داستان کوتاه

ابوعبيده گويد: من رفيق و همراه امام باقر (عليه السلام) بودم، سوار بر مركب كه مي‌شديم نخست من سوار مي‌شدم بعد او، به هر كس كه مي‌رسيد احوالپرسي مي‌كرد و دست مي‌داد و وقتي از مركب پياده مي‌شد با رهگذران سلام و احوالپرسي مي‌كرد و دست مي‌داد.
عرض كردم: مولاي من، من از هيچ كس چنين نديده‌ام كه با مردم اين چنين صميمي باشد؟
فرمود: مؤمنان وقتي بهم مي‌رسند و با هم مصافحه مي‌كنند تا دست دردست هم دارند گناهانشان آنگونه مي‌ريزد كه برگ‌هاي پائيزي از درخت مي‌ريزد، و خداوند به آنها «نظر مي‌كند» تا از هم جدا گردند. (1)

پي‌نوشت‌:

1.‌ بحار ج 46 ص 302.

منابع مقاله :
www.irc.ir
داستان‌هاي صاحب‌دلان، محمد محمدي اشتهاردي، ناشر دفتر انتشارات اسلامي، سال چاپ 1367، نوبت چاپ اول، جلد اول و دوم، صفحه 78 و 79.