داستان کوتاه

فردي در اواخر عمرش، ملكي خريده بود و از آن استفاده‌ی سرشاري مي‌كرد و زندگي را مي گذراند. پس از مرگش، در خواب دیدند كه كور است. از علت آن پرسيدند؟
گفت: ملكي خريده بودم كه ميانش، چشمه آب گوارايي بود و اهالي ده مجاور مي آمدند، خود و حيواناتشان از آن استفاده مي كردند. به دليل رفت و آمد، مقداري از زراعت من خراب مي شد. براي اين كه سودم از آن مزرعه كم نشود چشمه را به وسيله خاك و سنگ آهك، كور كردم و خشكانيدم. بيچاره مجاوران ده براي آب به جاهاي بسيار دور مي رفتند.
اين كوري من به دليل كور كردن چشمه آب است، و اگر ورثه ام بر من ترحم كنند و آن چشمه را جاري سازند تا ديگران استفاده نمايند حالم خوب مي شود.
به پيش ورثه اش آمدند و جريان را گفتند و آنها پذيرفتند، چشمه را گشودند و مردم از آن استفاده كردند. پس از چندي آن مرحوم را در خواب ديدند كه چشمش بينا شده بود و از اين بابت سپاسگزاري مي‌كرد.
منابع مقاله :
www.irc.ir
يك صد موضوع 500 داستان، نويسنده سيد علي اكبر صداقت، ناشر ناصر، محل چاپ قم، سال چاپ 1380، نوبت چاپ دوم، صفحه 126.