نويسنده: دکتر هيبت الله مالکي (1)




 

چکيده

ويلهلم واسموس

( واسموس آلماني ) متولد 1880 م در آلمان، در سال 1906 م در وزارت خارجه ي آلمان به کار مشغول شد و پس از چندي به ماداگاسار رفت. در 1909 م به عنوان کنسول آلمان در بوشهر برگزيده شد و به بوشهر آمد. يک سال بعد به برلين برگشت و دوباره به ماداگاسار رفت. در ماداگاسار، بيش تر وقت خود را صرف آموختن زبان فارسي کرد. در 1914 م به همراه يک گروه جاسوسي مأموريت يافت که با نيروي مهاجم انگليسي درجنوب ايران و افغانستان مقابله کند. در 1915 م از طريق استانبول و بغداد وارد ايران شد. پس از عبور از نواحي تحت نفوذ بختياري ها، به سواحل شمالي خليج فارس رسيد. در « حيات داوود » ( شهرستان گناوه )، به دستور حيدرخان بندر ريگي دستگير شد. شبانه از حيات داوود فرار کرد و خود را به « شبانکاره » رسانيد. در آن جا محمدعلي خان شبانکاره وي را به نزد غضنفرالسلطنه برازجاني راهنمايي کرد. غضنفرالسلطنه که در آن روزها با اقدامات ضد استعماري خود برازجان را سنگر مجاهدين کرده بود، واسموس را به عنوان يک پناهنده ي سياسي پذيرفت و کمک شاياني به او کرد، سپس ايشان با ديگر سران جنوب زائر خضرخان، شيخ حسين خان و رئيس علي دلواري رابطه برقرار کرد و مرکز فعاليتش را اهرم تنگستان قرار داد. واسموس تا آخرين نبرد در کنار مجاهدين دشتستاني و تنگستاني بود. پس از سال ها تلاش در ديار غربت، در سال هاي پاياني جنگ، عازم آلمان شد و به صورت ناشناس با دو نفر از همراهانش به طرف تهران حرکت کرد. اما در قم شناخته و دستگير شد. او را به انگليسي ها تحويل دادند. آنان نيز وي را از طريق روسيه به اروپا فرستادند. واسموس، يک بار ديگر در ژانويه 1924 م و سپس در دسامبر 1924 م به جنوب ايران بازگشت. چند سال در کنار مردم جنوب به ترويج کشاورزي به شيوه ي مدرن مشغول شد و به سبب خستگي و فرسودگي ناشي از سال ها تلاش و مشقت، به بستر بيماري افتاد و در برلين درگذشت. اين مقاله تلاشي است براي دستيابي به سيماي واقعي شخصيت و فعاليت هاي واسموس و زدودن گرد اغراق ها و افسانه پردازي ها در مورد وي.

درآمد

ويلهلم واسموس،

نايب کنسول آلمان در بوشهر، چهره اي معروف و مؤثر در جريان جنگ جهاني اول در کرانه هاي شمالي خليج فارس بود. درباره ي شخصيت حقيقي واسموس و سياست هاي پشت پرده اي که منجر به حضور او در ميان مردم شد، سخن هاي گوناگون، بسيار گفته اند.
درباره ي علت انتخاب ايران براي انجام فعاليت سياسي اش، با وجود اين که کشورهاي ديگر را هم به او پيشنهاد کرده بود، داگوبرت فن ميکوش
مي نويسد: « از لرد کرزن مطالبي درباره ي عشق شورانگيز به ايران خوانده بود. در اين باره در آن جا گفته شده بود: در مورد همه ي کساني که ايران را مي شناسند، اين نکته صدق مي کند که آن ها اين دشت هاي کهربايي رنگ، آن ستيغ هاي ارغواني کوه ها، عظمت آن شکوه نيمه بر باد رفته، آن خاموشي دو هزار ساله را هرگز از ياد نخواهند برد » (2). لابد وضع او هم بر همين منوال بود. زيرا در ساعت فراق، پي مي برد که علاقه اي عميق نسبت به اين سرزمين عجيب که گويي خواب سنگيني آن را ربوده، وجود او را قبضه کرده است.
واسموس، از سال 1909 نايب کنسول آلمان در بوشهر بود و از سال 1915 تا 1918 م يعني در تمام مدت جنگ جهاني اول، در جنوب، او در ميان مردم بنادر زندگي مي کرد. با خان ها و سرکردگان مناطق مختلف از جمله، زايرخضرخان تنگستاني، شيخ حسين چاه کوتاهي، غضنفرالسلطنه برازجاني و صولت الدوله قشقايي، ارتباط نزديک داشت و بارها مورد حمايت آنان قرارگرفت.
در جريان جنگ، چندبار در محاصره ي قواي انگليسي و يا دست نشاندگان آنان قرار گرفت که هر بار با زيرکي تمام که خصلت ذاتي او بود از مهلکه گريخت. زماني از مقر خود ( اهرم )، بدون اطلاعِ زايرخضرخان، با يکي از همراهان قصد رفتن به شيراز کرد. پس از عبور از کوه هاي سر به فلک کشيده، در نزديکي رود « فارياب »، در حالي که لباس درويشان بر تن داشت ( که شناسايي نشود )، مورد هجوم راهزنان قرار گرفت.
در اين درگيري با وجود آنکه چند تن از آنان را زخمي کرد، ولي خود نيز با ضربت دشنه اي از حرکت باز ايستاد. روستاييان به فريادش رسيدند و او را شناختند.
اين خبر به سرعت در منطقه منتشر شد. زايرخضرخان و شيخ حسين، بيست و پنج نفر مسلح براي حمايت او در بازگرداندنش به اهرم، به آن منطقه گسيل داشتند.
اين افراد، واسموس را با عبور از گردنه هاي خطرناک و با دشواري تمام به اهرم رساندند. او در آنجا مورد مداوا قرار گرفت و پس از چندي بهبودي يافت، اما پاي راستش که بر اثر ضربه ي کارد، عصبش قطع شده بود تا آخر عمر معلول باقي ماند.
واسموس، در مجموع چهار بار در ميان مردم جنوب ايران زندگي کرد. نخستين بار پيش از جنگ جهاني اول؛ دومين بار مصادف با جنگ جهاني اول بود که دوره ي پرآشوبي را گذراند. او پس از پايان يافتن جنگ با زيرکي تمام در حالي که انگليسي ها و دست نشاندگان آنان پيوسته در پي يافتن او بودند، از مرز ايران گذشت و سرانجام در نوزده سپتامبر 1919م، به وطنش- آلمان- رسيد. واسموس، پس از ورود به آلمان بلافاصله در وزارت امور خارجه ي آن کشور مشغول به کار شد و يک سال بعد ازدواج کرد. وي در اين دوران پيوسته با ايران در ارتباط بود. علاوه بر برنامه هاي رسمي که از سفارت ايران و يا وزارت امور خارجه دريافت مي کرد، دوستان و هم رزمانش نيز با او در تماس بودند.
در جريان جنگ از طرف دولت آلمان تصويب شده بود که به رؤساي عشايري که به جنگ با انگلستان مي پردازند، مبلغ معيني بابت هزينه ي نگهداري نيروهاي مسلح بپردازند. عامل اجراي اين مصوبه، واسموس بود. اما در اواخر جنگ که همه ي رشته ها از هم گسست، تمام حواله هاي پولي معوق ماند و به ناچار اين مبالغ پرداخت نشد.
واسموس، خود را متعهد مي دانست که بدهي هاي باقيمانده را بپردازد. علاوه بر آن، خود نيز به بعضي از خان ها، از جمله شيخ حسين چاه کوتاهي، بدهکار بود. بر اين اساس پس از تلاش فراوان براي اعزام دوباره به ايران مأموريت گرفت. کنسول سابق آلمان در ژانويه 1924م، از طريق روسيه به همراه گروهي کوچک وارد مرز ايران شد. وي پس از چندي به تهران رسيد. در تهران پس از توقف کوتاه به سوي جنوب ايران رهسپار شد. در اين سفر همسرش نيز همراه او بود. اين سومين سفر واسموس به ايران بود.
بدهي دولت آلمان که بر اساس تعهدات دوران جنگ با خان هاي بومي داشت، مبلغي در حدود صد هزار مارک بود. در حدود بيست هزار مارک آن به صورت نقد از پيش پرداخت شده بود. باقيمانده را دولت آلمان به سبب مشکلات پيش آمده، ناشي از جنگ، قانوني نمي دانست و مي خواست از زير بار آن شانه خالي کند. اما واسموس با همراهي افراد ذي نفوذ و دخالت آنان توانسته بود دولت آلمان را به پرداخت بدهي خود متقاعد کند. اکنون که پس از مدتي نسبتاً طولاني به جنوب آمده بود، چهره ي مملکت و نيز شرايط حکومتي آن به کلي دگرگون شده بود. واسموس براي پرداخت اين بدهي تصميم ديگري گرفت. او مصمم شد به جاي پرداخت پول نقد، در منطقه اي باير و با استفاده از تکنولوژي پيشرفته، مزرعه اي بزرگ احداث کند. از اين عمل چه نيتي داشت؟ به درستي معلوم نيست. بعضي معتقدند که واسموس خود را مديون مردم جنوب مي دانست و از اين راه مي خواست خدمتي به آنان کرده باشد. از طرفي شناخت دقيقي از روحيه ي خان ها و بخصوص وارثان آنان داشت. او مي دانست که اگر دارايي به دست آنان برسد براي نفوذ در قلمرو يکديگر اقدام خواهند کرد و سرانجام جنگ داخلي به راه مي افتد.
در کنار اين نظريه ها، برخي نيز معتقدند که ايجاد زمينه نفوذ اقتصادي آلمان مدنظر واسموس بوده است. چرا که با اين عمل، نياز آينده به ابزار و وسايل کشاورزي زياد مي شود و در نتيجه بازار فروش براي کالاهاي آلماني فراهم مي گشت. به هر حال با هر نيت که بود، او تصميم خود را با موافقت وارثان خان هاي طلبکار به اجرا گذاشت. ابتدا در منطقه ي « چغادک »، زمين نسبتاً وسيعي را انتخاب کرد و براي انتقال ابزار و آلات کشاورزي به آلمان برگشت. در آن جا وسايل سبک و سنگين مختلفي را تهيه کرد و براي انتقال ابزار و آلات کشاورزي به آلمان برگشت. در آن جا وسايل سبک و سنگين مختلفي را تهيه کرد و آن ها را در انبار کشتي « تانن فلس » جاي داد و در دسامبر 1924م، براي چهارمين بار به بوشهر وارد شد. واسموس مزرعه را با سخت کوشي و مقاومت بسيار ايجاد کرد و از آن محصولات مختلفي به دست آورد. اين مزرعه در حدود شش سال دوام يافت، اما به علت بروز اختلاف بين ناصرخان ( فرزند وارث شيخ حسين و مالک زمين ) و واسموس که ناشي از درخواست مطالبات پدرش بود، مزرعه از رونق افتاد.
واسموس، در اين گيرودار حتي با شکايت هاي مختلف هم که صورت داد، موفق به نگهداري مزرعه و ابزار و وسايل خود نشد و سرانجام با نااميدي تمام در پاييز 1931م، به برلين بازگشت. واسموس، گرچه در مراحل سوم و چهارم قضايي حاکم شد و مي توانست زمين و وسايل خود را بازپس بگيرد، اما شکست روحي ناشي از به هدر رفتن آن همه تلاش، او را به بستر بيماري کشاند و سرانجام بر اثر سکته قلبي در نوامبر 1931م، در شهر « هلندورف » واقع در دره ي « کزلاريکي » از توابع « هارز » و در سن 51 سالگي درگذشت.
پژوهشگران و تاريخ نويسان مختلف برخي به استناد سخن شاهدان و برخي بر اساس نوشته هاي موجود، درباره ي خلق و خوي واسموس مطالبي نوشته اند. گاهي توصيف ها مشابه هم هستند. در اين جا براي آشنايي بيشتر با خصوصيات اخلاقي او به بيان چند نظر مي پردازيم:

کريستوفر سايکس،

نويسنده ي انگليسي، نخستين کسي است که درباره ي واسموس کتاب نوشته است. او واسموس را لورنس آلماني لقب داده بود (3).
به اعتقاد هرمان نوردن انگليسي، عضو انجمن جغرافي دانان انگلستان و آمريکا « واسموس يکي از خطرناک ترين عناصري بود که در جنگ خانمان سوز بين الملل او در شرق فعاليت داشت، او داراي قدرت تصور مافوق عادي بود. از اين جهت مي توان او را يک انسان غيرمعمولي به حساب آورد (4) ».
به نظر محمدحسين رکن زاده آدميت
« واسموس در تمام مدت اقامتش در تنگستان و دشتستان ديده يا شنيده نشد که به شرب مدام اقدام و مسکري استعمال کند، يا عملي که مخالف عصمت باشد از او سرزند. واسموس پوشيدن لباس تنگستاني را خوش داشت، چنانکه اين معني از تصوير او ظاهر است، و زندگاني ساده ي آن ها را تمجيد مي کرد و بدان طرز زندگاني مأنوس شده بود و رضايت داشت. کمتر دروغ مي گفت و اندکي عصبي مزاج و زودرنج بود (5) ».

چرا دولت آلمان واسموس را به جنوب ايران فرستاده بود!؟

بررسي سياست دولت آلمان نسبت به ايران، افغانستان و هندوستان در آغاز جنگ جهاني اول نشان مي دهد که ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، براي تضعيف قواي نظامي انگليس در بين النهرين و گسترش جبهه هاي نبرد و ايجاد آوردگاه هاي تازه در برابر حريف، تصميم گرفت از راه افغانستان به شمال هندوستان حمله ور شود، تا عده اي از قواي انگليس در آن حدود سرگرم شوند و نتوانند در جبهه ي نبرد بين النهرين شرکت جويند و نيز اگر در داخل هندوستان انقلابي بروز کند، انگليس مجبور شود، عده اي از قواي خود را از جبهه ي فرانسه فرا خواند و به هندوستان اعزام کند.
براي اجراي اين منظور بي درنگ کاپيتان فن نيدرماير، از جبهه ي نانسي در فرانسه به برلين احضار شد و به سرپرستي يک هيأت نظامي آلماني مأمور در ايران و افغانستان انتخاب شد و براي اجراي منويات دولت متبوع خويش عازم استامبول شد. در استامبول، سلطان محمد خامس، سلطان عثماني هم، عبيدالله افندي، نماينده ي « ازمير » در مجلس ملي عثماني، را به سرپرستي يک هيأت ترک مأمور کرد که به همراه هيأت آلماني به افغانستان بروند. نيدرماير و عبيدالله افندي، هر يک از طرف ويلهلم دوم و سلطان محمد خامس، براي امير حبيب الله خان، امير افغانستان، پيام کتبي مخصوص داشتند. هيأت اعزامي آلمان در خاک عثماني و ايران و افغانستان، با دشواري هاي فراوان مواجه شد که شرحي بسيار طولاني دارد. در اين جا براي اينکه نسل حاضر و آيندگان در ارزيابي حرکت ها و شخصيت ها دچار اشتباه نشوند، و به منظور آشنايي با انگيزه يا انگيزه هاي دولت آلمان در برافروختن تنور جنگ در خاورميانه، به ويژه در ايران و عراق و احياناً افغانستان و هندوستان، براساس اسناد و تقريرات قصر قيصر، ويلهلم دوم و مأمورانش، به تحليل وقايع مي پردازيم.
در سپتامبر 1914م، يعني يک ماه بعد از شروع جنگ ( در اول اوت 1914 )، به نيدرماير، مأموريت داده شد که به افغانستان عزيمت نمايد. البته، قرار بود که او به اتفاق واسموس معروف و تومان به اين مأموريت بروند. ولي به جهاتي که بعداً بررسي خواهد شد، در افراد هيأت تغييراتي داده شد و نيدرماير به اتفاق فون هنتيگ (6)، که يکي از ديپلمات هاي ايران شناس بود، به اين مأموريت اعزام شدند.
دولت عثماني که متحد آلمان بود نيز عقيده داشت که مأموريت افغانستان را بايد يک هيأت از افسران عالي رتبه ي ترک انجام بدهند و هيأت آلماني نيز هيأت ترک را همراهي کند. آلمان ها چنين نظري را با توجه به واقعيت هاي موجود در افغانستان پذيرفتند و حسين رئوف بيگ، افسر عالي رتبه ي ترک، به رياست اين هيأت انتخاب شد. پس از مدتي معطلي در حلب و بغداد، به طرف مرز ايران حرکت کردند. افسران ترک که هيأت آلماني و سواران نيزه دار ترک را نيز به همراه داشتند، در « خانقين » با ايل سنجابي برخورد کردند، زيرا اين ايل مرزبان سرحدات غربي ايران بود. سنجابي ها از ورود ترک ها به خاک ايران جلوگيري نمودند و اعلام کردند که فقط افسران آلماني مي توانند عبور کنند و به هيچ يک از افسران ترک اجازه ي ورود به خاک ايران داده نمي شود. با اين که رئوف بيگ با ايل کلهر روابط بسيار نزديکي داشت، اما چون ايل سنجابي قوي تر از ايل کلهر بود فرمانده قواي مسلح اعزامي عثماني نتوانست از حمايت ايل کلهر استفاده نمايد. به ناچار بازگشت. ولي در برابر اين مردانگي و رعايت اصول مرزباني ايل سنجابي، رئوف بيگ اجازه نداد که هيأت آلماني هم وارد خاک ايران شود.
بهانه ي عثماني ها از ممانعت هيئت آلماني براي ادامه ي مأموريتشان اين بود که عثماني ها مي گفتند، به علت سني بودن افغان ها و تشابه اصول و فروع ديني ميان آن ها با افغان ها، عثماني ها بهتر مي توانند در افغانستان بر ضد انگليسي ها تبليغات کنند و زمينه را چنان فراهم کنند که افغان ها وارد شوند به سرحدات شمالي هندوستان حمله نمايند و با اين کار قواي انگليس ها را در هندوستان سرگرم دفاع از خاک هندوستان نمايند. اولين نتيجه اي که از آغاز نبرد در شمال هندوستان نصيب آلمان و عثماني مي شد، اين بود که انگليسي ها مجبور بودند براي دفاع از منافع خود در هندوستان، عده ي قابل توجهي از ارتش انگليس را که در « فرونت » فرانسه به جنگ مشغول بودند، از آن جا به هندوستان فراخوانند و با ايجاد جبهه هاي جديد جنگ در مشرق زمين ( هندوستان و ايران )، از فشار مضاعف قواي انگليسي بر جبهه ي فرانسه بکاهند. نتيجه ي ديگري که از گسترش ميدان هاي نبرد جديد مي گرفتند، اين بود که با پراکنده ساختن قواي انگليسي در شمال هندوستان و ايران، نيروي تهاجمي انگليس و هم پيمانانش را مهار نمايند و از طرف ديگر، با واردکردن ايلات غرب در کردستان و کرمانشاه و طوايف دلير و سلحشور دشتستان و تنگستان و دشتي به صحنه ي نبرد با انگليسي ها، از عبور مهمات و آلات و ابزار جنگي از خاک ايران به وسيله ي انگليسي ها و کمک انگليس به « فرونت » روسيه پيش گيري نمايند، که البته چنين طرحي هم عملي شد. دلايلي که باعث مي شد تا عثماني ها و آلماني ها، چنين طرحي را عملي و قابل اجرا بدانند و شکي در موفقيت خود نداشته باشند به اين شرح بود:
- با اندک توجهي به اخلاق و روحيات مردم ايران و افغانستان، مي دانستند که هر دو ملت قلباً از تهاجمات گذشته ي انگليسي ها به آب و خاک خود خاطراتي دردناک دارند و هيچ گاه حاضر به پذيرش سلطه ي آن ها نبوده و نخواهند بود.
- اعلان جهاد علماي اسلام ( شيعه و سني )، که آلمان ها و عثماني ها در تکثير و تبليغ آن تلاش و کوشش بسياري از خود نشان مي دادند؛ چنانکه نيدرماير، اين اعلان ها را به تعداد بسيار زيادي با خود به افغانستان مي برد و ويلهلم واسموس نيز براي مردم جنوب مي آورد.
- نامه هاي مخصوصي که ويلهلم دوم و خليفه ي عثماني سلطان محمد خامس، براي امير حبيب الله خان و مردم افغان نوشته بودند تا آن ها را وادار نمايند که عليه انگلستان در هندوستان اقدام نمايند. اتحاد مذهبي سلطان محمد خامس و امير حبيب الله خان، متحدين را در اجراي نقشه هايشان بسيار اميدوار مي کرد.
اما اين نکته را نبايد از نظر دور داشت که در انتخاب حريف ميان عثماني ها و آلماني ها اتفاق نظر وجود نداشت. يکي مي گفت بايد نخست انگليس را به استيصال کشاند و ديگري مي گفت استيصال روس مقدم بر استيصال انگليس است به گونه اي که عثماني ها ميل نداشتند که با انگليسي ها خصومت را به نهايت رسانند و در مقابل تمايل داشتند که به هر صورت شده ارتش خود را به جانبي سوق دهند که حتي الامکان با روس ها درگير شوند، زيرا که از روس ها بسيار منزجر بودند و بعدها مي بينيم که همين طور هم پيش آمد و عثماني ها با اتخاذ مواضع انفعالي در بين النهرين تمام همّ خود را صرف تصرف آذربايجان و همدان کردند و در آن جا با قواي روس به جنگ پرداختند. ناگفته نماند که عثماني ها هدف ديگري هم از تصرف آذربايجان و همدان داشتند که در پايان اين مبحث تبيين خواهد شد.
و اما آلمان ها معتقد بودند که بايد توسعه طلبي هاي انگليسي ها را مهار کرد و براي انجام اين مقصود هر طور که شده مقدماتي را بايد فراهم نمود تا طرح اتحاديه ي دول اسلامي در خاورميانه جامه ي عمل بپوشد و تمام مسلمانان را متحد کند تا در برابر انگلستان قيام نمايند و انگليسي ها را از هندوستان بيرون بريزند. آلمان ها با اجراي اين طرح مي خواستند بال و چنگال را از شاهين پير بگيرند و بي مهابا او را گرفتار قفس تدبير نمايند.
در اولين برخورد هيأت آلماني با هيأت عثماني، نيدرماير متوجه اختلاف نظر دولت متبوعش با متحدان سياسي خود شده بود، زيرا اين نظر را حسين رئوف بيگ، افسر عالي رتبه ي عثماني در نخستين ديدار با نيدرماير اظهار داشته بود. هدف ديگري که عثماني ها از تصرف آذربايجان و همدان داشتند اين بود که پيش بيني مي کردند جنگ به زودي به پايان برسد و پس از جنگ اگر سرزمين هاي ترک زبان در دست عثماني ها باشد، در موقع تنظيم معاهده ي صلح، عثماني ها مي توانند ادعاي ارضي خود را بر پايه ي ايده ي « ترک اجاقي » به پيش برند.

دکترين ترک اجاقي چه بود و چه تأثيري در سرنوشت نهايي جنگ به جاي گذاشت؟

عثماني ها نقشه ي توسعه ي خاک عثماني را از سال ها پيش طرح کرده بودند. بر طبق اين نقشه، تمام کشورها يا مناطق و نواحي تابعه ي کشورهاي ديگر که به زبان ترکي سخن مي گفتند بايد جزء خاک عثماني شوند. اين طرح، همان نقشه اي است که انور پاشا، وزير جنگ عثماني، از ديرباز در سر مي پروراند. اسم چنين نقشه اي را « ترک اجاقي » گذاشته بودند. متأسفانه اين نقشه آذربايجان ايران را هم در بر مي گرفت. بايد بدانيم که همين انديشه ي « ترک اجاقي »، در سرنوشت نهايي جنگ تاثير به سزايي از خود به جاي گذاشت. بر اساس همين انديشه بود که در بحبوحه ي جنگ بين النهرين بعد از فتح « کوت العماره »، ترک ها قواي خسته و شکست خورده ي انگليسي ها را در بين النهرين به حال خود رها کردند و بيشترِ توان خود را صرف تصرف آذربايجان ايران و آذربايجان روسيه و گرجستان نمودند، تا اينکه روزگاري بتوانند نقشه ي « ترک اجاقي » خويش را پياده کنند. گواه گفته هاي ما نوشته هاي فيلد مارشال فن هيندرنبورگ، فرمانده کل قواي آلمان در جنگ بين الملل اول است که وقايع سال هاي 1914 تا 1918 را در بر مي گيرد. وي در يادداشت هاي خود، در اين باره نيز مي نويسد: قواي عثماني براي مدتي طولاني ارتش شکست خورده ي انگليسي را در بين النهرين به حال خود گذاشت و روي به نقشه هاي توسعه طلبي، به سوي آذربايجان ايران و جمهوري آذربايجان و گرجستان آوردند، و حتي شهر « بادکوبه » را زير نظر گرفتند و تا بدان جا قصد توسعه ي تصرفات خود را داشتند و ليکن از بازي روزگار غافل بودند (7) و نمي دانستند که:
بر نيايد تيغ هندي روز هيجا از نيام
شيرمردي را که باشد مرگ پنهان در کمين

تجربت بي فايده است آن ر اکه برگرديد بخت
حمله آوردن چه سود آن را که برگرديد زين

حرکت نيدرماير به سمت ايران و افغانستان

اکنون به شرح مسافرت اکسيدسيون ( نمايندگان اعزامي ) افغانستان برمي گرديم تا با آگاهي از انگيزه ها و عمليات نيدرماير، منويات واسموس نيز مشخص گردد و در نهايت مشخص شود که همسايه ي ديوار به ديوار انگليسي ها به چه انگيزه اي دلش براي ملت ايران و افغانستان و ساير مسلمانان مي سوخت و چه اهدافي را از اعزام هيأت به جانب جنوب و غرب ايران و کشور افغانستان دنبال مي کرد.
پيش از اين، از ممانعت ايل سنجابي از ورود هيأت مشترک عثماني- آلماني، به خاک ايران سخن رفت و بسيار سزا و شايسته است که از اقدام به جا و به موقعِ ايل جليل و فرماندهان اين عشاير ايراني و اصيل تجليل شود، زيرا که رهبران ايل سنجابي دقيقاً مواضع امپراتوري عثماني را در جنگ بين الملل اول شناسايي کرده بودند و از خيالات خام ايشان آگاه بودند و مي دانستند که لاد (8) نخستين را در اقدامات سياسي- نظامي با عثماني ها بايد محکم گذاشت، زيرا که:
سرچشمه شايد گرفتن به بيل
چو پرشد نشايد گرفتن به پيل
زماني که پرنس رويس، سفير آلمان، از مرخصي بازگشت، چون وارد بغداد شد و از جريان جلوگيري قواي مرزي ايران از ورود ارتش مسلح عثماني به معيت افسران عثماني و آلماني به ايران آگاهي يافت، تصميم گرفتند که افسران آلماني به معيت شخص او وارد ايران شوند. حسين رئوف بيگ، افسر عالي رتبه ي عثماني هم با اين پيشنهاد موافقت کرد و رضايت خود را اعلام داشت. پس از اين توافق در تاريخ 30 دسامبر 1915/ هشتم دي ماه 1293 هـ ش/ اوايل ربيع الاول 1333 هـ ق، ماژور نيدرماير و ناو سروان واگنر و چند نفر آلماني ديگر، که اعضاء هيأت آلماني بودند از بغداد به سوي ايران حرکت کردند. حسين رئوف بيگ به احترام وزيرمختار آلمان، يک دسته سواره نظام نيزه دار همراه وزيرمختار کرد، ولي وزيرمختار اظهار داشت، با تشکر فراوان، همراهي عده اي سواره نظام را مي پذيرم، مشروط بر آنکه از مرز ايران تجاوز ننمايند.
وزيرمختار آلمان به همراه هيأت آلماني از مرز ايران گذشت. در تمام طول راه، از وزيرمختار در شهرهاي مختلف تا ورود به تهران بسيار خوب پذيرايي شد. آن ها در تاريخ 26 آوريل 1915م/ ششم ارديبهشت 1294 هـ ش/ دوازدهم جمادي الثاني 1333 هـ ق، ساعت شش بعد از ظهر وارد سفارت آلمان در تهران شدند. ماژور نيدرماير و همراهانش در يکي از عمارت هاي سفارت آلمان فرود آمدند. نيدرماير و هنتيگ، کارمند عالي رتبه ي هيأت اعزامي به افغانستان، در تهران و اصفهان چند بار با يکديگر ملاقات کردند. پس از مشورت کامل، در اواسط ژوئيه ي 1915م به طور جداگانه از اصفهان رو به شرق ايران حرکت کردند. براي اين که در طول سفر با انگليسي ها و روس ها مواجه نشوند، مسافت بسيار زيادي را از طريق بيراهه ها و کوره راه ها طي کردند تا اين که در شهر « طبس »، مجدداً نيدرماير و هنتيگ يکديگر را ملاقات کردند و از طبس به همراه يکديگر به طرف مرز افغانستان روانه شدند.
پس از شش روز به « بشرويه » رسيدند. در اين جا اطلاع حاصل کردند که روس ها در تمام نقاط مرزي رو به شمال و انگليسي ها در کليه ي نقاط مرزي به طرف جنوب، پست هاي بازرسي زيادي قرار داده اند و هر لحظه منتظر برخورد با هيأت اعزامي آلمان ها هستند. حتي مطلع شدند که روس ها از شهر « قائن » حرکت کرده به طرف هيأت آلماني مي آيند. اين جا نيز با تردستي زائد الوصفي خود را از گرفتاري در چنگ انگليسي ها و روس ها نجات دادند. در روستاهاي مرزي، دشمن را پشت سر خود جاي گذاشتند و در روز 22 اوت 1915 وارد افغانستان شدند. در افغانستان از آن ها استقبال شايسته اي به عمل آمد. پس از انجام تشريفات لازم به حضور امير حبيب الله خان، شرفياب شدند و مذاکرات مفصلي با او انجام دادند و به او اطمينان دادند که آلمان ها غرضي جز استقلال و تماميت ارضي و بي طرفي افغانستان ندارند. نامه ي قيصر ويلهلم دوم را به امير حبيب الله خان دادند. از طرف امير حبيب الله خان به ماژور نيدرماير مأموريت داده مي شود که به امور ارتش افغانستان رسيدگي نمايد و تعداد نيروهاي ارتش را که پنجاه هزار نفر بود به هفتاد هزار نفر برساند. البته اين اقدامات و مذاکرات بر نايب السلطنه ي انگلستان در هندوستان گران آمد و امير حبيب الله خان را از اين کار برحذر داشت. هيأت آلماني که عمده ي مأموريت خود را انجام داده بود، يعني مذاکره با امير حبيب الله خان و جلب نظر ايشان که اهم مأموريت آن ها بود به پايان رسيده بود، قصد بازگشت از افغانستان داشتند. تصميم گرفتند که هنتيگ از طريق کوه هاي هندوکش، به سمت ترکستان چين برود که همين کار هم انجام گرفت. او از طريق تاشکند و شانگ هاي، سرانجام به آمريکا رفت و نيدرماير از راه ايران مراجعت کرد. پس از عبور از مرز، از جنوب سرخس گذشته به مشهد وارد شد ( البته در لباس و شکل و قيافه يک حاجي ايراني )؛ و از آن جا از طريق « ماوان »، « صفي آباد » ( سبزوار ) و « ماگاز » و « شاهرود » و « دامغان » به تهران وارد شد. او با تحمل هزارگونه مرارت و سختي از طريق همدان و کرمانشاه به ترکيه و سپس آلمان رفت تا گزارش اقدامات خود را به مقامات عاليه آلمان تقديم نمايد (9). حال که اقدامات هيأت آلماني در افغانستان به اختصار بررسي شد، نوبت بررسي شخصيت واسموس و اقدامات وي در ميان ايل بختياري و جنوب ايران ( دشتستان، تنگستان، کازرون، شيراز و ايل قشقايي ) است:

زندگي پرفراز و نشيب ويلهلم واسموس

واسموس، در سال 1880م، در مرز « نيدرزاکسن »، نزديک « گوسالار »، در يک خانواده ي کشاورز ديده به جهان گشود؛ در همان جايي که گذشتگان او از ديرباز، به عنوان مرداني مستقل و متکي به خود سکونت گزيده بودند. واسموس از نياکان خود شرافتمندي و عزت طلبي و يک دندگي را به ارث برده بود. او که پسر ارشد خانواده بود. توانست به علت هوش و استعدادي که از خود بروز داد، به تحصيل علم بپردازد. ولي از قبول شغل عادي کارمندي که برايش ميسر بود، سرباز زد و شايد به صورت نادانسته تحت انگيزه اي دروني براي خود شغلي اختيار کرد که دير يا زود او را در دياري دوردست به سمت کنسولي دولت مي رساند و در آن جا مي توانست با حل و فصل اموري غيرعادي و غيرمعمول زورآزمايي کند.
شغلي که واسموس انتخاب کرد « افسر احتياط توپخانه ي نيروي دريايي » بود اما با توجه به لياقت و شايستگي هاي خاصي که از خود بروز داد، پس از گذشت چند سال، به او مأموريت کنسولي در بندر بوشهر را دادند تا در کنسول گري آلمان در آن بندر به عنوان کارمند به خدمت بپردازد. در سال 1909 واسموس وارد بندر بوشهر شد. روح ناآرام و طبيعت ماجراجوي وي نگذاشت که در بندر بوشهر به انجام مأموريت هاي رسمي خود مشغول شود بلکه، به کنکاش و جستجو پيرامون مسايل مختلف دست زد. از جمله کارهايش اين بود که به بهانه ي شکار وارد دشتستان مي شد و با عموم مردم به گونه اي تماس برقرار مي کرد و اين اقدام وي که در اصل براي مردم شناسي و تفحص پيرامون ديدگاه مردم نسبت به دولت هاي بيگانه بود، با اين که بسيار زيرکانه انجام مي گرفت، اما از چشم دوربين و نکته ياب جاسوسان انگليسي پنهان نمي ماند. به ويژه که کنسولگري انگليس در سراسر نواحي ساحلي جنوب، افرادي را به عنوان دوستان ساحلي خود انتخاب کرده بود که ايشان با دريافت جوايز يا حق الزحمه و ارمغان، کوچک ترين جنب و جوش يا حرکت تازه اي را به سرکنسول بندر بوشهر گزارش مي کردند. با اين مقدمات آشکار و مسايل پنهاني که دولت هاي هر دو کنسول گري براي آينده اي نه چندان دور در نظر داشتند، حرکات واسموس براي سر پرسي کاکس غيرقابل تحمل بود. از همين رو کاکس با دسيسه چيني هاي خاصِ نمايندگي يک دولت استعمارگر، زمينه ي ادامه ي کار واسموس را در بندر بوشهر دشوار کرد و موجبات انتقال وي را به « ماداگاسار» فراهم نمود.
واسموس که تحقيرهاي سر پرسي کاکس را در بندر بوشهر نسبت به خودش دردآور مي دانست، يک لحظه از انديشه ي تدارک زمينه اي که بتواند آن تحقير و توهين ها را به نمايندگي دولت آلمان در بندر بوشهر تلافي کند، فارغ نبود. از اين جهت در ماداگاسار تصميم گرفت که هر طور شده زبان فارسي را به طور کامل فرا گيرد. در ماداگاسار به جز کتاب ها و جزوات فارسي و فرهنگ ها و راهنماهاي يادگيري زبان فارسي، هيچ امکان ديگري در اختيار نداشت. اما از همه بالاتر او جاسوسي بود با اراده اي فولادين و همين اراده ي فولادين باعث شد تا تصميم بگيرد در ماداگاسار از تمام تفريحات و شکار سرباز زند و به باشگاه افسران اروپايي هم نرود و از شرکت در پارتي هاي اروپايي کناره گيري کند و تک و تنها در ساختمان کنسولگري بماند و خودآموزهاي زبان فارسي را دقيقاً مطالعه نمايد و مطالعه ي دواوين شعراي گذشته و روزنامه هاي فارسي که در ايران و هند وبعضاً مصر منتشر مي شد، از اين جاسوس آلماني، يک فارسي دان تمام عيار ساخت. مقدمات مذکور سبب اعزام مجدد واسموس به بندر بوشهر در سال 1913م شد. واسموس، در اين دوره ي مأموريت، با وسعت و گستره ي بيشتري به مطالعه در اوضاع و احوال و عقايد و خصوصيات اخلاقي مردم جنوب ايران و ايلات و عشاير ساکن و مهاجر اين منطقه پرداخت تا در صورت لزوم از اين اطلاعات استفاده ي کامل نمايد. واسموس در بندر بوشهر، با حرارت خاصي گردآوري اطلاعات از عموم اقوام و قبايل جنوب ايران را دنبال مي کرد؛ تا اين که در اوايل تابستان سال 1914 هنگامي که در عصر يک روز تابستاني در تالار خنک سرکنسولگري بريتانيا، در « سبزآباد » در حومه ي بندر بوشهر براي ديدار با سرکنسول و کارگزار انگليس در بوشهر، سر پرسي زکريا کاکس رفته بود، زماني که در کنار همسر کاکس نشسته بود و چاي مي نوشيد، يک باره چشمش به پرچم نيمه افراشته ي کنسول گري افتاد، علت آن را پرسيد. خانم کاکس هم چيزي نمي دانست، سپس خدمت گزاري را به نزد شوهرش فرستاد که هنوز در جمع هفتگي اروپايي ها حضور نيافته بود و از ايشان ماجرا را جويا شد. سرکنسول زماني که به جمع پيوست، موضوع سوء قصد سارايوو را به اطلاع همگان رسانيد. واسموس احساس کرد که قتل وليعهد اتريش عواقب سختي به دنبال خواهد داشت؛ اما هيچ يک از دوستان و همکارانش ابراز ناراحتي نمي کردند و تا اندازه اي در اين موضوع به بحث پرداختند. روي هم رفته بر اين اعتقاد بودند که اين بحران نيز مانند بسياري از نظاير خود در گذشته، به پايان خواهد رسيد و اثر مهمي از خود به جاي نخواهد گذاشت.
در همين روزها بود که محل مأموريت جديد واسموس را مقامات وزارت خارجه ي آلمان به او ابلاغ کردند. اين محل باز هم در مشرق زمين بود و باز هم در يکي از کشورهايي که مهد تمدن جهان به شمار مي رود، آري « قاهره » محل جديد مأموريت واسموس بود. واسموس ضمن اين که خود را براي سفر به مصر باستان آماده مي کرد، با شتاب تمام گزارش هاي بازرگاني خود را که شروع کرده بود به پايان رسانيد و با ورود دکتر ليسته مان و بازگشت وي از مرخصي، سراسيمه آماده ي سفر شد. روز بيست و هشتم ژوئيه ي 1914م، « واسموس » به عرشه ي يک کشتي کوچک ساحلي انگليس قدم نهاد تا به قاهره برود و پست جديد خود را در قاهره تحويل بگيرد. او در روز اول ماه اوت 1914م، به بمبئي وارد شد. در بمبئي اعلان بسيج عمومي آلمان را شنيد. واسموس که يک « پلتيک من » بود، براي احتياط، تصميم گرفت که با خطوط کشتي هاي انگليسي مسافرت نکند. بنابراين سه روز در بمبئي معطل ماند تا اين که در روز چهارم اوت با کشتي گراندوک فرانتس فرديناند، که متعلق به خطوط کشتي راني اتريش « لويد » بود از بمبئي خارج شد. بر روي اقيانوس هند هنگامي که مسافت زيادي را با خشکي فاصله گرفته بود، به وسيله ي خبري که از يک بي سيم انگليسي پخش مي شد متوجه شد که انگليس به آلمان اعلان جنگ داده است و واسموس در اين مورد، در خاطرات خويش چنين نوشته است: « از اينکه حالا مي توانيم حساب هايمان را با انگليسي ها خوب تسويه کنيم، احساس رضايت مي کنم (10) ». کشتي با کندي تمام حرکت مي کند، باد مخالف، مانع حرکت سريع تر آن است، در اين حال، بي سيم ها بي هيچ درنگي اخبار جنگ را پخش مي کنند. کاپيتان گراندوک فرانتس فرديناند، مي خواست هر طوري شده راهي به روي خود باز کند، زيرا که اتريش، ظاهراً به طور رسمي هنوز وارد جنگ نشده بود و کاپيتان نمي خواست به « عدن » رود و اميدوار بود که بتواند از کنار « جزيره ي بريم » که انگلستان از آن جا مدخل « درياي سرخ » را زير نظر گرفته بود، بگذرد. ولي از طرف نماينده ي کشتيراني « لويد » در بندر عدن که يک پارسي بود، خبر رسيد که بدون هيچ خطري در عدن مي تواند توقف کند. بنابراين، کاپيتان تصميم گرفت براي تحويل محموله ي بزرگي از آرد، که مقصد آن عدن بود، پهلو بگيرد. اما در هنگامي که به ساحل نزديک شدند، هنوز کشتي کاملاً متوقف نشده بود که يک نگهبان انگليسي به عرشه آمد و اعلام کرد که کشتي ضبط و توقيف شده است و کارکنان کشتي نيز بازداشت خواهند بود. ظاهراً کشتي و سرنشينانش در دامي گرفتار شده بودند. اين بلايي بود که اغلب بر سر واسموس فرود مي آمد. واسموس درباره ي آزادي خودش با مأمور انگليسي صحبت کرد. او پاسخ داد که درباره ي شما بايد از بمبئي کسب تکليف شود. يک روز ديگر در بيم و اميد سپري شد. روز دوم انگليسي ها به او اجازه ي ادامه ي مسافرت را دادند؛ آن هم به اين دليل که وي به عنوان يک کارمند کنسول گري از يک کشور بي طرف، يعني ايران به کشور بي طرف ديگر يعني مصر مسافرت مي کرد. واسموس، حتي اجازه يافت با يک کشتي انگليسي به سمت کانال سوئز سفر خود را ادامه دهد. پس از اين که واسموس خود را به سرکنسول گري قاهره معرفي کرد، با يک کشتي ايتاليايي از اسکندريه سفر خود را دنبال کرد و با عبور از ايتاليا به آلمان وارد شد. واسموس در سي و يکم اوت، پس از يک سفر چهار هفته اي در حالي که از نفس افتاده بود به برلين وارد شد.
واسموس، تصميم گرفت که بلادرنگ به عنوان يک افسر احتياط توپخانه ي دريايي، خود را به واحد محل خدمتش در مصب رود « وِزِرِ » معرفي کند. اما در وزارت خانه به او گفتند که بايد موقتاً در برلين بماند و ضمناً گزارشي از دريافت هاي خود در خلال سفرش تهيه کند. در جريان صحبت پاي ايران هم به ميان آمد و او تصادفاً پي برد که نقشه اي هم براي اعزام يک هيأت به افغانستان وجود دارد. از کم و کيف موضوع جويا شد. به او گفتند بعد از ظهر قرار است در اين باره مذاکراتي انجام گيرد که او هم مي تواند در آن شرکت کند.
عصر هنگام، واسموس به جمع چهل نفره ي شرکت کنندگان در آن کنفرانس پيوست. در آن جا پي برد که دستور کار کنفرانس، بررسي اقدام مشترک آلمان و عثماني، براي اعزام يک هيأت مرکب از افسران عثماني و آلمان، به نزد امير افغانستان است. البته انديشه ي اين اقدام را انورپاشا، وزير جنگ عثماني مطرح کرده بود.
در همين نشست، تصميم به اعزام افسران آلماني در معيت افسران عثماني به جانب افغانستان گرفته شد. براي انجام اين کار هيأتي برگزيده شد که واسموس نيز يکي از اعضاي آن بود. هيأت مذکور در گروه هاي کوچک از طريق کشور روماني، به جانب « قسطنطنيه » روانه شدند. به اين ترتيب، واسموس يک هفته پس از بازگشت، برلين را ترک گفت، تا مجدداً به کشوري برگردد که تازه از آن جا آمده بود.
هنوز چند روز از اقامت در قسطنطنيه نگذشته بود که مسافران آلماني و عثماني به مقصد افغانستان، متوجه شدند که در تصميم گيري شتاب زده ي خود دچار لغزشي مهيب شده اند و آن هم عامل مهم و تعيين کننده اي به نام ايران است که در بلندپروازي هاي اوليه، توجه چنداني به نقش ايران براي رسيدن به افغانستان از خود نشان نداده بودند.
زماني به خطاهاي خود بيشتر پي بردند که در مرزهاي غربي، عشاير دلير و ميهن پرست سنجابي، راه عبور از مرزهاي ايران را بر هيأت سياسي- نظامي عثماني مسدود کردند و آن ها را مجبور به بازگشت نمودند، ولي از هيأت آلماني ممانعتي به عمل نيامد.
موارد مذکور و درک عدم تمايل ترک ها به درگيري گسترده با انگليسي ها در بين النهرين باعث شد که هيأت آلماني در ايام توقف خود در استامبول به تجديدنظر در آراء و افکار و نقشه هاي خود بپردازند.
در يکي از روزهاي توقف در استامبول، وابسته ي نظامي آلمان، سرگرد فن لافرت، هيأت آلماني را به نزد خود فراخواند و به فرمان سفير کبير آلمان، واسموس را به سمت رياست بخش آلماني هيأت، با برخورداري از قدرت فرماندهي کامل نظامي، معرفي کرد. پس از اين بود که روزي ديگر، واسموس در قسطنطنيه از حضور رئيس هيأت نظامي آلمان به نام مارشال ليمان فن زاندرس، هديه اي بسيار گران بها دريافت کرد. مي دانيد آن هديه چه بود؟ سه برگ نقشه مربوط به جنوب ايران! البته اسم آشناي نيدرماير، که نقشه ها را به موقع تحويل مارشال داده بود، در حاشيه ي نقشه ها ديده مي شد. اين نيدرماير همان کسي است که قبلاً از او سخن رفت.
واسموس که ديگر اقامت در قسطنطنيه را لازم نمي ديد به همراه نيدرماير، پس از سه ماه اقامت در قسطنطنيه عازم بغداد شد.
در بغداد چنين مقرر شد که نيدرماير به تنهايي رهبري مأموريت افغانستان را به عهده گيرد. واسموس نيز به عنوان کنسول به شيراز، مرکز ايالت فارس در جنوب ايران برود و سرزمين فارس و سواحل خليج فارس يعني دشتستان را براي ايجاد ارتباط با هندوستان باز نگه دارد.
چند روزي پس از آغاز دومين سال جنگ در اواخر ژانويه 1915م، واسموس از روستاي کوچک « شيخ سعد »، به همراه کاروان کوچکش به راه افتاد. دوستان آلماني که در اين سفر او را همراهي مي کردند، يکي دکتر لندرس (11)، پزشک ساکن بغداد بود، ديگري اريک بوهنشتورف (12)، مدير شعبه ي بغداد شرکت « ونکهاوس » که فارسي را هم خوب صحبت مي کرد؛ غير از اين دو نفر آلماني سه نفر هندوي برهمايي مذهب نيز او را همراهي مي کردند که تمام همّ و غم اين سه هندو، آزادي وطن خويش از سلطه ي انگليسي ها بود، اين ها نيز مي خواستند با لباس مبدّل به ميان نيروهاي هندي، در لشکرهاي انگليسي نفوذ کنند تا بدين وسيله بتوانند با انصراف هندوها از جنگ، به انگليسي ها لطمه بزنند. همراهان هندوي واسموس نام هاي اسلامي براي خود انتخاب کرده بودند. چند نفر ايراني سرشناس نيز او را در اين سفر همراهي مي کردند. از جمله همراهان ايراني واسموس ميرزا محمدخان فاتح زاده، از اهالي اصفهان بود که از مدرسه ي آمريکايي بيروت به ايران بازمي گشت. واسموس از طريق لرستان و پشتکوه وارد خاک ايران شد. والي پشتکوه از هيأت آلماني به گرمي استقبال کرد و از واسموس کمال پذيرايي را به عمل آورد و ضمن مذاکره به وي يادآور شد که اگر آلمان ها پول زيادي در اختيارش بگذارند حاضر است به آلماني ها، عليه انگليسي هاي منفور کمک کند. والي پشتکوه با دريافت ارمغان هاي ارزشمندي از طرف آلمان با سرور خاطر، هيأتي را براي بدرقه، همراه واسموس کرد. واسموس به همراه هيأت اعزامي والي با آسودگي در سرزمين بختياري مسافرت خود را ادامه داد.
انگليسي ها که از ورود واسموس کاملاً مطلع بودند و همواره مسير او را تعقيب مي کردند از اين که در خاک بختياري و ابواب جمع سردار جنگ نمي توانستند هيچ گونه اقدامي عليه واسموس انجام دهند خيلي عصباني شده بودند.
اما به پيشنهاد سر پرسي کاکس در ناحيه ي « حيات داوود » دشتستان يعني سرزميني که حيدرخان حيات داوودي از سرسپردگان سازمان جاسوسي انگليس بر آن جا حکومت مي کرد، زمينه ي بازداشت واسموس را فراهم کردند. کدخداي محل، ورود او را به همراه هيأت آلماني انتظار مي کشيد.
واسموس به سمت برازجان، مرکز حکمراني ميرزامحمدخان غضنفرالسلطنه، حکمران ملي و مخالف سلطه ي بيگانگان به هر نام و نشان، حرکت مي کرد، اما براي رسيدن به برازجان ناچار بود که از ناحيه « حيات داوود » نيز عبور نمايد. آيا مي دانيد که واسموس چرا قصد داشت به برازجان عزيمت کند؟ پاسخ اين پرسش را خود در يادداشت هايش نگاشته است: « به اين قصد به برازجان مي رفتم تا بتوانم با ليسته مان در بندر بوشهر ارتباط برقرار کنم و شايد پنهاني خودم به بوشهر بروم و سروگوشي آب دهم؛ و ببينم که پس از اين که هندوها زمينه ي مساعد را فراهم کردند چه اقدامي مي توانم عليه قواي مهاجم انگليس انجام دهم (13) ».
در روستاي « تاج ملکي » حيات داوود، واسموس و همراهانش به وسيله ي افراد وابسته به حيدرخان توقيف شدند. واسموس که از مذاکره با کدخدا و ديگر محاصره کنندگانش نتيجه اي نگرفت، تصميم گرفت شبانه فرار کند. اين موضوع را با دوست آلماني خود در ميان نهاد، آن چه مدارک و اسناد مهم بود برداشت و در پناه سياهي شب راه فرار را در پيش گرفت. با مشکلات طاقت فرسايي از اين دام نجات يافت اما در هر گامي که پيش مي نهاد دام هاي ديگري برايش آماده کرده بودند.
به هر ترتيب خود را به روستاي « ده کهنه »، مرکز حکمراني محمدعلي خان شبانکاره، فرزند خان مقتدر شبانکاره رسانيد. محمدعلي خان با اين که با حيدرخان حيات داوودي رابطه ي بسيار صميمانه اي داشت و خود و پدرش هم پيمان خان هاي حيات داوودي بودند اما جوانمردي ذاتي اجازه نداد که بيش از اين حرمت خاک ايران و حيثيت چند هزار ساله ي ايرانيان ناديده گرفته شود لذا با قاطعيت تمام از اعمال حيدرخان اظهار انزجار و ناراحتي کرد و گفت اين نخستين بار نيست که حيدرخان مرتکب چنين اهانتي به دولت و ملت ايران شده است و آبروي ماها را ريخته. يک بار ديگر هم، يک شخص عربي را که به او پناهنده شده بود، تسليم انگليس ها نمود (14).
پس از آنکه پذيرايي شايسته اي از واسموس به عمل آورد به او گفت: ماندن شما بيش از اين در اين جا صلاح نيست، لذا شما را به همراه دو نفر از افراد مسلح خودم تا نزديکي برازجان مي فرستم. آن جا ديگر براي شما امنيت کامل حاصل خواهد شد زيرا که خان برازجان، عضنفرالسلطنه از مخالفين سرسخت سياست تجاوزکارانه انگليس ها در خاک ايران است و نسبت به سياست دولت مرکزي و حفظ بي طرفي ايران سخت پاي بند مي باشد (15).
محمدعلي خان سپس واسموس را به همراه دو مرد مسلح، در حالي که قاطري نيز براي سواري اش در اختيار او گذاشت به برازجان، مقر حکمراني غضنفرالسلطنه برازجاني روانه کرد. وقتي واسموس به برازجان وارد شد، با اين که يک جاسوس خارجي بود اما چون دشمنِ دشمن را حکيمان دوست ناميده اند، با استقبال گرم و پرشور خان سلحشور و بي باک برازجان مواجه شد. غضنفرالسلطنه، واسموس را به عنوان يک پناهنده ي غارت زده پذيرفت و پس از چند روز که از وي پذيرايي کرد، ده هزار تومان پول هم ( سال 1293هـ ش/ 1915م ) به او قرض داد و با توصيه نامه هاي متعددي که به زائرخضرخان، شيخ حسين خان، جمال خان اميرپنج دشتي، رئيس عبدالحسن رزمي و شاه منصور خان دشتي نوشت او را به تنگستان فرستاد و به يکايک آن ها سفارش کرد که از هرگونه کمکي نسبت به واسموس دريغ ننمايند زيرا که او يک پناهنده ي آلماني، در يک کشور بي طرف است و نبايد گذاشت که انگليسي ها او را دستگير نمايند. با اين تمهيدات واسموس خود را به شيراز رسانيد.
در شيراز حکمران ايالت فارس، مهدي قلي خان مخبر السلطنه هدايت،
واسموس را به وسيله ي آجودان مخصوص به مقر خود احضار کرد. واسموس گزارش کارهاي حيدرخان حيات داوودي، دوست ساحلي انگليسي ها را به طور کامل به استحضار حکمران دموکرات و ملي فارس رسانيد. مخبرالسلطنه از اقدامات انگليسي ها بسيار اظهار ناراحتي کرد و به واسموس اطلاع داد که تمام مسائل به تهران گزارش شده است. ناگفته نماند که قبل از رسيدن واسموس به شيراز، در بين راه، تلگرافي از غضنفرالسلطنه، حکمران برازجان دريافت داشت که حاکي از اين خبر مسرت بخش بود که انگليسي ها قسمت اعظم کاروان آلماني را آزاد کرده اند و بنا به گزارش، دو روز پس از ورود واسموس به شيراز، کاروان نيز به رهبري فاتح زاده وارد شيراز شد.
واسموس پس از مدتي اقامت در شيراز، عزم خود را جزم نمود که با صولت الدوله اسماعيل خان، سردار عشاير قشقايي ملاقات کند.
در حالي که عشاير قشقايي در حال کوچ بهاري بودند، واسموس در ميان کوه هاي سربلند زاگرس در کنار رودخانه « کشار » به حضور صولت الدوله بار يافت.
به گفته ي خودش در کاخ متحرک سلطان شبان ها، برخلاف خيال هاي خود درباره ي رؤساي ايلات و عشاير ايراني، با مردي به صلابت کوهستان روبرو شد که داراي انديشه اي به طراوت بهار بود. هرچند تلاش کرد که وي را به بهانه ي اين که انگليسي ها، اصل بي طرفي شما را زيرپا نهاده اند و اکنون زمان آن فرا رسيده که عشاير جنوب آن ها را ادب کنند. صولت الدوله که همچون غضنفرالسلطنه مردي روشن فکر و آينده نگر بود، با کمال ادب آن چنان که از يک ايلخان مقتدر انتظار مي رفت از واسموس پذيرايي نمود. اما هرگز تسليم خواسته هاي او نشد و نيرنگ هاي يک جاسوس کهنه کار اروپايي در عمل و انديشه ي ايلخان ميهن پرست هيچ تأثيري به جاي نگذاشت.
شايان بيان است که، واسموس در دربار ايل خاني، با يک فرستاده ي ايراني که از طرف کنسول انگليس در شيراز به مأموريت آمده بود روبه رو شد که ازچند روز پيش در آن جا به سر مي برد. البته انگليسي ها کوشش مي کردند که صولت الدوله را هم مانند قوام الملک به طرفداري از خود جلب کنند و مسلّم است که از وعده هاي کلان و وعيدهاي دهشتناک هم خودداري نمي کردند، اما صولت الدوله هم وزن قوام نبود که خود را در حد يک مأمور اجراي سياست بيگانگان پايين آورد.
واسموس هنوز در شيراز بود که شنيد اسماعيل خان شبانکاره و حيدرخان و محمدخان حيات داوودي
عليه غضنفرالسلطنه برازجاني که آن روزها حرکت هاي ضد بيگانه را رهبري مي کرد و در خطه ي جنوب داراي عزتي تمام و قدرتي فائقه بود، جبهه اي به موازات رودخانه دالکي در شمال برازجان گشوده اند و به فرمان ويس، کنسول بندر بوشهر و با دريافت اسلحه و پول از کنسول گري بوشهر، به وسيله مگرديچ انگليسي، رئيس سابق تلگراف خانه ي کازرون، با برازجان و توابع آن رسماً وارد جنگ شده اند. او هم چنين خبر عمليات دلاورانه ي رئيس علي دلواري و زائرخضرخان و شيخ حسين خان چاه کوتاهي و عده اي از اهالي دشتي به رهبري خالوحسين دشتي، عليه انگليسي ها را از ژاندارمري سوئدي و مخبرالسلطنه هدايت شنيد.
با شنيدن اخبار مذکور، واسموس مطلوب خود را حاصل ديد و بلادرنگ، تصميم گرفت که خود را به دشتستان برساند. از شيراز حرکت کرد و با شتاب تمام وارد برازجان شد. در شهر برازجان با حکمران مقتدر اين شهر يعني غضنفرالسلطنه ديدار کرد. ضمن گفتگو با غضنفرالسلطنه دريافت که آيت الله شيخ جعفر محلاتي به همراه سردار فاخر حکمت و عده اي از مجاهدين شيرازي به زودي وارد برازجان مي شوند و قرار است که غضنفرالسلطنه در کاروانسراي برازجان آن ها را منزل دهد و تا زماني که در شهر برازجان اقامت دارند از آن ها پذيرايي کند.
واسموس که از نزديک شاهد جنب و جوش و تجهيز قواي غضنفرالسلطنه عليه انگليسي ها و دوستان ساحلي آن ها بود، قصد کرد که براي مدتي نامعلوم در برازجان بماند. ضرورت اقامت خود را وقتي بيشتر متوجه شد که شنيد غضنفرالسلطنه قصد دارد براي انتشار و انعکاس اخبار جبهه هاي نبرد در شمال و جنوب دشتستان، اقدام به انتشار روزنامه اي به نام « نداي حق » نمايد. واسموس که در زمينه ي چاپ ژلاتيني داراي تجربياتي بود در اين روزهاي پرتب و تاب در برازجان اقامت کرد و در کار چاپ روزنامه « نداي حق » با غضنفرالسلطنه و هم فکرانش در حزب دموکرات، شاخه ي برازجان همکاري نمود.
پس از گذشت چند ماه، واسموس بدين باور رسيد که آيت الله محلاتي و مجاهدين شيرازي و خان برازجان به تحريکات مغرضانه ي او چندان توجهي نشان نمي دهند بلکه بر اساس آراء و انديشه هاي خويش و مصلحت ملت و دولت ايران کار مي کنند.
لذا تصميم گرفت که محل اقامت خود را به اهرم منتقل کند و با شيخ حسين خان و فرزندانش و زائرخضرخان هم پيمان شود.
از اين که ديگر از رئيس علي سخني به ميان نمي آيد بدين جهت مي باشد که رئيس علي درست 43 روز پس از اشغال بندر بوشهر توسط انگليس ها، در يک حمله ايذايي شبانه در نزديکي بوشهر، در روستاي « تنگک »، به دست يکي از همراهان تنگستاني خود شهيد شد.
واسموس در ايامي که به عنوان پناهنده در اهرم روز مي گذارد همواره به تحريک و تشجيع تنگستاني ها مشغول بود اما زائرخضرخان و يارانش نيز هوشيارتر از آن بودند که خواسته هاي او را اجرا کنند، ليکن به عنوان مهمان، با کمال دست و دل بازي از وي پذيرايي مي کردند و در برخورد با انگليس، هيچ گاه تابع احساسات محض نمي شدند، بلکه همواره باب مذاکره را با آن ها بازگذاشته بودند و از طريق روابط ديپلاتيک به طرح خواسته هاي خود که همانا انصراف انگلستان از اشغال بندر بوشهر و آزادي اسراي ايراني و آزادي پول هاي بلوکه شده در بانک شاهنشاهي بود، مي پرداختند و براي اتخاذ هرگونه تصميمي در رابطه با سرنوشت جبهه ي دفاعي و مقابله با تهاجم بيگانگان، روانه ي برازجان مي شدند و در حضور غضنفرالسلطنه مسائل را مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار مي دادند و در صورتي که « جبهه ي خوانين متحد » ( غضنفرالسلطنه، شيخ حسين خان و زائرخضرخان ) به نتيجه اي قطعي دست مي يافتند، متعاقب آن به اقدامي هماهنگ دست مي زدند. حال ممکن است اين پرسش مطرح شود که واسموس در اين قضايا چه نقشي داشت و نوشته هاي داگوبرت فن ميکوش درباره ي نقش مؤثر واسموس در جنوب ايران تا چه حد صحيح است؟
پيش از پاسخ بدين پرسش، ذکر اين نکته ضروري است که داگوبرت فن ميکوش آلماني اولين فردي نيست که چنين ادعايي کرده، بلکه ادعاي ايشان مسبوق به نوشته هاي دشمنان انگليسي آن هاست. انگليسي هاي مهاجم، براي اين که عمليات خود را در خاک کشوري بي طرف محکمه پسند جلوه دهند در همان سال هاي گرماگرم نبرد نيز، جنبش ضد استعماري را در جنوب ايران، به واسموس نسبت مي دادند، در حالي که دلايل و براهين آشکاري وجود دارد که بر همگان ثابت مي نمايد خوانين جنوب ايران ( خوانين خادم ) به دليل دشمني که با انگليسي ها داشتند نه تنها واسموس بلکه هر کسي که به نوعي با انگلستان اظهار مخالفت مي نمود، نزد ايشان محبوب بود و از کمک هاي بي دريغشان برخوردار مي شد.
آري، داگوبرت فن ميکوش اين ديدگاه را از دست نوشته هاي واسموس برنگرفته است بلکه با مطالعه ي دست نوشته هاي نويسندگاني از قبيل سر پرسي سايکس، کريستوفر سايکس، کاپيتان ادوارد و سر کلارمونت اسکرين انگليسي به اين خيالات موهوم و بي پايه دست يافته است، زيرا همه ي نويسندگان مذکور در اين قضاوت مغرضانه اتفاق نظر دارند که جنبش قهرمانان بيگانه ستيز جنوب ايران را واسموس ساماندهي مي کرده است.
بايد توجه داشت که در بي پايه و مايه بودن اين ديدگاه اسناد و مدارک و دلايل عقلي و نقلي بسيار موجود مي باشد که نشان مي دهد هسته ي اصلي مقاومت براي سازماندهي نيروي پايداري در برابر تهاجم بيگانگان، به وسيله دليران سلحشور و برجسته ي جنوب ايران، سال ها قبل از ورود واسموس طرح ريزي شده بود و قبل از ورود واسموس به دشتستان صف آرايي خوانين خادم و خائن کاملاً مشخص شده بود. چنانکه وقتي واسموس به « ده کهنه » وارد شد، محمد علي خان شبانکاره تلويحاً هم پيمان بودن پدرش را با حيدرخان حيات داوودي يادآور شد؛ و هم چنين به اطلاع واسموس رسانيد که ميرزا محمدخان غضنفرالسلطنه مخالفت خود با انگليس ها را آشکار کرده است و شما مي توانيد به برازجان برويد و از کمک هاي مادي و معنوي او برخوردار شويد.
اهم دلايل و شواهد عقلي و نقلي که بي پايه بودن ديدگاه فن ميکوش و نويسندگان انگليسي را ثابت مي کند از اين قرار است:
1) مردم دشتستان، قبل از قيام 1293 هـ ش/ 1333 هـ ق/1915م، در سده ي اخير دو بار ديگر عليه منافع انگلستان قيام کرده بودند:
الف: در سال 1254هـ ق/1838م به دنبال لشکرکشي محمدشاه به شهر « هرات »، استعمار انگليس که همواره از نفوذ و اقتدار ايران در همسايگي هندوستان و تکرار تجربه ي نادرشاه در هراس بود، براي جلوگيري از سقوط هرات و ممانعت از اعاده ي اقتدار دولت مرکزي ايران در منطقه، با يک يورش دريايي جزيره ي خارک و بندر بوشهر را تصرف کرد. در هنگام اشغال بندر بوشهر، تنها 50 نفر سرباز بي ساز و برگ ايراني از بندر بوشهر محافظت مي کردند. انگليس ها با يک فروند ناو جنگي و بيش از 500 نفر سرباز مسلح هندي و انگليسي از طرف محله ي « کوتي » وارد بوشهر شدند و اين شهر را به اشغال خود درآوردند.

شيخ حسن آل عصفور

به محض شنيدن خبر اشغال بوشهر به دست سربازان انگليسي، عليه آن ها اعلام « جهاد » داد و مردم را به مبارزه و نبرد با سربازان متجاوز فراخواند. وي براي بيرون راندن متجاوزين از باقرخان تنگستاني نيز کمک خواست. باقرخان که همواره به عنوان يک فرمانده وطن پرست ايراني آماده ي خدمت به ميهن بود از قلعه ي « ليلک » تنگستان به همراه صدها نفر مرد مسلح به عزم بندر بوشهر حرکت کرد. در بندر بوشهر ميان نيروهاي ملي به فرماندهي باقرخان و شيخ حسن آل عصفور و سربازان انگليسي که در محله ي کوتي مستقر شده بودند جنگي سخت درگرفت و از طرفين چند نفر کشته و زخمي شدند. اما با پايمردي باقرخان و نيروهاي ملي، بالاخره نيروهاي انگليس شکست خورده و مجبور به عقب نشيني به جزيره ي خارگ شدند.
مردم خشمگين که از پيروزي خود شادمان شده بودند، به کنسول گري حمله بردند. سرهنگ اس. هنل، قنسول انگلستان در بوشهر از ترس انتقام مردم از شهر فرار کرد و خود را به کشتي هاي انگليس رسانيد که در ساحل لنگر انداخته بودند. در پي اين واقعه دفتر نمايندگي سياسي انگلستان در خليج فارس که در بوشهر متمرکز بود موقتاً به جزيره ي خارک منتقل شد. تنها بعد از گذشت پنج سال، در سال 1843م، کنسول گري انگليس در بندر بوشهر مجدداً بازگشايي شد.
ب: درست هيجده سال پس از مبارزه ي مردم جنوب ايران عليه انگلستان در سال 1255 قمري، در سال 1273 هـ ق/1856م، در دوران پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار، بار ديگر انگلستان به بهانه ي تصرف شهر هرات به دست قواي ايراني و به انگيزه ي حراست از متملکات خود در هندوستان، به سواحل و بنادر جنوب ايران لشکر کشيد و ديگر بار با واکنش دلاورانه ي عموم مردم دشتستان، تنگستان، برازجان، خورموج، دشتي، زيرراه، شبانکاره، زيارت و خشت روبرو شد. عشاير قشايي نيز در اين نبرد به ياري مردم دشتستان شتافتند. نبرد قلعه ي « ري شهر » به فرماندهي باقرخان و احمدخان تنگستاني که به روايت اسناد تاريخي انگلستان با کشته شدن 300 نفر انگليسي همراه بود و در ميان کشته شدگان چندين آدميرال و افسر بلندپايه ي نيروي دريايي بريتانيا نيز به چشم مي خوردند، و در سپاه ايراني احمدخان تنگستاني و چندين نفر از يارانش به شهادت رسيدند، هم چنين جنگ « برج مقام » و شهادت محمدرضا بيگ زيارتي و حيدربيگ خوشابي و جنگ « خوشاب » که به شکست فاحش نيروهاي متجاوز انگليسي انجاميد، در همين سال بود (16).
2) « برخورد ميرزامحمدخان غضنفرالسلطنه با واسموس در کاروانسراي برازجان، هنگامي که اسراي انگليسي را از شيراز به برازجان منتقل کرده بودند تا سران قيام درباره ي آن ها تصميم گيري کنند ». روز 9 محرم 1334 هـ ق/ 26 آبان 1293 هـ ش/ 17 نوامبر 1915 م اسراي انگليسي وارد برازجان شدند. در شهر برازجان ژاندارمري سوئدي به فرماندهي احمد اخگر ناظر اوضاع بود و ليکن قدرت فائقه ي دشت هاي ساحلي، غضنفرالسلطنه برازجاني بود.
پس از ورود اسرا به کاروانسراي برازجان، واسموس به عزم عيادت از مادام اسميت و ملاقات با ساير خانم هاي انگليسي از اتاق بيرون آمده و به يک نفر ژاندارم که پاي پلکان مشغول پاسداري بود گفت: مي خواهم چند دقيقه پيش خانم ها بروم، قبلاً شما به نزد آن ها برويد و آمدن من را به آن ها بگوييد. هنوز واسموس سخنش را تمام نکرده بود که صدايي از پشت سر به گوشش رسيد که مي گفت: کنسول کجا؟! واسموس برگشت، چهره ي برافروخته ي اميردلير جنوب ايران، غضنفرالسلطنه را ديد که دست ها را بر کمر زده و با سکوتي توأم با خشم از واسموس سؤال مي کند.
واسموس پاسخ داد: جناب غضنفرالسلطنه مي خواهم از خانم هاي انگليسي احوال پرسي کنم، زيرا که شنيده ام بعضي از ايشان بيمار شده اند.
واسموس به سادگي سخن مي گفت و تصور نمي کرد که غضنفرالسلطنه از طرح آن سؤال مقصود خاصي داشته باشد اما ناگهان چهره ي خان برازجان در هم رفت و با لحني خشن بدين گونه زبان به ملامت واسموس گشود: آقاي واسموس! مثل اين که فراموش کرده اي اين جا مملکت اسلامي است و ميان ما مسلمانان رسم نيست مرد غريبه وارد اتاق زن ها شود، اين طور کارها از شما قبيح است... فرماييد اين طرف و هرگز گرد اين خيالات نگرديد!
« واسموس » يکه خورد و لحظاتي با ترديد به قيافه ي خشمناک غضنفرالسلطنه نگريست. صداي بم و رساي رادمرد بي باک و متهور دشتستان، چند نفري را به طرف آن ها کشانيده بود واسموس احساس کرد که غضنفرالسلطنه مي خواهد او را در برابر ديگران پست و خوار کند. مع هذا به آرامي گفت: صحيح مي گويي دوست من، ولي اين جا پاي مسلماني در ميان نيست؛ خانم هاي انگليسي مثل خود من مسيحي هستند و در مذهب ما روگرفتن خانم ها مرسوم نيست؛ زن ها و مردها مثل خواهر و برادر روبروي هم مي نشينند و با هم صحبت مي کنند؛ وانگهي من مي خواهم آن ها را دلداري دهم. غضنفرالسلطنه که در برابر واسموس و هزاران مثل واسموس، هرگز حاضر نبود کوتاه بيايد، بي آنکه به کلمه اي از حرف هاي واسموس ترتيب اثر دهد، گلنگدن تفنگ را کشيد و جلوتر آمد و چنين گفت: کنسول! من کار ندارم که عيسوي ها ميان خودشان چه رسومي دارند اما تا وقتي اين خانم ها در مملکت ايران هستند اجازه نمي دهم کسي به آن ها نزديک شود. قسم مي خورم که اگر قدمي پيش بگذاري ماشه تفنگ را خواهم کشيد.
چشم هاي غضنفرالسلطنه نشان مي داد که تهديدش کاملاً جدي است. واسموس که هيچ ميل نداشت در نظر دوستان ايراني خود، آن هم سرداري با قدرت و شوکت همچون غضنفرالسلطنه، به گستاخي و بي اعتنايي نسبت به باورها و سنت هاي آنان متهم شود، فوراً دستش را به نشانه ي تسليم بالا برد، در حالي که لبخندي بر لب داشت گفت: حق با شماست. دوست عزيز معذرت مي خواهم.
واسموس بيش از اين در کاروانسرا درنگ نکرد و از آن جا بيرون آمد و با خروج وي، غائله اي که مي رفت بالا گيرد پايان يافت (17).
3) واسموس دو شب بر فراز ارتفاعاتي که ايل قشقايي در آن جا چادر زده بودند با صولت الدوله قشقايي به گفتگو نشست. ولي هرگز نتوانست صولت الدوله را به اقدام در زمينه ي اعزام افراد ايل و شرکت آن ها در نبرد عليه انگليس ها توجيه نمايد و صولت الدوله با اين جمله مسرت خاطر وي را فراهم کرد که: من قوام نيستم که به تحريک اين يا آن وارد معرکه شوم (18). همين را داگوبرت فن ميکوش نيز اقرار کرده است: « طرز فکر و عمل صولت الدوله به امراي کوچک شباهت داشت. وي به عنوان ايلخاني وظيفه خود مي دانست که اقتدار خود و قبيله اش را دست نخورده و بي کم و کاست بر جاي نگه دارد ... او ( صولت الدوله ) هميشه به بي طرفي دولت ايران استناد مي کرد »، که البته اين مانع نشد که بعداً « با اتکا به قدرت شخصي ضربه را ( عليه انگليس ها ) وارد کند ». واسموس ناگزير پي برد که فعلاً نبايد همکاري قشقايي ها را در محاسبات خود وارد کند. اما با اين اطمينان مي توانست اردو را ترک گويد که صولت الدوله هرگز به اغواي انگليسي ها تسليم نخواهد شد. حتي اگر صولت الدوله چنين چيزي مي خواست، به خاطر اين که همه ي افراد ايل عليه او برانگيخته مي شدند، هرگز نتوانست چنين اقدامي کند.
همين هم براي خود کم چيزي نبود، چه برخورد خصمانه ي قشقايي هاي مقتدر، مي توانست هر نوع فعاليت واسموس را در جنوب ايران غيرممکن سازد.

4) اسماعيل نورزاده ي بوشهري

ضمن اينکه معتقد است واسموس هيچ نقشي در مذاکرات صلح و امضاء صلح نامه ميان زائر خضرخان و شيخ حسين از يک طرف و کنسول گري دولت انگليس از طرف ديگر، نداشته است، مي نويسد: « واسموس پس از متارکه ي جنگ که برخلاف ميل و مرام و نقشه ي او بود، ديگر صلاح در اقامت خود در تنگستان ندانسته و از راه غير معمول به کازرون آمد (19) ». سرلشکر غلامحسين مقتدر
نيز اين مطلب را تأييد نموده است: « کنسول انگليس هنگام بازداشت اسرا در اهرم با خوانين وارد مذاکره شده و با بستن قرارداد صلحي موفق گرديد ايشان را از مخاصمت با انگليس ها منصرف سازد ( البته به طور موقت ) و تبليغات واسموس را بي اثر نمايد، واسموس وقتي از اين قضيه باخبر شد ديگر ماندن خود را در تنگستان جايز ندانست و به طرف برازجان فرارکرد (20) ».
4) به گواه شاهدان حاضر در « جنگ سربست چغادک » که خود در جريان مبارزه و صحنه ي نبرد بودند، در موقع حفر سنگرها در حوالي چغادک، واسموس اعتقاد داشت که سنگرها به گونه ي مارپيچ حفر و تعبيه شود. با اينکه از نظر تاکتيک نبرد نظر وي درست بود اما سران مجاهدين به اتکاي نيروي مردانگي خويش ابتدا با نظر وي جداً مخالفت کردند و نظرش را به طور کلي رد نمودند اما بعدها در جريان مبارزه پي بردند که اگر سنگرها به صورت مارپيچ حفر مي شد بهتر بود.
5) بنا به نوشته ي مادام فرگوسن، همسر رئيس بانک شاهي در شيراز، که مقاله ي وي در کتاب ايران در جنگ بزرگ مندرج است، واسموس نه تنها کمترين تسلطي بر مجاهدين نداشت، بلکه مجبور بود نظر و رأي مجاهدين را برخلاف ميل باطني خود بپذيرد. در فرازي از اين مقاله چنين آمده است: « مسيو واسموس در چاه کوتاه، خانم ها را به اتاق دعوت نمود. سلطان احمدخان ( سروان احمد اخگر ) گفت: اتاق مخصوص براي خانم ها تهيه گردد. واسموس جواب داد که، براي خانم هاي انگليسي اتاق لازم نيست چرا که آن ها رو نمي گيرند. خانم فرگوسن که به فوريت مقصود از اين اشاره را ملاحظه کرد، از جا برخاست و پيشنهاد سروان اخگر را براي يک اتاق مخصوص قبول کرد (21) ».
بدين جهت در رفتن خانم ها يک نزاع شکل گرفت. اين جا بود که اخگر، مسيو واسموس را براي حرف زدن با خانم ها و تلاش براي معاشرت با آن ها ملامت و نکوهش کرد، مسيو واسموس گفت: خانم ها خودشان ميل دارند.
در همان لحظه يک نفر به نزد خانم فرگوسن رفت و قضيه را از او سؤال کرد. خانم فرگوسن در جواب گفت: او فقط به سلطان احمدخان اعتماد دارد و هر جاي که مشاراليه بگويد او مي نشيند.
قاصد در حال پيروزي با جواب برگشت و با صداي بلند فرمان داده شد که واسموس حق ندارد که به نزد خانم ها برود (22).

6) کريستوفر سايکس

در گفتار هفتم کتابش، در مبحثي تحت عنوان « زندانيان اهرم »، مخالفت غضنفرالسلطنه را با خواست واسموس که در نظر داشت زن هاي انگليسي را در برازجان زنداني کنند، بدين شرح آورده است: « ستاد فرماندهي مجاهدين ملي، انگليسي هاي مقيم شيراز را از طرف تشکيلاتي که « کميته ي حفظ بي طرفي ايران » نام داشت، زنداني کرد و در حين انجام اين امر به ماژور اکونور،
کنسول انگليس، قول دادند که نسبت به خانم ها با کمال ادب و مهرباني سلوک کنند و از برازجان آن ها را محترمانه به بوشهر بفرستند، تا فرمانده پادگان انگليس در بوشهر تکليف آن ها را تعيين نمايد. مي گويند واسموس علاقه مند بود که زن ها را در برازجان زنداني کند، در صورتي که وضع بازداشتگاه آنجا حتي براي مردها هم غيرقابل تحمل بود. اما غضنفرالسلطنه با اين تقاضا موافقت به عمل نياورد و اکيداً به واسموس خاطرنشان ساخت که چون مجاهدين ملي در شيراز، قول شرف داده اند که خانم هاي انگليسي را به بوشهر بفرستند، اجراي اين تعهد ضروري مي باشد و ضمناً متذکر شد اگر کسي خواسته باشد به زن ها بي احترامي کند و برخلاف قولي که داده شده رفتار نمايد، در هر مرتبه و مقام که باشد من او را هدف گلوله قرار خواهم داد (23).
7) باز هم در منبع مذکور چنين نوشته شده است: « در ماه ژوئيه چند روز بعد از استخلاص اسراي انگليسي، زائرخضرخان و عده اي از تنگستاني ها به خانه ي واسموس رفتند و چون گفته هاي او دروغ از آب درآمده بود، او را به باد فحش گرفتند ». سلطان علي، مستخدم وفادار واسموس مي گويد: « واسموس در مقابل ناسزا و بدگويي خوانين سکوت اختيار کرد و خوانين هم او را به حال خود گذاشتند ».
8) مادام فرگوسن نقل مي کند: در کنفرانسي که در « شوه ي سمل » براي تعيين سرنوشت خانم هاي انگليسي تشکيل شد، واسموس و پسر شيخ حسين خان ( شيخ محمد ) اعتقاد داشتند که دو نفر از خانم ها بايد به جاي خانم داينهوت ( بانوي آلماني ) گروگان گرفته شوند تا انگليسي ها خانم آلماني را آزاد کنند، اما سروان اخگر دعوي و رأي آن ها را رد کرد و غالب شد.
آن چه نوشته شد، نظري اجمالي و گذرا بود بر انديشه و اعمال واسموس آلماني و بازتاب افکار و انديشه هاي او و واکنش سران نهضت جنوب در برابر خواسته ها و انديشه هاي يک جاسوس تمام عيار که گواهي راستين بر استقلال انديشه و عمل سران نهضت جنوب مي باشد؛ همچنين ابطال گفته هاي نويسندگان غربي، اعم از انگليسي يا آلماني، را بر خوانندگان آثار و نوشته هاي آنان، با دلايل روشن و آشکار بيان کرديم، تا پاسخي هرچند کوتاه به کج انديشي داگوبرت فن ميکوش و امثال ايشان داده باشيم.

برآمد

مباحث مطرح شده نشان مي دهد که واسموس در سياست هاي راهبردي رهبران قيام جنوب تأثيرگذار نبوده است، بلکه به عنوان فرد رزم ديده و تحصيل کرده، نقاط ضعف دشمن را به سران قيام جنوب يادآوري مي کرده است. اما تصميم نهايي با رهبران بوده است که چه مواضعي در برابر دشمن اتخاذ نمايند. برخلاف گفته ي نويسندگان غربي که نوشته اند هزينه ي مبارزه در جنوب را واسموس پرداخت مي کرد، در اين مقاله ثابت شده است که واسموس همواره به سران قيام جنوب بدهکار بود. سند زير اين ادعا را ثابت مي کند:

« متن معاهده ي بين ويلهلم واسموس آلماني و محمدعلي خان فرزند ارشد زائرخضرخان اميراسلام

معاهده بين جناب کنسول ويلهلم واسموس و جناب محمدعلي خان ابن مرحوم زائر خضرخان تنگستاني. اولاً محمدعلي خان از وجه مبلغ پانصد هزار و ششصد و شش تومان که از دولت آلمان طلب دارد، مبلغ ده هزار تومان آن را واگذار بکند به جناب کنسول ويلهلم واسموس براي خريد عمارت مشهور به بهمني در بوشهر و يک موتور بارکش و لوازماتي که پيش آيد- و ثانياً ويلهلم واسموس متعهد گرديد که عمارت مذکور و يک موتور بارکش و اسبابش براي ملکيت آقاي محمدعلي خان از اين وجه مبلغ ده هزار توماني به تصديق معمار بوشهر خريداري کند و اسناد عمارت و عين حساب به مشاراليه تحويل دهد- و ثالثاً محمدعلي خان عمارت را تا زماني که کنسول واسموس منزل در بوشهر لازم داشته باشد به ايشان کرايه بدهد به عادله ي وقت که ايشان هم ساليانه يا ماهانه وجه کرايه ي عمارت به محمدعلي خان بپردازند- و رابعاً هر وقت آقاي محمدعلي خان آن عمارت مذکور را بخواهد به ديگري بفروشد به اختيار خودش مي باشد. تحريراً به تاريخ بيست و ششم شهر رمضان المبارک هزار و سيصد و چهل و دو هجري 1342. شروطات فوق صحيح است امضا محمدعلي خان تنگستاني، شروطات فوق صحيح است امضا ويلهلم واسموس » ( سند شماره 1 ).
با ملاحظه ي سطور فوق که کليشه ي آن در اين جا منعکس مي گردد، خواننده به وضوح در مي يابد که واسموس پولي در اختيار نداشته که به سران مجاهدين بپردازد ناگزير به دريافت وام از زائرخضرخان بوده است. بنابراين انتشار شايعه ي پخش ليره هاي واسموس در بين مردم نواحي جنوب مغرضانه و دور از واقعيت است.

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي فيروزآباد.
2. ميکوش، داگوبرت فون:
واسموس، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، بوشهر: مرکز بوشهرشناسي، قم: همسايه، 1377، ص 18.
3. سايکس، کريستوفر:
فعاليت هاي جاسوسي واسموس يا لارنس آلماني در ايران، ترجمه ي حسين سعادت نوري، تهران: انتشارات وحيد، 1348، ص 23.
4. نوردن، هرمان:
زير آسمان ايران، ترجمه ي سيمين سميعي، تهران: دانشگاه تهران، 1356، ص 25.
5. رکن زاده آدميت، محمدحسين:
فارس و جنگ بين الملل اول، تهران: اقبال، 2 جلد در يک مجلد، چاپ 4، 1357، ص 44.
6. Hentig.
7. کحال زاده، ابوالقاسم: ديده ها و شنيده ها، خاطرات ميرزا ابوالقاسم خان کحال زاده منشي سفارت امپراتوري آلمان در ايران، درباره مشکلات ايران در جنگ جهاني بين المللي 1914-1918، تهران: نشر فرهنگ، 1363.
8. پايه و اساس.
9. براي آشنايي بيشتر با تلاش و زحمات پيگير اين گروه هاي جاسوسي به کتاب زير مراجعه کنيد: نيدرماير، اسکارفن: خاطرات نيدرماير، زيرآفتاب سوزان ايران، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، تهران: نشر تاريخ ايران، 1363؛ تهران: اساطير، 1380.
10. فراشبندي، عليمراد:
جنوب در نهضت ضد استعماري، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1365، ص 190.
11. Lenders.
12. Erik Bohnstorff.
13. ميکوش، پيشين، فصل چهارم، ص 93.
14. فراشبندي، پيشين، ص 151.
15. همان، ص 152.
16. براي اطلاعات بيشتر در مورد اين جنگ ها نگاه کنيد به: فراشبندي، عليمراد: جنگ انگليس و ايران در سال 1237 هجري قمري در ريشهر و خوشاب، بي تا، بي نا؛ فراشبندي، عليمراد: حماسه مرزداران جنوبي ايران، تهران: چاپ پيام، 1357.
17. احرار، احمد:
توفان در ايران، جلد اول، تهران: انتشارات نوين، 1352، صص 385-388.
18. همان، ص 353.
19. نورزاده بوشهري، اسمعيل:
ايران کنوني و خليج فارس، بي نا، 1325، ص 73.
20. مقتدر، غلامحسين:
کليد خليج فارس، تهران: علمي، 1333، ص 135.
21. مورخ الدوله سپهر، احمدعلي:
ايران درجنگ بزرگ 1914-1918، تهران: بانک ملي، 1336، ص 80.
22. فراشبندي، جنوب در مبارزات ضد استعماري، پيشين، ص 199.
23. سايکس، پيشين، ص 116-115.

کتابنامه :
1. احرار، احمد:
توفان در ايران، تهران: انتشارات نوين، 1352.
2. رکن زاده آدميت، محمدحسين:
فارس و جنگ بين الملل اول، تهران: اقبال، 2 جلد در يک مجلد، چاپ چهاردهم، 1357.
3. سايکس، کريستوفر:
فعاليت هاي جاسوسي واسموس يا لارنس آلماني در ايران، ترجمه ي حسين سعادت نوري، تهران: انتشارات وحيد، 1348.
4. فراشبندي، عليمراد:
جنگ انگليس و ايران در سال 1237 هجري قمري در ريشهر و خوشاب، بي تا، بي نا
5. فراشبندي، عليمراد:
جنوب ايران در مبارزات ضد استعماري، تهران: شرکت سهامي چاپ و انتشار، 1365.
6. فراشبندي، عليمراد:
حماسه مرزداران جنوبي ايران، تهران: چاپ پيام، 1357.
7. مقتدر، غلامحسين:
کليد خليج فارس، تهران: علمي، 1333.
8. مورخ الدوله سپهر، احمدعلي:
ايران در جنگ بزرگ 1914-1918، تهران: بانک ملي، 1336.
9. ميکوش، داگوبرت فون:
واسموس، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، بوشهر: مرکز بوشهرشناسي، قم: همسايه، 1377.
10. نوردن، هرمان:
زير آسمان ايران، ترجمه ي سيمين سميعي، تهران: دانشگاه تهران، 1356.
11. نورزاده بوشهري، اسمعيل: ايران کنوني و خليج فارس، بي نا، 1325.
12. نيدرماير، اسکارفن:
خاطرات نيدرماير، زير آفتاب سوزان ايران، ترجمه ي کيکاووس جهانداري، تهران: نشر تاريخ ايران، 1363؛ تهران: اساطير، 1380.


واسموس، کنسول آلمان در جنوب ايران

سند 1: متن معاهده ي بين ويلهلم واسموس آلماني و محمدعلي خان فرزند ارشد زائرخضرخان امير اسلام

سند 2: تلگراف وزير کشور، موتمن الملک به غضنفرالسلطنه برازجاني درباره ي موضع دولت ايران در جنگ جهاني اول
جواب نمره ده وجه حواله
آقاي غضنفر السلطنه، تلگراف شما واصل، از طرف رياست وزرا عظام به ايالت فارس و حکومت بنادر تلگراف دستورالعمل لازم داده شد. به خود شما نيز تعليمات داده شده است. موتمن الملک شب 9 جوزا ( خرداد 1293 )


سند2: تلگراف مهدي قلي خان مخبرالسلطنه ي هدايت به غضنفر السلطنه درباره ي جنگي که اسماعيل خان شبانکاره و حيدرخان داوودي عليه غضنفر السلطنه به راه انداخته بودند.
برازجان اميرالامراء غضنفرالسلطنه
از قرار تلگراف اسماعيل خان جمعيت خودش را متفرق کرده است. شما هم البته جمعيت را موقوف کنيد. اين اقدامات بي موقع است. به حکومت بوشهر گفته شده است محمد خان [ حيات داوودي برادر حيدرخان بندر ريگي ] را حکماً بخواهد و خواهد خواست.
نمره 1040 مخبرالسلطنه شب 7 جوزا [ خرداد 1293 ]

منبع مقاله :
خيرانديش، دکترعبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ (1391)، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر پنجم)، ( بي م )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول