نويسنده: باقر قرباني زرّين (1)




 

چكيده:

كهن ترين و گرانسنگ ترين اثر بازمانده در علم نحو عربي الكتاب است كه افزون بر مباحث صرف و نحو استدلالي، نظريات آواشناسي و زبان شناسي را نيز دربردارد و در نوع خود شاهكاري ستودني است، و مطالب آن تاكنون تغيير چنداني نيافته و همچنان محقّقان در مباحث ياد شده بدان نيازمندند.
از سده ي دوم هجري به بعد، نام الكتاب با سيبويه، دانشمند ايراني، قرين گشته است ولي نبايد از اين نكته غافل ماند كه اهمّ مسائل الكتاب و چهارچوب آن برخاسته از ذهن وقّاد، طبع نقّاد و دانش بسيار زياد خليل بن احمد، دانشمند ايراني تبار و استاد سيبويه، است. به واقع اين كتاب « امالي » خليل است كه شاگرد دانشمندش، سيبويه، آنها را تحرير كرده، تبويب نموده و با افزودن آراي خويش، كه گاه مخالف نظر استادش مي باشد، گرد آورده است.
در اين نوشتار، اين مدّعا با دلايل إن شاء الله « قوي و معنوي » و با بهره مندي از مطالب ادبي، تاريخي و علمي به تفصيل مورد بررسي قرار گرفته و نقش خليل و سيبويه در اين كتاب ارزشمند واكاوي شده است. بدان اميد كه حقيقتي از پرده برون افتد و واقعيتي علمي جلوه گر شود.
خليل بن احمد، سيبويه، الكتاب، آواشناسي، نحو عربي.
از مباحث ارزشمند در تاريخ علوم، يافتن نقطه هاي آغازين پيدايي يك دانش و چگونگي گسترش آن است. در اين نوشتار، علم نحو عربي و نخستين كتاب برجاي مانده از اين علم در سده ي دوم هجري يعني الكتاب و نقش خليل بن احمد ( د: 170 يا 175ه ق. ) و سيبويه ( د:180ه ق. ) در تأليف آن مورد بررسي قرار گرفته است.
مي دانيم كه نخستين نوشته ها پيرامون مسائل علم نحو در سده ي نخست هجري صحيفه اي بوده منسوب به حضرت علي عليه السلام. اين صحيفه كليدي بود كه به دست ابوالأسود دوئلي داده شد تا نحو را بر آن پايه بنيان نهد. (2) طُرفه آنكه قفطي ( د:624 ه ق. ) مي گويد: من در مصر كتابي در دست ورّاقان ديدم كه مشتمل بر ابواب نحو بود. ورّاقان اجماع داشتند كه جزئي از اين كتاب، مقدّمه و صحيفه ي حضرت علي عليه السلام بوده كه به دست ابوالأسود دوئلي داده شده است. (3) امّا تفصيل مسائل علم نحو در سده ي دوم هجري صورت يافت. عيسي بن عمر ( د:149ه ق. ) دو كتاب در علم نحو تأليف كرد: يكي به نام اِكمال و ديگري به نام جامع. (4) ابوالطيب لغوي گفته كه محمّد بن يزيد [ = مبرّد ] اوراقي از يكي از آن دو كتاب را ديده بوده است. (5)
شخصيت ديگري كه در سده ي دوم هجري آثاري در زمينه هاي صرف، نحو و علوم قرآني پديد آورد ابوجعفر محمّد بن حسن رُؤاسي بود. وي شاگرد عيسي بن عمر و استاد كِسائي و فرّاء بود و آثاري چون كتاب الإفراد و الجمع، الفيصل، كتاب التصغير، كتاب الوقف و الابتداء، كتاب الهمز، كتاب إعراب القرآن و معاني القرآن را تأليف كرد. وي نخستين كسي از كوفيان بود كه به تأليف در نحو دست يازيد. (6) كتاب الفيصل رؤاسي در علم نحو بوده و جماعتي آن را روايت كرده اند. (7) امّا الكتاب كه آن را « قرآن النحو » ناميده اند (8) تافته اي جدابافته است. حمزه ي اصفهاني، آن را زينت دولت اسلام و مايه ي فخر عرب بر ديگر امّتها دانسته (9) و زبيدي گفته كه اين كتاب همگان را از آوردن نظير ناتوان ساخته، و ديگر به سانِ آن نتوان نوشت. (10) قاضي صاعد اندلسي سه كتاب را از آثاري دانسته كه مشتمل بر تمام مباحث اصلي و فرعي دانش مورد نظر و دربرگيرنده ي تمام اجزاي آن است. اين كتابها عبارت اند از: كتاب مجسطي در علم هيأت و نجوم؛ كتاب ارسطو در منطق؛ و الكتاب در نحو عربي. (11)
ارزش مباحث اين كتاب تا بدانجاست كه نحويانِ سپسين چيز زيادي بر آن نيفزودند بلكه مجملش را مفصّل، مفصّلش را شرح، شرحهاي آن را مختصر و مختصرش را شرح كردند. (12)
آنچه كه در اين ميان ذهن محقّقان را مشغول كرده كمال و انسجام مطالب الكتاب است. (13) چگونه ممكن است كه در مدّت زمان كوتاهي پس از ظهور اسلام كتابي در صرف و نحو عربي تأليف شود كه كلّيات آن تا اين زمان تقريباً دست ناخورده باقي بماند، بي آنكه پيشينه اي براي آن در ميان ديگر اقوام وجود داشته باشد ؟ عادتاً چنين چيزي امكان ندارد. از اين روي محقّقان به دنبال يافتن پيشينه، گاه از تأثير گرامر يوناني و گاه از تأثير نحو هندي و زبان سنسكريت در صرف و نحو عربي مباحثي به ميان آورده اند. با توجّه به هماننديهاي شگفت انگيز ميان نحو هندي و نحو عربي (14) اين گفته كه نحويان نخستين، مستقيم يا غيرمستقيم از نحو هندي آگاهي داشته اند منطقي تر به نظر مي رسد. از ديگر سو بيشتر دانشمندان و نحويان نخستين از مَوالي، و در اصل، ايراني بوده اند كه بيان تفصيلي آن فرصتي ديگر مي طلبد ولي اين نكته هويداست كه بنيادگذاران نحو عربي و علم اللغة، به ويژه در كوفه و بصره كه دو مركز فعّاليتهاي قوي علمي بودند، افراد غير عرب و ايراني بوده اند. (15)
از آنجا كه محور بحث ما در اين نوشتار خليل بن احمد و الكتاب است بيشتر به انديشه هاي خليل و مباحث الكتاب مي پردازيم.
آنچه كه در زندگي خليل بن احمد بسيار بارز است عقل، درايت، هوشمندي و نوآوري اوست. (16) به تعبير حمزه ي اصفهاني در اسلام كسي نوآورتر و برتر از خليل نبوده است. (17) برهاني كه حمزه ي اصفهاني بر اين مدّعاي خويش مي آورد يكي تأسيس علم عروض است و دو ديگر بنيان گذاري مباحث نحوي و آموزش سيبويه كه منتج به تأليف الكتاب شده است. ابن معتزّ خليل را يگانه ي دوران و استاد مردمان برشمرده و او را داناترين فرد به نحو عربي دانسته و « دقّت » او را ستوده و از قول يونس نحوي آورده است كه خليل تا بدان حدّ هوشمند و فَطِن بود كه از زبان عربي ديگر زبانها را استنباط مي كرد. (18)
بسياري از دانشمندان سده هاي سوم و چهارم هجري خليل بن احمد را بي نظير دانسته و عبارت « لم يُرَ مثلُه » را درباره ي او به زبان آورده اند، از جمله ابوالعبّاس ثعلب ( د:291 ه ق. ) (19) و زبيدي ( د:379 ه ق. ) (20). ابوالطيب لغوي، خليل را « كليد دانشها و آشكاركننده ي آنها » لقب داده است. (21)
از يحيي بن خالد برمكي ( د:190ه ق. ) نقل شده است كه در اسلام چهار تن در فنّ خود بي نظيرند، يكي از آنان خليل بن احمد است. (22) اين اوصاف بيانگر جامعيت خليل است. از آثار بر جاي مانده از خليل مي توان پي برد كه او در نحو، لغت، عروض، شعر، مباحث قرآني، كلام و موسيقي سرآمد اقران بوده است. ابن نديم از دفتر شعر خليل خبر داده است، (23) و ياقوت حموي تصريح كرده كه خليل نخستين كسي بوده كه توانسته در يك بيت تمام حروف تهجّي را گرد آورد:
صف خلق خودٍ كمثل الشمس إذ بزغت... يحظي الضجيعَ بها نجلاءُ مِعْطارُ (24)
جامعيت علمي خليل باعث شد كه عالمان و شاعران به دانش او مَثَل زنند و پيشگام بودن او را در فنون مختلف به سان « مَثَل سائر » بر زبان آرند. (25)
از جمله كارهاي كمتر شناخته شده ي خليل قصيده ي (26) نحوي اوست كه خلف احمر دو بيت از آن را، كه درباره ي حروف عطف مي باشد، آورده است. (27) به اعتقاد اينجانب خليل نخستين كسي بوده كه منظومه اي در نحو عربي سروده است. (28)
سيرافي و ابن نديم، خليل بن احمد را غايت در استخراج مسائل نحو و تصحيح قياس و تعليل در علم نحو دانسته اند (29) و ابن خلّكان او را « إمام في النحو » خوانده است. (30)
از كارهاي مهمّ خليل در علم نحو تثبيت اصول « نظريه ي عوامل » است. (31) در جاي جاي الكتاب مي توان استدلالهاي نحوي خليل را مشاهده كرد؛ زيرا سيبويه در بسياري از موارد نام خليل را به صراحت آورده است. (32)
خوارزمي در فصل دوم از باب سوم كتابش مفاتيح العلوم كه در علم نحو است از « وجوه اِعراب » و ديگر مباحث مرتبط با آن سخن رانده، و از اصطلاحات رفع، نصب، جرّ، خفض، جزم، تسكين، اماله و وقف بحث كرده و گفته كه اين مطالب از خليل بن احمد است. (33)
به هر حال اهتمام خليل به مباحث نحوي شگفت آور است. شايد تعليمات ابوايّوب سختياني ( د:131ه ق. ) استاد خليل، در اين بين بي تأثير نبوده است. ابوايّوب مي گفت: نحو بياموزيد زيرا علم نحو زينت بخش انسان دون مايه است و غفلت از آن موجب فرومايگي انسان گران قدر خواهد شد. (34) اين جمله ي مشهور نيز از خليل است: « النحو للّسان بمنزلة الطعام للأبدان »: نحو براي ( درستي و استقامت ) زبان به سانِ غذاست براي ابدان. (35)
زبيدي پس از ستايش فراوان از خليل گفته كه وي با اين همه دانش كتابي ننوشت و حرفي ننگاشت و دانش خود را به سيبويه منتقل كرد. سيبويه نيز در حكايت از خليل موثّق ترين فرد بود. (36) سيبويه كار تأليف را عهده دار شد و الكتاب را گرد آورد. به تعبير ستوتزر ( Stoetzer ) خليل، به عنوان يك نحوي، از طريق شاگردش سيبويه نقشي اساسي و بنيادين [ در گسترش نحو ] ايفا كرد. (37)
مطلبي كه در سطرهاي پيشين بدان اشارت رفت مبني بر اينكه خليل، قياس و تعليل را در علم نحو به غايت رساند باعث شد كه نخستين استدلالهاي نحوي، كه در برگيرنده ي قياس و تعليل بود، و ابداع يك مجموعه ي منظّم در الكتاب نقش بندد. (38) لذا اگر گفته شود كه خليل بن احمد مؤسّس حقيقي علم نحو عربي است (39) سخني گزاف نخواهد بود.
حال در ادامه برخي آراي پيشينيان نقل، نقد و بررسي مي شود و سپس با تفصيل بيشتري به واكاوي نقش خليل و سيبويه در الكتاب خواهيم پرداخت.

الف- نقل گفته هاي پيشينيان

ابوالعبّاس ثعلب معتقد بود كه اصول و مسائل كلّي الكتاب از آنِ خليل بن احمد است. (40)
به گفته ي دكتر شوقي ضيف هر كه الكتاب را بخواند به وضوح به اين گفته ي ثعلب پي مي برد؛ گويي كه خليل در قياس با سيبويه گنجي بوده است پايان ناپذير. (41)
ثعلب افزوده است: در تأليف الكتاب چهل و دو نفر سهيم بوده اند كه سيبويه يكي از آنان بوده است. (42)
استاد نجدي ناصف در پاسخ به اين سخن ثعلب گفته كه عدد چهل از ارقامي است كه در روزگار قديم و جديد در « خرافات » مربوط به اعداد شهرت يافته است، از ديگر سو اين چهل و يك تن ديگر كيستند ؟(43)
جناب نجدي ناصف در پاسخ گويي به ثعلب راه افراط را پيموده است. جناب ايشان در جاي ديگر از كتاب خود (44) در جدولي كه برحسب استقرا و مطالعه در الكتاب تهيه شده است كساني را كه سيبويه از آنان بهره برگرفته و در الكتاب از آنان روايت كرده مشخّص ساخته و تعداد روايتها را نيز بيان كرده است به شرح ذيل:
خليل بن احمد 522 روايت؛ يونس بن حبيب200؛ ابوالخطّاب اخفش47؛ ابوعمرو بن علاء 44؛ عيسي بن عمر22؛ ابوزيد انصاري 9؛ هارون بن موسي 5؛ عبدالله بن ابي اسحاق 7؛ كوفيان 4؛ هذيل1.
آيا نقل اين مقدار مطلب از نحويان، خود نوعي ياري گرفتن در تأليف محسوب نمي گردد ؟ برخي نقل قولهاي سيبويه از خليل به چندين صفحه بالغ مي شود و گاه تمام يك « باب » به نقل از خليل است. (45) به علاوه هيچ استبعادي ندارد كه سيبويه در گردآوري و تنظيم مباحث الكتاب از شاگردان و نحويان هم روزگارش نيز كمك گرفته باشد. از نصر بن علي جَهْضَمي نقل شده است: آن هنگام كه سيبويه قصد داشت الكتاب را تأليف كند به پدرم گفت: بيا تا « دانش خليل » را اِحيا كنيم. (46) به تعبير استاد عبدالسلام محمّد هارون، مراد از اين گفته ي ثعلب آن است كه سيبويه از كوششهاي نحويان پيش از خود بهره مند گشته است. اين گفته ي ثعلب كه به ظاهر، نقصي بر سيبويه وارد مي سازد پرده از يك حقيقت علمي و حتمي برمي دارد و آن حقيقت همانا باروري الكتاب از آراي نحويان پيشين است. چرا كه منطقي نيست اگر بگوييم سيبويه بدون بهره مندي از اصول، مسائل، علل و قياسهاي نحويان پيشين به نوآوري در اين دانشِ به كمال رسيده دست يازيده باشد. (47)
اين سخن عبدالسلام هارون بس متين و منطقي است. افزون بر آن، اين نكته نيز شايان ذكر است كه برخي گفته اند سيبويه كتاب الجامع عيسي بن عمر را در اختيار داشت و آرا و نظريات خليل بن احمد را نيز بر آن افزود و چون كمال يافت الكتاب به سيبويه نسبت داده شد. (48) البتّه برخي پژوهشگران اين حكايت را ساختگي دانسته، دلايلي بر ردّ آن اقامه كرده اند. (49) هرچند كه اين دلايل بعضاً عليل بوده و منطقي به نظر نمي رسند و براي جانبداري ناصواب از خليل يا سيبويه اقامه شده اند. راست است كه « حُبّكَ الشيءَ يُعمِي و يُصِمّ »!
البتّه سيبويه در گردآوري مباحث الكتاب نوآوريهايي نيز داشته كه در قسمتهاي بعدي اين نوشتار بدان اشاره خواهد شد.
ديگر از مطالب نقل شده نظري است كه ابوالطيب لغوي و مرزُباني بدان تصريح كرده اند كه سيبويه بابهاي الكتاب را با الفاظ خود و خليل بن احمد منعقد ساخت و نظم و سامان بخشيد. (50) بيشترين نقل قول و حكايت در الكتاب از خليل است؛ هر جا كه سيبويه عبارت « سألته » يا « قال » را به كار برده و از كسي نامي به ميان نياورده مرادش خليل بن احمد بوده است. (51)
زبيدي از احمد بن معاوية بن بكر عُلَيمي نقل كرده است كه روزي سخني از سيبويه به ميان آمد و احمد به نقل از پدرش گفت: سيبويه را ديده بودم و در آن زمان مي شنيدم كه او پا برجاترين و راسخ ترين شاگرد خليل است كه حامل دانش اوست. (52)
ابوالعبّاس مبرّد ( د:285ه ق. ) گويد: پس از درگذشت سيبويه به يونس بن حبيب گفته شد كه سيبويه كتابي تأليف كرده درباره ي « دانش خليل » در هزار ورقه. در اين هنگام يونس گفت: سيبويه چه زماني اين مقدار مطلب از خليل شنيده است ؟ كتاب را برايم بياوريد. پس از بررسي كتاب گفت: سيبويه هر چه را كه از خليل حكايت كرده صحيح است همان سان كه هر چه از من نقل كرده صحيح مي باشد. (53)
ابومنصور ازهري ( د:370 ه ق. ) نقل كرده كه سيبويه « آراي نحوي » خود را از خليل اخذ كرده است. (54)
سيوطي در بحث از اينكه اگر كسي گويد: « حدّثني الثقة »، شخصي مورد اعتماد مرا خبر داده است، آيا گفته ي او پذيرفته مي شود يا نه ؟ دو قول آورده و گفته كه هر قول، مرجّحاني دارد ... آن گاه گفته كه سيبويه اين عبارت [ حدّثني الثقة ] را بسيار به كار برده است و مراد وي از « ثقه » خليل بن احمد و برخي دگرند. (55)
نكته ي جالب در اين نقل قولها آن است كه علم نحو « دانش خليل » دانسته شده و حتّي جناب سيبويه نيز بدان اعتراف كرده است. (56)
ديگر آنكه چهار تن از شاگردان خليل برجسته بودند: سيبويه، نَضْر بن شُمَيل، ابوفَيْد مؤرّج عِجْلي و علي بن نصر جهضَمي؛ امّا هيچ يك از آنان تبحّر سيبويه را در مسائل نحوي نداشتند و سيبويه بارزترين نحوي پس از استادش خليل بود. (57) به تعبير ابن جنّي سيبويه « صاحب » اين علم بود. (58)
ابن نطاح ( د:252 ه ق. ) گويد: نزد خليل بودم كه سيبويه وارد شد، خليل خطاب بدو گفت: مرحباً بزائر لا يُملّ! خوش آمد باد بر ديداركننده اي كه ديدارش ملال انگيز نيست! ابوعمرو مخزومي گويد:
نشنيدم كه خليل اين تعبير را براي كسي غير از سيبويه به كار برده باشد. (59)

ب- چند نكته

دراين قسمت توجّه به چند نكته بايسته است:
1. خليل بن احمد ايراني تبار بوده است. ياقوت حموي تصريح كرده كه خليل اصلاً ايراني بود. (60) قاضي نورالله شوشتري به نقل از رساله ي فرهنگ ابوعبدالله محمّد بن علكان غوّاص نيشابوري، از شاعران و اديبان سده ي چهارم هجري، آورده است كه « خليل بن احمد در اصل از اولاد ملوك عجم بود كه نوشيروان ايشان را به يمن فرستاد با سپهسالاري كه نام وي اهرن بود... ». (61)
حمزه ي اصفهاني ( د:360 ه ق. ) نيز گويد: عرب بر ديگر امّتها اين برتري را داشت كه توانست الفاظ و لغات خود را در دل كتابها ثبت كند و دانشمندان ايراني در اين برتري با آنان مشاركت داشته اند، زيرا لغات عرب بي هيچ نظم و ترتيبي پراكنده بود تا اينكه خليل بن احمد فرهودي توانست اين تفريق را جمع كند. خليل اصلاً ايراني بود و از فراهيد يمن. آنان بازماندگان ايرانياني بودند كه يمن را براي خسرو انوشيروان گشودند و نياي خليل از آنان بود، و از آن روي كه خليل ايراني بوده پس ما نيز در مفاخر عرب با آنان شريكيم به جهت آنكه خليل بن احمد در سه امر خطير كارهايي را عهده دار گشته كه هيچ عربي از عهده ي آنها برنيامده است: نخست راهي بود كه پيش پاي شاگردش سيبويه گشود و به او آموخت كه چگونه ابواب علم نحو را تنظيم كند و او نيز توانست اثري معجزه آسا پديد آورد تا زبان عرب را از لحن و خطا بازدارد. دو ديگر اختراع علم عروض بود... و سه ديگر تأليف كتاب العين. (62)
2. پيشتر گفته آمد كه نحو عربي و نحو هندي هماننديهاي فراواني دارند. مَوالي ايراني نژاد در شمار دانشمندان نحو و لغت در كوفه و بصره بودند و آنان با علوم زمان خود آشنايي داشتند،‌ زيرا از خاندانهايي بودند كه دانش، ميراث طبقاتي آنان بوده است. از ديگر سو به دستور شاپور اوّل، پادشاه ساساني، كتابي در صرف و نحو و قواعد زبان سانسكريت [ وياكرنه = vyakarana ] به زبان پهلوي درآمد تا سرمشقي باشد براي قواعد و احكام زبان اوستايي كه خواهر همزاد زبان وداهاست. نيز مي دانيم كه در دوران پيش از اسلام بسياري از مردم سرزمينهاي شرقي ايران به ديانت بودايي درآمده بودند و در اكتشافات باستان شناسي قرن اخير در آن نواحي آثار بودايي فراوان به دست آمده است، كه قطعاتي از كتاب معروف كاتنتره [ = Katantra ] در نحو و قواعد سنسكريت در ميان آنها ديده مي شود. پس مي توان نتيجه گرفت كه طبقات با فرهنگ ايران در آن روزگاران با مسائل نحوي و زبان شناسي آشنا بوده اند (63) و اين مَوالي ايراني واسطه ي ميان مراحل اوّليه ي تكوين علم نحو عربي و نحو هندي بوده اند. خليل بن احمد حاصل چنين فرهنگي بوده است. وي در علم شعر و عروض كه به هندي « چَندُ » گويند از دانش هنديها استفاده كرده است. (64) هماننديهايي كه ابوريحان بيروني براي عروض سنسكريت و عروض عربي آورده بسيار جالب و ارزشمند است (65) و نيازمند تحقيقي بايسته.
