داستان کوتاه

همسر شهيد برونسي مي‌گويد:
قرار بود از طرف رهبر انقلاب (ره)، آقاي برونسي را به مكه بفرستند. شناسنامه‌اش را گرفتند و مقدمات سفرش را فراهم كردند. موقع رفتن گفت: وقتي رسيديم تهران، زنگ مي‌زنيم. ما براي استقبال از ايشان تدارك ديده بوديم، ولي آمادگي نهايي را نداشتيم و منتظر تماس حاجي بوديم كه يكي از همسايه‌ها آمد و گفت: حاج آقا آمد! بعد از احوالپرسي و زيارت قبولي، اعتراض كرديم كه چرا بي‌خبر آمده است.
گفت: فردا حرم امام رضا (عليه السلام) مشرف مي‌شوم، آن‌وقت هر كاري مي‌خواهيد بكنيد. از حرم هم زود برگشت و هنوز وسايل استقبال آماده نشده بود. وقتي دوباره اعتراض كرديم، گفت: من يك بسيجي هستم و بسيجي‌هاي ديگر شهيد شده‌اند و همسر و فرزندانشان در اين كوچه رفت و آمد دارند. بايد مراقب باشم دل آنها را نشكنم.
اگر يك قطره اشك از چشم يك يتيم بريزد، فرداي قيامت جواب خدا را چه بدهم.

پيام‌ها :

1. حتي يك قطره اشك يتيم، براي سالك الي ‌الله بسيار سنگين است.
منبع مقاله :
خاك‌هاي نرم كوشك، نويسنده سعيد عاكف، ناشر چاپ ابرار، محل چاپ مشهد، سال چاپ 1386، نوبت چاپ سيزدهم، صفحه 123.
www.irc.ir