نويسنده: دكتر مسعود كوثري (1)




 

چكيده

در اين مقاله، با بررسي سريال هاي ديني تلويزيون ايران، به بررسي تفسير مخاطبان زن از پيام هاي ديني اين سريال ها و چگونگي اثرپذيري اين تفسير از فرهنگ عامه پسند و مسائل زندگي روزمره مي پردازيم. بررسي اين سريال ها نشان مي دهد كه دريافت و تفسير مخاطبان بيش از آنكه تحت تأثير پيام ديني باشد، از فرهنگ و مسائل روزمره اثر مي پذيرد.
واژگان كليدي: سريال هاي دنباله دار، زنان، مخاطب، تفسير پيام تلويزيوني، سريال هاي ديني، اجتماعات تفسيري.

مقدمه

سريال هاي دنباله دار (2) يكي از ژانرهاي پرمخاطب تلويزيوني در سراسر دنيا به شمار مي روند. محققان بسياري (3) مي گويند كه مخاطبان اصلي اين سريال ها، زنان و دختران جوان هستند. محتواي اين دسته از سريال ها، به دليل پرداختن به مسائل روزمره و پيش پا افتاده ( از مصرف گرفته تا عشق پيش پا افتاده ) همواره محكوم بوده است. با اين حال، هنوز تحقيقات گسترده اي در ايران، در باره دريافت زنان و دختران، نسبت به سريال هاي دنباله دار ديني انجام نشده است.
پرسش اصلي اين است كه تجربه رسانه اي زنان از سريال هاي دنباله دار ديني چگونه است؟ منظور ما از سريال هاي دنباله دار ديني، سريال هايي است كه با محتواي ديني در مناسبت هاي خاص ديني ( نظير ماه محرّم و ماه رمضان ) پخش مي شود. البته، اين سريال ها هرگز به چنين مناسبت هايي اختصاص ندارند. با اين حال، در اين گونه مناسبت ها چنين سريال هايي بيشتر پخش مي شوند. پرسش اصلي اين است كه آيا مشاهده سريال هاي ديني از سوي زنان، بيشتر با كدهاي ديني هماهنگي دارد، يا همان مسائلي كه مورد علاقه زنان در تماشاي سريال هاي تلويزيوني است؟ ( مسائل روزمره، ازدواج، طلاق، مسائل خانوادگي، عشق ). بررسي هاي مردم نگاري نگارنده هنگام پخش چنين سريال هايي بيان كننده آن است كه زنان حتي هنگام پخش سريال هاي ديني، به جنبه هاي غيرديني كه مربوط به مسائل زندگي روزمره است، توجه بيشتري نشان مي دهند و كدگشايي محتواي ديني، با توجه به اين مسائل صورت مي گيرد.
براي مثال، در سريال او يك فرشته بود، آنچه محور كدگشايي سريال به وسيله زنان قرار گرفت، مسئله غرور، به عنوان شيطان اصلي نبود كه انسان را مي فريبد و او را به گرداب گناهان ديگر مي اندازد، بلكه، تفسير محوري آنان اين بود كه هر زني مي تواند سبب فريب شوهران آنان شود. بنابراين، حتي اگر مردان ( يا شوهران آنان ) در موقعيتي قرار گيرند كه بتوانند به زني ديگر كمك كنند، از آنجا كه اين كمك مي تواند سبب آشنايي و انحراف بعدي مردان را فراهم كند، بايد از آن پرهيز كرد! مشابه چنين وضعيتي در مورد سريال ميوه ممنوعه به وجود آمد. گره سريال كه در قسمت هاي پاياني آن گشوده شد، بيان كننده آن بود كه انسان نبايد دچار غرور شود، حتي اگر فردي عابد و اهل نماز و روزه باشد. اگر انساني تصور كند كه ايمن است، او را غرور فرا مي گيرد و امكان لغزشش فراهم خواهد شد.
با اين همه، تفسيري كه در جامعه شايع شد و به سرعت دست مايه اي براي پيام هاي كوتاه قرار گرفت، اين بود كه زنان جوان، حتي موجب لغزش پيران عابد و مردان خانواده دوست مي شوند، چه برسد به كساني كه خود هم زمينه مناسبي براي چنين لغزشي دارند! آنان تفسير خود را با اين ضرب المثل عاميانه بيان مي كردند كه: « نو كه بياد به بازار، كهنه مي شه دل آزار! ».
بررسي دريافت مخاطبان سريال هاي تلويزيوني، به خوبي نشان مي دهد كه تفسير آنان از محتوا يا پيام سريال، به طور معمول در جريان قسمت هاي اوليه تا ميانه هاي داستان شكل مي گيرد و اين تفسير در قسمت هاي نهايي، به سختي تغيير مي يابد. از اين رو، بيشتر كدگشايي اين سريال ها، با توجه به فضاي فرهنگي جامعه و مسائل زندگي روزمره صورت مي گيرد، تا آنچه كارگردان يا سناريونويسان اين سريال ها در نظر دارند. در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد كه وجود اجتماعات تفسيري (4) پيرامون زنان ( خانواده، گروه دوستان، همكاران اداري و همسايگان )، آنان را در مسير دست يابي به تفسيري خاص از سريال ها قرار مي دهد. اين اجتماعات، فيلتري ( صافي ) فرهنگي هستند كه از طريق آنها تفسير سريال هاي ديني در مسيري خاص پيش مي رود. مسيري كه به طور ضروري با مسير مورد نظر كارگردان و تهيه كننده سريال متفاوت است. به همين دليل شبكه هاي تلويزيوني، كه اين دست سريال ها را پخش مي كنند، مي كوشند تا در ميزگردهاي پي درپي تلويزيوني، با سازندگان و كارشناسان تفسيركننده، به مخاطبان خود بفهمانند كه تفسير آنان اشتباه است و منظور آنان چيز ديگري بوده است.
اما اين ميزگردهاي تلويزيوني، به ندرت مي توانند تفسير شكل گرفته مخاطبان را تغيير دهند و بيشتر به نمايشي براي معرفي ستارگان و هنرپيشگان فيلم يا پخش دوباره قسمت هايي از سريال ( و بنابراين، لذت بيشتر بيننده از تكرار سريال ) منجر مي شوند.
در مجموع، مقاله حاضر در پي آن است كه بر چند نكته تأكيد كند: نخست، سريال هاي تلويزيوني ديني، محلي براي تعامل پيام ديني با محتواي فرهنگ مردم پسند و زندگي روزمره هستند؛ دوم، تفسير مخاطبان ( به ويژه زنان به عنوان مخاطبان اصلي سريال هاي دنباله دار ) در جريان قسمت هاي اوليه تا قسمت هاي مياني صورت مي گيرد؛ سوم، شكل گيري اين تفسير با كمك اجتماعات تفسيري و با عنايت به فرهنگ و زندگي روزمره صورت مي گيرد؛ چهارم، اين تفسير به سختي در قسمت هاي پاياني تغيير مي كند و قسمت هاي نهايي سريال، تنها به گره گشايي داستان كمك مي كنند تا اينكه در تفسير مخاطبان تغييري صورت دهند. سرانجام، ميزگردهاي تلويزيوني با هنرپيشگان و ستارگان تلويزيوني، بيشتر از آنكه بتوانند نقشي در تغيير يا اصلاح تفسير مخاطبان داشته باشند، در جهت دامن زدن به اشتياق مخاطبان براي آشنايي هرچه بيشتر با هنرپيشگان و زندگي آنان پيش مي رود.

سريال هاي ديني

درباره سريال هاي ديني در ايران، كمتر تحقيق و بررسي صورت گرفته است. بيشتر نوشته ها در اين خصوص، يا نوشته هاي ژورناليستي بوده اند يا مباحث مطرح شده در نتيجه فضاي پخش يك سريال معين كه كمتر دنبال شده است. اما به رغم اهميت اين سريال ها و تأكيدي كه شبكه هاي مختلف تلويزيوني در ايران بر تهيه آنها دارند، كمتر تحقيق مفصلي راجع به آنها صورت گرفته است. در دهه اخير، اين گونه سريال ها رو به فزوني بوده اند و دست كم دو يا سه شبكه در ايام و مناسبت هاي خاص ( ايام عزاداري محرّم يا ماه رمضان ) به توليد اين سريال ها مي پردازند. همچنين، اين سريال ها نه تنها از نظر كيفي ارتقا يافته اند، بلكه از نظر محتوا و پيام هواداران، مخالفان بسيار داشته اند. اين موضوع بيان كننده آن است كه بررسي اين سريال ها در جامعه ايراني از اهميت بسياري برخوردار است.
برخي از اين سريال ها بسيار پرمخاطب هستند و موضوع بحث و گفت وگوهاي داغ بين مخاطبان قرار مي گيرند. گرچه اين بحث و گفت وگوها بسياري از اوقات به جايي نمي رسند، با اين حال، تا مدتي ذهن مخاطبان را به خود مشغول مي كنند. اثرات مستقيم و غيرمستقيم و كوتاه مدت و بلند مدت اين سريال ها قابل توجه هستند و بايد در جاي خود بررسي شوند. طرح مسائلي نظير شيطان، غرور، گمراهي، جهنم و بهشت، از جمله مسائلي هستند كه ممكن است حساسيت مخاطبان را برانگيزند، اما به سادگي نمي توانند تفسيري عميق و قانع كننده در ذهن آنان بنشانند. از اين رو، اين مسائل همواره باز مي مانند و مخاطبان با برداشت هاي فرهنگي و ديني خود، جاي خالي چنين تفاسيري را پر مي كنند.
تهيه كنندگان و كارگردانان مي كوشند، با بهره گيري از مشورت هاي كارشناسان ديني، تا حد ممكن، تفسيري درست از مسائل ديني به دست دهند. با اين حال، آنچه مردم مي بينند، مبناي دريافت آنان است. از ديگر سو، استفاده از اين مختصصان، حتي پس از پايان يافتن سريال هم سودي ندارد؛ زيرا مخاطبان، آمادگي لازم را براي بحث هاي عقلاني و فلسفي ديني ندارند و ميزان دريافت آنان از اين ميزگردها هم اندك است.
از اين رو، سريال هاي ديني، اگر چه با طرح ايده ها و مسائل ديني، حساسيت مخاطبان را به اين گونه مسائل افزايش مي دهند، همواره پرونده گشوده اي درباره اين مسائل در ذهن آنان بر جاي مي گذارند. به يك عبارت، اين سريال ها شبهه هاي جديدي را ايجاد مي كنند كه مخاطب نمي تواند يا مجال آن را ندارد كه براي آنها پاسخ هاي روشن بيابد. ايجاد شبهه هاي جديد از يك ديدگاه، محركي براي مخاطبان است تا به دنبال مطالعه، پرس وجو، بحث و گفت وگو و حتي ترديد و بازنگري درباره دانسته هاي خود باشند. اما از ديگر سو، اگر براي اين شبهه ها نتوان از منابع معتبر پاسخي دريافت كرد، مي توانند منشأ خطاهاي فراوان فكري و ديني باشند.
در هر حال، جوانب مثبت و منفي ايجاد شبهه بايد در جاي خود مورد بحث شوند و در اينجا فرصت پرداختن به آنها نيست. هدف ما در اينجا آن است كه ببينيم، دريافت و تفسير زنان، به عنوان بخشي از مخاطبان اين سريال ها، چگونه صورت مي گيرد و اين دريافت و تفسير تا چه اندازه از مسائل فرهنگ و زندگي روزمره آنان متأثر است.
زنان و دختران جوان، همواره به عنوان يكي از مخاطبان اصلي سريال هاي دنباله دار (5) مورد توجه محققان مطالعات فرهنگي و رسانه اي بوده اند. بسياري از نظريه پردازان و محققان، زنان را به خاطر توجه به محتواي مبتذل اين دست سريال ها نكوهش كرده اند. سريال ها يك محصول رسانه اي « زنانه » (6) دانسته شده اند كه كارشان ترويج مصرف گرايي و تسليم شدن به ارزش هاي مردسالارانه جامعه سرمايه داري است.
با الهام از فدرستون، مي توان گفت كه اين سريال ها يكي از راه هاي « زنانه كردن فرهنگ » بوده است. از ديگر سو، محققان فمينيست كوشيده اند تا از زنان، به دليل علاقه مندي به چنين برنامه هايي رفع اتهام كنند. به نظر اين محققان، نه تنها نبايد زنان را به خاطر تماشاي اين سريال ها نكوهش كرد. بلكه، از اين اسطوره هم بايد چشم پوشيد كه زنان چشم و گوش بسته تسليم محتواي اين برنامه ها مي شوند. گذشته از آنكه به كدام موضع تمايل بيشتري داشته باشيم، بايد بگوييم كه تحقيقات انجام شده در ايران (7) نيز بيان كننده آن است كه زنان، بيش از مردان بيننده اين سريال ها هستند، تمايل زيادي به ديدن قسمت هاي مختلف و پي گيري داستان اين سريال ها دارند، به جزئيات داستان توجه زيادي دارند، علاقه به تماشاي سريال در سكوت كامل اطرافيان دارند و از هرگونه صحبت كردن يا تفسير هنگام تماشاي سريال برآشفته مي شوند، حاضرند در برابر تماشاي اين برنامه از تماشاي تمامي برنامه هاي ديگر بگذرند.
گاه با لذت و دقت، حتي پخش تكراري آن را در روزهايي كه ديگر اعضاي خانواده در خانه نيستند تماشا مي كنند، در جمع هاي خانوادگي به بحث و گفت وگو درباره محتواي داستان و پيش بيني آينده آن مي پردازند و تا مدت ها موضوع هاي سريال ها مي تواند ذهن آنان را به خود مشغول سازد.
در اينجا قصد نداريم درباره اين ويژگي ها و تفاوت آن با عادت ها و ترجيح هاي تماشاي مردان بپردازيم؛ زيرا برخي از اين ويژگي ها در بينندگان مرد هم مشاهده مي شود. در اينجا، تنها مي خواهيم به اين نكته اشاره كنيم كه سريال هاي دنباله دار براي زنان مهم هستند، به خصوص اگر داستان اين سريال ها با مسائل روزمره يا مورد توجه آنان پيوند خورده باشد. به همين دليل، مهم به نظر مي رسد كه به اين دسته از مخاطبان سريال هاي ديني و چگونگي دريافت و تفسير آنان از اين سريال ها توجه كنيم.
نكته مورد توجه در اينجا آن است كه دريافت و تفسير سريال هاي ديني در زنان، بدون توجه به ديگر عناصر اين سريال ها كه همان عناصر عامه پسند هستند (مسائلي از قبيل عشق، ازدواج، روابط خانوادگي، مصرف و غيره ) صورت نمي گيرد. از اين رو، نه تنها تفسيري خالص از اين عناصر، از سوي مخاطبان صورت نمي گيرد، بلكه اين تفسير، به طور كامل با توجه به عناصر عامه پسند داستان صورت مي گيرد كه همان مسائل زندگي روزمره آنان است.
اين موضوع، ما را به يك مسئله مهم در رويارويي زنان مخاطب با اين سريال ها رهنمون مي شود. چگونگي تفسير مخاطبان از عناصر و مسائل ديني در خلأ صورت نمي گيرد، بلكه در يك رابطه بينامتني با عناصر عامه پسند داستان اتفاق مي افتد. اين رابطه بينامتني و تأثير آن در درك و دريافت مخاطبان از محتواي سريال، به قدري مهم است كه گاه محتواي ديني را دچار كج رفتاري كامل مي كند؛ زيرا در اينجا، پيام ديني از فيلتر ( صافي ) مسائل زندگي روزمره دريافت و تفسير مي شود. از اين رو، اگر تصور كنيم كه عناصر داستاني اين گونه سريال ها فقط براي روايت كردن محتواي ديني هستند و تأثيري بر دريافت و تفسير مسائل ديني نخواهند داشت، به خطا رفته ايم. نه تنها هنگام توليد اين سريال ها، شخصيت ها، ديالوگ ها، صحنه ها و شيوه هاي عمل، آگاهانه يا ناآگاهانه با توجه به فرهنگ و زندگي روزمره انتخاب مي شوند، بلكه فرهنگ و زندگي روزمره نيز هنگام دريافت و تفسير محتوا از سوي مخاطب، همان تأثير را خواهد داشت. مرد يا زن بودن، زيبا يا زشت بودن شيطان و حتي اينكه با چه شيوه اي و در چه مورد گمراه مي كند، همه از مسير فرهنگ و زندگي روزمره مخاطبان تفسير خواهد شد.
براي روشن تر شدن موضوع، مي توان چند مثال از سريال هاي ديني پخش شده در شبكه هاي مختلف صدا و سيما آورد. اولين سريال كه در سال 1385 پخش شد، سريال او يك فرشته بود، بود. در اين سريال، مردي مذهبي كه زندگي خانوادگي سالمي دارد و به زن و فرزندش عشق مي ورزد، بعد از اينكه شب هنگام در مسجد مردي ناجور را از خود مي راند و او را اصلاح پذير نمي داند، سوار بر ماشين با دختري كه ناگهان جلوي ماشين او سبز مي شود، تصادف مي كند. مرد به خيال آنكه زن را كشته است، به جست وجو در خيابان تاريك مي پردازد، اما متوجه مي شود كه دختر زنده است. او را به بيمارستان مي برد. دختر صدمه هاي جسمي زيادي نديده، اما حافظه خود را از دست داده است و كسي را به خاطر نمي آورد. مرد به ناچار او را پس از ترخيص از بيمارستان به خانه خود مي آورد تا حافظه اش بازگردد.
دختر آرام آرام به روابط خانوادگي مرد نفوذ مي كند، خود را در دل مرد جا مي كند و زمينه دشمني مرد و همسرش را فراهم مي سازد. كار به جايي مي رسد كه مرد همسرش را به خاطر اين دختر كه تصور مي كند فرشته زندگي اوست، طلاق مي دهد. اما مرد به كمك روحاني محل آگاه مي شود كه او يك فرشته نيست، بلكه شيطان است! روحاني به او يادآور مي شود كه خطاي او از همان نقطه كه مرد ناجور را از خود رانده و دچار غرور شده، آغاز شده است.
مرد با يادآوري حوادث آن شب، به نقطه شروع سقوط خود پي مي برد. حتي مردي مذهبي چون او هم امكان فريب خوردن و به گرداب گناه افتادن را دارد و ايمن نيست. با توبه و استغاثه به درگاه خداوند، زمينه بازگشت او به زندگي قبلي فراهم مي شود.
اين روايت تقريباً كامل، پلات ( پي رنگ ) سريال است. در زير اين پي رنگ، همانا محتوا يا پيام ديني اصلي وجود دارد كه: « غرور، شيطان اصلي است » يا « هيچ كس از شيطان در امان نيست، اگر اسير غرور خود شود » يا « شيطان، آماده فريب دادن همه كس حتي مؤمنان است » و تعابيري نظير آن. اما گفت وگوهاي نگارنده با زنان بيننده، از گروه هاي سني مختلف، بيان كننده آن بود كه دريافت زنان بر محور ديگري استوار است. آنان، از اين مسئله در تعجب بودند كه چرا مردي به مهرباني و دين داري او بايد زندگي خود را فداي زني از راه رسيده كند. آنان نگران آن بودند كه هرگونه تصادفي بين شوهرانشان و زنان غريبه، ممكن است به فريب خوردن و گمراهي شوهرانشان بينجامد! آنان شروع سقوط مرد را در آن مي دانستند كه پاي زني غريبه را به زندگي خانوادگي خود باز كرده است. به نظر آنان، رابطه مرد با دختر مصدوم بايد در همان بيمارستان متوقف مي شد و بقيه اين مسئله، ديگر به او ربطي نداشت. اين موضوع، حتي آرام آرام به نوعي نگراني در زندگي خانوادگي آنان تبديل مي شد. اگر چنين اتفاقي براي شوهران آنان بيفتد، چه پيش خواهد آمد؟ آنان از زندگي در شهرهاي بزرگ كه احتمال چنين برخوردهايي را افزايش مي دهد، نگران تر نيز مي شدند.
از ديگر سو، گفت وگوهاي زنانه و نقل حوادثي مشابه درباره حوادثي كه به گرفتاري مردان و ازدواج مجدد يا طلاق دادن همسر نخست انجاميده است، به عنوان شواهدي دلالت كننده بر درستي دريافت آنان، دهان به دهان نقل مي شد. به سادگي چنين تفاسيري از سريال ها مي تواند به هراس هاي اخلاقي در جامعه منجر شود. در اينجا، نوعي رابطه بينامتني بين يك مسئله فرهنگي در جامعه ايران ( ازدواج مجدد ) و يك مسئله ديني ( غرور ) به وجود مي آيد كه كاملاً بر دريافت معناي پيام ديني و تفسير آن سايه مي افكند.
مثال دوم، از سريال ميوه ممنوعه است. در اين سريال، پسر يك بازاري با شخصيت، ( حاجي فتوحي ) با خريد چك هاي طلبكاران كارخانه داري ديگر، زمينه ورشكستگي و فرار او از دست طلبكاران را فراهم مي كند. كارخانه دار ورشكسته، بدون اطلاع دخترش كه او را بسيار دوست دارد، با نوعي صحنه سازي نشان مي دهد كه به قتل رسيده است. پسر حاجي فتوحي به وسيله پليس بازجويي مي شود، اما دليلي بر دخالت او در مرگ پدر دختر يافته نمي شود. دختر به طور كامل درمانده است و كارخانه در آستانه ورشكستي كامل. حسابدار شركت كه به دختر نيز علاقه مند است، به او مي گويد كه تنها راه حل اين مسئله آن است كه از پدر ( حاجي فتوحي ) كمك بگيرند؛ زيرا او حلال و حرام سرش مي شود و تنها اوست كه مي تواند از پس پسرش برآيد.
دختر در يكي دو ديدار به پدر ( حاجي فتوحي ) ثابت مي كند كه پسرش به شيوه ناجوان مردانه اي درصدد به دست آوردن كارخانه پدر اوست. حاجي فتوحي، با پسرش برخورد مي كند و چك هاي كارخانه دار فراري را به بهايي اندك از پسر مي خرد و خود، شريك دختر در كارخانه مي شود. پدر كه از ابتدا قصد نداشت در امور كارخانه دخالت كند و فقط قصد كمك به دختر وامانده را داشت، در ظاهر به امور كارخانه و در باطن به دختر علاقه مند مي شود.
حاجي، چنان شيفته دختر جوان مي شود كه حاضر است همچون شيخ صنعان، همه چيزش را فداي دختر كند. دختر كه از عشق او آگاه مي شود، به فكر انتقام مرگ پدرش از پسر حاجي فتوحي و خانواده او مي افتد. او نيمي از ثروت حاجي و سپس طلاق همسرش را مي خواهد. حتي حاجي را وامي دارد كه به مسجد محل برود و از همه نمازگزاران براي مجلس عروسي با وي دعوت كند. حاجي، به عشق دختر جوان همه اين راه ها را مي رود.
در همين بين، دختر گمان بد مي برد كه پدرش زنده است و حسابدار شركت چيزي را از او پنهان مي كند. دختر، مخفيگاه پدر را پيدا مي كند و از او براي بي خبر و تنها گذاشتنش در آن مشكلات گلايه مي كند. پدر وقتي از ماجراي دختر آگاه مي شود، از او مي خواهد كه از اين طريق انتقام نابودي او و مرگ برادر و مادرش را بگيرد. دختر هنوز نمي داند كه چه بايد بكند. پسر حاجي فتوحي با تعقيب حسابدار به زنده بودن كارخانه دار پي مي برد و آن را فرصت خوبي مي داند كه پاي دختر را از زندگي خانوادگي شان كه به نابودي همه چيز منجر شده است، بِبُرد. اما در جريان يك درگيري ساده و اتفاقي در مخفيگاه، كارخانه دار او را مي كشد.
پليس ابتدا به حسابدار مشكوك مي شود و او را به زندان مي اندازد. اما به زودي قاتل اصلي ( پسر بزرگ حاجي فتوحي ) كه گريخته است، معلوم مي شود. دختر براي كشتن پسر حاجي فتوحي مي رود، اما در يك حادثه رانندگي به شدت آسيب مي بيند. پسر حاجي فتوحي بازداشت مي شود و به زندان مي افتد. حاجي فتوحي، سرمنشأ خطاها را در خود مي يابد. از دختر عيادت مي كند و از او عفو پسرش را مي خواهد. حاجي فتوحي براي مدتي گم وگور مي شود تا آنكه خانواده اش او را به عنوان فردي عادي در خانه اي در شاه عبدالعظيم مي يابند. او از همان جا به عنوان يك كارگر ساده شروع كرده بود و حاجي فتوحي مشهور شده بود. سپس حاجي فتوحي به آغوش خانواده باز مي گردد.

شكل گيري تفسير

نكته مهم در دريافت زنان مخاطب و شكل گيري تفسير آنان از سريال هاي تلويزيوني آن است كه اين تفسيرها، تا قسمت هاي مياني شكل مي گيرد و به ندرت در قسمت هاي پاياني تغيير مي كند. اين نكته از آن جهت مهم است كه گره گشايي پاياني اين سريال ها كه معمولاً پيام ديني هم در آنها نهفته است، به سختي مي تواند قضاوت ها و تفسيرهاي شكل گرفته در جريان سريال را تغيير دهد.
اين موضوع، حتي در مورد ميزگردهاي پاياني هم صادق است. ميزگردهاي پاياني كه معمولاً به كمك منتقدان، كارشناسان و مشاوران ديني انجام مي شود، بيش از آنكه در تغيير اين تفسيرها مؤثر باشد، راهي براي مرور دوباره سريال از سوي بيننده و بحث و گفت وگو درباره آن است. آنچه كه در شكل گيري تفسير زنان در قسمت هاي مياني بسيار مؤثر است و به نوعي در برخورد با پيام ديني سريال قرار مي گيرد، همان مسائل فرهنگ و زندگي روزمره است. به بيان ديگر، در اينجا فرهنگ عامه پسند به عنوان يك منبع فرهنگي در تفسير زنان، نقش مهمي را ايفا مي كند. قسمت هاي اوليه سريال هاي ديني، به آشنايي مخاطب با داستان، پي رنگ و شخصيت ها اختصاص مي يابد و معمولاً پس از اين قسمت هاي اوليه ( معمولاً 5 تا 7 قسمت ) است كه مخاطب به داستان، ديالوگ ها و شخصيت ها علاقه مند مي شود، آنان را باور مي كند و دل به داستان مي دهد. در همين قسمت هاست كه شكست يا موفقيت يك سريال رقم مي خورد. در اين قسمت ها، مخاطب با توجه به مسائل زندگي روزمره خود و منابع فرهنگي كه دارد، دست به تفسير محتوا و پيام سريال مي زند كه البته، مي تواند از پيام اصلي هم كاملاً به دور باشد. البته به دليل مشخص بودن فضا و مناسبت پخش سريال ها، بيننده از همان ابتدا متوجه مي شود كه با سريالي ديني روبه رو است. ازاين رو، به دنبال تفسيرهاي ديني براي رفتار و گفتار افراد هم مي گردد. اما از آن جا كه هنوز داستان به طور كامل گره گشايي نشده است، اين تفسير ممكن است با تفسير مورد نظر كارگردان يا تهيه كننده متفاوت باشد.

اجتماعات تفسيري

آنچه به تفسير مخاطب از محتوا يا پيام سريال شكل مي دهد، تنها مسائل زندگي روزمره او نيست، بلكه اجتماعات تفسيري كه پيرامون مخاطب قرار دارند، نيز در اين تفسير به او كمك مي كنند. به يك عبارت، دريافت و دستيابي به يك تفسير حتي بيش از آنكه محصولي فردي باشد، در تعامل با اين اجتماعات تفسيري شكل مي گيرد. يكي از منابع مهم براي اين اجتماعات تفسيري نيز، همان فرهنگ و زندگي روزمره است. بنابراين، در اينجا هم با توجه به فرهنگ و زندگي روزمره، دريافت و تفسير پيام ديني صورت مي گيرد.
آنچه بيش از همه چيز در اين اجتماعات بر تفسير پيام ديني سايه مي اندازد، حوادث و خاطرات افراد در اجتماعات تفسيري، از مسائل مشابه در زندگي روزمره است. به ديگر بيان، در اجتماعات تفسيري، حوادثي مشابه كه با پي رنگ داستان قرابت دارند و معمولاً به مسائل زندگي روزمره ( ازدواج، طلاق، حسد، ازدواج مجدد و غيره ) مربوط مي شود، دست مايه اصلي براي تفسير حوادث و شخصيت هاي سريال قرار مي گيرند. از اين رو، فرهنگ و زندگي روزمره، صافي فرهنگي مهمي است كه در اجتماعات تفسيري به شكل گيري تفسيري خاص كه كاملاً با مسائل فرهنگ عامه پسند آميخته است، كمك مي كند.

شكل گيري تفسير

تفسيري كه در قسمت هاي مياني سريال شكل مي گيرد، به سختي در قسمت هاي پاياني تغيير مي كند. اما نكته، درست در اينجا است كه پيام هاي سريال ديني، همراه با گره گشايي نهايي داستان، در قسمت هاي نهايي نهته است. به اين ترتيب، بيننده كمتر حاضر مي شود كه تفسير خود را تغيير دهد، حتي اگر گره گشايي در قسمت هاي پاياني، چيزي برخلاف پيش بيني او باشد.
در اينجا بيننده حتي اگر به روشني پيام ديني را دريافت كند، در تفسيرهاي اوليه خود، درباره مسائل زندگي روزمره به سختي حاضر خواهد شد كه تغييري ايجاد كند. اين موضوع از آن جهت جالب توجه است كه حتي در قسمت هاي پاياني، ديالوگ ها طوري پيش مي روند كه به روشني به بيننده پيام سريال را خاطرنشان مي كنند.
با اين حال، در بهترين حالت، بيننده اين تفسير را چيزي در كنار تفسير خود حفظ مي كند. يا بيننده پيام ديني را به روشني دريافت مي كند، اما اين امر مانع آن نمي شوند كه او حوادث سريال را با توجه به فرهنگ رايج در جامعه و حوادثي كه پيرامون خود مي بيند و يا درباره آنها چيزهايي مي شنود، تفسير كند. اين تفسير، حتي پس از پايان يافتن سريال و برگزاري ميزگردهاي تلويزيوني با مفسران، منتقدان و هنرپيشگان ممكن است به سختي تغيير كند. ميزگردهاي تلويزيوني با هنرپيشگان و ستارگان تلويزيوني، بيش از آنكه بتوانند نقشي در تغيير يا اصلاح تفسير مخاطبان داشته باشند، در جهت دامن زدن به اشتياق مخاطبان براي آشنايي هرچه بيشتر با هنرپيشگان و زندگي آنان پيش مي روند.

الزامات ساختارهاي روايي در سريال ها

با توجه به آنچه گفته شد، اين پرسش كليدي مطرح مي شود كه چنين كج انديشي كه در تفسير پيام سريال هاي تلويزيوني پيش مي آيد، آيا از ضعف در توليد ناشي مي شود يا به الزامات و ويژگي هاي ساختاري سريال ها باز مي گردد. تعارضي كه ميان پيام ديني و ساختار پي رنگ سريال هاي ديني وجود دارد، بدون شك مي تواند تا حدودي معلول ضعف توليد باشد. در برخي از موارد، كارگردانان نمي توانند لايه پي رنگ را با محتواي ديني سريال چنان درآميخته كنند كه نوعي وحدت و يك پارچگي مشاهده شود.
اما در اينجا نمي خواهيم به اين مسئله كه در جاي خود مهم است، بپردازيم. به جاي آن، نكته اصلي مورد نظر ما اين است كه اين تعارض بيش از آنكه ناشي از ضعف در توليد باشد، ناشي از تعارض ميان الزامات ساختاري سريال ها و پيام هاي ديني است. البته در اينجا، به هيچ وجه قصد نداريم كه با رويكرد جبر تكنولوژيك، از الزامات ذاتي تلويزيون و يا سريال هاي تلويزيوني دفاع كنيم، بلكه با رويكردي عالي تر مي خواهيم از الزامات ساختاري سريال هاي تلويزيوني سخن بگوييم كه به تعارض مورد نظر مي انجامد.
بخش مهمي از اين الزامات كه در اينجا مد نظر است، ناشي از ساختارهاي روايي سريال هاي دنباله دار است. سريال هاي دنباله دار مي كوشند طيف گسترده اي از مخاطبان را جلب كنند و بدين منظور، ناچار از به كارگيري جاذبه هاي مطلوب بينندگان و نوعي سادگي و سرراستي در داستان گويي و پيام رساني (8) هستند. جاذبه هاي به كار گرفته شده در سريال هاي تلويزيوني، (9) نه تنها به جاذبه هاي هنرپيشگان بازمي گردد، بلكه نكته مهم، به استفاده از موضوع ها و درون مايه هاي فرهنگ عامه پسند ( عشق، ازدواج، طلاق، مشكلات خانوادگي، مسائل جوانان، چندهمسري ) كه مورد توجه توده مردم هستند، باز مي گردد. اين درون مايه ها كه هميشه با چاشني اخلاقيات منفي و مثبت ( حسد، كينه، وفاداري، گذشت، پاك دامني و غيره ) درآميخته اند، بستري جذاب و قابل فهم را براي توده مردم فراهم مي سازند.
استفاده مكرر از اين درون مايه ها كه به نظر مي رسد هيچ گاه تمامي ندارند، مضمون بسياري از سريال هاي دنباله دار را تشكيل مي دهند. افزون بر آن، ساختارهاي روايي به كار رفته در سريال ها حتي تكراري تر از اين مضمون ها هستند؛ زيرا اگر از ديدگاهي ساختارگرايانه به موضوع بنگريم، ساختارهاي روايي، بيان كننده ساختارهاي فرهنگي يك جامعه هستند و ذهنيت جمعي آن را آشكار مي سازند.
ساختارهاي روايي عموماً در خدمت بازتوليد جامعه هستند و از اين رو، كاركردي محافظه كارانه دارند. ساختارهاي روايي، به طور عموم نمايانگر سه مرحله ( تعادل، عدم تعادل، تعادل مجدد ) هستند و از اين طريق روايت ها بيانگر نياز جامعه به ترميم ساختارهاي موجود است. ساختارهاي روايي نهفته در سريال هاي تلويزيوني، ساختارهايي مشابه و تكراري هستند كه از يك وضعيت تعادل ( تمايل دو خانواده براي ازدواج فرزندانشان، زندگي سالم و شاداب مردي با همسر و فرزندش، زندگي يك خانواده گسترده كه در آن پدر خانواده به عنوان يك رهبر، موجب هم بستگي و راهبري خانواده است، پزشك متخصصي كه عاشق همسرش و دخترش است و غيره ) شروع مي شود.
اين وضعيت تعادل، به زودي به هم مي ريزد ( حسد پسرعمو يا دخترعمو برانگيخته مي شود، مرد با دختري بيگانه در شب تصادف مي كند، صلاحيت و مشروعيت پدر براي هدايت خانواده از بين مي رود و خانواده در معرض گسيختگي قرار مي گيرد و پزشك متخصصي كه نمي تواند همسرش را نجات دهد و به زودي با همكاران و حتي دخترش درگير مي شود ) و مرحله عدم تعادل پديد مي آيد. اين حالت عدم تعادل، با اقداماتي ( كشف حسادت دخترعمو يا پسرعمو، انگيزه شيطاني دختر براي به هم ريختن زندگي مرد خانواده دوست، پي بردن پدر به خطاي خود و گرد آمدن مجدد خانواده به دور پدر، كشف غرور به وسيله پزشك كه مسبب بدبيني او به ديگران بوده است ) بايد به تعادل مجدد باز گردد. اين ساختارهاي روايي در پس بسياري از سريال هاي تلويزيوني نهفته است و بارها تكرار مي شود. همين تكرار است كه نوعي « پيش بيني پذيري » را براي مخاطب به همراه مي آورد.
پيش بيني پذيري، اگرچه از منظر منتقدان هنري نوعي ضعف به شمار مي رود و دست كارگردان را پيش بيننده رو مي كند، اما از ديدگاه روان شناسي جمعي، اين پيش بيني پذيري، به بيننده نوعي آرامش خيال مي دهد. آرامشي ناشي از اينكه سرانجام حق پيروز خواهد شد، عشاق حقيقي به يكديگر خواهند رسيد، آدم بدكار مجازات خواهد شد و غيره.
بنابراين، ساختارهاي روايي الزاماتي دارند كه خود را بر كارگردان تحميل مي كنند. در اينجا فرصت پرداختن به اين ساختارها به طور مشروح نيست، فقط بايد به الزامات توجه داشت. اما اگر اين تكرار در بن سريال ها از ديدگاه ساختار روايي وجود دارد، چرا بينندگان، هر سريال جديد را با اشتياق به عنوان داستاني جديد دنبال مي كنند. حقيقت آن است كه ساختارهاي روايي معمولاً به كمك پي رنگ هاي مختلف كه داستان رو ( شكل ظاهري داستان ) را تشكيل مي دهند، متنوع جلوه مي كنند. از ديگر سو، انتخاب هنرپيشه هاي مختلف و ديالوگ ها و لوكيشن هاي مختلف بر اين تنوع مي افزايد و بيننده را وادار به قبول اين مي كند كه با سريالي كاملاً جديد روبه رو است.
الزامات ساختاري كه كارگردان سريال تلويزيوني با آن روبه رو است، بر چگونگي عرضه پيام ديني هم اثر مي گذارد و آن تعارضي كه پيش از اين به آن اشاره شد، پيش خواهد آمد. تعارضي كه از يك ديدگاه، گريزي از آن نيست. اين الزامات، از ديدگاهي ديگر هم قابل طرح است و آن، ايدئولوژي كارگردانان و تهيه كنندگان سريال هاي هنري و حتي شبكه هاي تلويزيوني است.
خطاست اگر تصور كنيم كه اين ايدئولوژي فقط به امور سياسي مربوط است. برعكس، در اينجا منظور از ايدئولوژي، اشاره به گستره اي از باورها ( باورهاي مردسالارانه، باورهاي قومي، باورهاي ملي و البته باورهاي سياسي ) است كه همگي در شكل دادن به نظام ايدئولوژيك سازندگان برنامه تلويزيوني ( از مديران شبكه ها گرفته تا نويسندگان و كارگردانان) سهيم هستند.
البته، باز هم خطاست اگر تصور كنيم كه اين نظام هاي ايدئولوژيك يك دست هستند؛ برعكس، تعارضي گاه پنهان و گاه آشكار بين اين نظام هاي ايدئولوژيك وجود دارد كه خود را در سريال هاي تلويزيوني آشكار مي سازند. الزامات ساختارهاي روايي و نظام هاي ايدئولوژيك، هر يك ممكن است خود مانع انتقال صريح پيام ديني شوند و يا از دسترسي بيننده به اين معنا جلوگيري كنند.

نتيجه گيري

سريال هاي ديني كه هدف آنها انتقال پيام هاي ديني به مخاطبان خود است، با الزاماتي روبه رو هستند كه گاه مانع انتقال آن پيام يا توجه بيننده به جنبه هاي ديگر سريال مي شود. به نظر مي رسد كه تفسير بيننده از پيام ديني اين سريال ها، از مسير فرهنگ عامه پسند و مسائل زندگي روزمره مي گذرد و از اين رو، سريال ها همواره در راستاي اين مسائل تفسير مي شوند. بررسي هاي انجام شده درباره مخاطبان زن و مشاهده مشاركتي نگارنده، بيان كننده آن است كه اين تفسير كه در اجتماعات تفسيري پيرامون بينندگان شكل مي گيرد، گاه چنان قوي است كه مانع توجه به پيام ديني مي شود. تأثيرپذيري زنان از مسائل و حوادث روزمره چنين قرائت هايي را تقويت مي كند. ازاين رو، فرهنگ عامه پسند به عنوان صافي اي عمل مي كند كه تفسير سريال ها از گذر آنها صورت مي گيرد.
از ديگر سو، تفسير مخاطبان از سريال هاي تلويزيوني، در قسمت هاي مياني شكل مي گيرد و اجتماعات تفسيري و مسائل زندگي روزمره نقش مهمي در شكل دهي به تفسير مخاطبان در قسمت هاي مياني دارند. ميزگردهاي نقد و بررسي سريال ها كه به كمك مفسران و صاحب نظران و دست اندركاران سريال صورت مي گيرد، نه تنها به تغيير اين تفسير منجر نمي شود، بلكه در بهترين حالت، به اشتياق بينندگان براي مرور دوباره سريال و يا آشنايي بيشتر با هنرپيشگان منجر مي شود.
از اين رو، همواره نوعي دوگانگي ( شايد هم تعارض ) بين الزامات داستان گويي در سريال و پيام ديني نهفته در آن به چشم مي خورد. اين دوگانگي و يا تعارض، گذشته از ضعف هاي هنري كه مربوط به توليد است، به دوگانگي و تعارض ميان الزامات ساختارهاي روايي سريال هاي تلويزيوني و پيام ديني نهفته در آنهاست. البته چنين دوگانگي اي در مورد سريال هاي سياسي نيز ممكن است به همين صورت وجود داشته باشد و فقط به سريال هاي ديني اختصاص نداشته باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1- عضو هيئت علمي گروه ارتباطات دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران.
2- sope apraha.
3- nicholas abercrombie, television and society, cambridge, polity press, 1996, pp 46_ 55.
4- interpretive community.
5- soap opera.
6- نك: مايك فدرستون، زندگي قهرماني و زندگي روزمره، ترجمه: ‌هاله لاجوردي، تهران، ارغنون، ش 19، 1380، صص 159 186.
7- بخشي از تحقيقات انجام‌ شده، به ‌وسيله دانشجويان ارتباطات دانشگاه تهران، براي درس روش‌هاي تحقيق کيفي در ارتباطات صورت گرفته است. يافته‌هاي مورد اشاره، از اين تحقيقات به دست آمده است.
8- کارول، شاخصه مهم هنرهاي توده‌اي را در ويژگي‌هايي نظير سادگي در پيام و در نظر داشتن گستره‌اي از مخاطبان مي‌داند.
9- البته، اين جاذبه‌ها منحص ر به سريال‌هاي تلويزيوني نيستند و برخي از اين ويژگي به ‌شكل بارزتري در سينما و ديگر رسانه‌هاي جمعي ( نظير مجله‌هاي عامه‌پسند) نيز به چشم مي‌خورد.

کتابنامه :

فدرستون، مايك، زندگي قهرماني و زندگي روزمره، ترجمه: هاله لاجوردي، تهران، ارغنون، شماره 19، 1380.

1.Abercrombie, Nicholas ،Television and Society, Cambridge, Polity Press (1996).
2.Ashley, Bob, Reading Popular Narrative: A Source Book, London, Leicester University Press (1997).
3.Caroll, Noel, A Philosophy of Mass Art, Oxford: University of Oxford Press (1997).
4.Fiske, John, Reading popular Culture, London, Routledge (2002).
5.Gauntlett, David and Hill, Annette, TV Living: Television, Culture and Everyday life, London, Routledge (1999).
6.Highmore, Ben, The Everyday Life Reader, London, Routledge (2002).
7.Levingstone, Sonia, Making Sense of Television, London, Routledge (1998).
8.Ross, Karen and Nightingle, Virgina Media and Audiences, New Perspectives, Berkshire: Open University Press (2003).
9.Strinati, Dominic, An Introduction to Popular Culture, London, Routledge (2000).
10.Arthurs, Jane,Television and Sexuality: Regulation and the Politics of Taste, London, Open University Press (2004).
11.Morley, David, Television, Audiences and & Cultural Studies, London, Routledge (1992).
12.Casey, Neil, Television Studies: The Key Concepts, London, Routledge (2002).
13.Parker, Martin and Beezer, Anne Reading into Cultural Studies, London, Routledge (1992).
14.Inglis, David, Culture and Everyday life, London, Routledge (2005).
15.Bennett, Andy, Culture and Everyday Life, London, Sage (2005).
16.Inglis, David, Culture and Everyday life, London, Routledge (2005).
17.Wasko, Janet, A Companion to Television, London, Blackwell Publishing (2005).

منبع مقاله :
جمعي از پژوهشگران؛ (1388)، مجموعه مقالات دومين هم انديشي سراسري رسانه ي تلويزيون و سکولاريسم، قم: نشر دفتر عقل، چاپ اول