نويسنده: كرنليوس ورستيخ
ترجمه: مصطفي اميري (1)



 

چكيده:

نويسنده در اين مقاله درباره ي اصطلاحاتي كه سيبويه در الكتاب به كار برده بحث مي كند و مي كوشد ارتباط ميان اين اصطلاحات را با اصطلاحات مورد استفاده ي عالمان پيش و پس از سيبويه آشكار سازد. (2)
وي با اشاره به ديدگاه صاحب نظراني چون وايل، تروپو، موزل، اوونز و... مي گويد: ‌كاربرد فنّي برخي از اين اصطلاحات در واقع به تدريج از كاربرد عمومي و غير فنّي آنها حاصل شده است، و مقايسه ي ميان اصطلاحات و اصطلاحاتي كه دستوردانان بعدي به كار برده اند نيز آشكار مي كند كه تعداد زيادي از اصطلاحات دستوري در زمان سيبويه وجود نداشته و بعدها ابداع شده اند، و يا اينكه سيبويه به هر دليل از آنها استفاده نكرده است.
البتّه روشن است كه برخي از اصطلاحاتي كه بعد از سيبويه مورد استفاده قرار گرفته است نتيجه ي نياز روزافزون به تعريفهاي دقيق تر مفاهيم و مقوله هاي دستوري بوده است، و اگرچه لزوم يك مبناي علمي براي نظريه ي زبان شناسي ممكن است بتواند پيدا شدن تدريجي اصطلاحات دقيق تر و تعريف شده تر را در برخي موارد توضيح بدهد، ولي آشنايي مسلمانان با منطق و فلسفه نمي تواند تنها دليل پيدايش اصطلاحات دقيق تر در دوره ي بعد از سيبويه باشد.
اصطلاح فنّي، اصطلاحات دستوري پيش و پس از الكتاب. ديدگاه زبان شناسان.
« همچون بنايي شگفت انگيز، و دست كم از حيث ظاهر بي نقص، در ارتباط با نظريه هاي زبان عربي در ميانه ي قرن دوم هجري قد برافراشته است ». (3)
وايل (4) بحثش را درباره ي كتاب الإنصاف كه در آن ابن انباري به شرح اختلاف نظر دستوردانان بصره و كوفه پرداخته است، با جمله ي بالا شروع مي كند. او مي افزايد كه سيبويه، كه اثرش به نام كتاب نماينده ي « نظريه هاي زبان عربي » در شكل اصيل آن است، حتماً بايد اسلافي داشته باشد، ولي تقريباً هيچ چيزي درباره ي آنها و آثارشان نمي دانيم. در اين مقاله درباره ي اصطلاحاتي كه سيبويه به كار برده و ارتباط آنها با اصطلاحات مورد استفاده ي اسلافش، و همچنين اصطلاحات مورد استفاده ي فرّاء كه تقريباً از معاصران اوست، و بخشي از كتابش به دست ما رسيده است، بحث خواهيم كرد.
البته، نبايد از يك نكته ي اساسي غافل بود، و آن اينكه در سنّت دستوري به چه چيزي اصطلاح فنّي گفته مي شود. چنان كه در ادامه خواهيم ديد، وقتي با اصطلاحات مورد استفاده در تفسيرهاي اوّليه ي قرآن سرو كار پيدا مي كنيم، بررسي مبدأ و منشأ اصطلاحات فنّي ما را به مرحل هاي راهنمايي مي كند كه اصطلاحات هنوز كاملاً فنّي نيستند.
در اينجا مي خواهم نشان بدهم كه كاربرد فنّي برخي از اين اصطلاحات در واقع به تدريج از كاربرد عمومي و غيرفنّي آنها حاصل شده است. ولي چگونه پي مي بريم كه مثلاً يك اصطلاح خاص سير تكاملي خود را كاملاً پيموده، و هم اكنون مي توان آن را يك اصطلاح فنّي تمام عيار به حساب آورد ؟ بديهي است كه همواره نمي توان تمايزي مشخّص بين اصطلاحات فنّي و غيرفنّي قائل شد، ولي براي منظورمان در اينجا مي توانيم تعريف كلّي اوونز (5) را به كار ببنديم: « هرگاه اصطلاحي همواره براي اشاره به يك مجموعه ي ثابت از مصداقها و يا فرايندهاي مشخّص به كار برود، مي توان آن را يك اصطلاح فنّي به حساب آورد ». او همچنين خاطر نشان مي سازد كه دستوردانان نخستين ندرتاً اصطلاحات مورد استفاده ي خود را تعريف مي كردند، و اين امر به طريق اولي درباره ي مفسّران نخستين نيز صدق مي كند. از سوي ديگر، از آنجا كه اصطلاحات فنّي اغلب داراي مجموعه اي مرتبط از مشتقّات هستند، نظير عمل، عامل، اعمال، كه همگي با مفهوم « عمل كردن » مرتبط اند، توجّه به اين امر قدري تشخيص آنها را راحت تر مي كند. با وجود اين، حتّي اگر تعريف اوونز را قبول كنيم، مواردي وجود دارد كه يك اصطلاح « ظاهراً گاهي براي اشاره به مجموعه ي ثابتي از مصداقها به كار مي رود، ولي در مواقع ديگر صرفاً به يك كاركرد كلّي اشاره دارد ». (6) برخي از اين موارد را با مقايسه ي تفاوتهاي موجود بين اصطلاحات دستوري مورد استفاده ي سيبويه و فرّاء توضيح خواهيم داد.

اصطلاحات دستوري سيبويه

تروپو (7) در مقدّمه ي نمايه اش بر كتاب سيبويه به بحث درباره ي اصطلاحات دستوري مورد استفاده ي سيبويه و رابطه ي آن با سنّت دستوري بعد از وي مي پردازد. او در ارتباط با مبدأ و منشأ اصطلاحات به اين نتيجه ي كلّي مي رسد كه با توجّه به نقل قولهاي فراواني كه سيبويه از دستوردانان قبل از خود در الكتاب آورده، اسلافش با اكثر اصطلاحاتي كه او به كار برده است، آشنا بوده اند. او همچنين به امكان تأثيرپذيري اين اصطلاحات از زبان يوناني، سرياني و فارسي اشاره مي كند. (8) علاوه بر اين، تروپو اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه را داراي خصوصيتي مي داند كه آن را « ماهيت ابتدايي » (9) مي نامد، (10) مثلاً در كتاب او هيچ نشانه اي از اسمها و صفتهاي انتزاعي كه دستوردانان بعدي استفاده كرده اند، نظير اسمي (11)، فعلي (12)، اسميه (13) و فعليه (14) ديده نمي شود. البته، قابل ذكر است كه اصطلاحات اسميه و فعليه در كتاب العين استفاده شده است. ( باب دوم، صفحه52؛ باب پنجم، صفحه 166 ).
تروپو در ارتباط با اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه و سنّت دستوري بعد از او به فقدان سه گروه عمده از اصطلاحات اشاره مي كند:
- اصطلاحات مورد استفاده در سنّت كوفي؛
-اصطلاحات آوايي مورد استفاده ي خليل؛
-اصطلاحات فلسفي كه در قرن چهارم به زبان راه يافتند.
بعداً‌ درباره ي اين سه گروه از اصطلاحات بحث خواهيم كرد. در اينجا فقط اين نكته را خاطر نشان مي كنم كه مقايسه اي كه تروپو بين اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه و دستوردانان بعدي (15) انجام داده است نشان مي دهد كه يا تعداد زيادي از اصطلاحات دستوري در زمان سيبويه وجود نداشته و بعدها ابداع شده اند، و يا اينكه سيبويه به هر دليل از آنها استفاده نكرده است. فهرستي كه تروپو از اصطلاحات رايج در سنّت دستوري بعد از سيبويه ارائه مي دهد شامل اصطلاحاتي از همه ي سطوح تحليل دستوري است، نظير: مجاز، اسم آلت، اسم معني، اسم عين، فعل حال، انشاء، تأويل، حد، رتبه، محض، جمله، اصل، جامد، مركب، اجوف، مستكين و... .
ولي تروپو به تحليل اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه از حيث خودشان نمي پردازد، بلكه آنها را به پنج مقوله ي مجزّا تقسيم مي كند:
مفاهيم عام ( انواع كلمات و جمله ها )؛
اصطلاحات نحوي؛
اصطلاحات صرفي [ ساخت واژه اي ]؛
اصطلاحات آوايي؛
اصطلاحات مربوط به قواعد.
مقوله ي آخر شامل اصطلاحاتي است كه « از يك سو، به مفاهيمي كه سيبويه براي توضيح پديده هاي دستوري به كار برده، و از سوي ديگر، به شيوه هايي كه او براي ارائه ي اين مفاهيم مورد استفاده قرار داده است » (16) اشاره دارند. (17) احتمالاً اين مقوله شامل بسياري از اصطلاحاتي است كه در كتاب براي اشاره به مفاهيمي نظير سلسله مراتب (18)، شباهت (19)، وابستگي (20)، موضع نحوي (21) و غيره به كار رفته است. بديهي است كه اينها بخشي از يك الگوي منسجم براي مطالعه زبان است، هر چند سيبويه تقريباً همواره بدون اشاره صريح به محتوايشان از آنها استفاده مي كند.
موزل (22) نيز تلاش كرده است تا يك ارزيابي كلّي از اصطلاحات دستوري سيبويه ارائه بدهد. او نتيجه مي گيرد كه « اصطلاحات مورداستفاده ي سيبويه برگرفته از گفتار عاميانه و روزمرّه بوده، و همان لغاتي است كه براي اشاره به مفاهيم غيرزباني به كار مي رود ». (23) او براي مثال اصطلاح فعل را ذكر مي كند، كه هم براي اشاره به « انجام عمل » و هم « فعل » در حكم يك مقوله ي دستوري استفاده مي شود، مثلاً در عنوانِ باب47: « هذا باب من الفعل سمّي الفعل فيه بأسماء لم تؤخذ من أمثلة الفعل الحادث ». موزل معتقد است كه در اين جمله، كلمه ي « فعل » در دو مورد اوّل به معناي « انجام عمل » ‌و در مورد سوم به معناي « فعل » در حكم يك مقوله ي دستوري است. نتايج مشابهي را نيز مي توان در ارتباط با اصطلاحاتي نظير صفت، حال، و ظرف گرفت. به طور كلّي، موزل معتقد است كه سيبويه از تفاوت بين زبان و فرازبان (24) آگاه نبوده است.
يكي از بزرگ ترين مشكلاتي كه به هنگام خواندنِ كتاب سيبويه با آن مواجه مي شويم- و شارحان عرب نيز از آن غافل نبوده اند- اين است كه اصطلاحات به كار رفته در اين اثر كاملاً منسجم و يك دست نيستند. گاه ممكن است براي يك مقوله ي دستوريِ واحد چندين اصطلاح به كار رفته باشد. مثلاً، چنان كه موزل اشاره كرده است، (29) اصطلاحاتي نظير علامة، مضمر، اضمار، علامة الاضمار، ضمير، اسم مضمر همگي براي اشاره به « ضمير » به كار رفته اند. در چنين مواردي، شايد بتوان تفاوت موجود را نتيجه ي تفاوت سنّتهاي دستوري در منابع مورد استفاده ي سيبويه دانست. هرچند نبايد اين احتمال را نيز ناديده گرفت كه گاه كاربرد اصطلاحات متفاوت حكايت از تفاوت نقشهاي دستوري داشته، و سهوي در كار نبوده است.
به همين ترتيب، موزل خاطرنشان مي كند كه گاه يك اصطلاح ممكن است براي اشاره به چندين مقوله ي متفاوت به كار رفته باشد. او به موارد زير اشاره مي كند: يك اصطلاح ممكن است همزمان به يك مقوله ي كاركردي [ دستوري ] و محتوايي اشاره داشته باشد، مثل صفت يا ظرف (26)؛ بالعكس، يك اصطلاح ممكن است هم به مقوله ي عام و هم به مقوله هاي خاص تر آن اشاره كند، مثل خبر، كه هم به معناي « خبر » در مبتدا و خبر، و هم به معناي عبارتي كه « بيان كننده ي خبر است » به كار مي رود. (27) در برخي موارد نيز اصطلاحاتي كه براي اشاره به مفاهيم متفاوت و مجزا به كار مي روند با يكديگر كاملاً هم شكل هستند، مثل اصطلاح حرف، كه هم به معناي « صامت » به كار مي رود و هم به معناي دستوري « حرف » = « حرف المعني ».
اوونز بر اساس يكي از مباحث نحوي، يعني مقوله متمّمهاي اسم، دامنه ي اصطلاحات متفاوتي را كه سيبويه براي اشاره به متمّم نماها (28) به كار برده است، مورد بحث قرار مي دهد. (29) مي توان بحث اوونز را نمونه اي عالي از كلّ مشكلات اصطلاحات دستوري دانست، زيرا اوونز بحث خود را به اصطلاحات منفرد محدود نمي كند، بلكه نوعي طبقه بندي نيز از روابط معنايي بين آنها ارائه مي دهد. بدون اينكه به جزئيات بحث وارد شويم، به طور خلاصه نتايج آن را در ارتباط با اين جنبه از نظريه ي نحوي بيان مي كنيم. (30) سيبويه هفت نوع متمّم نما نام مي برد: حال، صفت/ نعت (31)، بدل (32)، شراك (33)، عطف، تأكيد (34)، تميز (35). مقوله ي آخر، يعني تميز، از موارد خاصّي است كه به آن اشاره شد: سيبويه به طور تلويحي چنين مقوله اي را جزو متمّم نماها مي داند، ولي اصطلاح خاصّي براي اشاره به آن به كار نمي برد. (36) در مجموعه ي اصطلاحاتي كه براي متمّم نماها به كار رفته است، صفت از همه مهم تر است، زيرا به كليه ي روابط متمّمي اسمي ( به جز بدل و عطف ) اشاره مي كند، ولي در عين حال، صفت در معناي خاصِّ « توصيف كننده » نيز به كار رفته است.
اوونز اين پديده را كه يك اصطلاح هم براي اشاره به يك مجموعه ي كلّي و، در عين حال، هم براي اشاره به يك زيرمجموعه به كار مي رود، « شمول » ناميده است: مثلاً، وصف و مشتقّات آن براي توصيف مجموعه اي شامل حال، تميز و صفت به كار مي رود؛ كه زيرمجموعه ي آخر به نوبه ي خود شامل عطف و صفت است. اصطلاح صفت در معناي اخير به يك پديده ي زبان شناختي ديگر نيز اشاره دارد، يعني گونه ي آزاد (37)، زيرا كاملاً با نعت مترادف است، و تمايز بين آنها امري صرفاً آماري است. (38) يك نمونه از گونه ي نيمه آزاد (39) نيز استفاده از اصطلاح عطف است، كه در برخي ساختها مترادف با تأكيد به كار مي رود، ولي هر دو اصطلاح موارد استفاده ي ديگري نيز دارند. اصطلاح شراك- كه فقط سيبويه از آن استفاده كرده است- نيز مترادف عطف است، ولي اين اصطلاح فقط براي زيرمجموعه اي از ساختها به كار مي رود كه با اصطلاح عطف شناخته مي شوند، و استفاده ي ديگري ندارد. (40) با وجود اين، اوونز نتيجه مي گيرد كه اگرچه اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه يكدست و ثابت نيستند، « وقتي سيبويه به راحتي از اصطلاح حال، بدل و شراك العطف استفاده مي كند... حتماً اصطلاحات نحوي نسبتاً جا افتاده اي در زمان او وجود داشته است. » (41)
شايد بتوان علّتِ يكدست و ثابت نبودنِ اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه را به قبل از او، يعني به زماني برگرداند كه در آن صفت براي اشاره به مجموعه ي بزرگ تري از پديده ها، از جمله فصل استفاده مي شده است. (42) احتمالاً سيبويه سعي داشته كه زيرمجموعه هايي در اين مجموعه معرّفي كند، و در عين حال اصطلاح صفت را براي اشاره به مجموعه ي بزرگ تر، و همچنين مهم ترين زيرمجموعه ي آن، يعني توصيف كننده ها، حفظ نمايد. شايد به اين دليل اصطلاح صفت را براي اين زيرمجموعه در نظر گرفته است كه معناي لغوي آن به بهترين نحوي نقش اين زيرمجموعه را نشان مي دهد. با وجود اين، به عقيده ي اوونز، هيچ مدركي وجود ندارد كه فعل وصفَ در معناي لغوي اش تنها اصطلاحي بوده است كه براي روابط وصفي اسمي به كار مي رفته، كه تا حدودي نيز حق با اوست.
به طور كلّي، با اين نظر اوونز موافق هستم كه اصطلاحات دستوري سيبويه به زبان شناسي تعلّق دارد كه با دقّت تمام سعي مي كند بين انواع مقولات لغوي و نحوي تمايز قائل شود. با وجود اين، هنوز رد پاي سنّتهاي قبلي كه پرهيز از آنها كاملاً برايش ميسّر نبوده در كتابش ديده مي شود. در اين ارتباط مثلاً مي توان به كاربرد نه چندان پر بسامد نعت اشاره كرد: اين اصطلاح احتمالاً از بقاياي يك سنّت قديمي تر است. تلمون استفاده از نعت را با نظريه ي نقش جمله واره ي حرف اضافه در حكم شاخص (43) مرتبط مي داند؛ طبق اين نظريه، صفت در ابتدا براي اسمهايي با نقش مكاني و نعت براي شاخصها به كار مي رفت. اگر نعت واقعاً جزو اصطلاحاتي بوده كه قبلاً استفاده مي شده است، بنابراين سيبويه با جايگزين كردن اصطلاحات ابداعي خود ناگزير قدري متشتّت به نظر مي رسد. اين نظريه توضيح مي دهد كه چرا او برخي اصطلاحات اوّليه را در كتاب خود حفظ كرده است.
قسمتي از اين سنّت قديمي ترِ دستوري در كتاب معاني القرآن اثر فرّاء حفظ شده است. (44) در اثر فرّاء، سه گروه ساخت وصفي معرّفي شده اند: نعت، عطف انسق، و تكرير. اصطلاح نسق سنّتاً يكي از اصطلاحات مكتب كوفي براي اشاره به سازه هاي همپايه (45) تصوّر مي شد، ولي اين اصطلاح در معاني 15 بار و اصطلاح عطف 37 بار به كار رفته است. (46) بنابراين شهر كوفي آن بايد از ثعلب ريشه گرفته باشد كه فقط يك بار از كلمه ي عطف استفاده كرده است. (47)
به رغم اختلافاتي كه بين سنّت كوفي و بصري وجود دارد، پيوندهاي زيادي نيز بين اين دو برقرار است. مثلاً، اصطلاح صفت هر چند كه در اثر فرّاء معمولاً نشانگر اسم با نقش مكاني است، معمولاً از آن در حكم معادلي براي نعت استفاده نشده است. (48)
اوونز در بحث خود درباره ي سير كلّي تحول سنّت دستوري عرب پس از سده هاي نخستين اسلامي (49) خاطر نشان مي سازد كه در اين دوره روندي به وجود مي آيد كه مي توان آن را « تمايل به استفاده از « يك مجموعه ( يا زير مجموعه ) واژگاني براي يك اصل دستوري » ناميد. به عبارت ديگر، موارد تكرار گونه ي آزاد و شمول مجموعه هاي واژگاني هر روز كمتر مي شود. مثلاً، مجموعه ي متمّمهاي اسمي با مطابقه، كه سيبويه از اصطلاح صفت براي اشاره به آنها استفاده مي كرد، از سوي ابن سرّاج ( د: 316ه ق. / 928م. ) توابع نام گرفت، و بدين ترتيب اصطلاح صفت به زيرمجموعه ي توصيف كننده ها محدود شد. (50)
در برخي موارد، زيرمجموعه ها نيز تقسيم شدند، مثلاً مجموعه ي حروف ربط و تأكيد، كه سيبويه براي اشاره به هر دوي آنها از اصطلاح عطف استفاده مي كرد، در سنّت متأخّر به ترتيب با اصطلاح عطف و تأكيد شناخته شدند. در مواردي كه يك مفهوم بدون اصطلاح خاصّي مورد استفاده قرار مي گرفت، دستورنويسان بعدي براي آن اصطلاحي معرّفي كردند، مثلاً مجموعه ي مشخّص گرها (51) كه تميز ناميده شد. (52) اوونز اين فرايند را نتيجه ي تغييرات در پيكره ي زباني مي داند، يعني از يك زبان زنده به پيكره ي ثابتي كه در آن برخي ساختها به اصطلاحات كاملاً جاافتاده و كهنه تبديل شده بودند. (53) مسأله اي كه او درباره اش صحبتي نمي كند منشأ گونه هاي آزاد در دستورنويسان متقدّم است.
در اينجا بايد خاطرنشان كنم كه در برخي موارد گونه هاي آزاد و گسترش اصطلاحات فقط جنبه اي ظاهري دارد. در اين ارتباط، ارزيابي مستشرقان غربي از اصطلاحاتي كه براي شناسايي اجزاي كلمه به كار مي رود مي تواند مفيد باشد. اين مستشرقان وجود دو مجموعه ي مجزّا، يعني مبتدا و خبر براي جمله هاي اسمي، و فعل و فاعل براي جمله هاي فعلي را معادل « نهاد و گزاره » غربي تلقّي مي كردند، و چنان كه فلايش مي گويد: « نقص بزرگي در بين آنها [ عربها ] مشهود است: آنها فاقد يك نظريه ي عمومي درباره ي جمله هستند » (54) (55).
چنان كه ايوب و بوهاس نشان داده اند، (56) اين انتقاد بر اساس درك اشتباه از معناي واقعي نظريه ي جمله در عربي است، كه بين دو نوع جمله ي عربي تمايز قائل مي شود. (57) اين نمونه نشان مي دهد كه نبايد اصطلاحاتي را كه ظاهراً مترادف هستند گونه ي آزاد تلقّي كنيم. به همين ترتيب، شايد برخي اصطلاحات گسترده (58) به نظر برسند، هرچند در واقع به مفاهيم كاملاً مشخّص و تعريف شده اي اشاره داشته باشند. اصطلاحِ « كلمه » نمونه ي خوبي در اين ارتباط است: طبق نظر موزل واقعاً نمي توان فهميد كه اين اصطلاح نزد سيبويه چه معنايي دارد (59)، ولي تحليلهاي لوين نشان مي دهد كه او [ سيبويه ] اصطلاح كلمه را در معناي بسيار دقيق و خاصّي استفاده مي كند. (60)
در برخي موارد، دستورنويسان بعدي اصطلاحات مورد استفاده ي سيبويه را حفظ كردند ولي آنها را در معناي متفاوتي به كار بردند. يك نمونه از آنها شامل اصطلاحاتي است كه براي جملات شرطي به كار مي رود: سيبويه از جزاء/ جواب براي جمله ي شرط و جواب آن استفاده مي كند، ولي در سنّت متأخّر، اصطلاحات شرط/ جزاء ترجيح داده مي شوند، (61) هرچند معناي اصلي جزاء براي اين دستورنويسان كاملاً ناشناخته نيست. تغيير مهم تري كه در سنّت دستوري رخ داده است به مسند/مسندإليه مربوط مي شود كه اركان اصلي هر دو نوع جمله ي اسمي و فعلي به حساب مي آيند. در بحثهاي مربوط به تفسير اين اصطلاحات و اينكه كدام ركن مسند و كدام ركن مسندإليه است، نظرات متعدّدي مطرح شده است. طبق نظر لوين، به اوّلين ركن جمله ي فعليه يا اسميه مسند مي گويند، و به دومين ركن مسندإليه. دستورنويسان متأخّر از مفهوم اسناد براي اشاره به رابطه ي نهاد/گزاره استفاده كردند ( يعني مسند در حكم گزاره، و مسندإليه در حكم نهاد ) (62). تلمون بر اساس مطالبي كه از فرّاء و ابن مقفّع به دستمان رسيده است اين مسأله را مورد بررسي مجدّد قرار داده است (63)؛ او به اين نتيجه مي رسد كه حتّي در نخستين سده هاي اسلامي نيز اصطلاحات فوق نشانگر رابطه ي نهاد/ گزاره بوده اند. (64) با وجود اين، مي توان از يك چيز اطمينان داشت: در سنّت دستوري متأخّر، معناي اين دو اصطلاح تغيير كرد، به نحوي كه مسندإليه به جاي اينكه به معناي « آن بخش از جمله كه وابسته به بخش ديگر است » به كار برود، بيانگر « آن بخش از جمله كه بخش ديگر به آن وابسته است » استفاده شد؛ به عبارت ديگر، يك تفسير مجهول غيرشخصي از وجه وصفي، جايگزين يك تفسير مجهول شخصي شد. همين تغيير احتمالاً در ارتباط با دو اصطلاح ديگر كه براي اشاره به اجزاي ساختهاي ملكي به كار مي روند اتّفاق افتاده است، يعني مضاف/ مضاف إليه: مضاف إليه احتمالاً در ابتدا به معناي « جزء اضافه شده » بود، ولي بعدها به معناي « جزئي كه جزء ديگر به آن اضافه شده » به كار رفته است. بايد خاطر نشان كنم كه دستوردانان متأخّر چندان از اين تغييراتِ ظاهراً گيج كننده نگران نبودند.
يكي از دلايل درهم ريختگي اصطلاحات اين بوده است كه كلاً سيبويه و ساير دستوردانان تعريفي از مفاهيم مورد استفاده شان ارائه نمي دادند. مثلاً سيبويه حداكثر به ارائه ي چند نمونه براي هر اصطلاح دستوري بسنده مي كند. بارزترين مثال در بابهاي ابتدايي الكتاب ديده مي شود كه مفهوم اسم صرفاً با مثالهاي رجل/فرس و زيد/ عمرو معرّفي مي شود. دستوردانان عرب خود به اين مسأله اشاره كرده اند، مثلاً زجّاجي ( د:337ه ق./ 949م. ) (65) در دفاع از سيبويه در مقابل انتقادهايي كه از او شده است، خاطر نشان مي كند كه مفهوم « اسم » آن قدر بديهي است كه سيبويه نيازي به تعريف آن نديده است.
هم زمان با آشنايي جهان اسلام با منطق و فلسفه ي يوناني، دستوردانان نيز لزوم تعريف مفاهيمِ اساسي رشته ي خود را احساس كردند، و در نتيجه در رساله هاي دستوري متأخّر براي اكثر اصطلاحات تعريفهايي ارائه شد، تا آنجا كه حتّي برخي نحويون رسائلي به رشته ي تحرير درآوردند كه انحصاراً به فهرست دور و درازي از تعريفها اختصاص داشت، مثلاً كتاب الحدودِ رُمّاني ( د:384ه ق. /995م. ). (66) جالب اينجاست كه اصطلاح حدّ به معناي « تعريف » در كتاب سيبويه ديده نمي شود هرچند سيبويه از خودِ اين كلمه در كتابش استفاده كرده است. (67)
روشن است كه برخي از اصطلاحاتي كه بعد از سيبويه مورد استفاده قرار گرفته است نتيجه ي همين نياز روزافزون به تعريفهاي دقيق تر مفاهيم و مقوله هاي دستوري بوده است.
اگرچه لزوم يك مبناي « علمي » براي نظريه ي زبان شناسي ممكن است بتواند پيدا شدن تدريجي اصطلاحات دقيق تر و تعريف شده تر را در برخي موارد توضيح بدهد، ولي آشنايي مسلمانان با منطق و فلسفه [ يونان ] نمي تواند تنها دليل پيدايش اصطلاحات دقيق تر در دوره ي بعد از سيبويه باشد. علاوه بر اين، در بالا ديديم كه برخي تغييرات در نتيجه ي تلاش دستوردانان متأخّر براي تمايز دقيق تر بين مجموعه ها و زيرمجموعه هاي پديده هاي زبان شناختي، و به كار بستن يك اصطلاح براي يك مقوله با وسواس خيلي بيشتر از سيبويه و معاصرانش بود. دستوردانان متأخّر در به كار بستن اين اصل اغلب سعي كردند كه حداقل بخشي از واژگان مورد استفاده در الكتاب سيبويه را حفظ كنند. در برخي موارد، اين كار موجب شد كه اصطلاح مورد استفاده ي سيبويه معناي تخصّصي تري پيدا كند، چنان كه درباره ي اصطلاح صفت شاهد بوديم، و اين اصطلاح به جاي اشاره به كليه متمّم نماهاي اسمي، حالا فقط براي اشاره به صفتها مورد استفاده قرار مي گرفت. در ساير موارد، ديده مي شود كه به رغم تغيير زبان شناختي اصطلاحات، تمايل شديدي به حفظ آنها وجود دارد. يك نمونه ي خوب در اين ارتباط استفاده از اصطلاح « حرف الإعراب »(68) است. در كتاب سيوبه اين اصطلاح نشانگر حرفي است كه حركت بر آن قرار مي گيرد، مثلاً حرف « د » در كلمه ي « زيداً ». در بحثهاي بعدي درباره ي امكان اِعراب با استفاده از صامتها به جاي مصوّتها ( در تثنيه و جمع مذكّر ) برخي دستورنويسان همچنان از اين اصطلاح استفاده كردند، ولي از نظر آنها اصطلاح فوق به صامتي اشاره مي كرد كه خودِ اعراب را تشكيل مي داد. (69)
منابع تحقيق:
ابوحيّان، محمّد بن يوسف غرناطي نحوي، منهج السالک في الکلام علي ألفية ابن مالک، تحقيق سيدني گلاسر، ايالات متّحده آمريکا، 1974 م.
زجّاجي، الايضاح في علل النحو، تحقيق مازن المبارک، دمشق، المطبعة الهاشمية، 1974م.
Ayoub, Georgine & Georges Bohas, “Les grammairiens arabes, la phrase nominale et le bon sens”. HLNE 31-48 , 1983.
Devenyi, Kinga, “The treatment of conditional sentences by the Mediaeval Arabic grammarians: Stability and change in the history of Arabic grammar”. BSA 1. 11-42, 1988.
Fleisch, Henri, Traite de philology arahe. I. Preliminaires, phonetique, morphologie nominale. Beyrouth, Imprimerie Catholique, 1961.
Goldenberg, Simeon, “Subject and predicate in Arab grammatical tradition”. ZDMG 138.39-73, 1988.
Levin, Aryeh, “SIbawayhi’s view of the syntactical structure of kdna wa"axawdtuhd". JSAI 1. 185-213, 1979.
, “The distinction between nominal and verbal sentences according to
the Arab grammarians”. SHAG 1, 118-127, 1985.
, “The grammatical terms al-musnad. al-musnad ilayhi and al-isnad”.
JAOS 101. 145-165, 1986a.
, “The Mediaeval Arabic term kalmia and the modern linguistic term
morpheme: Similarities and differences”. Studies in Islamic History and Civilization in Honour of Professor David Ayalon, 423-446. Jerusalem & Leiden, Cana & E.J. Brill, 1986b.
Mosel, Ulrike, Die syntaktische Terminologie bei Sibawaih. Diss. Universitat Mtinchen, 1975.
Owens, Jonathan, Early Arabic Grammatical Theory: Heterogeneity and
standardization, Amsterdam & Philadelphia: J. Benjamins, 1990.
Talmon, Rafael, “Musnadmusnad ilayhi and the early history of Arabic grammar: A reconsideration”. JRAS 207-222, 1987.
Troupeau, Gerard, Lexique-index du Kitab de Slbawayhi, Paris, Klincksieck, 1976.
Troupeau, Gerard. “Les livres des definitions grammaticales dans la lexicographic arabe”. SHAG 1, 146-151. 1983.
Troupeau, Gerard, “Le second chapitre du ‘Livre des definitions’ d’al- RummanT”, Arab Language and Culture, ed. by Ramzi Baalbaki, 121-138. Beirut, American Univ. of Beirut. 1983.
Versteegh, Kees, “The development of argumentation in Arabic grammar: The declension of the dual and the plural”. SHAG1, 152-173, 1985.
Weil, Gotthold, Die grammatischen Streitfragen der Basrer und Kufer. Leiden, E.J. Brill, 1913.


پي‌نوشت‌:

1. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد ورامين- پيشوا.
2. برگرفته از بخشي از فصل نخست كتاب دستور زبان عربي و تفسير قرآن در نخستين سده هاي اسلامي، نوشته كرنليوس ورستيخ، انتشارات بريل، 1993م.
3. "Wie ein Wunderbau steht in der Mitte des zweiten Jahrhunderts d.Fl.das Lehrgebaude der arabischen Sprache auberlich zum mindesten vollkommen vor uns"
4. Weil,Gotthold,1913,p.3
5. Owens,Jonathan,1990,p.11f
6. Ibid,p.12
7. Troupeau,Gerard,1976,p.15
8. Ibid,pp.12-14
9. caractere primitive
10. Ibid,p.14
11. Norminal
12. Verbal
13. Nominality
14. Verbality
15. Ibid,pp.19-24
16. "concepts utilises par Sibawayhi pour exploquer les faits grammaticaux dune part,et aux procedes quil emploie pour les exposer,dautre part"
17. Ibid,p.12
18. Hierarchy
19. Resemblance
20. Dependence
21. Position
22. Mosel,Ulrike,1975,pp.9-11
23. Sibawaihs Termini [sind] der Alltagssprache entnommen und mit Bezeichnungen fur aubersprachliche Begriffe identisch"
24. Metalanguage
25. Ibid,p.102ff
26. Ibid,p.138ff,346
27. Ibid,p.281
28. Complementizers
29. Owens,Jonathan,1990,pp.55-102
30. Owens,1990,pp.74-83
31. Qualifier
32. Substitute
33. Coordination
34. Emphasis
35. Specifier
36. cf.Owens,1990,p.65,135
37. Free variation
38. Owens,1990,p.69
39. Partial free variation
40. درباره عطف مقايسه كنيد با: تلمون، 1981.
41. Owens,1990,p.83
42. Owens,1990,p.83,n.13
43. Attribute
44. cf.Owens,1990,p.136ff
45. Conjunct constructions
46. Owens,1990,p.85
47. Owens,1990,94
48. Owens,1990,pp.84-91
49. Owens,1990,p.97
50. Owens,1990.p.100
51. Specifiers
52. Owens,1990,p.135
53. Owens,1990,p.102
54. Une grande lacune chez eux est tres significative:ils nont pas une theorie generale de la phrase
55. Fleisch,Henri,1961,pp.25-24
56. Ayoub,Georgine & Georges Bohas,1983,pp.31-48
57. Cf.recently Levin,Aryeh,1985,SHAGI,pp.118-127.And Goldenberg,Simeon,1988,ZDMG 138,pp.39-73
58. Diffused
59. Mosel,1975,p.12
60. Levin,Aryeh,1986b,pp.423-446
61. Devenyi,Kinga,1988,BSA 1.11-42,pp.14-16
62. Levin,Aryeh,1981,JAOS 101,pp.145-65
63. Talmon.Rafael,1987,JRAS,pp.207-222
64. Cf.also Goldenberg,Simon,1988,ZDMG 138,pp.39-73
65. زجّاجي، الايضاح 41-42.
66. Cf.Troupeau,Gerard.1983a.SHAGI,146-51.And Troupeau,Gerard.1983b,pp.121-38
67. Cf.Levin,Aryeh.1979,JSAI 1.185-213,P.211
68. Consonant of the declension
69. نك: ابوحيّان، منهج السالك، 20/9 -21، نيز:
Versteegh,Kees,1985,SHAGI,pp.152-173.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول