نويسنده: حميد تنكابني




 

در سال 549 پ.م كوروش به پادشاهي پارس رسيد. در پاسارگاد، زادگاه وي كتيبه اي به يادگار مانده كه در آن وي « پادشاه بزرگ هخامنشي » ناميده شده است. كوروش با نبونيد پادشاه بابل پيمان اتحاد بست و با مادها رسماً وارد جنگ شد. عاقبت آستياگ اسير شد و اكباتان، پايتخت ماد، به دست كوروش افتاد. كوروش طي سه سال، بيشتر سرزمين هاي ماد را به تصرف درآورد. تسخير ليديا، مستعمرات يوناني در آسياي صغير، و ساير نواحي چون فريجيه ( فريگيا )، كليكيا، ليكيه، بابل و مصر از اهم اقدامات او بود. بيانيه ي كوروش حاوي شرح فتوحات اوست. وي اين بيانيه را در بابل براي جذب قلوب مردم آنجا داد و در آن خود را خادم مردوك، ايزد بزرگ بابليان خواند. كوروش شاهي باعزم و حزم و عاقل بود.
كوروش دو پسر داشت: كمبوجيه و برديا كه چون برديا مورد توجه مردم بود، كمبوجيه او را در خفا كشت. كمبوجيه مدت سه سال به مطيع كردن ايالات پرداخت و در 526 پ.م به مصر حمله كرد. گفته شده كه پس از تسخير مصر، دچار جنون شد. به گاو آپيس، كه مورد احترام مصريان بود، آسيب رساند و البته در ابتداي ورود به مصر، رفتاري چون پدرش داشت ولي بعداً دچار صرع و جنون گرديد. كمبوجيه در 523 پ.م با شنيدن شورش گئوماته ي مغ كه خود را برديا خوانده بود حاكمي براي مصر تعيين كرد و به ايران بازگشت. چون مي دانست كه برديا را كشته در حالت جنون در اكباتان زخمي به خود زد و درگذشت (522 پ.م ). هرودوت مي گويد كه گئوماتاي مغ، با مردم به ملاطفت رفتار مي كرد. وي ماليات سه سال را بخشيد و ليكن از ترس شناخته شدن با خويشان خود قطع رابطه كرد. آن گاه اعضاي هفت خانواده بزرگ پارس با داريوش، كه تازه از شام آمده بود، هم قسم شدند و در سال 521 پ.م برديا را كشتند. داريوش اول در 522 پ.م شاه ايران شد. وضع او در نخستين ايام فرمانروايي اش بسيار دشوار بود. وي ماد را فرمانبردار كرد، بردياي دروغين را كشت، شورش ايلام را فرونشاند، و بابل را دوباره فتح كرد؛ پادشاهي دروغين به نام فرورتيش در سرزمين ماد پيدا شد كه او را نيز مغلوب ساخت و عليه سكاييان و ماساگت ها لشكركشي كرد و سرزمين آنان را در خاور درياچه آرال، ميان دو رود آمودريا و سيردريا، مسخر كرد و سرانجام كشور را آرام گردانيد. در كتيبه بيستون آمده كه « داريوش پس از رسيدن به مقام شاهي ظرف يك سال نه بار جنگيد و نه پادشاه را اسير كرد ». بر اثر كوشش هاي او كشور هخامنشيان احيا شد. داريوش تشكيلاتي براي اداره مملكت را فراهم آورد. ابتدا كشور را چند قسمت ساخت و براي هر قسمت، يك والي معين كرد كه شرح آن خواهد آمد. داريوش پنجاب و سند، تراكيه و مقدوني را تسخير كرد، ولي در جنگ با يونانيان به نام جنگ ماراتن، عاقبت شكست خورد. وي چهار سال بعد از اين جنگ در 486 پ.م درگذشت. ( اقبال آشتياني، بي تا، ص 91 ).
پس از داريوش پسر وي يعني خشيارشا از آتوسا دختر كوروش بزرگ به پادشاهي رسيد. خشيارشا در سن 34 سالگي به تخت نشست و شورش هاي مناطق مختلف را يكي پس از ديگري آرام ساخت. سپس به يونان حمله و آتن را تصرف كرد ( 480 پ.م ) پس از جنگ با يونان واقعه مهمي در زندگي خشيارشا اتفاق نيفتاد. در سال 465پ.م خواجه باشي خشيارشا كه مهرداد نام داشت با رئيس گارد مخصوص شاه كه اردوان نام داشت، همدست شد و شاه و پسرش به نام داريوش را كشتند و اردشير اول پسر ديگر خشيارشا بر تخت جلوس كرد.( اقبال آشتياني، بي تا، ص 99 ). اردشير اول معروف به درازدست از 464 تا 424 پ.م پادشاهي كرد. پس از مرگ اردشير اول، ميان خشيارشاي دوم، پسر اردشير، و يكي از خويشانش نزاع درگرفت و سرانجام شخص اخير با نام داريوش دوم بر تخت نشست. وي پسر ديگر اردشير بود و حكومت باختر را داشت. پس از داريوش دوم، كه در 404 پ.م درگذشت. پسر وي، اردشير دوم، از 404 تا 358 پ.م پادشاهي كرد و با برادر كوچك تر خود به نام كوروش به نزاغ پرداخت. در سال 401 پ.م طي نبردي كشته شد. شركت اسپارت در شورش كوروش عليه برادرش سبب شد كه اردشير دوم با اسپارتي ها قطع رابطه كند. طبق پيماني كه در سال 387 پ.م بسته شد شهرهاي يوناني آسياي صغير و جزيره قبرس مجدداً از ايران جدا شدند. اردشير دوم نتوانست مصر را به اطاعت خود درآورد. وي در 359پ.م درگذشت. سپس اردشير سوم از 359 تا 338 پ.م پادشاهي كرد. به شهر صيدا حمله برد و آن جا را در آتش سوزانيد و سپس فنيقيه و قبرس را متصرف شد و در سال 343 پ.م بار ديگر مصر را به تصرف درآورد. در دوران او حدود ايران همان حدود و وسعت عهد نخست هخامنشي را يافت، ولي در اين زمان حملات اسكندر نيز شروع شده بود. پس از اردشير سوم، ارشك به تخت نشست كه اندكي بعد كشته شد و پسر او داريوش سوم در 336 پ.م به تخت نشست. در زمان او اسكندر به ايران آمد و با شكست داريوش سوم، به سال 330 پ.م سلسله هخامنشي منقرض شد.( اومستد، 1340، صص 47 به بعد ).

ديوان سالاري در عصر هخامنشي

دودمان هخامنشي براي نخستين بار در تاريخ، الگو و نمونه ي تشكيلات وسيعي را كه شاهنشاهي مي نامند، به جهان عرضه داشت. هزار سال پيش از هخامنشيان، « هيتي ها » مؤسس امپراتوري وسيعي در آسياي صغير بودند. اين امپراتوري، كه هيچ گاه به وسعت شاهنشاهي هخامنشي نرسيد، بدون آن كه كوچك ترين اثري از خود به جاي بگذارد، در حدود 1200پ.م از ميان رفت. به عكس، ايرانيان مبدع و مؤسس تشكيلات منظمي شدند و توانستند شاهنشاهي هخامنشي را، كه مورد تحسين يونانيان بود و زماني چند در دنياي قديم الگويي كاربردي براي ملل ديگر به شمار مي رفت، پديد آورند. زمان تأسيس اين شاهنشاهي قدري مبهم به نظر مي رسد. تمدن هخامنشي تركيبي از تمدن هاي اورارتو، عيلام،‌ آشور و بابل بود كه انديشه و ذوق لطيف ايراني در تأليف موزون آن تأثير بسيار داشته است. ويژگي اصلي هخامنشيان را مي توان پديد آوردن و به كار بستن عنصر تشكيلات در كشور برشمرد. آنان مدت دو قرن - و به رغم آن كه همواره در نقاط دوردست مشغول جنگ بودند - حكومت مركزي نيرومندي ايجاد و قوانين و مقررات ويژه اي براي اداره مملكت خود وضع كردند كه بعدها و تا مدت هاي مديد در ادوار تاريخي گوناگون در اين سرزمين معمول بودند. قدرت پارسيان براساس اصول، مذهبي پي ريزي شده بود. آنان اعتقاد داشتند كه قدرت از طرف اهوره مزدا به شاهنشاه تفويض مي شود. بنابر نوشته مورخان يوناني از قبيل پلوتارك، هرودوت و گزنفون، شاهان هخامنشي ملت هاي آميخته به هم را، كه به صورت شاهنشاهي وسيع واحدي درآمده بودند، براساس تقسيمات كشوري، به بيست ساتراپ تقسيم كرده و بدين سان به هر ملتي نوعي آزادي نسبي، تحت رياست شاهان محلي، داده بودند. هريك از اين ساتراپ ها خود به حكومت هاي محلي ديگري تقسيم شده بودند. ساتراپ مسئول اداره ي امور ايالت خود بود، ولي در كنارش نماينده اي از طرف پادشاه حضور داشت كه « چشم و گوش شاه » ناميده مي شد و بر تصميمات ساتراپ نظارت مي كرد. در هر ايالتي ساتراپ ماليات ها را جمع آوري مي كرد و سرباز پياده و سواره مي گرفت. بديهي است براي اجرا و انجام اين قبيل فعاليت هاي حكومتي، تشكيلات گسترده و متمركز ضروري بود. مركز اين تشكيلات شهر شوش بود كه تقريباً در قلب كشور قرار داشت. فرمان هاي حكومتي از شوش به تمام نقاط كشور صادر مي شدند و متقابلاً از آن مناطق اطلاعات به شوش مي رسيد. هخامنشيان براي آن كه بتوانند با تمام ادارات ايالتي به سهولت رابطه داشته باشند و اطلاعات را در اسرع وقت دريافت كنند، پيك هاي سريعي را پديد آورده بودند كه يونانيان تحسينشان مي كردند.

چاپارخانه، چاپار پيك شاهي

امكان اداره سرزمين هاي وسيع پارس تحت حاكميت هخامنشيان، بدون راه هاي مناسب در همه نقاط پراكنده اين شاهنشاهي، از سيحون تا قرطاجنه (1) وجود نداشت. در اين راستا احداث جاده هاي اصلي و فرعي و راه هاي دريايي و حفر آبراهه موجب حفظ و اداره آن قلمرو وسيع گرديد و اين خود از لوازم اوليه بسط قدرت مركزي بر نواحي دوردست محسوب مي شد. هرودوت نخستين و معروف ترين جاده را « راه شاهي » ناميد. بعدها ساير ملل و در وهله نخست مصريان و، با قدري تأخير، روميان نيز از آن اقتباس كردند. هخامنشيان براي اين كه بتوانند با تمام ادارات و مراكز به سهولت رابطه داشته باشند و اطلاعات را زودتر دريافت كنند، پيك هاي سريعي ايجاد كردند. ( تمدن ايراني، 1346، مقاله بنونيست، صص 64-65).
در نقاط معيني از تمام جاده هاي بزرگ، وسايل ويژه اي فراهم آمده بود تا پيك شاه يا چاپار بتواند بدون توقف به مقصد برسد. در حقيقت، ايرانيان عصر هخامنشي مخترع پست و چاپار بوده اند و تشكيلاتي كه اداره كننده راه هاي كشور و چاپارخانه ها و برقرار كننده ي اين ارتباط عظيم كشوري بود، همان تشكيلاتي بوده است كه بعدها در دوران اسلامي از آن با نام « ديوان بريد » ياد مي شود ( تمدن ايراني، 1346، بنونيست، ص 65).
ايرانيان عصر هخامنشي سبك و شيوه جديد و بي سابقه اي را در امر اداره حكومت به جهانيان عرضه داشتند كه بعدها بسياري از حكومت هاي بزرگ تاريخ از آن استقبال و اقتباس كردند. اين شيوه تساهل، آزادمنشي، احترام به معتقدات ديني افراد و ملت ها و آزادي زبان و عادات و رسوم ملي و قومي اقوام مغلوب بود كه مي توان آن را گرانمايه ترين هديه ايران به جامعه بشري قلمداد كرد. بدين سان بود كه در ايران فلسفه حكومتيِ نويني پايه گذاري شد. به روايت هگل در كتابش موسوم به درسي چند درباره ي فلسفه ي تاريخ در امپراتوري هخامنشي، وحدانيت خالص و تعالي يافته اي ديده مي شود، وحدانيتي كه بر افراد حكومت نمي كند مگر براي اين كه آن ها را برانگيزد تا براي خودشان نيروي لازم كسب كنند. خورشيد بر همه افراد يكسان مي تابد. نور وقتي زندگي بخش مي شود كه به كساني غيرخود پخش شود و آنان را وادار به ثمربخشيدن كند. بدين نحو اصل فعاليت و زندگي آغاز مي شود و اصل تحول با تاريخ ايران آغاز مي شود و بدين جهت است كه اين كشور در حقيقت مبدأ تاريخ جهاني را تشكيل مي دهد... در ايران در واقع اصل آزادي روح شروع به مقابله با طبيعت مي كند. در شاهنشاهي ايران براي اولين بار حكومت از طبيعت تفكيك مي شود، و بدين طريق پيشرفت و ترقي از قيد و بند آزاد مي شود و روح بال و پر مي گشايد و در كمال خود مي كوشد. ايرانيان امپراتوري خود را به كشورهاي مفتوحه تحميل نكردند ...»(نيرنوري، 1345، صص 192-194).

سازمان ايالتي

شاهنشاهي هخامنشي نخستين امپراتوري ايالتي جهان است. يكي از رابط هاي اصلي در دستگاه حكومتي ايران خشثره پاون ها يا همان شهرب ها يا حاكمان ايالات تابعه بودند. لفظ خشثره پاون، كه يونانيان آن را ساتراپ تلفظ كردند، بعدها و بتدريج در زمره واژگان متعارف درآمد و نظام حكومتي هخامنشي را نيز بعدها بسياري از جهانگشايان عالم اقتباس كردند ( گيرشمن، 1344، ص 211).
يكي از اركان مهم تشكيلات اداره هخامنشي، سازمان فرماندهي نام داشت. صدراعظم در اين دوره هزارپت ( Hazarapati) بود كه فرمانده هزار نفر از پاسبانان شاهي شمرده مي شد. شاه چرخه امور دولت را به دست او مي سپرد ( كريستين سن، 1351، ص 133). اين نام در عهد اشكانيان نيز باقي ماند و به عصر ساسانيان رسيد. ارمنيان وزير اعظم ايران را هزرپث درن اريتس خوانده اند.
شايان ذكر است كه ايرانيان از زمان هاي بسيار قديم جامعه اي دودماني بودند كه از حيث تقسيمات ارضي به چهار قسمت مي شد: خانه ( nmâna )، ده ( vis )، طايفه ( zantu)، كشور(dahya). تشكيلات هخامنشيان مشابه همان دستگاه سياسي اي بود كه پادشاهان بابل و ماد با آن كشور را اداره مي كردند. اما در ايران عصر هخامنشي، علاوه بر دودمان هاي هفتگانه ممتاز، يك سلسله از گماردگان نيز وجود داشتند. از جمله مي توان در آسياي صغير از خاندان هاي كهني ياد كرد كه تحت رياست و فرمان شاهنشاه سلطنت مي كردند و شهربانان بر عملكرد آنان نظارت دقيق داشتند. علاوه بر ان شاهنشاه گاه گماردگان جديدي منصوب مي كرد و بعضي از املاك خود را هم به صورت موروثي تحت تملك آنان قرار مي داد. بدين سان در پارس قدرت ديگر صرفاً به دهكده هاي كوچكي كه از آن برخاسته بودند بستگي نداشت، بلكه به قطعات بزرگي كه اينان در ساير نقاط مملكت به تملك خود درآورده بودند نيز مربوط مي شد. اين وضعيت در واقع نوعي نظام ملوك الطوايفي محسوب مي گرديد، هر چند هنوز در زمان هخامنشيان اين نظام بسط و توسعه چنداني نيافته بود. در كتب پهلوي به طور مكرر از فرماندهان چهارگانه، يعني رئيس خانه، رئيس ده، رئيس طايفه، و رئيس كشور سخن به ميان آمده است. در قطعاتي از متون مانوي كه در تورفان(2) به دست آمده است، همين طبقه بندي كهن ديده مي شود، با اين تفاوت كه در متون مزبور آن را درباره موجودات ملكوتي به كار برده اند. در عصر هخامنشي بتدريج، دولت جانشين دو فرماندهي آخرين گشت و بدين سان وظايف رئيس طايفه و رئيس كشور را به عهده گرفت. پيش از اين، رئيس طايفه و رئيس كشور به عنوان جزء لاينفك و لازم دستگاه تشكيلات دودماني وجود داشتند، ولي وظيفه و اختيارات آنها، نامشخص و دستخوش تغييرات بودند. به هر حال اين دو رئيس در برابر قدرت هاي محلي ( ‌سران دوده ها )، جز در موارد استثنايي، مقام قابل اعتنايي نداشتند. در نظام تشكيلاتي مملكت، مقام رياست كشور را شاهنشاه بر عهده گرفت چنان كه شاهان هخامنشي در كتيبه ها خويش را « خشايشيه دهيونام » يعني شاه ممالك خواندند و ساتراپ كه نماينده شاهان بود جانشين رئيس طايفه شد. اين ترتيب عيناً در زمان اشكانيان هم برقرار ماند ( كريستين سن، 1351، ص 31).
شاهان هخامنشي به حكومت خود جنبه ملي دادند و قدرت پادشاهي را بر اصولي نهادند كه به صورت دستور خلاصه مي شدند: دروغ مگو، از راه راست منحرف مشو، نه به ضعيف و نه به قوي زور مگوي. اين چند دستور از اصولي هستند كه شاهنشاهان هخامنشي سرلوحه برنامه خود قرار دادند و براي همه لازم الاجرا بودند؛ و از اين طريق ساتراپ ها مي توانستند رضايت شاه را جلب كنند و تشويق شوند. بين ايالات و حكومت مركزي تبادلات دائمي از طريق راه هاي احداثي در جريان بود و از سوي ديگر اختراع واحدهاي جديد پول، طلا و نقره، مبادله كالا ميان نقاط گوناگون كشور را آسان تر كرد. داريوش براي تحكيم مباني حكومت و استوار ساختن روابط و مناسبات اقتصادي ميان نواحي گوناگوني كه از حيث تشكيلات با يكديگر تفاوت داشتند و همچنين براي وصول ماليات ها، كه نظام اداره كشور را كارآمد مي ساخت، نظام پول واحدي را پديد آورد كه ظاهراً از ليديا اقتباس شده بود.

نظام پولي

اين نظام بر پايه سكه طلا ( زريك يا دريك ) قرار داشت. به نظر مي رسد كه نخستين سكه زريك در حدود 516 پ.م ضرب شده باشد. غير از اين پول طلا، پول نقره اي هم متداول بود كه شِكِل يا سيكل خوانده مي شد؛ و نيز پول ديگري در دوره هخامنشي رواج داشت به نام كَرشه. ضرب سكه در زمره اختيارات پادشاه محسوب مي شد. ليكن به رغم ضرب اين سكه ها هنوز بسياري از معاملات با جنس انجام مي گرفتند و بنابر مفاد الواح يافت شده در ويرانه هاي تخت جمشيد، مبلغي از دستمزد كارگران كاخ شاهي و ساير كاركنان دربار، بر حسب معمول به صورت جنس، از قبيل گوسفند، آرد و شراب داده مي شد. ساتراپ ها نيز اجازه داشتند كه در حيطه حكمروايي خويش سكه نقره بزنند. شاهان هخامنشي براي اين كه سكه هاي ضرب شده همگون باشند و به هنگام داد و ستد ايجاد اشكال نكنند از زدن تاريخ بر روي آن ها خودداري مي كردند. سكه هاي به دست آمده از دوره هاي نخستين حكومت امويان با سكه هاي قديمي ايرانيان همساني كامل دارند و اين حاكي از آن است كه ديوان ضرب دوران اسلامي از شاهنشاهي هخامنشي اقتباس شده بود.
شاهان هخامنشي، از آن جا كه تمام آداب و رسوم و سنت هاي مربوط به كشورهاي مفتوحه را محترم مي داشتند، خط را نيز كه يكي از مظاهر تمدن بوده است تغيير ندادند. به همين جهت در هر كشوري فرمان ( ‌يا قرارداد ) به زبان و خط رايج آن جا ترجمه و ابلاغ مي شد. فرمان هاي داده شده به ساتراپ ها يا حكام ايالات - كه معمولاً از ميان طبقات درجه يك يا از بين شاهزادگان اصيل انتخاب مي شدند - درواقع احكامي بودند كه براي تمام عمر آنان صادر مي شدند و نظر به اين كه حكام در ايالت خود حكم پادشاه را داشتند بنابراين فرمان شاه لازم الاجرا، نافذ و غيرقابل تغيير بود، و در عين حال تحت نظر حكومت مركزي اجرا مي گرديد. در دستگاه حكومتي و تشكيلات اداري هخامنشيان، دادگستري از اهميت ويژه اي برخوردار بود، گزنفون مي نويسد كه فرزندان بزرگان پارسي را در دربار تربيت مي كردند و آنان را در دادگاه ها حاضر مي ساختند تا به محاكمات گوش دهند و بتدريج با قوانين دادگستري و كارهاي قضايي آشنا شوند. در اين دوره كودكان چگونگي احترام به كارگزاران دولت را نيز مي آموختند ( هوار، 1363، ص 41؛ دياكونوف، 1365، ص 96؛ بيات، 1357، صص 230-235).

اشكانيان

اشكانيان سلسله اي اهل پارت بودند، با شكست سلوكيان يا جانشينان اسكندر، اشكانيان به حكومت ايران دست يافتند. تعداد شاهان اين سلسله محققاً معلوم نيست. اشكانيان خود را ارشك ناميده اند تا نسبت اين سلسله را به اردشير دوم هخامنشي، كه نام ارشك داشت، برسانند.
ارشك يا اشك اول در 250 پ.م بيرق مخالفت با سلوكيان را برافراشت و پس از جنگ هاي متعدد، آنان را از ايران اخراج و دولت پارت را تأسيس كرد. اشك دوم، تيرداد اول، كه بعد از برادر به تخت نشست و گرگان را به پارت ضميمه كرد، با ديودوروس پادشاه باختر متحد شد و پس از شكست سلوكوس دوم، خود را پادشاه بزرگ خواند. پارت ها جلوس او ( 247پ.م )‌ را مبدأ تاريخ قرار دادند. پايتخت اشكانيان شهر صد دروازه ( هكاتم پليس در جنوب غربي دامغان ) بود و بعدها ري، همدان و تيسفون نيز پايتخت شدند. تيرداد در 211پ.م درگذشت.
اردوان اول ( ‌اشك سوم ) كه بعد از پدر به تخت نشست، ري و همدان را گرفت. در زمان او بين ايران و روم عهدنامه اي منعقد شد كه طي آن اردوان، رسماً شاه ايران شناخته شد. پس از او اشك چهارم به نام فري يابت پادشاهي كرد كه در 191پ.م درگذشت. اشك پنجم، يا فرهاد اول بعد از پدر به تخت نشست و تپورستان را تسخير كرد. مهرداد اول ( يا اشك ششم ) دولت اشكاني را وسعت بخشيد. پس از وي، اشك هفتم يا فرهاد دوم به تخت نشست و در زمان او سَكاها به ايران هجوم آوردند و در افغانستان امروزي و سپس در سيستان ساكن شدند. اين ناحيه را كه زرنگ نام داشت، از آن پس سكستان ناميدند كه بعدها سيستان خوانده شد. در زمان او استقلال ايران در مقابل سلوكيان قطعيت يافت.
پادشاه بعدي، اشك هشتم يا اردوان دوم با قوم يوئه چي جنگ كرد. در جنگ باطخارها كشته شد. مدت سلطنت اردوان، ظاهراً چهار يا پنج سال بود. پس از او پسرش مهرداد دوم ( بزرگ ) ‌به تخت نشست كه يكي از شاهان بزرگ اشكاني است. در زمان او ايران بر مردمان صحراگرد شمال فائق آمد. در اين زمان روم تمام عالم غرب را تسخير كرد و به سرحدات ايران نزديك شد. در زمان مهرداد دوم روابط سياسي بين ايران و روم برقرار شد. از زمان همين شاه، ارمنستان در تاريخ اشكاني نقش عمده اي ايفا كرد و بعدها باعث جنگ بين ايران و روم گرديد. پس از مهرداد دوم، اشك دهم يا سنتروك به تخت نشست و طي تمام اين دوران، جنگ هاي پراكنده ايران و روم نيز گه گاه اتفاق مي افتاد. در سال 60 پ.م، فرهاد سوم را دو پسرش مهرداد و اُرُد مسموم كردند. آن گاه اشك دوازدهم يا مهرداد سوم به تخت نشست و چهار سال سلطنت كرد، ولي به جهت سفاكي، مردم بر او شوريدند و اُرُد اول، اشك سيزدهم را كه از شاهان نامي است، به تخت نشاندند. وي از 55 تا 37پ.م سلطنت كرد. جنگ اول ايران و روم در زمان اُرُد روي داد كه با غلبه ايران خاتمه يافت. جنگ حرّان و ماراتن در تاريخ ايران اهميت دارند، زيرا تا اين زمان روميان فاتح بودند، ولي در اين زمان شكست خوردند و پيشرفتشان در آسيا با مانع مواجه شد. اشك چهاردهم يا فرهاد چهارم بلافاصله پس از به تخت نشستن، پدر و برادران خود را نابود كرد. در زمان او جنگ دوم ايران و روم اتفاق افتاد و باز هم شكست از آن روميان بود. پس از او به ترتيب، تيرداد دوم، فرهاد پنجم و ارد دوم، ونن اول و اردوان سوم بر تخت نشستند. چهار پادشاه بعدي، در جنگ هاي داخلي كشته شدند و بلاش اول، اشك بيست و دوم، تقريباً در سال 51 م به تخت نشست.
در تمام اين اوقات ارمنستان به كرات به روميان كمك كرد، گاه ايران به پادشاه ارمنستان كمك مي رساند و گاه نيز پسران شاهان اشكاني در ارمنستان سلطنت مي كردند. بلاش اول قصد تسخير ارمنستان را كرد، ولي اين كار را به تأخير انداخت و عاقبت با سپاهي داخل ارمنستان شد و پادشاه ارمنستان را، كه تحت الحمايه ي روم بود، از تخت به زير آورد. در زمان او ايران در جنگ با روم پيروز شد و فاتح گرديد و قرار شد تيرداد، پسر بلاش اول پادشاه ارمنستان باشد، وي به روم رفت تا تاج را از دست نرون بگيرد ( 63م ). در دينكرت، يكي از كتب مذهبي زرتشتيان، اشاره اي به جمع آوري اوستا در زمان بلاش شده كه منظور بلاش اول است. وي در 77 م درگذشت و بعد از او سه نفر سلطنت كردند و در عين حال مدعيان سلطنت نيز بسيار بودند. اين دو تن، پاكر دوم و اردوان چهارم بودند. در سال 110م خسرو اول، اشك بيست و سوم، به سلطنت رسيد. در زمان اين شاه، بعد از صلحي پنجاه ساله جنگ ديگري بين ايران و روم درگرفت و اندك اندك دوران زوال و انحطاط اشكاني فرارسيد. بلاش دوم، مهرداد چهارم و بلاش سوم، بعد از خسرو به تخت نشستند و سپس نوبت به بلاش چهارم رسيد كه در زمان او جنگ هاي ايران و روم دوباره از سر گرفته شدند. بلاش پنجم و اردوان پنجم دو پسر بلاش چهارم بودند كه به ترتيب حكومت كردند تا آن كه نوبت به اردوان پنجم رسيد. اين پادشاه نيز در سال 224 م از اردشير بابكان شكست خورد و بدين سان تاج و تخت ايران به دست خاندان ساساني رسيد. ( گوتشميد، بي تا، صص 80-112، دياكونوف، 1357، صص 56-57).

پي‌نوشت‌ها:

1.ياكارتاژ. يكي از شهرهاي شمال آفريقا در محل تونس امروز كه در 880 پ.م اهالي فنيقيه آن را متصرف شدند و مستعمره خود ساختند.
2.Turf?n: در شمال شرقي تركستان شرقي ( سين كيانگ ) كه اوراق گرانبهايي از آثار مانوي در آن جا كشف شده است.

منبع مقاله :
تنكابني، حميد، ( 1383)، درآمدي بر ديوان سالاري در ايران، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي