سيبويه و جرجاني؛ نزديكي و اشتراك در ديدگاههاي زبان شناختي
چكيده:
دو دانشمند بزرگ و نامور ايراني، سيبويه و جرجاني، از برجسته ترين عربي دانانِ تاريخ ادب عربي بوده اند و انديشه ها و سخنانشان به ويژه در دوران معاصر پيوسته مورد توجّه و بهره برداري اديبان و زبان شناسان بوده است. در اين نوشتار كوشيده ام تا در آغاز نمونه هايي از تكيه ي جرجاني بر الكتاب سيبويه را برشمارم و نشان دهم كه جرجاني به ويژه در كتاب گران سنگ دلائل الإعجاز به آراي سيبويه، ژرف نگريسته است و گاه به تأييد و گاه به نقد آن پرداخته است. امّا بخش مهم تر اين نوشتار به بررسي ديدگاههاي زبان شناسانه و مبتني بر معناشناسي آن دو اختصاص دارد كه مشتركات تأمّل برانگيزي در آن ديده مي شود. اين ديدگاهها نشان مي دهد كه نگاه آنان به نحو و زبان عربي در دايره ي تنگ و رايج در روزگارشان محدود نمي شده است و بسيار جلوتر از زمانه ي خود مي انديشيده اند. من بر اين باورم كه مقايسه ي سبك شناختي آثار ارزشمند اين دو دانشمند برجسته در مجالي فراخ تر، نتايج فرخنده و ارزشمندي در پي خواهد داشت و آنچه كه اكنون پيش روي خوانندگان محترم است، تنها سرنخهايي از آن نتايج را به دست مي دهد.سيبويه، جرجاني، نحو، معاني نحوي، بلاغت، نظم، زبان شناسي، معناشناسي.
مقدّمه
عرصه ي ادب عربي چونان ديگر عرصه هاي دانش و فرهنگ، همواره شاهد برآمدن آفتاب دانشوراني فرهيخته از افق ايران بوده است و سيبويه و جرجاني از درخشان ترين چهره هاي ايراني در تاريخ ادب عربي بوده اند. سيبويه كه از سرزمين ادب پرور فارس برخاسته است، پيشواي نحو عربي است (2) و كتابش، بي مانند (3)، قرآن نحو (4) و حتّي هم ارز مجسطي بطليموس و منطق ارسطو. (5) عبدالقاهر جرجاني نيز كه در خاك خِرَدخيز خوارزم و گرگانج رسته و باليده است، اگرچه پرچمدار بلاغيان و پايه گذار تدوين بلاغت به شمار مي رود، امّا هم روزگارانش بيشتر بر چهره ي نحوي او تأكيد داشتند و او را امام نحويان زمان مي دانستند. (6) هريك از اين دو بزرگ مرد و آثارشان، ويژگيهايي دارند كه تاكنون كتابها و مقاله هاي پرشماري پيرامونش نگاشته شده است. با اين همه، ترديدي نيست كه زوايايي از شخصيّت و انديشه هاي ايشان همچنان در پرده ي ابهام است و چشم به راه پژوهشهاي ژرف تر و گسترده تر.الف- سيبويه و الكتاب او در آثار جرجاني
نگاهي گذرا به كتاب دلائل الإعجاز عبدالقاهر جرجاني گوياي آن است كه عبدالقاهر به سيبويه و كتاب او مانند ديگر نحويان و آثار نحوي نمي نگريسته است و گويا بر خود بايسته مي دانسته است كه راه گشوده شده از سوي سيبويه را گشاده تر و روشن تر و يا در مواردي اصلاح نمايد. جرجاني نسبت به هيچ كس و هيچ اثر ديگري چنين تعهّد و التزامي از خود نشان نداده است. اين حسّاسيّت ثابت مي كند كه جرجاني، روش سيبويه را نه بر پايه ي تصادف و عادت بلكه آگاهانه و براساس اشتراكاتي كه در فهم زباني و درك ادبي با او داشته است، برگزيده است. البتّه در اينجا به اقتضاي گنجايش مقال تنها به مواردي اشاره مي كنم كه جرجاني صريحاً به سخنان سيبويه پرداخته است و از مواردي كه وي بدون نام بردن از الكتاب سيبويه به بررسي مندرجات آن برخاسته است درمي گذرم.پيش از هر چيز بايد بگويم كه جرجاني اگرچه گاه به نقد سخن سيبويه پرداخته است، امّا چنين پيداست كه سيبويه را مي ستايد و او را داراي جايگاهي والا مي داند. وي در جايي كه مي خواهد بي مانندي نظم و اسلوب قران را به ذهنها نزديك سازد، مي گويد: « گاهي نخستين كساني كه از چيزي سخن گفته اند چنان درست و سنجيده گفته اند كه پسينيان نتوانسته اند بهتر از آن بياورند، مانند اين جمله ي امام علي (ع) كه قيمهُ كلِّ امرِيءٍ ما يُحْسِنه (7) ( ارزش هر انساني به چيزي است كه آن را نيك مي داند ) ... و نخستين كتابهايي كه در دانشهاي گوناگون نوشته شده است نيز گاهي چنين است و كار را بر پسينيان دشوار كرده است و آنان ناگزير از لفظ و نظم ايشان پيروي كرده اند؛ مانند سخن سيبويه در الكتاب كه " و أما الفعلُ فأمثلهٌ اُخذتْ من لفظِ احداثِ الاسماءو بُنيَتْ لِما مضي و لما يكون و لم يقع و ما هو كائنٌ لم ينقطع " (8) كه من گمان نمي كنم كسي مانند آن و يا نزديك به آن را گفته باشد و يا حتّي بتواند بگويد. نمي بيني كه جمله ي الفعلُ ينقسمُ باقسامِ الزمان: ماضٍ و حاضرٌ و مستقبلٌ در كنار سخن سيبويه تا چه اندازه سست و كم مايه است ؟ مثال ديگر باز هم جمله ي اوست كه "كأنّهم يُقدّمون الذي بيانُهُ اهَمُّ لهم و هُم ببيانِهِ اعني و إنْ كانا جميعاً يُهِمّانهم و يعنيانهم " (9)». (10)
اينك و پس از آوردن اين سخن ستايش آميز به مواردي مي پردازم كه آراي سيبويه در آثار جرجاني مورد بررسي و ارزيابي قرار گرفته است:
1. سيبويه در « باب ما يحسنُ عليه السكوتُ في هذه الاحرف الخمسة » مي گويد كه گاهي مي توان با تكيه بر فهم شنونده، خبر حروف مشبّهة بالفعل را نياورد و در تقدير گفت؛ زيرا در چنين مواردي اضمار در حكم اظهار است و معناي جمله بدون ذكر خبر نيز روشن است، مانند: « إنّ مالاً و إنّ عدداً » كه « لهم » در آن نيامده است و جمله در اصل « إنّ لهم مالاً » بوده است و يا مانند شعر اعشي:
إنَّ محَلّاً و إنَّ مُرتحَلاً... و إنَّ في السّفْرِ ما مَضي مهَلاً
كه در اصل « إنّ لنا محلاً و إنّ لنا مرتحلاً » بوده است. (11) جرجاني با آوردن همين مطلب و همين مثالها از قول سيبويه مي گويد كه يكي از آثار « إنّ » در جمله آن است كه وجودش ما را از بعضي اجزاي جمله بي نياز مي سازد. (12) او سپس با ديدي فراخ تر از سيبويه به اين موضوع نگريسته است و يادآور شده است كه حذف خبر در اين موارد هيچ آسيبي به معنا وارد نكرده است، امّا اگر در همين جملات، خود « إنّ » را حذف كنيم و مثلاً بگوييم « مالٌ »، « عددٌ »، « محلٌ » و « مرتحلٌ »، حذف خبر زيبا و يا درست نخواهد بود. اين نشان مي دهد كه در اين جملات، « إنّ » سبب حُسن حذف بوده، پس از حذف نيز متكفّل شأن آن و گوياي حضور آن است. (13)
2. سيبويه در جايي مي گويد كه فعل در جملاتي كه كاربرد بسيار دارد و چونان مَثَل شده است، جايز است، مانند: « هذا و لا زعَماتِك » كه در اصل « ولا اَتَوَهّمُ زَعَماتِك » بوده است و يا شعر ذوالرّمة:
ديارَ ميَّهَ إذ ميُّ مُساعِفهٌ... و لا يَري مثلها عُجمٌ و لا عربُ
كه گويا گفته است: « اذكُرُ ديارَ ميّة »، امّا اين فعل حذف شده است، زيرا چنين چيزي در سخن عرب بسيار است و قرينه بر فعل وجود دارد. (14)
او پس از اين، مثالهاي بسياري از كلام عرب مي آورد كه در همه ي آنها فعل به سبب كاربرد بسيار و وجود قرينه حذف شده است. (15)
عبدالقاهر نيز با آوردن اين توضيح كه باب حذف، بابي دقيق و لطيف است و در شگفتي آفريني به جادو مي ماند؛ چه در مواردي ذكر نكردن فصيح تر از ذكر كردن و لب فروبستن گوياتر از لب گشودن است، مثالهاي سيبويه را مي آورد و نمونه هاي ديگري را نيز به آن مي افزايد. (16)
3. سيبويه در « باب ما ينتصب فيه المصدر علي إضمار الفعل المتروك إظهاره » به شعر خنساء استشهاد مي كند كه در وصف شتر يا گاو ماده ي فرزندْ گم كرده گفته است:
ترْتَعُ ما رتَعَتْ حتي إذا اذكَرتْ... فإنّما هيَ إقبالٌ و إدبارٌ
رفع « اقبال » و « ادبار » را از باب مجاز و سعه ي كلام دانسته است و با مانند كردن آن به « نهارُك صائمٌ و ليلُك قائمٌ » گفته است كه گويا شاعر آن حيوان را خود اقبال و ادبار انگاشته است. (17) عبدالقاهر نيز همين بيت را در باب مجاز حكمي مي آورد و با بياني روشن تر كه گوياي نگرش بلاغي ژرف تر او نسبت به سيبويه است، يادآور مي شود كه هر يك از واژه هاي « اقبال » و « ادبار » در اين بيت در معناي خود به كار رفته است و بنابراين مجاز نيست، بلكه مجاز در اين است كه حيوان به سبب كثرت اقبال و ادبار، خودِ اقبال و ادبار انگاشته شده است؛ چنانكه گويا تجسّم اقبال و ادبار است. (18) طبيعي است كه اگر اقبال و ادبار در معناي غير موضوعٌ له خود به كار مي رفت، مجاز از نوع استعاره مي شد و البتّه روشن است كه شاعر در اينجا چنين چيزي را نخواسته است. اين مثال با مواردي كه مضاف در آن حذف شده است و مضافٌ اليه جاي آن را گرفته است، مانند: « وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ » (19)، فرق دارد؛ هرچند كه برخي بيت خنساء را در باب حذف مضاف مي آورند و مي گويند كه تقدير آن « فإنّما هي إقبال و إدبار » بوده است. دليل درستي سخن ما اين است كه مضاف در آيه ي ياد شده و مانند آن اگرچه از لفظ حذف شده است، امّا در معنا مورد نظر گوينده است، مانند حذف خبر يا مبتدا در جايي كه قرينه وجود دارد، اين در حالي است كه اگر محذوف را در شعر خنساء در تقدير بگيريم، معناي شعر را به كلّي تباه كرده ايم. (20)
4. سيبويه در « باب استعمال الفعل في اللفظ لا في المعني لاتّساعهم في الكلام و الايجاز و الاختصار » نمونه هاي گوناگوني از آيه ي « وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي کُنَّا فِيهَا » (21) و يا عبارت « بنوفلانٍ يَطَؤهُم الطريقُ » را با تقدير مضاف يعني « اهل القرية » و « اهل الطريق » از باب مجاز برشمرده است و دليل آن را اختصار دانسته است. (22)
عبدالقاهر جرجاني امّا به سادگي سيبويه به اين موضوع نگاه نكرده است و با اين پرسش كه آيا حذف و زيادت از باب مجاز است يا نه ؟ به بررسي مثالهاي سيبويه پرداخته است. به گفته ي عبدالقاهر همان گونه كه نقل معناي كلمه موجب مي گردد كه مجاز شود، نقل حكم آن نيز همين ويژگي را دارد؛ مثلاً در « وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ »، « قريه » كه در اصل به اضافه ي « اهل »، مجرور بوده است، اكنون اعراب مضاف را گرفته، مجازاً منصوب شده است؛ و يا « بنوفلانٍ يطَوهُم الطريقُ » كه باز « اهل الطريق » مقصود بوده است و رفع « الطريق » مجاز است. اما در اين موارد نمي توان گفت كه حذف، دليل مجاز است؛ زيرا حذف اگر حكمي از احكام آنچه را كه پس از حذف باقي مانده است تغيير ندهد، مجاز ناميده نمي شود، مانند: « زيدٌ منطلقٌ و عمروٌ » كه خبر « عمرو » حذف شده است، امّا مجاز نيست. بنا بر اين حذف به تنهايي نمي تواند مجاز پديد آورد؛ زيرا انداختن يك واژه از سخن ( در مانند: « زيدٌ منطلقٌ و عمروٌ »)، انتقال آن از اصلش نيست و انتقال در واژه اي تصوّر مي شود كه در لفظ بيايد. از سوي ديگر در واژه اي كه ذكر شده است نيز انتقالي صورت نگرفته است و بر اين اساس، آن نيز مجاز نيست. (23)
گفتني است كه عبدالقادر حسين در كتاب ارزشمندي كه پيرامون تأثير نحويان بر شكل گيري مباحث بلاغي نوشته است، ضمن مقايسه ي همين دو بخش از سخن سيبويه و جرجاني، چنين پنداشته است كه جرجاني با بياني كه گذشت به فهم سيبويه از مجاز اعتراض كرده است. او بر پايه ي همين پندار نابجا و براي دفاع از سيبويه به ندق سخن جرجاني برخاسته است و گفته است كه عبدالقاهر تنها كاربرد لفظ در معناي غير موضوعٌ له را مجاز مي داند و حذف يا انتقال حكم اعرابي از نظر او مجاز نيست، در حالي كه در همه ي كتابهاي بلاغي مثالهايي مانند: « وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ »، مجاز به شمار رفته است. (24)
من در شگفتم كه چگونه مي توان در برداشت از متني نسبتاً روشن تا اين اندازه سهل انگاري و بي دقّتي كرد ؟! زيرا جرجاني در آغاز همين بخش از سخنش مي گويد: « واعلمْ انّ الكلمهَ كما توصَفُ بالمجازِ لنَقلكَ لها عن معناها كما مَضي، فقد توصَفُ به لنَقلها عن حكمٍ كان لها الي حكمٍ ليس هو بحقيقه فيها و مثالُ ذلك انّ المضاف اليه يكتسي إعراب المضافِ في نحوِ و اسالِ القريةَ و الاصلُ وَ اسْأَلِ اهل الْقَرْيَةَ » (25) و سپس همان گونه كه گذشت، چند بار تأكيد مي كند كه حذف به تنهايي و در صورتي كه موجب انتقال حكم نشود، مجاز نيست. با اين همه، نويسنده ي ياد شده، نظر عبدالقاهر را درباره ي حذف و مجاز باژگونه فهميده، به غلط چنين توضيح مي دهد: « لا يصحُّ انْ توصَفَ الكلمهُ بالمجازِ إلا إذا نُقلتْ معناها الاصلي الي معني جديدٍ و الحذفُ لا يجري فيه نقلُ الكلمه من معناها الأصلي إلي معني جديدٍ بل إنّ ما يحدُثُ فيه هو تغييرُ الحكم الإعرابي فقط »! (26)
5. بحث تقديم و تأخير اجزاي جمله از مهم ترين بحثهايي است كه سيبويه بارها و به مناسبت موضوعات گوناگون در الكتاب بدان پرداخته است. وي در اوايل كتاب خود در « باب الفاعل الذي يتعدّاه فعلُه إلي مفعول » با آوردن مثال « ضَربَ عبدالله زيداً» مي گويد كه اگر مفعول را پيش انداخته، فاعل را پس از آن بياوري و بگويي « ضربَ زيداً عبدالله » لفظ همان حكمي را خواهد داشت كه پيش از آن داشت؛ زيرا از نظر تو حكم لفظي كه در مثال دوم، مؤخّر شده است، با زماني كه مقدم بود تفاوتي نكرده است... و چنين چيزي در زبان عربي هم نكو و هم فراوان است؛ چه آنكه ايشان چيزي را كه بيانش براي آنان مهم تر است و به ذكرش عنايت بيشتر دارند پيش مي اندازند، هرچند كه بيان هر دو مهم و ضروري باشد. (27)
سيبويه همان گونه كه گذشت در بخشهاي ديگري از كتاب خويش نيز اين مطلب را طرح كرده است (28) و همواره تأكيد نموده است كه مبناي تقديم يك لفظ در جمله، عنايت فزون تر و اهميّت دادنِ بيشتر به آن است. عبدالقاهر جرجاني چند بار اين مبناي سيبويه را بازگو مي كند (29)، امّا در فصل « القول في التقديم و التأخير » با ژرف نگري در اين موضوع، ضمن بيان انواع تقديم، لب به اعتراض مي گشايد و سيبويه را مورد انتقاد قرار داده، مي گويد كه تقديم چيزي بر چيز ديگر دو وجه دارد: يكي تقديم به نيت تأخير كه در آن، مي خواهي مقدّم، همان حكمي را داشته باشد كه در زمان تأخير داشت؛ مانند خبر و يا مفعولي كه بر مبتدا و فاعل مقدّم مي شود در « منطلقٌ زيدٌ » و « ضرب عمراً زيدٌ » كه روشن است منطلق و عمرو همچنان خبر و مفعول اند و حكم اعرابي پيشين خود را دارند و تقديم، چيزي را عوض نكرده است. امّا دومي تقديم نه با نيّت تأخير است و غرض آن است كه حكم مقدّم دگرگون شود و به باب و اعراب ديگري منتقل گردد، مانند دو اسمي كه هر دو مي توانند مبتدا و خبر باشند و شما گاهي اين و گاهي آن را مقدّم مي كنيد؛ چونان: « زيدٌ المنطلقُ » و « المنطلقُ زيدٌ » كه تقديم « المنطلق » براي آن است كه از خبر بودن درآيد و مبتدا شود. و يا چونان: « ضربتُ زيداً » و « زيدٌ ضربتُهُ » كه روشن است مي خواسته ايد حكم « زيد » را دگرگون كنيد. نحويان در مورد آنچه كه بر اصل خود جاري مي شود و حكمش دگرگون نمي شود، تنها عنايت و اهتمام را معيار دانسته اند و سيبويه در باب فاعل و مفعول مي گويد كه « گويا آنان چيزي را كه بيانش مهم تر است و به آن توجّه بيشتر دارند مقدّم مي كنند، اگرچه هر دو براي ايشان مهم باشد ». اين نحويان گمان كرده اند كه همين كه بگويند تقديم براي اهتمام و عنايت بوده است، كافي است و لازم نيست روشن كنند كه چنين عنايتي از كجا آمده است و چرا مهم تر شده است ؟ همين تصوّر سبب شده است كه موضوع تقديم و تأخير را چندان جدّي نگيرند و بيشتر آنها موشكافي در اين باره را بيهوده بدانند، در حالي كه اين توهّمي بسيار نابجاست. ايشان در برخي ابواب ديگر مانند: « حذف و تكرار »، « اظهار و اضمار » و « فصل و وصل » و هرچه كه به وجوه و فروق سخن مربوط مي شود نيز با بي اعتنايي سخن گفته اند. از اين رو از شناخت بلاغت و حدّ و مقدار آن محروم مانده اند. من در شگفتم كه اگر چنين مباحثي تا اين اندازه بي اهميت باشد ديگر چگونه و با چه معياري مي توان گفت كه كلامي از كلام ديگر برتر است ؟! و تفاوتها و تمايزهايي كه سخني را به مرز اعجاز مي رساند و زبان آوران را به كرنش وامي دارد در چيست ؟! (30)
برخي معاصران در اينجا نيز به دفاع از سيبويه برخاسته، گفته اند كه سيبويه جدا از اهتمام و عنايت، تنبيه مخاطب و تأكيد را هم از عوامل تقديم دانسته است؛ ضمن اين كه خود عبدالقاهر نيز اين اهتمام و عنايت را تفسير نكرده است. (31)
ب- ديدگاههاي زبان شناختي سيبويه و جرجاني
اينك به بخش مهم تر گفتار خود مي پردازم كه بيانگر نگرش خاصّ سيبويه و جرجاني به نحو و زبان عربي است. در اين بخش چنان كه گذشت، روشن مي شود كه به رغم تفاوتهايي چند، مشتركات درخور توجّهي نيز ميان اين دو عربي دان يافت مي شود كه بررسي و مقايسه ي فراگيرتر و ژرف تر آن خواهان فرصتي فراخ تر است و من در اينجا به نشان دادن شماري از سرنخها بسنده مي كنم.پيش از هر چيز بايد گفت كه در تاريخ طولاني نحو، دو نگرش عمده به اين دانش زباني وجود داشته است: نگرش نخست، نحو را شيوه ي بيان اغراض و مقاصد مي دانسته است كه تحقّق آن با تأليف و تركيب جمله ها و تعيين اعرابِ واژگاني است كه آن جمله ها را تشكيل مي دهد؛ و نگرش دوم، نحو را دانش شناخت حالات آخر واژگان از حيث اعراب و بنا مي دانسته است. (32)
سيبويه و جرجاني هر دو داراي نگرش نخست بودند. سيبويه كتاب خود را با تقسيم واژگان به اسم، فعل و حرف و سپس تعريف هر يك مي آغازد (33) و آن گاه با بيان حركات اعرابي و توضيح چگونگي عروض آنها بر انواع واژگان (34)، چارچوب بحث خود را معيّن مي كند. جرجاني نيز كتابش را با تقسيم واژگان به اسم و فعل و حرف آغاز كرده است، امّا پس از آن با بيان گونه هاي پيوند اين واژگان با يكديگر براي پديد آوردن جمله هاي معنادار، همه ي مباحث نحوي را به شكلي هنرمندانه و موجز در چارچوبي روشن گرد آورده است. (35)
سبك ورود اين دو پيشواي بزرگ در مباحث نحوي در ظاهر تفاوت دارد: سيبويه با تكيه بر اعراب پيش مي رود و جرجاني با طرح تركيب واژگان و چگونگي پيوند آنها به يكديگر. امّا واقعيّت اين است كه در ژرفاي بحث ايشان، رنگي از يگانگي و هم سويي ديده مي شود؛ زيرا سيبويه در تبويب مسائل برخلاف غالب نحويان پسيني به جاي تمركز بر مرفوعات و منصوبات و مجرورات، عامل رفع و نصب و جرّ را محور قرار داده است. او اعراب را نه حركت و سكون آخر واژگان، بلكه تغييري مي داند كه به سبب وجود عامل در واژه پديد مي آيد و با زوال عامل زايل مي شود. (36) اين گرايش سيبويه نشان مي دهد كه وي نيز به كلام و نقش تركيبي واژگان توجّه داشته است؛ به ويژه اگر اين را بيفزاييم كه او پس از تقسيم واژگان و تبيين انواع اعراب، بي درنگ به بحث مسند و مسندٌ إليه پرداخته است و بابي با همين نام گشوده است (37)؛ چيزي كه در آثار نحوي پس از او كمتر ديده مي شود و گوياي محوريّت معنا در ذهن اوست. سبك كار سيبويه نيز درست مانند جرجاني با ديگر نحويان متفاوت است. او در پي وضع قواعد نحوي نيست و به تعريف مصطلحات و يكسان سازي آنها اهتمامي ندارد. سيبويه دريايي از تركيبها و مفردات رايج و يا نوساخته را مي آورد و به تحليل آنها مي پردازد، و درستي و نادرستي، زيبايي و زشتي و يا فراواني و اندكي آن را مورد بررسي قرار مي دهد. حجّت او در اين بررسيها شاهدهايي از قرائات گوناگون قران، شعر عرب و جملات عادي منقول از عرب زبانان فصيح است. (38)
با توجّه به آنچه گذشت، مي توان گفت كه معنامحوري زيرساخت مشترك آراي سيبويه و جرجاني است. سيبويه برخلاف نحويان پسين، خود را از چنبره ي لفظ گراييِ مطلق و محدود كردن نحو در تبيين و تعريف كلام درست و نادرست، رهانيده است. او از بسنده كردن به مباحث صرفي و نحوي مي پرهيزد و گه گاه به بررسي وجوه گوناگون زباني از جمله مباح بلاغي چونان تقديم، تأخير، ذكر، حذف، مجاز و تشبيه مي پردازد. همين امر سبب شده است كه برخي او را بنيان گذار مباحث بلاغي نيز بدانند (39) و حتّي شاطبي درباره ي او بگويد كه سيبويه در الكتاب تنها به رفع فاعل و نصب مفعول و مانند آن نپرداخته است، بلكه او به گونه هاي كاربرد كلام عرب و وجوه تصرّفات الفاظ و معاني كه به دو دانش معاني و بيان نيز مربوط مي شود، اشاره كرده است. (40) در چنين نگاهي دانشهاي زباني داراي وحدتي اندام وار است و اگر صرف به ساختار دروني واژگان اختصاص مي يابد، نحو به پيوند واژگان با يكديگر در قالب جمله هاي گوناگون و بلاغت نيز به كمال معنا مي پردازد كه از ويژگيهاي تركيب و جمله است؛ از اين رو پيوندي استوار ميان آنها برقرار مي شود. (41) البتّه تركيب نحو و بلاغت كه گوياي نگرشي زبان شناختي با تكيه بر معناست، در آثار عبدالقاهر جرجاني به مرحله ي پختگي رسيد و به پيدايش نظريه ي « نظم » و يا همان « معاني نحوي » انجاميد. امروزه اگرچه عبدالقاهر را پايه گذار بلاغت عربي و نظريه پرداز اين عرصه مي دانيم، امّا عبارت آغازين كتاب دلائل الإعجاز نشان مي دهد كه وي در اين كتاب خواهان نشان دادن برداشت نوين و پيشرفته ي خود از نحو بوده است. او پس از ستايش خداي و درود بر پيامبر (ص) و خاندانش (ع) مي گويد: « اين سخني است مختصر كه هركس در آن بنگرد يك باره بر همه ي اصول نحو و آنچه كه نظم به آن راست گردد، آگاهي يابد... » (42). سراسر كتاب دلائل الإعجاز و بخشهاي بسياري از أسرار البلاغه نيز حاصل همين نگرش تلفيقي ميان مباحث نحو و بلاغت است؛ هرچند كه برخي اين نظر را قبول ندارند و اين دو كتاب را صرفاً بلاغي مي دانند. (43)
اينكه آيا مي توان نحو و بلاغت را به شكل كامل با هم آميخت و اگر مي توان، آيا بايد چنين كرد يا خير بحث درازدامني است كه برخي به آن پرداخته اند (44) و اين گفتار گنجايش بررسي آن را ندارد، امّا ترديدي نيست كه بخشي از مباحث نحوي با مباحث بلاغي به ويژه در شاخه ي معاني، تلاقي دارد و ما دست كم در اين بخشها به « نحو بلاغي » و يا « بلاغت نحوي » نياز داريم. (45)
نحوي كه سيبويه به آن پرداخته است، نزديكي بسياري به همان نحو و دستورزباني دارد كه مورد توجّه زبان شناسان امروزي است. كاركرد اين نحو در تفسير معناي متن آشكار مي شود و براي فهم معنا و كشف ويژگيهاي اسلوب بايد به آن تكيه نمود. رنه ولك مي گويد: « هر اسلوب پژوهي براي پيشرفت در مسير خويش بايد همه ي سطوح قواعد نحوي را خوب بداند » (46). ياكوبسن نيز تأكيد مي كند كه تكيه گاه اصلي معنا نحو است (47). بدين ترتيب بايد گفت كه نحو و معنا داشته باشد، نيازمند دو چيز است: يكي « تعليق نحوي » ميان واژه ها و ديگري درجه ي مقبوليّت و ميزان موافقت يا مخالفت آن با حقيقت وضعي. (48) جالب اينكه سيبويه و جرجاني هركدام به يكي از اين دو اصل زبان شناختي پرداخته اند و به تفصيل آن را مورد توجّه قرار داده اند.
سيبويه در اوايل كتاب خويش در متني كوتاه امّا بسيار مهم كه بذر نخستينِ نظريّه اي گران سنگ در معناشناسي به شمار مي رود (49) از مقبوليّت و پذيرش نحوي جمله كه او در بيشتر موارد اصطلاح « كلام » را براي آن به كار مي برد (50)، بحث كرده است. وي در بابي با عنوان « الاستقامة من الكلام و الإحالة » به تقسيم سخن مي پردازد. از سخن سيبويه چنين برمي آيد كه كلام يا مستقيم است و يا محال؛ كلام مستقيم به حَسَن، كذب و قبيح، و كلام محال نيز به غيركذب و كذب تقسيم مي شود. مثالهاي سيبويه براي اين اقسام بدين شرح است:
1. مستقيم حَسَن مانند: « اتيتُك امسِ » و « سآتيكَ غداً ».
2. مستقيم قبيح مانند: « قَد زيداً رأيتُ »، « كَيْ زيدٌ يأتيك » و مانند آن.
3. مستقيم كذب مانند: « حمَلْتُ الجبلَ »، « شربتُ ماءالبحر » و مانند آن.
4. محال غيركذب مانند: « اتيتُكَ غداً » و « سآتيكَ امسِ ».
5. محال كذب مانند: « سوفَ اشْربُ ماءَ البحر امسِ ». (51)
چنين مي نمايد كه سيبويه اين تقسيم را از استادش خليل بن احمد گرفته باشد (52)؛ چه ابن شميل از خليل نقل كرده است كه « المحالُ كلامٌ لغير شيءٍ، و المستقيمُ كلامٌ لشيء، و الغلطُ كلامٌ لشيءٍ لم تُرِدْهُ، و اللغو كلامٌ لشيءٍ ليس من شأنك، و الكذبُ كلامٌ لشيءٍ تغُرُّ به » (53). شارحان الكتاب و نحويان پس از سيبويه در شرح اين تقسيم وي بسيار سخن گفته اند و جالب اينكه زبان شناسان امروزي نيز در اين باره بحثهاي گسترده اي با ديدگاههاي گوناگون دارند. (54)
در هر صورت، از توضيحات و مثالهايي كه سيبويه آورده است، چنين برمي آيد كه اگر جمله اي از نظر نحو و دلالت درست باشد، مستقيم است، امّا خوب، دروغ و يا زشت بودنش به چگونگي تعليق و پيوند نحويِ اجزاي آن بستگي خواهد داشت.
ساختار دونمونه اي كه سيبويه براي نوع نخست آورده است چنين است: ( فعل ماضي+ فاعل + مفعول+ ظرف زمان گذشته ) و ( حرف استقبال+ فعل مضارع+فاعل+مفعول+ ظرف زمان آينده ). اجزاي اين ساختارها چه از نظر پيوند نحوي و چه از نظر مفهوم واژگان، درست و متناسب است و از اين رو « مستقيم حَسَن » ناميده شده است. بدين ترتيب مي توان گفت كه معيار استقامت، درستي لفظ و اعراب و به بيان ديگر درستي قواعد لغت و نحو است و معيار حُسن نيز به دلالت و معنا و مطابقت آن با واقعيت بيروني باز مي گردد. (55)
ساختار نمونه هاي نوع دوم بدين ترتيب است: ( حرف تحقيق [ قد ]+ مفعول+فعل+ فاعل ) و ( حرف تعليل+ مبتدا+ خبر [ فعل مضارع+ فاعل+ مفعول ]). در اين دو ساختار، ميان اجزاي اصلي نحوي و مفرداتي كه در جاي آن نشسته است، هيچ اشكالي نيست و تنها « قد » و « كي » كه بايد با فعل جمله مي آمدند، از آن جدا شده، بر سر اسم آمده اند. اين تركيب در زبان عربي نادرست است، هرچند كه اشكال معنايي پديد نمي آورد و عبارت را از معناي مورد نظر گوينده دور نمي كند. (56) از اين روست كه سيبويه آن را مستقيم، امّا قبيح ناميده است و كلام مستقيم قبيح را كلامي دانسته است كه در آن، لفظ در جاي خودش نيامده باشد. (57)
ساختار دو نمونه ي نوع سوم را نيز مي توان چنين بيان كرد: ( فعل ماضي+ فاعل+ مفعول ) و ( فعل ماضي+ فاعل+ مفعول [ مضاف+ مضاف اليه ]). اين دو ساختار از نظر نحوي هيچ مشكلي ندارند و اجزاي آن در جاي خود قرار گرفته اند. نشانه ي اين ادّعا آن است كه جمله هاي مستقيم حَسَن مانند: « حملتُ القلمَ » و يا « شربتُ ماءالكوب » دقيقاً از چنين ساختاري برخوردارند. پس مشكل اين نمونه ها در تعامل پيوندهاي نحوي با معناي مفردات است؛ بدين معنا كه فعل برداشتن و نوشيدن وقتي از منِ گوينده صادر شود نمي تواند بر كوه و آب دريا واقع گردد. بنابراين يا برداشتن و نوشيدن كذب است و يا كوه و آب دريا. روشن است كه كذب و دروغ در اينجا نه معناي اخلاقي بلكه معناي دِلالي دارد و كلام را از مرز مطابقت با واقعيّت بيرون برده است؛ همان چيزي كه بعدها در قالب مجاز و استعاره بيان شد.
در نمونه هاي نوع چهارم ساختار ( فعل ماضي+ فاعل+ مفعول+ ظرف زمان آينده ) و ( حرف استقبال+ فعل مضارع+ فاعل+ مفعول+ظرف زمان گذشته ) از نظر ساختار نحوي مشكلي ندارد و اشكال تنها در گزينش نوع ظرف است كه معناي آن با معناي فعل جمله در تعارض است و هيچ توجيهي نيز ندارد. (58) بنابراين احاله ي كلام در اين است كه از استقامت بيرون رود و نامفهوم گردد. (59)
نمونه ي نوع پنجم هم داراي ساختار ( حرف استقبال+ فعل مضارع+ فاعل+ مفعول [ مضاف+ مضال اليه ]+ ظرف زمان گذشته ) است كه جدا از مشكل دو مثال پيشين، كذب نيز بدان راه يافته است و از اين رو « محال كذب » ناميده شده است.
چنان كه پيداست سيبويه در اين تقسيم بنديِ گذرا دانسته يا ندانسته، كاري بس سترگ كرده است و قوانين نحو يا همان قوانين معاني نخستين نحوي را كه با كاركردهاي نحوي بيان مي شود با قوانين مفاهيم نخستين مفردات كه در معاجم و كتب لغت ذكر مي شود درآميخته است. (60) او اگرچه در اين متن به انتقال كلام از حقيقت به مجاز چيزي نگفته است، امّا نظريه اش درباره ي « معناي نحوي- معناشناختي » هنگامي كامل مي شود كه سخنانش درباره ي « اتّساع در كلام » را كه بارها و با مثالهاي گوناگون در الكتاب به كار رفته است، بدان بيفزاييم. (61)
سيبويه در مثالهايي كه براي اتّساع به كار برده است، بيان مي كند كه سخن از سطحي به سطح ديگر منتقل شده است و ديگر دلالت نخستين الفاظ منطوق مورد نظر نيست، بلكه معنايي ديگر در نظر است كه با معناي نخستين پيوندي دارد (62)، و براي نمونه وقتي كه مي گوييم: « أكلتُ ارضَ كذا » از تركيب روابط نحوي با دلالت نخستين مفردات مفهوم تازه اي برمي خيزد كه همانا بهره مندي از بركات آن سرزمين است و اين همان معناي نحوي- معناشناختي « اكل الارض » است. سيبويه سپس توضيح مي دهد كه سخناني اين چنين در قرآن و كلام عرب بسيار است. (63)
اين گونه اشاره هاي معناشناختي كه نشان دهنده ي ژرفاي نگاه زبان شناسانه ي سيبويه بود، به رغم اهميّت و استواري، پس از وي مورد توجّه نحويان قرار نگرفت و اين عبدالقاهر جرجاني بود كه ارزش آنها را نيك دانست و به ژرفابخشي و گسترده سازي آن پرداخت. وي كه بينش و آگاهي كاملي نسبت به متون و اسلوب و تفسير سخن داشت با تكيه بر اشارات سيبويه، نظريه ي نظم خود را بر پايه ي معاني نحوي استوار كرد. (64)
جرجاني مي گويد: « آنچه كه انسان بايد بداند و به ياد داشته باشد، اين است كه انديشه به معناي واژه هاي تنها، از هم گسسته و جدا از معاني نحوي بستگي پيدا نمي كند... و اين معقول نيست كه كسي بتواند به معناي فعلي بينديشد، امّا به اِعمال آن در اسمي فكر نكند و يا معناي يك اسم را در ذهن بياورد و اِعمال فعلي در آن را از خاطر نگذراند... » (65). « واژگان هنگامي معنادار خواهند بود كه به نوعي از تأليف و وجهي از ترتيب و تركيب گرد هم آيند... و اين ترتيب خاصّ بر پايه ي ترتيب معاني در ذهن صورت مي بندد... » (66) و « اگر به ذهن خويش بازگردي به يقين درمي يابي كه نظم و ترتيب واژگان تنها در قالب تعليق و بستگي بعضي از آنها به بعضي ديگر تحقّق مي يابد... » (67).
گفتني است كه « معاني نحوي » از نظر جرجاني همان روابط نحوي كه جمله و اعراب با آن درست مي شود نيست؛ زيرا درست بودن جمله مزيّتي براي آن به شمار نمي رود، بلكه معاني نحوي همان گزينش دقيق و درست واژگان و روابط نحوي منطبق بر مفهوم مورد نظر گوينده است. (68)
عبدالقاهر كه مبناي « معاني نحوي » را در سراسر كتاب دلائل الإعجاز خود پرورانده است، بيش از سيبويه به دومين اصل زبان شناختي يا همان تعليق و پيوند نحوي واژگان با يكديگر پرداخته است؛ تو گويي مي خواهد توجه سيبويه به اصل نخست، يعني مقبوليّت سخن را كامل كند. يكي از پژوهشگران معاصر « تعليق » را هسته ي اصلي نحو عربي دانسته است و از اين افسوس خورده است كه اگرچه عبدالقاهر از اين اصطلاح بهره گرفته است و آن را تكرار كرده است، امّا به نيكي آن را شرح نداده است. (69) به هر حال جرجاني با تكيه بر همين اصل تعليق، قواعد تركيبي خاصّ مانند: ( مبتدا+ خبر )، ( فعل+فاعل )، ( فعل+فاعل+ مفعول )، ( فعل+فاعل+ظرف ) و... را كه براي روابط تجريديِ نحوي وجود دارد، شرح مي دهد و يادآور مي شود كه از همين الگوهاي محدود و محصور، جملاتي بي شمار و نامحدود ساخته مي شود كه در واقع « فروق و وجوه » سخن است. وي تأكيد مي كند كه محور نظم، دو چيز است: يكي معاني نحوي كه همان روابط كاربردي واژگان در جمله است و ديگري وجوه و فروقي كه در آنهاست و اين وجوه و فروق، نامتناهي است. (70)
با دقّت در سخنان سيبويه و جرجاني مي توان نظر ايشان را چنين خلاصه كرد كه تفسير معناشناسانه ي جمله از عوامل زير برمي خيزد:
1. معناي نخستين نحوي كه رابطه ي كاركردهاي نحوي را در جمله تبيين مي كند.
2. قرار دادن عناصر نحوي در جايي كه زيرساخت و يا همان صورتهاي تجريدي و ذهني مربوط به قواعد نحوي اقتضا مي كند.
3. صورت ملفوظ يا همان ساختار جمله كه تركيبي از اصوات واژگان است؛ واژگاني كه بر پايه ي قواعد گزينش، از ميان رشته ها و قلمروهاي خاصّ مفهومي و سياق مناسب انتخاب شده اند. (71)
البتّه اين برداشت معناشناسانه از سخن، امروزه چيزي آشناست و بسياري از زبان شناسان ميان بُعد نحوي و بُعد معناشناختي فرقي نمي گذارند. (72)
سياق نيز از مباحث بنيادين دانش معناشناسي و از عناصر بسيار مهم در بيان و فهم معناي جمله است كه گاهي زباني است و به عناصر لفظي موجود در جمله هاي پيش و پس و يا خود آن جمله مربوط مي شود و گاهي غيرزباني است و مربوط به شرايط بيروني و يا همان جوّ كاربرد سخن. (73)
سيبويه براي سياق و به ويژه سياق غيرزباني اهمّيّت ويژه اي قائل است. او در بسياري از موارد حذف، چونان حذف مضاعف (74)، حذف فعل (75)، حذف مفعول اوّل و حذف اسم كان (76) به عناصر موجود در جمله يا همان سياق زباني لفظي استناد كرده است. خواست شنونده و گوينده و رابطه ي آن دو با يكديگر نيز از جمله موارد سياق غيرزباني است كه سيبويه به آن توجه كرده است (77) و در چند جا به آن پرداخته است. (78)
سيبويه گاهي سياق غير لفظي را معيار درستي يا نادرستي ( و به تعبير خودش « محال شدن ») جمله مي داند. براي نمونه از نظر او جمله ي « انا عبدُالله مُنطلقاً » در صورتي كه گوينده اش از آشنايان شما باشد غلط است؛ زيرا در اين صورت ديگر نيازي به نام بردن نيست؛ اما اگر يك نااشنا آن را بگويد، كلام حَسن است.(79) روشن است كه در اينجا سياق بيروني تغيير كرده است و نه چيز ديگر و همين سبب شده است كه دلالت جمله درست يا نادرست شود.
جرجاني نيز به مناسبتهاي گوناگون به ويژه در بحث استفهام و چگونگي تقديم و تأخير واژگان در جمله ي استفهامي (80) و توضيح فصاحت و زيبايي آيه ي شريفه ي « وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً » (81)، از دلالت سياق سخن گفته است. (82)
او در جايي مزيّت هر كلامي را پس از تحقّق نظم ( مراعات معاني نحوي و وجوه و فروق )، وابسته به سه عنصر دانسته است: يكي غرضي كه سخن براي آن به كار رفته است ( يا همان سياق )، دوم جايگاه واژگان نسبت به يكديگر ( بهره گيري گوينده از آزادي مُجاز خود در تقديم و تأخير بعضي از كاركردهاي نحوي )، و سوم كاربرد بعضي از واژگان با بعضي ديگر ( گزينش درست واژگان از قلمروهاي گوناگون مفهومي ) (83). البتّه بايد گفت كه برخلاف بخشي از بحثهاي پيشين، عبدالقاهر در زمينه ي توجّه به كاركرد معناشناختي سياق چيزي بر ميراث به جاي مانده از سيبويه نيفزوده است و گامي فراتر از او نگذاشته است.
در پايان بايد گفت كه كوشش جرجاني در واقع بيانگر گرايشي پخته به سوي فهم معناي نحوي بود؛ گرايشي كه نحو را دستيابي به آگاهي از اسلوبها و تركيبهاي گوناگون عربي مي دانست و آن را در جدا كردن كلام درست از نادرست خلاصه نمي كرد. اين گرايش و فهم پخته از نحو و كاربرد آن با اشارات سيبويه آغاز شد و عبدالقاهر با جمع اين اشارات در كتاب دلائل الإعجاز نظريّه ي نظم را ساخته و پرداخته كرد.
منابع تحقيق:
ابن انباري، نزهة الألبّاء، قاهره، 1294ه ق.
ابن منظور، ابوالفضل جمال الدين، لسان العرب، نشر أدب الحوزة، قم، 1405ه ق./ 1363ه ش.
ابن نديم، محمّد بن اسحاق، الفهرست، تحقيق رضا تجدّد، بي تا.
ابوالطيب، عبدالواحد بن علي حلبي، مراتب النحويين، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1958م.
باخرزي، علي بن الحسن، دمية القصر و عصرة أهل العصر، تحقيق محمّد التونجي، 1391ه ق.
بركة، فاطمه طبال، النظرة الالسنية عند رومان ياكوبسون، المؤسسة الجامعيّة للدراسات و النشر و التوزيع، 1993م.
جابري، احمد عابد، « اللفظ و المعني في البيان العربي »، مجلة فصول، ج6، ش1، اكتبر دسامبر 1985م.
جرجاني، عبدالقاهر، أسرار البلاغة، تحقيق محمود محمّد شاكر، مطبعة المدني و دارالمدني، قاهره و جدّه، ط1، 1412ه ق./1991م.
__، الرسالة الشافية ( ضميمه ي دلائل الاعجاز )، تحقيق محمود محمّد شاكر، مكتبة الخانجي، قاهره،بي تا.
__، دلائل الإعجاز، تحقيق محمود محمّد شاكر، مكتبة الخانجي، قاهره، بي تا.
حسّان، تمّام، الاصول: دراسة ابيستمولوجيّة للفكر اللغوي عند العرب، الهيئة المصريّة العامّة للكتاب، قاهره، 1982م.
__، اللغة العربية معناها و مبناها، درالثقافة، مغرب، 1994م.
حسين، عبدالقادر، اثر النحاة في البحث البلاغي، دار غريب للطباعة و النشر و التوزيع، قاهره، 1988م.
خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، مكتبة السعادة، 1349ه ق.
رضي، نهج البلاغة، تحقيق محمّد عبده، دار الذخائر، ط1، قم، 1412ه ق./1370ه ش.
زكريا، ميشال، بحوث في ألسنيّة عربيّة، المؤسّسة الجامعيّة للدراسات و النشر، ط1، بيروت، 1412ه ق./1992م.
سيبويه، ابوبشر عمرو بن عثمان، الكتاب، تحقيق عبدالسلام محمّد هارون، مكتبة الخانجي، قاهره، ط3، 1408ه ق./1988م.
سيرافي، ابوسعيد، شرح كتاب سيبويه، تحقيق رمضان عبدالتوّاب، الهيئة المصريّة العامّة للكتاب، قاهره، 1986م.
شاطبي، ابواسحاق، الموافقات، المطبعة الرحمانية، مصر، بي تا.
صالح، محمّد صالح، الدلالة و التقعيد النحوي دراسة في فكر سيبويه، دار غريب للطباعة و النشر، قاهره، 2008م.
ضامن، حاتم صالح، نظريّة النظم تطوّر و تاريخ، منشورات وزارة الثقافة و الإعلام، 1979م.
عبدالحفيظ، عبدالسلام، مناهج البحث البلاغي في الدراسات العربيّة، دارالفكر العربي، قاهره، بي تا.
عبداللطيف، محمّد حماسة، النحو و الدلالة مدخل لدراسة المعني النحوي- الدّلالي، دار الشروق، ط1، 1420ه ق./2000م.
عبدالمطلب، محمّد، البلاغة و الأسلوبية، الهيئة المصريّة العامّة للكتاب، قاهره، 1984م.
عقّاد، اللغة الشاعرة: مزايا الفنّ و التعبير في اللغة العربية، مكتبة غريب، بي تا.
لاشين، عبدالفتّاح، التراكيب النحويّة من الوجهة البلاغيّة عند عبدالقاهر، دار المريخ، رياض، بي تا.
محمّد، احمد سعد، الأصول البلاغية في كتاب سيبويه و أثرها في البحث البلاغي، مكتبة الآداب، ط1، قاهره، 1419ه ق. /1999م.
مراغي، احمد مصطفي، تاريخ البلاغة و التعريف برجالها، نشر الحلبي، ط1، 1950م.
الموسي، نهاد، نظرية النحو العربي في ضوء مناهج النظر اللغوي الحديث، المؤسسة العربيّة للدراسات و النشر، ط1، بيروت، 1980م.
ناصف، علي النجدي، تاريخ النحو، دارالمعارف، قاهره، بي تا.
___، سيبويه، إمام النحاة، عالم الكتب، المطبعة العثمانية، ط2، قاهره، 1399ه ق./1979م.
ولك، رنه، مفاهيم تقديّة، ترجمه محمد عصفور، عالم المعرفة، كويت، بي تا.
ياقوت، حموي، معجم الأدباء، دارالفكر، ط3، بيروت، 1400ه ق. /1980م.
پينوشت:
1. استاديار گروه زبان و ادبيات عربي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركزي.
2. خطيب بغدادي، 196/12 و ابن انباري، 74.
3. ابن نديم، 57.
4. ابوالطيب، 65.
5. ياقوت، 117/16.
6. باخرزي، 578/1.
7. رضي، 18/4.
8. سيبويه، 12/1.
9. همو، 34/1.
10. جرجاني، الرساله الشافيه، 604-605.
11. سيبويه، 141/2- 142.
12. جرجاني، دلائل الاعجاز، 321.
13. جرجاني، دلائل الاعجاز، 322.
14. سيبويه، 280/1.
15. همو، 281/1- 290.
16. جرجاني، دلائل الاعجاز، 146-147.
17. سيبويه، 337/1.
18. جرجاني، دلائل الاعجاز، 300.
19. يوسف/82.
20. جرجاني، دلائل الاعجاز، 300-303.
21. يوسف/82.
22. سيبويه، 211/1- 216.
23. جرجاني، اسرارالبلاغه، 362-363.
24. حسين، 73-75.
25. جرجاني، اسرارالبلاغه، 362.
26. حسين، عبدالقادر، 74.
27. سيبويه، 34/1.
28. براي نمونه نك: سيبويه، 80/1- 81، 119- 120 و 143/2.
29. براي نمونه نك: جرجاني، دلائل الاعجاز، 107، 131، 145.
30. جرجاني، دلائل الاعجاز، 106-109.
31. حسين، 83-84؛ صالح، 393.
32. مراغي، 44-47؛ لاشين، 15-16.
33. سيبويه، 12/1.
34. همو، 13/1- 23.
35. جرجاني، دلائل الاعجاز، 4-8.
36. ناصف، سيبويه امام النحاه، 182؛ محمد، 25.
37. سيبويه، 23/1.
38. ناصف، تاريخ النحو، 19؛ همو، سيبويه امام النحاه، 163، 170-172.
39. مراغي، 43 و ناصف، سيبويه امام النحاه، 194.
40. شاطبي، 115/4- 116.
41.عبدالمطلب، 32.
42. جرجاني، دلائل الاعجاز، 3.
43. لاشين، 236.
44. براي نمونه، نك: عقّاد، 26-27؛ حسّان، الاصول: دراسه ابيستمولوجيّه للفكر اللغوي عند العرب، 346-353؛ عبدالمطلب، 199؛ عبدالحفيظ، 87-88؛ ناصف، سيبويه امام النحاه، 32-33؛ لاشين، 227-248.
45.ناصف، سيبويه امام النحاه، 194؛ ضامن، 54-55.
46. ولك، 431.
47. بركه، 78.
48. عبداللطيف، 11-12.
49. همو، 16.
50. صالح، 137.
51. سيبويه، 25/1- 26.
52. صالح، 143.
53. ابن منظور، لسان العرب، ماده ي «حول».
54. براي نمونه نك: عبداللطيف، 66-86؛ الموسي، 102-103؛ جابري، 24؛ زكريا، 13-46.
55. سيرافي، 89/2- 90؛ عبداللطيف، 67-68.
56. سيرافي، 92/2.
57. سيبويه، 26/1.
58. عبداللطيف، 83-84.
59. سيرافي، 90/2.
60. عبداللطيف، 65.
61. همو، 86.
62. همو، 87.
63. سيبويه، 211/1- 216.
64. عبداللطيف، 27.
65. جرجاني، دلائل الإعجاز، 410.
66. همو، اسرار البلاغة، 4-5.
67. همو، دلائل الإعجاز، 55.
68. همو، همان، 87.
69. حسّان، اللغة العربية معناها و مبناها، 188-189.
70. جرجاني، دلائل الاعجاز، 4-8، 55، 81-83، 87، 315.
71. عبداللطيف، 99.
72. همو، 43-45.
73.صالح، 365؛ عبداللطيف، 98.
74.سيبويه، 66/1، 232.
75. همو، 81/1، 271، 335.
76. همو، 391/2.
77. صالح، 403-407.
78. براي نمونه نك: سيبويه، 48/1- 50، 55، 93-94.
79. سيبويه، 80/2- 81.
80.جرجاني، دلائل الاعجاز، 111-112.
81. مريم/4.
82. جرجاني، دلائل الاعجاز، 402-403.
83. همو، دلائل الاعجاز، 87.
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}