ديگر استفاده ي خليل از فرهنگ هندي و زبان سنسكريت در تأليف كتاب العين تبلور يافته است. مي دانيم كه نظام كتاب العين براساس حروف حلقي است. خليل خود در مقدّمه ي كتاب به تفصيل در اين باره سخن گفته است. (66) اين نظام از حلقي ترين حرف عرب « ع » آغاز مي شود و به حرف « م » كه از بالاترين مخرج صوتي، يعني لبها، ادا مي شود ختم مي گردد. پس از اين سلسله ي حروف كه « صحاح » ناميده مي شوند حروف معتلّ ( و، ا، ي،[ء]) آورده مي شوند. اين ترتيب تا آن زمان در ميان اقوام سامي نژاد عرب و غيرعرب معمول و معروف نبوده است امّا هندوان، دست كم از قرنهاي هفتم و ششم پيش از ميلاد، اين ترتيب را مي شناختند. (67) قوم عرب از دوران جاهليت با هندوان پيوند و ارتباط داشتند هرچند كه ارتباط مسلمانان با هندوان در زمان فتوحات در سده ي اوّل هجري بوده است. (68)
ابن معتزّ گفته كه ليث بن نصر از عالمان اديب و از كاتبان برمكيان بوده و خليل بن احمد كتاب العين را به عنوان هديه براي وي نگاشته بوده است. (69)
ابن دُرَيد نيز گفته كه كتاب العين در سال 248 هجري از خراسان به بصره آورده شد و 48 جزء داشت. اين كتاب در كتابخانه ي طاهريه ي خراسان بوده و ورّاقي آن را به بصره آورده بوده است. خليل تأليف اين كتاب را در خراسان با كمك ليث بن مظفّر آغاز كرد امّا پيش از اتمام آن از دنيا رفت و ليث كتاب را تكميل كرد. (70) و از آنجا كه خراسان در آن روزگاران دروازه ي هند بوده است خليل در آنجا با ترتيب حروف هندي آشنايي يافته و آن را در كتاب العين خود به كار بسته است. (71)
اين در حالي است كه ابوعمرو شَيباني، لغوي هم روزگار خليل، فرهنگ لغت خود، كتاب الجيم، را به ترتيب حروف تهجّي و الفبايي تنظيم كرده است. (72)
همان گونه كه مشاهده مي شود خليل بن احمد افزون بر عروض و لغت در مسائل نحوي، كه چهارچوب الكتاب را تشكيل مي دهد، نيز از نحو هندي و زبان سنسكريت بهره برده است، (73) و اين خود برهاني است قاطع كه پديد آورنده ي الكتاب بايد كسي باشد كه با نحو هندي و سنسكريت آشنا بوده باشد. با اين اوصاف مي توان به ضرس قاطع گفت كه الكتاب تراوش ذهن خليل است كه او بر شاگردانش به ويژه سيبويه املا مي كرده و پس از فوتش، با افزودن نظريات خود به مطالب خليل آنها را تنظيم كرده است، (74) و از اين روست كه اسلوب الكتاب « تأليفي » نيست بلكه به سخنراني و القاي درس مانندتر است. لذا در الكتاب كثرت تكرار و شيوه ي خطابي مشهود است و افعال امر نظير اعلمْ، انظرْ و به كارگيري « كاف خطاب » در آن فراوان به چشم مي خورد. (75)
به چند نمونه از متن الكتاب اشاره مي شود: « ذكرت لك ... »(76)؛ « كما خبّرتك ...»(77)؛ « إذا قلتَ ...» (78) « اعلمْ أنّك... »(79)؛ «إن سمّيتَ ... »(89)؛ « إذا أردت أن تجمع ...» (81) و... .
طرفه آنكه مبحث منصرف و غيرمنصرف در الكتاب به شيوه ي « تقول/ قلتُ » آمده است. (82) پس مي توان گفت كه انتساب همه ي الكتاب به سيبويه به حقيقت، نوعي مجاز است، البتّه سيبويه افزون بر گردآوري مباحث خليل، خود نيز در تبويب و افزودن شواهد و تفضيل ميان آرا و در يك سخن اِكمال و تتميم الكتاب نقشي انكارناپذير ايفا كرده است. (83)
نيز گفتني است كه برخي به هنگام داوري درباره ي الكتاب راه افراط را مي پيمايند وآن را جملگي تقرير و تحرير مباحث خليل مي دانند، (84) و حال آنكه سيبويه در كنار تحرير مباحث خليل برخي آراي خود را نيز مطرح كرده است. مي توان اين آرا را در دو عنوان « مباحث آواشناسي » و « اختلافات نحوي » گنجاند.
الف- مباحث آواشناسي: خليل بن احمد نظام خاصّي را براي كتاب العين ترتيب داد. تقسيم بندي حروف از جهت آواشناسي نزد خليل عبارت بود از:
حروف حلقي: ع، ح، هـ، غ، خ. زيرا مبدأ اين حروف از حلق آدمي است؛
حروف لَهوي: ق، ك. زيرا مبدأ آن دو از لَهاة است ( به معني كام و در اصطلاح اندام شناسي زبان كوچك است )؛
حروف شَجْري: ج، ش، ض. زيرا مبدأ آنها از درون دهان، كه ميان سقف و زبان واقع است، ‌مي باشد؛
حروف اَسَلي: ز، س، ص. زيرا با نوك [ = تيزي ] زبان ادا مي شوند؛
حروف نِطْعي: ت، د، ط. زيرا از سقف و كام دهان برمي آيند؛
حروف لِثَوي: ث، ذ، ظ. زيرا از لثه تلفّظ مي شوند؛
حروف ذُلْقي: ر، ل، ن. زيرا از كناره هاي زبان ادا مي شوند؛
حروف شَفوي: ب، ف، م. زيرا از لب ادا مي شوند. (85)
ولي سيبويه اين ترتيب را تغيير داد و از انواع مخارج حروف: مجهور، مهموس، شديد و رَخو سخن به ميان آورد، و آنها را به حسب مخارج صوتي به 16 شاخه تقسيم كرد، حرف « ي » را به حروف شَجْري افزود و جايگاه « هـ » را پيش از « ع » قرار داد (86) در حالي كه خليل جايگاه « هـ » را پس از « ح » مي دانست. ديگر آنكه سيبويه حروف معتلّ را در گروه صوتي خودشان قرار داد و همزه و الف را به حروف حلقي افزود. (87)
گفتني است كه نظام مندي سيبويه در اين مبحث دقيق تر از خليل است و برخي از نحويان و زبان شناسان پيشين نيز به اين مسأله تصريح كرده اند. (88) ابن منظور نيز در لسان العرب در ذيل هر يك از حروف هجا به مبحث آواشناسي آنها اشاره كرده است. (89)
امّا نخستين كسي كه پس از خليل و سيبويه به تفصيل به احكام و اوصاف « حروف » از جهت آواشناسي و زبان شناسي پرداخت و تغييرات واژگان را پس از اعلال، اِبدال، ادغام، نقل و حذف از جهت عوارض صوتي بررسي كرد، و نظريه ي فصاحت در واژگان را از جهت كنار هم قرار گرفتن حروف متباعد المخرج و غيره تبيين نمود ابن جنّي ( د:392 ه ق. ) صاحب كتاب ارزشمند سرّ صناعة الإعراب بود. وي در اين كتاب فراوان به گفته هاي خليل و سيبويه استشهاد جسته و در مورد اختلافات آن دو داوري كرده است. (90)
ب-اختلافات نحوي ميان خليل و سيبويه: يكي از مباحثي كه مي تواند اين نظريه را به اثبات رساند كه سيبويه در الكتاب « محرّر و مقرّر محض » نيست كه فقط آراي خليل را گرد آورده باشد، همين اختلافات نحوي او با استادش خليل است. براي نمونه به چند مورد اشاره مي شود:
1. درباره ي كلمه ي « لن » نظر خليل آن است كه مركب از دو كلمه و در اصل « لا أن » بوده است، سپس الف « لا » و همزه ي « أن » را به دليل كثرت استعمال حذف كرده اند و « لن » شده است، مانند كلمه ي « ويل أمّه » كه پس از حذف همزه شده: « ويلمّه ». ولي سيبويه را عقيده آن است كه « لن » مركّب نيست؛ زيرا اگر مركّب از لا و أن بود نمي توانستيم بگوييم: « أمّا زيداً فلن أضرب » زيرا ما بعد « أن » نمي تواند در ماقبل آن عمل كند. امّا پاسخي كه مي توان از جانب خليل به سيبويه داد آن است كه « تركيب » باعث تغيير عمل مي شود مانند كلمه ي « هل » كه مابعد آن نمي تواند در ماقبلش عمل كند ولي پس از تركيب هل با لا = هلّا، كه معناي تخضيض را مي رساند، اين مانع برداشته مي شود و مي توان گفت: زيداً هلّا ضربتَ. (91)
2. در بحث از مبني بودن « أيّ » موصوله نظر سيبويه آن است كه اين كلمه چنانچه اضافه شود و صدر صله ي آن محذوف باشد مبني بر ضمّ خواهد بود، ولي خليل « أيّ » را معرب مي داند و مواردي كه نحويان « أيّ » را مبني دانسته اند از باب « حكايت » مرفوع دانسته است. (92)
3. در بحث از كلمه ي « مهما » نظر خليل آن است كه اين كلمه در اصل « ما » شرطيه بوده است كه « ما » زائده بدان ملحق گشته و به شكل « ماما » درآمده است، مانند متي ما، إن ما و... ولي از آنجا كه لفظ « ماما » فصيح نيست و از تكرار « ما » حاصل شده است « الف » حرف ما به « هـ » بدل شده و « مهما » گشته است ولي نظر سيبويه آن است كه در اصل « مه+ ما » بوده است، مانند إذما و قلب و اِبدالي در آن صورت نپذيرفته است. (93)
از اين گونه مسائل به موارد ديگري نيز در الكتاب برمي خوريم كه براي پرهيز از اطاله ي سخن فقط بدانها اشاره مي شود:
-« ال » با هم حرف تعريف اند يا « ل »؛
-نصب فعل مضارع پس از « إذن »؛
-پذيرش اعراب جرّ به دليل مجاورت با كلمه ي مجرور؛
-بحث درباره ي « إيّاك » و ديگر ضماير منفصل منصوب و... . (94)
همان گونه كه پيشتر اشاره شد بخش اعظم الكتاب نظريات خليل بن احمد است كه سيبويه آنها را گرد آورده و در مواردي اندك نظريات مخالفي نيز از خود ارائه كرده است؛ البتّه گويند كه سيبويه به دليل مرگ در سنين جواني فرصت تكميل الكتاب را نيافت لذا هيچ كس الكتاب را نزد سيبويه نخواند بلكه پس از مرگ سيبويه نحوياني مانند جَرمي و مازني آن را نزد شاگرد سيبويه، ابوالحسن اخفش، خواندند. (95) سيبويه بر آن بوده تا كتابش را مجدّداً بررسي كند و به همين سبب نامگذاري آن را به تأخير انداخته و نخواسته است پيش از آنكه كتاب به كمال رسد نامي برايش تعيين كند. (96)
ديگر آنكه الكتاب همان گونه كه مشاهده مي شود بدون مقدّمه و مؤخّره است و اين تأييدي است بر مطلبي كه گفته آمد. اگر سيبويه فرصت مي يافت و مقدّمه اي بر الكتاب مي نگاشت شايد در آنجا از جايگاه خليل و نقش بارز او در اين كتاب سخن مي راند. زيرا به گفته ي زبيدي، خليل در علم نحو تأليفي از خود بر جاي نگذاشت و نحو او از طريق شاگردش سيبويه انتشار يافت، (97) و نكته ي جالب آنكه آثار خليل از طريق شاگردانش منتشر شد: نحو او از طريق سيبويه؛ آراي لغوي او از طريق ليث و عروضش از طريق اخفش. (98) شايد دليل آن زهد و پارسايي مثال زدني خليل بوده باشد. (99) به گفته ي شاگردش نَضْر بن شُمَيل: از راه دانش و كتابهاي خليل دنيا را فراچنگ آوردم در حالي كه خليل خود، گمنام، در كومه اي به سر برد. (100) گويند خليل راهي مكّه شد در حالي كه مردمان در حرمين مي گفتند: « قال الخليلُ » و « ذكر الخليلُ » و به بصره بازگشت در حالي كه جاي و جايگاهش دانسته نبود. (101)
درخواست والي فارس، سليمان بن حبيب، از خليل براي پيوستن به دستگاه حكومتش و تربيت فرزندانش و پاسخ منفي خليل در قالب شعر به او بسيار جالب و خواندني است. (102) آري بزرگان چنين بودند و چنين كردند تا نامشان در جريده ي روزگار جاويد بمانْد.
منابع تحقيق:
آبي، ابوسعد منصور بن الحسين، نثرالدّر، ج5، تحقيق محمّد ابراهيم عبدالرحمن، قاهره، 1987م.
ابن انباري، ابوالبركات عبدالرحمن بن محمّد، أسرارالعربية، تحقيق محمّد بهجة البيطار، دمشق، 1377ه ق./ 1957م.
__، نزهة الألبّاء، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، ‌[ بي تا ].
ابن بابويه صدوق، أمالي الصدوق، بيروت، 1400ه ق. / 1980م.
___، عيون أخبار الرضا (ع)، تحقيق حسين الأعلمي، بيروت، 1404ه ق. /1984م.
ابن جنّي، ابوالفتح عثمان، الخصائص، تحقيق محمّدعلي النجار، بيروت [ بي تا ].
__، سرّ صناعة الإعراب، تحقيق مصطفي السقا، محمّد الزفزاف، ابراهيم مصطفي، عبدالله امين، قاهره، 1374ه ق. /1954م.
ابن خلّكان، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، تحقيق د. احسان عبّاس، بيروت، 1977م.
ابن فارس، ابوالحسين احمد، الصاحبي في فقه اللغة و سنن العرب في كلامها، تحقيق مصطفي الشويمي، بيروت، 1382ه ق./1963م.
ابن معتزّ، عبدالله، طبقات الشعراء، تحقيق عبدالستّار احمد فراج، قاهره، [ بي تا ].
ابن منظور، محمّد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، 2000م.
ابن نديم، كتاب الفهرست، تحقيق محمّدرضا تجدّد، تهران، 1350ه ش.
ابوحيّان توحيدي، علي بن محمّد، البصائر و الذخائر، تحقيق د. وداد القاضي، بيروت، 1408ه ق. /1988م.
ابوالطيب لغوي، عبدالواحد بن علي، مراتب النحويين، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، صيدا، بيروت، 1423ه ق. / 2002م.
ابوعمرو شيباني، كتاب الجيم، ج1، تحقيق ابراهيم الأبياري، قاهره، 1394ه ق./1974م.
ابوالفرج اصفهاني، كتاب الأغاني، قاهره، 1383ه ق.
احمد امين، ضحي الإسلام، بيروت، [ بي تا ].
اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمّة في معرفة الأئمّة، ج2، تحقيق علي الفاضلي، المجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام، طهران، 1426ه ق.
ازهري، ابومنصور محمّد بن احمد، تهذيب اللغة، ج1، تحقيق عبدالسلام محمّد هارون، قاهره، 1384ه ق. / 1964م.
امين، سيّدمحسن، أعيان الشيعة، تحقيق سيّد حسن امين، بيروت، 1403ه ق./1983م.
بروكلمان، كارل، تاريخ الأدب العربي،ج2، نقله إلي العربية، د. عبدالحليم النجار، قاهره، 1977م.
بيروني، ابوريحان محمّد بن احمد، في تحقيق ما للهند من مقولة مقبولة أو مرذولة، حيدرآباد دكن، 1377ه ق. /1958م.
جاحظ، عمروبن بحر، البيان و التبيين، تحقيق عبدالسلام محمّد هارون، بيروت، [ بي تا ].
حلّي، الحسن بن يوسف، رجال العلّامة الحلّي، تحقيق محمّدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف، 1381ه ق. /1961م.
حمزه اصفهاني، التنبيه علي حدوث التصحيف، تحقيق محمّد أسعد طلس، دمشق 1388ه ق. / 1968م.
حمودي، هادي حسن، الحروف و الأدوات للخليل بن أحمد المستخرج من الكتاب، عمان، 1428ه ق./2007م.
خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، قاهره، [ بي تا ].
خلف احمر، مقدّمة في النحو، تحقيق عزّالدين التنوخي، دمشق، 1381ه ق. /1961م.
خليل بن احمد، كتاب العين، تحقيق د. مهدي المخزومي، و د. ابراهيم السامرائي، قم، 1405ه ق.
خوارزمي، محمّد بن احمد، مفاتيح العلوم، مطبعة بريل،‌1968م.
راغب اصفهاني، حسين بن محمّد، محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، تحقيق رياض عبدالحميد مراد، بيروت، 1427ه ق. /2006م.
رضي الدين استرآبادي، شرح شافية ابن الحاجب، تحقيق محمّد نورالحسن، محمّد الزفزاف، محمّد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، 1395ه ق. /1975م.
زبيدي، محمّد بن الحسن، استدراك الغلط الواقع في كتاب العين، تحقيق د. عبدالعلي الودغيري و د. صلاح مهدي الفرطوسي، دمشق، 1424ه ق. /2003م.
__، طبقات النحويين و اللغويين، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1984م.
زجاجي، ابوالقاسم عبدالرحمن بن اسحاق، الإيضاح في علل النحو، تحقيق د. مازن المبارك، افست، قم، 1363ه ش.
سيبويه، الكتاب، تحقيق عبدالسلام محمّد هارون، قاهره، 1408ه ق./1988م.
سيرافي، الحسن بن عبدالله، أخبار النحويين البصريين، تحقيق طه محمّد الزيني و محمّد عبدالمنعم خفاجي، قاهره، 1374ه ق. /1955م.
سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر، بغية الوعاة في طبقات اللغويين و النحاة، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1384ه ق. /1965م.
__، الاقتراح في علم أصول النحو، تحقيق احمد محمّد قاسم، قاهره، [ بي تا ].
شوشتري، نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، 1354ه ش.
صاعد اندلسي، ابوالقاسم، طبقات الأمم، تصحيح لويس شيخو، به ضميمه ترجمه فرانسوي آن توسّط رژي بلاشر، فرانكفورت، 1419ه ق. /1999م.
صدر، سيّدحسن، تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام، عراق، [ بي تا ].
صفدي، صلاح الدين، الوافي بالوفيات، ج13، تحقيق محمّد الحُجيري، ويسبادن، 1404ه ق. 1984م.
ضيف، شوقي، فصول في الشعر و نقده، قاهره، 1988م.
___، المدارس النحوية، قاهره، 1972م.
فخر صالح سليمان قداره، مسائل خلافية بين الخليل و سيبويه، اردن، 1990م.
قرباني زرّين، باقر، « نخستين منظومه نحوي در ادبيات عربي »، فصلنامه علمي- پژوهشي پژوهش ادبي، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركزي، ش16، پاييز 1388ه ش.
قفطي، علي بن يوسف، إنباه الرواة علي أنباه النحاة، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1371ه ق. / 1952م.
مجتبايي، فتح الله، نحو هندي و نحو عربي، تهران، 1383ه ش.
مخزومي، مهدي، الخليل بن أحمد الفراهيدي أعماله و منهجه، بغداد، 1960م.
__، الفراهيدي عبقريّ من البصرة، بغداد، 1989م.
مرزُباني، محمّد بن عمران، نورالقبس المختصر من المقتبس، تحقيق رودلف زلهايم، ويسبادن، 1964م.
نجاشي، احمد بن علي، رجال، تحقيق سيّدموسي شبيري زنجاني، قم، 1407ه ق.
نجدي ناصف، علي، سيبويه إمام النحاة، برگردان به فارسي از دكتر محمّد فاضلي با عنوان سيبويه پيشواي نحويان، دانشگاه مشهد، 1359ه ش.
نصّار، حسين، المعجم العربي نشأته و تطوّره، قاهره، 1408ه ق./1988م.
نهج البلاغة، اميرالمؤمنين علي عليه السلام، گردآوري شريف رضي، تحقيق صبحي صالح و فارس تبريزيان، قم، 1419ه ق.
ياقوت حموي، معجم الأدباء، تحقيق د. احسان عبّاس، بيروت، 1993م.
Bartold,Vasili Vladimirovich,Mussulman Culture,translated from the Russian by S.Suhrawardy,Philadelphia 1977
Ben Cheneb,M."Al Khalil b.Ahmad" in Encyclopedia of Islam,first ed.Vol.4,Leiden 1987
Carter,M.G.,"grammar and grammarians",in Ency.of Arabic Literature,London and New York 1998
Haywood,John,A.,Arabic Lexicography,Leiden 1965
Stoetzer,W.,"al-Khalil ibn Ahmad",in Ency.of Arabic Literature,London and New York 1998


پي‌نوشت‌:

1. دانشيار زبان و ادبيات عربي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركزي.
2. نك: ابوالفرج اصفهاني، 297/12- 298؛ ابن انباري، نزهة الألبّاء، 5-4؛ قفطي، 4/1.
3. قفطي، 5/1.
4. خليل بن احمد در قطعه اي مشهور به نام دو كتاب، كه يكي به اختصار نوشته شده بود و ديگري مبسوط، اشاره كرده است ( نك: ابوالطيب لغوي، 37 ):
بطلَ النحوُ الذي جمَّعتُمَ... غيرَ ما ألفَ عيسي بنُ عُمرْ
ذاك إكمالٌ و هذا جامعٌ... و هُما للناس شمسٌ و قمرْ
مصراع اوّل به نقل ابن انباري ( نزهة الألبّاء، 22 )، به شكل « ذهب النحوُ جميعاً كلُّه » آمده است.
5. ابوالطيب لغوي، 37.
6. نك: زبيدي، طبقات، 125؛ مرزُباني، 279؛ نجاشي، 324؛ ابن انباري، نزهة الألباء، 54-55؛ سيوطي، بغية الوعاة، 83/1.
7. ابن نديم، 71؛ قفطي، 100/4- 101.
8. ابوالطيب لغوي، 73؛ مرزباني، 58.
9. حمزه اصفهاني، 124.
10. زبيدي، استدراك، 43.
11. صاعد اندلسي، 31.
12. مخزومي، الفراهيدي، 92.
13. نك: احمد امين، 285/2.
14. براي تفصيل نك: مجتبايي، 101-156.
15. Bartold,39
16. ترديدي نيست كه تشيّع خليل بن احمد در تكوين شخصيّت علمي وي نقشي اساسي داشته است. به طور كلّي در طول تاريخ آنان كه گرايشهاي شيعي و اعتزالي داشته اند و به تعقّل و انديشيدن بيشتر بها داده اند جايگاه علمي والاتري كسب كرده اند. نمونه هاي آن نيز در مباحث نحوي و زبان شناسي فراوان است، از جمله ابوالأسود دوئلي ( د:69 ه ق. ) كه شاگرد حضرت علي عليه السلام بوده است ( ابوالطيب لغوي، 20 )؛ يحيي بن زياد فرّاء ( د: 207 ه ق.) كه به « تفلسف » شهره بوده است ( نك: ابن نديم، 73؛ صدر، 69-70 )؛ ابوزيد سعد بن اوس انصاري ( د:215 ه ق. ) كه به تعبير ابوالطيب لغوي ( ص55 ): « كان من أهل العدل و التشيّع » و ابوالحسن اخفش ( د:225 ه ق. ) كه انديشه ي اعتزالي داشته است ( نك: ابوالطيب لغوي، 80 ).
از اين روي خليل بن احمد توانست اصول مكتب بصره را در نحو و قرائت بنيان نهد و مؤسّس آن باشد ( نك: مخزومي، الخليل، 36، 38، 46، 49 ).
درباره تشيّع خليل نيز بايد تحقيقي مستقلّ به انجام رسد امّا آنچه در اين مقام به اختصار مي توان گفت آن است كه خليل در چند مورد به صراحت، حضرت علي عليه السلام را بر ديگر خلفا ترجيح و تفضيل داده از فضايل آن امام همام سخن رانده است، از جمله در پاسخ به پرسش يونس نحوي. اين پرسش و پاسخ نظر بسياري از دانشمندان را با عقايد گوناگون به خود جلب كرده است ( نك: ابن بابويه، امالي، 190-191؛ ابوحيّان توحيدي، 124/3، ش421؛ آبي، 206/5؛ اربلي، 73/2- 74 ). ديگر آنكه خليل در انديشه هاي كلامي خود مطابق نظر امامان معصوم عليهم السلام جَرْي كرده است. براي نمونه در سروده اي ( نك: زبيدي، طبقات، 47-48 ) به صراحت معتقدِ به جبر يا تفويض را « كاذب » خوانده و عملاً اين سخن امام صادق عليه السلام: « لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الأمرين » ( ابن بابويه، عيون، 114/1 ) را به اثبات رسانده است. در سروده اي ديگر ( نك: زبيدي، طبقات، 50 ) اين سخن حضرت علي عليه السلام: « قيمةُ كلّ امريٍ ما يُحسِنهُ » ( نهج البلاغة، 616، ش76 ) را، كه موجب اعجاب بزرگان گشته ( نك: جاحظ، 83/1 )، آورده و گفته كه دشمني با امام علي(ع) دشمني با پيامبر (ص) است. خليل در پاسخ به اين سؤال كه: « ما الدليل علي أنّ علياً إمام الكلّ في الكلّ ؟» يعني: به كدامين دليل امام علي (ع) پيشواي همگان است ؟ پاسخ داد: « استغناؤه عن الكلّ و احتياج الكلّ إليه دليلٌ علي أنّه إمام الكلّ »: بي نيازي او از همگان و نيازمندي همگان بدو، برهان است كه او پيشواي همگان است ( نك: شوشتري، 554/1؛ صدر، 62-63؛ براي ديگر سخنان خليل نك: شوشتري، همانجا ).
علّامه حلّي در كتاب رجال خود ( ص67 ) نام خليل را در قسم اوّل كتاب خود كه مختصّ « ثقات و ممدوحين » است آورده و صراحتاً او را امامي مذهب دانسته و گفته كه فضل او شهره تر از آن است كه نيازمند بيان باشد. شيخ بهايي نيز در حواشي خود بر كتاب رجال علّامه حلّي، خليل را از اصحاب امام صادق عليه السلام برشمرده است ( امين، 337/6 ).
