نويسنده: اميربهرام عرب احمدي




 

پايان امپراتوري عثماني

عهدنامه ي متارکه ي جنگ مدروس در 30 اکتبر 1918 در ابتدا در کشورهاي اسلامي با استقبال توأم با درخواست کمک مواجه شد. ده سال جنگ اگرچه براي امپراتوري عثماني تقريباً فاجعه آميز بود، ولي امپراتوري از ديدگاه نظامي شکست نخورده بود. در حقيقت، عثماني در آخرين ماه هاي جنگ ( 15-19 مي سال 1918 ) شهر باکو را از کساني که پرچم هاي سرخ با هلالي سفيد را در دژ شهر به اهتزاز درآورده بودند، باز پس گرفت و ژنرال پاشا - فرمانده عثماني - به همراه قواي خود وارد باکو شد. با اين حال، اگرچه در نوامبر 1918 مصطفي کمال (1) - فرمانده اي که به زودي به آتا ترک معروف گشت (1881-1938م ) - پيروزمندانه و نه به صورت مردي شکست خورده به استانبول بازگشت، ولي جامعه ي گرسنگي کشيده، بدبخت، تيره روز و فرسوده از جنگ عثماني، در حقيقت شکست خورده به شمار مي رفت.
دولت داماد فريد در استانبول به سرعت شرايط متارکه ي جنگ را پذيرفت، با اين حال اين متارکه هيچ نتيجه يا دال بر پيروزي براي عثماني به دنبال نداشت. طبق ماده ي هفتم عهدنامه ي مزبور، نيروهاي متفق از اين حق برخوردار بودند که هر بخش از امپراتوري را در صورت به خطر افتادن امنيت قواي خود به تصرف درآورند و اين امتياز آزادانه به آنها اعطا گرديد. در 13 نوامبر 1918، 55 کشتي جنگي متفقين براي اولين بار پس از فتح شهر استانبول به وسيله ي ترک هاي عثماني در سال 1453 در سواحل اين شهر لنگر انداختند و مردم استانبول صبورانه مجبور به تحمل حضور ارتش هاي خارجي در کشور خود شدند. در سال 1919 نيروهاي فرانسوي بخش هاي جنوب شرقي آناتولي را به تصرف خود درآورده و تا آفيون ( Afyon ) در آناتولي مرزي پيشروي کردند. نيروي دريايي انگلستان در سواحل درياي سياه مستقر گشت و ايتاليايي ها نيز بخش جنوب غربي آناتولي را به تصرف خود درآوردند. تراس ( Thrace ) باقي مانده ي ايالت رومي بلغاري زبان عثماني نيز پيش از آنان تحت کنترل فرانسه قرار گرفته بود. البته قدرت هاي مزبور مدتي پيش از آن به اين نتيجه رسيده بودند که يکي از اهداف جنگ آنان، بيرون راندن امپراتوري عثماني - که بيگانه بودن آن با تمدن غربي به اثبات رسيده بود - از خاک اروپاست، (2) آنها دولت آمريکا را نيز در 11 ژانويه 1917 از اين امر آگاه ساخته بودند.
امپراتوري عثماني با وجود شکست، براي مدتي مرکز اجتماعي، فرهنگي و سياسي جهان اسلام بود. در ايالت ليبيايي فزان که رسماً بخشي از مستعمره ي ايتاليا در شمال آفريقا به شمار مي رفت، نيروهاي نظامي عثماني تا سال 1920 موقعيت خود را حفظ کردند و حتي ارگ مدينة النبي تا سال 1919 تحت کنترل قواي عثماني به فرماندهي فخري پاشاي خودرأي قرار داشت. (3) شاهزاده نشين لهج ( Lahj ) در جنوب عربستان و منطقه ي قفقاز نيز به طور مشروط استقلال خود را از عثماني دريافت کرده بودند. دولت جديد استانبول - دولت ترکان جوان برکنار شده بود (4) - که خود را از تکيه گاه نظامي اش رها ساخته بود، براي اولين بار در طول تاريخ عثماني دولتي غيرناظمي به شمار مي رفت. با اين حال، تکيه نداشتن دولت به ارتش و رهاساختن ساختار نظامي موجب شد که اين کشور تمام سرزمين هايي را که تا آن زمان تحت حاکميت عثماني قرار داشت، از دست بدهد. طي سال هاي 1918-1919 ملي گرايان ترک اولين دسته هاي « اتحاديه هاي دفاع از حقوق » را به خصوص در بخش شرقي کشور به راه انداختند. در آناتولي واحدهاي داوطلب براي جنگ عليه ارتش هاي اشغالي بسيج شدند. اين دسته ها که به نيروهاي ملي معروف شده بودند، طرفدار راهزنان و ياغياني بودند که در مراکز محلي خود استقرار يافته (5) و به دفاع از خود در مقابل خطر اشغال نيروهاي خارجي پرداخته بودند. ديگر رهبران واحدهاي مزبور افسران عثماني، روشنفکران ناسيوناليست و چند تن از شخصيت هاي برجسته ي ازمير ( که در سال 1919 به وسيله ي يوناني ها اشغال شده بود ) به شمار مي رفتند.
در 5 مي 1919 مصطفي کمال به منظور تصدي پست فرماندهي عالي ارتش نهم ( اين ارتش بعدها به ارتش سوم تبديل شد ) و برقراري نظم در آناتولي روانه سامسون شد. با اين حال تاکنون اين موضوع که آيا وي از طرف سلطان يا دولت عثماني مقاومتي را عليه قواي اشغالگر در آناتولي سازماندهي کرده، در پرده ي ابهام باقي مانده است. (6)
در 14-15 مي 1919 ازمير به وسيله ي قواي يوناني و با حمايت قابل ملاحظه ي لجستيکي نيروهاي متفق اشغال شد. فتح تدريجي آناتولي شرقي از سوي يونان که در پي آن صورت گرفت، موجبات بسيج دسته هاي داوطلب و گروه هاي شورشي ناهمگون اين منطقه را فراهم آورد. در شرق کشور نيز مصطفي کمال مقاومت و مبارزه عليه اشغال بخش هايي از کشور به وسيله ي يونان را اعلام کرد، ولي دولت عثماني در 23 ژوئن 1919 با فشار بريتانيا او را از اين منطقه مرخص کرد. شکاف سياسي ميان استانبول و شرق آناتولي در آن زمان به سر حد خود رسيده بود، با اين حال، مصطفي کمال به عملکرد خود به عنوان مدافع خلافت و سلطنت ادامه داد.
کنگره هاي ملي گرا که در ارزروم ( 23 جولاي آگوست 1919 ) و سيواس ( 11-14 سپتامبر 1919 ) تشکيل شدند، بنيان قدرت دولتي جديدي را بنا نهادند. در اين ميان، عمده ترين درخواست در ميان درخواست هاي ملي گرايان آناتولي، حفظ تماميت ارضي آناتولي بود؛ ايالاتي که ساکنان آن هيچ تمايلي براي واگذار کردن سرزمين خود به دشمن نداشتند. اين ايالات دربرگيرنده شش منطقه نيز بودند که مراکز اقامت ارامنه شمرده مي شدند و پيش از آن محل جنگ هاي خشن مقطعي ميان ارامنه و شورشيان کرد يا ترک بودند. در 17 مي 1915 پس از وقوع شورشي در وان، در حدود 400 هزار نفر از ارامنه از اين مناطق اخراج و به طور اجباري در شمال عراق يا در سوريه سکني داده شده بودند. اين امر عمدتاً به دليل هراس ارتش عثماني از آن بود که ممکن است ارامنه تحت تأثير تبليغات جنگ روسيه، جبهه ي داخلي ديگري را عليه عثماني ها بگشايند. به دنبال اين امر و قتل عام مقطعي ارامنه و سپس در جريان اخراج ارامنه از وان، قحطي و شيوع بيماري هاي واگيردار متعاقب آن، بيش از 200 هزار نفر از ارامنه کشته شدند. (7) در اين ميان، افزايش مقاومت هاي ملي گرايانه موجب شدت گرفتن خشونت متفقين شد. در مارس 1920 دو ماه پس از انتخابات آخرين مجلس عثماني که ملي گرايان توانسته بودند اکثريت مجلس را به دست گيرند، قواي بريتانيايي پليس استانبول را تحت کنترل خود گرفتند و مصطفي کمال به طور مستقيم محکوم و از سوي شيخ الاسلام وقت، شورشي و خائن اعلام شد.
در چنين شرايطي، درگيري ها به نقطه ي اوج خود رسيده بود. در 23 آوريل 1920، آنکارا از سوي « کميته ي نمايندگان » به رهبري مصطفي کمال، مرکز سازمان « اتحاد براي دفاع از حقوق آناتولي و رومليا » معرفي و مجمع ملي ترکيه بزرگ در اين شهر برگزار شد. اين مجمع به معناي معرفي قدرت قانون گذاري و اجرايي ملت ترکيه بود. سلطان وحيدالدين ( وي از 28 ژوئن 1918 پادشاه حکومت عثماني بود ) که هنوز در استانبول اقامت داشت، در اين مرحله مي بايست در نظام مشروطه جاي داشته باشد. پس از آزادي وحيدالدين از چنگال قدرت هاي خارجي - ملي گراها معتقد بودند سلطان همچون اسيري توسط قدرت هاي متفق در استانبول نگهداري مي شود - او نيز در جايگاه خاصي به مجمع ملي راه يافت تا در فرصتي مقتضي درباره ي وي تصميم گيري شود. اين نزديکي به سوي سلطان از سوي علماي آناتولي که جنگ عليه دولت استانبول و به خصوص داماد فريد نخست وزير را از ديدگاه اسلامي غيرعادلانه مي دانستند، مورد تأييد قرار گرفته بود. 60 درصد از اعضاي مجمع ملي مزبور دربرگيرنده ي روشنفکران شهري - از جمله ضيا گوکالپ - و متخصصان حرفه اي و کارکنان نظامي بودند. اين نمايندگان تا آن زمان تبلوري از ملي گرايي کلاسيک ترک به شمار مي رفتند که به تدريج کشور را از قيودي که با جهان اسلامي - عربي داشت، دور مي کرد. تصورات سياسي آنها نيز با ايدئال هاي اروپايي درهم آميخته بود. موفقيت هاي انقلابيون روسيه از طريق گروه هاي کوچک چپ گراي درون آنان نيز نوعي حمايت از ملي گراها شمرده مي شد. شاخه ليبرال مجمع به وسيله ي گروه کوچکي از ملاکان و بازرگانان هدايت مي شد. علما نيز فراموش نشده بودند و کمتر از 17 درصد از نمايندگان مجمع را تشکيل مي دادند و در واقع مدافعان سيستم فرهنگي سنتي اسلامي به شمار مي رفتند. (8)
البته با وجود اينکه تمام عقايد سياسي متفاوت، مسير خود را به سوي مجمع ملي باز کردند و شعار آزادي ملت ترکيه به هدف مشترک مجمع ملي تبديل شد؛ با اين حال هنوز توافق عام و اجماع کاملي در خصوص اطمينان از معناي آزادي وجود نداشت. از نظر بسياري از ملي گراها، مهم ترين موضوع، آزادي نظامي بود و آنها تا وقتي که طرفداران انديشه هاي کمونيستي يا سوسياليستي از نظر بسيج امکانات عليه اشغال کشور با آنها همکاري مي کردند، حتي حاضر بودند با آنان نيز مدارا کنند. کمال در آوريل 1920 چرخشي سياسي به سمت دولت اتحاد جماهير شوروي انجام داد و از چيچرين - کميسر روابط خارجي شوروي - دعوت کرد تا با پيوستن به ترکيه، جبهه ي ضدامپرياليستي را تشکيل دهند. (9) البته سياست ملي گراهاي طرفدار کردها و ارمني ها مانع نزديکي جدي شوروي و کمال بود. با اين حال، دسته اي از کمونيست ها با پرچم هاي قرمز در آناتولي به صحنه آمدند (10) و در مجمع قانون گذاري اولين حزب کمونيست ترکيه مشخص شد که فرهنگ اسلامي نمي تواند مورد غفلت قرار گيرد. براي انديشمندان شرکت کننده در مجمع ملي نيز کمونيسم متأثر از اسلام بود (11) و حتي برخي از آنها معتقد بودند لنين شخصاً انديشه هاي کمونيستي خود را از اسلام به دست آورده است. (12)
به اين ترتيب، مفهوم آزادي در ديدگاه هاي سوسياليستي و انجمن هاي اسلامي رواج يافته بود. شايعه اي نيز در محافل رواج يافته بود مبني بر اينکه انور پاشا - ژنرال سابق - که در روسيه زندگي مي کرد و پارتيزان افراطي اتحادگرايان بود، در حال سازمان دهي ارتش بلشويکي سبز است و به زودي براي آزاي نهايي ترکيه وارد کشور مي شود. ارتش سبز ( Yesil ordu ) که مدت کوتاهي به حيات خود ادامه داد، در آنکارا تأسيس شد، ولي به زودي به مخالفت با بيشتر ملي گرايان پرداخت و براي مدتي کوتاه آشفتگي هايي را در ميان رهبران نظامي ناسيوناليست پديد آورد. انديشه ي جنگ طلبانه ي تورانيسم ( تفکري ملي گرايانه که در آرزوي تشکيل ترکيه ي بزرگ از طريق اتحاد و همبستگي فرهنگي و سياسي ميان ترکان از بالکان تا چين بود ) نيز به وسيله ي انور پاشا از تبعيدگاهش در روسيه در حال تبليغ بود و رواج مي يافت. اين انديشه ترکيبي از سرخ و سبز، رنگ هاي کمونيسم و اسلام بود.
در اين ميان، سياست اقتصادي جديدي که در سال 1921 در روسيه معرفي شده بود، به همبستگي سياسي جانب دارانه ميان اردوگاه هاي انقلابيون و بورژواها خاتمه يافت. انقلاب جهاني که پيشتر در دومين کنگره ي کمينترن مورد اشاره قرار گرفته بود، اکنون به انقلابيون شوروي اجازه مي داد تا با دولت هاي ملي بورژوا در خارج از روسيه همکاري کنند و بر اين مبنا راه را به سوي عهدنامه ي مودت ميان مسکو و آنکارا باز کرد. اين معاهده در 16 مارس 1921 منعقد گرديد و براي نخستين بار در تاريخ، دولت روس حيات ترکيه را در حکم دولت - ملت تضمين کرد. اين معاهده همچنين يکي از اولين قراردادهايي بود که ميان دولت جديد ترکيه و قدرتي خارجي امضاء شد.
در قانون اساسي جدي ترکيه که در 1 مارس 1921 تصويب شد، واژه ي عثماني به عنوان نام يک دولت براي هميشه به ترکيه تغيير يافت. به اين ترتيب، دولت ترکيه به طور مشخص هرگونه ادعاي حاکميت سياسي و فرهنگي خود بر سرزمين هاي غيرترک امپراتوري سابق عثماني را انکار کرد. با اين حال حتي سرزمين هايي که غيرترک ها مانند کرها، لازها و ارامنه در آنها سکونت داشتند نيز جذب هويت ملي جديد ترک شده و به نظر مي رسيد از ديدگاه ملي گرايان، هدف تغيير امپراتوري عثماني به يک دولت ترک مستقل به اتمام رسيده باشد.
در اين ميان، اتحاد ميان قدرت هاي متفق در حال فروريختن بود. در کنفرانسي که در لندن برگزار شد، فرانسه تصميم گرفت معاهده ي سورس ( Sevres ) را که در 10 آگوست 1920 امضا شده بود، (13) مورد تجديد نظر قرار دهد و از اين رو آماده شد تا دولت آنکارا را به رسميت بشناسد. آخرين مرحله از جنگ ترک - يونان ( 2 مارس 1921 تا 11 اکتبر 1922 ) نيز سرانجام با پيروزي ملي گراها که به استانبول رسيده و ارتش يونان را در چند نبرد دفع کرده بودند، به پايان رسيد. در اين ميان، سرنوشت خلفاي عثماني نيز به پايان رسيده بود و اگرچه شايعه هايي مبني بر اينکه سلطان وحيدالدين از دولت آنکارا حمايت کرده و آن را به مقابله با قدرت هاي متفق تشويق کرده است وجود داشت، ولي درباره ي ماهيت وجودي وي ترديدهايي وجود داشت. در اين راستا سلطان وحيدالدين در 16 نوامبر 1922 به کمک يک فروند ناو جنگي بريتانيايي به مالت و از آنجا به سان رمو ( San remo ) تبعيد گشت. (14) البته او پيش از آن، از مقام سلطنت عزل شده بود و مجمع ملي از نظر حقوقي خلافت را از سلطنت جدا ساخته بود. به اين ترتيب، پايان امپراتوري عثماني به طور رسمي اعلام گرديد. در 16 نوامبر، عبدالحميد دوم ( 1868-1944م ) - پسر سلطان عبدالعزيز - اعاي خلافت کرد، ولي قدرت او به طور قابل ملاحظه اي ناچيز بود. در چنين شرايطي مصطفي کمال اعلام کرد که ملت ترک بدون هيچ گونه پيش شرطي حکومت را در دست مي گيرد. در فوريه ي 1923 به نظر مي رسيد مطالبات درخواست عمده ي « جنگ ملي » قابل درک است: استقلال سياسي از قدرت هاي بزرگ، حکومت مردمي به عنوان نماد استقلال سياسي داخلي و در برخي حوزه ها استقلال اقتصادي.
در اين ميان، متفقين به ستايش اين توسعه ي شگفت آور پرداختند. در کنفرانس صلح لوزان ( 21 نوامبر 1922-24 جولاي 1923 ) معاهده ي سورس به طول کامل و به نفع دولت آنکارا مورد اصلاح و بازبيني قرار گرفت و ترکيه حق حاکميت سياسي خود را بر مناطقي که قلمرو ملي ترکان اعلام کرده بود و ايالات ارمني و کرد را شامل مي شد، بازيافت. با اين حال، بريتانياي کبير مجاز به حفظ و کنترل منطقه کرد و ارمني نشين موصل در شمال عراق که تحت نفوذ وي قرار داشت، بود و فرانسه نيز منطقه الکساندرتا ( Hatay ) در شمال سوريه را کماکان تحت کنترل خود داشت. صلح تدريجي که براساس قطعنامه هاي کنفرانس لوزان لازم الاجرا بود، براي قدرت هاي متفق فرصت مناسبي را ايجاد کرد. براي مثال، تا سال 1929 ترکيه نتوانست حاکميت کامل خود را در مسائل گمرکي اعمال کند و تا اواخر سال 1944 بدهي هاي بين المللي خود را در قبال خساراتي که طي دومين نيمه از قرن نوزدهم وارد آورده بود، بازپرداخت مي کرد.
در اکتبر 1923 و پس از آن زمان که آخرين قواي بريتانيا استانبول را ترک گفتند، ارتش ملي ترک سرانجام رهسپار پايتخت قديمي شد، ولي استانبول ديگر پايتخت نبود و در 13 اکتبر آنکارا پايتخت دولت ترک اعلام شد. قانون اساسي ترکيه نيز در 29 اکتبر به همراه اعلام نظام جمهوري تدوين شد و در همان روز مصطفي کمال نيز به عنوان اولين رئيس جمهور ترکيه انتخاب گرديد.
اين اولين بار در تاريخ متأخر اسلامي بود که ملي گراهاي شهرنشين بر رژيم کهن پيروز شده بودند. جمهوري سمبل و نماد اين پيروزي بود: ايدئال هاي آن نيز مبني بر حق حاکميت مردم و تقسيم قدرت ها با چشم انداز ملي گراهاي شهري مطابقت داشت. در واقع قدرت سلطنت استانبول از آن پس هيچ تأثيري بر روشنفکران ترک نداشت. آنان قدرت قديمي را منسوخ و هر چيزي را که به سلطنت مربوط مي شد، خلع و حاکميت خويش را جايگزين آن ساخته بودند. خلافت نيز اهميتي نداشت و در واقع جدايي خلافت از سلطنت در سال 1922 نيز تلاشي براي حفاظت آن از زوال اجتناب ناپذير نظم و قانون قديمي و نجات آن براي دوره ي جديد تفسير مي شد. در حقيقت، خلافت ديدگاهي مشابه ايده حکومت داشت. بر طبق سوره ي 6 آيه 165 در قرآن مجيد: « و او است که گردانيد شما را خليفه ها در زمين و برتري داد بعضي از شما را بر بعضي به مراتب تا بيازمايد شما را در آنچه دادتان ». (15) اين آيه بر حاکميت انسان بر زمين با در نظر داشتن محدوديت هاي عضويت او به يک مليت دلالت دارد. حاکميت ملي خلافت را اين گونه نفي نمي کرد و در حقيقت خلافت مستلزم حق حاکميت انسان بود. کواکبي پيشتر درباره ي اين تفسير از خلافت مطالبي را نوشته بود و بارها اشاره وار نقل کرده بود که سنت پيامبرگونه تنها اکنون با ظهور مشروطه اهميت کامل خود را به دست آورده است: « کلّکم راع و کلّکم مسئول عن الرّعية ». (16)
در مجموع، دوره ي پس از جنگ نقطه ي شروع خوبي براي ترکيه بود؛ زيرا با حذف سلطنت، موضوع خلافت مي توانست در شرايط کاملاً جديدي مورد بحث قرار گيرد. البته پيش نياز آن نيز تأسيس دولت- ملتي مستقل بود که موضوع مذاکرات سياسي را تقريباً در تمام جومع اسلامي پس از سال 1918 شکل داده بود.

شورش در مصر

در آن زمان ديگر پديده هاي زمان جنگ تأثير خود را بر جاي نهاده بود. در واقع جنگ تنها آگاهي ساکنان شهرها را در اين خصوص که به يک ملت تعلق دارند، افزايش نداده بود؛ بلکه ديگر عوامل سنتي جامعه را نيز تهييج کرده بود. مثال بارز اين امر، مصر بود که کشاورزان و قبايل بدوي عربِ آن مسير مشخصي را براي نيل به استقلال در پيش داشتند. در دسامبر 1918 ساکنان شهرها و ملاکان زمين گرد هم آمدند تا درخواست استقلال خود را به دولت بريتانيا ارائه کنند. البته انگلستان تا آن زمان در مقابل اين درخواست ها کاملاً منفي ظاهر شده بود و حتي تلاش کرده بود از شرکت هيئت کوچکي از سياستمداران مصري ( وفد ) در کنفرانس صلح پاريس ممانعت به عمل آورد. با اين حال، پس از آنکه چهار تن از رهبران ملي گراي مصري از جمله سعد زغلول - وزير سابق ( مرگ در سال 1927) - در 8 مارس 1919 دستگير و به مالت تبعيد شدند، سياسيون شهري با برپايي تظاهرات و اعتصابات نسبت به اين امر عکس العمل نشان دادند. جوامع روستايي نيز متعاقب آن، ادعاي استقلال خود را مطرح و سعي کردند استقلال خويش را از طريق اعلام برائت از جامعه مستعمراتي و بوروکراسي شهري عملي سازند. در جريان اين نهضت ها، عقده هاي اقتصادي و اجتماعي که در طول دوره جنگ انباشته شده بود، سر باز کرد. افزايش اعتراض جوامع سنتي عليه دولت دست نشانده ي انگلستان موجبات تعجب بريتانيا و همچنين ملي گراهاي محلي را فراهم آورد. در درگيري هايي که در فاصله روزهاي 15 تا 31 مارس اتفاق افتاد، حداقل 3000 مصري کشته شدند. دهکده هاي متعددي دچار آتش سوزي شد، اراضي کشاورزي وسيعي غارت گرديد، ايستگاه هاي راه آهن ويران شد و خطوط راه آهن قطع گرديد.
در اوايل آوريل 1919 ملي گراها و ارتش بريتانيا موفق به کنترل اوضاع کشور شدند و به تقليد از قواي بريتانيايي، ملي گراهايي که يک حزب ملي جديدي، حول محور وفد گرد آورده بودند، براي اولين بار جاي پايي در ايالات مصري به دست آوردند. آنها به تدريج موفق به افتتاح شعبات اين حزب شده و به اين ترتيب در سرتاسر کشور گسترش يافتند. بدين گونه با کمک قدرت هاي استعماري و نهضت ملي بود که مصر سازمان دهي مجددي به عنوان يک دولت ملت يافت و دولت دست نشانده ي انگليس قدرت خود را بر کشور بازيافت. (17)

شورش اعراب ( 1916 -1920 )

از سال 1908 شريف حسين ابن علي الهاشمي - امير مکه - و عبدالعزيز ابن عبدالرحمن ( ابن سعود ) - امير نجد و شيخ نشينان وابسته ( در رأس همه الاحساء با مرکزيت حفوف ) - از حاکمان تحت قيادت امپراتوري عثماني بودند. البته الحاق ايالت الاحساء به وسيله ي ابن سعود نيز در عهدنامه ي مي 1914 مورد تأيي امپراتوري عثماني قرار گرفته بود و حاکم اين منطقه به طور موقتي حاکميت عثماني را پذيرفته بود. شريف مکه، حسين، که همچون ابن سعود حاکميت خود را با حمايت بريانيا تثبيت ساخته بود، از آن زمان ( 1913/1912م ) در آرزوي تأسيس امپراتوري عربي با حمايت نظامي بريتانيا بود. از اين رو، مفهوم ملت براي هر دو آنها ( حسين و ابن سعود ) تنها در شکل امپراتوري قابل درک بود. بنابراين آنان حکومت را به عنوان قدرتي مرتبط با شخصيت حاکم در نظر مي گرفتند که به نمايندگي از سوي مردم و در شکل بيعتي رسمي به آنها واگذار شده است. به عبارت ديگر، آنها حکومت را تمرکز قدرت در دست يک نفر مي دانستند.
اما براي ابن سعود شخصيت خانوادگي در درون نظام قبيلگي نجد بيش از سلسله ي نسب خانوادگي به حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) پيوند مي خورد، اهميت داشت. علاوه بر آن، حاکميت مردم همان گونه که به نمايندگي به شاهزاده واگذار شده بود، مي بايست در مسيري سنتي مشروعيت يابد. به کارگيري فرهنگ ديني معناي مناسبي براي پايان موفقيت آميز آن بود و همچنان که حسين به روش خود ادعاي قدرتش را از طريق اسلام به اثبات رساند، ابن سعود نيز تلاش کرد مشروعيت ديني خود را از طريق احياي وهابيت به دست آورده و به اين شکل موقعيت نسبتاً پايين خانواده اش را در درون جامعه قبيلگي جبران کند.
انديشه ي امپراتوري عربي در دوره ي پس از پايان جنگ جهاني اول به تازگي احيا شده بود و هم ابن سعود و هم حسين اميدوار بودند با حمايت متحدانشان بتوانند موقعيت رهبري خود را در شبه جزيره ي عربستان و هلال خضيب تضمين کنند. ديپلماسي نامه نگاري با کارگزاران بريتانيايي، به ويژه هانري مک ماهون - کميسيونر عالي بريتانيا در مصر - که به دقت به وسيله ي حسين و پسرش عبدالله تعقيب شد نيز عمدتاً به منظور به رسميت شناخته شدن بين المللي بود. (18) نامه نگاري هاي حسين و مک ماهون طي 14 ژوئن 1915 تا 10 مارس 1916 هم در ميان سياستمداران عرب، به خصوص در سوريه، و هم براي شخص حسين اميدهايي به وجود آورد مبني بر اينکه بريتانياي کبير ديگر مخالفتي با تأسيس امپراتوري عربي نخواهد داشت.
شيوه ي مشابهي از ديپلماسي سرّي نيز به وسيله ي حسين و در برابر مخالفان عرب در دمشق و استانبول صورت گرفت که به طور معمول در قالب انجمن هاي عربي کوچک مانند الفتاه ( جوان ) يا العهد و تحت نظارت ارتش عثماني در سال 1915-1916 با يکديگر ملاقات مي کردند. از نظر عثماني اين انجمن ها به وسيله ي فرانسه و بريتانياي کبير و با هدف جدا ساختن مناطق عربي از امپراتوري عثماني و کنترل بر آنها تشکيل شده بودند. (19) برخي از اين انجمن ها نيز پس از انقلاب بي ثمر 1909 به سرعت تشکيل شده بودند که در ميان آنان انجمن ادبي ( المنتدا العربي ) از سوي ترکان جوان مورد مدارا قرار گرفته بو و مربي و مرشد آن روزنامه نگار اهل سوريه - عبدالحميد بن محمد الزهراوي ( 1855-1916م ) - در سال 1916 از سوي دادگاه نظامي عثماني محکوم به مرگ شد. (20) ديگر انجمن ها مانند ائتلاف به طرفداري از کارگزاران عثماني و روشنفکراني پرداختند که در سال 1911 از ترکان جوان روي برتافته بودند. از جمله افرادي که در تأسيس انجمن ائتلاف در سال 1913 مشارکت داشت، عزيز بن علي المصري ( 1875-1965م ) بود که نقش مبهم و دوپهلويي را در نهضت ملي عرب ايفا نمود. پس از سال 1911 زماني که ترکان جوان طرفداران ترک بر طرفداران متمايل به عثماني پيروز شدند، مخالفان سياسي در سوريه و لبنان به سوي عربي گرايي متمايل شدند. در اين ميان، بر اثر اصرار المصري، اتحاديه ي العهد نام خود را به « جامعه ي انقلابي عرب » تغيير داد و هويت قبيلگي پيش از اسلام اعراب را به عنوان نسل حقيقي قحطان معرفي کرد. (21) از نظر عثماني ها « جامعه فاقد تمرکز » ( ال لامرکزيه ) که در سال 1910 يا 1912 در قاهره تأسيس شده بود نيز چرخشي را در نهضت ملي عرب پديد آورده بود. جداي از الزهراوي، ديگر اعضاي بنيان گذار اين سازمان، رشيد رضا و چند مسيحي سوريايي بودند. (22)

انجمن هاي عثماني - عرب 1908-1913 (23)

1. انجمن عثماني - سوريه ( پاريس 1908 )
2. انجمن اخوت عرب- عثماني ( استانبول 1908 )
3. کلوپ فرهنگ ( استانبول 1909 )
4. انجمن اخوت عرب - عثماني ( قاهره 1909 )
5. اتحاد لبناني ( قاهره 1909 )
6. انجمن قحطاني ( استانبول 1909 )
7. انجمن اعراب جوان ( پاريس 1909 يا 1911 )
8. انجمن اصلاحات ( بيروت 1912 )
9. حزب اجرايي غيرمتمرکز عثماني ( قاهره 1912 )
10. حزب همبستگي ( استانبول 1912 )
شايان ذکر است، اگرچه کارگزاران عثماني بعدها اين انجمن هاي عربي مخالف را به سختي مورد تهديد قرار دادند، ولي درخواست هاي سياسي اين انجمن ها نسبتاً معتدل بود. آنها مي خواستند جهان عرب با اروپا در موفقيت هاي نوگرايي شريک شود، بنابراين امپراتوري عثماني مجبور به ايجاد اصلاحاتي بود که تمدن نوين اروپايي با فرهنگ عربي مرتبط شود. با اين حال، ساختن اين ملي گرايي عربي نسبتاً هواخواه عثماني با مخالفاني مانند 35 نماينده ي عرب روبه رو بود. اين نمايندگان در سال 1911 به حسين شريف مکه پيشنهاد کرده بودند اعراب تحت رهبري حسين آماده ي شورش عليه عثماني بوده و حسين مي تواند از خلافت بهره برداري کند. (24)
در اين ميان، نهضت ملي عرب پشتيباني زيادي را ارائه نکرد. از يک نظر تکيه گاه اجتماعي آن نامناسب بود و از سوي ديگر، همچون اوايل سال 1912 احساس مي شد تأسيس دولت ملي براي تمام اعراب موضوعي صرفاً عربي نيست، بلکه بيشتر متمرکز بر استقلال مناطق عربي است. به اين ترتيب، در جنبش ناسيوناليست عربي، طرح ها و زمينه هاي سياسي پيدايش لبنان، سوريه و عراق پديد آمدند که مرزهاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آنها پيش از آن در دهه هاي پيشين طراحي شده بودند.
در چنين شرايطي حتي حسين نيز خود را فقط رهبر سياسي تمام جهان عرب نمي دانست، بلکه حقيقتاً در پي آن بود، که در سطح بين المللي قلمرو سياسي خود را به تصديق و تأييد برساند. کارگزاران بريتانيايي اين اهداف جاه طلبانه را از طريق تأييد وي به عنوان شاه حجاز در سال 1916 تصديق کردند. با اين حال، حدود مرزهاي حجاز و اينکه اين مرزها تا کجا امتداد داشته باشد، نامشخص بود. از نظر کارگزاران حکومتي بريتانيا، حجاز به طور سنتي به خليج عقبه ختم مي گشت، اما قبايل عرب در شمال کشور از تقاضاي حسين به خصوص الحاق نواحي تا جنوب اردن امروز و حتي دمشق به قلمرو او حمايت مي کردند.
در تابستان 1917 رقابتي واقعي ميان بريتانياي کبير و حاکم مکه بر سر تسلط بر فلسطين و سوريه درگرفت. در حالي که ادموند آلنبي - فرمانده ارتش بريتانيا - قشون بريتانيايي را به سوي فلسطين هدايت مي کرد، نيروهاي عرب در 5 ژوئن 1916 و در آغاز شورش اعراب - که حمايت مشاوران بريتانيايي مانند تي.اي.لورنس را به همراه داشت (25) - تقريباً به طور هم زمان رهسپار شمال شدند. (26) موقعيت هاي دفاعي بزرگ عثماني در فلسطين، هر دو لشکرکشي را براي مدتي به تأخير انداخت. در 9 دسامبر 1917 قشون بريتانيايي سرانجام اورشليم را فتح کردند و حيفا نيز کمي پس از آن در 23 سپتامبر 1918 سقوط کرد. پيشروي جديد قواي بريتانيايي و عرب سرانجام سياستمداران و افراد صاحب نفوذ دمشق را تشويق کرد تا عليه پادگان عثماني به پاخيزند ( 1 اکتبر 1918 ). در همان روز قواي عرب تحت فرماندهي فيصل فرزند حسين و مدت کمي پس از آن، نيروهاي بريتانيايي تحت فرماندهي آلنبي به سوي پايتخت سوريه روانه شدند. از نظر ملي گراهاي عرب، سوريه به وسيله ي ارتشي عربي آزاد شد و قدرت سياسي به آزادکنندگاني تعلق داشت که بلافاصله سعي کردند حکومتي عربي را در سوريه تأسيس کنند. مدت کوتاهي پس از آن، ملي گراهاي عرب تقريباً هم زمان با تأسيس مجمع ملي در آنکارا، « کنگره ي ملي عربي » را در دمشق برگزار کردند که از 3 ژوئن تا 19 جولاي 1920 ادامه داشت. اين کنگره که تحت رهبري فيصل اداره مي شد، عهده دار حفظ منافع اعراب و تأکيد بر اين موضوع بود که عربستان شامل تمام هلال خضيب مي شود. حکومت سياسي در همان زمان در دست کنگره ي ملي بود که اعضاي آن شامل تعداد قابل ملاحظه اي از نمايندگان سابق عثماني بود. (27)
حضور فيصل در کنفرانس صلح پاريس کنگره را تشويق کرد تا استقلال کشور عربستان را به عنوان پادشاهي در 7 مارس 1920 به رسميت بشناسد: «ما پايان رژيم هاي نظامي را در سه منطقه ي [ لبنان، حلب، دمشق ] اعلام مي کنيم. از اين پس، در اين مناطق رژيم هاي مشروطه ي سلطنتي جايگزين مي شوند که در مقابل اين مجمع [ کنگره ] و در قبال هر چيزي که مربوط به استقلال کامل اين مناطق باشد، مسئول اند. (28) در اين ميان، فيصل شاه اعراب شناخته شد و پدرش حسين - شاه حجاز - کماکان حاکم حجاز باقي ماند. دولت جديد عربي در 5 اکتبر 1916 حسين را به مقام شريف و امير مکه منصوب کرد، ولي پس از آن ديگر نقشي در امور دمشق ايفا نکرد؛ زيرا شهروندان حجاز که از اين دولت حمايت کرده بودند، علاقه اي به قلمرو سوريه نداشتند. در کل اگرچه عراق و سوريه در حال تشکيل نوعي اتحاديه اقتصادي بودند، ولي کنگره، استقلال عراق را مورد تصديق قرار داده بود. لبنان و فلسطين نيز بخش هاي جدايي ناپذير سوريه شمرده مي شدند. (29)
در اين ميان، رشيد رضا نيز در 14 سپتامبر 1919 و به منظور تصدي مسئوليتي مبني بر به رسميت شناخته شدن نظام قانوني تحت حاکميت « دولت عربي » وارد دمشق شده بود. علاوه بر آن، وي در صدد بود رياست کنگره را با نام حزب مترقي برعهده گيرد. (30) همان گونه که پيش بيني مي شد، در اين شرايط کنگره ي سوريه تحت سيطره ي دو گروه سياسي بود: حزب مترقي شهري ( حزب التقدم ) به رهبري وزير امور خارجه ي وقت سوريه - عبدالرحمن شه بندر - و حزب وابسته به ليبرال ها موسوم به حزب استقلال. در اين ميان، با توجه به آنکه هر يک از اين دو گروه رنگ و بوي خاص اسلامي داشتند، رضا ( نماينده ي سلفيه ) موقعيت دشواري براي پيوستن به هر يک از اين دو گروه داشت.
با اين حال، همچنان که پيش از اين يادآوري شده است، او به طور اجتناب ناپذيري مجبور به مشارکت در بنيان گذاري حزب مترقي شد، زيرا اين حزب نمايانگر ديدگاه هاي سياسي بود که وي با آن هم عقيده بود. (31) با اين حال، جمهوري اسلامي گرايي رضا با استقبال چنداني در دمشق روبه نشد. در عين حال، گروه هاي حامي حسين و پسرش فيصل بسيار قدرتمند بودند و حتي با به کارگيري مشاوران خارجي در دولت با اين شرط موافق بودند که موافقت نامه ي سايکس - پيکوت که شايع شده بود در پاريس در حال امضا است، در اين امر دخالت نکند.
مداخله ي نيروهاي نظامي فرانسه، شکست سنگين ارتشِ به سرعت تشکيل يافته ي موسوم به « ارتش منظم سوريه » در نزديکي ميصلون ( 24 جولاي 1920 ) و بمباران دمشق نيز نقطه ي پاياني بر رؤياي دولت ملي سوري بود. با اين حال، برخلاف ملي گراهاي ترکيه، کنگره ي ملي سوريه فاقد اين توانايي بود که از طريق نوعي ائتلاف فرهنگي يا اجتماعي مردم سوريه را عليه مداخله ي قواي نظامي فرانسه بسيج کند. علاوه بر آن، سوريه نيز همچون بيشتر کشورهاي عربي، کشوري غيرنظامي بود. رهبران سياستمداران شهري سوريه نه تنها فاقد عملکرد اجرايي مدني مناسبي بودند، بلکه از حاکميت واقعي بر حومه ي شهرها برخوردار نبودند. قدرت نظامي گروه هاي قومي قبيلگي نيز در اين ميان بسيار حائز اهميت بود و جامعه ي دروز در سال 1925 در کوهستان هاي هارون نقش قاطع و بسيار سختي در مقاومت عليه اشغال کشور به وسيله ي فرانسه ايفا کرد.
از سوي ديگر، لردهاي انگليسي مي توانستند با تعيين مجدد حدود ايالات کشورهاي عربي، حضور نظامي خود را با خشنودي آنها مواجه سازند. در سال 1920 بريتانياي کبير قيمومت جديد خود را بر فلسطين بنا به دلايل استراتژيک از اردن شرقي جدا کرد و در پي آن، اردن شرقي بار ديگر « ماوراي اردن » نام نهاده شد. عراق که از سال 1920 دربرگيرنده ي منطقه ي موصل بود ( فرانسه از منافع خود در اين منطقه ي ثروتمند در ازاي حمايت بريتانيا در مناقشه آلزاس - لورن و سوريه چشم پوشي کرده بود )، در سال 1921 در زمره ي کشورهاي تحت الحمايه ي انگلستان جاي گرفته بود. (32) به اين ترتيب، عراق و ماوراء اردن در سال هاي 1921 و 1922 تحت نيابت سلطنت رسمي دو پسر حسين؛ فيصل و عبدالله قرار گرفتند. از اين رو، پيروزي ليبرال ها بر ملي گراهاي شهري در عراق کامل و تحقق يافته به نظر مي رسيد و در واقع حکومت سلطنتي بر جمهوري چيرگي يافته بود. بنابراين در 28 فوريه ي سال 1922 و پس از آنکه سرانجام تحت الحمايگي بريتانيا به پايان رسيد، اين کشور نيز تحت رهبري فؤاد اول به پادشاهي تبديل شد. کمال مطلوب قديمي سلطنت به اين شکل اهميت سياسي خود را از دست داده بود و به جاي آن، شرق جهان عرب اکنون داراي پنج پادشاهي ( يا امارت ) بود - مصر، ماوراي اردن، عراق، حجاز و نجد - نظام سياسي اي که هيچ گاه جايگاهي براي دخالت خلافت در سلطنت قائل نبود.

پي‌نوشت‌ها:

1- از اينجا به بعد، نام ها و اصطلاحات ترکي که به فرهنگ ملي ترک اشاره دارند با حروف لاتين نوشته مي شوند. استفاده از حروف لاتين در الفباي ترکيه تصميمي بود که به وسيله ي آتاتورک صورت گرفت.
2- Arnold Toynbee, The Western Question in Greece and Turkey, New York 1970, p.328.
3- Elie Kedourie, The Surrender of Medina, MES 13 (1977), pp.124-143.
4- نويسنده آزادي خواهاني را که به جنگ عليه اشغالگران کشور خويش پرداخته بودند، راهزنان و ياغيان وانده است! (م)
5- ترکان جوان ائتلافي از گروه هاي تجددگرا در امپراتوري عثماني بودند. اين نهضت در سال 1889 در ميان برخي از دانشجويان دانشکده هاي نظامي آغاز شد و به اقشار ديگر نيز راه يافت و به جنبشي اعتراضي عليه سلطان عبدالحميد دوم تبديل شد. ترکان جوان در سال 1906 جمعيت اتحاد و ترقي را به طور رسمي بنيان نهادند و يکي از جريانات اصلي سياسي و فرهنگي در اواخر دوره ي عثماني ها به شمار مي رفتند. از ميان آنها، محمد طلعت پاشا، اسماعيل انور و احمد جمال پاشا از زمان کودتاي 1913 تا پايان جنگ جهاني اول بر قلمرو عثماني حکومت راندند. (م)
6- S. Shqw/Shaw, history, p.342.
7- اين موضوع که آيا ارتش عثماني کشتارهاي ارامنه را تصويب کرده و يا حتي اين قتل عام ها را سازمان دهي کرده است يا نه، هنوز مورد مناقشه است. مورخان ملي ارمنستان نقل کرده اند که بيش از يک ميليون نفر از ارامنه طي اين کشتارها به قتل رسيده اند. ناسيوناليست هاي ارمني به عنوان گواهي براي اينکه دولت ترکان جوان خود کشتارها را هدايت کرده است، تلگراف هاي جعلي طلعت پاشا (1874-1921) وزير کشور عثماني را شاهد ادعاهاي خود مي دانند. اين تلگراف ها توسط آرام آندونيان ناسيوناليست ارمني در سال 1920 در کتابي با عنوان خاطرات نعيم بيک، مدرک رسمي ترک ها در مورد تبعيد و قتل عام هاي ارامنه » در لندن به چاپ رسيده است ( ترجمه فرانسوي اين کتاب نيز در همان سال در پاريس منتشر شده است).
Sureyya Yauca, The Talar Pasha Telegrams. Historical fact or Armenian Fiction? Nicosia.K. Rustem, 1983, pp.147-191.
8- S. Shaw / Shaw, History, p.351.
9- Doju Ergil, Social History of the Turkish National Struggle, 1919-1922, Sind Sagar Academy O.J, Lahore, p.116.
10- هنگ هاي سرخ ترک بين سال هاي 1919 و 1921 عمدتاً به وسيله ي مصطفي صبحي ( متولد 1883 ) که پس از جنگ جهاني اول به روسيه گريخته و سخنگوي نهضت کمونيست ترک شده بود، تشکيل گرديد.
11- نظريه ي رنگ باخته ي قديمي برخي مسلمانان تأثيريافته از کمونيسم در راستاي تلفيق ميان اسلام و کمونيسم که در نهايت بي پايگي آن به اثبات رسيد. اين وضعيت در ايران نيز وجود داشت و برخي گروه هاي کمونيستي مخالف حکومت محمدرضا شاه پهلوي تلاش مي کردند تا انديشه هاي الحادي خود را با اسلام مرتبط سازند. به هر صورت هر چند در اينکه مارکس، لنين و ساير ايدئولوگ هاي کمونيسم در بسياري از مباحث از جمله موضوع عدالت اجتماعي از دين اسلام تأثيرپذير بوده اند، شک و ترديدي وجود ندارد، ولي اسلام و مارکسيسم لنينيسم اساساً داراي اختلاف بنيادين و اساسي اند. اين اختلافات ريشه اي در کليه مسائل اعم از جهان بيني، اقتصاد، اخلاق، حکومت و رهبري، جامعه شناسي، انسان شناسي و ساير امور فلسفي و علمي وجود دارد. در مجموع، اسلام هستي را در هستي مادي خلاصه نمي کند و در بينش اسلام تمام پديده ها به هستي مطلق ( خداوند ) بازمي گردد، در حالي که مارکس و لنين اصالت را به ماده بي شعور مي دادند، بنابراين علما و انديشمندان مسلمان در اوج درگيري هاي بلوک شرق و غرب و چالش مکاتب سوسياليسم و سرمايه داري نيز هيچ گاه نرمشي به سمت اين دو اردوگاه نشان نداده و ديدگاه مستقل خود را حفظ کردند. اين در حالي بود که در دهه هاي 1920 تا 1860 کمونيست ها ادعا مي کردند که در برخي امور با اسلام اشتراک مواضع دارند. اين ادعا از سوي متفکران مسلمان به شدت رد شد و آنها با دلايل و مستندات محکم هرگونه اشتراک و نزديکي ميان اسلام و مکتب الحادي کمونيسم را مردود دانستند. (م)
12- Ergil, History, p.100.
13- اين معاهده هيچ گاه به تصويب دولت استانبول نرسيد، از اين رو نمي توانست از نظر سياسي اجرا شود. اين امر مستلزم کاهش شمار ارتش عثماني به پنجاه هزار نفر بود که با در نظر گرفتن دسته هاي متعدد داوطلب و تشکيلات ملي گراي به تازگي سازمان دهي شده، امکان پذير نبود.
14- سان رمو شهري در سواحل مديترانه ايتالياست. (م)
15- انعام 165.
16- Abd al-Rahman al-Kawakibi, Taba I al-istibdad, Beirut, 1970, p.145.
اين متن براي اولين بار در مجله ي مصري المؤيد چاپ شد.
17- Cf. Schulze, Rebellion, Passim.
18- Rashid Ismail Khalidi, British policy towards Syria and Palestine 1906-1914. Study of the Antecedents of the Hussein - Mcmahon Correspondence, the Sykes - picot Agreement, and the Balfour Declaration, London 1980.
19- Le Commandement de la IVme Armee (in Syria), La verite sur la question syrienne, Istanbul 1916.
20- See Khair al-Din al-Zirkli, al-Alam qamus tarajim li - ashhur al - rig al wa - n - nisamin al-arab wa - I - musta ribin wa - I - mustashriqin, vols I - VIII, Dar al-Ilm li-Malayin, 1989, III, p.288, al - manar 19 (1319/1919-1920), pp.169-181.
الزهراوي در سال 1908 به عنوان نماينده ي پارلمان عثماني انتخاب شد. او در تأسيس حزب آزادي و عدالت مشارکت داشت و رئيس اولين کنگره عرب در سال 1913 در پاريس بود. مراجعه شود به:
Amin Said al-arabiya al-kubra, I-III, Cairo, 1933, I, p.7 ff.
21- اين ترجمه عثماني است: ديگر ترجمه ها يادآور شده اند که جامعه ي قحطانيه در سال 1913 بار ديگر العهد نام نهاده شده است.
Tunaya, Siyasal Pariler, I, p.602.
22- حکم p.58 Verite, اين حزب عثماني به گفته هوراني، به منظور تمرکززدايي امور حکومتي در سال 1912 تأسيس شده است:
Haurani, Arabic Thought, p.282.
تاريخ تأسيس اين حلقه هاي کوچک مشخص نيستند. با اين حال اشاره شد که «اتحاد» در سال 1913/14 و «جوان» در سال 1911 تأسيس شده اند. گفته شده است که «اتحاد» جايگزين «القحطانيه» ( تأسيس در سال 1909 ) شده است. در اين رابطه به عنوان نمونه مراجعه شود به:
Martin Strohmeier, al-Kulliya al-Salahiya in Jerusalem, Steiner, , Stutgart 1991 (AKMXLIX.4), p.53 ff. and Bassam Tibi Nationalimus in der Dritten Welt am Arabischen Beipiel, Frankfurt a, Main: EVA 1917, p.95 ff.
مرجعي که معمولاً در اين رابطه مورد استفاده قرار مي گيرد، عبارت است از:
The reference most used is Georg Antonius, The Arab Awakening The Story of the Arab National Movement, London 1938.
اين کتاب به وسيله ي هارتمن مورد استفاده قرار گرفته است:
Arabische Politische Gesellschaften bis 1914, in id. Helmuth Scheel (ed.) Beitrage zur Arabistik, Semistik und Islamwissenschaft.
Hereafter Tunaya, Siyasal Partiler, I, p.600.
23- Tunaya, Siyasal Partiler, I, p.600.
24- Hourani, Arabic, Thought, p.284.
25- توماس ادوارد لورنس، رايزن نظامي انگلستان در حجاز در جنگ جهاني اول بود. حجاز در آن دوره تحت تسلط ترک هاي عثماني بود و اين کشور نيز متحد آلمان و خصم انگلستان محسوب مي شد. لورنس در مدت اقامت در حجاز به ظاهر جذب فرهنگ اعراب شد و با بسياري از رهبران عرب نيز دوستي نزديکي برقرار کرد، ولي در عمل در راستاي پيشبرد اهداف نظامي انگلستان گام برمي داشت و نگرش او به جهان عرب همواره رياکارانه و در جهت نافع شخصي اش بود. (م)
26- اقدامات اغلب مرموزانه لورنس انعکاسي از درگيري هاي داخلي بريتانيا بود. اداره هند که کماکان خود را مسئول امور مربوط به اعراب مي دانست، اهداف مختلفي را دنبال مي کرد که با ديدگاه رهبران ارتش پيرامون آلنبي که بر منافع مصر تأکيد داشتند متفاوت بود. در اين ارتباط پس از آنکه سوريه بار ديگر توسط مصر فتح گرديد، اين سؤال مطرح شد که آيا پيشروي بريتانيا در فلسطين در خدمت اين هدف نبوده تا سلطه مصري ها را بر ضد ادعاهاي هاشمي ها بر قدرت تأمين کند؟
27- al-Manar 22 (1340/1921-1922), pp.390-396.
28- Muhammad Rashid Rida, Rishalt al-imam (…), ed. Yusuf Ibish, Beirut 1977, p.304 f.
29- Hourani, Arabic Thought, p.291.
30- al-Manar 2 ( 1341/1922-192), pp.235-240.
31- Rida, Risalat al-imam, p.309.
32- با اين حال اين امر با شورش هايي در جنوب و مرکز عراق مواجه شد که گروه هاي سياسي گوناگون اعم از رهبران قبايل، کشاورزان و بازرگانان در آن دخالت داشتند. اين شورش ها موجب کشته شدن بيش از هشت هزار عراقي و دو هزار انگليسي شد.

منبع مقاله :
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول