داستان کوتاه

يكي از غلامان سابق امام سجاد (عليه السلام) گويد: «در حيره كوفه وارد شدم و به نزد امام صادق (عليه السلام) رفتم و عرض كردم: اگر ممكن است، نزد داود بن عليف يا كسي ديگر از كاركنان سلطنتي سفارشي كنيد تا مرا به سرپرستي بعضي ولايات بگمارند.» حضرت فرمود: «نه! اين كار را نمي‌كنم».
پس از خدمت حضرت مرخص شدم و به منزل برگشتم و پيش خود گفتم:
«حتماً امام(عليه السلام) مي‌ترسد از من سستي سر بزند و يا حق كسي را غصب كنم. به خدمتش مي‌رسم و پيمان مي‌بندم كه اگر به كاري از كارهاي حكومتي مشغول شوم شيوه عدل را به كار بندم؛ اگر خلاف كردم زن‌هايم مطلقه و غلام و كنيزان آزاد شوند».
پس خدمت امام رسيدم و اين پيمان را به ايشان عرض كردم. امام (عليه السلام) سر را به طرف آسمان بلند نمود و فرمود:
«اگر كُرات آسماني را بخواهي در كف بگيري، آسان‌تر از اين است كه چنين پيماني ببندي. [يعني ممكن نيست مشغول شوي و ظلم نكني]». (1)

پي‌نوشت‌:

1. فروع كافي، ج 5، ص 180؛ داستان‌ها و پندها، ج 4، ص 27.

منابع مقاله :
www.irc.ir
يكصد موضوع پانصد داستان ، نويسنده سيد علي‌اكبر صداقت ، ناشر تولي ، محل چاپ قم ، سال چاپ زمستان 1386 ، نوبت چاپ دوم ، جلد 3، صفحه 302 و 303.