نويسنده: محمد صداقتي (1)




 

چکيده:

« هرموز » بندري بود در منطقه ي « مُغستان » ( شهرستان « ميناب » و « رودان » فعلي ) که بعد از افول « سيراف » و « کيش » و فراهم شدن شرايط مساعد سياسي، امنيتي و تجاري، به مهم ترين لنگرگاه خليج فارس تبديل شد. پادشاهان محلي هرموز (ملوک هرموز) بر منطقه ي نسبتاً وسيعي شامل استان هرمزگان و قسمت هايي از جنوب کرمان، جزاير بحرين و قشم و سواحل عمان حکومت مي کردند. در اوايل قرن هشتم هجري به دليل ناامني هايي که بعد از ورود مغول ها و تاتارها در نواحي شرقي و جنوبي ايران روي داد، يکي از ملوک هرمز، مرکز تجارت را از بندر هرموز به جزيره ي « جرون » ( هرموز نو ) انتقال داد، اما در روابط تجاري و شيوه ي حکومتي و قلمرو آن هيچ گونه تغييري حادث نشد. اين مقاله در سه قسمت، به مباحث زير مي پردازد: 1- علل اهميت يافتن موقعيت تجاري هرموز، 2- مبادلات تجاري هرموز قبل از ورود پرتغالي ها، 3- راه هاي تجاري هرموز.

واژگان کليدي:

هرموز، جرون، ملوک هرمز، راه هاي تجاري

درآمد

بر ساحل « مغستان(1) » بندري شکل گرفت به نام هرموز. اين بندر اندک اندک و پيوسته مراحل رشد و ترقي خود را پيمود به طوري که در دو قرن منتهي به حضور پرتغالي ها تبديل به مهم ترين بندر بين المللي جهان شد. سرتاسر سواحل خليج فارس، چه سواحل جنوبي و چه شمالي آن، در گذشته
گويي به سان کشوري بود با محوريت تجارت، مهاجرت مردمِ ساحل نشينِ خليج فارس نيز بر اساس شرايط سياسي و امنيتي و تحولات بين المللي شکل مي گرفت. يعني هرگاه که يکي از لنگرگاه ها حاکماني منصف و با تعامل مذهبي و سياسي به خود مي ديد، تجار و حتي مردم عادي به آنجا مهاجرت مي کردند و آن مکان به مهم ترين بندر خليج فارس وبه تبع آن، بين المللي بدل مي شد. به عنوان مثال زماني سيراف، دوره اي کيش يا مدت زماني طولاني بندر هرموز، به همين ترتيب در قرون بعدي، بصره، بوشهر، خرمشهر و اخيراً دُبي اين موقعيت را پيدا کرده اند.
هرموزي که نئارخوس، سردار اسکندر (3) و بطلميوس (4) از آن نام مي برند و بعضي ديگر ساخت آن را به دوران ساسانيان و اردشير ( 125م ) نسبت مي دهند ()، بعد از زوال سيراف و کيش، ترقي خود را آغاز کرد. طلوع هرموز نتيجه ي برقراري امنيت سياسي و اجتماعي در کرمان و فارس به عنوان مناطق پس کرانه و تشکيل حکومت محلي در سواحل مغستان توسط محمد درمکو ( درم کوب ) بود. اينکه در مدت کوتاهي مهاجران زيادي، بخصوص تجار، به هرموز آمدند و رونق آنجا بلافاصله بعد از تشکيل حکومت درمکو ( اواخر قرن پنجم ) آغاز شد، نشان دهنده ي پيچيدن آوازه ي تساهل و تسامح مذهبي او و فرزندانش توسط سوداگران در سراسر سواحل خليج فارس بود.

علل اهميت يافتن موقعيت تجاري هرموز

هرموز توقفگاه غراب ها و جهازهاي سيراف و کيش

به استناد متون تاريخي به نظر مي رسد هرموز قبل از ساسانيان وجود داشته اما از آن زمان به بعد اهميت پيدا مي کند. ظاهراً آنچه باعث اهميت هرموز مي شود توقف غراب ها (6) و جهازهاي (کشتي هاي بزرگ ) تجاري بود که از قسمت هاي غربي خليج فارس ( بخصوص سيراف و کيش ) به چين مي رفتند. اين کشتي هاي نمي توانستند از سيراف مستقيماً به چين بروند چون مسافتي بسيار طولاني بود پس توقفگاه هايي براي تهيه ي آب و آذوقه لازم بود. اين کشتي ها يا در کناره ي شمالي خليج فارس دريانوردي ساحلي کرده و به جزيره ي « کيش »، « هرمز کهنه »، « تيز » (7) ( در ناحيه ي مکران)، « ديبول » (8) ( در دهانه ي رود سند ) و « منصورا » مي رفتند و يا آنکه عازم يکي از بنادر عمان ( « مسقط » يا « صحار » ) مي شدند و در آنجا مايحتاج سفر را تهيه کرده، از طريق اقيانوس هند راهيِ ساحل « مالابار » مي گرديدند.
کشتي ها با عبور از « سيلان »، مسيرشان را به طرف جزاير « نيکوبار » تنظيم مي کردند سپس از آنجا راهيِ « کدابار » ( کالابار(9) )، واقع در ساحل غربي مالايا مي شدند. از کالابار تا « سانف فولا(10) » واقع در هند و چين يک ماه دريانوردي بود و از آنجا تا « کانتون » نيز همين مدت صرف مي شد. کلاً فاصله ي خليج فارس تا کانتون شش ماه به طول مي انجاميد (11).
اکثر جغرافيانويسان و سياحان مانند استخري، ابن رسته، ابن حوقل، ابن بطوطه، ياقوت حموي که هرمز را خود ديده اند، آنجا را بندر کرمان، سيستان يا خراسان و شهري آباد توصيف کرده اند (12). ناگفته نماند که در ولايت مکران و در کنار درياي عمان بندر تجاري ديگري وجود داشت به نام « تيز » که با رونق گرفتن هرموز از اهميت آن کاسته شد و به تدريج به فراموشي سپرده شد. افضل الدين کرماني که تا زمان حمله ي مغولان به ايران زنده بود، پس از تشريح وضعيت تجاري « تيز » و کالاهايي که در آنجا رد و بدل مي شد، در مورد هرموز مي نويسد: « بر جنوب جيرفت ناحيت هرمز است، ولايتي معمور بر لب دريا:
مُتَخالِفِ الأکنافِ ضَاعَفَ حُسنَها
برَّ لَها مُفُصَي و بَحُر مُترَعٌ
ارتفاع او زر خراجي و اسب تازي و مرواريد باشد و امروز فُرضه آن ساحلست و قوافل عراق روي به وي دارد و مرکز ثوري، دريابار و مقصد تجار اقطار آنجاست (13)».

استخري

که در نيمه ي اول قرن چهارم به هرموز آمده آن شهر را چنين توصيف مي کند: « هرموز مجمع بازرگانان کرمان است و فُرضه ي درياست. بازار و مسجد آدينه دارد و بازرگانان به روستا باشند و اين ناحيت نخل بسيار دارد و بيشتر ارزن کارند » (14).

ابن حوقل

که معاصر استخري است شهر هرموز را بندرگاه و مرکز تجاري کرمان و محل داد و ستد معرفي کرده و از مسجد جامع و رباط و تعداد اندک خانه ها سخن به ميان آورده است. او نيز مثل استخري از محل سکونت بازرگانان در روستا و آبادي ها خبر مي دهد، که به کشت ذرت مشغول بودند (15) و در جايي ديگر هرموز را شهري آباد و پرگل و گياه توصيف مي کند (16).
نويسنده ي گمنام کتاب حدودالعالم در قرن چهارم هجري نيز مي نويسد: « هرموز بر نيم فرسنگي دريايي اعظم است. جايي سخت گرم است و بارگه کرمان است (17) ». ظاهراً بازرگاناني که به هرموز مي آمدند به خاطر گرماي هوا در زير چادرها و خانه هاي ساخته شده از ني (18) به داد و ستد مي پرداختند (19). در کتاب صوره الأقاليم بعد از ذکر بنادر و گرمسيرات فارس و کرمان نوشته شده است که « در سواحل اين دريا ( خليج فارس ) بنادر بسياري است و هيچ بندري چون بندر هرموز و جرون نباشد که وسط عالم است و سرحد کرمان و فارس و نزديک به عراق و خراسان و آذربايجان و معظم عمارات ربع مسکون(20) ».
هرموز از همان قرون نخستين اسلامي تا اخراج پرتغالي ها همواره به عنوان مرکز ترانزيت کالاهاي هند و چين و اطراف خليج فارس محسوب مي شد. تشکيل سلسله حکمراني ملوک هرموز ( در نيمه ي دوم قرن پنجم ) در اين منطقه با سياست هوشمندانه ي مدارا با حاکمان محلي و تعامل و تساهل در مواجهه با مسائل مذهبي و قومي همراه بود. بدين ترتيب بستري مطمئن و مناسب براي تجار فراهم شد. علاوه بر آن، شهر هرموز در مکان بسيار مناسبي قرار داشت و مي توانست مسيرهاي تجارت دريايي خليج فارس را تحت کنترل داشته باشد، خاصه رفت و آمدهاي هندوستان را.

زوال سيراف

« بندر سيراف » در محل کنوني بندر طاهري بوشهر، از شهرهاي ايالت فارس بود. اين بندر قبل از اسلام نيز شهري مشهور بود. در کتاب جمهوريت افلاطون يوناني از خدايان سيرافي سخن رفته است. معلوم مي شود به روزگار افلاطون، سيراف نزد يونانيان شهري شناخته شده بود (21). در دوره ي اسلامي موقعيت اين بندر بهتر شد زيرا خلفاي اموي و عباسي قلمرو، وسيعي را اداره مي کردند که شامل بخش هايي از آفريقا ( شمال آفريقا )، شبه جزيره ي عربستان، شام و ايران و هندوستان مي شد. قرار داشتن بخش اعظم آسياي متمدن زيرنظر يک قدرت سياسي واحد و يکپارچه، تجار مسلمان را قادر مي ساخت در قلمرو وسيعي به فعاليت تجاري بپردازند. ابن بلخي در اوايل قرن ششم هجري در مورد سيراف مي نويسد: « سيراف در قديم شهري بزرگ بودست و آبادان و پرنعمت و مشروع ... و به عهد خلفاي گذشته رضوان الله عليهم در وجه خزانه بودي به سبب آنکه عطر و طيب از کافور و عود و صندل و مانند آن داخل آن بودي و مالي بسيار از آن خاستي و تا آخر روزگار ديلم هم برين جملت بود. بعد از آن پدران امير کيش مستولي شدند و جزيره ي « قيس » و ديگر جزاير به دست گرفتند (22)».

استخري

نيز از سيراف چنين ياد مي کند: « بناي ايشان از ساج است و چوب ها کي [ که ] از هندوستان و زنگبار آرند. چنان کي مرد بازرگان بود کي سي هزار دينار بر عمارت سرا خرج کند (23) ». درآمد گمرک سيراف در سال 299 هـ ق/912 م به 253000 دينار مي رسيد. واردات سيراف عبارت بود از: عود، کافور، مرواريد، ماهي، خيزران، عاج، آبنوس، صندل، دارو، فلفل و انواع ادويه (24) ». مانند هرموز، در اينجا نوعي گِل وجود داشته که براي مُهر کردن بسته ها استفاده مي شده است (25).

مقدسي

از آنجايي که کتاب خود را در نيمه ي دوم قرن چهارم نوشته، ابتداي خرابي اين شهر را از ظلم و ستم مأموران خاندان آل بويه ذکر کرده است که در نتيجه ي آن، سيراف از رونق افتاد و ساکنانش رفته رفته به ساحل جنوبي خليج فارس و ديگر نقاط مهاجرت کردند. اين گزارش، نخستين روايت درباره ي خرابي سيراف است. استنباط غلامرضا معصومي از نوشته هاي مقدسي صحيح به نظر مي رسد که سيراف تا سال 366 هـ ق عظمت خود را حفظ کرده و بعد از يک هفته زلزله به طور کلي ويران شد، در نتيجه اکثر سکنه آنجا را ترک کردند(26).

علل افول سيراف:

1) فاطميان پس از تصرف سرزمين ثروتمند مصر در سال 359هـ ق/969 م، قدرت فوق العاده اي يافتند. در پايان قرن چهارم هجري بخش اعظم مغرب، ليبي، فلسطين، سوريه و حجاز تحت حکومت فاطميان اسماعيلي قرار داشت. حوزه ي اقتدار ايشان در سال 396 هـ ق/1005 م حتي به مولتان، يکي از آبادترين نواحي هند رسيد، قدرت روزافزون خلفاي فاطمي مصر در مقابل ضعف خلفاي عباسي بغداد، باعث احياي راه تجاري درياي سرخ شد و در مقابل، بنادر خليج فارس اهميت خود را از دست دادند (27).
2) يکي ديگر از عوامل افول سيراف ناشي از شرايط ناامني شديد سياسي در فارس بود که يک قرن و نيم به طول انجاميد و پيامد آن از رونق افتادن مسيرهاي کارواني شرق و غرب شيراز به سمت سواحل بود. از طرف ديگر تحولات جهان اسلام، به ويژه سياست هاي مداخله گرانه ي خلفاي فاطمي در امور تجارت شرق به غرب و افول سواحل شرقي عمان، به ويژه صحار، سقوط سيراف را تشديد نمود. از آنجايي که اقتصاد سيراف بيشتر به کالاهاي وارده و صادره از سمت بغداد و کرانه هاي حاشيه ي اروندرود متکي بود، ضعف خلافت عباسي و حضور و نفوذ عناصر نظامي ترک در بغداد و ناامني هاي ناشي از دخالت ديلميان در امور، باعث شد تا مناطق پشتيبان سيراف و از آن جمله بصره و مسيرهاي رودخانه اي تا بغداد، از رونق بيفتد و همين امر سقوط سيراف را نزديک تر نمايد.
3) به عقيده دکترمحمدباقر وثوقي نتايج افول تدريجي سيراف را مي توان در دو بخش اقتصاد دريايي و اقتصاد خشکي مورد بررسي قرار داد. مهم ترين تأثير سقوط سيراف بر اقتصاد دريايي آن عصر را مي توان در وهله ي اول مهاجرت تجار و گروه هاي قدرتمند اقتصادي ساکن آن به نواحي ديگر حوزه ي اقيانوس هند دانست. نتيجه ي درازمدت اين جابجايي جمعيت، همانا رشد و ترقي « کيش » در حوزه ي خليج فارس و « قلهات » در شرق عمان بود. زماني که جاده هاي منتهي به سواحل از غرب فارس باتوجه به مسايلي که ذکر شد در ناامني فرو رفت و زماني که با استقرار ملوک شبانکاره در شرق، مبادلات زمينيِ کالا به سمت سواحل از اين راهِ باستاني به شدت کاهش يافت، کرمان بيشترين بهره را از اين موقعيت برد. افول جاده هاي شرقي و غربي فارس اين امکان را براي هرموز به وجود آورد که در روزهاي افول سيراف به عنوان جايگزيني مناسب مورد توجه قرار گيرد و به عنوان ساحل بارانداز کالاها در مسير منتهي به کرمان عمل نمايد. به اين ترتيب افول سيراف زمينه ي لازم را براي رشد و توسعه ي هرموز فراهم ساخت، اما اين بار هرموز به عنوان بندرگاه کرمان وبه عنوان وابسته ي سياسي به آن وارد صحنه شد و به تدريج طي يک قرن و نيم با استفاده از نبوغ و هوشياري رهبرانش به استقلال کامل اقتصادي و سياسي دست يافت (28).
مهاجرت محمد درمکو و يارانش به نواحي هرموز در آستانه ي قرن ششم هجري در همين راستا صورت پذيرفت. ورود تدريجي هرموز به صحنه ي اقتصادي خليج فارس و ايران و پس از آن حوزه ي اقيانوس هند را تحت عنوان « هرموز، شهر تجاري » بررسي مي کنيم.

افول کيش

به خاطر شرايط نامناسبي که براي سيراف به وجود آمد، عده زيادي از بازرگانان سيرافي به جزيره ي « کيش » يا « قيس » مهاجرت کردند. مهاجرت گروه هاي اجتماعي قدرتمند اين بخش به نواحي ديگر نيز به افول سيراف را سرعت بخشيد. اين گروه ها و رهبرانشان در پي يافتن شرايط مناسب و امنيت لازم براي تداوم کار بازرگاني خود بودند. بر اين اساس مهاجرت مردم سيراف به سمت مناطق امن از آن جمله سواحل عمان و درياي سرخ و مهم تر از آن جزيره ي کيش در همين راستا صورت پذيرفت.

وصاف،

مهاجرت سيرافي ها را به کيش در قالب يک داستان نقل کرده است، او مي نويسد: « در آن تاريخ از اماجد سيراف ناخدايي بود قصير نام، اندک بضاعت، بسيار قناعت، سر همتش مقنع بقناع... به وقتي که قصر وجود را از ميزبان روح به پرداخت... از وي سه پسر ماند. مهتر را نام قيس بود... تمامت اندوخته ي پدر را در اندک مدتي برانداختند... و به جزيره ي « قيس » نقل کرد... يک کشتي بزرگ از سيراف به سمت هندوستان در حرکت بود. بنا به رسم آن دوره از هر يک از اهالي هديه اي مي پذيرفت. مادر آن سه فرزند گربه اي به ناخدا مي دهد و گذار ناخدا به کشوري مي افتد که از دست موش ها به تنگ آمده و در آن ديار گربه را نمي شناختند. ناخدا گربه را به پادشاه آن ديار به عنوان هديه داده و در مقابل پادشاه براي صاحب گربه که همانا مادر بنو قيصر بود هداياي گران بهايي فرستاد که فرزندان بني قصير از همين زمان صاحب ثروت و مکنت شده و قدرتمند گرديدند (29)».

علت زوال کيش:

1) اميران قيس به دزدي مبادرت مي کردند. اين امر نشان دهنده ي حاکميت امور نظامي بر جزيره بوده است. تفوق اين عنصر نظامي تا يک قرن ادامه داشت و نهايتاً در سال 628 هـ ق/ 1299م با لشکرکشي امير هرموز، آخرين اميرقيس کشته شد (30).
2) درگيري هاي متعدد ملوک هرموز با امراي کيش موقعيت تجاري کيش را متزلزل و تضعيف نمود.
3) برقراري امنيت در هرموز و اطراف آن و همچنين برخورد مناسب ملوک هرموز با بازرگانان بدون درنظر گرفتن مذهب و نژاد آن ها، بازرگانان و دريانوردان را به سوي هرموز کشاند.

هرموز شهري تجاري

نقشي که جهان آن روز براي هرموز رقم زده بود، مبادلات کالا و خدمات بود؛ يعني محصولات و کالاهاي ايراني از سيستان، کرمان، افغانستان امروزي و خراسان و بعدها سلطانيه و تبريز و غازانيه به هرموز فرستاده مي شدند و از طريق هرموز به هند و چين و کشورهاي سواحل جنوبي خليج فارس و آفريقا ارسال مي گشتند. از طرفي کالاهاي مورد نياز و پرطرفدار در ايران به هرموز آورده مي شدند. بعضي از اين کالاهاي واردشده، از طريق خشکي به اروپا حمل مي شدند (31). زد و بندهايي که حاکمان هرموز با فرمانروايان نواحي مختلف ايران داشتند باعث شد که شهرهاي رقيب هرموز ( « سيراف »، « کيش » و بندر « تيز » در مکران ) نتوانند موقعيت خود را حفظ کنند. از اين پس هرموز به عنوان مرکز مبادلات بين المللي انتخاب شد. بندر « تيز » که در شرق هرموز و در مکران قرار داشت به عقيده ي لسترنج در قرن ششم هجري بر تجارت هرموز که رو به خرابي مي رفت تفوق و استيلا پيدا کرد (32). علت اينکه رقيب شرقي هرموز در خليج فارس ( يعني بندر تيز ) پيشرفت دائمي نداشت و نمي توانست با هرموز رقابت کند عوامل زير بود:
1) ناامني راه هاي تجاري منتهي به تيز به دليل سکونت اقوام بلوچ و قفص (33) در مسير آن. چنانکه خواهيم ديد راهزني ها و ناامني هايي که از سوي اقوام ساکن منطقه صورت مي گرفت، مشکلي بزرگ در راه تجارت هرموز به حساب مي آمد. واضح است وقتي راه هاي تجاري از محل سکونت آن اقوام عبور مي کرد، تا چه اندازه کار راهزني را براي راهزنان سهل و کار تجارت را براي تاجران ونيزي مشکل مي کرد.
2) راه هاي تجاري هرموز از همان کرانه ي دريا، در امتداد « رودخانه ي رودان » ( که به دليل طغيان هاي ناگهاني، « رودخانه ي دزدي » ناميده مي شد )، آغاز و در پايان مسير خود به« هليل رود (34) » جيرفت مي رسيد. کاروان ها از آبادي ها و شهرهاي آباد و پرجمعيت عبور مي کردند. اما در آن سوي، راه هايي که بندر « تيز » را به نواحي داخلي ايران متصل مي کرد يا از مناطق کوهستاني مي گذشتند يا از بيابان هاي خشک و بي آب و علف را عبور مي کردند.
3) بي ثباتي سياسي منطقه: اقتصاد سالم و شبکه ي حمل و نقل پويا و فعال ( بخصوص در قرن نهم و دهم هجري )؛ وجود انبارهاي بزرگ در « قمادين (35) » براي نواحي داخلي ايران و « نرماشير (36) » براي خراسان و افغانستان امروزي و ماوراء النهر؛ از ويژگي هاي اصلي نظام تجاري هرموز بود (37). در انبارهاي بزرگ قمادين (38) براي خنک نگه داشتن پاره اي محصولات، از برف استفاده مي کردند (39). مارکوپولو از آن به عنوان « کامادي » نام برده است (40). مال التجاره ها از آنجا به کرمان و آنگاه به يزد و خراسان و ساير نواحي برده مي شدند. اين راه بر ساير راه هاي تجاري برتري داشت زيرا راه تجاري سند که کالاهاي درياي هند را حمل مي کرد، از موانع کوهستاني و خصوصاً از تنگه ي « خيبر » مي گذشت تا به راه ابريشم بپيوندد. عبور از اين راهِ صعب العبور نه تنها در آن زمان بلکه امروزه نيز پرمخاطره و بسيار دشوار و سخت ناامن بود. مسير دوم، راه بندر « تيز » بود. با وجود برخورداري از لنگرگاه مناسب، اين راه بايد از بيابان هاي خشک بلوچستان و مکران مي گذشت. راه بعدي يا راه سوم راه جزيره ي کيش و بندر سيراف به فارس بود. هرچند به قول سعدي هزار شتر بار داشتند و چهل بنده ي خدمتکار ولي به خاطر کوه هاي بلند و دره هاي عميق مثل « کتل دختر » و « کتل پيرزن » و حملات چادرنشينان اطراف، در اين زمان راه ناامني بود به همين دليل مسير کاروان ها تغيير مي يافت. در مقابل، راه هرموز به جيرفت که به دريا وصل بود، هم کوتاه تر و هم در اين زمان امن تر بود.
کاروان هاي بزرگ با چهارصد شتر به طور مکرر در اين مسير رفت و آمد مي کردند. بارانداز آن ها شهر « قمادين » در نزديکي جيرفت بود. صداي زنگ شتران کاروان ها هرگز قطع نمي شد. کالاهاي مختلف از هرموز به اين شهر وارد مي شد و به کرمان و فارس و خراسان ( از طريق دربند راور و طبس ) و يزد و بالاخره عراق و روم و طرابوزان به اروپا مي رفت (41). در واقع قمادين انبار و منبع ذخيره ي کالا و بارانداز کاروان ها بود.
به عقيده ي دکتر باستاني پاريزي، اقتصاد کرمان بر پايه ي تجارت هرموز بود و شهرهاي مختلف آن، آبادي خود را از همين راه هاي ارتباطي به دست آورده اند. ايشان مي نويسد: « راه تجاري کرمان، اصولاً منبع و اساس اقتصاد اين ولايت بزرگ بوده است. بسياري از شهرهاي کويري- از جمله کرمان و يزد- اصولاً بر مبناي اقتصاد راه و تجارت ساخته شده اند. يعني اگر ارتباط ميان دريا با عمان و هندوستان با نقاط مهم راه ابريشم مثل هرات و نيشابور و بيهق و ري و ساوه نبود، اصولاً شهرهايي مثل کرمان و طبس، با اين مقياس به وجود نمي آمد، زيرا منابع طبيعي و امکانات جوي، پيدايش شهرهاي بزرگ را در مناطق کويري با اشکال مواجه مي سازد. در اقتصاد کرمان، اصولاً، اصل بر تجارت است، نه کشاورزي. همه ي ثروتمندان بزرگ کرمان، اول از کوله پشتي پيله وري شروع مي کردند، و بعد در کاروانسراها صاحب تجارتخانه و صره هاي طلا و بالشت نقره مي شدند و بعد آن را صرف خريد قنات و تعمير کوره دهات و پوده هاي قنات مي کردند » (42).

مبادلات تجاري هرموز قبل از ورود پرتغالي ها:

قبل از پرداختن به مبادلات و کالاها و اقلام تجاري، بايد به شهرها و کشورهايي که چه مستقيم و چه غيرمستقيم با هرموز ارتباط داشتند، اشاره کرد. در قرن هشتم هرموز بندري بين المللي شده بود. از يک طرف قلمرو نسبتاً وسيعي در اختيار داشت که شامل مغستان، بحرين، عمان، قطر، منوجان بود و از طرف ديگر تمامي شهرهاي آباد ايران، ماوراء النهر و افغانستان امروزي و عراق و اروپا به نحوي با هرموز در ارتباط بودند، هر کدام از اين شهرها و کشورها نياز کالاها و محصولات مخصوص خود را داشتند و از طرفي آنچه مازاد بر مصرفشان بود بايد به بازارهاي پررونق و اصلي آن زمان انتقال پيدا مي کرد. مارکوپولو که در قرن هشتم هرموز را ديده است، در مورد اين بندر مي نويسد: « شهر هرموز با بندري عالي در ساحل قرار گرفته است. اينجا بندري است که تجار هندي با کشتي هايشان که پر از انواع ادويه، سنگ هاي قيمتي، مرواريد، پارچه هاي زربفت، عاج فيل و بسيار کالاي ديگر باشد به آنجا مي آيند و در آن شهر به تجار ديگري که آن ها را به تمام دنيا مي برند، مي فروشند. اين جا شهري است پر رفت و آمد و بسيار شلوغ که بر اداره ي بسياري از شهرها و روستاهاي ديگر نظارت دارد (43) ».

کلاويخو

که در زمان تيموريان به ايران آمده ولي خود شخصاً هرموز را نديده است، آن را جزو قلمرو تيموري دانسته و اشاره مي کند که از اين بندر مرواريد و سنگ هاي قيمتي به سلطانيه مي آورند. همچنين اشاره اي به عدم استعمال ميخ آهني در کشتي ها دارد (44). احتمال دارد کلاويخو از نوشته هاي ديگران- به ويژه مارکوپولو- در مورد هرموز استفاده کرده باشد (45).
مرواريدي که در هرموز خريد و فروش مي شده از مرواريد درياي سرخ به مراتب با ارزش تر و بهتر بود، زيرا مرواريد درياي سرخ، درخشاني و شفافيت مرواريد خليج فارس را نداشت (46). مرواريد موجود در بازار هرموز از بحرين که تابع هرموز بود، به دست مي آمد و از آنجا به هرموز فرستاده مي شد. از آنجا که بحرين از زمان قدرت گيري ملوک هرموز تا اخراج پرتغالي ها بخشي از قلمرو هرموز به حساب مي آمد، لذا مرواريد آنجا را محصول خود هرموز دانسته اند. اين مرواريدها به وسيله ي شناگران ماهر از عمق دريا صيد مي شد (47). افضل الدين کرماني نيز محصولات هرموز را « زر خراجي و اسب تازي و مرواريد » ذکر کرده است (48).
مهم ترين و شايد پردرآمدترين کالاي صادراتي و تجاري، تجارت اسب بود که غالباً به قيمت گزافي خريد و فروش مي شد. تجار اسب ها را به « کيس » و « کورموزا »، دو شهر عمده در ساحل درياي هند، که رد آنجا طرفداران زيادي داشت، مي بردند. خريد و فروش الاغ نيز در هرموز رواج داشت. الاغ هاي آنجا هم از نظر سرعت و هم از نظر قدرت بهترين الاغ هاي دنيا محسوب مي شدند (49). اين نوع حيوان که به تعداد زيادي در منطقه وجود داشت، بهترين وسيله ي حمل و نقل در نواحي کوهستاني به شمار مي آمد (50).
فلفل و ادويه جات نيز طرفداران زيادي داشت. بخصوص اروپاييان که با کشتي هاي غول پيکر خود در هرموز مترصد رسيدن بوم ها و جهازهاي بازرگانان و دريانوردان هندي به هرموز بودند، فوراً بار فلفل و ادويه را تخليه و به اروپا ارسال مي کردند. تعداد زيادي از بازرگانان هرموزي و اروپايي به تجارت فلفل و ادويه مشغول بودند (51). عنبر نيز از ديگر کالاهاي موجود در بازار هرموز بود (52). علاوه بر آن، ياقوت، زبرجد، زمرد، مرجان، مخمل سوزني، سنگ يشم نيز از کالاهاي پرطرفدار بازار پررونق هرموز بود. چيني ها ( تا پيش از سلسله يوان ) نيز ابريشم و سراميک به بازار هرموز مي آوردند (53).
محصولات کشاورزي هرموز و مناطق پيرامونش از جمله اقلامي بود که بين سوداگران هرموزي خريد و فروش مي شد. از جمله اين محصولات نيل، نيشکر، پانيد ( يک نوع قند سفيد )، زيره و خرمابود. برنج و گندم و جو در آنجا کاشته مي شد و معادن طلا، نقره، مس، آهن و نمک نيز وجود داشت (54). ولي از کيفيت و مقدارآن و اينکه آيا اين محصولات و فرآورده ها صادر مي شد يا نه، اطلاع دقيقي در دست نيست.
ايرانيان در زمان ساساني از طريق سيراف با چيني ها مبادلات دريايي داشتند و عرب ها نيز اين راه را به واسطه ي ايرانيان شناختند (55). بنابراين راه دريايي چين و هند براي دريانوردان خليج فارس راهي شناخته شده بود. دريانوردان ايراني و عرب در آخر فصل بهار مي توانستند به طور مستقيم از اقيانوس هند در جهت غربي به وسيله ي بادهاي موسمي خود را به خليج فارس برسانند و نياز به عبور از طول سواحل شمال غربي هندوستان نبود. چيني ها بر اثر ارتباط با دريانوردان عرب و ايراني پي به « اسرار بادهاي موسمي شمال شرقي » بردند (56) و بعدها براي رسيدن به خليج فارس از آن استفاده کردند.
همان طوري که قبلاً اشاره شد ابتدا تجار سيرافي که عازم چين بودند بايد به اجبار يا از طريق جزيره ي کيش، هرموز کهنه، « تيز »، « ديبول » ( در دهانه ي سند ) و« منصورا » عبور مي کردند ( در هر کدام از اين شهرها لنگر انداخته مايحتاج ادامه سفر را ذخيره مي کردند )؛ يا اينکه از طريق بنادر عمان ( « مسقط » و « صحار » ) حرکت مي کردند و از طريق اقيانوس هند به ساحل مالابار مي رسيدند. بعداز عبور از « سيلان »، به طور مستقيم به شرق جزاير« نيکوبار » مي رفتند و از آنجا رهسپار « کالابار » در ساحل غربي مالايا مي شدند. از کالابار تا « سانف فولاو » در هند و چين يک ماه دريانوردي به طول مي انجاميد و از آنجا تا « کانتون » نيز يک ماه طول مي کشيد. به طور معمول فاصله ي خليج فارس تا کانتون شش ماه به طول مي انجاميد (57).
تشکيل حکومت اموي و عباسي و از طرفي ديگر روي کارآمدن خاندان قدرتمند تانگ در چين (618-909 م ) که هر دو قلمرو وسيعي در اختيار داشتند و اهتمام زيادي به برقراري امنيت به خرج مي دادند، براي سوداگران غنيمتي بزرگ بود، زيرا ارتباط تجاري بين ايران و چين را محکم تر و مطمئن تر مي ساخت (58).
طبعاً ارتباط ايرانيان با هندوستان به مراتب بيشتر از چين بود و تعداد زيادي هندي در هرموز و مناطق اطراف آن ساکن بودند. ابن بطوطه، « جرون » ( هرموز نو ) را شهري نيکو و بزرگ مي داند آنجا را چنين توصيف مي کند: « داراي بازارهاي خوب که بندرگاه هند و سند مي باشد و مال التجاره هاي هندوستان از اين شهر به عراق عرب و عراق عجم و خراسان حمل مي شود (59) ». به طور کلي دريانوردان مسلمان خليج فارس تا قبل از ورود پرتغالي ها، از سواحل سومالي تا اندونزي، مالايا و جنوب فيليپين ( اقيانوس هند ) را در اختيار خود داشتند و تجار ونيزي نيز در اين تجارت دريايي سهمي نداشتند (60). در قرن چهارم هجري « گلاب فارس را به اکناف و اطراف جهان از جمله هندوستان و چين و خراسان و همچنين مغرب يعني شمال آفريقا و مصر مي بردند (61) ».
در منابع چيني از رفت و آمد ايرانيان به چين به طور مکرر سخن رفته است ولي از آنجايي که اسامي را در تلفظ تحريف مي کردند استفاده از اين منابع براي محققان مشکل است. به عنوان مثال از ايرانيان به عنوان « پوسه » ( po-se ) يا « پوسز » نام برده اند (62).
نويسنده اي چيني بنام هوي چائو که در قرن هشتم مي زيسته از سرزمين پوسي نام مي برد و در مورد مردم ايران مي نويسد: « مردمي که طبعاً به بازرگاني تمايل دارند، با زورق هاي بزرگ در درياي مغرب سفر مي کنند و به درياي جنوب و به سرزمين سيلان مي روند، از آنجا سنگ هاي گران بها به دست مي آورند که آن سرزمين مرکز آن هاست. با زورق هاي بزرگ به سرزمين چين نيز سفر کرده و به کانتون مي رفتند تا کالاهاي ابريشم و امتعه ي مشابه تهيه کنند. در اين جا پارچه هاي اعلاي نخي هم تهيه مي شود (63). از آنجايي که در زمان مورد نظر، تنها لنگرگاه مهم و معتبر ايران هرموز بوده مي توان نتيجه گرفت که اين تجار هرموزي بوده اند که به سيلان و چين ( کانتون ) مي رفتند.
ايرانيان و اعراب (64) به قدري در اقيانوس هند قدرتمند بودند که در سال 141 هـ ق/758 م مشترکاً به ساحل چين حمله کرده، کانتون را غارت کردند (65). همچنين آثاري از يک منطقه ي ايراني نشين وسيع درجنوب « هانيان » پيدا شده است. به نظر مي رسد ايرانيان در سرزمين سوماترا مستملکاتي داشته اند (66).
مهاجرت براي تجار از عوامل موفقيت به حساب مي آمد. امروزه به نظر مي رسد که در گذشته جابجايي و مهاجرت انسان ها کم بوده است، ولي شواهد زيادي به دست آمده که نشان مي دهد انسان هاي سخت کوش آن زمان براي کاميابي در کارهاي خود رنج مسافرت و مهاجرت را به جان مي خريدند. در خليج فارس اين مهاجرت ها به چين و هند محدود نمي شد و آثاري از حضور ايرانيان در سواحل مديترانه، در فرانسه ( ليون و مارسي ) در آفريقا، عربستان، اندونزي، سيلان، مالزي، سنگاپور، برمه و موزامبيک نيز وجود دارد. هنوز کم و بيش زبان هاي مادري و لهجه هاي محلي سواحل خليج فارس ( که به وسيله ي دريانوردان و سوداگران و نمايندگان و روحانيون ايراني خليج فارس به دورترين نقاط آفريقا و حتي چين و ژاپن برده شده است ) در بين خانواده هايي که بازمانده ي اين مهاجرين هستند، وجود دارد. اين گويش ها و لهجه ها تشابه زيادي با لهجه و گويش مردم امروزي دزفول، بهبهان، لار، بندرعباس، ميناب، لارک، قشم و هرموز دارد (67). چيني ها تا پيش از ظهور سلسله يوان در چين، ابريشم و سراميک براي فروش به بازار هرموز مي آوردند و در مقابل، عطر و گلاب ايراني و کالاهاي تفنني و زينتي گران بها و سنگ هاي قيمتي با خود مي بردند (68).
در زمان مغولان نيز کالاهاي چيني به ساحل « مالابار » در هند مي آمد و به وسيله ي بازرگانان هرموز وارد ايران مي شد و از هرموز به وسيله ي کاروان ها طي شصت روز به سلطانيه ( زنجان ) مي رسيد و از سلطانيه و تبريز و غازانيه مجدداً به اروپا ارسال مي شد (69). با شکل گيري امپراتوري تيموري، ارتباط شرق و غرب در آسياي مرکزي متوقف مي شد و کمي بعدتر که تيمور با امپراتوري عثماني به نبرد برخاست، ارتباط خاورميانه و اروپا نيز دچار انقطاع شد. در نتيجه بر اهميت راه هاي دريايي، و بالطبع هرموز، افزوده شد. از طرفي در آغاز قرن پانزدهم ميلادي، خبر حمله ي تيمور به چين باعث توجه چيني ها به راه هاي دريايي و خليج فارس شد. يعني علاوه بر علل بازرگاني، اقتصادي، اهميت نظامي و سوق الجيشيِ راه هاي آبي نيز مورد توجه اروپاييان قرار گرفت.
در سال 1403 م/805هـ.ق، چن ته سه زو، از خانواده ي مين، يک ناوگان بزرگ نظامي مرکب از 250 فروند کشتي تشکيل داد. که هدفش انعقاد يک پيمان نظامي با کشورهاي منطقه ي خليج فارس و اقيانوس هند بود تا به اين ترتيب قلمرو امپراتوري تيموري را محاصره کرده و مانع از حرکت نيروهاي تيمور لنگ از طريق آسياي مرکزي به چين گردد.
درياسالار چيني ديگري بنام چه ژن خه هفت بار به مسافرت هاي دريايي طولاني اقدام نمود. او در چهارمين لشکرکشي دريايي اش به هرموز رسيد و آنجا را توقفگاه اصلي بازرگاني خود قرار داد و پرچم چين را در جزيره ي هرموز به اهتزاز درآورد. او با حکام و شيخ نشين هاي سواحل سومالي، شبه جزيره ي عربستان و ساير مناطق ارتباط برقرار کرد. در کتيبه اي که در اثر تحقيقات باستان شناسي قرن بيستم ( 1937- 1935م ) کشف شد، چه ژن خه، از رسيدنش به هرموز صحبت کرده است (70).

راه هاي تجاري هرموز قبل از ورود پرتغالي ها

راه هرموز به جيرفت:

همانطور که گذشت شکل گيري و رونق و فزوني جمعيت شهرهاي پس کرانه اي به خاطر عبور راه هاي تجاري بوده است. شاهراه تجاري هرموز به مناطق داخلي در زمان ملوک هرمز، راه هرموز به جيرفت بود که آباداني و رونق بسيار داشت. مسير جيرفت به هرموز کوتاه ترين راه دسترسي کرمان به دريا محسوب مي شد و به دليل وجود رودخانه ي « رودان » در امتداد آن، به عنوان آبادترين جاده ي بازرگاني مورد استفاده قرار گرفت. در واقع کاروان ها در مسير حاشيه اي رودخانه ميناب و رودان به سمت شمال حرکت کرده، به دليل وجود آبادي هاي فراوان از امنيت و آسايش بيشتري برخوردار مي شدند. در حالي که مسير غربي و شرقي فارس به دريا، در ناامني فرو رفته بود، مسير هرموز به جيرفت مهمترين راه تبادل کالا از خليج فارس به سمت خراسان و سيستان و مرکز ايران محسوب مي شد. رونق اين جاده خود به خود باعث آبادي شهرهاي مسير عبور کاروان ها مي شد.
همان طوري که گذشت، محل تمرکز تجار در جيرفت مکاني بود به نام « قمادين »، افضل الدين کرماني در تاريخ سلجوقيان و غز در کرمان، از قمادين نام برده و آن را « محط رحال رجال آفاق و مخزن نفايس چين و خطا و هندوستان و خراسان و حبشه و زنگبار و رودبار و روم و مصر و ارمنيه به آذربايجان و ماوراء النهر و خراسان و فارس و اراک » بيان مي کند (71). استخري، مقدسي و ابن حوقل نيز اين مسير تجاري را توصيف کرده اند و اسم مکان هايي را که بارريزگاه کاروان ها بوده، مشخص کرده و فاصله ي شهرها را نسبت به يکديگر، هرچند نامنظم، ثبت کرده اند. مثلاً ابن حوقل راه جيرفت تا هرموز را چنين تشريح مي کند: « از جيرفت به « ولاشگرد » مي روند و آنگاه به چپ متمايل شده به « کوميز » مي رسند و اين يک منزل است و از کوميز تا « ابهرزنکان » ( نهرزنکان، نهرزنگان) يک منزل و از آنجا تا « منوجان » يک منزل و از آنجا تا هرموز دو منزل است (72) ». استخري نيز عيناً همين مسير را ذکر کرده است (73).

راه هرموز به نرماشير

« نرماشير » در جنوب شرقي « بم » و « فهرج » قرار دارد. از آنجايي که بازرگانان و حاجيان سيستان بعد از عبور از کوير به اينجا مي رسيدند، اين شهر تبديل به گذرگاهي مهم شده بود. مقدسي در قرن چهارم اين شهر را از شهرهاي مهم کرمان به حساب مي آورد و آن را چنين توصيف مي کند: « نرماشير آبادي بزرگي است، با کاخ هاي زيبا و پاکيزه، بازرگانان گران مايه و کالا و زيبايي هاست نفرات [ بازرگانان ] از اينجايند و کالاهاي عمان به اينجا مي آيند و خرماي کرمان در اينجا گردآوري مي شود. راه حاجيان سيستان از اين جا مي گذرد (74) ».
بنابراين « جيرفت » و« نرماشير » دو پايگاه مهم تجار بودند؛ نرماشير به عنوان يکي از مهم ترين توقف گاه هاي کارواني شرق کرمان و محل عبور کاروان هايي بود که از هرموز به آنجا رفت و آمد مي کردند. در واقع هرموز از طريق نرماشير به دو منطقه ي مهم « زرند » ( مرکز سيستان ) و « ديبل »، بندرگاه مهم هند متصل مي شد. راه اول از طريق نرماشير به « فهرج » و « سينيج » سپس به « زرند » مي رسيد و راه ديگر از نرماشير به « ريگان » و « خاش » و « جاسک » و « فنرپور » و آنگاه به « ديبل » ختم مي شد (75).
مقدسي راه تجاري هرموز به نرماشير را چنين ذکر شده: « از نرماشير گرفته تا جوي سليمان سپس تا ريگان سپس تا موخکان سپس تا طيب سپس تا مروغان سپس تا باس و جکين سچس تا هروک سپس تا قصر مهدي سپس تا هرموز سپس تا فُرضه يا بارانداز (76) ».

راه هرموز به فارس

کاروان هايي که به فارس مي رفتند ابتدا به « شهرو » يا « سورو » که بندري بود در کنار دريا، مي رفتند و از آنجا راهي فارس مي شدند. ابن حوقل مي نويسد: « سوروا [ شهرو ] ديهي بر کنار درياست و صياداني در آنجا اقامت دارند و منبر ندارد و مسافري که از فارس به هرموز حرکت کند در همين ده فرود مي آيد (77) ». استخري نيز مي نويسد: « شهرو دهي باشد بر کنار دريا، ماهيگيران باشند، منزلگاهي است بر راه پارس (78) ».
آنچه که مشخص است راه هاي تجاري توسط سياحان به صورت قطعه قطعه بيان شده است. مثلاً راه هاي فارس در کتاب هاي ابن خردادبه و استخري و مقدسي به صورت راه هاي محلي بيان شده است نه راه هاي سراسري (79).

پي‌نوشت‌ها:

1. مدرس تربيت معلم فاطمه الزهرا بندرعباس.
2. « مغستان » ايالتي ساحلي بود که شهرستان هاي کنوني ميناب و رودان تا نزديکي جاسک را شامل مي گشت. البته دکتر محمدباقر وثوقي، آن را محدود به حاشيه ي ساحلي از ميناب تا نزديکي جاسک مي داند.
3. سيوري، راجر م. و کلي، بي. جي:
خليج فارس از دوران باستان تا قرن 18 ميلادي، ترجمه ي حسن زنگنه، قم: مرکز بوشهرشناسي با همکاري انتشارات همسايه، 1377، ص 38؛ اقتداري، احمد: خليج فارس، تهران: انتشارات ابن سينا، 1345، ص 52.
4. اطلس جغرافيايي و اسناد تاريخي خليج فارس از ماقبل تاريخ تا زمان حاضر، چاپ دوم، تهران: موسسه ي جغرافيايي و کارتوگرافي سحاب، 1353، ص 45.
5. مستوفي قزويني، حمدالله:
نزهه القلوب، حواشي و تعليقات محمد دبيرسياقي، تهران: کتابخانه طهوري، 1336، ص 172.
6. غُراب: کشتي هاي بزرگ بادباني را « غُراب » مي گفتند. شايد به خاطر رنگ تيره ي کشتي ها بوده است چون غراب در زبان عربي به معني « کلاغ »، بخصوص گونه اي از آن که جثه ي بزرگي دارد، است. ارتباط غراب ( کلاغ ) با آب در افسانه هاي ساميان و اروپاييان جالب است. مثلاً « غراب نوح » ( کلاغي که نوح (ع) فرستاد تا از چگونگي توفان پيغام آورد ولي او رفت و بازنگشت؛ يا در اروپا « غراب » ( با همان تلفظ ) به معني کلاغي است که قرار بود براي آپولو يک جام آب بياورد، اما رفت و برنگشت. او را به آسمان بردند و در کنار جام آب قرار دادند، بدون اينکه بتواند آب بخورد.
7. Tiz.
8. Daibul.
9. kedahbar/kalahbar
10. Sanf Fulaw.
11. سيوري، پيشين، ص 36-35.
12. استخري، ابواسحق ابراهيم:
مسالک و ممالک، به کوشش ايرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1368، ص 143- 142؛ ابن حوقل: صوره الارض، ترجمه ي جعفر شعار، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1345، ص 77-76؛ مقدسي، ابوعبدالله محمد بن احمد: احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه ي علينقي منزوي، جلد دوم، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ص 282- 281؛ الحموي الرومي البغدادي، ياقوت بن عبدالله: معجم البلدان، جلد خامس، بيروت، 1376 هـ ق/1957م؛ ميرزامحمد، عليرضا: الخليج الفارس عبرالقرون و الاعصار، تهران: مجمع الادب الفن الايراني، 1396 هـ ق، ص 146.
13. کرماني، افضل الدين:
عقد العلي للموقف الاعلي، به تصحيح و اهتمام علي محمد عامري، چاپ دوم، تهران: انتشارات روزبهان، 1355، ص 128-127.
14. استخري، پيشين، ص 143-142.
15. ابن حوقل، پيشين، ص 77-76.
16. همان، ص 78-77.
17. تعليقات بر حدودالعالم من المشرق الي المغرب، قرن چهارم هجري، ترجمه ي ميرحسين شاه با مقدمه بارتولد و تعليقات مينورسکي، تصحيح و حواشي مريم ميراحمدي و غلامرضا ورهرام، تهران: دانشگاه الزهرا، 1372، ص 367.
18. خانه يا سايه بان هايي که با ساقه هاي نخل يا ني درست مي کنند.
19. انصاري دمشقي، شمس الدين محمد بن طالب:
نخبه الدهر في عجائب البر و البحر، ترجمه ي حميد طبيبيان، تهران: بنياد فرهنگستان هاي ايراني، 1357، ص 300.
20. هفت کشور يا صورالاقاليم، به تصحيح و تحشيه منوچهر ستوده، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1353، ص 44؛ موسوي گرمارودي، علي: « خليج فارس در ادب فارسي »، مجموعه مقالات بررسي مسائل خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369، ص 618.
21. اقتدري، احمد:
خليج فارس، تهران، انتشارات ابن سينا، 1345، ص 37-38.
22. ابن بلخي:
فارسنامه ابن بلخي، به کوشش علي نقي بهروزي، شيراز: بنياد فارسي شناسي، 1374، ص 180-179.
23. استخري، پيشين، ص 113.
24. اشپولر، برتولد:
ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه ي مريم ميراحمدي، جلد دوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1373، ص 271؛ ويلسن، سرآرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمدسعيدي، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمي فرهنگي، 1366، ص 108؛ لسترنج، گاي: جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي، ترجمه ي محمود عرفان، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1377، ص 315.
25. معصومي، غلامرضا:
سيراف( بندر طاهري )، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، چاپ سوم، 1383، ص 17.
26. همانجا.
27. وثوقي، محمدباقر:
تاريخ مهاجرت اقوام در خليج فارس؛ ملوک هرموز، شيراز: دانشنامه ي فارس، 1380، ص 82.
28. همان، ص 89.
29. همان، ص 91.
30. همانجا.
31. اميرابراهيمي، عبدالرضا:
خليج فارس، تهران: پژوهشگاه علوم انساني، بي تا، ص 67-66.
32. سيوري و کلي، پيشين، ص 36-35
33. « کوچ » ( قفص ): قومي که در جنوب شرقي ايران و در مناطق بشاگرد، جيرفت، رودبار و کهنوج ساکن بودند. معمولاً بين کوچ ها و بلوچ ها خصومت وجود داشت.
34. نام ديگر آن « ديو رود » بود.
35. « قمادين » شهري در مجاورت جيرفت که در حکم انبار کالاهاي تجاري بود.
36. « نرماشير » در جنوب شرقي بم واقع است. درگذشته حاجيان و بازرگانان سيستان، پس از عبور از کوير، به نخستين آبادي که مي رسيدند، نرماشير بود.
37.اشپولر، پيشين، ص 223.
38. لسترنج، پيشين، ص 336.
39. اشپولر، پيشين، ص 224.
40. شهر « قمادين » ( کامادي ) در زماني که مارکوپولو از آنجا عبور کرده، هنوز آثاري از شکوفايي را داشت، ولي به خاطر حمله و غارت مغول ها و قومي به نام « قراوناس » تقريباً ويران مي شد ( مارکوپولو: سفرنامه مارکوپولو، ترجمه ي سيدمنصور سجادي و آنجلا دي جواني رومانو، تهران: گويش 1363، ص 48 ).
41. کرماني، افضل الدين:
سلجوقيان و غز در کرمان، تحرير محمدابراهيم خبيص، تصحيح و تحشيه باستاني پاريزي، تهران: انتشارات کوروش، 1373،ص 29-27.
42. مشيزي ( بردسيري )، ميرمحمدسعيد:
تذکره صفويه کرمان، مقدمه و تحشيه باستاني پاريزي، تهران، نشر علم، 1369، ص 74-73.
43. مارکوپولو:
سفرنامه مارکوپولو، ترجمه ي سيدمنصور سجادي و آنجلا دي جواني رومانو، تهران: گويش، 1363.
44. کلاويخو:
سفرنامه کلاويخو، ترجمه ي مسعود رجب نيا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344، ص 169.
45. مارکوپولو
ضمن اشاره به محصولات آنجا، مي نويسد که به جاي ميخ آهني از ميخ چوبي و نوعي طناب و به جاي قير از روغن ماهي استفاده مي کردند ( مارکوپولو، پيشين، ص 50 ).
46. شوشتري، محمدعلي:
«منابع اقتصادي خليج فارس»، مجموعه مقالات خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369، ص 113.
47. مارکوپولو، پيشين، ص 52.
48. کرماني، عقدالعلي للموقوف الاعلي، پيشين، ص 127-128.
49. همانجا.
50. اشپولر، پيشين، ص 224.
51. مارکوپولو، پيشين، ص 52.
52. هفت کشور يا صورالاقاليم، ص 35.
53. افشار سيستاني، ايرج: جغرافياي تاريخي درياي پارس، شامل اوضاع جغرافيايي، تاريخي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي خليج فارس، درياي مکران( درياي عمان )، بندرها و جزيره هاي ايران، کشورها و امارات کرانه هاي جنوبي درياي پارس، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري، 1376، ص 296.
54. ويلسن، پيشين، ص 116.
55. تکميل همايون، ناصر:
« تداوم نقش فرهنگي ايران در خليج فارس »، مجموعه مقالات سمينار بررسي مسائل خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس 1369، ص 183.
56. دلدم، اسکندر:
خليج فارس، موسسه ي انتشارات نوين، 1363، ص 44.
57. سيوري، پيشين، ص 36-35.
58. همان، ص 31.
59. ابن بطوطه:
سفرنامه ابن بطوطه، تصحيح محمدعلي موحدي، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337، ص 268.
60. جوادي، حسن:
« ايران از ديد و نيزبان »، مجله بررسي هاي تاريخي، شماره ي سال هشتم، 1352، ص 124- 121.
61. لسترنج، پيشين، ص 315.
62. آذري، علاء الدين:
« روابط ايران با کشور چين »، مجله بررسي هاي تاريخي، آذر- دي، 1356، شماره ي 5، ص 197.
63. حسن، هادي:
سرگذشت کشتي راني ايرانيان از ديرباز تا قرن شانزدهم ميلادي، ترجمه اميد اقتداري؛ تصحيح، تحشيه و تعليقات و پيوست ها احمد اقتداري، مشهد: به نشر، 1371، ص 137.
64. از ايرانيان به نام پوسي( posse )، پوسو، پوسه و اعراب به نام تاشي ( ta-shih ) نام برده اند.
65. همان، ص 131 و سيوري، پيشين، ص31.
66. حسن، پيشين، ص 131.
67. اقتداري، احمد: « زبان هاي محلي و فولکلور خليج فارس »، مجموعه مقالات خليج فارس، ص 138.
68. افشار( سيستاني )، پيشين، ص 296.
69. اميرابراهيمي، پيشين، ص 67.
70. دلدم، پيشين، ص 44-38 و فتح الهي، جعفر: « سوابق تاريخي و وجه تسميه خليج فارس »، مجموعه مقالات سمينار بررسي مسائل خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369، ص 428.
71. کرماني، سلجوقيان و غز، پيشين، ص 29.
72. ابن حوقل، پيشين، ص 80.
73. استخري، پيشين، ص 145.
74. مقدسي، پيشين، ص 682.
75. وثوقي، پيشين، ص 107.
76. همانجا.
77. ابن حوقل، پيشين، ص 78.
78. استخري، پيشين، ص 143.
79. شواتز، پاول: جغرافياي تاريخي فارس، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1372، ص 245.

کتابنامه : 1. آذري، علاء الدين:
« روابط ايران با کشور چين »، مجله بررسي هاي تاريخي، آذر/ دي 1356، شماره 5.
2. ابن بطوطه،
سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه و تصحيح محمدعلي موحدي، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1377.
3. ابن حوقل:
صوره الارض، ترجمه ي جعفر شعار، تهران: بنيادفرهنگ ايران، 1345.
4. ابن بلخي:
فارسنامه ابن بلخي، به کوشش علي نقي بهروزي، شيراز: بنياد فارس شناسي، 1374.
5. استخري، ابواسحق ابراهيم:
مسالک و ممالک، به کوشش ايرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1368.
6. اشپولر، برتولد:
ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه ي مريم ميراحمدي، جلد دوم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.
7. اطلس جغرافيايي و اسناد تاريخي خليج فارس از ماقبل تاريخ تا زمان حاضر، چاپ دوم، تهران: موسسه ي جغرافيايي و کارتوگرافي سحاب، 1353.
8. افشار( سيستاني )، ايرج:
جغرافياي تاريخي دنياي پارس، شامل اوضاع جغرافيايي، تاريخي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي خليج فارس، درياي مکران ( درياي عمان )، بندرها و جزيره هاي ايران، کشورها و امارات کرانه هاي جنوبي درياي پارس، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنري، 1376.
9. اقتداري، احمد:
« زبان هاي محلي و فولکلور خليج فارس »، مجموعه مقالات خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369.
10. اقتداري، احمد:
خليج فارس، تهران: انتشارات ابن سينا، 1345.
11. اميرابراهيمي، عبدالرضا:
خليج فارس، تهران: پژوهشگاه علوم انساني، بي تا.
12. انصاري دمشقي، شمس الدين محمد بن طالب:
نخبه الدهر في عجائب البر و البحر، ترجمه ي حميد طبيبيان، تهران: بنياد شاهنشاهي فرهنگستان هاي ايراني، 1357.
13. تعليقات بر حدود العالم من المشرق الي المغرب، ترجمه ي ميرحسين شاه، مقدمه ي برتولد اشپولر و تعليقات و. مينورسکي، تصحيح وحواشي مريم ميراحمدي، تهران: دانشگاه الزهرا، 1372، ص 367.
14. تکميل همايون، ناصر:
« تداوم نقش فرهنگي ايران درخليج فارس »، مجموعه مقالات سمينار بررسي مسائل خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369.
15. جوادي، حسن:
« ايران از ديد ونيزيان »، مجله بررسي هاي تاريخي، شماره ي سال هشتم، 1352، ص 124- 121.
16. حسن، هادي:
سرگذشت کشتيراني ايرانيان از ديرباز تا قرن شانزدهم ميلادي، ترجمه اميد اقتداري، تصحيح، تحشيه و تعليقات و پيوست ها: احمد اقتداري، مشهد: به نشر، 1371.
17. الحموي الرومي البغدادي، ياقوت بن عبدالله:
معجم البلدان، جلد خامس، بيروت، 1376هـ ق/1957 م.
18. دلدم، اسکندر:
خليج فارس، موسسه ي انتشارات نوين، 1363.
19. سيوري، راجر م. و کلي، بي.جي:
خليج فارس از دوران باستان تا قرن 18 ميلادي، ترجمه ي حسن زنگنه، قم: مرکز بوشهر شناسي با همکاري انتشارات همسايه، 1377.
20. شواتز، پاول: جغرافياي تاريخي فارس، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1372.
21. شوشتري، محمدعلي:
« منابع اقتصادي خليج فارس »، مجموعه مقالات خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369.
22. فتح الهي، جعفر:
« سوابق تاريخي و وجه تسميه خليج فارس »، مجموعه مقالات سمينار بررسي مسائل خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369.
23. کرماني، افضل الدين:
سلجوقيان و غز درکرمان، تحرير محمدابراهيم خبيص، تصحيح و تحشيه باستاني پاريزي، تهران: انتشارات کوروش، 1373.
24. کرماني، افضل الدين:
عقدالعلي للموقف الاعلي، تصحيح و اهتمام علي محمد عامري، چاپ دوم، تهران: انتشارات روزبهان، 1355.
25. کلاويخو:
سفرنامه کلاويخو، ترجمه ي مسعود رجب نيا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344.
26. لسترنج، گاي:
جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي، ترجمه ي محمود عرفان، تهران: بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 1377.
27. مارکوپولو:
سفرنامه مارکوپولو، ترجمه ي سيدمنصور سجادي و آنجلا دي جواني رومانو، تهران: گويش، 1363.
28- مستوفي قزويني، حمدالله، نزهه القلوب، حواشي و تعليقات محمد دبيرسياقي، تهران: طهوري، 1336
29. مشيزي، ميرمحمدسعيد:
تذکره صفويه کرمان، مقدمه و تحشيه باستاني پاريزي.
30. معصومي، غلامرضا:
سيراف « بندر طاهري »، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1374.
31. مقدسي، ابوعبدالله محمد بن احمد:
احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه ي علينقي منزوي، جلد دوم، تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361.
32- موسوي گرمارودي، علي: « خليج فارس در ادب فارسي » مجموعه مقالات بررسي مسائل خليج فارس، تهران: مرکز مطالعات خليج فارس، 1369
33. ميرزامحمد، علي رضا:
الخليج الفارس عبرالقرون و الاعصار، تهران: مجمع الادب الفن الايراني، 1396 هـ ق.
34. هفت کشور يا صورالاقاليم، تصحيح و تحشيه منوچهر ستوده، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1353.
35. $ وثوقي، محمدباقر:
تاريخ مهاجرت اقوام در خليج فارس؛ ملوک هرموز، شيراز: دانشنامه ي فارس، 1380.
36. ويلسن، سرآرنولد:
خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، چاپ دوم، تهران: شرکت انتشارات علمي فرهنگي، 1366.

منبع مقاله :
خيرانديش، دکترعبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ (1391)، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر پنجم)، ( بي م )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول