نويسنده: حسن محمّد توفيق ظاظا - پارسي كرده ي محمّدحسين ساكت (1)




 

چكيده:

همه ي تاريخ نگاران زبان عبري همداستان اند كه يهوديان تا پيش از سالهاي پاياني سده ي هشتم ميلادي/ سوم هجري، سده اي كه سيبويه دانشمند سرشناس و تازي دان برجسته ي ايران در آن مي زيست، دانش زبان يا دستور زبان ( نحو ) را نمي شناختند. (2) اصطلاح دِقدوق يا دستور زبان ( نحو )، پس از برپايي و پابرجايي نحو تازي به چهره ي فرجامين خود، به بركت سيبويه در زبان عربي باب گرديد. دقدوق در پي كشمكش ميان يهوديان قرّائي ( پيروان ايراني عنان بن داود، زاده ي سال 714م. كه مشنا و تلمود را نمي پذيرفتند )، شكوفا شد. دانشمنداني مانند بن آشر با كارهاي دستور دانان عرب پيوندي استوار داشتند. بن آشر برخي از اصطلاحاتي را در عبري به كار مي گرفت كه به كوشش وي از راهِ بصره و در اصل، دبستان سيبويه از تازي به ترجمه درآمده بودند. نويسنده در اين گفتار نشان گذاري دستور زبان تازي، به ويژه ديدگاههاي دستوري سيبويه ي ايراني را بر دِقدوق يا نحو عبري نشان داده است.
كليدواژه: سيبويه، دستور زبان تازي، دقدوق، كتاب مقدّس، مشنا، تلمود، اهرون بن آشر، موسي بن نفتالي، مِسُوره، طبريّه.

پيشگفتار مترجم

دانشگاه شيراز در روزهاي 7-12 ارديبهشت 1353 به مناسبت دوازدهمين سده ي درگذشت سيبويه كنگره ي جهاني با شكوهي برگزار كرد. بسياري از استادان و كارشناسان زبان و ادب تازي و زبانشناسي از ايران و كشورهاي گوناگون، به ويژه كشورهاي عربي همسايه و دوردست در اين كنگره شركت داشتند و مقاله هاي فارسي و تازي خود را در شش روز كاري كنگره خواندند. استاداني مانند عبدالرحمن بدوي، لطفي عبدالبديع، عبّاس خضر، توفيق ظاظا، كمال بشر و سيد يعقوب بكر ( از مصر )؛ علّال الفاسي، محمد حجي، عبدالله جراري عبدالقادر المهيري و عبدالعزيز بنعبدالله ( از مغرب )؛ صلاح الدين منجّد، ويكتور الكك و عيسي ميخائيل سابا ( از لبنان )؛ نهاد الموسي ( از اردن )، علي الشّابي و طيّب بكّوش ( از تونس )؛ عبدالعزيز مطر ( از قطر )؛ محمد بن علي الأكوَع ( از يمن )؛ ناصرالرشيد ( از عربستان ) و عثمان كسكي اوغلو ( از تركيه ) از بيرون ايران، و استادان سيّد جعفر شهيدي، مجتبي مينوي، محيط طباطبايي، محمّدجواد مشكور، امير سليم، واعظ زاده خراساني، زاهدي ( جورابچي )، صلاح الصاوي، محمّد فاضلي، محمّد هاشم روضاتي، خراساني و ديگران از ايران در اين كنگره شركت داشتند. برخي از ميهمانان خارجي و ايراني به خواندن مقاله پرداختند. اكنون به جز چند تن انگشت شمار، همه ي آنان به جهان ديگر پر كشيده اند. متن سخنرانيها يا مقالات فارسي و عربي ارائه شده در كنگره به ترتيب در سالهاي 56 و 68 از سوي انتشارات دانشگاه شيراز به كوشش آقايان اسكندري و افشار شيرازي به چاپ رسيد. متن برخي از سخنرانيها، براي نمونه سخنراني دكتر عبدالرحمن بدوي و استاد خراساني، در مجموعه هاي مقالات نيامده است.
نگارنده كه در آن كنگره شركت داشت، اين بخت را پيدا كرد تا با تني چند از استادان بنام آشنا شود. از آن ميان دكتر توفيق ظاظا، استاد دانشگاه اسكندريه كه پارسي شده ي سخنراني او را مي خوانيد. شادروان دكتر محمّدجواد مشكور در شيراز به نگارنده مي گفت كه يكي از استادان بلندآوازه در پاريس به ما زبان سامي درس مي داد. آقاي توفيق ظاظا هم در آن درس حضور مي يافت. استاد فرانسوي پيش از آغاز درس مي گفت: " من چيزي بيش از آنچه آقاي ظاظا مي دانند، نمي دانم. " گذشته از دانش و آگاهي ظاظا، دكتر مشكور از رفتار انساني و اخلاق والاي ظاظا تعريف مي كرد كه به راستي هم چنين بود.
گفتني است كه يكي از باشكوه ترين و ماندني ترين كنگره هاي برگزار شده در ايران، كنگره ي سيبويه در شيراز بود كه خاطرات دلنشين و شيريني بر جاي گذاشت. بدبختانه تاكنون سخنرانيها و مقاله هاي خارجي ( انگليسي / فرانسه ) كنگره ي يادشده چاپ نشده است. اميد كه دست اندركاران انتشارات دانشگاه شيراز، اگر اثري از متن آنها مانده است، به نشرشان دست يازند. استاد مصري همان هنگام تصويري از متن گفتار خود را به من داد تا به فارسي درآورم، اگرچه بعدها در مجموعه ي 16 مقاله ي عربي ( آنچه چاپ شده 25 مقاله است ) در سال 58 نيز آمده است. بار ديگر متن اين مقاله بدون واژه ها و عبارتهاي عبري، در مجله ي اللسان العربي، سال12، ش1 ( 1975 ) به چاپ رسيده است. از خانم مهسا مسّاح كه در خواندن درست چند واژه ي عبري به من ياري رساند، سپاس گزارم- م.
از چيزهايي كه نياز به شرح دراز ندارد اينكه زبان خدمتگزار انديشه و ابزار نگاه داري و رساندنش به بشر از گوينده به شنونده و از گزارشگر پيشينيان است تا اين سپرده را به پسينيان برساند و نيز از نويسنده اي است كه برخي از دستامدهاي انديشه ي انساني را ثبت مي كند تا اين دستامدها راه خويش را با گذر از نسلها و سرزمينها ادامه دهد.
زبان- هر زباني باشد- مانند هر موجود زنده اي در زندگي دراز خود با دوران كودكي، جواني و به دنبال آن پختگي كامل رو به روست كه پاسخگويي انديشه را با همه ي سنگيني بر دوش مي كشد و چه بسا ناگزير است با زبان ديگري داد و ستد كند، بگيرد و بدهد و اثر بپذيرد و اثر بگذارد. سپس در پي آن سراسر سالخوردگي اش فرامي رسد؛ دراز يا كوتاه برابر ظرفيتهايي كه زبان با آن رو به روست؛ يا از زير گسستهاي روزگاران بيرون مي جهد تا جايگاهش را دوباره بازيابد و زيست تازه اي بگيرد، و يا گوشه نشين مي شود و آرام مي گيرد تا از ياد سخنگويان برود، و بدين سان مرگ و پژمردگي اش فرا رسد.
باريك ترين مرحله هاي زيست زبان، مرحله ي پختگي كامل پاسخگويي از انديشه ي علمي، ادبي و فلسفي سترگ است. اين از آن روست كه انديشه ي انساني برابرِ نهاد خود پيوسته به سوي ناشناخته پيشتاز است تا آن را پيدا كند و ژرفايش را روشن سازد. در اينجا پيشتازي سهمگيني ميان انديشه و زبان چهره مي بندد و اين دومي ناچار است گامهايش را نزديك كند و پيوسته در تراز انديشه بماند وگرنه انديشه زبان را ترك مي كند و ميان اين دو شكاف مي افتد و در پي آن آشفتگي زبانها، گسيختگي سبكها و پراكندگي قاعده ها پيش مي آيد.
زبان در اين پيشتازي به پاسداري علميِ پيوسته نياز دارد. شايد مهم ترين آن، التفات به گردآوري گواههاي رسا؛ نگارش سبكها و روشهاي درست؛ ثبت قاعده ها به گونه اي كه ميان باريك بيني و روشني را گرد آرد؛ سامان منطقي و پاسخ گويي به خواستهاي كاربردي گويندگان باشد.
زبان تازي، پس از آمدن اسلام، خود را در اين مرحله ي پختگيِ كامل يافته است و پس از آنكه آغاز كرد به كشيدن بار مسئوليت تمدّني كامل، كه نه تمدّنهاي پيش از خود را نابود كرد، و نه ميراث انساني پيشين را در گذرگاه تندبادي سخت و خانه برانداز گذارد تا همه چيز را دستخوش نيستي گرداند؛ بلكه به وارونه ي آن، از تجربه هاي پيشينيان بهره گرفت: از فلسفه ي يونان، نظم روميان، فرهنگ و ادب ايرانيان، فرزانگي هنديان، چيره دستي چينيان، كارشناسان مصر و شام. اين تمدّن اسلامي به هنگام دولت عبّاسيان به چكاد خود رسيد و پيشتازي ميان انديشه ي بشري و زبان تازي آغاز شد؛ تو گويي كه با كار بسيار باريكي رو به رو مي شود. مردمان تازه اي به اين دين نوين درامده اند كه شايد بيشترشان بار مسئوليت تمدّني را بيش از قبيله هاي عرب بر دوش كشيده اند. فروريختگي در زبانها آغاز شد. عاميانه گويي " لحن " و لغزش به زبان راه يافت و پيچيدگي و سستي به سبكها رخنه كرد. با اينهمه، سرشت پيشرفت و دگرگوني نگذاشت به هسته ي زبان تازي گزند برسد، بلكه خدا كساني را از دانشمندان برجسته براي اين زبان پديد آورد كه همه ي كوششهايشان را در راه خدمت، پاسداري و دفاع از آن به كار گرفتند؛ نمونه هايي چون: مهترمان علي بن ابي طالب، ابوالأسود دوئلي، عنبسة بن مَعدان ميساني، نامور به عنبسه ي فيل، ابوعمرو بن علاء، عبدالله بن ابي اسحاق حَضرَمي، ابوعيسي بن عمر ثقفي، ابوعبدالرحمن خليل بن احمد بن تميم فراهيدي بصري، اصمعي ابوسعيد عبدالملك بن قريب، ابوعبدالرحمن يونس بن حبيب، و ديگران.
به آثار اين پيشينيان زبان دان و دستورشناس، ويژگي گردآوري مايه ي تازي فصيح، نگرش، شرح، بررسي، گاهي سنجش برخي با برخي ديگر و كوشش در ريختن آنها در بابها يا نمونه هايي از انديشه گري داده اند كه مي توان گفت ساختار دستور زبانيِ منطقيِ فراگير و داراي همبستگي ريشه ها وشاخه ها تقريباً از اين ويژگيها شكل مي گيرد.
سيبويه در پي اين پيشتازي و پيشاهنگي آمد؛ گزارشگري جوان و باهوش، ژرف انديش، فروتن در دانش، پاك و پارسا در فرهيختگي و نابي براي زبان « قرآن »، با نگاهي كاونده كه ريشه هاي برگرفته و سيراب شده از تمدّن ايراني در او برجا مانده بود؛ نگرش كاوشگري آزاد كه سر بر بالين آنچه گذشتگان يافته بودند ننهاد، ولي از آنچه هم پدران از نياكان شنيده بودند، غفلت نورزيد.
سيبويه دانشمند زبان تازي بود. با اينهمه، در هر گامي از گامها، بررسيهاي دستور زباني اش پيداست و گويي در سراسر زندگي اش دانشجوست نه استاد، و پرسنده است نه پاسخگو و خواستارِ دانستن است و نه فتوادهنده. از همين جا كار دستور زباني ( نحوي ) سترگ او هويدا مي شود: الكتاب، كاري كه براي خواننده ي سرسري ناشكيبا بر رهگذرهاي زبان تازي و رازهايش، به اندازه اي گلوگير است كه براي گوارش نياز به كوشش بزرگي دارد. سيبويه دانش منطق مي دانست و به سراسر سخن تازيان، و درون دستگاههاي آنان در ساخت جمله ها و سبك شيوه ها سرك مي كشيد، و دقّت فكري گيرايي داشت كه هر چيزي را از دوردست پيوند مي داد و باريك ترين نكته ها و دشوارترين تفصيلها را از نظر نازكي و پنهاني به رشته مي كشيد و سامان مي بخشيد. نگاشته ي او پاسخ راستيني بود به توانمندي زبان تازي، كه پيشتازي سهمگين با انديشه و تمدّن را به چكادشان مي رساند. الكتاب توان اين كار را داشت و درون تمدّن تازي [ اسلامي ] انقلابِ فراگيري در تأليفهاي زباني پديد آورد و نيز در زبان تازي به سان قانون اساسي بود كه دستوردانان عرب پس از سيبويه با شيفتگي و خوشامدگويي و وفاداري از شهرهاي بزرگ از آن ميان در بصره، بغداد، موصل؛ و در همگي كانونهاي فرهنگ تازي در ايران، مانند نيشابور، ري، قم، اصفهان، اهواز و شيراز؛ در سراسر جهان اسلام از دمشق تا قاهره، قيروان، فاس، قرطبه، طُليطَله و حتي دوردست شمال اسپانيا در سَرَقسطه ( سراگوسا ) و فراتر آن، همان روش را در پيش گرفتند. كتاب سيبويه خود را بر كوفه، كه دشمنانش او را دشنام مي دادند و بر ضدّ او دار و دسته راه انداخته بودند، پذيراند، چنانكه دستوردانان آن شهر به خواندن، شرح دادن و ياري گرفت از نهفته ها و رمز و رازهاي زبان تازي از درون الكتاب ناگزير آمدند و سپس همان تافته را بافتند و در نگاشته هاي خود از سامان آن در پرداختن به چارچوب قاعده هاي زبان تازي برگرفتند.
همه ي اينها طبيعي مي نمايد و در برابر كار بنيادينِ سراسر سخته و پخته، كه داراي دورترين پلكان باريك بيني و بسندگي است، آن سان كه كسي ياراي افزودن به آن را پس از وي نداشته است مگر سخنان كمياب و ديريابي كه درون بابها و فصلها و بخش بنديهايش جاي فراخ و آسوده اي پيدا مي كرد، هيچ گردي بر دامنش نمي نشيند.
با اينهمه، معجزه ي سيبويه در نگارش برجسته و تابناك او پايان نمي گيرد، بلكه آنجاست كه اثر آن را در نگاشتن و ثبت قاعده هاي زبانِ عبري به دست يهودياني ببينيم كه براي نخستين بار در درازاي تاريخ بلند خود انجام مي گيرد. يهوديان نيز خود شاگردي الكتاب را مي كنند و روش آن را سراسر مي گيرند. اين كار در سايه ي آسان گيري انديشه گري اسلامي انجام گرفت كه همگي شان در شرق [ جهان اسلام ]، شمال آفريقا و اندلس ايمني، آسايش و آزادي پيدا كردند و بر آن شدند تا به زبان مقدّس خود- « زبان تورات »- جان دوباره اي بخشند. آنان براي اين كار، ابزاري جز پيمايش راه پر فروغ سيبويه نيافتند. اين همان سيمايي است كه مي خواهيم در يادبود دانشمند بزرگ زبان تازي به بيان آن پردازيم.
همان گونه كه خواهيد ديد، يهوديان واژه ي « دِقدُوق » را از پيش خود آفريدند تا نام اصطلاحي براي واژه ي تازي نحو ( دستورزبان ) باشد. پيداست كه خود واژه ي « نحو » را زبان دانان آغازين عرب كه بدان « دانش زبان تازي » مي گفتند، به كار نمي گرفتند و به ياد نداريم كه واژه ي نحو در خود كتاب سيبويه به كار رفته باشد. همه ي فرهنگنامه هاي ما نيز در اين باره سخن فراگيري نمي گويند. اين به راستي شگفت و شايسته ي جستار است. شگفتيهايي از اين دست در سخنان عرب مي بينيم ( از آن ميان خود واژه ي زبان ( لغت )- تا روزگار سيبويه- جز آنچه را اكنون گويش ( لهجه ) مي ناميم، به كار نرفته بود. راه و روش هر مردمي و ملتي در سخن گفتنش زبان ( لسان ) ناميده مي شده است. از روزگار جاهليت يا آغاز اسلام يك گواه مورد اطميناني كه رواج واژه ي زبان ( لغت ) را نزدشان ثبت كند، نيافته ايم. پس سخن برتر اينكه، « نحو » در نزد عربها و« دِقدوق » در پيش يهوديان هر دو وام گرفته ( مولَّد ) اند.

1. جستار زباني در يهود پيش از سيبويه

همه ي تاريخ نگاران زبانِ عبري همداستان اند كه به گونه اي دربست، « دانش زبان » يا دستور زبان ( نحو ) تا پيش از سالهاي پاياني سده ي هشتم ميلادي، سده اي كه سيبويه مي زيست، شناخته نبود.
از آنجا كه يهوديان اهل كتاب بودند و ديني داشتند كه بدان در اين كتاب مراجعه مي كردند، و خواندن آن يكي از ركنهاي ايمان و شالوده اي از شالوده هاي نيايش و عبادت بود، و پيش از ان سراسر سرچشمه ي آگاهي و شناخت پيشين، با شاخه هاي گوناگونش بود، پس نابخردانه و ناپذيرفتني است كه از پرداختن به درستي سخن گفتن و درك نازك كاريهاي ساختاري و دستورهاي درستي در بازگويي و نوشتگري و نويساندن و بيان ابزارهاي تفسير و برداشت از فتواها و حكمهاي اين كتاب خويش غفلت ورزيده باشند. با اينهمه ثابت است راه سنّتي و ديريني كه آنان در گستره ي سده هاي درازي كه دانشهاي زبان تازي پشت سر گذاشته، آن گونه كه امروز مي گويند، راه مستقيم و يا آموختن رسازباني ( فصاحت ) و كار بستِ دقّت در گفتن از رهگذر درسهاي ديني بود كه شاگرد از استاد فرامي گرفت. براي همين است كه در مِشنا و تَلمود، كه متون ديني شفاهي مقدّس نزد آخوندهاي يهودي است، برخي از اشاره هايي را مي بينيم كه به معناي نكته اي جزيي از شناخت زبان است و در ميانه ي بحث و گفت و گوي فقهي كه آن را « هلاخا » (3) مي نامند، يا سبك داستاني كه آن را « هگادا » مي خوانند، همراه مي آيند، بي آنكه بر اين نگرشها نام ويژه اي چون « دانش زبان » يا « نحو » ( دستورزبان )، يا « تصريف » و مانند آن بدهند.
براي نمونه، در تلمود (4) آمده است: « ربي نحميا» درباره ي « فتحه ي اطلاق » كه به « هاي مدّ » مي رسد و يا به پايان برخي از نامهاي عبري براي دلالت بر ظرف مكاني جهت دار افزوده مي شود، قاعده ي مهمّي را ياد مي دهد. اين قاعده مي گويد هر نامي كه در آغاز خود حرف لام را براي دلالت بر جهت مي پذيرد، ممكن است به جاي اين لام در پايان آن، هاي ظرف مكاني جهت دار بيايد.
همين گونه در جاهايي دقيق به درست خواندن تلمود توجّه شده است. براي نمونه، تلمود اورشليمي (5) به هنگام سخن در خواندن « قرائت سَماع » در نماز، كه بخش بنيادين هر نماز است، و با عبارت « شمعْ يِسرائيل » يا « بشنو اي اسرائيل !» آغاز مي گردد، سفارش مي شود تا به آواهاي حروف به گونه اي التفات شود كه هر حرفي، سرشت آوايي كامل و جداي خود را بگيرد. فعل « تزكرو »، يعني به ياد مي آوريد، بايد زا در آن با صدادار آشكار گفته شود، به گونه اي كه با واژه ي « تِسْكرو »، يعني « مي خريد » يا « مي پردازيد » يا « كرايه مي كنيد » يا « رشوه مي دهيد » اشتباه نشود. گفته اند هنگامي كه دو واژه پشت سر هم بيايد، دومي با همان حرفي آغاز مي شود كه واژه ي نخست بدان پايان مي يابد و بايد ميان آن دو ايست كمي فاصله بيفتد تا حرف دوم در حرف نخست ادغام نگردد، مانند خواندن سماع « عِلْ-لِواوِخا »، يعني « بر دلت » و نيز « عِسْو-وسادْخا »، يعني « گياهي در كشتزار تو ».
حتّي دانشمندان تلمود به دگرگوني زبان در گذر زمان توجّه داشتند و اينكه آنچه در عبري بودن كتاب مقدّس رواست، گاهي با عبري بودن گزارشها اختلاف دارد. گفته اند (6) كه « زبان تورات » زباني ايستاده روي پاي خود است، چنانكه « زبان عالمان » خويش چنين است. اين سخن را به « عبري » و به « آرامي » گفته اند. به عبري گفته اند: « لِشونْ تُوراه لَعَصْماه، وُلْشُونْ حَخامينْ لعَصْمانْ
و به آرامي: « ليشانا داوْرَيْتا لحُود، و ليشانا دَربَّنان لِحُود.
گاهي گرايش به جدايي ميان كلمات تا آن اندازه پيدا مي شد كه آنها را به تأويلهايي كمتر از آنچه در آن مي گفتند، مي كشانيد، كه تازه و شگفت بود، مانند جدايي انداختنشان ميان دو واژه در عبري كه برابر دو واژه ي تازي « ذكر » به معناي نام است، و « ذِكري » ياد يا يادبود پس از مرگ يا پس از فراموشي، كه به كسر ذال و سكون كاف است، و در « ذَكَر » با فتح ذال و كاف، نرينه و ضدّ مادينه است. در تورات (7) اين واژه را ديده بودند: « بايد نابود كني ياد عَماليق را از زير آسمان ( در زمين )، فراموش مكن !»اين واژه در اينجا زيخر، و آن آيه اين است:
و يا در جايي ديگر (8) يافته اند: « زيرا " يوآب " و هر اسرائيلي در آنجا شش ماه ماندند تا اينكه هر مردي را در أدوم نابود كردند » در اينجا اين واژه « زاخار » است و آن آيه اين است:
از مقايسه ي آن دو آيه بيرون كشيدند كه « يوآب » فرمانده داود است كه در خواندن سفارش تورات با نابودي كامل هر دو نرينه و نشانه اشتباه كرده بود و تنها در جست و جوي مردان و كشتن آنان خود را براي شش ماه به رنج افكند، در حالي كه ساده تر اين بود كه همگي را نابود كند. عالمان شريعت شفاهي از « تنّائيم » (9) ( عالمان مِشنا ) و « امورائيم » (10) ( عالمان تلمود ) در شرح واژه هايي كه در راستاي سخنانشان مي آيد؛ به ويژگيها و صفتهايي معيّن در سخن توجّه داشتند. آنان برخي از اصطلاحات مانند « مذكّر » ( زاخار )، « مؤنّث » ( يقْوا )؛ « مفرد » ( ياخيد )، و جمع را به كار مي بردند، همان گونه كه كلماتي را كه براي اشتقاق و ريشه شناسي ( خيبيت ) اصل به شمار مي روند، و نيز حروف الفبا ( اُوت )، نطق ( خابْرا ) و اسم ( هاشِّم ) را تعريف كرده اند، و اصطلاحاتي به كار مي بردند كه برابر است با كلمه ي ضمير در نزد دستور زبان عرب. آنان فعل ( هاپُعِل ) را تعريف كرده اند و ميان گذشته ( عاوِر ) حال ( وينوني ) و آينده ( عاتيت [ آتيه ]) جدايي مي نهادند. آنان براي دلالت بر آنچه نزد دستوردانان عرب استعمال ( كاربرد )، يا گونه گوني دلالت، يا مَجاز الفاظ ناميده مي شد، اصطلاحي داشتند كه همان كاربرد زبان ( شيموش هالّاشون ) است.

2. پيدايي دانش نحو روشمند در يهود

يهوديان اين دانش را به زبان خود دِقدوق مي نامند. مي دانيم كه پيشين ترين مردمي كه قواعد زبان خود را نوشتند يونانيان بودند و اين دانش را گراماتي مي خواندند كه معناي لفظي آن « احكام الفاظ » است. سريانيان اين نام گذاري را از يونانيان گرفتند و به زبان خود تُورَاصْ مَمللا ترجمه كردند. عربها اين دانش را « نحو » ناميدند. گزارشگران عرب در اين باره داستانهاي فراواني آورده اند. يكي از آنها داستاني است كه ابوالبركات عبدالرحمن بن محمّد انباري در آغاز كتاب نزهة الألبّاء في طبقات الأطّباء گزارش كرده است كه امام علي ابي طالب- خداوند چهره اش را گرامي بدارد! به ابوالأسود دوئلي به نگاه داري قواعد زبان عرب اشاره كرد تا عربها را از لغزش در زبانشان، كه در پي آميختن با ديگر مردمان به نادرستي و آشفتگي زبان دچار آمده بودند، نگاه دارد. همين كه ابوالأسود آنچه را بسنده مي نمود نگاشت، مهترمان علي به او فرمود: « اين روشي كه رفته اي چه زيباست !»: ( ما أحسنَ هذا النّحو الّذي قد نَحَوْتَ ). براي همين، آن را « نحو » ناميده اند.
در اينجا نمي خواهيم درباره ي پيدايي نحو تازي بحث كنيم، زيرا تاريخ نگارانِ پيشين اين دانش در عرب، و از آن ميان خود ابن انباري، سخنان ديگري را كه به گونه اي آشكار گوناگون و ناسازگار است، آورده اند، ولي آنچه براي ما آشكار است اين است كه قاعده هاي دستوري زبان تازي را از گواههاي مورد اطمينان در سخنان عرب بيرون كشيده اند. اين گواهها بيشتر از شعر روزگار جاهلي، اُرجوزه هاي رسازبان بياباني، قرائتهاي متواتر قرآن و آنچه از گزارش نثري مانند سجع كاهنان، مثلها، سخنراني و سخنان بالندگي قومي و قبيلگي رواج داشته، برگرفته شده است. كساني كه قاعده هاي زبان تازي را مي نوشتند، هرگاه چيزي از آن ياد مي كردند به دنبالش گواه مي آوردند و مي گفتند: « نحو قوله »: مانند سخن او؛ يا « نحو كذا »: مانند چنين؛ يا « نحو ما جاء في كذا »: مانند آنچه در آن آمده است. آن قاعده به راه گواه مي رفت، و نحو و ناحيه در لغت نشانگر سمت و سوست و شايد اين دانش سراسر از همين رو به نام « نحو » خوانده شده است. يعني هدايت شدن به وسيله ي سخن عرب و گام نهادن در مسير او و گواه آوردن به او، با به كارگيري واژه ي نحو همچون: « نحو... »، « نحو... » و « نحو... » به گونه اي كه اين واژه همرديف كلمه ي « مانند » شده است. مي گويند: « اعمل كذا أو نحوه »: چنين كن يا مانندش.شايد اين ويژگي در پيدايي دستور زبان تازي همان چيزي است كه موجب شده است قياس نزد سيبويه و دبستان نحويان بصره و پس از آن همه ي نحوياني كه تا به امروز جاودانه مانده اند، به عنوان شالوده و روشي براي گام نهادن در اين ميدان جزو جستار علمي قرار گيرد.
مي بينيم كه در زبان فارسي اين دانش به نظريه ي يوناني نزديك است؛ چرا كه آن را « دستور زبان » مي نامند، يعني قانون سامان يافته براي زبان يا لغت.
اكنون برمي گرديم به « دِقدوق » يا نامي كه دستوردانان عبري براي اين دانش برگزيده اند. مي بينيم كه به هيچ رو در عبريِ كتاب مقدّس نيامده است و درمي يابيم كه در گذشته به معناهاي ديگري جز اين معنا به كار مي رفته است. اين واژه برگرفته از بن مايه اي سه حرفي است كه در بسياري از زبانهاي سامي هست، و آن بن مايه « د ق ق » است، مانند « دَقِّ » در زبان تازي كه به معناي « ساييد » است و « الشيّ الدّقيق » يعني چيزي كه نيازمند كند و كاو و نگاه و نگرش است. نخستين رد پاي اين واژه را در عبري در سخن مشنا (11) مي بينيم: دِقدوق حَبيريم كه شرح نويسان درباره ي معناي آن همداستان نيستند. يكي مي گويد، معنايش « باريك شدن در گزيدن دوستان » است، و ديگري مي گويد: معنايش « باريك بيني هايي كه دوستان درباره ي آنها بحث مي كنند » است.
در تلمود (12) « دِقدوقي توراه به معناي « باريك بيني ها در تفسير شريعت و تأويل آن » آمده است.
همان گونه كه مي بينيم اين واژه رفته رفته معناي مرتبطي با اهتمام ورزيدن به متون و تحليل و تفسير آنها به خود گرفته است، و همين مسأله به دستوردانان يهود دل و جرأت داد تا اين واژه را براي دلالت به دانش نحو ويژگي دهند: پس تلمود گاهي دو واژه مي آورد كه در لفظ نزديك به هم و در معنا گوناگون اند، يا برعكس. سپس به دنبال آن مي گويند: « إلّو صِريخين دِقدوق » و منظور از آن اين است كه اين دو واژه براي تشخيص لفظ از معنا، نيازمند توجّه ويژه اي است. اين مسأله براي نمونه، در تلمود بابلي (13) و در تلمود اورشليمي (14) آمده است، و از همين گونه انديشه ورزي است اين گفتار تلمود: « دقدوقي ها اُتِيّوت » يعني به دنبال باريك نگري در واجگاه يا مخرجهاي آواهاي حروفي كه پيشتر اشاره كرديم.
كوتاه سخن آنكه در ميان يهوديان « نحو » به معناي علمي واژه وجود نداشته است، زيرا در ميان آنان پژوهشهاي زباني جدا از متن مقدّس نبود، و يهودياني كه داراي زبان و ادبي باشند كه بتوان از آن به عنوان گواه بهره گرفت، نبودند. همچنين مردمي هم نبودند كه به عبري سخن گويند و بيم نادرستي دستوري و لغزش در زبانهايشان برود، و اين پديده اي است كه پيوسته به نگارش دستور زبان در ميان همه ي مردمان و ملّتها مي انجاميده است.
پس از برپايي نحو تازي به چهره ي فرجامين خود به بركت سيبويه، در پيدايي دانش نحو در ميان يهود گفت و گويهاي تند و تيزي برمي خيزد، ولي محدود به دايره ي انديشه ي خود عبري است؛ و آن تأكيد بر پيشتازي در تأليف نحو عبري است كه درباره ي آن ميان يهوديان قرّائي، يعني پيروان يهودي ايراني عَنان بن داود ( زاده ي سال 714م. ) كه مشنا و تلمود را نمي پذيرند، و يهوديان ربّي سنّتي كه در سايه ي اسلام در خاورميانه، و به ويژه در ايران، عراق، شام و مصر شكوفا شدند، كشمكشهايي پيش آمد.
در ميان قرّائيان، يهودا بن علّان طَبَراني و ابوزكريّا يحيي درخور يادند. سال زيست زكريّا را ميان سالهاي 880 تا 932م دانسته اند و مي گويند او از نحويان تازي اثر پذيرفت و در نحو عبري كتابهاي فراواني نگاشت كه نامي ترينشان مأوْر عينايِم ( روشنايي چشمان ) نام داشت. پژوهشگران بر اين باورند كه منظور اديب يهودي اندلسي بزرگ ابراهام بن عَزرا در كتاب مُوزْنايِم يا ترازو دانشمندي اورشليمي است به نام ابوالفرج هاروق مقدسي قرّائي از نسل بعدي، كه هشت كتاب در نحو نگاشت.
هيچ نمونه اي از نگاشته ي اين ابوزكرياي طَبراني در زبان به دست ما نرسيده است. در اينجا دو دانشمند بزرگ و بسيار نامي هستند كه به ويژه براي خواندن كتاب مقدّس به زبان عبري با خوانش ديني، ضبط حركتها، اشاره به گسست و پيوست ( سَكْت و وصل ) و مانند آن، سرشناس بودند و از روش مسلماناني چون ابوالأسود دوئلي و خليل بن احمد، استاد سيبويه، در ضبط درست واژه ها با حركتها، تقليد كردند: يكي از اين دو دانشمند ابوسعيد اهرون بن موسي بن آشر است، و ديگري موسي بن نفتالي. هر دو در طَبريّه (15) سكونت داشتند. موسي بن نفتالي، پسرعموي اهرون بن آشر است. اين خاندان به خدمت به « مِسُورَه » (16) يا ويرايش و تصحيح متن مقدّس كتاب عبري و باريك نگري در خواندن و ضبط آن زبانزد بودند. گذشتگان اين دو دانشمند را از سده ي هشتم ميلادي يعني كمي پس از پديداري مصحف عثمان در ميان مسلمانان، به اين گونه جستار و پژوهش مي شناختند.
علّامه پينسكر، پژوهشگر و يكي از دانشمندان سده ي گذشته كه به تاريخ پژوهشهاي زباني عبري مي پرداخت، تأكيد مي ورزد كه ابن آشر- كه از آن دو دانشمند در ميان همه ي گروهها سرشناس تر و مورد اعتمادتر است- از گروه قرّائيان بود و در اين مورد تقريباً همه ي دانشمندان ربّاني با او به مخالفت برخاسته اند و ابهام و پيچيدگي همچنان بر اين موضوع سايه افكنده است؛ زيرا با وجود تخصّص ابن اشر در تصحيح و ويرايش متن مِسُورَتي هيچ ردِ پايي كه نشانه ي پرداختنش به مِشنا و تلمود باشد به چشم نمي خورد، و در اين ميان تنها به رسالتي كه بر دوش داشته سخت پاي بند و وفادار بوده، يعني توجّه به تورات موسي و سِفرهاي پيامبران و كتابهاي حِكمي، و اين همان اقسام سه گانه اي است كه عهد قديم يا مقراء از آن تشكيل يافته است، و قرّائيان نام خود را از آن گرفته اند و بدان نسبت داده مي شوند، و قداست متون ربّي مشنا و تلمود را نمي پذيرند.
اگر اهرون بن آشر و موسي بن نفتالي را بزرگ ترين و مورد اعتمادترين دانشمندان مِسُوره ناميديم و اينكه اين دو در اين كار به دستاوردي همانند كوششهايي كه مسلمانان براي ضبط قرآن كريم و پابرجايي نگارش مصحف پيش از آن دو انجام داده بودند، از اين روست كه آنان كوشش دو دبستان سنّتي يهود را با هم گرد مي آوردند؛ يكي به راستي كهن وديرين كه به « عزرا » در سده ي پنجم پيش از ميلاد پيوند مي گيرد و همان دبستان نويسندگان « سوُفْريم » است؛ و ديگري تازه تر از آن نسلهاي دور و دراز است و آن دبستان « ضابطان » يا كساني است كه حركتها را بر حروف نوشتند و با اِعراب آنها را ضبط كردند و خود نام آن دبستان را « نقطه گذاران » يا « نَقدانيم » نهادند. اين دبستان به دو دسته بخش مي شد و هر كدام ساماني داشت؛ يهود يكي از آن دو را زمين بابل مي ناميد كه عراق و بخشهاي بزرگي از ايران بود و روش اين دانشمندان را روش بابلي يا شرقي و به عبري يا به تعبير دقيق تر به آرامي « مَدنِحاي » مي ناميدند. و اما دسته دوم كارش را در شام پي مي گرفت و كانون بزرگ آن طبريّه بود، براي همين بود كه روش آن را طبري يا غربي و به عبري « مَعْرباي » مي خواندند. نوشته ها و نسخه هاي مقدّس يهودي كه اكنون معروف اند، به اين روش دوم چاپ مي شوند. هر دو روش به زمان كوتاهي پس از بزرگ نحويان و قارياني مانند ابوعمرو بن علاء، حمزه، كسائي و سيبويه برمي گردد. اين هم در سالهاي پاياني سده ي نهم ميلادي بود.
يهوديان در پاسداري از متن مقدّس براي فرزندانشان همان راهي را رفتند كه مسلمانان رفته بودند، و براي آن روشي سراسر برگرفته از مسلمانان نگاشتند. آشكارترين نمونه ها در كتابي آمده است كه خاخام يوسف بن يهودا از شهر بارسلونا ( برشلونه ) در اندلس تأليف كرد و آن را به تازي نگاشت و نامش را طبّ النفس گذاشت. نُوباور، خاورشناس يهودي، سخناني از آن را در بابي از كتابش به عنوان « ادب ‌آموزگار و دانش آموز »، كه درباره ي بايسته هاي آموزگار در برابر دانش آموز است، گلچين كرد. او مي گويد: « ... سپس تورات و [ سِفرهاي ] پيامبران و كتابها را با ضبط و آواي خودشان برايشان مي خواند، تا « طَعَميم » ( يا آواگري [ articulation ]) و آهنگ [ inotation ] آن گونه كه هست برون آيند، و ديگر چيزهايي كه بايد دانست... اين با ياد دادن كتابهاي مِسُوره به آنان انجام مي گيرد... ».
در ميانه ي اين كار مي بينيم كه ابن آشر خود واژه ي « دِقدوق » را به معناي نزديك به معناي اصطلاحي واژه در كتاب زبانزدش دقدوقي ها طَعَميم به معناي « قواعد ادا با خواندن » به كار مي برد. دانشمند يهودي، اهرون بن حاييم، در سده ي شانزدهم به هنگام نشر كتاب مقدّس در گردايه ي بزرگي از تفسيرهايش به نام مِقْرُأوت گَدُولوت به سال 1517ميلادي از اين كتاب ياري گرفت. ترجمه ي عنوان نسخه اي كه بر پايه ي آن نوشته بود، چنين است: « اين قواعد خواندن است كه اهرون بن آشر از عَزيا، نامور به طبريه، نوشته است »:
از نوشته هاي بن آشر پيداست كه با كارهاي دستوردانان عرب پيوندي استوار داشت و برخي از اصطلاحاتي را كه به كار مي برد به عبري با كوشش وي از راه بصره و در اصل دبستان سيبويه به ترجمه درآمده بود. بنيامين زئيف باخر، خاورشناس يهودي، گفته است كه ديگراني پس از ابن آشر، براي نخستين بار، در سايه ي دولت اسلامي كه درباره ي پيدايي نحو عبري نوشتند، مانند ربينو ويتس، نُوباوَر و سالومون سكوس شماري از اصطلاحات دستورزبان را نگاشتند كه زبانزدترين آنها عبارت اند از:
1. اسمها: « هاشّموت »؛
2. فعلها: « هامّلوت »؛
3. ضميرها: « هاتمّوروت »؛
4. حرفها: « هاأوتيوت »؛
5. اسم عدد: « هامَّسْپار »؛
6. اسم جمع: « هاقّهل »؛
پژوهشگران جديد اروپايي در مدلول اصطلاح اخير ( اسم جمع ) در نزد ابن آشر همداستان نيستند بسياري از آنان خيال كرده اند كه به معناي ساختار ( صيغه ي ) جمع است. پاره اي گمان برده اند كه منظورش ادوات و آنچه بدانها مي ماند، مانند ظرفهاست. حتّي ديگران بر آن رفته اند كه منظورش از اين واژه اسم عدد است و هر كدامشان در اين باره پافشاري و تعصّب ورزيده اند.
همچنين مي بينيم كه ابن آشر ميان دو گونه از حرفها جدايي مي اندازد:
7. حروف در نحو: « أوتيوت هاشِموش ».
8. حروف هجاء ( ساختمان صرفي ) « أوتيوت هاشورِش ».
مي دانيم كه اصطلاح نحوي كه در زبان تازي جا افتاده و براي خود چيزي شده بود، پيوسته نزد يهود در حال جا به جايي و جايگزيني بود. براي نمونه، مي بينيم كه دونش بن لَبْرَط، دستوردان اندلسي يهودي.
9. « شِم لحِشبون » را براي اسم عدد به جاي « هامَّسْپار » ابن آشر به كار مي برد.
موسي بن چِقِطّيله، دستوردان اندلسي، شماري از اصطلاحات را تقريباً از خود واژه ي تازي گرفته است، مانند:
10. مصدرها كه « هامَّصديروت » مي نامدش؛
11. ابدال كه « عين هَبدله » مي خواندش؛
و اصطلاحاتي كه شارحان در آن همداستان نيستند و آن:
12. « هادّبقوت » است و معناي لفظي اش « پيوستها » است و پژوهشگران ندانستند كه منظورش از آن صفت است يا اضافه. اين دومي در نزد دستوردانان واپسين در اصطلاح رايج:
13. « هاسّميخوت » است كه به معناي مضاف و مضاف اليه جا افتاده است.
پيش از اين، پيچيدگيهاي در برگرفته ي دستور زبان ( نحو ) عبري را در سالهاي پاياني سده ي نهم و آغاز سده ي دهم ميلادي ملاحظه كرديم. در اينجا مي افزاييم كه اين پيچيدگيها محدود به ديدگاهها و اصطلاحات و نوشته ها نيست، بلكه به نامهاي خود دانشمندان، سالهاي زيست و جاهايي كه مي زيستند نيز سرايت مي كند.
از ميان دستوردانان قرّائي، نام يهودا بن علّان طبراني را آورديم و اشاره كرديم كه چيزي از نوشته هايش در دسترس ما نيست. در منابع يهودي سده هاي ميانه به دستوردان يهودي قرّائي ديگري به نام يهود بن بلعام برمي خوريم كه او هم گمنام است. شايد اختلاف ميان دو نام بلعام و علّان چيزي جز دستكاري راويان و نوشتگران نبوده باشد، چرا كه اين هر دو نام يك تن است. اگر چه ابن بلعام به مَقدِسي و ابن علّان به طبراني لقب يافته اند، ولي در نسبت دانشمندان يهود، كه در فلسطين مي زيستند، بارها اين امر پيش آمده است.
چه بسا ابوالفرج هارون بن فرج مقدسي، دستوردان قرّائي، در گزيده هايش از ابن علّان يا ابن بلعام اين نكته را روشن كرده باشد. او در سده ي يازدهم ميلادي مي زيست و به دانشهاي زبان عبري و تفسير كتاب مقدّس سرگرم بود و بسياري از دانشمندان اين روزگار مانند سليمان بن يِروحام، علي بن سليمان و اسرائيل مغربي از او ياد كرده اند. اسماعيل مغربي از ابوالفرج هارون به نام شيخ ابوالفرج هارون ياد مي كند، همان گونه كه اديب و دانشمند يهودي اندلسي بزرگ موسي بن عَزرا از او ياد مي كند و برخي از آرا در زبان را به او پيوند مي دهد و مي گويد: « در تأليف ابوالفرج مقدسي » و سپس كتابي را به نام المُشتمل در نحو عبري به او نسبت مي دهد كه همچنين به ما نرسيده است، اگر چه نام آن كتابي را در همان موضوع به يادمان مي آورد كه علامه داود قِمحي به عبري نوشته است و آن را پس از ابن ابوالفرج هامّخْلول ناميده است و اين نام عبري تقريباً ترجمه ي لفظي نام عربي المشتمل است. همچنين ابوالفرج به قواعد خواندن مِسُورَه پرداخت و در آن نامبردار گرديد. او كتابي به نام الكافي دارد. پيداست كه كتابهاي ابوالفرج هارون مقدسي حتّي در ميان يهوديان غير قرّائي رايج بوده است. ابوالوليد مروان بن جَناح قُرطُبي، استاد دستور زبان آنان درگذشته در ساراگوسا ( سَرَقُسطه ) در ميانه ي سالهاي يازدهم ميلادي مي گويد كه در نحو به كتابي از « مردي مَقدسي » دست يافت كه ابن جناح نامش را چون قرّائي بود، پوشيده داشت.
از همين ابوالفرج هارون مَقدسي كتابي در لغت يافت مي شود و تكه ي كوچك دست نگاشتي از آن در موزه ي بريتانيا مانده است، و شرح الفاظ نام دارد. چنين مي نمايد كه اين كتاب فرهنگ واژه هاي زبان عبري است كه به تازي شرح داده شده است.
اين جنبش زباني راه خود را در ميان يهودياني كه در سرزمين و سايه ي فرمانروايي اسلام اقامت داشتند، باز مي كند و پيوسته عنصرهاي دگرگوني و شكوفايي اش را از دستوردانان عرب پديد مي آورد. بر اين سخن، اديبان بزرگ يهود مانند يهودا حريزي اندلسي گواهي مي دهند كه براي نخستين بار در سده ي دوازدهم ميلادي فراهم آمده اي از مقامات به زبان عبري نوشت. او در ديباچه اشاره مي كند كه روشنفكران يهود در روزگار وي به ذوق پردازي ادب عبري مي كوشيدند و شيفته ي هر آن چيزي بودند كه به عربي بود. او از همين رو براي نوشتن اين مقامه ها كه آن را سِفِرها تَحكَموني يعني كتاب نابغه ناميد و از مقامات حريري به عربي تقليد كرد، برجستگي يافت. افزون بر اين، در سجع آن، به دو حرف در قافيه پاي بند بود كه دانشمندان بديع عرب بدان « لزوم ما لا يلزم » مي گويند. شايد وي از نويسنده ي عرب مقامات كه از مردم ساراگوسا ( سَرَقُسطه ) و نويسنده ي مقامات لزوميه است، كه كتاب پر برگي است و دو دست نگاشت كامل آن در كتابخانه ي اسكوريال در مادريد يافت مي شود، تقليد مي كرد.
يهودا بن شاءول بن تِبّون، استاد و پير مترجمان يهود از تازي به عبري در سده هاي ميانه، در ديباچه اش بر ترجمه ي كتاب الهداية إلي فرائض القلوب ( راهنمايي به بايسته هاي دلها ) از انديشه مند و فيلسوف يهودي يَحياي بن فاقوده به پديده ي اثرپذيري از تازي در دين، ادبيات و زبان اشاره مي كند. ابراهيم بن عزرا، اديب، شاعر و دانشمند يهودي اندلسي، كتابي به تازي به نام المحاضرة و المذاكرة ( سخنراني و گفت و گو ) ويژگي مي دهد تا گوشه هايي از باريك انديشي و رسازباني در ميراث عبري را، كه برابر بابهاي معاني، بيان و بديع در مباحث بلاغت عربي نوشته شده است، بيان دارد.
در جنبش نگارش فرهنگهاي عبري در يهود، مي بينيم كه از قاعده هايي كه سيبويه در ارجاع بيشتر فعلها و اسمها به حرفهاي اصلي سه تايي، پا برجا ساخته است ياد مي گيرند. ابوسليمان داود بن ابراهيم فاسي، واژه دان قرّائي ساكن مصر در سده ي دهم ميلادي و نويسنده ي كتاب جامع الألفاظ، كه فرهنگ الفبايي گسترده به تازي است، نامي ترينشان است. در اينجا به آوردن چند سطري از ديباچه اش كه به روشني اثر اصطلاح نحو تازي بر وي پيداست، بسنده مي كنيم. او مي گويد: « ... كلمات عبري بر گرد حرفهايي مي چرخد كه شالوده و بن مايه هاي كلمات اند. بدان كه اين بن مايه ها بر چهار گونه اند: يكي از آنها بر گرد يك حرف مي چرخد و همه ي پيوستهايش از ميان مي روند و آن حرف ثابت است، مانند: ويخ، ويد، ويط، وير
دوم، آنچه آن كلمه گرد دو حرف مي چرخد و پيوستها از ميان مي رود و آن پابرجاست، مانند: صا، با، لخ، شِو.
سوم: آنچه ريشه اش سه حرفي است و پيوستهايش از ميان مي رود و خود آن پابرجاست مانند: آمار ( گفت )، شامار ( پاس داشت )؛ گُوزَر ( از ريشه ي گازار: بريدن )؛ عَمود ( ستون، ميله )؛ خامور ( دوست داشتني، مورد پسند ).
چهارم، آنكه شالوده اش چهار حرف است و بر دو گونه است: يكي چهار حرفي اصلي مانند: رَطفش، دوم چهار حرفي تكراري مانند: كيلْكِل ( خوراك دادن، تغذيه كردن )، اومي مِكلكل.
در زبان عبراني، از اين چهار تا افزون نمي شود و هر گفتار آنان از امر، نهي، حال و آينده، فاعل، و مفعول، اسم، مصدر، مذكّر، مؤنّث، به جز نامهاي كسان غير متصرّف كه بيش از چهار حرف اند، بر آن ساخته مي شود، مانند: دروْوْل؛ شالني اِل؛ اِشكناز، توگرما.

3. كوششهاي سعديا فيّومي در پيوند ميان زبان عبري و شيوه هاي واژه دانان عرب

سعديان سعيد بن يوسف فيّومي، بزرگ ترين شخصيتي به شمار مي آيد كه ميان نحو عربي برابر روش سيبويه و انديشه گري زباني برخاسته در يهود پيوند زد. اين مرد در فيّوم از شهرهاي مصر در سالهاي پاياني سده ي نهم ميلادي چشم به جهان گشود. او در كودكي پس از آنكه بهره ي شايسته اي از دانش تازي، عبري، آرامي تَرگوم، تلمود و درس شريعت اسرائيل فراگرفت، زادگاه خود را به سوي فلسطين ترك گفت، و اند سالي در فلسطين زيست و پيش استادي از استادان مفسّر يهود و دانشمندان آنان، يعني ابوكثير يحيي بن زكريا طبري، به شاگردي نشست؛ سپس به بغداد رفت و با مسلمانان در پژوهش نحو، واژه و دانش كلام شركت جست. او در آنجا توانايي يهوديان قرّائي پيرو عنان بن داود را احساس كرد، و همين او را به كارداني و مهارت افزون در فلسفه ي عقايد اسلامي و شيوه هاي تفسير قرآن كريم واداشت. او براي مردم در باورهاي يهودي كتابي به تازي نگاشت و نامش را كتاب الأمانات و الاعتقادات گذاشت. ردِ پاي متكلّمان معتزلي در اين كتاب بسيار است. نويسنده در بغداد با آنان كه در رهبري فكر ديني مسلمانان را در دست داشتند و در لگام زدن بر زنديقان و ملحدان با استدلالهاي عقلي در عراق و ايران كار مي كردند، رو به رو شد، آنجا كه او را به گوشه گيري و پا كشيدن از زندگي همگاني و مقام خاخام بزرگ بغداد و رأس المثيبة ( كه آموزشگاه عالي مطالعات اسرائيلي بود ) در روستاي سوره، نزديك بغداد، ناگزير ساخت. او در اين مدّت گوشه گيري كه تاريخ نگاران ميان سالهاي 928-937 ميلادي تعيين كرده اند، به درس و پژوهش بازگشت و فرصت نگارش يافت. بزرگ ترين كاري كه در آن هنگام به پايان برد ترجمه ي عربي كتاب مقدّس عبري بود. وي در نگارش اين ترجمه اصطلاحات ديني اي برگزيد كه با راهنمايي آن در زبان تازي و همخواني با آنچه در بيشتر جاها در دو ترجمه ي آرامي كهن از كتاب مقدّس: ترجمه ي اونكلوس و ترجمه ي يوناثان آمده است، به مذهب « اعتزال » او پي مي بريم. او همچنين دو شرح بر ترجمه ي تازي اش به زبان تازي نوشت، يكي كوتاه و ديگري بلند، كه هنوز بخشهاي بزرگي از آن ترجمه در دست ماست. در سالهاي پاياني سده ي گذشته يوسف درن بورگ و پسرش هارتويگ تكه هايي از تفسير كوتاه را در پاريس منتشر كردند.
به هر رو، شايد مهم ترين تكاپوي سعديا اين بود كه در قانون مند سازي جستار واژگاني و دستوري در زبان عبريان، از دبستان سيبويه در بصره كه به بغداد رسيده بود، به گونه اي روشن و همسو با روش تازي، چيزهايي برگرفت.
سعديا در كنار فرهنگي كه بر پايه ي حروف پاياني كلمات فراهم آورد و نامش را اجرون يا فرهنگ جامع نهاد، براي آگاهي آسان بر واژگان قافيه ها در سرودن شعر عبري سودمنديهايي در اين روش ديد و در پايان اين كتاب جستاري با عنوان « كتاب شعر عبراني » گنجاند. مي بينيم كه سعديا در اين راه از همه ي دانشمندان يهود در نگاه داري قاعده هاي دستور زبان عبري در كتاب پربرگي به نام كتاب واژه پيشي مي گيرد. از نوشته هاي دانشمندان يهود كه در نسل پس از سعديا آمدند پيداست كه اصطلاح نحوي تازي كه سيبويه پايه گذاشت، بيشترش در اين كتاب آمده است و سپس دستوردانان عبري از او گرفته اند، به گونه اي كه تاكنون دستور زبان عبري حتّي نزد كساني از دستوردانان يهود كه تازي نمي دانستند، به همان سبك سيبويه ماند.
از هم روزگاران سعديا در مصر و شمال افريقا ( تونس ) از واژه دان قرّائي ابوداود سليمان بن ابراهيم فاسي، نويسنده ي جامع الألفاظ ياد كرديم. از كساني كه در مغرب عربي با سعديا هم روزگار بودند و شيوه ي واژه دانان عرب را به كار بستند دونش بن تميم، زاده ي قيروان در سالهاي پاياني سده ي نهم و آغاز سده ي دهم ميلادي بود كه خانواده اش از بغداد مهاجرت كرده بودند. تأليف فرهنگ لغت عبري وي با شرح تازي زبانزد است. وي به روش سعديا فيّومي به تطبيق با زبانهاي ديگر چون آرامي، فارسي و جز آن التفات ورزيد. نوباور در پژوهش خود درباره ي آغازه هاي نحو و واژه در يهود اين سخن را آورده است.
همچنين از اين دبستان و از هم روزگاران سعديا فيّومي، يهودا بن قريش، دستوردان مغربي است. او از شهر تاهَرْت در مغرب بود كه فرهنگ الفبايي بزرگي به عبري بر پايه ي تهي بودن واژه ها از افزونيها و بازگشت به ريشه هاي نخستين آنها تأليف كرد. وي بر اين باور بود كه تنها دو حرف از اين واژه ها ريشه ي بن مايه ي آنها به شمار مي روند. حتّي هواداران نظريه ي موسوم به ثنائي ( دو حرفي ) در صرف كردن كلمات تازي، در برابر ثلاثي ( سه حرفي )، كه در كارهاي سيبويه و شاگردانش آشكارا پيداست، كوششهاي اين فرد را در برپايي نظريه ي دو حرفي استواري مي بخشيدند. با اينهمه آوازه ي راستين او به نامه اي برمي گردد كه به تازي به يهوديان شهر فاس نوشت. دو دانشمند به نامهاي بارگيس و گلدبرگ متن آن را با دو پيشگفت؛ يكي درباره ي زندگي ابن قريش و ديگري درباره ي كارهاي علمي اش به سال 1857م. در پاريس نشر دادند. او در اين نامه بايستگي يادگيري زبان تازي و آرامي را به واژه دانان يهود بانگ مي زند تا اينكه بتوانند كتاب و دينشان را دريابند. او حتّي سفارش مي كند كه يهوديان، زبانهاي غيرسامي مانند فارسي و بربري را نيز بياموزند زيرا آنان در سرزمين ايران و مغرب مي زيسته اند. از نگاه او، دستوردانان تازي بايد با روشهاي خود در تأليف قاعده هاي زبان عبري پيشاهنگ و الگو باشند.
پس از اين نسل از دانشمندان- پس از جا به جايي تكاپوي فكري يهودي از شرق به مغرب ( مراكش ) و اندلس، چنانكه ديديم- با گروهي از واژه دانان و دستورداناني رو به رو مي شويم كه شاگردان امانت دار و مقلّدان وفادار دبستان تازي بصره به شمار مي آيند.
بي گمان در كوچ دور و دراز اين دبستان از بصره به اسپانيا و از زبان قرآن به زبان تورات تغييري پيش آمد.
از اين دسته دو تن هم روزگارند كه در اجراي روش تازي در پاره اي از جزئيات با يكديگر همنوا نيستند، به گونه اي كه اختلاف آنان در ميان يهود به سان اختلاف سيبويه و كسائي و بصره و كوفه در جامعه ي عربي است. اين دو دانشمند يكي مناحم بن سروق از شهر طرطوشه ( 910-970م. ) است كه آوازه ي اين واژه دان يهودي به گوش حسداي بن اسحاق بن شبروط، اديب بزرگ اسرائيلي رسيد كه وزير عبدالرحمن سوم اموي در قرطبه بود. اين وزير مناحم را فراخواند و او را در كاخ خويش همگوي ( نديم ) خودش و آموزگار فرزندانش و شاعر يهود در شهرش گردانيد. مناحم در آنجا واژگان عبري به كار رفته در كتاب مقدّس را در يك فرهنگ الفبايي گردآورد. گويند او برابر نظريه ي دوتايي مانند ابن قريش كار كرد و نام آن را به عبري محبيرت يا دفتر نهاد. شرح او از واژگان تورات به عبري است نه تازي. متعصّبان يهود و كساني كه بر تمدّن فرازمند مسلمانان رشك مي بردند، سنگ مناحم را به سينه مي زدند، زيرا كار او نخستين كار علمي بود از دَم تا دُم به زبان ملّي شان نوشته و پديدار مي گرديد و بر زبان عرب بار نبود. از نوشته هاي برجامانده ي وي پيداست كه زبان تازي نمي دانست و دست كم به گويش توده در اندلس و مغرب آشنايي كم داشت، بي آنكه از درون انديشه ي رسمي والاي تازي آگاهي و بينش پيدا كرده باشد.
ولي رقيب او دونش بن لبرط ( لِبرِت ) ( 920-990م )، فرزند يكي از يهوديان آزادشده ي مسلمانان بود و از همين جا كلمه ي لبرط آمده است كه دستكاري واژه ي عاميانه ي « لبرادو » ي اسپانيايي [ liberto ] در آن روز است، يعني « آزاد » يا « رها » شده: بي گمان او از زادگان شهر فاس بود. بر اين پايه است كه تاريخ نگاران سخنان كساني را پذيرفته اند كه لبرط و دونش بن تميم را يك شخصيت مي شمارند.
دونش بن لبرط به وارونه ي مناحم بن سروق، در دانشهاي زبان تازي تردست و پيرو دقيق آثار سيبويه و استادش خليل بن احمد بود. او از خليل دانش عروض تازي را آموخت و به درون ادبيات عبري برد. اين كار او انفجاري بود براي انقلاب ادبي سترگ و سهمگيني كه در جامعه اش پيدا شد و سده هاي دراز در سده هاي ميانه پاييد. تاريخ نگاران ادب عبري آن را « روزگار شاعران » مي نامند.
ما به بركت دونش بن لبرط با شعر عبري داراي وزن و قافيه به شيوه ي قصيده يا شعر تازي يا رباعيات فارسي يا موشّحات اندلسي، با خامه هاي نويسندگان نابغه اي چون ابن جبيرول، يهودا اللاوي، ابراهيم بن عَزرا، موسي بن عزرا، يهودا حريزي... و ديگران آشنا شده ايم.
چشم و همچشمي ميان مَناحم و دونش كار را به آنجا كشانيد كه رابطه ي حسداي بن شبروط وزير با مناحم تيره شد و او را از كاخش بيرون راند و به جايش دونش بن لبرط را نشاند. دونش دست به كار خرده گيري از فرهنگ محبيرت مناحم در رساله اي با نام هصاگوت يعني يافته ها ( استدراكات ) شد. ناخوشايندي تند دونش از مناحم به اندازه اي پيداست كه در شعري او را اين گونه وصف كرده است:
لقد حَطّم اللغة المُقدّسة... و وضعَ فيها الاخطاء كدّسة
و لو فَهِمَ لأغلَقَ فمّهُ... بأقفال محكمة
« زبان مقدّس را زار و نزار كرد و انبوهي از لغزشها در آن نهاد؛ اگر مي دانست زبانش را با قفلهاي سخت فرومي بست. »
اين گيرودار به خوبي و خوشي نگذشت، بلكه گروهي از دانشمندان يهود به دار و دسته ي مناحم بن سروق در آمدند. در ميان آنان بسياري بودند كه زبان تازي خوب مي دانستند، مانند اسحاق بن چِقِطّيله، افرايم بن قفرون، و ابوزكريا يحيي ( يهودا ) بن داود حَيّوج. از اين دار و دسته ي دانشمندان، نامه اي در پاسخ به دونش و به هواداري از مناحم به دست رسيده كه در آغاز آن اين شعر آمده است:
ذلك هوالمَدعُوّ ابن لَبرِط... تَعَبُ نفسهُ فَيَغلط
و يظُنُّ نفسَهُ قد حلَّل... كُلِّ المسائل و عَلَّل
و هو قد اقتلعَ اللغة الشريفة... بإخضاعها لموازين غير معروفة
« اين همان كسي است كه ابن لبرط خوانده مي شود كه خود را به رنج مي اندازد و به لغزش مي افتد. خودش گمان مي برد كه همگي مسائل را گشوده و بررسي كرده است. او ‍[ ريشه ي ] اين زبان شريف را با فرمان پذيري آن از معيارهاي ناشناخته، از بيخ كنده است ».
اين ناسزاگويي ( هجا )- شعر يا نثر- ميان اين دو دبستان پاييد، كه سخن گفتن از آن به دراز مي كشد.
نحو عبري به دست ابوزكريا يحيي ( يهودا ) بن داود حيّوج، واژه دان روشمند فكري، از مردم فاس در مغرب سده ي دهم ميلادي، گام بلند و چشمگيري بر مي دارد. چنين به نظر مي رسد كه واو و جيمي كه در پايان نام « حيّوج » آمده از نسبتي عاميانه در اسپانيا حكايت دارد، چنان كه در نامهايي مانند بدروجي، ستاره شناس پرتغالي در سده هاي ميانه مي بينيم. بدين سان، حَيّوج ناگزير به نيايي پيوند مي گيرد كه نامش « حيّا » است. شايد همين نام است كه در ميان عربها و مسلمانان به كار مي رفته و سپس او را يحيي خوانده اند.
حيّوج نظريه ي قياس را از سيبويه گرفت و در پرتو ان كتابهاي زير را نگاشت:
1. كتاب نقطه گذاري. او در اين كتاب احكام نجومي را كه پخش حركتها و سكون بر كلمات عبري تابع آنهاست، همراه با مبحثهايي درباره ي ريشه شناسي ( اشتقاق )، ادغام، مجرّد، مزيد، اضافه و حروف حلق را بيان مي كند. اشتقاق بيشتر كلمات عبري- مانند تازي- از ريشه هاي سه حرفي است.
متعصّبان يهود: احكام اعلال، ابدال، تشديد، تضعيف و ادغام در زبان تازي و برابر آنها را در زبان عبري نمي دانستند و هنوز هم بيشترشان نمي دانند، از اين رو ديدگاه حيّوج را نادرست دانستند و بر نظريه ي او درباره ي اينكه ريشه ي فعلها نمي تواند كمتر از سه حرف باشد، خرده گرفتند و براي اين سخن خود، فعلهاي مضاعف از تازي مانند « بَزّ » و « دقّ » و افعالي اجوف مانند صيغه ي « قُم » و « سِم » را دليل آوردند. براي توضيح اين نكته، حيّوج دو كتاب زير را نوشت:
2. كتاب افعال داراي دو حرف همانند؛
3. كتاب افعال داراي حرفهاي نرم ( ليّن )
اين سه كتاب به دست ما رسيده است. خاورشناسان دوكس و نَت، در سده ي گذشته به تربيت در سالهاي 1844 و 1870م آنها را نشر دادند.
از ميانه ي كار نحوي حيّوج، اركان قياس بصري جايگاه خود را به چهره اي نهايي در زبان عبري پيدا مي كند.
همچنين كوششهايي را مي بينيم كه در دبستان ابن قريش و پيش از او ابوسعيد هارون بن موسي بن آشر، كه پيشتر بدو اشارت رفت، آغاز شد و همچنان ادامه مي يابد و از حيّوج ياري و هواداري مي گيرد. اين دانشمندان- حتّي فراروي بسياري از ويژگيهاي زبان عبري- در پرتو قاعده هاي زبان تازي به شرح و سامان دهي شان مي پرداختند. براي نمونه، ابن آشر به هنگام پرداختن به خوانشهاي ديني تورات ديد كه حركتهاي ضبط و اعراب گذاري در يهود هفت تاست:
1. قامص: كه همان زبر ( فتحه ) بلند كشيده است: a
2. پاتح: كه همان زبر ( فتحه ) كوتاه است مانند فتحه ي تازي: a
3. صيري: كه مايل به سوي زير ( كسره ) بلند كشيده است: e
4. سُگول: كه مانند پيشين مايل به زير ( كسره ) است ولي كوتاه: e
5. حولم: كه پيش ( ضمّه ) مايل شده به سوي زبر ( فتحه ) است ولي به گونه ي آشكار و استوار ضمّه نيست: a
6. حِيرق: كه زير ( كسره ) آشكار است، مانند كسره ي تازي: i
7. قبوص: كه پيش ( ضمّه ) آشكار مانند تازي است: u
ضمّه ي آشكار كشيده به واو: شورق به اين هفت تا مي افزايند: u
بن آشر و به دنبال او دستوردانان يهود كه پس از وي آمدند، توضيح دادند كه اصول حركتها زبر، زير و پيشِ آشكار است كه در زبان تازي شناخته است و آنچه افزون بر آن است، با مايل كردن به زير ( كسره ) يا پيش ( ضم )، يا كشش ( مدّ ) و دراز آهنگ كردن [ strangled intonation ] جز زيرشاخه هايي كه در پي تصريف ( صرف كلمات ) و پاره اي از احكام اِعلال و ابدال مي آيند، نيست. بدين سان، در انديشه ي زباني عبري نوخاسته، به گامي استوار در پژوهشهاي ناب خليل بن احمد و سيبويه برمي خوريم.

4. ابن جناح و گام پاياني در هماهنگي نحو سيبويه با زبان عبري

ابوالوليد مروان بن جناح قُرطبي اندلسي يهودي، استاد بي چون و چراي دستوردانان يهود و پيشواي بزرگ آنان است. كتاب اللمع او در نحو عبري در ميان يهوديان همان ارج و بها را دارد كه الكتاب سيبويه در عرب. (17)
ابوالوليد در حدود سال 990م در قرطبه پا به جهان نهاد. از فرهنگ و سبك نغز او در كاربرد زبان عرب و گواه آوردن فراوان از شعرها، مثلها و سخنان برگزيده پيداست كه از كودكي اش در كنار عبري زبان تازي خوانده است. زبان تازي در اندلس از جهت دستور زبان و واژه بر پايه ي دبستان مردم بصره و بر انديشه ي سيبويه و به ويژه كتابش بار بود، تا آنجا كه مي توانيم بگوييم كه اثر كوفه در اندلس چندان حس نمي شد، مگر هنگامي كه دستوردانان بزرگ اندلس كتابهاي گسترده اي در دستور زبان تازي مي نوشتند و ناگزير پاره اي از پژواكها در مسائل اختلافي ميان كوفيان و بصريان را مي آوردند. همچنين در كتابهاي ابوبكر محمّد بن حسن زُبيدي در الاستدراك علي سيبويه ( جسته ها و يافته ها و تصحيحاتش بر سيبويه ) و كتاب الأفعال ابن قوطيّه و شرحهايش، و در كارهاي اَعلم شَنتَمري، بهترين كساني اند كه گواههاي الكتاب سيبويه را شرح كرده اند و نيز نزد بزرگ دستوردانان تدريس كننده ي اندلس رد پاي دبستان بصره و انديشه هاي زباني و دستوري سيبويه را به چشم مي بينيم؛ همان گونه كه در نزد بزرگ دستوردانان دو دبستان اندلسي، مانند ابن خروف، ابن عصفور و ابن مالك نيز هويدا مي شود.
سيبويه در اندلس پيشوايي شده بود كه پيش و پس از او كسي نبود و سرچشمه اي كه هر كارشناس دستور زبان تازي از آن سيراب مي گرديد. حتّي ابوبكر محمّد بن حسن زُبيدي دستوردان، كه كمي پيشتر از او و كتابش الاستدراك علي سيبويه ياد كرديم، در پيشگفت همين كتاب مي گويد: « همانا من دانشمندان نحو را در اين زمانه و زمانه ي نزديك به آن ديده ام، كه درباره ي آن بسيار نگاشته اند و بر معاني اش به درازا سخن گفته اند و آنان با دوباره گويي معاني اي كه روشن شده اند و گام زدن در راههايي كه رفته اند، استادان را نژند و دانش پژوهان را خسته كرده اند، بيشتر جز دوباره گويي آنچه پيش از او گفته اند، و فزون گويي در آنچه بر سخن وي پيشي گرفته اند، دوست نمي داشتند. كسي از آنان كه بدين كار پرداخته است بايد كتاب عمروبن عثمان، نامور به سيبويه را ورق بزند و به درون مايه و عنوانهاي بابهايش بنگرد و به نازك كاريهاي معاني و باريك نگريهاي دليل آوري اش نگاهي اندازد و كوتاه گويي و گستره ي آنچه را مي خواهد بگويد، ببيند. اين خود چنين كسي را- اگر خرد داشته باشد-از دست زدن به چيزي كه نيازي بدان نيست، بازمي دارد و نمي گذارد به چيزي كه تكيه گاهي ندارد، توجّه كند.
پس اگر عرب مسلمان در اندلس شالوده ي كارش را در پژوهش ساختارهاي زبان و دستور تازي بر پايه ي سيبويه نهاده بود، يهوديان- كه همان گونه كه ديديم بارها براي زبان خويش خواستار نحو از عرب ها بودند- ممكن نبود براي ره يافتن و دريافت رمز و رازهاي زبان خويش دروازه ي ديگري جز سيبويه داشته باشند.
در اينجا سبب ديگري براي هماهنگي روش سيبويه با خواسته هاي زبان عبري در آن هنگام وجود دارد و آن اينكه شيوه ي كوفيان- دشمنان علمي بصره و دشمنان شخصي سيبويه- دبستاني بود كه به شنيدن در زبان اهميّتي مي داد كه قياس در نگاه آنان چنين اهميّتي نداشت. زبان عبري بيش از هزار سال پيش از آن روزگاران خاموش شده بود و شنيدن و چنين حالتي در نزد آنان ممكن نبود، پس نه تنها در زبان كه در دين نيز ناگزير به تكيه بر قياس بودند. هنگامي كه يهوديان از زمان سعديا فيّومي ديدگان خود را بر الكتاب سيبويه گشودند در روش او خواسته ي گمشده ي خود را يافتند. هر كس از آنان زبان تازي خوب مي دانست، به خاطر تكيه بر معيارهاي سخته و پخته ي زبان تازي در خود زبان عبري از دانشمندان همتا و همگنانش سر بود. براي نمونه، موسي بن عَزرا، اندلسي يهودي، را مي بينيم كه در كتاب سخنراني و گفت و گو ( المحاضرة و المذاكرة )- كه هنوز در كتابخانه ي آكسفورد انگلستان دست نگاشتي از آن مانده است- از دانشمندان شهر اليسنه ي اندلس نزديك قرطبه، در روزگار مروان بن جَناح مي گويد: « ... و ربّي اسحاق ابن چقطيله، و ربّي اسحاق بن شاءول اليساني ( در دست نگاشت به جاي « اليسانيان »( اليساني )، « اللسانيون » آمده كه دستكاري شده است ) دو اسب مسابقه اند، جز آنكه ابن چقطّيله با برخورداري فراواني كه از زبان تازي داشت، پيشتاز بود. او در جاي ديگر از عرب شناسان و از آن ميان اديبان يهود ياد مي كند و مي گويد: « ... در آن هنگام در اليسنه ابوالوليد (بن) حسداي، ابوسليمان بن راشله، ابوابراهيم ابن برون، و جز اينان ابن ابي يقا، لقب يافته به متنبّي هستند... ».
در اين ميانه، كسي كه در زبان تازي آن روزگار بلندترين بانگ فكري را مي زد مروان بن جناح بود. مروان بن جناح ميان خاخامان چيره دست در دانشكده ي يهودي در اليسنه و ميان اديبان، شاعران، دستوردانان، قاضيان و فقيهان مسلمان شهر خود، قرطبه، نزديك اليسنه، آمد و شد داشت. جامعه ي يهودي بر آيين و حتّي نام بسياري از يهوديان اثر مي نهاد. نام عبري مروان « يونا » است كه در تازي برابر يونس است. يهوديان هرگاه ديگري را صدا مي زدند، از روي ادب، به او لقب سرور ( سيّد ) مي دادند كه در نزد آنان واژه ي « مار » است. در اجتماعهاي يهودي، اين مروان را « ماريونا » مي خواندند. چون خواستند كه به تازي همانند شود، ماريونا را به نزديك ترين گفتار، مروان تغيير دادند. از آنجا كه معناي واژه ي « يونا » در زبان عبري « كبوتر » يا « قمري » است، براي اينكه به نام عبري اش اشاره كنند، « ابن جناح » را بدان افزودند. بدين گونه، تنها خدا نام پدرش را مي داند، زيرا جناح رمزي است براي نام عبري اش و نه نام پدرش. چون مروانيان، از خليفگان اموي، بيشتر نام پسرانشان را « وليد » مي نهادند، مانند وليدبن عبدالملك بن مروان و وليد بن يزيد، او هم « ابووليد » را كنيه ي خود گرفت و همان گونه كه گفتيم، نام او ابوالوليد مروان بن جناح شد، كه نامي تازي شده است.
ابن جناح در كنار تورات و تلمود، سخن پاكي از قرآن و حديث آموخت و دستور زبان تازي را برابر دبستان سيبويه تا بدان اندازه خوب ياد گرفت كه آشكارا از آن دبستان و نام سيبويه در كتابش اللمع در نحو عبري ياد كرده است. او درباره ي ايجاز و حذف در زبان عبري سخن مي گويد و مي نويسد: (18) از حذف برخي از كلمه هايشان نبايد ناخوشايند باشند، مانند اين گفته « اي نقي » به جاي « ايش » و جز آنچه گفتم، زيرا هرگاه اين كلمه بر زبانهايشان فراوان روان گردد، آن را سبك مي گردانند ( مخفّف مي كنند ). غير عبرانيان نيز چنين مي كنند، چنانكه عربها « المنا » را به جاي « المنايا » ( آرزوها ) و « المنازل » ( خانه ها ) مي گويند كه حذف شده است. گاهي بيش از اين هم حذف مي كنند، حتّي آنان به گفتن نخستين همانند آن كلمه، بسنده مي كنند. سيبويهِ آنان اين مطلب را از يكي از آنان بازگو كرده و براي يكي شان سروده است.
بالخيْرِ خيراتٍ و إن شرّاً فآ... و لا أريدُ الشَرَّ إلا أن تَآ
« در خوبي، خوبيهاست، و اگر بدي باشد، پس بدي است و من بد نمي خواهم مگر تو بد بخواهي »؛
كه منظورش از « فَآ » اين بوده است: و إن شرّاً فَشَرّاً كه تنها « فآ » را آورده است، و از « إلا ان تآ »، منظورش « إلا ان تُريد » بوده كه تنها به آوردن « تَآ » بسنده نموده است.
اين خود دليل آشكاري است بر آشنايي مروان بن جناح از دستور زبان تازي كه بي واسطه از الكتاب سيبويه و گواههاي آن گرفته است و آن را در نحو عبري به كار بسته است.
مروان بن جناح تنها به پژوهشهاي ادبي و ديني نيز نپرداخت، بلكه در پزشكي و داروسازي تخصص داشت و مدتي از زندگاني اش را پزشكي كرد و در گياهان دارويي كتابي به نام كتاب المفردات نگاشت.
مروان بن جناح در قرطبه هم روزگار امام احمد بن حزم [ اندلسي ] بود. شهر قرطبه در آن هنگام سرشار از شاعران، دانشمندان و اديبان بود كه اميران و بزرگ بازرگانان آنان را پشتيباني مي كردند. مروان در آنجا جايگاه والايي مي يابد و تكاپوي زباني و دستوري اش را آغاز مي كند.
درگيري سخني ميان هواداران دونش بن لبرط، كه شيفته ي فرهنگ تازي بودند، و ياران مناحم، كه بر ضدّ آن فرهنگ تعصّب مي ورزيدند، درگرفت. مروان در اردوگاه نخست بود. او دفاع از نظريه ي استادش ابوزكريا يحيي بن داود حيّوج را درباره ي بخش كردن فعلها به مجرّد و مزيد، و اينكه مجرّد بودن نمي تواند كمتر از سه حرف باشد، بر دوش گرفت. او كتابي نگاشت و نمونه هاي بسياري همراه با دسته اي از فعلهايي را كه در كتاب مقدّس به كار رفته است، در آن افزود و آن ديدگاهها و نظريه ها را به درون نحو و صرف برد، كه برخاسته از نهايت وفاداري و سرسپردگي اش به روش سيبويه است. در المستلحق ( ص12-13، پاريس ) سخن او در گفت و گو از پيوند مصدرها با فعلها آمده است. « و اما مصدر از نگاه من به سانِ جنس برتر است، كه از فعل، ديرينگي طبيعي بيشتري دارد، يعني فعل با از ميان رفتن مصدر، از ميان مي رود، ولي مصدر با از ميان رفتن فعل از ميان نمي رود. فعل برگرفته از مصدر است و از آن ناشي مي شود،‌ يعني: مصدر اسم فعل است » اين درست همان ديدگاه سيبويه و همگي بصريان است، چنانكه ابن انباري در مسئله ي هشتم و دهم كتاب الانصاف في مسائل الخلاف بين البصريّين و الكوفيّين ( ميانه روي در مسائل كشمكش ميان بصريان و كوفيان ) آشكارا آن را گفته است.
چنين پيداست كه اردوگاه متعصّبان يهود اثرپذيري مروان را از نحو تازي ناديده مي گرفت و دشمنانش آغاز كردند به نيرنگ زدن به او و نگاشتن جزوه هاي پنهاني با نام « نامه هاي دوستي » و رسوا كردن و زخم زبان زدن. ولي او سواركاري بود كه در پاسخ دشنام به دشنام گرد و خاك به راه نمي انداخت و در گواه گرفتن از شعر عربي به نيشخند دشمنانش التفات نداشت. مروان برخي از آنان را نادان، بيچارگان، ناآگاهان، كم خردان، بي مايگان و سبُكان، ياوه گويان، ژاژخايان و بي مغزان و بزدلاني وصف مي كند كه خود را رسوا و بي آبرو كنند، و اين سروده ي شاعر را برايشان آورده است:
يَتَعاطي كلِّ شيءٍ... و هوَ لا يُحسنُ شَيّا
فهوَ لا يزدادُ عِلْماً... إنّها يزدادُ غَيّا
« هر چيزي را بده بستان مي كند، در حالي كه هيچ كاري را نيك انجام نمي دهد. سپس او دانشي نمي افزايد، جز آنكه ناآگاهي را افزون مي سازد. »
ابن جناح اين نامه را به دوستش نگاشت و نامش را « هشدارنامه » گذاشت و پاسخ علمي بصري سيبويه گونه اي به دشمنانش را در آن گنجاند: « هان سرورم آنچه از اعتراضشان بر من به من رسيده است، ديدم كه تو هم مي داني و از آن آگاهي تا از ناداني و كم زيركيشان در شگفت بماني و نيز تا اين نامه براي كسي كه رخداده هاي نخستين وهله از فصلهاي آغاز كتاب المستحلق نرسيده، گوشزد و هشداري است براي آن بي خردان و رهاييشان از فرورفتگي در غفلت. مي آگاهانمت كه اين سبكان و بي مايگان نوشته ي خود را كتاب الاستيفاء ( تمام خواهي ) نام داده اند و آن را از بيم اينكه اگر به خودشان پيوند گيرد پاسخ گسترده اي دريافت خواهند داشت و فراوان به ريشخندشان مي گيرند، به يكي از كم تجربگان نسبت داده اند، و نيز مي دانند كه ناگزير من از آنان پيش هستم: پيشين بودن اسب هنگامي كه به پايان مسابقه نزديك مي شود. همين كه به گوششان برسد كه مردم دانسته اند آنها باده سرايان ژاژخاي اند و نه چيز ديگر و هر كه ته مانده ي احساسي دارد از هويدايي نادانيشان خنده اش مي گيرد، آن را پنهان كردند، چنانكه گربه پشگل خود را پنهان مي كند و منكر آن شدند. مردم پيش خود آن نوشته را كتاب الاستخفاء ( سبك شماري ) ناميدند. اين نهايت دانش دانشمند و درك اديب مان است.
خداوند ما و تو را از انديشه هاي گمراه كننده و هوسهاي نابودگر نگاه دارد، در پرتو مهر و بخشايش خداوند ». (19)
و اما شاهد عربي كه به كار گرفته است از سِفر امثال (20) است كه مي گويد: « همانا نژادي هست كه ديدگان خودش پاكيزه است، ولي آلودگي و پلشتي اش را نشسته است ».
از آغاز تكاپوي ابن جناح در نحو وفاداري اش را به دبستان بصره ي زبان تازي در دو نقطه ي مهم آشكارا مي بينيم:
1. باور به اصول سه تايي ( حروف )، در ريشه شناسي؛
2. باور به قياس به روش بصريان به اين نكته از لا به لاي اين سخنش پي مي بريم كه مي گويد: آنچه را از مقدّمات منطق و دستامدهاي عقلي و دلايل حسّي گرفته ام، درنيافتند كه برهاني است بر اينكه اصل... » (21). او آشكارا در جاي ديگري مي گويد: « ما گروه اهل قياس... » (22).
مروان بن جناح پس از رويدادهايي كه با يورش بربر و اشغال قرطبه به سال 1012م، يعني در سالهاي نخستين سده ي پنجم هجري بر آن شهر گذشت، ناچار به گريختن و پناه آوردن به شهر سراگوسا ( سَرَقُسطه ) در شمال گرديد. او در آنجا به ياد دادن عبري پرداخت وبه كار سترگ خود، يعني دانشنامه ي فرهنگ واژگان ارزشمندي در دو جلد به نام كتاب التنقيح سرگرم شد.
مروان اين كتابش را به دو پاره ي جداگانه بخش كرد و دومي را كتاب الأصول ناميد، كه فرهنگ عبري الفبايي است بر پايه ي ديدگاههاي سيبويه در مجرّد و مزيد و برابر سامان شناخته شده در فرهنگهاي تازي، كه واژه ها برابر مادّه هاي اشتقاقي آنها و حرف نخست آن مادّه سامان يافته است.
كتاب نخست، يا بخش نخست التنقيح، كه در نحو سيبويه از دو بخش، مهمّ تر و پابرجاتر است، كتاب اللمع في النحو است كه چند بار بدان اشاره كرديم.
كوتاه سخن آنكه مروان بن جناح در كارش مردي روشمند بود، به گونه اي كه اين اثر را به دو پاره بخش كرد:
بخش نخست: متنهايي است كه بدانها مي پردازد و جستار و گفتار خود را در آن به كار مي اندازد، و آن متنهاي تورات است با ويرايشهاي دانشمندان مِسُوره و پيشوايان خوانش و علامت گذاري. بر اين، متنهايي از مشنا، تلمود و ترگوم افزوده شده و براي مقايسه بدانها تكيه گرديده است. سپس، مروان ديدگاههاي دانشمندان گذشته ي يهود پيش از خود را مي آورد.
در پيشگفت كتاب اللمع مي خوانيم: « ... چون جايگاه دانش زبان جايگاهي است كه وصف كرديم و اندازه ي آن اندازه اي است كه گفتيم، بر اين باوريم تا در اين باره كتابي بنويسيم و بابهايي در آن گرد آوريم تا بيشترينه ي دانش زبان را فراگيرد و به كاربردها، مجازها و مانندهاي آن چيرگي يابيم و نيز بيشتر اصولي را كه داريم در المقراء به همراه شرح دشواريهايش وامي نهيم. در المقراء چيزي كه از مصدرها و صرف افعال دانسته شود، جا نگذارديم، مگر آنكه در اين كتابمان آورده ايم و آن را روشن و به اندازه ي گنجايش و توان خويش گسترده ايم. گمان مي كنم در شرح برخي از اصول تا توانسته ام آنچه در المقراء بوده گواه آورده ام و آنچه گواه نيافته ام از مشنا و تلمود و زبان سرياني در دسترسم بوده، آورده ام، چون همه ي اينها كاربردهاي عبرانيان است. در اين كار از رأس المثيبه ي فيّومي- خدايش بيامرزد- در گواه آوردنش هفتاد تك واژه در المقراء از مشنا و تلمود و اثر ديگري از گأونيم، مانند رَبّ شريرا و ربّ هاني- خدا از آن دو خشنود باد!- و نيز از اثري جز آن دو پيروي كردم. هر شاهد و گواهي را كه در عبري ياد كرده بودم نيافتم، از زبان تازي آن گواه را پيدا كردم، از گواه گرفتن آشكارش سر باز نزدم و از استدلال به نمود آن بهانه در نياوردم، چنانكه در روزگار ما كسي كه ناتواني علمي و دريافت و بازشناسي اندكي دارد به ويژه در ميان كساني كه خشك و متعصّب اند و با آنكه به اندكي از آگاهي از حقايق كارها دست يافته اند، جامه ي دين پوشيده اند و بهانه مي آورند ». من رأس المثيبه ي ربّ سعديا را- خدا چهره اش را شاداب گرداند!- ديده ام كه در بسياري از ترجمه هايش، منظورم ترجمه ي واژه ي دشوار به همگونش در زبان تازي، تكيه مي كند. ديده ام كه پيشينيان- خدا از آنان خشنود باد!- كه پيشگامان در هر چيزي اند، در شرح واژگان دشوار زبانمان از همگونهاي ديگر زبانها گواه مي آورند. »
مروان بن جناح، پس از سعديا فيّومي، اينچنين شالوده هاي نخستين را براي تازه ترين دانشهاي زبان، كه غرب مي پندارد خود آفريدگارش بوده است، يعني « زبان شناسي تطبيقي »، پي افكند.
بخش دوم: روش برگرفته از عرب است كه از نگاه او در دو نمود پديدار مي شود:
1. محتواي كتاب كه در بخش كردن سخن ( كلام )، به اسم، فعل و حرف، بخش كردن اسم به جامد و مشتق، بخش كردن فعل به گذشته و حال، با اشاره به اينكه گاهي معناي خبر مي دهد، يا امر يا برداشت مصدري ( تأويل به مصدر )، دنباله رو سيبويه است. همچنين معيار او براي اشتقاق، ريشه هاي سه حرفي است و اصطلاح و عبارت سيبويه را بسيار به كار مي برد، حتّي آنچه اندك است، مانند فعل إتلَأبَّ به معناي پايداري كرد و به دنبال رفت. سيبويه اين فعل را يك بار در جلد دوم كتابش (23) و دوبار در اسم فاعل « مُتِلَثَّب » در همان جلد دوم (24) به كار برده است. مروان بن جناح دوبار آن را به كار گرفته است، يك بار مانند سيبويه به صيغه ي فعل (25) و يك بار به صيغه ي اسم فاعل (26). مي بينيم كه او به پيروي از نظريه ي عامل به اندازه اي باور دارد كه يك بار در كتاب اللمع (27) مي گويد: « و اين است از آنچه در آن دو عامل گرد مي آيد » و اين تعبير خود را چند بار بازگو مي كند، براي نمونه (28) همان گونه كه پيشتر گفتيم او به قياس ايمان دارد و در كتاب المستلحق (29) گويد: « حمل اقلّ همچون حمل اكثر قياس مندتر است در زبان ».
در همان كتاب (30) مي خوانيم: « ولي روشِ من اين است كه حرف ناشناخته اي را به ريشه اي شناخته شده بيفزايم، بي آنكه اين كار جلو قياس و شكل به كار رفته در تغيير واژه را بگيرد. »
او در گفت و گو از گواه ها و نمونه ها، معاني بلاغي را فراموش نمي كند و اصطلاحاتي چند از بلاغت را مي آورد، مانند تقديم، تأخير، حذف، تشبيه، استعاره، مجاز، اتّساع، تأكيد، تعظيم و التفات. او درباره ي التفات مي گويد: و آن، منظورم التفات، بخشي از بخشهاي بلاغت است ». در جاي ديگر كتاب اللمع مي نويسد: « ... اين پاره از پاره هاي بلاغت، اشتقاق و تجنيس نام دارد كه نزد سخنوران و رسازبانان بسيار نيكو و پسنديده است ».
وي در پيرامون جمله هاي اعتراضي در فصل سي و سوم كتاب اللمع با سخني ميان بلاغت ( رسازباني ) و نحو ( دستورزبان )، گفت و گو مي كند.
2. بخش بندي نمودين كتاب و سبك آن در گفت و گواز شاهدها و پرداختن به آنچه « عوامل » مي نامد، پرسش مهمّي را برايمان پيش مي آورد و آن اينكه در زبان عبري اِعراب نيست و دستوردانان بعدي عرب مدلول عوامل را از نگاه خود در چارچوب اثر اِعرابي مي گذارند، پس آيا در نزد سيبويه نيز چنين بود ؟ يا از نظر او مفهوم عامل عنصري است كه كارش نظم سخن است و معناي جمله به دنبال آن اعراب را در زبان تازي مي آورد، زيرا مُعرب است، ولي در عبريِ جا افتاده نمي آيد، بي آنكه اين استاد و پير دستوردانان شان را در كاربست واژه ي عوامل در گفتار نحوي اش باز دارد. همانگونه كه گفتيم، گواه هاي او بيشتر از كتاب مقدّس اند كه شمار آنها تنها در كتاب اللمع بيش از هشت هزار آيه است كه از يك سوم كتاب مقدّس بيشتر است. اين كار دستور زباني در تفسير يهود نيز كاري بنيادين به شمار است.
اگر بزرگواري و آسان گيري اسلام در آموزش زبان تازي به يهوديان نبود كه آن را نيك ياد بگيرند، و برخي از ايشان در كتاب سيبويه كاركشته شوند و نظريه هاي او را در زبان خاندان اسرائيل پياده سازند، به همان سختگي و پختگي كه مروان بن جناح انجام داد، اينهمه درخشش در نظريه پردازي دستور زبان [ عبري ] در جامعه ي روشنفكر يهودي پا نمي گرفت.
يهودا بن شاؤل بن تبّون كتاب اللمع را يك سده پس از مرگ نويسنده با نام سِفر هارقمه به عبري ترجمه كرد. چنان كه گفتيم، اين كتاب، سرچشمه اي شد براي قاعده ها و دستورزبان تازي شد و منابع جديد از آن ياري گرفتند.
بي گمان، همه ي اينها پرتوهاي تازه اي مي افكند كه از كار استاد دستوردانان عرب، سيبويه نويسنده الكتاب كه قانون اساسي سخن عرب است، فروزش مي گيرد. خدايش بيامرزد!
منابع تحقيق:
الف- به زبان تازي
ابن انباري، ابوالبركات، عبدالرحمن بن محمد، نزهة الألبّاء في طبقات الأطّباء، قاهره، 1945م.
ابن جنّي، ابوالفتح عثمان، كتاب اللّمع في النحو، دست نگاشت در كتابخانه شهرداري اسكندريه، شماره ي 1992-د.
ابن مَضاء قرطبي، ابوالعباس احمد بن عبدالرحمن لخمي، كتاب الرّد علي النُحاة، تحقيق الدكتور شوقي ضيف، قاهره، 1947م.
أعلم الشَّنتَمري، سليمان بن عيسي، شرح شواهد كتاب سيبويه ( در حاشيه چاپ 1316ه ق. قاهره ).
ألبير حبيب مطلق، الحركة اللغوية في الاندلس منذ فتح العربي حتي نهاية عصر ملوك الطوائف، صيدا، بيروت، المكتبة العصرية، 1967م.
المقّري التلمساني، احمد بن محمد، ( د:1041ه ق. )، نفح الطيب من غُصن الأندلس الرطيب، تحقيق شيخ محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1947م.، بازچاپ در دار الكتاب اللبناني، بيروت.
سعديا، سعيد بن يوسف فيّومي، ترجمه التوراة بالعربية و اسفار أخري من العهد القديم، تصحيح يوسف درن بورگ و پسرش هارتويگ در پنج جلد، پاريس، از سال 1893تا 1899م.
سيبويه، الكتاب، تصحيح هارتويگ درن بورگ، پاريس، جلد اول 1885م، جلد دوم 1889م. چاپ مصر با شرح گواههاي اعلم الشنتمري، و گزيده هايي از شرح سيرافي، قاهره، چاپخانه ي اميريه، 1316ه ق.
الفتح بن خاقان، صفة جزيرة الاندلس ( في الروض المطار )، قاهره، 1937م.
ب-به زبان هاي فرانسه، انگليسي و آلماني
BACHER(Wilhelm)«Abul`walid Marwan ibn G`anah und die neuhebraische Poesie»,dans Z.D.M.G;1882,pp.401et ss
Die grammatische Terminologie des Jehiidd ben Davide
(Abu Zakarjja Jahja ibn Daud) Hajjug, nach dem arabischen Originale seiner Schriften und mit Beriicksichtigung seiner hebraischen Uebersctze zer und seiner Vorgiinger dargestellt; Vienne, 1882.
«Jossph Kimchi et Abulwalid», Extrait de la «Revue des
Etudes Juives» T. VI.
Die hebrditch-arabische Sprachvergleichung des
Abulwelid..., Vienne, 1884.
Die hebrditch-neuhebrdische und hebrdisch-ciramdische
Sprachvergleiehung des Abulwalid... Vinne, 1885.
«Die Anfange des hebraischen Grammatik»; dans:
Z.D.M.G.; Leipzig, 1895.
IBN DJANAH (Abu’l- Walid Marwan, ou R. Yonah)- Opuseules el Trades d" Abou"l-Walid Merwdn Ibn Djandh de Gordoue\ publies par Joseph et Hartwig Derenboug:, paris, 1880.
Kitab Al-Luma.: Le Livre des Parterres Fleuris;
Grammaire Hebraique. publie par Joseph Derenhourg; Paris, 1886.
Kitab AL-Usub, The Hook of Heberew Roots, by Abu’l-
walid Marwan ibn Janah; otherwise called Rabbi Yonah. Publie par Adolf Neubauer; Oxford, at the Clarendon press. Tome I, de Alef a Kaf, 1873. Tome II de
Lamed a Taw, plus un supplement de textes lexicographiques d’auteurs divers,
1875.
EWALD (H.)-R. «Jona oder Abulwalid ibn G’anach», dans: Beitrage zur Gescichte der altesten Auslegung und Spracherklaung des Aten Testamantes\ t. I. p. 126 a 150, Stuttgart, 1844.
IBN EZRA (Mo” ise) - Kitab al- Muhddarah; «La Rhetorique»; Bodlllunt. 599, Nebauer 1795.
JASROW (Marcus) -Dictionary of the Targumim, The Talmud Babli and
yerushalmi and the Klidrashic Literature; 2 vols. Newyork, Berlin, London, 1926.
M ALTER (Heney) - Saadia Gaon. his Life and Works? Philadelphia, 1921.
MUNK (S.) - Notice sur Aboul’-walid Merwan lbn-Djanah; Paris 1851- Extrail du Journal Asiatique 1850, t. 1 ct 11, 1851 t. 1.
NEUBAUER (Ad.) -Notice sur la lexicographic hebraidue: avec des remarques sur quelques grammairiens posterieurs a lbn-Djanah. Paris-Imprimerie Imperiale, 1863.
Extrait no. 10 du Juornal asiatique. Annee 1861.
The book of Hebrew Roots by Ahuj-Walid. (v. Ibn
Djanah).
RENAN (Ernest) -Histoire generate et systeme compare des langues semitiques; tome I, Paris 1885.
SKOSS (Salomon L.) Fragments of the Unpublished works of Saadia Gaon\ Philadelphia: The Dropsie College for Hebrew and Cognate Learning - 1933; Reprinted from the J. Q. R. s. n. s.; vol. -XX1I1 no.4.
The Hebrew-Arabic Dictionary of the Bible, known As:
kitab jdmi"Al-Alfaz(Agron). of David ben Abraham Al- Fasi, the Karaite (Xth. Cent.), edit, from mss. In the State Public Library in Leningrad and in Bodleian Library in Oxford, t. I Alef a Met 1936, t. II, 1945. New Haven.
STEINSCI INEIDER (Moritz) - Die hebraischen Uebersetzungen des Mittelalters; Berlin 1893.
Die Arabische Literatur der Juden\ Berlin 1902;
(Complete par s. poznanski Zur Judischarabischen Literatur; dans: Orientalistiche Literaturzeitung, VII, 1904, pp. 257 a 274; pp. 304 a 315 et 345 a 359; (tirage a parl)-
VAJDA (Georges) - Introduction ^ la pensee Juive du Moyen- Age; Paris, 1947.
ZAZA (Hassan)- Essai sur les termes religieux dans le Pentateuque. compares avec la version arabe de Sa’adia Gaon (These presentee a I’Ecole des Hautes
Etudes Sorbonne, 1948).
L"OEure grammaticale d‘ Ibn-Djanah, et ses rapports
avec les differents theories orates, (these Complementaire de Doctorate es Lettres de la Sorbonne. Paris, 1958.


پي‌نوشت‌:

1. حقوق دان: پژوهشگر حوزه حقوق و اسلام شناسي.
2. سخنراني شادروان دكتر حسن محمد توفيق ظاظا، استاد دانشكده ادبيات دانشگاه اسكندريه مصر، در كنگره جهاني بزرگداشت دوازدهمين سده در گذشت سيبويه، دانشگاه شيراز 7-12ارديبهشت، 1353خورشيدي/ 1974ميلادي.
3. فقه يهود بر پايه تلمود/حقوق/ قانون(م).
4. يباموت، 13.
5. براخوت، 82.
6. حولين، 137.
7. سفر تشينه، 19:5.
8. سِفر يكم پادشاهان: 16/11: « زيرا يواب و تمام اسرائيل در آنجا ماندند براي شش ماه تا اينكه او هر مردي را در اِدوم نابود كرد. [ در ترجمه فارسي به جاي نابود كردند، نابود كرد ( فعل مفرد ) به كار رفته است-م ].
9. تَنّائيم: قاري، كسي كه چيزي را شفاهي مي خواند. تَنّا در لغت، آموزگاري بود كه شفاهي درس مي داد، دانشمند ديني كه درسهاي ديني را ياد مي داد. تَنّا حكيم يهود در دوره ي هيلَّل تا گردآوري مشنا در سده يكم و دوم ميلادي. ( Encyclopedia Judaica,Vol.2,P.89 ) - م.
10. اَمُورا: سخنگو، مفسّر؛ جمع آن: اَمورائيم. به دانشمندان ديني، در سده يكم و دوم تَنّائيم، و پس از آن، اَمورائيم مي گفتند. ( Encyclopedia Judaica,Vol.20,P.505 ) - م.
11. آبوت، 6/6.
12. سوكوت28: أ.
13. بخوروت30:ب.
14. 2براخوت4:د.
15. طَبريه ( Tiberied ) يا جَنّاسَر: درياچه اي در ف لسطين كه رود اردن از آن مي گذرد-م.
16. مِسُورَه:اعراب گذاري كتاب مقدس- م.
17. ابوالوليد قرطبي التقريب و التسهيل و كتاب الأصول را نيز نوشته است. او در كتاب الأصول به نگاشته هاي تازي مانند خصائص ابن جنّي در فلسفه ريشه هاي واژه ها و سامان دهي درست آنها بهره فراوان برد ( عبدالعزيز بن عبدالله، « سيبويه و نحاة المغرب »، در 16 مقاله تحقيقي به زبان عربي درباره سيبويه، به اهتمام احمد افشار شيرازي، شيراز، دانشگاه شيراز، مرداد 1368، ص 109 ) م.
18. به تصحيح ژوزف درن بورگ، پاريس 1886م، ص 261.
19. رسالة التنبيه، پاريس 1880م، 266-267.
20. در ترجمه اين سخن از New American Standard Bible,2004 نيز بهره گرفته ام؛ با سپاس از آقاي دكتر حسين بادامچي كه آن را در دسترس من نهاد- م.
21. رسالة التنبيه، 257.
22. همان، 366.
23. سيبويه، 297/2.
24. همو، 443/2 و 446.
25. ابن جناح، اللمع، 86.
26. همو، 83.
27. ابن جناح، 328.
28. ابن جناح، 279، 355.
29. همو، 37.
30. همو، 101.

منبع مقاله :
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول