نويسنده: سيّد عبدالله انوار (1)




 

چكيده:

اهل دستور زبان، مصدر را حدث يا حالتي مي دانند كه به يكي از زمانهاي گذشته و حال و آينده مقيّد نباشد. در اين مقاله ضمن شرحي بر اين تعريف، كوشش شده است با بيان اقسام مصدر از نظر سيبويه و ارزيابي آنها، دستاوردهاي سيبويه در باب مصدر آشكار شود.
تعريف مصدر، اقسام مصدر، ايرانيان و دستور زبان عربي.
جمهور اهل دستورِ زبان مصدر را « حدث » يا حالتي مي دانند كه زمان آن مقيّد به يكي از سه محدوده ي زماني نباشد. اين حدّ يا رسمِ مصدر واجد عناصري است كه اگر به توضيح نبايد شناختي از مصدر به دست نمي آيد؛ زيرا زماني كه در تعريف مصدر است اگر امر سيّالي فرض شود كه بين اجزاء آن رابطه ي بدل و مبدلٌ منهي وجود دارد، بر اين تقدير ثبوت هر جزئي از آن متعلّق به سقوط جزء ماقبل مي باشد و اين زمان در وعاء خارج خود معلوم نيست واقعيتي را بنماياند تا بتواند تعريفِ محصول ذهن را بشناساند؛ زيرا ذهن در تعريف خود از مبدلٌ منهي سخن مي گويد كه مبدل جانشين آن شده و خود مبدلٌ منه به عدمستان رفته است و چنين عدمستاني را ذهن مي پذيرد و در نزد آن به نام « عدم مضاف » مصطلح است، در حالي كه در وعاء عين اين عدم مِن حيثُ هو عدم، محقّق نيست و با آن بينونت تامّ دارد و بدين ترتيب فقط ذهن مي تواند با اخذ عدم، مسيري براي زمان بسازد كه مبدأ و منتها دارد و در سيلان خود امور را مقدّر مي كند.
به عبارت ديگر « آني » كه به معني اكنون زمان مي سازد چون گذشت ديگر در جهانِ‌ بيرون از ذهن محلّ و جا و حتّي خودي هم ندارد، در حالي كه در ذهن همين آنِ گذشته و در ظرفِ گذشته جا مي گيرد و ماضويت ها را مي سازد؛ ذهن نيز با اين معدوم بيروني حالها مي كند و شايد بتوان گفت اين گذشته معدومِ بيروني براي ذهن منشأ و منبع خيلي از تحوّلات آتي است و شگفت اينجاست كه زمان نيامده و باز معدومِ بيروني منتها در آن سوي و ضدّ معدومِ بيروني گذشته با آنكه عدم است ولي موضوع خيلي از قضاياي تخيّلي واقع مي شود و ذهن خيالباف چه چشم انتظاريها ازين معدوم دارد و اي بسا چه قربانيها از « آنِ » موجود خود در پاي آنات آتي مي كند.
پس با اين شناخت از ظرف زمان در بستر حوادث بايد ببينيم كه اين زمان با مصدري كه در حدث يا حالت تعريف شد و مُتقيّد آنها به زمان گرديد، البته نه زمان مشخّص، در يكي از سه محدوده ي خود چه مي كند ؟ آنچه بايد گفت اينكه آنچه آن با فعل مي كند، يعني فعل ماضي و حال و آينده را پديد مي آورد، بي شبهه با مصدر نمي كند بلكه آنچه زمان با مصدر مي كند آن مي كند كه درباره ي اسم و صفت مي نمايد، يعني خود را بستري مي سازد براي تحقّق آن و بدين ترتيب عالمان دستور زبان عرب بخوبي دريافتند كه مصدر را به جاي قرار دادن در مقوله ي فعل، آن را در مقوله ي اسم قرار دهند و در تقسيم گرامري زبان خود بگويند: كلمه يا معني استقلالي دارد و يا معني استقلالي ندارد، بلكه معني آن با اتّكاء به كلمه اي كه معني استقلالي دارد مشخّص مي شود و در صورت اوّل، يعني در صورتي كه آن معني استقلالي دارد ان اسم است و فعل، و در صورتي كه نداشت آن حرف است و در تقسيم دوم آن كلمه اي كه معني استقلالي دارد يا زمانِ محدود در قالبِ گذشته و حال و استقبال جزء مكوّنِ كلمه با معني مستقلّ است يا نيست؛‌ آن كه هست فعل است و آن كه نيست اسم و با اين تقسيم در اسم زمان به نزد صرفي و نحوي بستر و وعاء تحقّق مي گردد و در اين بستر قرار گرفتن يا مسير غير قارّالذات آن به صورت حركتِ قطعيه لحاظ مي شود و بستر واقع مي گردد، و يا به صورت حركت توسطيه يعني آناً و آناً در صورت اوّل آن اسم و صفت را پديد مي آورد و در صورت دوم حدث و مصدر. اگر گفته شود در امر غير قارّالذات كه عدم استقرار يعني بيقراري ذاتي آن است و در مصدر هم اين بي قراري ذاتي است، و بالنتيجه در تكوين مصدر هم زمان ملحوظ است و بر اين اساس آن بايد در مقوله ي فعل آيد كه زمان جزء مكوّن آن است نه در عنوان اسم.
در جواب بايد بگوييم زمان ملحوظ در فعل زمان مشخّص در ماضويت و حال و استقبال است نه زمان مستمرّ كه بستر كلّ ما في الكون است و در شناخت به قول كانت آن با « مكان » دو بالي براي كبوتر ذهن اند در شناخت امور.
چون مصدر به اجمال شناخته شد قلم را همسو با سيبويه مي كنيم و نگارشگر سير او با مصدر در عرصه ي دستور زبان عرب مي شويم و عرضه مي كنيم كه اين ايراني پژوهشگر از اين زبان در باب مصدر چه تحفه هايي آورده كه گذشته هاي او در اين زبان به آن دست نيافته اند. شگفت در اين است زبان عربي كه امروز بر خود مي بالد كه بر پايه ي مستحكم گرامر خود مي تواند همه ي نوسانات لساني را با حركتي يا حرفي يا ابدالي به آساني در زبان خود بپذيرد بايد به اين امر اشاره كند كه اين گرامر مستحكم آن زبان بر دو مكتب مستقرّ است: يكي مكتب بصري به امامت سيبويهِ ايراني، و ديگري مكتب كوفي باز به پيشوايي كسائي ايراني.
حال كه سخن بدينجا رسيد مناسب مي نمايد كه قول ابن خلدون، بزرگترين جامعه شناس و تاريخ دان عرب را در مقدّمه ي تاريخ او نقل كنيم كه گفت: هرچه فرهنگ اسلامي دارد از نبوغ فكر ايراني دارد. زعامت دو ايراني در گرامر زبان عرب، يعني بستر فرهنگ اسلامي، بهترين شاهد بر صحّت اين قول ابن خلدون است.
امّا تحفي كه سيبويه از مصدر در الكتاب خود آورده به اجمال به ارباب ذوق اهداء ‌مي كنيم:
1. سيبويه مي گويد: گاه مصدر در زبان عرب منصوب مي آيد، چون: « سقياً » و « رعياً » و اين نصب آنها به واسطه ي اضمار فعلي است مشتقّ از آنها كه استعمال آن فعل در اين مصادر مستعمل نيست و بدين ترتيب « سقياً » مصدر منصوب است به واسطه ي مفعول مطلق بودن در جمله دعائيه ي « سَقاكَ اللهُ سَقياً » يعني « گوارا گرداناد خدا بر تو گوارا كردني » ( فعل ماضي « سَقا » كه چون به صورت طلبي يعني دعا به كار رود به معني مضارع التزامي ترجمه مي شود ) و به همين نحو در « رَعاكَ الله رَعياً ».
سيبويه براي آوردن شاهدي از اشعار عرب بيت زير را مي آورد:
تَفاقدَ قومي إذ يبيعونَ هُجتي... بِجاريهٍ، بهراً لهُم بعدَها بهراً
« قوم من از دست مي دهند فردي را وقتي كه مي فروشند قلب مرا به كنيزكي ( مراد اين است: قوم من مرا از دست دادند وقتي كه به كمك من نيايستادند به گاهي كه قلب من فريفته ي كنيزكي شد و بدين ترتيب عرضه ي تلف كردند قلب مرا ) بر ايشان غلبه كردن دشمن باد بعد از اين عمل غلبه كردني ».
شاهد در « بهراً » مصدر منصوب است؛ چون كه مفعول مطلق در اين بيت مي باشد و « بهر » به معني غلبه كردن است.
سيبويه مي گويد: شاعران گاه اين گونه مصدر را مبتدا مي گيرند و مرفوع مي آورند، در حالي كه آن منصوب است به واسطه ي فعل مضمر، و ما بعد آن را مبيّن اين مبتدا قرار مي دهند، چون:
أقامَ و اقْوي ذاتَ يومٍ وخَيبَهٌ... لأوّل من يَلقي و شرُّ مُيَسَّرُ
« به روزي بايستاد و زاد و توشه ي خود را از دست داد ( = أقوي ) او به اوّل كسي كه برخورد مي كرد فرد از دست داده آرزو بود ( = خيبه ) و شرّ آساني مي نمود ».
مراد « خيبه » است كه بايد منصوب باشد به واسطه ي فعل مضمري كه همين منصوب بودن موجب مبتدا شدن نكره و مرفوع گشتن آن در بيت شد.
سيبويه مي گويد: رفع اين مورد بسيار شباهت به رفعي دارد كه در اين بيت وجود دارد؛ ‌بيتي كه من از كسي شنيدم و وثوق كامل به عربي داني او دارم:
عَذيرُكَ مِن مَوْلي إذا نِمتَ لَم ينَمْ... يقولُ الخَنا او تعتَريكَ زَنابِرُه
سخن در « عذيرُك » است كه مرفوع آمده از آن روي كه مبتدا مي باشد [ و خبر آن در مجرور بعد است ( يعني من مولي )] در حالي كه وجه آن در نصب است؛ زيرا آن در موضع فعل قرار گرفته است؛ چه بيت اين را مي خواهد بگويد كه « فقط عذر تو از من » ( عُذركَ ايّاي ) و اين قول به دلالت التزامي اين را مي رساند « أن تَعذَرني من مَولي هذا أمرُه » ( عذر خواستن تو از من جهت مولايي است كه اين امر اوست ) در اينجا « عذيرك » مرفوع به جاي مضارع منصوب نشسته است.
2. مواردي كه اسماء منصوبي در كلام مي آيند و علّت نصب آنها جانشيني آنها در مجاري مصادر است، چون: « تُرباً » ‌و « جَندَلاً » و آنچه شبيه اينهاست.
ابتدا بايد بدانيم « ترب » به فتح و ضمّ تاء، به معني خاك است و كلمه اي است در معني « تُراب » و « جَندل » به فتح جيم به معني « سنگ » است ( گرچه عربان جندل را به معني آبشار نيز به كار مي برند ).
سيبويه مي گويد: نصب « تُرب » و « جَندل » بر همان اصل نحوي است كه در قبل گفتيم؛ يعني وقتي گفتي: « ترباً لك » تفسير آن اين است: « ألزَمَكَ اللهُ و اطعَمَكَ اللهُ تُرباً »، و به همين تفسير در « جندلاً » يعني « اطعَمَكَ اللهُ تُرباً و جندلاً » و نصب « تُرب » و « جندَل » بر اثر افعالي شبيه « أطعم » است كه منصوب مي گرداند و جملات « أطعمَكَ اللهُ تُرباً و جندلاً » در حقيقت به معني « تَرِبَت يَداك و جُندِلَت » است.
سيبويه مي گويد: « تُرب » و « جندل » به رفع در بيت زير به صورت مبتدا به كار رفته و ما بعد آنها مبيّن آنها گرديده است. در « تُرب » به اظهار و در « جندَل » به حذف با قرينه:
لقدْ البَّ الواشونَ الباً لِبَّينِهمْ... فتُربٌ لأفواهِ الوُشاه و جَندَلُ
سخن چينها به سخن چيني فراگرد هم آمدند. پس خاك و سنگ بر دهان سخن چينها باد!
در اين بيت « ترب » و « جندل » كه نكرده اند، بر اثر معناي نصبي كه درباره ي آن سخن رفت، مبتدا و مرفوع شده اند. مبتدا قرار گرفتن اين « نكرات » به واسطه ي فعل مضمر التزامي دعايي ( در اينجا نفريني ) است كه بر آنها عارض شده و آنها را از نكارت صِرف به درآورده و نكره ي مخصّصه كرده است.
سيبويه مي گويد: عرب قولي دارد چون: « فاهاً لِفيك » و اين قول چون: « تُرباً لِفيك » است و در آن گوينده مسألت داهيه اي براي طرف مي كند، چون در بيت زير:
فَقُلتُ لَهُ‌فاهاً لِفيكَ فإنّها... قَلوصُ امريءٍ قاريكَ ما أنتَ
3. در مواردي كه صفات جانشين مصادر منصوب مي شوند.
سيبويه مي گويد: اين موارد چون « هنيئاً مريئاً » است و در حقيقت كاربرد هنيئاً مَريئاً مختصري است از جملاتي چون: « ثَبَتَ لَكَ هَنيئاً مَريئاً » و « هَنأه ذلك هنيئاً ». كاربرد اين دو جمله در برابر خبري است كه به كسي اصابت كرده است و قول « هنيئاً مريئاً » نيز صفاتي مي باشند كه فعل آنها چنان كه ديديم مضمر شده، يعني به اضمار بايد براي آنها فعلي اخذ كرد، آن هم فعلي كه از مصدر آن فعل صفت مشبهه « هنيئاً » ساخته شده است، چون: « هَناك ». سيبويه چنين اضماري را در اين بيت اَخطَل گرفته است:
إلي إمامٍ تُغادينا فَواضله... اظفَره اللهُ فليهني له الظّفرُ
به سوي امامي ( مراد از امام عبدالملك بن مروان است ) كه عطاياي او بر ما صبح به خير مي گويد. امامي كه خداوند او را پيروزي داد و گوارا باد بر او ظفر و پيروزي.
سيبويه مي گويد: در اين بيت « لَيَهني له الظفر » به معناي « هَنيئاً له الظفر » است و « هَنيئاً » منصوب است به اضمار فعل « هَنَأ »، نظير اين بيت:
هَنيئاً لأربابِ البُيوتِ بيوتُهم... و للعَزَبِ المسكينِ ما يتَلمّسُ
4. مصادر مضاف منصوبي كه در مجاري آنها مصادر مفرد نيز به كار مي رود.
اين مصادر مثل « ويلَك » و « ويحكَ » و « ويسكَ » و « ويبكَ » مصادر مضاف منصوب اند و نصب آنها توقيفي است و قياسي نيست، يعني در مصادر ديگر نمي توان از آن چون: « سَقَيكَ » ساخت، بلكه در « سَقيكَ » بايد گفت: « سقياً لك » عرب « وَيلك » را به جاي « ويلٌ لَكَ به كار برده و لام « لك » را در اين مصادر محذوف كرده است.
سيبويه غير اين اضافات افعالي را در حال اضافي به صورت توقيفي در « عَدَدتُكَ » و « كِلتُكَ » و « وزَنتُكَ » ذكر كرده است و مي گويد: چنين اضافه هاي فعلي جز در كاربردهاي خاصّ عرب وجود ندارد، و در غير اين موارد از افعال ديگر نمي توان چنين تركيبها را ساخت، مثلاً در « وهبت » نمي توان « وَهَبتُكَ » گفت، بلكه در آنجا « لام » حرف جرّ را بايد استعمال كرد و گفت: « وَهَبتُ لَكَ » و « وَيلَكَ » به معناي واي بر تو! و « وَيحَكَ » نيز به معناي واي بر تو. و « وَيسَكَ » به معناي بر تو شادي باد! « وَيبَكَ » به معناي واي بر تو! است.
5. در موارد غير دعا كه فعل مصدر متروك است و اظهار آن مشتقّ از همان مصدر است.
اين موارد چون « حمداً » و « شكراً لاكفراً » و « عجباً » است و افعال آنها از اين مصادر مشتقّ مي شوند، آن هم به صورت فعل مضارع متكلّم، و همچنين در « كَرامة » و « مَسَرةّ » و« نُعمَةَ عينٍ » و « حُبّاً » و« نَعامَ عينٍ » و نيز در مصادر منفي چون: « لا كيداً » و « لا همّاً » كه در اين مصادر فعل مضارع متكلّم منفي است و در « رَغماً » و « هَواناً » فعل به صورت متكلّم وحده مضارع تأكيدي است. افعال آنها چنين اند: « أحمدُ اللهَ حمداً » و « أشكرُ اللهَ شُكراً » و « أعجبُ عجباً » و « أكرِمُك كَرامة » و « أسرُكَ مَسَرَّةً » و « لا أكادُ كيَداً » و « لا أهمُّ همّاً » و « أرغِمُكَ رغماً » در همه ي اين تركيبها فعلها به اختصار حذف مي شوند، چنان كه در باب دعا گفته شده و سيبويه مي گويد: در قول « حَمداً » ديده شده است « أحمَدُ الله » به جاي آن مي نشيند و يا قول « عَجَبا مِنه » به جاي « أعجَبُ منه » و « لا كيداً » به جاي « لا أكادُ » و « لا همّاً » به جاي « لا أهمُّ ».
سيبويه پس از نقل اين امثله مي گويد: بعضي از اين مصادر به صورت مرفوع به عنوان مبتدا نيز آمده اند و يونس بر اين است كه رؤبة بن العجّاج در اين بيت « عَجَب » را مرفوع آورده، يعني « عَجَبٌ » گفته است.
عجبٌ لِتِلكَ قضيّهً و إقامتي... فيكُم علي تلكَ القضيهِ أعجبُ
« شگفتي است بر اين قضيه در حالي كه اقامت من بين شما با اين قضيه شگفت انگيزتر است ».
در اين بيت « عَجَبٌ » يا خبر مبتداي محذوفي است، يعني: « أمري عجبٌ » و يا خود مبتداي نكره است كه در محلّ فعلِ متضمّن نصب قرار گرفته است و با اين ترتيب مي تواند در عين نكره بودن مبتدا نيز شود و آن هم مبتداي مستغني از خبر، البتّه قواعد نحو حالت ديگري در اينجا الزام مي كند و آن اين است كه خبرِ « لِتِلكَ » جار و مجرور و « قضيّة » منصوب و تميز نوعي باشد كه با « تلك » به آن اشاره گرديده شده است.
سيبويه مي گويد: من از عربي كه وثوق به قول او دارم شنيدم كه در جواب كسي كه از او پرسش كرده بود « كيفَ اصبحتَ ؟» گفت: « حمدٌ الله و ثناءٌ عليه » كه البتّه اين قولِ پاسخ دهنده در حقيقت اختصار اين قول است: « أمري و شأني حمدُ الله و ثناءٌ عليه » و در اينجا « أمري و شأني » مبتداي معنوي گرفته شده اند و اگر مي گفت: « حمداً لله و ثناءً عليه » يعني به نصب، حتماً در نيّت « فعلي » اخذ كرده بود.
6. در موارد مصادر منصوبي كه نصب آنها به واسطه ي افعالي است كه به اظهار نيامده اند و به اضمار بايد آنها را گرفت.
مصادري كه در زير بيان خواهيم كرد در كلام در موضعي قرار گرفته اند كه با آنها نمي توان آن اعمال نحوي را انجام داد كه تاكنون براي مصادر انجام داده ايم؛ چه آنها در موضع جرّ و رفع مي توانند قرار گيرند و بر آنها الف و لام ( يعني اَل ) نيز داخل شود، چون: « سبحانَ الله » و « معاذَ الله » و « رَيحانهَ » و « عمركَ الله إلا فعلتَ » و « قِعدكَ الله إلا فَعَلتَ ».
سيبويه مي گويد: وقتي كسي گفت: « سبحان الله » او در واقع گفته است « تسبيحاً » و وقتي گفت: « ريحانه » در واقع گفته است: « اِسترزاقاً »؛ زيرا « ريحان » به معني « رزق » است، و « تسبيحاً » و « اِسترزاقاً » به واسطه ي افعالي منصوب شده اند، چون: « اُسَبحُ اللهَ تسبيحاً » و « اَسترزِقُ اللهَ استرزاقاً » و در اين دو جمله افعال « اُسَبِّحُ » و « استرزِقُ » به اختصار در اضمارند، چون بدلي در لفظ از آنها در لفظ وجود دارد و به همين وجه است « مَعاذَ الله » چه مَعاذَ الله به جاي « عِياذاً بالله » نشسته و « عياذاً » هم منصوب است به واسطه ي فعل مضمر و مشتقّ از اين مصدر در اين جمله: « اعوذُ بالله عياذاً » و فعل « أعوذُ » مضمر است كه مثل دو مثال قبل نيامده است و در « عمركَ الله » « عمركَ » منصوب است به واسطه ي فعل « عَمَّرتُكَ الله » در جمله ي دعائيه ي « عَمَّرتُكَ الله عُمراً » و فعل « عَمَّرتُ » بر اثر اختصار نيامده، ولي « عمرك الله » بدل آن آمده است و در اشعار عرب « عمّرتُك الله » داريم، چون اين بيت:
عمّرتُك اللهَ إلا ما ذكرتِ لنا... هلْ كُنتِ جارتَنا ايّامَ ذي سلَم
« از خداوند طول عمر تو را خواهانم، جز آنكه به ما نگفتي كه آيا تو در ايّام ذي سلم جاريه ي ما بودي ؟»
باز « عمّرتُك » در اين بيت:
عمّرتُكَ اللهَ الجليلَ فإنَّني ... الوي عليكَ لو انَّ لُبّك يهتدي
« از خداوند جليل طول عمر تو را خواهانم و از اين رو نظر بر تو معطوف مي گردانم، به شرط آنكه عقل تو رهنموني را بپذيرد ».
« قِعدكَ الله » نيز مانند « عمركَ الله » است و به معني« خداوند حافظ تو باشد » است. سيبويه مي گويد: ابوالخطاب گمان كرده است كه « سُبحان الله » مانند « بَراءَةَ الله منَ السُّوءِ » است كه در اين تركيب نصب « بَراءَةَ الله » با فعل« اُبرِّيُ » مي باشد و تركيب مزبور اختصار جمله ي « اُبرِّيُ براءَةَ الله » است كه بر همين نظر اعشي در اين بيت رفته است:
أقول لمّا جاءَني فخرُهُ... سبحانَ من علقَمه الفاجرِ
« چون فخر او به من رسد، مي گويم برائت مي جويم از علقمه ي بدكار ».
باري در اين بيت « سبحان » درست در معناي « برائت » آمده است و نصب آن بر اثر مصدر ( مفعول مطلق ) بودن مي باشد و عدم تنوين سبحان به واسطه ي ممنوع الصرف بودن آن است و دو عامل عدم صرف هم در آن يكي « الف و نون » و ديگر« معرفه » بودن آن به نزد گوينده است كه « سبحان » را مانند « عثمان » ممنوع صرف كرده است. سيبويه مي گويد در بين ابيات عرب « سبحاناً » آمده است، چنان كه در اين بيت اميّة بن ابي صلت مي بينيم:
سُبحانَه ثُمّ سُبحاناً يَعودُ لَهُ... وَ قَبْلَنا سبّحَ الجُوديُّ و الجُمُدُ
« سبحان او پس سبحان بازگشت كند بر او، در حالي كه پيش از ما دو كوه جودي و جمد او را تسبيح كردند ».
در اين بيت « سبحان » اوّل منصوب است به واسطه ي مصدريت و منوَّن نيست به واسطه ي اضافه، و « سبحان » دوم منوّن است و تنوين آن يا بر اثر ضرورت وزن شعر است و يا بر اثر شباهت به « براءَةً ».
سيبويه در عبارتِ « سُبُّوحاً قُدُّوساً رَبِّ الملائِكَةِ و الرُّوحِ » نصب « سُبُّوحاً » را چون نصب « سبحانَ الله » نمي داند؛ زيرا « سُبّوح » و « قُدُّوس » اوّلاً مصدر نيستند، بلكه اسم اند و چون مصدر هستند نصب مصدري مثل گذشته نمي توانند بپذيرند، و ثانياً نصب آنها بايد بر اثر نقل قول باشد،‌يعني همان گونه كه ديگري «سُبُّوحاً و قُدُّوساً » ذكر كرد من نيز آنها را « سُبُّوحاً و قُدُّوساً » ذكر مي كنم؛ چه در نقل قول بايد تبعيد از منقولٌ منه كرد.
6. در مصادري كه مبتدا واقع مي شوند و مابعد آنها مبيّن آنها مي گردند.
مراد اين مصادر است: « الحمدُلله » و « العَجَبُ لَكَ » و « الوَيلُ لَكَ » و « الخَيبَةُ لَكَ ». سيبويه مي گويد: عرب رفع آنها را به واسطه ي مبتدا بودن و ابتدائيت آنها بر اثر « الف و لام » مي داند؛ چه تعريف در مبتدا اهميت به سزايي دارد و در تأييد قول خود مي گويد: اگر گفته شود: «رَجُلٌ ذاهِبٌ » اين قول نيكو نيست، و نيكو آن وقت مي شود كه « رجل » را به وجهي معرفه گردانيم، چون: « راكِبٌ مِن بني فلانٍ سائرٌ » و از اين رو است كه ابتدا به نكره ضعيف است، مگر در مبتداي قابل نصب ما قبل مضمر، چنان كه گذشت.
بدين ترتيب قول « السَّقيُ لَكَ و الرَّعيُ لَكَ » جايز نيست. سيبويه در برابر اين عدم جواز قول « شيءٌ ما جاءَ بِكَ » را جايز و نيكو مي داند با وجود نكرده بودن شيء؛ چه آن نكره به وجهي تعريف شده است، زيرا عبارتِ « شيءٌ ما جاءَ بِكَ » در معناي « ما جاءَ بِكَ إلّا شيءٌ » است و در اينجا شيء ‌بر اثر استثناء به وجهي از نكارت خارج گرديده است، چنان كه در اين مثال عرب كلمه ي « شرّ » در حالي كه نكره است با « أهَرَّ ذانابٍ » به وجهي از نكره بودن خارج شده: « شَرٌّ أهَرَّ ذانابٍ ».
درباره ي « الحمدلله » سيبويه مي گويد: اين تركيب بدل اين جمله: « أحمَدُ الله حَمداً » است، ولي باز مي گويد: « الحمدُ لله » را من از عرب به صورتِ « الحمدَ لله » نيز شنيده ام و حتّي عامّه ي بني تميم اين قول را به كار مي برند.
همچنين در « التُرابُ لَكَ » و « العَجَبُ لَكَ » مي گويد: از كثيري عرب شنيدم كه آنها « التُرابَ لَكَ » و « العَجَبَ لَكَ » را به كار مي بردند كه نصب « التراب » و « العجب » به همان تفسير است كه درباره ي « حمداً » و « عَجباً » به وقت نكره بودن تفسير شد و جار و مجرور « لَكَ » كه بعد از آن مي آيند براي آن است كه نشان داده شود اين « حمداً » و « عَجباً » براي چه كسي است، البتّه بايد توجّه كرد كه « لَكَ » شخص معيّني را معرّفي نمي كند تا بتواند مبتدا شود.
اين بود ملخّصي از قول سيبويه درباره ي مصادر مندرج در الكتاب (2) نوشته ي مشهور او در دستور زبان عرب، و اي چه خوش بود اين الكتاب در حوزه هاي آموزش زبان عرب به صورت كتاب درسي مورد آموزش قرار مي گرفت تا آموزنده به بسياري از نكات اين زبان آشنا مي شد كه متأسّفانه كتب متداول از ذكر آن نكات غافلند. اين نوشته نبوغ ذهن يك ايراني را به خوبي نشان مي دهد كه چگونه با فقد وسائل تجربه اي كه امروز براي تجربه كنندگان موجود است به يك تجربه و استقراء بزرگ زبان شناختي پرداخت و با بيگانگي آن زبان با زبان مادري او از اين تجربه و استقراء سربلند بيرون آمد و پيشواي يك مكتب گرانسنگ دستور زباني در اين زبان شد و اين جز نبوغ فكر ايراني چيز ديگر نيست.

پي‌نوشت‌:

1. فهرست نگار، نسخه شناس و پژوهشگر حوزه ي فلسفه، منطق، رياضي.
2. در اين باره نك: الكتاب، تصحيح و تحقيق عبدالسلام هارون، ط 3، 1408ه ق. / 1988م، قاهره، مكتبة الخانجي، 311-330.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول