بار از او نقل کرده است، و بیشترینه ی نقل او به دو باب از بحث تصغیر اختصاص دارد. سیبویه می گوید: « همه ی آنچه را که در این باب برای تو یاد کردم و آنچه را که در باب بعد ذکر خواهم کرد، سخن یونس است » (37). یونس به سال 182 هـ درگذشت.از جمله مواردی که سیبویه از یونس نقل کرده، این است: « شنیدم برخی از عربان می گویند: الحمدلله ربّ العالمین [ به نصب ربّ ]، پس از یونس درباره ی آن پرسیدم، و او آن را عربی پنداشت ». (38)
از دیگر موارد آنکه سیبویه می گوید: « از همین قبیل است این سخن عرب: " من أنت زیداً ؟" و یونس پنداشته است که آن در اصل " من أنت تَذکُر زیداً "بوده است، ولی این در سخن عربان بسیار است، و کاربرد دارد و از ذکر آن [ تَذکُر ] بی نیاز شده اند ». (39)
6. سیبویه ( د:180 هـ ق. )
او عمرو بن عثمان بن قَنبر نام دارد و سیبویه لقبی است که تقریباً هیچ کس جز او بدان نامیده نشده و شهرت نیافته است. او در بیضاء، یکی از شهرهای فارس زاده شد، و در بصره رشد یافت و اقامت گزید. وی نزد خلیل دانش آموخت و مدّت درازی همراه او بود. او همچنین از عیسی بن عمر، یونس بن حبیب و دیگران دانش فراگرفت، و پدیدآورنده ی بزرگترین و ماندگارترین کتاب نحوی به شمار می رود. سیبویه به سال 180 هـ درگذشت. (40)سیبویه برای کتاب خود نامی برنگزید، و برای آن مقدّمه و خاتمه ای ننوشت. شاید او قصد داشت بنا به دلایلی در آن بازنگری کند، ولی نتوانست این خواسته ی خود را عملی سازد. پیش از او عیسی بن عمر دو کتاب نوشت و نخستین آن را الإکمال و دیگری را الجامع نامید.
البتّه پیشینیان به جای او برای کتابش نامی نهاده اند؛ زیرا آن را الکتاب نامیده اند، بی آنکه آن را با صفتی همراه سازند و یا آن را به صورت مضاف و مضاف إلیه ذکر کنند. از این رو هرگاه واژه ی الکتاب به صورت مطلق گفته شود، کتاب سیبویه مراد است، چنان که گویی تنها کتاب اوست که در حقیقت کتاب است، و دیگر کتابها مجازاً کتاب نامیده می شوند.
سیبویه در الکتاب نه قواعدی را تقریر می کند و نه برای احکام شرطهایی در نظر می گیرد. او همچنین پای بند تعریف مصطلحات نیست و آنها را با واژه هایی یکسان به کار نمی گیرد. الکتاب از شیوه ها و مفردات بهره ای بسیار فراوان دارد و برخی از شیوه های آن منقول، و برخی دیگر سخن نو و تازه ای است که سیبویه آنها را به منظور بررسی و تحلیل طرح می کند؛ آن گاه درباره ی درستی یا نادرستی آن، حسن و قبح آن، کمی و زیادی اش و ... به داوری می نشیند.
او در لابه لای این مطالب، بخشی از شنیده هایش و بسیاری از آرای استادانش، به ویژه خلیل، را پیش می کشد، یا دیدگاه خود را درباره ی آنها بیان می کند، و یا آنها را به طور کامل برای مسأله ی مورد بررسی به کار می گیرد و یا آنها را تأییدی برای آن مسأله قرار می دهد. او همچنین بسیاری از واژه های عرب و شمار زیادی از شواهد گوناگون را به کار می گیرد که پاره ای از آنها آیات قرآن است. شمار این آیات به 373 آیه می رسد، و از ذکر قرائات آیات نیز در صورت لزوم غفلت نمی ورزد. پاره ای دیگر از شواهد او را اشعار به خود اختصاص داده است. شواهد شعری الکتاب به 871 شاهد شعری می رسد. از دیگر شواهد این کتاب رجز است و در این اثر به 190 رجز استشهاد شده است، و او به هنگام ذکر این شواهد، تصحیح انتساب آنها را به صاحبانش از یاد نمی برد. (41)
اینها آن گونه که من در شمار آورده ام برخی از شواهد سیبویه است. سیبویه برخی از اشعار و رجزها را بدون نام بردن از سرایندگانشان یاد کرده است. با این حال دانشمندان به همه ی شواهد او اعتماد دارند و آنها را کاملاً پذیرفته اند.
او همچنین شواهدی را از احادیث نبوی ذکر کرده است، ولی سخنی که نشان دهد آنها حدیث هستند بر زبان جاری نساخته است. از جمله ی این شواهد است:
1. سبّوحاً قدّوساً ربِّ الملائکة و الروح. (42)
2. ما من أیّامٍ أحبَّ إلی الله فیها الصوم من عشر ذی الحجّة. (43)
3. کلُّ مولود یُولَد علی الفطرة حتی یکون أبواه هما یُهَوِّدانِه و یُنَصَّرانِه. (44)
عبارتهای الکتاب بیشتر به هم پیوسته و پیاپی است، به گونه ای که کمتر می توان به مواردی برخورد که وقف و درنگ در آنها بجا و پسندیده باشد، مگر هنگامی که سخن به ارائه ی شاهدی یا طرح پرسش و گفت و گویی بینجامد. این موارد گاه روشن و آشکار و گاهی هم پیچیده و مبهم است، و سیبویه به هنگام بیان آنها چندان به معنا و مفهوم آنها توجّهی ندارد. گاهی نیز چنین به نظر می رسد که او دوست دارد از موضوع مورد بحث بیرون رود و سخن را به بحثی دیگر کشاند، همچنان که به هنگام سخن از اشتغال، بحث پیرامون صیغه های مبالغه را پیش می کشد. (45)
سیبویه در استنباط احکام تنها به واقعیت متون بسنده نمی کند، بلکه گاهی به فرضیه هایی روی می آورد و به منظور تکمیل صورتهای عقلی موجود در ذهن خویش و یا برای جبران آنچه در متون بدانها پرداخته نشده، قوانینی وضع می کند.
او همچنین تنها به طرح مسائل صرف و نحو بسنده نمی کند، و مباحث ارزشمندی را نیز پیش می کشد که ریشه ی آنها را در پیوند با صرف و نحو می داند. این مباحث را دانشمندان پس از سیبویه به دانشهای دیگری منتقل کرده اند. ما در اینجا به بیان برخی از این گونه مباحث در الکتاب و مواردی که از این اثر به دیگر کتابها راه یافته، می پردازیم:
عبدالقاهر جرجانی بخشی از باب « استعمال الفعل فی اللفظ لا فی المعنی » (46) را در أسرار البلاغة نقل کرده است. (47) او همچنین بخشی از باب « من النکرة یجری مجری ما فیه الألف و اللام » (48) و نیز بخشی از باب « ما یحسن علیه السکوت » (49) را در دلائل الإعجاز آورده است. (50)
ثعالبی نیز بخشی از باب « مجاری أواخر الکلم من العربیة » (51) و باب « الحروف الّتی یجوز أن یلیها بعدها بعدها الأسماء » (52) و باب « ما لفظ به ممّا هو مثنّی کما لُفظ بالجمع » (53) را در أسرار العربیة نقل کرده است.
سیبویه در باب ادغام، پیرامون حروف الفبا، شمار آنها، اصول و فروعشان، مخارج حروف و انواع آنها از جمله حروف صدادار، بی صدا، شدید و نرم سخن نیکو و جالبی گفته است. (54)
در بابهایی که ذرک کردیم ملاحظه می شود که سیبویه مطلبی را از استادان خویش نقل نکرده است. پس آیا می توانیم بگوییم که سیبویه پدیدآورنده ی بلاغت و تجوید است ؟ (55)
سیبویه همچنین موضوعات پراکنده را تقسیم بندی و آنها را در چند باب ذکر می کند: او بحث استثنا را در 17 باب (56) و بحث ترخیم را در 12 باب ارائه کرده است (57)، و برخی از بابها را نیز در جایهایی نامتناسب ذکر می کند. وی قَسَم و حروف آن را در میان باب تصغیر و نون تأکید ثقلیه و خفیفه قرار داده است. (58)
باید افزود در زبان عربی تاکنون هیچ کتابی به اندازه ی الکتاب مورد توجّه قرار نگرفته، و در میان نسلهای پیاپی از هیچ کتابی همچون کتاب سیبویه بهره گرفته نشده است. درباره ی این کتاب آثار زیادی نگاشته شده و پیرامون آن پژوهشهای بسیاری صورت گرفته است که نمی توان آنها را در شمار آورد.
برای الکتاب شرحها، تعلیقه ها و مقدمه هایی نگاشته شده، و آثاری برای مرتّب ساختن مسائل و حلّ مشکلات آن، و توضیح موارد پیچیده و تشریح شواهد و جدا کردن احکام آن به رشته ی تحریر درآمده و گزیده هایی از آن ساخته و پرداخته شده است. نگارندگان این آثار نیز دیدگاههای متفاوتی درباره ی این اثر مطرح کرده اند: شماری از آنها سخت از این اثر جانبداری کرده اند و شماری دیگر سخت بر آن تاخته اند، و در این میان گروهی به هواداری و همراهی با ایشان برخاسته اند، و برخی نیز چنان با این اثر خو گرفته اند که آن را از بر کرده اند و یا در فهم مطالب آن چیرگی یافته اند و به آگاهی کامل رسیده اند.
سیبویه نتوانست الکتاب را برای کسی بخواند یا کسی آن را نزد او فراگیرد، و پس از او کسانی آن را نزد ابوالحسن اخفش خواندند (59) و اخفش- که رحمت خدای بر او باد - وارث دانش سیبویه بود و دیگران از طریق او با سیبویه و دانش او آشنا می شدند، همچنان که سیبویه خود نیز وارث دانش خلیل بود و مردم از طریق وی با خلیل و دانش او پیوند می یافتند.
ج- نحو و نحویان پرآوازه از سیبویه تا انقسام دولت عبّاسی
پس از نگارش الکتاب، برخورد با مسائل نحو برای نحویان دیگر دشوار نبود، و کتاب سیبویه راه نحو را هموار ساخت. زیرا سیبویه با این اثر یکی از سرچشمه های نحو را پدید آورد و ذخایر آن را پدیدار ساخت و برهان و دلیل اقامه کرد و شواهدی را عرضه داشت و به دنبال علّتها گشت. از این روی برای نحویان اثری بر جای نهاد که ایشان را به پژوهش و بررسی پیرامون آن وادار ساخت. آنان دیدگاههای انتقادی و متفاوت خود را درباره ی این اثر مطرح ساختند و یا به همراهی و موافقت با آن برخاستند؛ البته در این میان هم موافقان و هم مخالفانش، از بهره گیری و یاری گرفتن از آن برای نگارش آثار خود غفلت نورزیدند.اینچنین شد که از این نحویان آثار گوناگونی برای ما بر جای ماند که از راهی روشن تر و شیوه ای پایدارتر برخوردار بودند. این آثار همچنین از ارائه ی دیدگاهی استوار و دلیلی شایسته و علّتی پسندیده و یا شاهدی بی عیب و نقص خالی نبودند و این حاصل تلاشی گسترده از سوی نحویان به شمار می رفت که به سادگی فراهم نشده بود. این نهایت چیزی بود که انگیزه های موجود بدان فرا می خواند، و ادامه دهنده ی تحوّلی محسوب می شد که کتاب سیبویه در جهان نحو و نحویان آن را به وجود آورده بود. اینک به گروهی از نامورترین نحویان این دوره می پردازیم:
1. اخفش ( د:ح215 ه ق. )
نام او سعید بن مَسعده و لقبش اخفش است. اصل او از قبیله ی مَنبِج است و در بصره سکنا گزید. نزد سیبویه دانش آموخت و در این باره می گفت: سیبویه چیزی را وضع نکرد، جز آنکه آن را بر من عرضه داشت. او در میان نحویان بصره و کوفه جایگاهی بلند داشت. نحو را از سیبویه آموخت و تنها کسی است که نحویان از طریق او با کتاب سیبویه پیوند می یابند.او در حدود سال 215 هـ درگذشت. (60)
از نگارشهای نحوی اوست: کتاب المقاییس، و الاشتقاق. دیدگاههای نحوی او در میان کتابهای نحوی پراکنده است، از جمله اینکه وی جمع اسماء عدد را روا می دارد، در حالی که جز او جمع اسماء عدد را در غیر از مأة ( صد ) و الف ( هزار ) روا نمی دارند. (61)
2. مازنی ( د:249 ه ق. )
نام او ابوعثمان بکر بن محمّد بن محمّد بن بقیه است. کتاب سیبویه را نزد اخفش فرا گرفت. وی پیشوای لغت و راوی روایتهای بسیار، و در جدل و مناظره نیز توانمند بود. مازنی در سال 249 درگذشت، و برخی سال درگذشت او را جز این دانسته اند. (62)از آثار اوست: علل النحو، تفاسیر کتاب سیبویه، و التصریف. ابن جنّی التصریف را شرح کرده و این کتاب به چاپ رسیده است. از دیدگاههای نحوی او این است که جمع مؤنّث [ سالم ] همراه با لاء نفی جنس باید مبنی بر فتح باشد. (63)
3. مبرّد ( د:286 ه ق. )
نام او محمّد بن یزید بن عبدالأکبر است. به سال 310 هـ زاده شد. در بصره پرورش یافت و الکتاب را از جَرمی شنید و آن را نزد مازنی به اتمام رساند. او پیشوای زبان عربی در روزگار خویش بود، و در سال 386 درگذشت. (64)از آثار اوست: المقتضب، إعراب القرآن، الکامل فی فنون من اللغة و الأدب و النحو. از جمله دیدگاههای نحوی او این است که اِعراب مصدر مؤوّل از « أنّ » و اسم و خبر آن که پس از « لو » واقع شده باشد، بنابر آنکه فاعل « ثبت » محذوف باشد، مرفوع است. (65)
4. زجّاج ( د:310 ه ق. )
نام او ابواسحاق ابراهیم بن السریّ زجّاج است. او در آغاز به شیشه گری اشتغال داشت و پس از آن به فراگیری نحو روی آورد، و نزد مبرّد به فراگیری نحو پرداخت. سپس با المکتفی پیوند یافت و ندیم و همنشین او شد، و در سال 310 هـ درگذشت.از آثار اوست: الاشتقاق، فعلت و أفعلت، و شرح أبیات سیبویه. از جمله دیدگاههای نحوی او آن است که « لعلّ » و « کأنّ » آن گاه که « ما » به آنها متّصل شود، عمل آنها در مابعدشان جایز خواهد بود، و نه واجب. (66)
- نحو کوفی و نحویان پرآوازه ی آن
روی آوردن کوفه به نحو در دوران زندگی خلیل آغاز شد؛ یعنی حدود نود سال پس از درگذشت ابوالأسود، و درگذشت او در سال 69 هـ روی داد. کوفه در این مدّت بیشتر به قرائت و اقراء قرآن و روایت و سرایش شعر می پرداخت و از همین روی سه تن از قاریان هفت گانه، یعنی عاصم ( د: 129ه ق. )، حمزه ( د: 156ه ق. ) و کسائی ( د: 186ه ق. ) از این شهر بوده اند، در حالی که هر شهری تنها یک قاری داشت؛ امّا در مورد نحو چنین به نظر می رسید که این شهر ابتدا به آنچه از بصره به آنجا می رسید، قانع اند، ولی پس از آن به این دانش توجّه کردند و بدان پرداختند. نامورترین نحویان این شهر عبارت اند از:1. معاذ الهرّاء ( د: 187ه ق. )
نام او ابومسلم معاذ الهرّاء است. وی در کوفه پرورش یافت، و پوشاک هروی می فروخت و از این روی به هرّاء شهرت پیدا کرد. فرّاء و کسائی نزد او نحو آموخته اند، و گفته می شود: وی نخستین کسی بود که تصریف را پایه گذاری کرد. هرّاء در سال 187 هـ درگذشت. (67)2. کسائی ( د: 189ه ق. )
او ابوالحسن علی بن حمزه کسائی نام دارد. وی پیشوای نحویان کوفه و یکی از قاریان هفت گانه بود؛ در کوفه پرورش یافت و نزد هرّاء و خلیل به فراگیری دانش پرداخت، و کتاب سیبویه را اخفش بدو آموخت. وی به بادیه کوچید و واژه های بسیاری را ثبت و ضبط کرد. هارون الرشید او را برای تعلیم امین و مأمون برگزید، و در سال 189 هـ درگذشت. از آثار اوست: معانی القرآن، و مختصر النحو. (68)از آرای نحوی او آن است که وی عمل کردن اسم فاعلی را که زمانش گذشته باشد، جایز می دانست. (69)
3. فرّاء ( د:207 ه ق. )
نام او ابوزکریا یحیی بن زیاد دیلمی است؛ در کوفه زاده شد، و نزد کسائی و یونس بن حبیب دانش آموخت. وی از سرآمدان نحو در کوفه بود، و در سال 207هـ درگذشت. (70)از کتابهای اوست: معانی القرآن، المذکّر و المؤنّث، و المقصور و الممدود. از دیدگاههای نحوی او این است که اسمی که پس از لولا واقع می شود، مبتدا نیست، بلکه عامل رفع آن همین لولا است؛ زیرا اسم با آن بی نیاز می شود، همچنان که فاعل به سبب فعل رفع می گیرد. (71)
4. ثعلب ( د:291 ه ق. )
نام او احمد بن یحیی است و به ثعلب شهرت یافته است. در سال 2000 زاده شد، و نزد محمّد بن سلام جُمحی، و محمّد بن زیاد اعرابی و دیگران دانش آموخت؛ کتابهای کسائی و فرّاء را فرا گرفت، و کتاب سیبویه را خود خواند. او از پیشوایان نحویان کوفه بود، و در سال 291هـ درگذشت.از آثار اوست: اختلاف النحویین، معانی القرآن، و ما ینصرف و ما لا ینصرف. (72)
از دیدگاههای نحوی او آن است که اگر بر مذکّری نام مؤنّث بدون تاء نهند، چنانچه آن نام ثلاثی باشد، غیر منصرف شود، خواه حرف میانی این ثلاثی متحرّک باشد، چون: فَخِذ، و خواه ساکن، چون: حرب. (73)
- مکتب نحوی بصره و کوفه
نحو در بصره شکل گرفت و عالمان این شهر به نحو روی آوردند، و طبقات گوناگون آنان یکی پس از دیگری به فراگیری آن اشتغال ورزیدند. این عالمان هر چیزی را که احتمال می دادند شاید روزی به کارشان آید، به قواعد نحوی پیشین می افزودند، امّا در این میان کوفیان، همان گونه که پیشتر گفته شد، به قرآن و شعر اهتمام داشتند. این وضعیت تقریباً تا نیمه ی سده ی دوم هجری ادامه داشت، و در این هنگام بود که با تلاش نحویان بصره و دستاوردهای آنان برای زبان عربی، عالمان کوفه دریافتند که بصره از اهمیّت و جایگاه ویژه ای برخوردار شده و از عالمانش سخنهای بسیاری بر زبانها افتاده است. از این روی برای اینکه به فضیلتی همچون فضیلت عالمان بصره نایل آیند، به رقابت با آنان روی آوردند، و از آنجا که پیشینه ای در نحو نداشتند ناگزیر رهسپار بصره شدند تا در آنجا دانشی را فراگیرند که از آن بی بهره بودند. در میان این طالبان، کسائی پس از رفتن به بصره نزد خلیل و یونس به فراگیری نحو پرداخت و سپس نزد اخفش کتاب سیبویه را خواند. فرّاء نیز در سراسر زندگی خود همواره کتاب سیبویه را همراه داشت و آن را رها نکرد.با توجّه به این سخن می توان گفت: نحو کوفه در آغاز شاخه ای از نحو بصره به شمار می رفت، ولی پس از آن در اصول و روشهای فراگیری دستخوش تحوّل شد و این تحوّل از آن رو شکل گرفت که پیشوایان کوفه در منابع روایت اختلاف نظرهایی داشتند و در این باره دیدگاههای متفاوتی را مطرح می کردند؛ افزون بر اینکه ویژگیهای شخصیتی و راههای اندیشیدن نیز در میان آنها متفاوت بود. این گونه بود که نحو دارای دو مکتب شد: مکتب بصره و مکتب کوفه، که البتّه مکتب نحوی بصره رایج تر و جاودانه تر ارزیابی شده است.
مهم ترین تفاوتهای میان این دو مکتب را می توان این گونه برشمرد: شیوخ بصره تنها از عرب خالص بیابانگرد روایت می کردند و هیچ شاهدی را نمی پذیرفتند، مگر آنکه بدو اعتماد می داشتند. از همین روست که می بینیم سیبویه آنجا که از شاهدی روایت می کند و یا سخن او را می پذیرد، واژه ی ثقه و مشتقّات آن را تکرار می کند، گویی می خواهد به مخاطبانش اطمینان دهد که وی همان راهی را می رود که آن را نسلی از نسل دیگر به ارث برده، و در این میان حتّی از یادکرد ساختگی بودن برخی شواهد نیز غفلت نورزیده است. این در حالی بود که کوفیان در روایت سخت گیری کمتری داشتند و با گشاده دستی استشهاد می کردند.
دیگر آنکه بصریان قواعد خود را بر پایه ی کاربرد بیشتر در لغت استوار می ساختند، و از بهره گیری چیزی کمتر از آن به عنوان منبع استنباط و یا سندی برای دیدگاه خود پرهیز می کردند، و آنچه را که با کاربرد بیشتر همخوانی نداشت، یا به گونه ای آن را به کاربرد بیشتر تأویل می بردند، و یا آن را از جمله ضرورتهایی می شمردند که در حال اختیار آن را به کار نمی بردند. گاهی نیز آن را رها می کردند و از آن با عنوان خلاف قاعده و شاذّ یاد می کردند.
چنین به نظر می رسد که ابوعمرو نخستین کسی باشد که این قاعده و اصل را وضع کرده است: از او درباره ی آنچه در زبان عربی وضع شده، پرسیدند و گفتند: آیا همه ی لغات در کلام عرب جای دارد ؟ پاسخ داد: نه، به او گفتند: پس درباره ی آنچه عرب- که سخنشان حجّت است - با تو مخالف باشند چه می کنی ؟ گفت: بر پایه ی کاربرد بیشتر عمل می کنم و آنچه را که با نظر من مخالف است، لغات می نامم. (74)
این در حالی است که کوفیان، لغت را هر جا که می یافتند به کار می گرفتند و هرگاه که بر آنان شاهدی عرضه می شد، آن را می پذیرفتند و از آن حکمی می تراشیدند که همپایه ی دیگر احکام به شمار می رفت. (75)
از نمونه های متفاوت میان این دو مکتب اینکه نحویانِ بصره روا نمی دارند فاعل بر فعلش مقدّم شود و این بیت زبّاء نیز آنان را از دیدگاه منصرف نمی کند:
ما للجمالِ مَشیُها وَئیدا ... أ جَند لا یَحملنَ أم حَدیدا
یعنی: این شتران را چه شده است که اینچنین آهسته راه می روند: آیا تخته سنگی بزرگ یا آهن با خود حمل می کنند ؟
زیرا آن را از قبیل ضرورت برمی شمرند، و « مشیها » را مبتدا و خبرش را محذوف و « وئیدا » را حال می دانند که جانشین خبر محذوف شده است. بنابراین، عبارت در اصل چنین بوده است: « مشیها یظهر وئیدا ». امّا نحویان کوفه این بیت را به عنوان شاهد گرفته اند و گفته اند همچنان که در این بیت « مشیها » بر « وئیدا » مقدم شده است، تقدیم فاعل بر فعل جایز است. (76)
شاید ممارست کوفیان بر تلاوت و روایت موجب شده بود که ایشان به ظاهر نص توجّه کنند و از یورش تأویل و یا مخالفت با ظاهر هراسناک شوند. البتّه این سخن بدان معنی نیست که بصریان کمتر از کوفیان به قرآن و روایت شعر می پرداختند؛ چرا که در روزگار ابوموسی اشعری نزدیک به سیصد تن، همه ی قرآن را از حفظ داشتند. (77) تمام چیزی که می توان در این باره گفت این است که کوفه عافیت را برگزید و به آنچه حفظ کرده بود، قانع بود و پرداختن به تکرار و از سرگیری را خوش می داشت. امّا برای بصره هم حفظ و هم پایه گذاری نحو مهیّا بود و در هر دو به دستاوردهایی رسید، و از این رو برای فراگیری دانش به کوفه نیازی نداشت، که البتّه در این میان ابوزید استثنا است؛ چرا که او- چنان که گفته اند- نزد مفضّل ضبّی دانش آموخت. (78)
افزون بر این، بصریان به هنگام تعارض میان سماع ( کاربرد بر خلاف قاعده ) و قیاس ( کاربرد بر اساس قاعده )، سماع را مقدّم می شمردند، امّا کوفیان برای قیاس جایگاه بلندتری قائل بودند، هرچند که هیچ شاهدی هم آن را تقویت نکند. از این رو مقدّم شدن خبر بر مبتدا را به هیچ روی نمی پذیرفتند، تا ضمیر موجود در مبتدا بر مرجع خودش مقدّم نشود. برای مثال در « قائم زید »، « قائم » در خود ضمیری دارد که به « زید » باز می گردد، و در این میان آنان به این نکته توجّهی نکرده اند که جایگاه خبر مؤخّر است، گرچه در لفظ مقدّم باشد، همچنان که به شواهد منقول نیز بی اعتنا بوده اند. (79)
اینک پرسشی در اینجا مطرح می شود و آن اینکه آیا در نحو مکتبهای دیگری نیز وجود دارد ؟ پیش از پاسخ به این پرسش شایسته است برای مکتب تعریفی ارائه کنم: مکتب عبارت است از گروهی از دانشمندان، یا ادیبان، و یا اهل فنّ که با حفظ ویژگیهای شخصیتی خود، دیدگاه مشترکی داشته باشند و اصول و روشهایی را مطرح سازند که بدان پای بند باشند.
پیشوایان نخستین نحو در بصره و کوفه در آغاز پیدایی نحو نیز این گونه بودند. نحوی که اینان مطرح کردند بازتاب استعدادهایی بود که در هر دو گروه وجود داشت، و برخاسته از ریشه هایی بود که در میان آنها پدیده آمده بود. افزون بر اینکه در این میان لغت نیز یاری دهنده ی عرب به شمار می رفت. از همین روست که آن هنگام که ساقه اش محکم و استوار شد و میوه اش به بار نشست و پس از این پیشوایان نخستین به دست جانشینان آنان رسید، این جانشینان در آن نه کاستی و نقصی دیدند که آن را برطرف سازند و نه شکافی که آن را پر کنند، پس جز نگریستن به نحو بصری و کوفی و بهره گیری از هر یک از آن دو که آن را از نظر خود برتر می دانستند، کاری نداشتند، و در این میان برخی نحو بصری را اصل قرار دادند و بسته به نیاز از نحو کوفی نیز بدان افزودند.
در این هنگام بود که نحو بصری و کوفی از سوی این گروه به هم درآمیخت، و این آمیختگی در درس و نکته سنجی به کار گرفته شد و اختلاف در میزان نقل و اقتباس از هر یک از آن دو، تلفیقی از هر دو نحو به وجود آورد که نحویان از سده ی سوم به این سو از آن پیروی کرده اند و تا روزگار ما نیز همچنان به کار گرفته می شود. پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا می توان پیروان این تلفیق را آن گونه که در کتاب المدارس النحویة آمده، به نام مکتبی نحوی بنامیم، مثلاً بگوییم: مکتب نحوی بغداد و مکتب نحوی مصر ؟
نکته ی دیگر آنکه نحویان گذشته در کتابهای خود از دیدگاههایی سخن گفته اند که آنها را به نحویان بغداد نسبت می دهند. برخی از پژوهشگران از این سخن چنین دانسته اند که این نحویانِ بغداد، مکتب سومی را در میان مکتبهای نحوی به وجود آورده اند، امّا دلایلی چند حکایت از آن دارد که این نحویان بغدادی، همان نحویان کوفی بوده اند که در بغداد ساکن شده اند، چه آنکه اگر اینان همچنان با صفت کوفی توصیف می شدند زمینه ی اشتباه و درهم آمیختن میان آنان فراهم می شد.
اخفش درباره ی سیبویه پس از مناظره ی او با کسائی و رهسپار شدنش به بغداد می گوید: « سیبویه آمد و من نزد او رفتم، و او مرا از حکایت خویش با بغدادی آگاه کرد ». (80) این بغدادی اگر کسائی نبود پس چه کسی بود ؟!
مبرّد می گوید: « در میان نگارشهای اهل بغداد هیچ کتابی به نیکویی کتاب یعقوب بن السکّیت در منطق ندیده ام ». (81) این در حالی است که ابن السکّیت کوفی است.
ابن جنّی گوید: « اگر گوینده ای بگوید: مبتدا با توجّه به ذکری که بدان باز می گردد مرفوع است، می گویم: این سخن کوفیان است ». وی در جایی دیگر همین سخن را تکرار می کند و می گوید: « و از همین قبیل است سخن بغدادیان که می گویند: اسم با توجّه به ذکری که بدان باز می گردد رفع می گیرد ». (82)
گفتنی است اگرچه نحو بصره نزد مردم خوش اقبال تر بود، امّا نحو کوفی بیشتر مورد اقبال خلفا قرار داشت؛ زیرا کوفه نزدیک تر از بصره به بغداد بود، و کوفیان با سفّاح بیعت کرده بودند و گاهی نیز این شهر به عنوان مرکز حکومت شناخته می شد، در حالی که در بصره ابراهیم بن عبدالله بن حسن سر بر آورد و مردم را به برادر خود محمّد فرا می خواند، و محمّد نیز پیش تر در مدینه خروج کرده بود، و بسیاری از مردم بصره به ابراهیم پاسخ مثبت داده بودند، و در نتیجه ابراهیم بر این شهر و بر واسط و اهواز که نزدیک بصره بودند چیره شدند. (83)
از همین روی کوفیان فرصت یافتند که بر بغداد پیشی بگیرند و در این میان خلفا نیز با گشودن درِ کاخهای خودبه روی نحویان کوفه، تربیت فرزندان خویش را به آنان سپردند. از جمله، کسائی در میان نزدیکان هارون الرشید بود و سپس تربیت دو فرزند وی بدو سپرده شد. (84) فرّاء نیز مربّی دو فرزند مأمون بود، (85) و ابن السکّیت ندیم متوکّل شد. (86) این وضعیت، نحویان کوفه را نزد مردم پر ارج کرد و دنیا به آنان روی نمود. امّا بصریانی که به بغداد کوچیدند نه تنها از چنین دستاوردهایی بهره مند نشدند، بلکه در بهره مندی از چنین موقعیتهایی به گرد کوفیان نیز نرسیدند. سیبویه در مناظره با کسائی ناکام شد، و کسائی اخفش را برای تربیت فرزندان خویش برگزید. (87) مبرّد هم به زجّاج نحو می آموخت و برای این کار روزانه یک درهم از او مزد می گرفت. (88)
د- نحو و نحویان پرآوازه پس از انقسام دولت عبّاسی
با ضعف و سستی در دولت عبّاسی، والیان مناطق به طمع افتادند و بر آن شدند تا از میزان رابطه ی خود با این دولت بکاهند. در این میان آل بویه بیش از دیگر دولتهای منطقه ای جرأت به خرج دادند و فارس و جزیره را مستقل اعلام کردند. آنان همچنین بر بغداد تسلّط یافتند و در سال 334 هـ حکومت خلیفه را برانداختند.در پی این اقدام، دولتهای کوچک در مناطق گوناگون شکل گرفت و شهرها و پایتختهای بسیاری پدید آمد، و بغداد آن گونه که پیش تر قبله ی دانشمندان و پیروان آنان بود، باقی نماند. حاکمان دولتهای کوچک که می کوشیدند پایه های حکومت خود را استوار سازند، دانشمندان و شاعران را به سوی خود فرا می خواندند و آنان در سایه ی این حاکمان روزگار کوتاه یا بلندی را می گذراندند. از همین روی نه تنها توان و نشاط زندگی علمی به قوّت خود باقی ماند، بلکه چه بسا بر آن نیز افزوده شد.
-نحویان پرآوازه ی شرق دجله
1. سیرافی ( د: 368 ه ق. )
وی ابوسعید حسن بن عبدالله سیرافی نام دارد. حدود سال 288 هـ در سیراف زاده شد. لغت و نحو را نزد برخی دانشمندان روزگار خود فرا گرفت. او دانشمندی صاحب نظر، امین، دیندار و پرهیزگار بود و به سال 368 هـ در بغداد درگذشت.از آثار اوست: شرح کتاب سیبویه، الوقف و الابتداء، و اخبار النحویین البصرییین. (89) از نظر او « کانَ » زائده، ضمیر مصدری را که بر آن دلالت می کند به عنوان فاعل خود رفع می دهد. (90)
2. ابوعلی فارسی ( د:377 ه ق. )
وی ابوعلی حسن بن احمد فارسی نام دارد. در فسا شهری نزدیک شیراز زاده شد. از ابن السرّاج و دیگران نحو آموخت و به مناطقی از قلمرو حکومت کوچید و در سال 377 هـ درگذشت. او دارای نگاشته های بسیاری است، از جمله: الإیضاح فی النحو، التکملة فی الصرف، و الحجّة فی علل القراءات السبع. (91)از دیدگاههای او آن است که اِعراب اسماء شش گانه به حروف نیست، بلکه به حرکاتی است که در تقدیر است. (92)
3. ابن جنّی ( د:392 هـ ق. )
نام او ابوالفتح عثمان بن جنّی است. در موصل پرورش یافت و با ابوعلی فارسی ارتباط پیدا کرد و نزد او دانش آموخت و درس گفتارهای او را نوشت. او در سال 392 هـ درگذشت. از آثار اوست: الخصائص، شرح تصریف المازنی، المحتسب، که به چاپ رسیده اند، و سرّ صناعة الإعراب که جلد نخست آن چاپ شده است. (93)از آرای نحوی او آن است که إذای فجائیه، ظرف مکان است. (94)
4. زمخشری ( د: 538 ه ق. )
او ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری است. به سال 467 هـ در زمخشر زاده شد، و به خراسان و عراق کوچید و در مکّه ی مکرّمه مجاور شد. او از داناترین مردم به نحو، لغت، تفسیر، و غریب الحدیث بود، و در سال 538 هـ در خوارزم درگذشت.از نگارشهای اوست: المفصّل در نحو، الأنموذج در نحو، أساس البلاغة در لغت، و الفائق فی غریب الحدیث. از دیدگاههای نحوی او آنکه « لن » برای تأکید و تأیید منفی به کار می رود. (95)
- نحویان پرآوازه ی مصر و شام
خدا خواسته است که مصر و شام با هم برادر باشند، و هر گاه رویدادها آن دو را از هم جدا کرده، پس از مدّتی دوباره میان آن دو دوستی و برادری حاکم شده است. از این رو من نیز در نگارش شرح حال نامورترین نحویان مصر و شام، میان این دو شهر جمع خواهم کرد، همچنان که به هنگام نگارش شرح حال فرزندان یک مرز و بوم چنین می کنند:1. ابن بابشاذ ( د: 496 ه ق. )
نام او ابوالحسن طاهر بن احمد است. اصل او از عراق و پرورش یافته ی مصر است. وی برای اقراء در مسجد جامع عمرو بن العاص صدرنشین بود؛ آن گاه به عبادت روزگار گذراند، و در سال 496 هـ درگذشت. از نگارشهای اوست: شرح جمل زجّاجی، والمحتسب فی النحو. از دیدگاههای نحوی او آن است که در صورتی که میان « إذن » و فعل پس از آن، به وسیله ی ندا و یا دعا جدایی افتد، فعل نصب می گیرد. (96)2. ابن معط ( د: 628 ه ق. )
او ابوالحسن بن زین الدین نام دارد. به سال 553 هـ در حلب زاده شد، و به دمشق کوچید، و در آنجا و مصر به تدریس نحو پرداخت. وی در سال 628 هـ در قاهره درگذشت.از آثار اوست: ألفیة فی النحو، و حواشی بر اصول ابن السرّاج، و کتابهای دیگر. او از احکام نحو این حکم را برگزیده است که جار و مجرور هنگامی که همراه مصدر و ظرف پس از فعل مجهول واقع شود، نایب فاعل می شود. (97)
3. ابن یعیش ( د: 643 ه ق. )
وی موفّق الدین بن علی معروف به ابن یعیش است. به سال 553 هـ در حلب زاده شد، و نزد عالمان آن شهر دانش آموخت. او در صرف و نحو زبردست بود، و به سال 643 هـ در حلب درگذشت.از آثار اوست: شرح تصریف ابن جنّی، و شرح مفصّل زمخشری. (98) او موافق با این نظر است که « فاء » در مواردی همچون: « قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ » (99) بر سر خبر « إنّ » آمده و زایده نیست. (100)
4. ابن حاجب ( د: 646 ه ق. )
او عثمان بن عمر، معروف به ابن حاجب است. در حدود سال 570 هـ در قاهره زاده شد و به دانش اندوزی نزد دانشمندان پرداخت. او از باهوش ترین مردمان بود، و در دانشهای بسیاری نبوغ و استعداد داشت، ولی نحو بر دیگر دانشها در او پیشی گرفت. او به سال 646 هـ در اسکندریه درگذشت.از آثار اوست: الکافیة و شرح الکافیة در نحو، الشافیة و شرح الشافیة در صرف، الأمالی، و کتابهای دیگر. از دیدگاههای نحوی او آن است که خبر « أن » ی که پس از « لو » واقع شده، در صورتی که جامد باشد، می تواند اسم باشد. (101)
5. ابن هشام ( د: 761 ه ق. )
نام او عبدالله جمال الدین بن یوسف انصاری است. به سال 708 هـ در قاهره زاده شد. دانش عربی را نیک فرا گرفت، به گونه ای که بر همتایان خویش چیرگی یافت. وی به سال 761 هـ در قاهره درگذشت. او کتابهای ارزشمند بسیاری از خود بر جای نهاده است، که از آن جمله است: المغنی، أوضح المسالک، شذورالذهب، و شرح شذورالذهب. (102)المغنی بهترین و سودمندترین کتاب او به شمار می رود. او در این کتاب شرح کاملی از معانی و کاربردهای حروف را ارائه داده، و در آن بسیاری از مسائل را همراه با دیدگاههای پیرامونی آن گنجانده، و سپس به بررسی منصفانه درباره ی آن دیدگاهها با بهره گیری از شواهد و دلایل پرداخته است.
6. ابن عقیل ( د: 769 ه ق. )
او عبدالله بن محمّد نام دارد. اصل وی از همدان است، و در سال 698 هـ زاده شد. او پیشوای دانش عربی بود، و به سال 769 هـ درگذشت. از آثار اوست: شرح ألفیه ی ابن مالک. (103) این کتاب از روان ترین و مشهورترین کتابهای نحو به شمار می آید.7. شیخ خالد ازهری ( د: 905 ه ق. )
او خالد بن عبدالله ازهری نام دارد. در جرجا زاده شد، و در نحو و لغت چیرگی یافت. در الأزهر تدریس می کرد، و بدان منسوب است. او در سال 905 هـ درگذشت. از کتابهای اوست: الإعراب عن قواعد الإعراب ابن هشام، التصریح بمضمون التوضیح که به شرح التصریح علی التوضیح شهرت یافته است، (104) و از مهم ترین کتابهای او به شمار می رود.8. سیوطی ( د:911 ه ق. )
او عبدالرحمن جلال الدین بن ابی بکر نام دارد، و همواره نزد استادان خویش به دانش اندوزی مشغول بود و از چشمه ی دانشها و آگاهیهای آنان نوشید تا سیراب شد، و آن گاه به نگارش کتاب پرداخت، و در دانشهای گوناگون آثار زیادی به نگارش درآورد. او در سال 911 هـ درگذشت. (105)کتاب همع الهوامع او از ارزشمندترین کتابهای نحوی در گردآوری مسائل و بیان اختلاف دیدگاهها و دربردارندگی آرا به شمار می رود، و در عین حال از برخی ترجیحات و گزینشها خالی نیست، از جمله ترجیحات او آنکه وی در « بحسبک درهم » « بحسبک » را خبر مقدّم و « درهم » را مبتدای مؤخّر می داند. (106)
9. اُشمونی ( د: ح 900 ه ق. )
او علی نورالدین بن محمّد از معدود عالمان روزگار خویش است و نامورترین اثر او منهج المسالک إلی ألفیة ابن مالک نام دارد. (107) هر باب از این کتابِ پرآوازه به خاتمه ای پایان می پذیرد که دربرگیرنده ی حقایقی است که از نکته بینی و سودمندی خالی نیست.10. صَبّان ( د: 1206 ه ق. )
او محمّد بن علی نام دارد، و در قاهره زاده شد، و دانشهای گوناگون را از استادان روزگار خویش فرا گرفت، و در سال 1206 هـ درگذشت. (108)از آثار اوست حاشیه بر شرح الفیه ی اشمونی که از نامورترین حاشیه های نحوی است و نقل قولها و بررسیها و بحثها و دیدگاههای بسیاری در آن گرد آمده است.
-نحویان پرآوازه ی اندلس و مغرب
عالمان پیشینِ ما برای سفر به مناطق گوناگون اسلامی، به ویژه عراق، اهمّیت بسیاری قائل بودند؛ از آن رو که می خواستند با دانشمندان آن مناطق دیدار کنند و از دانشی که نزد ایشان است آگاهی یابند و با کوله باری از کتابها و دانشهای فراگرفته به دیار خود بازگردند.و از آنجا که عادت عالمان این بود که به سرزمینهای دوردست سفر کنند، پس بهتر آن بود که این سفر میان اندلس و مغرب بوده باشد، ولی چنین به نظر می رسد که سفر اندلسیان به مغرب بیش از سفر اهل مغرب به اندلس بوده است.
در آغازِ دولت امویان، خداوند گروهی از عالمانِ پیشگام را به سوی اندلس هدایت کرد و آنان با انتقال کتابهای شریعت و نحو، این سرزمین را به مشرق پیوند دادند.
نحو اندلس به نحو کوفه نزدیک تر بود؛ زیرا کتاب کسائی زودتر به آنها رسیده بود، و آنان همچون کوفیان اهل قرآن بودند، و آن گاه که کتاب سیبویه به دستشان افتاد نتوانست روش آنان را چندان دگرگون سازد، چنان که می بینیم ابن مالک، بزرگ ترین نحوی آنان نیز در بسیاری از دیدگاههای نحوی خود با کوفیان همداستان است، و در جایی که دیگران به حدیث کمتر توجّه دارند، او به حدیث بسیار استشهاد می کند.
1. ابن مضاء ( د: 592 ه ق. )
نام او احمد بن عبدالرحمن بن مضاء است. وی به سال 513 ه ق. در قرطبه زاده شد، و دانشهای گوناگون را فراگرفت و در سال 592 ه ق. در اشبیلیه درگذشت.از آثار اوست: المشرق فی النحو، و الردّ علی النحاة. (109) او نظریه ی عامل را در کتابی که به نحویان انتقاد کرده، نپذیرفته و در این باره سخت مبالغه ورزیده است، به گونه ای که انتشار این کتاب سر و صدای زیادی را میان کسانی که با زبان عربی سر و کار داشتند به راه انداخت و گروهی را خشمگین ساخت و گروهی هم از او بیزار و روی گردان شدند.
2. شلوبین ( د: 645 ه ق. )
او عمر بن محمّد معروف به شلوبین است، و در سال 562 هـ در اشبیلیه زاده شد. وی امام عربیت در روزگار خود بود و بسیاری کسان نزد او به فراگیری دانش عربی پرداختند. شلوبین به سال 645 هـ درگذشت.از نگاشته های اوست: التوطئة فی النحو، و تعلیق علی کتاب سیبویه. (110)
از دیدگاههای او این است که « لیس » و « لا » آن گونه که نحویان می گویند برای نفی زمانهای سه گانه به کار می روند، ولی در اصل هنگامی که خبر « لیس » و « لا » مخصوص به زمان نباشد، این دو برای نفی حال به کار می روند. (111)
3. ابن مالک ( د: 672 ه ق. )
نام او محمّد جمال الدین بن عبدالله است. به سال 600 هـ در جبّان زاده شد، دانش عربی را از استادانی چند فراگرفت، و در دانش اندوزی بر هوش و ذکاوت خویش تکیه داشت.ابن مالک به شام کوچید و پس از آنکه به شهرهایی از این سرزمین سفر کرد، در دمشق اقامت گزید و به تدریس اشتغال ورزید، و سرانجام در سال 672 هـ در همین شهر به دیدار پروردگار خویش رفت. او دارای آثار بسیاری است، از آن جمله: تسهیل الفوائد و تکمیل المقاصد، الکافیة الشافیة، و خلاصه ی آن معروف به الفیة، (112) که این کتاب در میان همه ی کتابهای نحوی از شهرت گسترده ای برخوردار است، و عالمان توجّه بسیاری بدان کرده اند، و شرحهای گوناگونی را بر آن نگاشته اند، به گونه ای که این اثر در فراگیری نحو چیرگی و عمومیت یافته است. از دیدگاههای ابن مالک آن است که « إذ » می تواند مفعولٌ به واقع شود. (113)
4. ابن اَجرّوم ( 723 ه ق. )
او محمّد بن محمّد صنهاجی نام دارد. در سال 672 هـ زاده شد، و در فاس زندگی کرد. او دارای آثاری است که معروف ترین آنها المقدّمة معروف به الآجرّومیة نام دارد و از آن شمار بسیاری از مبتدیان طالب علم سود جسته اند.از آنچه سیوطی درباره ی کتاب یاد شده گفته است، چنین دانسته می شود که ابن آجرّوم در نحو پیرو مکتب کوفیان بوده است؛ زیرا برخی از واژگان اصطلاحی آنان را به کار برده است. وی به سال 723 هـ درگذشت.
5. ابوحیّان ( د: 745 ه ق. )
نام او محمّد اثیرالدین یوسف است. او به سال 654 هـ در شهرکی نزدیک غرناطه زاده شد، و نزد شمار زیادی از عالمان مشرق و مغرب دانش آموخت، و در دانشهای بسیاری از خود نبوغ نشان داد. وی پس از سفر به سرزمینهای گوناگون در قاهره اقامت گزید، و به تدریس اشتغال ورزید.از نگارشهای اوست: التذییل و التکمیل فی شرح التسهیل، ارتشاف الضرب من لسان العرب، و تفسیر البحر المحیط. ابوحیّان به سال 745 هـ در قاهره درگذشت. (114)
او از استشهاد به احادیث بازمی داشت، و اختلاف در آن دسته از مسائل نظری را، همچون اختلاف در اصل مرفوعات و منصوبات، که در لغت فایده ای نداشت، نمی پسندید، و می گفت: « این اختلاف هیچ سودی ندارد ». (115)
هـ - سرگذشت نحو
از آغاز پایه گذاری نحو و نگارش مطالبی در این باره از سوی ابوالأسود، چندی نگذشته بود که مردم از این مسأله آگاهی یافتند و شماری از طالبان علم برای فراگیری این دانش به سوی او شتافتند و نزد او به شاگردی پرداختند، و پس از آنان نیز شماری دیگر از طالبان علم نزد او حاضر شدند و همچون طالبان پیشین این دانش را فراگرفتند.و اینچنین گروهی در پی گروه دیگر همین راه را ادامه دادند، و چون دانش اندوزیِ گروهی سپری می شد کسانی دیگر جای آن را می گرفتند و این شیوه در حدود چهارده سده ادامه پیدا کرد، و در این میان هر کس به اندازه ی توانایی خود و بهره ی خدادادی، مطلبی را به مطالب نحو افزوده است.
عبدالله بن ابی اسحاق نخستین کسی است که می گویند پس از ابوالأسود کاری در نحو کرده است. گفته اند: او نحو را شاخه شاخه کرد، و قیاس را در آن به کار گرفت و کتابی در باب همزه املا کرد، (116) و نگارش کتابی در باب همزه کاری شایسته بود؛ چرا که همزه در قرائات از حالتی به حالتی دیگر درمی آید، همچنان که اسم معرب در کلام نیز از حالتی به حالتی دیگر تغییر می یابد.
توجّه عبدالله بن ابی اسحاق به همزه و نگارش کتابی درباره ی آن موجب شد که وی در مناظره ای با ابوعمرو بن العلاء به پیروزی رسد. این مناظره را بلال بن ابی بُرده در آغاز حکومت خود بر بصره میان آن دو ترتیب داده بود. (117) از همین روست که می توان گفت: عبدالله بن ابی اسحاق نخستین کسی است که در صرف کتابی به رشته ی تحریر درآورد. او به سال 117 هـ درگذشت.
عیسی بن عمر نیز دو کتاب در نحو به نگارش درآورده است که خلیل آنها را در دو بیت زیر ستوده است. این دو بیت در شرح حال نگاشته ها تکرار شده است:
ذهَبَ النحوُ جمیعاً کلّه... غیر ما أحدث عیسی بن عمر
ذاک إکمالٌ و هذا جامعٌ... وهما للناس شمس و قمر
یعنی: همه ی نحو از میان رفته است جز آنچه عیسی بن عمر آن را پدید آورده است.
یکی اکمال و دیگری جامع و این دو کتاب برای مردمان چونان خورشیدند و ماه.
نام کتابِ نخست حکایت از آن دارد که آن کمبودی را کامل می کند، و نام کتاب دوم هم بر گردآوریِ پراکنده ای دلالت دارد، و در این سخن اشاره ای است به اینکه نحو در روزگار عیسی بن عمر گامهای بلندی را در راه پیشرفت و شکوفایی برداشته بود. عیسی بن عمر در سال 149 هـ درگذشت و هر دو کتاب او و یا یکی از آن دو، تا سده ی سوم باقی بود. مبرّد می گوید که برگهایی از یکی از این دو کتاب را خوانده است، و آن همچون اشاره به اصلهایی بوده است. (118)
پس از آن کتاب سیبویه آمد و مردمان را خیره و شگفت زده کرد. آنان کتاب سیبویه را چونان کاخ سر به فلک کشیده و بلندمرتبه ای یافتند که بیننده ی آن کاخ و داخل شونده اش را جز تسبیح خدایی که خلیل را آفرید و او را نگاهبان گنجینه ی خویشش فرمود، و تسبیح خدایی که سیبویه را آفرید و او را معمار عمارت خود ساخت، کاری برنمی آید.
کتاب سیبویه، همانا صرف و نحو اصوات زبان، و نیز اصول بلاغت آن است. الکتاب احکام و مسائل نحو، قیاسها و علّتها، اصول و فروع، روشها و شواهد نحو است. سیبویه برای پسینیان خود جز اندکی از این گونه مطالب نحوی که آن هم چندان در حساب نمی آید، فرو نگذاشته است. کسانی که گفته اند: الکتاب قرآنِ نحو است، نه دور رفته اند و نه زیاده روی کرده اند. این کتاب جهان را از دانش پر کرد و در آدمیان روحی از پژوهش و تحقیق دمید، که اگر این کتاب نبود چنین نمی شد.
ما نمی خواهیم فضیلت پیشینیان سیبویه را نادیده انگاریم؛ چرا که شمار بسیاری از آنان، به ویژه یونس بن حبیب و اخفش اکبر و ابوعمرو بن العلاء، او را با دیدگاهها و نظریات خود یاری رسانده اند، و از این رو کوشش اینان را در پدید آوردن الکتاب باید سپاس گفت. پدید آمدن الکتاب به این صورتِ ناگهانی خود گواه راستینی است بر میزان کوشش و اخلاصی که برای پژوهش پیرامون نحو و رشد و گسترش موضوع آن صورت پذیرفته است. میان پیدایی نحو و آغاز پایه گذاری اش جز یک سده، کمتر یا بیشتر، فاصله نیست، اما همّت والا و هدف بزرگ، شگفتیِ شگفتیها را پدید می آورند.
نحویان پس از سیبویه نیز از کوشش دست برنداشتند و در راه نگارش آثار نحوی سستی نورزیدند. آنان پیرامون هر آنچه که به ذهن خطور می کند، یا نمی کند آثاری به رشته ی تحریر درآوردند و در این میان دگرگونیهای برخاسته از نابسامانیها و آشفتگیها آنان را از نگارش باز نداشت، و در نتیجه سرمایه ای گرانبها از آثار و نگاشته هایی که از نظر موضوع و حجم متفاوت بودند و برخی گسترده، و برخی میانه و برخی دیگر کوتاه به شمار می رفتند، در صرف و نحو با هم، یا در نحو به تنهایی، و یا در صرف به تنهایی از خود بر جای نهادند.
نثر این کتابها نیز چندگانه بود: عبارتها در برخی روشن و آشکار، و در برخی دیگر پیچیده و دشوار بود، شماری از آنها مجمل و شماری دیگر مفصّل بود. پاره ای هدفمند و پاره ای دیگر از هر دری در آنها سخن رفته بود، و کم و بیش آنها را با تجریدِ فلسفه و خشکیِ منطق درآمیخته بودند، به گونه ای که دیگر برای نحو رهایی از آن دو ممکن نبود. فلسفه و منطق در روزگار شکوفایی حیات علمی بر شیوه های درس و مکتبهای اندیشگی چیرگی یافته بود، و تأثیرشان این بود که عبارتها را، به ویژه در کتابهای اهل مشرق و برخی از کتابهای روزگاران پسین، کم و بیش پیچیده تر کردند.
البتّه پیچیدگی عبارتها دلایل دیگری، همچون خشکیدن ذوق، و سستی ملکه ی بیان نیز داشته است، و در این میان مازنی از جمله کسانی است که فهم مطالب او سخت دشوار است، و شگفت آنکه برخی نحویان به عمد دشوار می نوشتند، و حتّی در میان آنان کسانی بودند که روان نوشتن را عیب می دانستند و بر این باور بودند که چنین شیوه ای در نگارش، نحو را کم اهمیّت می کند. به اخفش گفتند: از چه رو اثار خود را قابل فهم نمی نویسی ؟ گفت: من مردی هستم که این آثار را برای خدا ننوشته ام، و این کتابها نیز کتابهای دین نیستند، و اگر من آنها را به گونه ای بنویسم که شما آن را از من می خواهید، نیاز مردمان در این کتابها به من کاسته شود، و همانا هدف من دست یابی به عطا و بخشش است. (119)
سیرافی نیز در این میان به روان نویسی شهره بود، پس چون کتاب الإقناع فی النحو را نگاشت فرزندش به دلیل سادگی و روانی این کتاب بدان نبالید و درباره اش می گفت: « پدرم نحو را در زباله افکند ». (120)
این گونه نحو در بصره و سپس در کوفه پدید آمد و رشد کرد، و این وضعیتی بود که منطق واقعیت بدان حکم می کرد. نحو دانشی نبود که جزیرة العرب و یا سرزمینهای فتح شده بدان نیاز آنی داشته باشند؛ زیرا جزیرة العرب سرزمین عربان و زبان عربی بود، و در سرزمینهای فتح شده هم بیشترینه ی مردمان را ساکنان این سرزمینها تشکیل می داد و عربانی که وارد این سرزمینها شده بودند شمار بسیار اندکی از جمعیت را به خود اختصاص داده بودند و در آغاز، آمیزش میان این دو گروه گسترده و فراگیر نبود، و تنها میان سران دو گروه و به اندازه ی نیاز بود، و بهره گیری از ترجمه به عنوان ابزاری برای گفت و گو و تفاهم میان این دو گروه نیز امکان پذیر می نمود. بنابراین، نحو برای چه کسی باید وضع می شد، و یا چه انگیزه ای برای انجام چنین کاری می توانست وجود داشته باشد ؟ فاتحان در آن روزگاران در این سرزمینها همچون هیئتهای سیاسی در روزگار ما و یا چیزی شبیه به آن بودند که نمایندگی کشور خود را در این سرزمینها برعهده داشتند.
از همین روی سرزمینهای فتح شده از همگامی با حرکت نو در بصره و کوفه عقب ماندند، و تا حدود سده ی سوم، یعنی به هنگام نیاز به استوارسازی زبان عربی و حفظ سلامت آن، آمادگی مشارکت در پژوهش و یا نگارشی مهمّ در این زمینه را پیدا نکردند.
به هنگام عظمت و شکوفایی دولت، نحو همچنان به راه خود ادامه داد، و از حرکت باز نایستاد، و حتّی هنگامی که خلافت به سستی گرایید و سرزمین اسلامی چندپاره شد و دولتهای کوچک در هر منطقه به وجود آمد، نه تنها از پیشرفت چشم نپوشید، بلکه همچون دیگر دانشها بالنده تر و بارورتر شد. این از آن رو بود که میان حاکمان این دولتهای کوچک رقابت ایجاد شده بود و در میان ایشان بلندپروازیهایی به چشم می خورد، و هر یک می کوشیدند، همچون خلفا و بیشتر از همتایان خود، دانشمندان و شاعران را پیرامون خود گرد آورند. این حاکمان با اهدای هدایا به شاعران و دانشمندان و نکوداشت ایشان درصدد جذب آنان برمی آمدند و بی آنکه میان عربان و عجمان تفاوتی بنهند، می کوشیدند آنان را از اقامت و زندگی در زیر سایه ی خویش بهره مند سازند.
حاکمان دولتهای کوچک به آنچه می خواستند دست یافتند و دانشمندان و شاعران به سوی آنان شتافتند: دانشمندان برای آنان به نگارش کتاب و شاعران به سرایش مدیحه پرداختند. ابوعلی فارسی یکی از همین دانشمندان بود که ابتدا نزد سیف الدوله ی حمدانی اقامت داشت، و پس از آن عضدالدوله بن بویه او را برای تربیت فرزندان برادرش نزد خویش فراخواند، و ابوعلی نزد او رفت، و کتاب الایضاح را برایش نگاشت، و مجالس پرسش و پاسخ نحوی برای او ترتیب داد. (121)
دولت فاطمی مسئولیت دیوان انشا را به ابن بابشاذ و پس از او به ابن بری سپرد تا برنامه هایی که از سوی این دیوان ارسال می شد نظارت، و لغزشهای احتمالی آنها را اصلاح کنند. تاج الدین کِندی نزد فرّخ شاه، برادرزاده ی صلاح الدین ایّوبی در دمشق رفت، و فرّخ شاه ورودش را گرامی داشت و او را به وزارت برگزید، و معظّم عیسی ایّوبی نزد او کتاب سیبویه و شرح الإیضاح را خواند. (122)
ابن حاجب نیز نزد ملک ناصر داود به کرک رفت و وی او را گرامی داشت و نزد او به فراگیری نحو پرداخت. (123)
غوری هم یک خواجه و هزار دینار به سیوطی اهدا کرد، و سیوطی هزار دینار را بازگرداند و خواجه را نیز گرفت و آزاد کرد، و او را به عنوان خادم حجره ی نبوی به کار گمارد. (124)
بسیاری از مردم به دلیل فراوانی اختلاف نظرها و تفاوت دیدگاهها از نحو بیزارند، و در این باره کسی مقصّر نیست، و آن را اوضاع و شرایط به وجود آورده است. نحویان یکی پس از دیگری در روزگاران پیاپی بحثها و پژوهشهای نحوی را گسترش داده اند. بسیاری از شواهد نحوی نیز در این میان از روایتهای گوناگونی برخوردارند، و نحویان هم چونان دیگر دانشیان بهره ی یکسانی از دانش ندارند و میزان ذوق و درک و فهمشان با یکدیگر متفاوت است.
البتّه این نحویان در نهایت از آسان کردن نحو برای طالبان این دانش غفلت نورزیدند و با به نظم کشیدن و یا مختصر کردن آن بدین کار پرداختند، که در این میان پرآوازه ترین منظومه های نحوی الفیه ی ابن معط و الفیه ی ابن مالک است، و بی هیچ گفت و گو سخن منظوم آسان تر به خاطر سپرده می شود و در ذهن ماندگارتر است. افزون بر اینکه گستردگی اختلاف نظرها و دیدگاههای نحویان نیز گرچه برای کسانی که به فراگیری نحو می پردازند، دشواریها و خستگیهایی را به همراه می آورد، امّا همین اختلافها برای زبان شناسانی که دگرگونی زبان و ظهور شیوه ها و واژه ها را در آن زیر نظر دارند، یاریگر نیکویی است، چرا که این زبان شناسان از طریق همین اختلاف نظرها می توانند از مجوّزی آگاهی یابند و یا به نشانه ای دست یابند که بتوانند کژتابیهای زبانی را بپذیرند و کاربرد آنها را در سخن فصیح روا دارند.
برخی از نحویان از نظم به عنوان ابزاری برای بیان پاره ای از مسائل نحو به صورت معمّا بهره برده اند، و در این میان سخاوی ( د: 643 ه ق. ) (125)، و دمامینی ( د: 837 ه ق. ) (126) بیش از دیگران آوازه مندند. این معمّاپردازی گونه ای از مهارت ذهنی است که هیچ ارزش و فایده ای ندارد.
و- نحویان در جامعه
کسی که در کاری ممارست ورزیده و بدان شناخته شده، و او را به آن منسوب می دارند، تأثیر مشخّصی را بر آن کار می نهد. نحویان نخستین نیز در این میان تعصّب در مورد لغت و جرأت بر نقد را به ارث گذارده اند؛ نقد کسانی که درباره ی لغت به خطا رفته اند، و از این رو گروهی بسیار، بر آنان سخت گرفته اند.اخفش گوید: امیر بصره آیه ی « إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ » (127) را به رفع می خواند، و من بر او گذشتم و پندش دادم. او بر من نهیب زد و مرا تهدید کرد و گفت: از امیران خود غلط می گیرید ؟ (128)
در این میان شاعران نیز به همین دلیل بیش از دیگران از نحویان ناخشنود بودند و در سروده های خود آنان را هجو و مسخره می کردند.
برخی از نحویان همچون ابوعلقمه ی نحوی، پیچیده و دشوار سخن می گفتند. او برده ای حبشی را دید که برده ای صقلبی را بر زمین انداخته بود و او را می زد و زانوانش را در شکم او فرو می برد. پس چون او را برای شهادت آوردند، گفت: « این سیه چرده را دیدم که بر آن کک مکی روی آورد و بر خاکش نواخت و آن گاه دو کشگک اش را بر فربهی اشکمش نهاد ». امیر سخن او را درنیافت و با کلافگی سر برهنه کرد و به برده ی صقلبی گفت: سر مرا پنج بار بشکن و از شهادت این مرد نزد من درگذر! (129)
همچنین برخی از نحویان، مانند سعد بن شدّاد در شمار خوش طبعان و نکته سنجان جای داشتند. وی به مجلس زیاد درآمد و دید مردمانی از قبیله ی راسب و طفاوه دعوای خود را بر سر نوزادی نزد امیر آورده اند. سعد گفت: ای امیر! نوزاد را در آب افکنید: اگر به ته آب رفت ( و رسوب کرد ) از قبیله ی راسب است، و اگر روی آب شناور ماند ( طفی ) به قبیله ی طفاوه تعلّق دارد. زیاد کفش از پای برگرفت و خنده کنان ایستاد. (130)
محمّد بن موسی دوالی گوید:
و قائلة: أراک بغیر مال... وأنت مهذّب عَلَمٌ إمامُ
فقلت: لأنّ مالاً عکس لامٍ... و ما دخلت علی الأعلام لامُ
یعنی: چه بسا گوینده ای گوید: تو را بی مال می بینم، در حالی که تو وارسته، عَلَم و پیشوایی.
پس گفتم: این از آن روست که « لام » عکس « مال » است و بر سر اعلام ( نامهای خاص )، [ الف و ] لام در نمی آید. (131)
نحویان در کسب روزی، و وضعیت زندگی و رفتار با مردم همچون دیگر گروهها بوده اند. کسائی و فرّاء مربّی امیران و فرزندان بزرگان بودند؛ ثعلب ماهانه هزار درهم که محمّد بن عبدالله بن طاهر برای او مقرّر کرده بود، دریافت می کرد، با این حال آزمند و بخیل بود. (132)
مبرّد به زجّاج نحو می آموخت، و زجّاج روزانه یک درهم به او می داد. (133) ابن الدهان از پیشوایان نحو بود، و دستی هم در فقه و اصول داشت، ولی با این حال سخت تنگدست بود؛ در حلقه ی درس می نشست و لباسی بر تن داشت که کاملاً او را نمی پوشاند. سیرافی روزانه ده برگ استنساخ می کرد و ده درهم مزد می ستاند و آن را خرج زندگی اش می کرد، و تا این کار را به پایان نمی برد، به مجلس قضاوت و تدریس نمی رفت. (134)
قائم بامرالله از محمّد بن الورّاق خواست تا فرزندانش را آموزش دهد. او نابینا بود، و چون به بارگاه خلیفه رسید، خادم او را گفت: رسیدی، بر زمین بوسه زن! وی چنین نکرد و گفت: درود بر تو ای امیر مؤمنان! و آن گاه نشست. قائم گفت: درود بر تو ای اباالحسن! نزدیک آی. وی به خلیفه نزدیک شد، و خلیفه از او مسائلی پرسید و او پاسخ گفت. (135)
عبدالله بن خشّاب با مردم کوچه و بازار در وسط راه شطرنج بازی می کرد، در کنار معرکه ی شعبده بازان، میمون بازان و خرس بازان می ایستاد، و چون می خواست کتابی بخرد، فروشنده را سرگرم می کرد و از کتاب ورقی می کند تا او آن را به بهایی ناچیز بدو بفروشد! (136)
آنچه نحویان از خود بر جای نهاده اند تماماً همانی نیست که در بابها و فصلهای کتابهایشان آمده است. آنان شمار قابل توجّهی مناظره با هم داشته اند که در رقابت و تمرین درسهای بزرگی به شمار می روند. پرآوازه ترین این مناظره ها، مناظره ی سیبویه و کسائی است: سیبویه، تنها و بدون یاران خود، به کوفه آمد تا با کسائی در وطنش مناظره کند. همه در مجلس یحیی برمکی گرد آمدند. کسائی به سیبویه گفت: من از تو بپرسم یا تو از من می پرسی ؟ سیبویه گفت: تو از من بپرس. کسائی گفت: در پی جمله ی « قد کنتُ أظنّ أنّ العقربَ أشدُّ لسعةً مِن الزنبور »، « فإذا هو هی » درست است یا « فإذا هو إیّاه »؟ سیبویه گفت: « فإذا هو هی » ( به رفع ) روا باشد و « فإذا هو إیّاها » ( به نصب ) روا نباشد. کسائی گفت: هر دو وجه روا باشد. آنان عربانی را که در دربار یحیی حاضر بودند، به داوری گرفتند، و عربان با نظر کسائی همداستان شدند. سیبویه خوار گشت و ناکام بازگشت.
بسیاری از نحویان بر این باورند که تعصّب و جانبداری سرسختانه به گونه ای در این مناظره نقش داشته است، و من نیز آن را دور نمی دانم. کسائی با بزرگان دربار پیوندی استوار داشت، و افزون بر آن پیشوای نحویان کوفه نیز بود.
سخن دیگر آنکه نحویان برای زبان عربی بزرگ ترین دستاورد بشری را به ارمغان آورده اند. خدای ابوالعلای معرّی را رحمت کناد که درباره ی سه تن از بزرگان نحو چنین سروده است:
تَوَلّی سیبویهِ و جاشَ سَیبٌ... مِن الأیّامِ فاختلَّ الخلیلُ
ویونُسُ أوحَشَت منهُ المَغانی... و غیرُ مُصابِه النباُ الجلیلُ
أتت عللُ المَنونِ فما بَکاهم... مِن اللفظِ الصحیحُ و لا العَلیلُ
و لو أنّ الکلامَ یُحِسُّ شیئاً... لکانَ له وراءهُمُ الیلُ (137)
یعنی: سیبویه رفت و روزگار از دهش و بخشش تهی شد، و آن گاه خلیل و دوست را پایه های دوستی سست گشت.
یونس را در منزلها نمی یابی و برای رسیدن به او خبری بزرگ می باید.
علّتهای مرگ از راه رسید و واژگان صحیح و معتلّ آنان را گریان نکرد.
اگر سخن را روح و جانی بود در پی ایشان ناله و زاری می کرد.
منابع تحقیق:
ابن الأنباری، ابوالبرکات کمال الدین عبدالرحمن بن محمّد، الإنصاف فی مسائل الخلاف بین البصریین و الکوفیین، تحقیق محمّد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، 1953ه ق.
___، نزهة الألبّاء فی طبقات الأدباء، قام بتحقیقه د. ابراهیم السامرائی، زرقاء، اردن، مکتبة المنار، ط3، 1405ه ق. / 1985م.
ابن الجزری، محمّد بن محمّد، غایة النهایة فی طبقات القرّاء، تحقیق جمال الدین محمّد شرف، مجدی فتحی السیّد، طنطا ( مصر )، دارالصحابة للتراث، ط1، 1429ه ق. /2009.
ابن جنّی، ابوالفتح عثمان، الخصائص، تحقیق محمّد علی نجار، بیروت، دارالهدی للطباعة و النشر.
___، المحتسب فی تبیین وجوه شواذّ القراءات و الإیضاح عنها، تحقیق علی النجدی ناصف، عبدالحلیم عبدالفتّاح شلبی، قاهره، 1386ه ق.
ابن حجر، احمد بن علی بن محمّد بن محمّد عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، علی محمّد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ه ق. /1995م.
ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن هبة الله شافعی دمشقی، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415ه ق./1995م.
ابن عقیل، بهاء الدین عبدالله عقیلی همدانی مصری، شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، و معه کتاب منحة الجلیل بتحقیق شرح ابن عقیل، تألیف محمّد محیی الدین عبدالحمید، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ط4، 1366ه ش.
ابن عماد حنبلی، عبدالحی بن احمد دمشقی، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، قاهره، مطبعة حسام الدین القدسی، 1350ه ق.
ابن ندیم، ابوالفرج محمّد بن ابی یعقوب اسحاق معروف به ورّاق، کتاب الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، تهران، دانشگاه تهران، تاریخ مقدّمه: 1391ه ق. / 1350ه ش. / 1971م.
ابن هشام انصاری، جمال الدین عبدالله بن یوسف، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، تحقیق د. مازن المبارک و محمّد علی حمدالله، مراجعه سعید الأفغانی، دمشق، دارالفکر، 1964م.
ابوالطیب لغوی، مراتب النحویین، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، مطبعة نهضة مصر، 1955م.
ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، قاهره، مکتبة الخانجی، 1351ه ق. /1932م.
ازهری، خالد بن عبدالله، شرح التصریح ( التصریح بمضمون التوضیح )، قاهره، مطبعة الأزهریة 1326ه ق.
اشمونی، ابوالحسن نورالدین علی بن محمّد، شرح الأشمونی علی ألفیة بن مالک ( منهج السالک إلی ألفیة ابن مالک )، قاهره، دار إحیاء الکتب العربیة.
اصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین بن محمّد، الأغانی، به اشراف عبدالله العلایلی، بیروت، ط2، 1376ه ق.
بدوی، احمد، احمد، الحیاة الأدبیة فی عصر الحروب الصلیبیة بمصر و الشام، قاهره، دار نهضة مصر للطبع و النشر، ط2.
بدیع یعقوب، امیل، المعجم المفصّل فی شواهد اللغة العربیة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ه ق. /1996م.
بغدادی، عبدالقادر بن عمر، خزانة الأدب، قاهره، المطبعة السلفیة، 1347ه ق.
بلاذری، ابوالحسن احمد بن یحیی، فتوح البلدان، بیروت دار و مکتبة الهلال، 1988م.
جاحظ، ابوعثمان، البیان و التبیین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمّد هارون، قاهره، مکتبة الخانجی، ط7، 1418ه ق. /1998م.
___، الحیوان، تحقیق عبدالسلام محمّد هارون، قاهره، مطبعة مصطفی البابی الحلبی، ط2، 1965م.
جبرتی، عبدالرحمن بن حسن، عجائب الآثار فی التّراجم و الأخبار، تحقیق د. عبدالرحیم عبدالرحمن عبدالرحیم، تقدیم د. عبدالعظیم رمضان، قاهره، دارالکتب المصریة، 1997-1998م.
جرجانی، عبدالقاهر، أسرارالبلاغة، تحقیق هلموت ریتر، استانبول، 1954م.
__، دلائل الإعجاز، تحقیق محمّد عبده، شیخ محمّد شنقیطی و تحشیه سیّدرشید رضا، ط3، قاهره، 1366ه ق.
خضری، شیخ محمّد، تاریخ الأمم الإسلامیة، قاهره، المکتبة التجاریة بمصر، ط8، 1382ه ق.
زبیدی اندلسی، ابوبکر محمّد بن الحسن، طبقات النحویین و اللغویین، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ط2، دارالمعارف.
سالم مکرم، عبدالعال، الحلقة المفقودة فی تاریخ النحو العربی، بیروت، مطبعة الرسالة، ط2، 1413ه ق. /1993م.
سمعانی، ابوسعید عبدالکریم بن محمّد بن منصور تمیمی، الأنساب، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، 1382ه ق. /1962م.
سیبویه، ابوبشر عمرو بن عثمان بن قنبر، الکتاب ( کتاب سیبویه )، تحقیق عبدالسلام محمّد هارون، قاهره، مکتبة الخانجی، ط3، 1408ه ق. /1988م.
سیرافی، ابوسعید، حسن بن عبدالله، أخبار النحویین البصریین، تحقیق فریتس کرنکو، بیروت، المطبعة الکاثولیکیة، 1936م.
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالفکر، ط2، 1399ه ق. /1979م.
__، حسن المحاضرة فی تاریخ مصر و القاهرة، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، دار إحیاء الکتب العربیة، 1387ه ق. /1967م.
___، همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع، تحقیق سیّدمحمّد بدرالنعسانی، قاهره، مطبعة السعادة، 1327ه ق.
طنطاوی، محمّد، نشأة النحو و تاریخ أشهر النحاة، قاهره، دارالمعارف.
عون، حسن، اللغة و النحو دراسات تاریخیة و تحلیلیة و مقارنة، مطبعة رویال، 1952م.
غزّی، نجم الدین محمّد بن محمّد، الکواکب السائرة بأعیان المئة العاشرة، تحقیق د. جبرائیل جبّور، بیروت.
قفطی، جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف، إنباه الرواة علی أنباه النحاة، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دارالفکر العربی/ بیروت: مؤسّسة الکتب الثقافیة، 1406ه ق. /1986م.
قلقشندی، ابوالعبّاس احمد بن علی، صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء، قاهره، مطبعة امیریه، 1331ه ق.
مصطفی مراغی، احمد، تاریخ علوم البلاغة و التعریف برجالها، قاهره، 1369ه ق. /1950م.
معرّی، ابوالعلاء، لزوم ما لا یلزم، دمشق، طلاس للدراسات و الترجمة و النشر، ط2، 1988م.
نجدی ناصف، علی، سیبویه إمام النحاة، قاهره، عالم الکتب، ط2، تاریخ مقدّمه: 1399ه ق. /1979م.
پینوشت:
1. مترجم و پژوهشگر متون.
2. این نوشتار، ترجمه کتاب تاریخ النحو، تألیف علی النجدی ناصف ( قاهره، دارالمعارف، بی تا ) است که در مجموعه کتابهای « کتابک » به شماره 157 منتشر شده است. این اثر فاقد کتابنامه و فهرست منابع است و مترجم با مراجعه به منابع در دسترس، تغییراتی را در برخی چاپهای منابع ارجاعی نویسنده اعمال کرده است (م).
3. جاحظ، البیان و التبیین، 130/2.
4. همو، 217/2.
5. بلاذری، فتوح البلدان، 384؛ ابن حجر، الإصابة، 455/3.
6. این بیت را حریری به عرجی ( درّة الغوّاص، 43 )، و بغدادی به حارث بن خالد مخزومی نسبت داده است ( خزانة الأدب، 217/1 ). نک: قفطی، إنباه الرواة، 284/1.
درباره این بیت همچنین نک: بدیع یعقوب، المعجم المفصّل فی شواهد اللغة العربیة، 90/7 (م).
7. ابن الأنباری، نزهة الألباء، 20-19.
8. ابن الجزری، غایة النهایة فی طبقات القرّاء، 345/1.
9. ابوالطیب لغوی، مراتب النحویین، 9.
10. قفطی، 39/1.
11. سبأ/24: « و ما یا شما بر راهی راست یا در گمراهی آشکاریم ».
12. اصفهانی، الأغانی، 112/11-113.
13. زبیدی، طبقات النحویین و اللغویین، 22.
14. ابن ندیم، الفهرست، 46.
15. مجله مجمع اللغة العربیة، 248/7. این دیدگاه، دیدگاه دکتر مصطفی نظیف است. برای اگاهی بیشتر نک: سالم مکرم، الحلقة المفقودة فی تاریخ النحو العربی، 14 (م).
16. توبه/3: « که خداوند از انبازآرندگان بیزار است و پیامبرش نیز ».
17. قلقشندی، صبح الأعشی، 129/1.
18. زبیدی، 31.
19. سمعانی، الأنساب، 405/5-406، ش1635؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، 188/25.
20. ابن الجزری، 346/1.
21. قفطی، 51.
22. ابن سعد، الطبقات الکبری، 69/7، ش 2927؛ ابن حجر، 455/3؛ قفطی، 54/1.
23. هود/ 5. قرائت مشهور چنین است: « ألا إنّهم یثنون صدورهم »: « هان، آنان سینه هاشان دو تا کنند ».
24. یوسف / 23. قرائت مشهور « هیتَ لک » است.
25. ابن جنّی، المحتسب، 318/2.
26. درباره یحیی بن یعمر و دانش او در زمینه نحو، لغت، قرائت، حدیث، فقه و... نک: سالم مکرم، 82-96 (م).
27. نک: همو، 100-101 (م).
28. نام او عنبسة بن معدان المُهریّ است و پس از ابوالأسود پیشوای نحویان به شمار می رفت. نک: یاقوت، معجم الأدباء، 209/19-210، نیز: نک: سالم مکرم، 97-99 (م).
29. نک: یاقوت، 224/19 (م).
30. ابوالطیب لغوی، 12؛ قفطی، 207/1.
31. انعام/27: « و گویند: ای کاش، باز گردانده شویم و آیه های خدای را دروغ نشمریم ».
32. نک: سیبویه، الکتاب، 44/3 (م).
33. ابوالطیب لغوی، 13؛ زبیدی، 28؛ ابن الجزری، 288/1.
34. سیبویه، 311/3-312.
35. همو، 113/3.
36. ابوالطیب لغوی، 27-41؛ زبیدی،47-51؛ قفطی، 376/1-382.
37. سیبویه، 423/3؛ طنطاوی، نشأة النحو، 81.
38. سیبویه، 63/2.
39. سیبویه، 292/1.
40. ابوالطیب لغوی، 65؛ زبیدی، 66؛ قفطی، 346/2.
41. سیبویه، 255/2.
42. همو، 327/1. برای حدیث نک: صحیح مسلم 51/2.
43. همو، 32/2. برای حدیث نک: الجامع الصغیر بشرح السراج المنیر، 255/3.
44. همو، 393/3. برای حدیث نک: التجرید الصریح، 93/1.
45. همو، 110/1.
46. سیبویه، 211/1.
47. جرجانی، أسرارالبلاغة، 341.
48. سیبویه، 330/1.
49. همو، 141/2.
50. جرجانی، دلائل الإعجاز، 233، 247.
51. سیبویه، 13/1 به بعد.
52. همو، 116/3.
53. همو، 621/3.
54. همو، 431/4.
55. مصطفی مراغی، تاریخ علوم البلاغة و التعریف برجالها، 43.
56. سیبویه، 310/2.
57. همو، 239/2.
58. همو، 494/3-499: « هذا باب تحقیر... »، 499-508: « هذا باب ما یکون ما قبل المحلوف... »، 508-521: « هذا باب النون الثقیلة و الخفیفة ». نیز نک: نجدی ناصف، سیبویه إمام النحاة، 89-192.
59. سیرافی، أخبار النحویین البصریین، 50.
60. ابوالطیب لغوی، 68؛ سیرافی، 50؛ سیوطی، بغیة الوعاة، 590/1.
61. سیوطی، همع الهوامع، 43/1.
62. زبیدی، 92؛ سیوطی، بغیة الوعاة، 463/1.
63. سیوطی، همع الهوامع، 146/1.
64. سیرافی، 596؛ زبیدی، 108.
65. سیوطی، همع الهوامع، 138/1.
66. سیوطی، همع الهوامع، 143/1.
67. ابن ندیم، 96؛ قفطی، 288/3؛ سیوطی، بغیة الوعاة، 290/2.
68. زبیدی، 138؛ ابن الجزری، 535/1.
69. ازهری، شرح التصریح، 66/2.
70. ابوالطیب لغوی، 86؛ زبیدی، 143.
71. سیوطی، همع الهوامع، 105/1.
72. زبیدی، 155؛ قفطی، 138/1، سیوطی، بغیة الوعاة،396/1.
73. اشمونی، شرح الأشمونی علی ألفیة بن مالک، 192/3.
74. زبیدی، 43.
75. سیوطی، همع الهوامع، 45/1.
76. ابن عقیل، شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، 465/1.
77. ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، 257/1.
78. سیرافی، 57.
79. ابن الأنباری، الإنصاف، 65/1.
80. زبیدی، 71.
81. ابن خلّکان، وفیات الأعیان، 438/5.
82. ابن جنّی، الخصائص، 8/1، 199.
83. خضری، تاریخ الأمم الإسلامیة، 31، 76.
84. قفطی، 56/2؛ سیوطی، بغیة الوعاة، 163/2.
85. سیوطی، بغیة الوعاة، 349/2.
86. زبیدی، 221.
87. سیوطی، بغیة الوعاة، 590/1.
88. همو، همان، 411/1.
89. قفطی، 313/1؛ سیوطی، بغیة الوعاة، 507/1.
90. سیوطی، همع الهوامع، 121/1.
91. زبیدی، 103؛ قفطی، 73/1.
92. سیوطی، همع الهوامع، 38/1.
93. قفطی، 335/2؛ سیوطی، بغیة الوعاة، 132/2.
94. سیوطی، همع الهوامع، 207/1.
95. ابن هشام، مغنی اللبیب، 124/1.
96. همو، 19/1.
97. سیوطی، همع الهوامع، 169/1.
98. همو، بغیة الوعاة، 134/1.
99. جمعه/8: « بگو: آن مرگ که از آن می گریزید، خود به دیدارتان می آید ».
100. ابن یعیش، شرح المفصّل، 134/1.
101. سیوطی، همع الهوامع، 138/1.
102. سیوطی، بغیة الوعاة، 68/2.
103. همو، همان، 47/2.
104. غزّی، الکواکب السائرة، 188/1؛ ابن عماد حنبلی، 26/8.
105. سیوطی، حسن المحاضرة، 188/1.
106. سیوطی، همع الهوامع، 93/1.
107. ابن عماد حنبلی، 165/8.
108. جبرتی، عجائب الآثار فی التّراجم و الأخبار، 227/2.
109. سیوطی، بغیة الوعاة، 323/1.
110. همو، همان، 224/2.
111. همو، همع الهوامع، 115/1.
112. همو، بغیة الوعاة، 130/1.
113. سیوطی، همع الهوامع، 204/1.
114. همو، همع الهوامع، 28/1؛ طنطاوی، نشأة النحو، 266.
115. سیوطی، همع الهوامع، 93/1.
116. ابوالطیب لغوی، 12.
117. سیرافی، 26.
118. ابوالطیب لغوی، 23؛ زبیدی، 37.
119. جاحظ، الحیوان، 91/1.
120. سیوطی، بغیة الوعاة، 508/1.
121. سیوطی، بغیة الوعاة، 446/1.
122. همو، همان، 570/1.
123. احمد بدوی، الحیاة العقلیة فی عصر الحروب الصلیبیة، 207.
124. جبرتی، 226/1.
125. سیوطی، بغیة الوعاة، 192/2.
126. همو، همان، 66/1.
127. احزاب/56: « هر آینه خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند ».
128. سیوطی، إنباه الرواة، 43/2.
129. همو، بغیة الوعاة، 139/2.
130. سیوطی، بغیة الوعاة، 30/2.
131. همو، همان، 252/1.
132. زبیدی، 155-167.
133. قفطی، 159/1.
134. همو، 30/2.
135. سیوطی، بغیة الوعاة، 255/1.
136. همو، همان، 30/2.
137. معرّی، لزوم ما لا یلزم، 1229/3.
باهر، محمّد؛(1391)، سیبویه پژوهی، تهران: خانه ی کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}