نكته پاياني در اين قسمت آن است كه خليل احتمالاً كتابي در امامت تأليف كرده بود كه محمّد بن جعفر مَراغي همداني ( د: 371ه ق. براي شرح حال وي نك: ابن نديم، 94؛ خطيب بغدادي، 152/2- 153؛ ياقوت حموي، 2473/6؛ قفطي، 83/3؛ سيوطي، بغية الوعاة، 70/1 ) استدراكي بر آن نگاشته بوده است. ابن نديم، ياقوت حموي و سيوطي ( همان جاها ) تصريح كرده اند كه از جمله تأليفات مراغي الاستدراك لما أغفله الخليل بوده است ولي نجاشي ( ص394 ) كه از جهت زماني به مراغي نزديك تر بوده و به گفته صدر ( ص62 ) از شاگردان وي به حساب مي آمده موضوع كتاب را « في الإمامة » آورده است. يعني خليل كتابي درباره امامت داشته و مراغي بر آن استدراك و تكمله اي نگاشته است.
17. حمزه اصفهاني، التنبيه، 124.
18. ابن معتزّ، طبقات الشعراء، 96.
19. نك: ابوالطيب لغوي، 47.
20. نك: زبيدي، استدراك، 43.
21. ابوالطيب لغوي، 46.
22. همو، 52.
23. ابن نديم، 184.
24. ياقوت حموي، 1263/3.
25. براي اين اشعار و امثال نك: ابوالطيب لغوي، 52-53.
26. نسخه خطّي اين قصيده را كه مشتمل بر 293بيت در بحر كاملا ست، دكتر احمد عفيفي، استاد دانشگاه قاهره، با شرح و توضيح در 1424ه ق. /2003م. در قاهره به چاپ رسانيد. اينجانب در نوشتاري مستقلّ ( نك: فهرست منابع ) درباره آن قصيده سخن گفته ام.
27. خلف احمر، 85-86.
28. براي تفصيل نك: قرباني زرّين، 11-14.
29. سيرافي، 30؛ ابن نديم، 48.
30. ابن خلّكان، 244/2.
31. ضيف، المدارس النحوية، 38.
32. براي نمونه نك: الكتاب، 83/2، 92، 114-117، 131؛ 621/3- 622؛ 148/4- 149؛ زجّاجي، 130.
33. خوارزمي، 44-46.
34. جاحظ، 219/2.
35. ابوحيّان توحيدي، 125/3، ش424.
36. زبيدي، استدراك، 43، 48.
37. Stoetzer,2/432
38.Carter,1/255
39. بروكلمان، 131/2؛ ضيف، فصول،‌40.
40. ابن نديم، 57.
41. ضيف، المدارس النحوية، 34.
42. ابن نديم، 57؛ قفطي، 347/2.
43. نجدي ناصف، 169.
44. همو،‌131.
45. براي نمونه نك: الكتاب، 117/2: « جميع ما قلتُ لك قولُ الخليل ... »؛ 214/2: « جميع ما وصفناه من هذه اللغات سمعناه من الخليل و يونس عن العرب... ».
46. زبيدي، طبقات، 75.
47. مقدّمه ي الكتاب، 25/1- 26.
48. قفطي، 347/2.
49. نك: نجدي ناصف، 170-172؛ مخزومي، الفراهيدي، 80-81.
50. ابوالطيب لغوي، 73، مرزباني، 58.
51. سيرافي، 31؛ ابن انباري، نزهة الألبّاء، 46.
52. زبيدي، طبقات، 66-67.
53. سيرافي، 37؛ زبيدي، طبقات، 52؛ ابن انباري، نزهة الألبّاء، 62.
54. ازهري، 19/1؛ سيرافي، همانجا.
55. سيوطي، الاقتراح، 74.
56. نك: زبيدي، طبقات، 52، 75.
57. نك: ابوالطيب لغوي، 73؛ سيرافي، 37-38.
58. ابن جنّي، الخصائص، 308/1.
59. زبيدي، طبقات، 67.
60. ياقوت حموي، 1260/3.
61. شوشتري، 550/1.
62. صفدي، 386/13- 387.
63. مجتبايي، 20-19.
64. بيروني، 106.
65. همو، 112-113، 115.
66. خليل بن احمد، 47/1- 48، 57-58؛ نيز نك: ازهري، 44/1- 45.
67. نك: مجتبايي، 72.
68. نك: نصّار، 179/1.
69. ابن معتزّ، 97-98.
70. ابوالطيب لغوي،47؛ ابن نديم، 48-49.
71. Haywood,37;Ben Cheneb,4/887-888
72. كتاب الجيم، 42/1.
73. نك: بيروني، 105.
74. نك: دنباله مقاله.
75. حمودي، 34-36.
76. سيبويه، 33/1.
77. همو، 109/3.
78. همو، 150/3.
79. همو، 202/3.
80. همو، 398/3.
81. همو، 492/3.
82. همو، 203/3- 206.
83. نك: احمد امين، 291/2؛ ضيف، المدارس النحوية، 34.
84. براي نمونه نك: حمودي، 7، 66.
85. خليل بن احمد، 47/1- 58؛ براي تشريح اوصاف اين حروف و مخارج آنها نيز نك: ازهري، 44/1- 52؛ رضي الدين استرآبادي، 254/3.
86. سيبويه، 433/2- 436.
87. براي تفصيل اختلافات سيبويه و خليل در اين زمينه نك: رضي الدين استرآبادي، 251/3، 254؛ مخزومي، الخليل، 99-110؛ مجتبايي، 87-99.
88. براي نمونه نك: ابن جنّي، سرّ صناعة الإعراب، 50/1- 51، 60؛ رضي الدين استرآبادي، 254/3.
89. براي نمونه نك: ابن منظور، لسان العرب، 5/10، حرف ع؛ 5/15، حرف هـ.
90. براي نمونه نك: سرّ صناعة الإعراب، 26/1، 80، 84، 108 و... .
91. ابن جنّي، سرّ صناعة الإعراب، 304/1- 305؛ ابن فارس، 165؛ ابن انباري، أسرار العربية، 329-330.
92. نك: سيبويه، 398/2- 401؛ ابن انباري، أسرار العربية، 382-383.
93. سيبويه، 59/3- 60.
94. فخر صالح سليمان قداره اين مسائل اختلافي ميان خليل و سيبويه را در كتابي با عنوان مسائل خلافية بين الخليل و سيبويه گرد آورده و در مجموع 9 مسأله مورد اختلاف را بررسي كرده است.
95. نك: ازهري، 19/1؛ سيرافي، 39؛ ابن انباري، نزهة الألبّاء، 133.
96. نجدي ناصف، 163.
97. زبيدي، استدراك، 43.
98. احمد امين، 290/2؛ مخزومي، الخليل، 51.
99. نك: ابوالطيب لغوي، 45.
100. ابن انباري، نزهة الألبّاء، 48.
101. راغب اصفهاني، 67/1- 68.
102. براي تفصيل آن نك:سيرافي، 30-31؛ ياقوت حموي، 1266/3- 1267.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول