گزارشي از اوضاع جهان اسلام در آغاز قرن بيستم
در آغاز قرن بيستم، جوامع اسلامي به طور قطع و يقين محصولي از تاريخي دولايه (1) به شمار مي آمدند. (2) در اين ميان، ديدگاه هاي سياسي و اقتصادي قدرت هاي اروپايي و درگيري هاي داخلي کشورهاي اسلامي نيز وضعيت بغرنجي را پديد آورده بود. علاوه بر آن، ناهمگوني و عدم تجانس جهان اسلام موجبات دلسردي در ايجاد اتحاد تاريخي مورد علاقه ي روشنفکران مسلمان را فراهم آورده بود. (3) در سال 1900 امپراتوري عثماني بخش کوچکي از جهان اسلام و در حدود ده درصد جمعيت مسلمانان را دربر مي گرفت.
جمعيت ( امپراتوري ) عثماني طي سال هاي 1884-1914
سال |
جمعیت امپراتوری عثمانی |
درصد مسلمانان ساکن امپراتوری عثمانی |
درصد غیرمسلمانان ساکن امپراتوری |
1884 |
17/143/859 |
73/4 درصد |
- |
1890 |
18/400/177 |
74/4 درصد |
- |
1894 |
18/450/845 |
74 درصد |
یونانی ها: 13/5 درصد |
1897 |
19/050/307 |
74 درصد |
ارمنی ها: 6/5 درصد |
1906 |
20/897/617 |
74/3 درصد |
بلغاری ها: 4/4 درصد |
1914 |
18/520/016 |
81/2 درصد |
یهودی ها: 1/1 درصد |
پراکندگي قومي امپراتوري عثماني که از سال 1750 در قالب سياست هاي ملي گرايانه اين پادشاهي از اهميت خاصي برخوردار بود، اين دولت پهناور را به پادشاهي بزرگي دربرگيرنده ي مليت هاي گوناگون مبدل ساخته بود. در واقع در سال 1900 از نقطه نظر زبان شناسي در امپراتوري عثماني حداقل چهارده گروه قومي زندگي مي کردند: آلبانيايي ها، اعراب، ارمني ها، بلغاري ها، بوسنيايي ها، صرب ها، يوناني ها، چرکس ها، يهوديان، کردها، لازها، پوماک ها، مقدوني ها، رومي ها، ترک ها و قبايل ترک و ترکمن.
خارج از قلب سرزمين آناتولي و مناطقي از اروپا که در سال 1900 ميلادي هنوز به امپراتوري عثماني تعلق داشت، قلمرو اين دولت دربرگيرنده ي سوريه، حلب، لبنان، حجاز و شمال يمن به همراه ايالات شمال آفريقا تريپوليتانيا ( Tripolitania )، سيرنيکا ( Cyrenaica ) و فزان ( Fezzan ) بود. ايالات رومي ( Rumelian ) امپراتوري يا به عبارت ديگر، مناطق اروپايي عثماني نيز پس از کنگره ي برلين ( 1878م ) رفته رفته کاهش يافته و به قطعات کوچکي تبديل شده بودند و تنها باريکه اي رومي در جنوب بلغارستان، مقدونيه و آلباني هنوز به امپراتوري عثماني تعلق داشتند. بوسني هرزه گووين و سانجاک نوويپاسار ( Sanjak of novipasar ) نيز همچون مصر و جزيره ي کرت اگرچه هنوز به طور رسمي به عثماني تعلق داشتند، ولي از نظر سياسي و نظامي به وسيله ي امپراتوري اتريش - مجارستان، بريتانياي کبير و يونان اداره مي شدند.
نکته ي شاخص امپراتوري عثماني، تکثر فرهنگي بسيار زياد آن به شمار مي رفت؛ هر چند که تعدد احزاب سياسي نيز در آن وجود داشت. در ابتداي قرن بيستم، موقعيت مشابهي در سرزمين هاي ساير جوامع اسلامي نيز وجود داشت: در اوايل سال 1900 در حدود هشتاد درصد از تمام جمعيت مسلمانان جهان تحت حاکميت يازده قدرت استعمارگر قرار داشتند که اين امر نمايانگر نوعي ناهمگوني فرهنگي در محدوده باريکي از اين دولت هاي پادشاهي به شمار مي رفت. (4)
در اين رابطه، فرانسه در شمال و غرب آفريقا به تدريج موفق به توسعه امپراتوري استعماري خود به مناطقي از صحرا شده بود و تنها سلطان نشين مراکش هنوز خودمختاري خود را حفظ کرده بود. بريتانياي کبير نيز مناطق ساحلي شبه جزيره ي عربستان، مصر ( پس از سال 1882) و سودان - پس از شکست آخرين پيروان مهدي احمد محمد سوداني در سال 1899 - را به همراه مناطق مسلمان نشين شمال و مرکز هند و شاهزادگان مالايي تحت کنترل خود داشت. هلند نيز امپراتوري استعماري خود را در هند شرقي هلند ( اندونزي ) استوار ساخته بود و طي سال هاي 1904 -1906 آخرين مناطق مستقل اندونزي شامل شهر دن پاسار جزيره ي بالي و سوماترا را به قلمرو خود ضميمه ساخته بود. خان نشين هاي مسلمان منطقه ي آسياي مرکزي نيز تحت نفوذ امپراتوري روسيه قرار داشتند و حتي مناطق مسلمان نشين ترکستان شرقي ( سين کيانگ - اويغور ) هر چند که به چين تعلق داشتند، ولي در معرض تأثيرات روسيه قرار داشتند. ايالات متحده ي آمريکا نيز بر بخش کوچکي از جهان اسلام حاکميت يافته بود و فيليپين را در سال 1898 از اسپانيا جدا ساخته بود. تنها مناطق مستقل جهان اسلام، امپراتوري عثماني، ايران، افغانستان و مراکش بودند. با اين حال حتي اين کشورها نيز از آنجا که در برخي امور حساس وابسته به تصميمات قدرت هاي اروپايي، به خصوص فرانسه و بريتانياي کبير بودند، اغلب نيمه مستعمره خوانده مي شدند. (5)
ديدگاه يک روشنفکر مسلمان درباره ي جهان اسلام
از ديدگاه کواکبي، جهان اسلام دربرگيرنده ي سرتاسر شهرها و مناطق عربي ( حلب، دمشق، اورشليم، اسکندريه، قاهره يمن، بصره، نجد، مدينه، مکه، تونس، فز )، مناطق ترک نشين ( آناتولي، کريمه، غازان، کاشغر )، خطه ي هند و ايراني ( کردستان، تبريز، افغانستان، هند، سند ) و نمايندگان اقليت هاي اسلامي در انگلستان (6) و چين بود. کواکبي در تقسيم بندي خود، آفريقاي سياه يا مجمع الجزاير ماله يا هند شرقي هلند را ذکر نکرده بود. با اين حال، اين تقسيم بندي بيشتر نمايانگر ديدگاه او درباره ي اهميت اعراب شرقي در امت اسلامي بود. نمايندگان ديگر کشورهاي اسلامي که از قرار معلوم در کنفرانس خيالي مکه ي کواکبي (7) مشارکت ورزيده بودند نيز حامل بخشي از سنت هاي بومي خود بودند ( که در بخشي از فرهنگ اسلامي آن ها جاي گرفته بود ) و اين مدعا را ثابت مي کردند که اسلام گرچه فرهنگ متحدي را پديد آورده است، ولي سنت هاي بومي کماکان نقش مهمي را در فرهنگ اسلام ايفا مي کنند. براي مثال، نماينده ي هندوستان به عنوان عضو نقشبنديه - طريقت مشهور و اسرارآميزي که جايگاه مهمي در هند داشت - معرفي شده بود. (8)کواکبي نماينده ي مسلمانان چين را نيز تا حدودي ناشناخته دانسته بود، زيرا متذکر شده بود که دين اسلام در آنجا صداقت خود را به طور نسبي حفظ کرده و در اثر نداشتن دشمني و عدم کشتار مسلمانان به ضعف و فتور دچار نشده است. (9) با اين حال حتي چيني ها نيز مجبور به حمايت از دادخواست کواکبي در خصوص دموکراسي اسلامي بودند.
در کنفرانس خيالي کواکبي، نماينده نجد که در آن زمان بخشي از شبه جزيره ي عربستان به شمار مي رفت و تحت حاکميت مستقيم استعمارگران قرار نداشت، نقش مهمي را برعهده گرفته بود. کواکبي او را به عنوان قهرمان پرانرژي اسلام اصيل معرفي کرده بود که به جنگ با بدعت هاي نامشروع و خرافات پرداخته بود. کواکبي نماينده ي نجد را به عمد در زمره ي پيروان وهابيت که در حوالي سال هاي 1744-1745 به وسيله ي محمدبن عبدالوهاب ( 1703 -1792م ) در نجد بنيان گذاري شده بود، قرار داده بود. البته نهضت وهابيت در آن زمان جايگاهي در جهان اسلام نداشت؛ چرا که بيشتر روشنفکران مسلمان آن را به دليل عقايد تند، دگم و افراطي انشعابي، خارج از امت اسلام مي دانستند، با اين حال، کواکبي از اولين روشنفکران مسلماني بود که تلاش کرد وهابيت را با سنت گرايي سلفيه پيوند دهد. از اين رو، نماينده ي نجد را تجسمي از هشياري واقعي اسلامي خوانده بود که معرف اسلام حقيقي آن دوره به شمار مي رفته است.
قدرت هاي استعماري در جهان اسلام ( 1900 ميلادي )
1. بريتانياي کبير:
مصر، سودان شرقي، کنيا، سواحل خليج فارس، کويت، جنوب عربستان، هند، مجمع الجزاير مالايا [ به جز شاهزاده نشين هاي کده، کلانتان ( Kelantan ) و ترنگّانو ( Terengganu ) که تحت حاکميت پادشاهي سيام قرار داشتند ]، ساراواک و برونئي شمالي، شمال سومالي، شمال نيجريه، شمال غنا - 100 ميليون مسلمان.2. هلند:
سوماترا، جاوه، برونئي، سِلبِس (Celebes ) (10) - سي ميليون مسلمان.3. روسيه:
خانات ترک نشين سابق، شمال قفقاز - پانزده ميليون مسلمان.4. فرانسه:
شمال و غرب آفريقا، منطقه صحراي بزرگ، سودان غربي، جيبوتي، کومور، هند و چين - پانزده ميليون مسلمان.5. چين:
سين کيانگ، چين مرکزي ( Hui ) - ده ميليون مسلمان.6. امپراتوري آلمان:
مناطقي در شرق آفريقا، کامرون شمالي ( Adamaua ) و شمال توگو - سه ميليون مسلمان.7. اتريش - مجارستان:
بوسني، نووي پاسار ( Novipasar ) - دو ميليون مسلمان.8. ايتاليا:
جنوب سومالي - يک ميليون مسلمان.9. پرتغال:
نواحي ساحلي موزامبيک - نيم ميليون مسلمان.10. آمريکا:
جنوب فيليپين - سيصد هزار مسلمان.11. اسپانيا:
ريو دو اورو ( Rio de oro ) يا صحراي باختري - دويست هزار مسلمان.کل جمعيت: حداقل 160 ميليون مسلمان
کشورهاي مسلمان مستقل:- امپراتوري عثماني:
بيست ميليون.- ايران: (11)
ده ميليون.- شبه جزيره عربستان:
پنج ميليون.- مراکش:
چهار ميليون.- افغانستان: (12)
دو ميليون.کل جمعيت کشورهاي مسلمان مستقل: 41 ميليون مسلمان
پس از مرگ کواکبي، شرح کنگره ي خيالي وي توسط محمد رشيد رضا سردبير المنار (13) - ارگان رسمي سلفيه ي مصر به چاپ رسيد. با اين حال، بخش هايي اساسي از نسخه ي چاپ شده در سال 1899 کواکبي مورد جرح و تعديل قرار گرفت. چرا که رشيد رضا معتقد بود وي از عربي ضعيفي بهره گرفته و کتاب او اغلب به بروز سوء تفاهماتي منجر شده است. رشيد رضا همچنين پذيرفت که وي مطالبي را در زمان زنده بودن کواکبي به متن کتاب او اضافه کرده است.شبه جزيره ي عربستان در آغاز قرن بيستم
وهابيت جرياني در فرهنگ قبايل عربي بود که در قرن هاي هجده و نوزده ميلادي موفق به جلب توجه برخي از مسلمانان شبه جزيره عربستان شده بود. اين جريان هر چند اغلب از سوي علماي مسلمان ديگر مناطق مورد استهزاء و ريشخند و مخالفت قرار مي گرفت، ولي برخي قبايل عرب در وهابيت توصيفي از مفهوم جديد دولت يافته بودند. شماري از رؤساي قبايل کوچک عربي که پيش از آن طي سال هاي 1745 تا 1808 يکي شده بودند، سرانجام با يکديگر متحد گرديده و در محدوده سال هاي 1848-1886 در دوره حکومت خاندان شاهي آل سعود - که در صدد حمايت از دکترين وهابيت به عنوان يک قدرت سکولار بود - به عنوان منطقه اي با قلمرو خاص در دل اين پادشاهي جاي گرفتند. با اين حال، آل سعود در اواخر قرن نوزدهم، هم از نقطه نظر سياسي و هم نظامي توسط الرشيد - شاهزاده شمّار - در هم کوبيده شدند. اين شاهزاده نشين به طور رسمي تحت حاکميت امپراتوري عثماني بود، از اين رو پس از آنکه در سال 1886 نيروهاي شاهزاده نشين شمّار، رياض ( مرکز پادشاهي آل سعود ) را فتح کردند، بخش عمده ي شبه جزيره ي عربستان تحت حاکميت صوري و متزلزل امپراتوري عثماني قرار گرفت. تنها در سواحل جنوبي و در حاشيه ي خليج فارس که بريتانياي کبير در فاصله سال هاي 1824-1892 قراردادهاي تحت الحمايگي با شيخ نشين هاي اين خطه منعقد ساخته بود، وضعيت متفاوتي حکم فرما بود. اميرنشين هاي خليج فارس که هنوز تا آن زمان به سواحل امارات عربي شهرت داشتند، به همراه قطر، بحرين و عمان تحت نظر حکومت هند ( انگلستان ) قرار داشتند؛ زيرا اين دولت ها متعلق به حوزه نفوذ بريتانيا - هندوستان بودند. از اين رو، شبه جزيره ي عربستان در ابتداي سال 1900 ميلادي از نقطه نظر نفوذ به دو منطقه تقسيم شده بود. البته به نظر مي رسد امپراتوري عثماني که آماده ي رهاساختن ايالات بي فايده رومي بود، در راستاي سياست جديد خود مبني بر توجه به شرق، به ايالات عربي خويش تکيه بيشتري دارد. عثماني در آن زمان نه تنها بر شهرهاي مقدس مکه و مدينه، بلکه بر تجارت مهم اين منطقه، از جنوب عراق به سمت سواحل درياي سرخ نيز نظارت داشت. در اين رابطه، کويت و ايالت شرقي عربستان ( الاحساء ) نقطه ي آغازي براي سياست جديد عثماني بود که به سوي هند نشانه گيري شده بود. پروژه ي احداث راه آهن از استانبول تا بصره در جنوب عراق ( راه آهن مشهور بغداد ) که از سوي مهندسان آلماني و عثماني در دست اجرا بود نيز در حقيقت رقيبي براي کانال سوئز به شمار مي رفت که از زمان افتتاح آن در سال 1869 به بخشي از شبکه ي تجاري اروپاي غربي تبديل شده بود. در مقابل، بريتانياي کبير تمام تلاش خود را براي ممانعت از احداث اين خط آهن به کار برد و از طريق اشغال کويت (14) که از سال 1782 شيخ نشين مستقلي بود، سعي کرد ضمن خنثي ساختن اين سياست، برتري و تفوق خود را در خليج فارس تثبيت کند. در اين زمان، درگيري هاي داخلي ميان خاندان الصباح کويت، که حتي امپراتوري عثماني نيز ادعاي مالکيت اين سرزمين را مطرح نکرده بود، فرصت مناسبي براي کارگزاران انگليسي هندوستان بود که به عنوان قدرت حامي و با هدف حمايت از اميرمبارک در مقابل مخالفانش وارد عمل شوند. رقابت عثماني و بريتانيا بر سر کشور کوچک کويت بار ديگر نمايانگر منافع ژئوپلتيک قدرت هاي اروپايي در اين منطقه بود. تضاد منافع بريتانياي کبير و امپراتوري عثماني بر سر کويت به تدريج به ساير بخش هاي شبه جزيره ي عربستان نيز گسترش يافت. انگليس ها در اين باره به اعضاي خاندان آل سعود که پس از شکست در مقابل الرشيد به صورت تبعيد در کويت زندگي مي کردند، قول دادند از آن ها حمايت مادي و معنوي به عمل آورند تا آنان بتوانند بار ديگر بر سرزمين از دست رفته خويش دست يابند. در پي آن در ژانويه 1902 ميلادي، فدراسيون قبايل تحت رهبري شاهزاده عبدالعزيز بن عبدالرحمان السعود ( تاريخ مرگ 1953 ) که بعدها به شاه ابن سعود ملقب گشت، موفق به بازپس گيري رياض شد و حکومت مستقل سعودي را تأسيس کرد که اصطلاحاً دولت سوم سعودي خوانده مي شد و البته هنوز راه زيادي تا پيشرفت و توسعه داشت.درگيري هاي سلطه جويانه
در ديگر مناطق اسلامي نيز درگيري هاي سلطه جويانه ي اروپايي در مقياس کوچک تر ادامه داشت. مثال مشهور اين امر، سودان شرقي بود که پس از فتح آن از سوي انگلستان در سال 1899 تحت حاکميت مشترک انگليس - مصري قرار گرفت و در واقع عرصه نوعي قانون گذاري مشترک بريتانيا - مصر بود. فتوحات فرانسه در غرب سودان با مقاومت شديد حاکم نظامي آن منطقه، ربيع بن فضل الله که در سال 1892 دولتي در بورنو ( Bornu ) تأسيس کرده بود، مواجه شد و اين فرمانرواي محلي تا سال 1900 به مقاومت خود در مقابل فرانسوي ها ادامه داد. لژيونورهاي فرانسوي در ادامه ي اين جنگ ها تا شهر فاشودا ( کدوک ) رخنه کردند و در پاييز سال 1898 مانع پيشروي انگليسي ها از شرق سودان شدند. درگيري فرانسه و انگلستان بر سر قلمرو نفوذ خود در شمال شرق آفريقا در سال 1899 طي موافقت نامه اي پايان يافت که بر اساس آن، دارفور و ايالت شرقي امپراتوري قديمي مهدي سوداني به انضمام سودان درآمد. در مقابل، انگلستان دست فرانسه را براي اشغال آخرين پادشاهي هاي مسلمان در شمال آفريقا بورنو، کانم ( Kanem ) و واداي ( Wadai ) بازگذاشت و اين دولت ها طي عمليات نظامي فرانسوي ها در دل منطقهنظامي چاد جاي گرفتند. (15)جهان اسلام در آغاز قرن بيستم از چند عامل اساسي متشکل بود. اولين عامل اين بود که بيشتر دولت هاي استعمارگر به قواعد اجتماعي، اقتصادي و سياسي اي تکيه داشتند که پيش از آن براي تصميم گيري درباره ي منطقه اي خاص در قرن نوزدهم مؤثر بود. قدرت هاي استعماري سپس اين روش ها را بر اساس منافع خود تغيير داده و اين مناطق را به گونه اي دگرگون ساختند که سنت هاي قومي آنها با منافع استعماري در تضاد نباشد. در نهايت، تمامي مناطق مستعمراتي به بلوک هاي قدرت اروپا متصل گشتند، بنابراين حتي بروز حوادث سياسي محلي مانند فتح شهر رياض تنها در قالب سياست هاي قدرت هاي بين المللي امکان پذير بودند.
وابستگي مناطق با سياست هاي قدرت هاي بين المللي در تمام جوامع اسلامي، از زمان پديدآمدن ساختارهاي مستعمراتي شکل ثابت و استواري پيدا کردند. جوامعي که در اين جايگاه قرار داشتند و به عنوان مناطق مستعمراتي در نظر گرفته مي شدند، هسته ي هويت هاي ملي بعدي را تشکيل دادند. با اين حال، نخبگان محلي اين مناطق هيچ رغبتي به پذيرش جريان استعمار در درون خود نداشتند. در واقع کشورهاي استعمارگر از طريق ماليات، قوانين و قدرت نظامي قلمرو جغرافيايي مناطق تحت حاکميت خود را که از قرن 18 مشخص ساخته بودند، تثبيت نمودند. استعمارگران در اين راستا مجبور شدند بسياري از سنت هاي جوامع اسلامي را که در قرن 18 به عنوان شاهزاده نشين هاي مستقل حاکميت داشتند، تأييد کنند. در مناطقي مانند شمال آفريقا که استعمارگران مرزهاي قديمي را ثابت نگاه داشته بودند نيز نام هاي مکان هاي قديمي حفظ شده بودند. از اين رو، در قرن هيجدهم برخي از پايتخت ها يا شهرهاي مهم، نام خود را به کشورهايشان دادند: الجزاير ( الجزيره )، مراکش ( مراکش )، تونس ( تونيس )، مصر ( قاهره و مصر )، الشام ( دمشق و سوريه ) و کويت. اسامي مناطق مهم سياسي نيز به نام کشورها تبديل شد ( سودان، يمن، حجاز، عراق، عمان ) و تنها سه ايالت تريپوليتانيا، فزان و سيرنيکا به ليبي (1911) تبديل شدند که هنوز در آن زمان تحت حاکميت امپراتوري عثماني و موريتاني ( منطقه شينغيت قديمي 1903 ) بودند.
با وجود اين، از نظر سياسي نظام حکم فرما در جهان اسلام در سال 1900 به گونه اي ظاهر شد که حاکمان را ملزم مي ساخت در هيئت حاميان دين ظاهر شوند. اين امر درباره ي سلاطين عثماني که قدرت پادشاهي خود را با عنوان خليفه ارتقا بخشيده و سعي داشتند از اين طريق ادعاهاي خود را به عنوان حاميان اسلام به اثبات برسانند، صدق مي کرد. با اين حال، اين تصور از سلطنت در آن عهد تنها در کشورهايي که به طور مستقيم تحت حاکميت قدرت هاي استعماري نبودند، به چشم مي خورد، مانند امپراتوري عثماني، مراکش، ايران، افغانستان و شاهزاده نشين هاي شمالي مالايا. در بعضي مناطق نيز همچون نيجريه، کارون شمالي، هند و جاوه که به صورت مستعمره اداره مي شدند، قدرت هاي استعمارگر به صورت عامدانه و با هدف کاهش هزينه هاي خود، ساختارهاي حکومت هاي محلي را به وجود آورده بودند. با اين حال، اين سلطان نشين هاي کوچک از حاکميت کاملي بر کشورهاي خود برخوردار نبودند. عنوان اميرالمؤمنين که به لقب برخي از سلاطين اروپايي با نام « حاميان ايمان » شباهت داشت، بيش از همه از سوي امپراتوري عثماني و سلاطين علوي مراکش و همچنين شاهان سلسله ي قاجار ( 1779-1925م ) استفاده مي شد. سلطان سوکوتو در شمال نيجريه نيز با وجود آنکه فاقد قدرت کامل بود، اين لقب را با تأکيد فراوان به کار مي برد تا نوعي مشروعيت مذهبي براي خود کسب کند. (16)
در بيشتر مناطق اسلامي، هويت نخبگان دولت و ملت از سال 1900 آشکار شد. در آن دوره، تمرکز درگيري هاي سياسي بر دولت هاي مستعمراتي بود، زيرا به سختي مي توان گفت نهضت هاي ملي گرا داراي تمايلات الحاق گرايانه بوده اند. در حقيقت، برخي از روشنفکران مسلمان نيز از اينکه مسلمانان فاقد شخصيت هايي همچون گاريبالدي يا بيسمارک بودند تا انديشه هاي جديدي وراي محدوديت هاي ايجاد شده به وسيله ي استعمارگران پديد آورند، شکايت داشتند. با وجود اين، ملي گرايي بر کشورهاي اسلامي به صورت ابتدايي سياست هاي محلي را به خود مشغول کرده و اين پرسش را به طور نگران کننده اي مطرح ساخته بود که چه کساني حق دارند در دولت هاي نوين به قدرت برسند؟ بنابراين مشروطه طلبي در رأس درخواست هاي ملي گرايان جاي گرفت. با اين حال، در اين مشروطه طلبي هدف عمده، مبارزه با حاکميت اروپايي ها بود که قدرت آنان همانند قدرت سلاطين مستبد بود. از اين رو، روشنفکران ملي گرا در ابتدا در جست و جوي احقاق حق خود براي مشارکت در تصميم گيري ها برآمدند، اما با گذشت زمان موقعيت شان را به صورت افراطي تثبيت کرده و سرانجام درخواست لغو حاکميت اروپايي ها را مطرح کردند.
به همين ترتيب، ادعاهايي مشابه نيز از سوي روشنفکران کشورهاي مسلماني که به طور مستقيم تحت حاکميت سياسي قدرت هاي اروپايي قرار نداشتند، مطرح شد. در چنين کشورهايي مانند امپراتوري عثماني، ايران و افغانستان، درخواست هاي مشروطه طلبي متوجه سلاطيني بود که همچنان به عنوان شاهان و سلاطين مطلقه حکومت مي کردند. بر اساس نظريات بسياري از اين ملي گرايان، حکومت بر کشورها بايد به وسيله ي خود آنها اعمال مي شد. برخي از اين روشنفکران مانند محمت ضيا گوکالپ - شاعر سياسي عثماني (1876-1924م ) - نيز اين حق را براي خود قائل شدند که با توجه به اين باور که نقش خليفه بايد بر اساس اراده سياسي خود مسلمانان انجام شود، در حکم حافظان دين ظاهر شوند. (17) البته اين ديدگاه پيشتر در سال 1887-1889 به وسيله ي گروه مخالف عثماني ها به نام « کميته اتحاد و پيشرفت » ( جمعيت اتحاد و ترقي ) اتخاذ شده بود که پيش از آن، جمعيت اتحاد عثماني نام داشت. (18) از نظر حاميان اين کميته، شعار « مرگ بر پادشاه » که پس از سال 1906 در خيابان هاي استانبول به گوش مي رسيد، بر تجلي قدرت توسط ملت دلالت داشت: نقش اسلام نيز به شکلي نمادين توصيف اين نياز بود. از اين رو، در روند تلاش براي نيل به مشروطه طلبي، مذهب پايين تر از اهداف سياسي ملت قرار مي گرفت (19) و براساس اين ديدگاه، آزادي خواهان اين اتحاديه اهميت دفاع از آرمان هاي خود را مطرح مي کردند. احمد جودت پاشا - مورخ مخالف ( 1822 -1895م ) - در اوايل سال 1855 در کتاب خود عنوان کرد که اسلام در حقيقت بر دو ملت مستولي بوده است: اعراب و ترک ها. وي ترک ها را به دليل آنکه سهم عمده و مؤثرتري در تمدن اسلامي داشتند، واجد اهميت بيشتري دانسته و به طور تاريخي خواستار اصلاح حق حاکميت مردم از طريق اسلام شده بود.
مشروطه خواهي و ادعاي حق حاکميت از سال 1860 از اهداف اساسي جوامع مدني مسلمان به شمار مي رفت و هر چند برنامه سياسي کاملاً متفاوتي بود، ولي در واقع تلاشي براي جداساختن آنان از حاکميت و پادشاهي سلطان و پيروي از اهداف خويش به شمار مي رفت. (20) با اين حال، علماي مسلمان از ابتدا با سياسي ساختن اسلام مخالفت کردند و از اين بيم داشتند که استفاده از آن در حکم ابزاري ايدئولوژيک ممکن است ديانت افراد متعصب ديني را به خطر اندازد. حتي محمد عبده - مفتي مصر ( 1849-1905م ) - نيز در مقابل برنامه هاي سياسي ملي گرايان مسلمان مصر موضع گيري کرد: « از آنجا که شما اظهار مي داريد سياست سرکوب کننده ي افکار، علم يا مذهب است، بنابراين من به گروهي تعلق دارم که مي گويند خداوندا! ما را از سياست، واژه ي سياست و مفهوم سياست حفظ بنما » (21) عبده معتقد بود نبايد به سياست اجازه ي سرکوب مذهب داده شود. (22) با اين حال، به نظر ملي گرايان که از زبان و نمادهاي اسلام بهره مي گرفتند، برتري سياست حقيقتي سازمان يافته بود. به عقيده ي آنان، اسلام تنها به معني ارائه ي رهنمودهاي اخلاقيات و راه رياضت کشانه اي از زندگي ( آن چنان که به وسيله ي بسياري از پارسايان ادعا مي شد ) نبود؛ بلکه وظيفه مهم آن، ارائه ي سياستي مستقل و متمرکز بر انديشه حق حاکميت بود.
بحران مستعمراتي و حکومت مشروطه ( اصول مشروطيت )
سال هاي پرآشوب 1904 تا 1909 به خوبي نمايانگر اين واقعيت بود که چگونه جهان اسلام به شکلي عميق درگير حوادث بين المللي شده و تا چه حد تحت تأثير توسعه هاي سياسي معاصر قرار گرفته است. البته اين امر درست است که ميان انقلاب روسيه در ژانويه ي 1905، نهضت مشروطه خواهي ايران در سال 1906، تبليغات ملي گرايان مصر در 1906 و کودتاي ترکان جوان در استانبول در جولاي 1908 ارتباطي وجود نداشته است. با اين همه، حال و هواي سياسي دوره پيش از جنگ جهاني اول در کشورهاي اسلامي تفاوت چنداني با کشورهاي اروپايي نداشت. دهه ي طلايي استعمارگران ( 1896-1906م ) به پايان خود نزديک مي شد و اکنون جهان تقريباً به طور کامل اشغال شده بود. کشورهايي نيز که به طور مستقيم تحت کنترل استعمارگران نبودند، از مدت ها قبل در راستاي منافع اروپايي ها ميان آنها تقسيم شده بودند که اين امر از طريق امضاء موافقت نامه هايي سرّي مانند قرارداد 1900-1902 ميان فرانسه و ايتاليا درباره ي مراکش، که هنوز کشوري مستقل محسوب مي شد، و يا ايالت تريپوليتانيا عثماني اعمال مي گشت. (23) حوادثي مانند بحران فاشودا در سال هاي 1898-1899 نيز به شکلي مشابه نوعي سازگاري ميان منافع امپرياليستي بريتانياي کبير و فرانسه در شمال آفريقا پديد آورده بود. حتي امپراتوري عثماني نيز از مدت ها قبل براساس برنامه ريزي هاي صورت گرفته مخفيانه ميان کشورهاي فرانسه، روسيه، بريتانيا و اتريش تقسيم شده بود (24) و ايران در دوره ي سلطنت قاجاريه در معرض خطر تقسيم ميان روسيه و انگلستان بود.هر چند استعمار سياسي موفق به حکم فرما کردن حاکميت خود بر کشورها شده بود، ولي استعمار اقتصادي به رکورد و پسرفتي عميق دچار شده بود. از اين رو براي بسياري از بازرگانان و سرمايه گذاران، بازارهاي مستعمراتي حوزه هاي جذابي به شمار مي رفتند. شعار اين افراد، کسب سود فراوان در کمترين مدت زمان بدون سرمايه گذاري زياد ( در مدت طولاني ) بود. در نتيجه ي اين سياست اگرچه اروپايي ها در کشورهاي اسلامي سرمايه گذاري اندکي صورت مي دادند، ولي در مقابل آن، زمين خواري گسترده و بازار سفته بازي موجب بازگشت سرمايه به اروپا شده و زيرساخت هاي اقتصادي مستعمرات را در معرض نابودي قرار داده بود. بودجه هاي مستعمرات نيز رو به زوال بود و علاوه بر آن، ديپلماسي پيچيده ي اروپايي ها که مبتني بر قدرت بود، هزينه هاي نظامي بيشتري را طلب مي کرد و استعمارگران به سختي مي توانستند منابع مالي مورد نياز مستعمرات خود را تهيه کنند.
در همان زمان، وضعيت اقتصادي کشورهايي همچون مصر، اندونزي يا امپراتوري عثماني به کمترين حد توسعه ي خود رسيده بود و هر چند کشت کتان، گندم، شکر و کنف به همراه استخراج و عصاره گيري کائوچو در سال 1904 در اوج خود قرار داشت، ولي پس از سال 1907 قيمت ابريشم صادراتي سوريه ده درصد سقوط کرد. (25) به علاوه، ايالات متحده فعاليت و تحرک خود را در بازار جهاني افزايش داده بود و تهديدي بالقوه براي وارد آوردن خساراتي نهايي به ساختار مستعمراتي کلاسيک به شمار مي رفت. برخي از ناظران معاصر، به خصوص کساني که به امور مالي علاقه مند بودند، پيش از آن نيز پايان عصر مستعمراتي را پيش بيني کرده بودند. (26)
البته وضعيت در حقيقت چندان هم نگران کننده نبود و تجارت خارجي کشورهاي مستعمره پس از بحران سال هاي 1905-1906 بهبود يافت. با وجود اين، در بيشتر جوامع اسلامي وقفه ي موقتي توسعه طلبي مستعمراتي موجب فراموش شدن مشکلات داخلي شد. نخبگان بومي نيز که تا سال 1900 درباره ي روند استعمار خوش بين بودند و آن را توصيفي از نوگرايي در نظر مي گرفتند، اکنون خود را فريب خورده مي ديدند. آنها اکنون دريافته بودند که توسعه ي اقتصادي کشورهايشان به طور مستقيم به منافع قدرت هاي اروپايي وابسته است. در واقع ساختارهاي اجتماعي و سياسي بيشتر کشورهاي اسلامي به شدت وابسته به سياست هاي استعمارگران بود، بنابراين بسياري از ملي گرايان معتقد بودند وجود دولت هاي جديد در مشرق زمين مستلزم حفظ ساختارهاي استعمارگرايانه با شکل جديد و متفاوتي است.
نهضت هاي بزرگ مشروطه طلبي در سال هاي 1905-1909 جنبشي سياسي براي نجات دولت ها در پايان دوره ي توسعه ي مستعمراتي بود. ژاپن در جنگ عليه روسيه در سال هاي 1904-1905 نشان داده بود که قدرتي غيراروپايي نيز مي تواند بر قدرت هاي قديمي پيروز شود. بنابراين پيروزي ژاپني ها در سال 1905 حتي با شادماني فراوان روشنفکران مسلمان روبه رو شد و آنان به ستايش اين کشور به عنوان الگويي براي پيروزي بر قدرت هاي استعماري پرداختند.
انديشه هاي سياسي در آستانه ي اولين جنگ جهاني
در آستانه ي جنگ جهاني اول، نهضت هاي مشروطه خواه در جهان اسلام به وسيله ي نيروهاي سياسي متعددي حمايت مي شدند. با وجود اين، در هر يک از اين نهضت ها احزاب گوناگون در صدد محدود کردن قدرت سلاطين يا حکومت هاي مستعمراتي اروپايي بودند که به نوعي جايگزين حکومت هاي مدني محلي شده بودند و مي توانستند ادعاي حکومت متعلق به خود را داشته باشند. در اين ميان، سه تمايل عمده ي سياسي موجب پديدآمدن پيشرفت هايي در مسير نهضت هاي مشروطه خواه شد. اول از همه، نمايندگاني از طبقه متوسط ليبرال گرد هم آمده و در زمينه ي تشکيل رژيمي مشروطه خواه بحث و بررسي به عمل آوردند. براي مثال، آنها در صدد حفظ امپراتوري عثماني به عنوان رژيمي مدني با احزاب متعدد بودند. براي آزادي خواهان، ايده ي دولت - ملت در ابتدا بر اين نظريه استوار بود که مجبور به در نظر گرفتن جامعه ي خود در حکم ملتي تاريخي بدون پيوند دادن آن به موضوعاتي مانند فرهنگ، دين، نژاد يا زبان مي شوند. از سوي ديگر، طرفداران نظريه ي دوم، ملي گرايان شهرنشيني بودند که خود را پوزيتيويسم هاي واقعي در نظر مي گرفتند. (27) در مجموع، آشنا شدن ملي گرايان با قدرت سياسي، آنها را در موقعيتي قرار مي داد که براساس اهداف خود اصلاحاتي در جامعه به وجود آورند. اين امر ديدگاه بنيادي پيروان سلفيه به شمار مي رفت. با اين حال، از نظر سلفي ها، اسلام شاخصه ي برتر هويت يک دولت - ملت بود.سومين ديدگاه، دربرگيرنده ي گروه هاي سياسي بود که در ادبيات معاصر به آنها اسلام گرايان مي گفتند. از نظر آنها، اسلام نشاني از هويت انقلابي بود که مردم مي توانستند براساس آن انديشه هاي خود را به منظور در دست گرفتن قدرت ارائه کنند. در اين راستا اسلام گرايان به طور مشخص خود را از علماي سنتي مسلمان که بقاي علم و فرهنگ اسلامي را وظيفه ي اصلي در نظر مي گرفتند دور نگاه مي داشتند، زيرا اعتقاد داشتند اين امر به وسيله ي دولت حمايت حفاظت مي شود. در واقع اسلام گرايان به دنبال اتحاد دين و دولت بودند که مي توانست ضامن حق حاکميت مردم باشد.
اين فرهنگ و طرز تفکر البته داراي مراکز و پيرواني در جوامع شهري و روستايي بود. با اين حال، افراد مزبور خود را اغلب به حلقه هاي پرجمعيت شهري متصل کردند که به همراه صنعتگران و بازرگانان و مردمان عادي شهر، نتايج حاصل از بحران مستعمراتي را متحمل شده بودند. در اين ميان، آنچه تحت ارزيابي قرار نگرفته بود، روابط ميان اسلام گرايان و طريقت هاي سرّي اسلامي بود که اعضاي اين طريقت ها با شاخصه ها و امتيازات خود نفوذ زيادي بر مردمان عادي داشتند و نخبگان آنان در حکومت و جوامع بورژوازي شهري به چشم مي خوردند.
در مجموع، تمايلات سياسي پديدار شده در جوامع اسلامي در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم شباهت هايي با الگوهاي احزاب سياسي اروپا داشت. نوگرايي ( مدرنيسم ) در اين جوامع به سه تئوري سياسي تبديل شده بود: ( ملي گرايي، ليبرال و محافظه کار و سوسياليست ) که به طور يکسان خود را در جوامع اسلامي نمايان ساخته بودند.
بدين سان، انقلابيون سوسيال، ملي گرايان و بورژواهاي آزادي خواه، سيستم سياسي جديدي را تقريباً به تمام کشورهاي اسلامي معرفي کردند. در اين رابطه، اگرچه هر سه گروه درگير مباحثات ناشي از توصيف جديدي از ملت - دولت بودند، ولي اسلام، نژاد و شهروندي، موضوعات تازه اي بودند که به آنها رجوع مي کردند. در عين حال، هر گروه داراي انديشه ي متفاوتي از اين تصورات بود. براي ملي گرايان افراطي تصوراتي مانند زبان و نژاد، واقعياتي بود که جامعه براي تبديل شدن به ملت مجبور به پذيرش آن بود. از سوي ديگر، ليبرال ها انديشه ي آزادي مدني و اجتماعي را در حکم تبلور رستگاري ملي در نظر مي گرفتند و تنها کساني که اين قانون را مي پذيرفتند، مي توانستند به ملتي تبديل شوند. در نهايت، اسلام گرايان، انسان مسلمان را توصيفي از اراده اي تاريخي و مقدس در نظر مي گرفتند. آنها معتقد بودند در لحظه اي که انسان از ذات اسلامي خود آگاه مي شود، راهي براي آزادي و رستگاري از قيود نظم قديمي مي يابد.
اين تصوير از انسانيت و جامعه، ايدئولوژي هاي سياسي جديد را به کمال رساند. با اين حال، اسلام، نژاد و شهروندي اين چنيني هيچ خط فاصله ي مشخص سياسي توليد نکرد. بنابراين آزادي خواهي مانند جرجي زيدان ( 1861-1914م ) که خود فردي مسيحي بود، مي توانست درباره ي نژاد عرب جار و جنجال به راه بيندازد، اسلام را به عنوان کمال مطلوب فرهنگي تقديس نمايد و نداي آزادي اجتماعي و مدني را سر دهد؛ بدون آنکه در همان زمان به دامان تلفيق عقايد سياسي گوناگون افتاده و يا به ليبرال ملي انقلابي اجتماعي تبديل شود. پيوستگي هاي فرهنگي و سياسي زيدان به ويژه زماني تجلي يافت که او ايدئال هاي خود از آزادي را در رأس ديگر مفاهيم و تصورات قرار داد و تاريخ اسلام و نقش مردم عرب را در راه طولاني براي آزادي شان برجسته ساخت. (28) مشابه اين امر نيز ملي گراياني بودند که در بيشتر بخش ها به سنتي اسلامي تعلق داشتند و تصورات جهاني اسلامي خود را خلق کردند. با اين حال، آنها برخلاف گروه هاي عوام گرا يا پراکنده ي انقلابي - اجتماعي، اسلام را طبقه اي ذهني و فکري از جامعه در نظر نمي گرفتند. احزاب ترکان جوان [ اصطلاح « ترکان جوان » به احتمال زياد در سال 1877 به وسيله ي خليل غنيم ( 1846-1903م ) لبناني ماروني تبعيدي در پاريس اختراع شد ] نيز به سرعت ايده هاي اتحاد و ترقي را به عنوان نامي براي جامعه ي سرّي خود اخذ کردند. اسلام گرايان افراطي، مانند اعضاي اتحاد اسلامي مصر که به سبب حملات شان معروف شده بودند نيز خود را نمايندگان ملت مصر معرفي مي کردند. (29) اين امر نشان دهنده ي پيوستگي نزديک ميان اسلام گرايان سوسيال انقلابي و گروه هاي الحادي کمونيست و سوسياليست در آغاز قرن بيستم است و آن را تشريح مي کند؛ پيوستگي اي که انقلابيون روسيه پس از سال 1917 از آن بهره گرفتند تا از اسلام به عنوان تفکر جامعه شناسانه و آزادي بخش شرق تجليل کنند. (30)
درخواست هاي مشروطه طلبي
نهضت مشروطه طلبي ايران اولين پيشرفت خود را در سال 1906 نمايان ساخت. در 5 ژوئن سال 1906، يک سال پس از انقلاب روسيه، نهضت مخالف به رهبري آزادي خواهي به نام احتشام السلطنه طرح ايجاد مجمعي انتخاباتي را ارائه کرد. اين نهضت که مورد توجه بزرگان برجسته ي مسلمان و رهبران بازرگانان بود و اولين نشانه هاي آن پس از قيام تنباکو در سال 1890-1892 آشکار شد، منشور مشروطه طلبي را در سال 1906 به وجود آورد و راه پرتلاطم خود را براي تأسيس مجلس ملي سپري کرد. با اين حال، تأسيس مجلس ملي درخواست بعدي بود و در اين ميان، شهر تهران، دربرگرنده ي عقايد سياسي گوناگوني بود. البته بايد اين نکته را در نظر داشت که اين مجلس دربرگيرنده ي نمايندگاني از اعضاي دربار قاجار، ريش سفيدان، علما، ليبرال ها، ملي گرايان و انقلابيون سوسيال بود. جنبش مشروطه طلبي (31) ايران حقيقتاً در ايجاد طيف بزرگ سياسي و مذاکره با بازارِ تا آن زمان غيرسياسي که اعضاي آن را تجار و بازرگانان سنتي در تهران و ديگر مراکز شهري ايران تشکيل مي دادند موفق بود، ولي در درازمدت موفقيتي به دنبال نداشت. (32) کودتاي محمدعلي شاه قاجار عليه مجلس در 23 ژوئن 1908 که با حمايت روسيه صورت گرفت نيز در واقع نمايانگر اين امر بود که مقاومت ناچيز مخالفان (33) موجبات تغيير نظم سياسي قديمي را فراهم آورده است. (34)انقلاب روسيه در سال 1905 تأثير مستقيمي بر ديگر مناطق اسلامي داشت. در آذربايجان، برخوردهاي خونيني ميان داشناک ها - پيروان فدراسيون انقلابي ارامنه - و گروه هاي مسلماني که دامنه ي فعاليت خود را تا تفليس گسترش داده بودند ( و گفته مي شد که ويراني تقريباً 300 دهکده از اعمال آنان نشئت مي گرفت ) به وجود آمد. (35) در اين ماه هاي پرتلاطم، ليبرال ها، ملي گراها، سوسياليست ها و اسلام گرايان موفق به تشکيل سازمان هاي خاص خود و به دست آوردن کرسي ها و آراء خويش در دوماي محلي در باکو شدند. نقش آنان در حوادث ايران و بالاتر از همه تبريز، قابل ملاحظه بود و گروه هاي مخالف اين شهر که به وسيله ي آذربايجاني ها حمايت مي شدند، براي مدتي در مقابل شاه ضد انقلاب ايستادگي کردند. (36)
در ترکستان نيز انقلاب 1905 روسيه زمينه اي را براي به وجود آمدن فرهنگ سياسي پديد آورد که از سوي ليبرال ها، ملي گرايان و اسلام گراها حمايت مي شد. (37) اين امر همان گونه که پيش از آندر باکو اتفاق افتاده بود، وابستگي ميان اسلام گرايان و انقلابيون سوسيال را مشخص ساخته بود زيرا اکثريت پشتيبانان حزب را بلشويک ها تشکيل مي دادند که در سال 1903 از حزب سوسيال دمکراتيک کارگران روسيه ( RSDLP ) جدا شده بودند.
با اين حال، بزرگ ترين پيروزي مشروطه طلبان امپراتوري عثماني طي سال هاي 1905-1907 به دست آمد و اين در شرايطي بود که توليد مجموعه اي از محصولات نامرغوب کشاورزي، اقتصاد اين کشور را به وضعيت بحراني دچار کرده بود؛ به گونه اي که دولت قادر به پرداخت حقوق کارمندان خود نبود و راه پيشرفت در عمل سد شده بود. در چنين فضايي شورشيان يونان و بلغارستان آماده ي انجام عملياتي عليه دولت عثماني در مقدونيه بودند. (38)
در اين ميان، کميته ي سنتي قدرتمند « اتحاد و ترقي ( اتحاد گرايان ) » مقدونيه نيز خود را تنها قدرتي مي دانستند که توانايي کنترل وضعيت ناآرام اين منطقه را داشت. در ژوئن و جولاي 1908 برخي درگيرهاي نظامي بر سر مقدونيه موجب پديدآمدن خطر رويارويي نيروهاي عثماني و کميته ي اتحادگرايان شد و اعضاي کميته که از سوي بيشتر مردم مقدونيه حمايت مي شدند، خواستار تدوين مجدد قانون اساسي شدند که در سال 1878 به حالت تعليق درآمده بود. سلطان عبدالحميد دوم سرانجام تسليم فشار کميته ي اتحاد و ترقي شد و در 23 جولاي 1908 ادعا کرد از آنجا که امپراتوري در مسير نوگرايي قرار دارد، مانعي براي تدوين مجدد قانون اساسي وجود ندارد.
تحولات مشروطه طلبانه ي سال هاي 1905-1909 در مجموع نشان داد که فرهنگ سياسي در جهان اسلام در بيشتر بخش ها در مسير استانداردهاي جهاني قرار گرفته و توجه کمي به سياست هاي منطقه اي دنباله روي الگوهاي سنتي وجود دارد.
پينوشتها:
1- منظور نويسنده، از تاريخ دولايه، تقابل سنت و مدرنيسم است. (م)
2- Balandier, Koloniale Situation, p.109.
3- Stanford J. Shaw and Ezel Kural shaw, History of the Ottoman Empire and modern Turkey, vol. II: Reform, Revolution, and Repblic: The Rise of Modern Turkey, 1808-1975, Cambridge: Cambridge University Press, 1977, p.240 ff.
4- مناطق اقليتي که به طور خاص در اينجا مورد اشاره قرار نگرفته اند، شامل اقليت نشين هاي آمريکا و اروپا ( مهاجران، جوامع مسلمان در لهستان و کشورهاي بالکان ) مي شوند. ارقام مورد اشاره بسيار تخميني و از روي حدس و گمان است. توسعه ي دموکراتيک در خاورميانه توسط چارلز عيسوي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است:
Charles Issawi, An Economic History of the Middle East and North Africa, New York: Columbia University press, 1982, pp.93-117 .
5- ايران هر چند در محدوده ي تقابل اهداف استعمارگران روس و انگليس قرار داشت، ولي استقلال خود را حفظ کرد و هيچ گاه وضعيتي نيمه مستعمره نداشت. (م)
6- منظور نويسنده، اقليت هاي مسلمان در مستعمرات انگستان است. (م)
7- در اواخر قرن نوزدهم، عبدالرحمن کواکبي گزارشي از کنفرانسي تخيلي را ارائه کرد که در 23 ژانويه 1899 در مکه برگزار شده بود. در اين کنفرانس، بزرگان مسلماني از بسياري کشورها درباره ي وضعيت جاري جهان اسلام و اتخاذ سياست اسلامي بين المللي بحث و گفتگو به عمل آورده بودند.
8- al-Rabita - naqshbandiya, al-Manar 11 (1326/1908-1909), p.504.
9- نفوذ اين طريقت که در قرن هيجدهم احياء شد، در ارتباط با توسعه سلفيه در سوريه و آناتولي مهم بوده است:
al-Kawakibi, Umm al-qura, p.68.
10- سلبِس نام قديم سولاواسي يکي از چهار جزيره بزرگ کشور اندونزي است.
11- نويسنده در تبعيت از نويسندگان روس، جمعيت ايران در آستانه قرن بيستم را ده ميليون نفر دانسته است، ولي با توجه به اينکه ايران در آستانه جنگ جهاني اول (1914) داراي جمعيتي نزديک به 20 ميليون نفر بوده، نمي توان قبول کرد که در سال 1900 شمار نفوس کشور ايران تنها 10 ميليون بوده باشد. بنابراين بايد نتيجه گيري کرد که جمعيت ايران برخلاف نظر نويسنده بيش از 15 ميليون نفر به شمار مي رفته است. (م)
12- افغانستان در سال 1900 تحت حاکميت امير عبدالرحمان خان قرار داشت که عامل دست نشانده ي انگلستان به شمار مي رفت. وي در قبال شناسايي از طرف انگلستان، تنظيم روابط خارجي را به آنها واگذار کرد. در دوره ي حکومت عبدالرحمان خان، وي تحت فشار انگلستان مجبور به امضا معاهده ننگين « ديورند » شد که طي آن نيمي از سرزمين پشتو به قواي بريتانيا تعلق گرفت. بنابراين در سال 1900 هر چند افغانستان به ظاهر تحت اشغال انگلستان نبود، ولي عملاً تحت سيطره کامل بريتانياي کبير قرار داشت و اطلاق کشوري مستقل به آن چندان منطقي به نظر نمي رسد. (م)
13- Muhammad Rashid Rida in al-Manar 32 (1350/1932), p.114 ff.
14- بهترين سند و مدرک در اين باره عبارت است از:
B.J. Slot, The Origins of Kuwait, Leiden: Brill 1991, esp, p.104 ff.
نام کويت براي اولين بار در سال 1761 به وسيله ي کارستن نيبور روي نقشه اي درج گرديد.
15- براساس موافقت نامه ي فاشودا، سرچشمه نيل و رودخانه ي کنگو به عنوان مرز ميان قلمرو مستعمرات انگلستان و فرانسه تعيين شدند. (م)
16- خلافت اسلامي سوکوتو که به وسيله ي عثمان دان فوديو بنيان نهاده شد، يکي از افتخارات مسلمانان کشور نيجريه محسوب مي شود. اين حکومت اسلامي از 1804 تا 1903 پا بر جاي بود و با گذشت بيش از يک صد سال هنوز آثار و بقاياي خلافت اسلامي سوکوتو در شمال نيجريه کاملاً محسوس است. اين شهر در حال حاضر مقر رهبر معنوي مسلمانان اين کشور است. (م)
17- Uriel Heyd, Foundations of Turkish Nationalism. The Life and Teachings of Ziya Gokalp, Luzac, London: Havill, 1950, p.92 ff.
18- Bernard Lewis, The Emergence of Modern Turkey, London: Oxford University press, 1968, repr, 1975, p.195.
درباره ي برنامه هاي سياسي حزب در جريان انقلاب و روي هم رفته در صحنه ي حزبي عثماني، بهترين منبع عبارت است از:
Tarik Zafer Tunaya Tukiyede Siyasal Partiler, I-III, Hurriyet Vakfi Yayinlari, Istanbul 1984, 1986, 1989, I: Ikinci Meshrutiyet Donemi 1908-342.
19- Ahamd Jaudat pasha, Tarikh - I Jaudat, 12 vols, 1301-1309 [1883/1884-1891/92, I,P, 14].
20- درباره ي ظهور جامعه بورژوا در بطن ديوان سالاري دربار و جامعه عثماني مراجعه شود به:
Carter w.Findley, Bureaucratic Reform in the Ottoman Empire: The Sublime Porte 1789-1922, Princeton N.J, Princton University press, 1980: city press, 1989.
21- Muhammad Rashid Rida, Tarikh al-ustad al-Imam Mahammad Abduh, I-III, Cairo: al-Manar (I) 1350 [1931], (II) 1344 (1925/26) (III) 1324 [1906], I, p.891.
22- عبده دو آرزوي بزرگ داشت که اصول کل انديشه هاي سياسي او را تشکيل مي دادند: يکي وحدت مسلمانان و ديگري يگانگي ملت مصر که شاخه اي از امت اسلامي بود. او حکومتي را مي پسنديد که در آن کارها بر اساس مشورت مردم پيش برود و معتقد بود حاکم اسلامي بايد با پيروي از شريعت اسلامي و مشورت با اهل حل و عقد، به دادگري حکومت کند. (م)
23- Timothy W. Childs Italo - Turkish Diplomacy and the War over Libya, 1911-1912, Leiden: Brill, 1990, p.6 ff.
24- T.G. Djuvara, Cent Projets de partage de la Turquie (1281-1913), Felix Alcan, Paris 1914.
25- Roger Owen, The Middle East in the world Economy, 1800-1914, Methuen, London, 1981, p.250.
26- مراجعه کنيد به مثال مصر در:
Reinhard Schulze, Die Rebllion der agyptischen Fallahim Zum Konfikt der agrarisch - orientalischen Gesellschaft und dem kolonialen staat, Baalbek, Berlin, 1981, p.97 ff.
27- پوزيتيويسم يا اثبات گرايي، اصطلاحي فلسفي است که به هر گونه نگرش فلسفي که تنها شکل معتبري از انديشه را متعلق به روش علمي بداند، اطلاق مي گردد. اين اصطلاح در قرن هجدهم به وسيله ي آگوست کنت - جامعه شناس فرانسوي - به کار رفت. کنت بر اين باور بود که جبر تاريخ، بشريت را به سمتي خواهد بود که نگرش ديني و فلسفي از بين رفته و تنها شکل انديشه که باقي مي ماند، متعلق به انديشه ي قطعي ( Positive ) و تجربي علم است. (م)
28- زيدان اصالتاً متعلق به خانواده اي يوناني ارتدوکس بود و به عنوان يکي از مهم ترين نويسندگان رمان هاي تاريخي در نظر گرفته مي شد. وي با وجود دانشي والا از تاريخ اسلام، مجبور به رها کردن کرسي تدريس خود در دانشگاه جديد قاهره شد، زيرا نهادهاي اسلامي مخالف پذيرش استادي مسيحي در زمينه ي تاريخ اسلام بودند. زيدان در اثر حجيم خويش - تاريخ تمدن اسلامي - خواستار تجديد بناي تاريخ اعراب با تأکيد بر تمدن اسلامي شده است.
29- اين گروه سعي داشتند از طريق انجام برخي حملات عليه مخالفان شان، خود را در جامعه ي آن روز مصر مطرح سازند. (م)
30- هر چند مارکسيست ها در آغاز پيروزي انقلاب اکتبر 1917 وجوه بالنده و پيشگامي را در دين اسلام بازشناسي کردند، ولي مدت کوتاهي پس از آن به اسلام ستيزي پرداخته و با هدف محو هرگونه اعتقاد به وحدانيت، سياست خشني رادر قبال مناطق مسلمان نشين اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در پيش گرفتند. (م)
31- هر چند احتشام السلطنه نيز در جريان مشروطيت نقش اندکي داشت، ولي شخصيت وي در مقايسه با رهبران اصلي نهضت مشروطيت همچون ستارخان، باقرخان، آيت الله طباطبايي و آيت الله بهبهاني و... پررنگ به شمار نمي رود و در واقع با وجود آنکه وي چند ماه نيز رياست مجلس شوراي ملي را پس از استعفاي صنيع الدوله بر عهده داشت، ولي به دليل سوابق دولتي در دوره ي ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه چندان مورد اعتماد آزادي خواهان نبود. (م)
32- هر چند با ورود عناصر فراماسونر و وابسته به انگلستان، نهضت مشروطيت از مسير اصلي خود منحرف شد، ولي برخلاف نظر نويسنده، جنبش عظيم مردم براي دستيابي به قانون که از آن با عنوان انقلاب مشروطيت ياد مي شود، دستاوردهاي عظيمي به همراه داشت که مهم ترين آن، تأسيس مجلس شورا و محدود کردن حدود وظايف پادشاهان خودکامه بود. (م)
33- مقاومت مخالفان محمدعلي شاه که پس از حمله ي وي به مجلس شوراي ملي و به توپ بستن آن، به فتح تهران و فرار شاه به روسيه منجر شد، به هيچ عنوان ناچيز نبود. فتح تهران توسط آزادي خواهان تبريز، شمال، ايل بختياري و ديگر مناطق، يکي از بزرگ ترين حماسه هاي مقاومت و پايداري مردم ايران عليه نظام ديکتاتوري به شمار مي رود. (م)
34- Mangol Bayat, Iran’s first Revoluton, Shiism and the Constitutional Revolution of 1905-1909, Oxford University press, Oxford 1991.
وي در اين کتاب بر نقش روشنفکران سکولار در انقلاب تأکيد کرده است. مهم ترين اثر استاندارد در اين زمينه هنوز کتاب ادوارد براون به شمار مي رود:
Edward G. Browne, The Persian Revolution 1905-1909, Frank Cass, London, 1966 (1 st ed Cambridge 1910): on the history of the constitution, see Vanesa Martin, Islam and Modernism, The Iranian Revolution of 1906, Tauris, London 1989.
35- Tadeusz Swietochowski, Russian Azerbaiian, 1905-1920, Cambridge University press, Cambridge, 1985, p.41.
36- هر چند انقلابيون روسيه در تحريک و تهييج مجاهدان مسلمان تبريز نقش داشتند، ولي مردم تبريز به فرماندهي ستارخان ( سردار ملي ) و باقرخان ( سالار ملي ) قيام خود را با تکيه بر اسلام و آموزه هاي ديني آغاز کرده و از علماء شيعه تبعيت مي کردند. (م)
37- A.V.Pjaskowskij, Revoljucija 1905-1907 godov v Turkestane, Izd. Nauk SSSR, Moscow, 1985, p.103 ff.
38- Fikret Adanir, Die mazedonische Frage. Ihre Entstehung und Entwichklung bis 1908, Steiner, Wiebaden, 1979, p.1 16 ff.
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}