نويسنده: حميد تنكابني




 

در آغاز قرن سوم ميلادي، ايران رسماً كشوري متحد، ليكن با تعدادي ايالات نيمه مستقل بود كه دائماً در جنگ بودند. اتحاد مجدد ايران از مركز ديگري آغاز گشت. ايالت پارس در جنوب غربي - جايي كه شهر قديمي پاسارگاد هخامنشيان قرار داشت - بار ديگر در تاريخ ايران نقش مهمي بازي كرد. از كلمه پارس، لغت پرسو يا پرسيا كه يونانيان به جاي نام ايران به كار مي بردند، به وجود آمد.
ساسان مغي بود كه در معبد آناهيتا خدمت مي كرد. وي به خاندان سلطنتي پارس وابسته بود و مقام مهمي داشت، پسر او پاپك حاكم استخر بود و لقب پادشاه داشت. اردشير نواده ساسان و پسر پاپك بتدريج داراي متصرفاتي شد و اراضي خود را با تسخير اراضي مجاور توسعه داد و بزرگ ترين فرمانرواي پارس را شكست داد و سرنگون كرد. اردشير در آغاز، به حكومت در قلعه دارابگرد اكتفا كرد، ولي به زودي اصفهان و كرمان را به متصرفات خود افزود. اردشير براي حكومت بر تمام ايران هشتاد تن از فرمانروايان را مطيع ساخت. اردشير در سال 226 ميلادي رسماً تاجگذاري كرد و سراسر نواحي ايران را به تسخير خود درآورد. از اين پس تا سال 642م تاريخ آخرين جنگ بزرگ ايران و عرب در نهاوند كه به فتح الفتوح معروف است، فرزندان اردشير بابكان بر كشور ايران سلطنت كردند. از ميان اين پادشاهان برخي را بايد در شمار مقتدرترين و نام آورترين سلاطين ياد كرد. شاپور پسر اردشير، پايه هاي شاهنشاهي نوپاي ساسانيان را مستحكم تر ساخت و سپس شاهان بزرگي چون شاپور دوم، بهرام پنجم ملقب به بهرام گور، قباد اول، خسرو انوشيروان و خسرو پرويز را بايد ذكر كرد كه در تاريخ ايران اهميت فراوان دارند.
نخستين موضوع مهمي كه در دوره ساسانيان جلب نظر مي كند، نبردهاي شديد دولت ايران است با مهاجمان زردپوست از طرف شمال شرقي و با روميان از طرف غرب و شمال غربي. اردشير و پسرش شاپور اول تا شاپور دوم با آنكه در بعضي از جنگ هاي خود با روميان كامياب بودند، ولي غالباً با شكست مواجه مي گرديدند. از زمان شاپور دوم مجدداً دوره كاميابي هاي ايرانيان آغاز گشت و سپس در زمان پادشاه مقتدر ساساني - خسرو انوشيروان - غلبه ايران بر روم دوباره مسلم گشت و عهدنامه ايران با يوستينين منعقد شد. در عهد خسرو پرويز هم ايران در برابر روميان پيروز شد، تا آن كه خسرو پرويز به دست بزرگان دربار خود اسير شد و به قتل رسيد (628م). پسر او قباد دوم معروف به شيرويه به جاي وي نشست. سرحدات ايران و روم تعيين گرديد و از آن پس، ديگر جنگي بين ايران و روم رخ نداد، زيرا اولاً دولت ساساني گرفتار هرج و مرج شديد گرديد و ثانياً حملات اعراب به ايران و روم آغاز گشت.
بخش جنگ هاي دوم ايران ساساني با مرزهاي خاوري و طوايف آسياي مركزي بود، به نام هفتاليان ( هياطله ) كه از اقرباي يوئه چي ها به نام كوشانيان بودند. جنگ هاي ايران و تركان درواقع از قبل از ساسانيان آغاز شده بود. شاپور دوم ساساني توانست آن ها را منهزم سازد. بهرام پنجم، تاج پادشاه هفتالي را به غنيمت گرفت و به آتشكده شيز ( آذرگشنسب ) فرستاد. از سال 503م به بعد قباد اول پدر انوشيروان درگير جنگ با هفتاليان بود. در عهد هرمز، پسر انوشيروان نيز جنگ ايران و تركان ادامه داشت.
شمار پادشاهان ساساني از آغاز سلطنت اردشير بابكان تا پايان كار يزدگرد سوم 34 يا 35 نفر است. از اين پادشاهان برخي مانند اردشير بابكان و پسر او شاپور اول و شاپور دوم و بهرام گور و خسرو انوشيروان در زمره ي ناموران شاهان ايران اند و مابقي از شاهان متوسط و گاه ضعيف بوده اند؛ خاصه شاهاني كه بعد از خسرو پرويز حكومت كردند. سرانجام آخرين آنان يعني يزدگرد سوم پس از شكست هاي مكرر از سپاه عرب و سرگرداني و ناكامي در 651م ( 31ه.ق ) در خراسان به دست آسياباني كشته شد.

ديوان سالاري در عصر ساساني

تأسيس تشكيلات اداري و اجتماعي عصر ساساني در واقع حاصل تحول و تطور تاريخي مؤلف ديوان سالاري گذشته بود. ساسانيان هم وارث سنت هاي فرهنگي ايران عهد هخامنشي بودند و هم فرهنگ سلوكي و پارتي، با اين تفاوت كه اردشير تشكيلات مذهب رسمي زرتشت را به اصل مركزيت مقتدر آن روزگار كه در زمان هخامنشي نيز وجود داشت افزود و به اين طريق نوعي وحدت ملي در ايران پديد آورد. براي بازشناسي تشكيلات اداري دوران ساساني طي چهار قرن تا پايان عصر ساساني آگاهي از لايه بندي هاي جامعه ايراني - مبتني بر چهار طبقه 1- روحانيان ( آسروان )، 2- جنگيان ( ارتشتاران )، 3- مستخدمان ادارات ( دبيران )، 4- آحاد ملت، شامل روستاييان (واستريوشان ) و صنعتگران و ( هُتخشان )- ضرورت دارد. هريك از طبقات ياد شده خود به چند دسته تقسيم مي شدند.
طبقه روحانيان مشتمل بودند بر: قضات ( داذور )، و علماي ديني ( نازل ترين و متكثرترين مرتبه اين گروه از علما مغان بوده، پس از مغان، موبدان و هيربذان و ساير اصناف روحاني كه هر يك شغلي و وظيفه اي خاص داشتند )، دستوران و معلمان كه آنان را مغان اندرزبذ مي ناميدند. طبقه جنگيان مشتمل بر دو صنف سواره و پياده بود كه وظايف گوناگوني بر عهده داشتند. اصناف طبقه كارگزاران كشوري، از اين قرار بودند: منشيان، محاسبان، نويسندگان احكام محاكم، نويسندگان اجازه نامه ها و قراردادها، مورخان، پزشكان و منجمان. طبقه توده هم دربرگيرنده اصنافي نظير تجار، فلاحان، سوداگران و ساير پيشه وران بود.
هدايت هريك از طبقات ياد شده را رئيسي به عهده داشت. رئيس روحانيان موبذان موبذ، رئيس جنگيان ايران سپاه بذ، رئيس دبيران ايران دبيربذ ( دبيران مهشت )، رئيس طبقه چهارم را واستريوشان سالار ( واستريوش بذ - هوتخشبد ) مي ناميدند. پس از رئيس فردي تحت عنوان بازرس مأمور سرشماري طبقه بود. بازرس ديگري وظيفه داشت كه به درآمد افراد طبقه رسيدگي كند. آموزگاري ( اندرزبذ ) نيز در اختيار وي بود تا به كودكان علم و پيشه اي بياموزد و بدين سان آنان را به تحصيل معاش قادر سازد ( نامه تنسر، 1354، ص 15 ). هانري ماسه پيرامون تشكيلات اجتماعي عصر ساساني مي گويد: « در آن زمان دو طريقه موجود بود يكي طريقه چهار طبقه اي و ديگر طريقه « كاست ها »، يعني طبقه بندي از لحاظ نجابت خانوادگي و اشرافيت نژادي كه احتمالاً از زمان اشكاني به ارث رسيده و مركب از امراي محلي با لقب پادشاه ( كه تابع شاهنشاه بودند )، رؤساي قبايل و طبقه نجبا و سواران و رؤساي دهكده ها بود. وجود اين دو طريقه باعث شد كه ميان طريقه ي ملوك الطوايفي و حكومت مركزي نوعي تضاد دائمي برقرار شود. طبقات دفتري بسيار نيرومند بودند، زيرا هيچ وقت دولت نتوانسته بود خود را از وجود آن ها بي نياز كند. اختيارات آن ها در كشور ساساني مانند كشورهاي ديگر متعدد بود. بخصوص در محافظت و توسعه راه ها نظارت داشتند و مسئله طرق ارتباطي براي وحدت ملي ايران اهميت بسيار داشت. به علاوه كارمندان و اعضاي دولت مراقب پست ها بودند و همواره پيك ها كار خود را با دقت انجام مي دادند. اين مستوفي ها طبق تشريفات دقيقي فرمان ها را تهيه مي كردند و چون به زبان هاي مختلف آشنايي داشتند، ارتباط بين اتباع قسمت هاي مختلف كشور را تأمين مي كردند.
تشكيلات ملوك الطوايفي، پس از ساسانيان، نتوانست مدت زيادي قدرت خود را حفظ كند ولي مستوفي هاي زمان ساساني در خدمت فاتحان درآمدند و تشكيلات اداري ساساني را تا زمان خلفاي بغداد در تمام عالم اسلام معمول كردند » ( ماسه، 1346، صص 191-192 ). بدين سان ملوك الطوايفي و حكومت مطلقه ديواني دو ركن تشكيلات عصر ساساني را تشكيل دادند.

شهرداران

در حكومت ساساني افراد طبقه اول را شاه مي خواندند و از اين جهت پادشاهان ايران را شاهنشاه مي گفتند. اين طبقه از امراي تيولداري تشكيل مي شد كه در اكناف كشور فرمانروايي مي كردند. امرا تحت حمايت شاهنشاه ايران قرار داشتند و در مقابل، شاهنشاه، مشروط بر آن كه سپاه خود را پيوسته در اختيار شاهنشاه بگذارند، لقب و جايگاه شاهي را در دودمان آن ها موروثي مي كرد، گمان مي رود از ديگر شرايط شاهنشاه دادن خراج هم بود ( نامه تنسر، ص9).
ساسانيان، در عين تقسيمات سابق كشور، مبتني بر چهار طبقه، از آغاز قرن پنجم م فرمانروايان اين ايالات را مرزبان ناميدند. اين چهار مرزبان در مرتبه اي نزديك به خاندان هاي سلطنتي قرار داشتند و همچون آنان با عنوان شاهي ناميده مي شدند.(1) حكام ايالات، يا مرزبانان از مستخدمان عالي مقام حكومت محسوب مي شدند. شهرداران(2) كه لقب شاه داشته اند، مرزباناني بودند فروتر كه بر ولايات داخلي فرمانروايي مي كردند. شهرداران علاوه بر حكومت، رياست اسواران ولايتي را هم به عهده داشتند. شاهنشاه، برحسب اقتضا، مرزبانان را به ايالات و ولايات اعزام مي كرد و بنابر مصالح، مدت زمان حكمراني آنان را تعيين مي كرد. ظاهراً در اغلب موارد جنبه لشكري مرزبانان بر جنبه كشوري آنان رجحان داشته است، زيرا با توجه به تمركزگرايي شديد حكومت ساساني، امور كشوري را مأموران جزء اداره مي كردند. مرزبانان از ميان نجباي درجه اول انتخاب مي شدند. ايالات را به چند جزء تقسيم مي كردن، هريك را يك استان (‌istan) مي ناميدند و حاكم يك استان را استاندار مي خواندند. استانداران كه همچون مرزبانان قوه نظامي هم در اختيار داشته اند، در اصل مباشر املاك سلطنتي محسوب مي شدند. تقسيم ايالات به بخش ها صرفاً از جهت مقتضيات تشكيلات اداري بوده است و هريك از بخش هاي كوچك شهر، و كرسي آن شهرستان خوانده مي شد. شهرها تحت حكومت فردي به نام « شهريگ » بود كه از ميان دهقانان انتخاب مي شد. در رأس ديه و مزارع تابع آن يك نفر ديهيگ قرار داشت.

ويسپوهران ( واسپوهران )

اصول ملوك الطوايفي ساسانيان ميراث عصر اشكانيان بود. به همين لحاظ در شاهنشاهي جديد نيز از حيث درجات و مراتب باز هم طبقه مقتدر رؤساي طوايف را در مرتبه دوم مي يابيم كه در رأس آنان هفت دودمان ممتاز قرار داشتند. خاندان ساساني نخستين دودمان از دودمان هاي هفتگانه محسوب مي شد.(3) وايسپوهران كه مالك املاك پراكنده در سراسر كشور بودند همواره علاقه و انتساب باستاني خود را با ديه (‌ ويس ) حفظ مي كردند. در مجموع آن قسمت از اراضي مملكت كه به عنوان تيول در دست نجباي درجه اول قرار داشت، نسبت به آنچه به طور مستقيم تابع حكومت بود و توسط حكام شاهي اداره مي گرديد، وسعت چنداني نداشت.
در تشكيلات ساساني شش منصب كه به دو گروه لشكري و كشوري تقسيم مي شدند غير از منصب تاج نهادن بر سر شاهنشاه كه مخصوص خاندان ارتبيدس (4) بود، عبارت بودند از:
1-مناصب لشكري: رياست امور لشكر - سرداري سوارنظام - مديريت مخازن و انبارها ( ايران انبارگبذ )( كريستين سن، 1351، ص 128).
2- مناصب كشوري: رئيس امور كشور، قاضي، رئيس وصول ماليات و بازرس خزاين سلطنتي. با اين كه مناصب و مشاغل بسيار مهمي به شمار مي آمدند، آن ها را نبايد بالاترين و مهم ترين مقامات موجود دانست. در حكومت ساساني مناصب موروثي مقامات افتخاري به شمار مي آمد كه علامت امتياز و تشخيص هفت خانواده اول بوده است. قدرت اين خانواده ها متكي و منوط به عواملي چند بود: 1) عايداتي كه از اقطاعات خود به دست مي آوردند؛ 2)قدرت مستحكم ملوك الطوايفي، كه در ميان رؤساي اين دودمان ها و رعاياي اقطاعات از قديم الايام وجود داشت؛ 3) سهولت شرفيابي به حضور شاهنشاه كه اين تقرب دستيابي به امكانات حكومتي را سهل تر مي كرد ( كريستين سن، 1351، صص 123-130؛ تمدن ايراني، مقاله ماسه، 1346، ص 194).

وزرگان ( بزرگان )

هر زمان كه شاهنشاهي بر تخت مي نشست، بزرگان و نجبا براي عرض تهنيت و استماع نطقي كه پادشاهان مطابق رسوم در آغاز سلطنت خود ايراد مي كردند، جمع مي شدند. اين بزرگان به روايت طبري بزرگان و نژادگان(5)، آنقدر قدرتمند بودند كه اردشير دوم را خلع و شاپور سوم را مقتول كردند ( طبري، 1352، ج2، ص 818). همچنين اين گروه بزرگان و نجبا بودند كه مصمم شدند كه اعقاب يزدگرد اول را از سلطنت محروم گردانند. از آن جا كه بزرگان در عهد ساسانيان داراي اعتبار و اهميت بوده اند و نامشان در رديف نژادگان تيولدار آمده است، بدون شك مراد از بزرگان صاحب منصبان و عالي ترين نمايندگان تشكيلات كشوري بوده است. بنابراين، عنوان وزرگان شامل وزرا و رؤساي ادارات نيز مي شده است.
وزرگ فرمذار ( وزير اعظم ): رئيس تشكيلات مركزي وزير بزرگ بود كه در آغاز هزاربذ لقب داشت. در عهد هخامنشيان هزارپتي به مقام نخستين شخص كشور رسيد و پادشاه به دست او امور كشور را تمشيت مي داد. اين نام در زمان سلطنت اشكانيان باقي ماند و به عهد ساسانيان رسيد. ارامنه، وزير اعظم ايران را هزرپت درن اريتس خوانده اند و همين وزير خود را « وزرگ فرمذار ايران وانيران »‌معرفي كرده بود. اين شخص حكومت را تحت نظارت پادشاه اداره مي كرد و وقتي پادشاه در جنگ يا مسافرت بود جانشين او به شمار مي آمد. اين كارگزار عالي رتبه همان است كه او را در زمان خلفاي بغداد، وزير اعظم ناميدند. به علاوه كلمه وزير فارسي است كه در اوستا به صورت « ويچيرا » يعني كسي كه تصميم مي گيرد ثبت است. از مندرجات تاريخ طبري استنباط مي شود كه اين كلمه عنوان رسمي وزير بزرگ بوده و وزير بزرگ را تا پايان عهد ساسانيان وزرگ فرمذار مي ناميدند. عنوان ديگر وزير دراندرزبذ بود كه به معني مستشار دربار است ( طبري، 1352-1353، صص 816 به بعد ). مذاكرات سياسي از وظايف وزير اعظم بود كه درواقع نايب السلطنه محسوب مي شد و در صورت لزوم فرمانده نيز بود. خلاصه كلام آن كه چون وي مشاور خاص شاهنشاه بود همه شئون كشور را در دست داشت و در هر عرصه اي مي توانست مداخله كند، لذا وزرگ فرمذار خردمند، سرآمد اقران، و صاحب احتياط و تميز و تدبير وافر و داراي عقل نظري و عملي كافي بود، تا چون سروكارش با پادشاهي عياش و نكوهيده خصال افتد، بتواند وي را به راه راست هدايت كند. قدرت وزير اعظم در سه جنبه محدود مي شد: نخست آن كه وزير اعظم حق تعيين جانشين خود را نداشت؛ دوم آن كه نمي توانست بنابر نظر و تصويب مردم از كار كناره گيري كند، زيرا عزل و نصب وي با سلطان بود؛ سوم آن كه بدون اجازه مخصوص پادشاه نمي توانست كسي را عزل و نصب كند ( كريستين سن، 1351، صص 135-136).

آزاذان

هنوز وسعت و درجه شمول اين عنوان كاملاً معلوم نشده است، احتمالاً آزاذان در اصل نامي بود كه فاتحان آريايي در مقابل بوميان مغلوب اختيار كرده بودند. به طور مسلم در اثر اختلاط نژادي، گروهي از خانواده هاي آريايي آزاد، به طبقه روستاييان مملوك يا شهريان كم اهميت تنزل يافته بودند. به نظر مي رسد كه اسباب و علل ديگري مثل جنگ و تقسيم اراضي نيز موجب اين تنزل شده است. از خانواده هاي آريايي كه نسبتاً خالص مانده بودند برخي جزء طبقه واسپوهران درآمدند، كه جماعتي قليل ولي مقتدر محسوب مي شدند و گروهي ديگر جزو طبقات نجباي درجه دوم بودند كه عده ي آن ها در زمان ساسانيان زياد و در سراسر كشور منتشر شده بود. مستخدمات زيردست ايالات و ولايات از ميان اين طبقه اختيار مي شدند. اين گروه نام آزاذان را براي خود محفوظ داشتند. « اسواران » را كه گل سرسبد لشكر ساسانيان به شمار مي رفتند بايد از اين طبقه دانست. عالي ترين لقب لشكري يعني لقب ارگبذ در خانواده سلطنتي موروثي بود. دو منصب لشكري ديگر يعني رياست امور سپاه و منصب فرماندهي سوارنظام نيز به دو خاندان بزرگ تعلق داشت. نخبه سپاه عهد ساساني مانند دوره اشكانيان عبارت بود از سواره نظام زره پوش و سنگين اسلحه كه « اسواران » ناميده مي شدند. احتمال داده مي شود كه اسواران در زمان صلح در املاك خود مشغول اداره امور رعاياي خويش بوده اند. طبقه اسواران، بعد از نجباي درجه اول، بر ساير طبقات مقدم و حائز اعتبار اجتماعي مهمي بودند. آزاذان شامل طبقات نجباي درجه دوم نيز مي شدند كه آنان را كذگ خوذايان( كدخدايان ) و ديهكانان( دهقانان)‌مي گفتند. اقتدارشان اداره امور محلي بود كه به صورت ارث به آنان رسيده بود. دهقانان به منزله چرخ هاي ضروري حكومت محسوب مي شدند. هرچند هنگام حوادث عظيم تاريخي نقشي ايفا نمي كردند، از اين جهت كه از اركان اصلي و استوار كشور به شمار مي رفتند، داراي اهميت فوق العاده بودند.
دهقان رئيس و مالك اراضي و قراء بود، ليكن اغلب اراضي مزروعي كه به دهقانان مي رسيد چندان وسعتي نداشت، چنانكه به اين لحاظ غالب اوقات وضعيت شخص دهقان با ساير ‌آحاد رعيت يكسان مي نمود. درواقع دهقان كشاورز درجه اول در ديه خود محسوب مي گرديد. بدين سان دهقان در مقابل زارع داراي آن مقامي نبود كه نجباي ملاك داشتند. از لحاظ ديگري مي توان دهقان را نماينده دولت در ميان رعيت خالصه نام نهاد كه در آن صورت وظيفه عمده اش وصول ماليات بود. نظر به اطلاعات محلي كه دهقانان از اوضاع زمين و نفوذ بر رعايا داشتند، حكومت موفق مي شد كه با وجود لم يزرع بودن اغلب نقاط كشور، نيز هزينه گزاف جنگ ها و حكومت را بر رعايا تحميل كند.

موبذان موبذ

در مقابل وزرگ فرمذار، يك رئيس عالي مذهبي هم وجود داشت كه او را موبدان موبد مي ناميدند. اخذ تصميم پيرامون مسائل مذهبي و حل و فصل تمامي مسائل سياسي و فلسفي مربوط به دين زرتشت برعهده ي وي بود. در اين عصر، تعداد روحانيان بسيار زياد بود و آنان در تمام امور مهم زندگي مردم دخالت مي كردند. موبدان موبد اموال منقول و غيرمنقول فراواني به عنوان موقوفات تحت اختيار خود داشت، بنابراين داراي استقلال بود، به طوري كه به خودي خود حكومتي تشكيل مي داد و در امور عمومي دخالت مي كرد. در شرايطي هم كه از قدرت پادشاه كاسته مي شد نجبا و روحانيان عليه پادشاه متحد مي شدند و قدرت او را از بين مي بردند ( تمدن ايراني، صص 192-193).
رؤساي روحانيان همواره از ميان طبقه ي مغان(6) انتخاب مي شدند. در زمان ساسانيان، روحانيان خود را از حيث قدمت و شرافت، نسبت به خاندان سلطنت، بالامرتبه مي دانستند. پادشاهان ساساني سعي در ابراز علايق ديني داشتند تا از اين طريق نشان دهند كه قدرت اهوره مزدا حامي آنان است. خسروپرويز، پيش از شتافتن به ميدان نبرد با هياطله در مرزهاي خراسان، به آذربايجان رفت و در آتشكده آذر گشنسب به راز و نياز پرداخت و بعد از كسب پيروزي براي شكرگزاري، باز رو سوي اين پرستشگاه كرد و جواهرات سلطنتي خاقان و ملكه اش را وقف آن جا كرد ( بلعمي، 1353، ج2، صص 942-943؛ نولدكه، 1360، ص 168).
روحانيان با دخالت در امور عُرفي به آن امور، رنگ ديانت و جنبه قدسي مي بخشيدند. بدين سان اساس قدرت خاندان ساساني و وجه تمايز آن سلسله با سلسله هاي ديگر را مي توان تكيه بر اصول مذهبي دانست. عامل اصلي قدرت روحانيان، نه فقط حق قضاوت از جانب حكومت بود، بلكه اولاً داراي املاك فراوان و ثروت هاي هنگفت بودند و ثانياً هرگاه كه شاه را مخالف خود مي ديدند با نجباي ملوك الطوايف همداستان مي شدند و او را از سلطنت خلع مي كردند. هنينگ بر اين عقيده است كه علت توجه شديد شاهان ساساني به مسائل ديني و زرتشت و حتي نسبت دادن مولد زرتشت به مغرب آن است كه شاهان ساساني با قدرت بخشيدن به زرتشتيگري سعي داشتند تا مناطقي را كه با ايالت ارمنستان مسيحي شده و همچنين ايالات مسيحي هم مرز با روم را مقدس معرفي كنند تا سد مستحكمي در مقابل دنياي مسيحيت پديد آورند ( هنينگ، 1365، ص 43).
روحانيان زرتشتي داراي سلسله مراتب بسيار منظمي بودند. رئيس معابد بزرگ با لقب مغان مغ ( مگوان مگو ) خوانده مي شد. از اين طبقه بالاتر، طبقه موبذان بود و رئيس همه موبذان، موبذان موبذ بود. ساسانيان خود از درون معبد سربرآورده بودند و اردشير بابكان و نياكانش پشت اندر پشت پرستاران پرستشگاه آناهيتاي استخر بودند. اين كه شاهان ساساني به هنگام تاج گذاري پاي پياده به زيارت آتشكده آذرگشنسب مي رفتند و نذرها مي كردند مبين ائتلاف محكم بين آتشكده و دربار بود. نفوذ روزافزون روحانيت زرتشتي گاهي توازني را كه در ائتلاف بين دربار و آتشكده وجود داشت برهم مي زد و رقابت بين دو نيروي حاكم را تشديد و آشكار مي كرد. گاه نفوذ موبذان موبذ كه در رأس هرم سلسله مراتب روحاني قرار داشت، به جايي مي رسيد كه تعيين شاه منوط به موافقت وي مي شد و مخالفت او ادامه ي سلطنت را براي پادشاه دشوار و گاهي ناممكن مي ساخت.
از سوي ديگر، آيين زرتشتي به عنوان دين رسمي حكومت ساساني به طور روزافزوني در شئون گوناگون زندگي مردم دست اندازي و مداخله مي كرد و در اخذ وجوه، و به عبارت ساده تر سركيسه كردن آنان به عناوين مختلف حدي نمي شناخت، در نتيجه با گذشت زمان مردم ديگر بازتاب مطالبات آرزوها و آمال تاريخي خود را در آيين رسمي نمي يافتند. بدين سان جريان هاي مانوي، مزدكي، مسيحيت و... به سرعت در ميان مردم رواج يافتند. نيبرگ انحطاط سريع دين زرتشتي را معلول تكيه زياد آن كيش به حكومت مطلقه ساساني مي داند و در اين مورد مي گويد: «... اگر اسلام به ميان نيامده بود، غيرممكن نبود كه ايران در روزگار باستان كشوري شود مسيحي - نسطوري و يقين است كه پس از راه يافتن اسلام به ايران، فرمانروايي ساساني درهم ريخت، مزداپرستي كه تقريباً يك سره بر نيروي دولت تكيه كرده بود، با يك تكان همچون ميوه اي كرم خورده فرو افتاد و تقريباً بي سروصدا از رديف دين هايي كه در دوره نوين به طور جدي انتظارشان را مي كشيدند، بيرون رفت...» ( نيبرگ، 1359، ص 429 ). اين تجربه تلخ تاريخي كه بعدها در قرون وسطا در اروپا تكرار شد، آموزنده ترين درس براي رابطه دين و حكومت در دوره هاي بعدي است.
رياست عاليه ي كليه امور روحاني و همچنين حق عزل و نصب مأموران روحاني با موبذان موبذ بود. بنابر ظواهر امر شخص او را پادشاه به اين مقام نصب مي كرد و در تمام امور ديني رأي او را مي خواست. تشريفات مذهبي كه مستلزم اطلاع و تجربه مخصوص بود در معابد توسط هيربذان انجام مي گرفت. هيربذ همان است كه در اوستا ائيثرپيتي خوانده شده است ( كريستين سن، 1351، ص 139).
در بعضي از ادوار ساساني، رئيس كل هيربذان، هيربذان هيربذ بعد از موبد بزرگ در مرتبت نخست قرار داشته است. يكي از هيربذان معروف تنسر است كه در تأسيس و تشكيل دين رسمي زرتشتي با اردشير بابكان همدست بود. از ديگر مأموران عالي رتبه روحاني وردبذ ( استاد عمل ) نام داشت و آن يكي دستور ناميده مي شد كه ظاهراً متخصص مسائل مذهبي و مباحث معقول و مشاوره قضايي بود. مغان اندرزبذ ( مگوگان اندرزبذ ) آموزگار مغان يكي از عناوين موبذان موبذ بوده است.
روحانيان در روابط خود با جامعه وظايف متعدد و گوناگوني از قبيل: اجراي احكام طهارت، اعتراف به گناهان و عفو و بخشايش آنان، تعيين ميزان كفاره و جرايم و انجام دادن تشريفات عادي هنگام ولادت و عروسي و تشييع جنازه و اعياد مذهبي و... را برعهده داشتند. روحانيان طبقه ي بيكاري نبودند و به قول كريستين سن اگر هر فردي از اين طبقه ارثيه هم نداشت به سهولت مي توانست از راه مشاغل مختلف خود توانگر شود ( كريستين سن، 1351، ص 141).

دبيران

نفوذ دبيران در كشور ايران بسيار جالب توجه و قابل تأمل است. ايرانيان همواره آراستگي صورت ظاهر امور را مهم شمرده اند. كليه اسناد رسمي و نامه هاي خصوصي ضروري بود كه به صورت مصنوع و سبك مقرر تحرير گردد. در اين نامه ها از نقل قول بزرگان و نصايح اخلاقي و پندهاي ديني و اشعار و لطيفه و امثال آن بهره گرفته مي شد. مقام و مرتبت مخاطب و نويسنده در طرز به كار بردن كلمات كاملاً رعايت مي شد. همان عبارت پردازي ها و تصنعات ادبي كه در اغلب كتب پهلوي و در اكثر بيانات شاهان هنگام جلوس ديده مي شود در مكاتباتي كه زمامداران بزرگ حكومت ساساني فيمابين خود يا با دول خارجه مي كردند، آشكار است.
زبردست ترين منشيان و مبرزترين خطاطان در دربار استخدام مي شدند و سايرين را به حكام ولايات مي سپردند. بدين سان دبيران سياستمداران حقيقي به شمار مي رفتند. همه قسم اسناد را ترتيب مي دادند و مكاتبات دولت را در دست مي گرفتند. فرمان هاي سلطنتي را انشاء و ثبت مي كردند، جمع هزينه ها را مرتب و محاسبات دولت را اداره مي كردند. ضروري بود كه پادشاهان در مكاتبه با دشمنان و معارضان، به مقتضاي مقام، گاه با روحيه اي عدالت پرورانه و مسالمت آميز مطلب بنويسند و زماني به تهديد.
رئيس طبقه دبيران، « ايران دبيربذ » يا « دبيران مهشت » ناميده مي شد كه گاهي نام او در زمره مقربان پادشاه ذكر شده و احياناً پادشاه مأموريت هاي سياسي هم به او محول مي كرده است ( نولدكه، 1358، صص 666-667).
خوارزمي در مفاتيح العلوم دبيران دولتي را چنين برمي شمارد: داذ دبير ( دبير عدليه )، شهر آمار دبير( دبير عوايد دولت شاهنشاهي )، كذگ آمار دبير ( دبير عايدات دربار سلطنتي )، گنج آمار دبير ( دبير خزانه )، آخور آمار دبير (دبير اصطبل شاهي)، آتش آمار دبير ( دبير عايدات آتشكده ها )، روانگان دبير ( دبير امور خيريه ) ( خوارزمي، 1362، ص 64).

شريان هاي اقتصادي حكومت

منابع موجود از جامعه ساساني تصوير هرمي طبقاتي را در ذهن پديد مي آورد كه از بالا به پايين بر تعداد افراد هر طبقه افزوده مي شده است. شاه و دربار در رأس و پس از وي، شاهزادگان و فرمانروايان استان ها ( شاهك ها )، خاندان هاي اشرافي بزرگ به ترتيب در لايه هاي بالاي هرم قرار داشتند. مقام هاي عالي، موروثي و صاحبان آن از نوعي خودمختاري برخوردار بودند. املاك اشراف بزرگ گاهي شامل معافيت از ماليات مي شدند. اشراف سالاران در عين حال رقابتي نهاني و دائمي با سلطنت داشتند. فعاليت هاي اقتصادي در دوره ساساني هم مثل ادوار پيشين بر كشاورزي استوار بود. اقتصاد روستايي از رونقي نسبي برخوردار و بر مقدار و حتي تنوع محصولات افزوده شد. در مقابل عوامل مساعد، بعضي عوامل بازدارنده و محدودكننده ي فعاليت هاي اقتصادي از قبيل جنگ هاي پايان ناپذير، ماليات ها و عوارض گوناگون و استثمار شديد نيز وجود داشتند.
فعاليت هاي صنعتي در دوره ساسانيان بيشتر به صورت كار در كارگاه هاي كوچك همچون ريسندگي و بافندگي، قالي بافي، نجاري، آهنگري و... شكل مي گرفت. پيشه وران و صنعتگران بيشتر نيازهاي ملاكان، بزرگان و طبقات مرفه را تأمين و گرچه خارج از روستا كار و زندگي مي كردند از منظر موقعيت اجتماعي تابع مناسبات اجتماعي حاكم بودند. نقش حكومت ساساني در توليد محصول و پيشرفت صنايع مثبت بود. صنايعي كه مستقيماً مورد توجه دربار بودند، توسعه يافتند، حاصل آن هم نظم يافتن قيمت مواد اوليه و دستمزد كارگران بود. بدين سان تمايلات نوين موجب ظهور عده اي از پيشه ها گرديد ( گيرشمن، 1344، ص 411).
پيشرفت فعاليت هاي توليدي - كشاورزي، دامپروري و صنعتي - از يك سو و تمركز سياسي، و برقراري امنيت در عصر ساساني از سوي ديگر، به توسعه ي بازرگاني داخلي و خارجي مدد رساند. توسعه ي بازرگاني داخلي بازار شهرها را به مراكز پرجوش و خروش دادوستد تبديل كرد. بازرگاني خارجي و به ويژه بازرگاني كالاهاي گرانبها به رغم موانع و مشكلات ذكر شده نسبت به ادوار پيشين از رونق بيشتري برخوردار بودند. بازرگاني از آن جهت كه يكي از منابع درآمد دولت به شمار مي رفت، تحت نظارت مستقيم تشكيلات و سازمان اداري حكومت ساساني قرار داشت. دولت ضمن برقراري امنيت در جاده ها و به منظور تأمين عبور و مرور كاروان ها، به احداث كاروانسراها، آب انبارها و پل ها در طول جاده هاي كاروان رو پرداخت.
يكي از شواهد توسعه بازرگاني در دوره ساسانيان وجود تعداد بسيار زيادِ سكه هاي ضرب شده و رشد گردش پول در آن دوره است. در زمان ساسانيان پول ايران بالاترين اعتبار و رواج را داشت و از كرانه ي رود دجله تا كنار رود سند و از بيابان هاي عربستان تا مرز چين رايج بود و بدين سان و به طور قطع مي توان آن را رايج ترين پول جهان به شمار آورد. رواج پول در مناطقي به اين وسعت خود مبين وسعت ميدان تبادلات خارجي در قلمرو ساساني است. جنس مسكوكات دوره ساساني از طلا، نقره، مس يا مفرغ بود. در يك رويه ي هر سكه ي ساساني معمولاً تصوير رسمي و اسم پادشاه كه سكه در زمان سلطنت او ضرب گرديده بود و در رويه ي ديگر آن طرح آتشگاهي نقش مي گرديد ( واندنبرگ، 1348، ص 224).
غير از رشد گردش سكه با تعبير امروزي، مظاهري از تأسيس و فعاليت شركت هاي تجاري و نوعي عمليات محدود بانكداري و اعتبار يافتن گونه اي برات نيز ضرورتاً در بعضي از مراكز تجاري سرزمين هاي غربي قلمرو ساساني خودنمايي كرد كه اطلاعات اندكي درباره آن ها وجود دارد ( گدار، 1345، ص 305).
امور ماليه دولت ساساني از مهم ترين بخش هاي تشكيلات اداري ساسانيان محسوب مي شود. رئيس ماليات ارضي، واستريوشان سالار ناميده مي شد. واژه واستريوشان سالار يا واستريوش بذ به معناي رئيس كشاورزان است. ماليات ارضي بيشتر به كشاورزان تحميل مي شد و چون ميزان خراج را از روي حاصلخيزي زمين و خوبي و بدي محصول هر بلوكي تشخيص مي دادند. مسلماً واستريوشان سالار نظارت بر محصول و زمين و آبياري و ساير امور فلاحتي را برعهده داشت. به نظر مي رسد واستريوشان سالار علاوه بر رياست اداره ي ماليه، خراج املاك، و وصول باج شخصي (7) هم به عهده ي وي بود ( طبري، 1352-1353، صص 646-647).
لقب هتخشبد بر رئيس همه افرادي اطلاق مي شد كه كارِ دستي انجام مي دادند، مثل دهقانان، پيشه وران، كارگران، غلامان. بدين سان واستريوشان سالار،‌ به تعبير امروز، هم وزير ماليه هم وزير كشاورزي و هم وزير صنايع و هم وزير بازرگاني محسوب مي شد. از ديگر مأموران عالي رتبه ماليه آماركاران مختلف، يعني مأموران وصول و رؤساي محاسبات را مي توان برشمرد.
شخصي كه داراي مقام ايران آماركار بود، طي دوره معيني از عهد ساسانيان قائم مقام و نايب وزرگ فرمذار مي شد. اما از وظايف وي در برابر واستريوشان سالار اطلاعات دقيقي در دست نيست. از ديگر كارگزاران بزرگ ماليه: در آماركار( رئيس محاسبات دربار، اقامتگاه شاهنشاهي )، واسپوهرگان آماركار ( مأمور وصول عايدات ايالت واسپوهرگان )، شهرپو آماركار كه املاء تاريخي آن شترپو آماركار است ( رئيس محاسبات شهربان = ساتراپ = والي ) و آذرآباذگان آماركار( مأمور وصول در ايالت آذربايجان ) مي باشند.
خزانه دار سلطنتي لقب گنجور و نگهبان مسكوكات لقب گهبذ داشتند. مهم ترين درآمد دولتي خراج اراضي و باج شخصي به شمار مي رفت. خراگ واژه پهلوي ماليات بود و بدين طريق وصول مي شد كه ميزان آن را يكباره در اول سال تعيين و مأموران كل مبلغ تعيين شده را به بهترين روش ممكن، ميان مؤديان توزيع مي كردند. توزيع خراگ ارضي در ميان رعايا به اين ترتيب بود كه پس از تقويم محصول هر بلوكي، به نسبت حاصلخيزي زمين از يك ششم الي يك سوم حاصل را دولت مي گرفت. مع ذلك، مأموران وصول در هنگام توزيع خراج و وصول آن اجحاف فراوان مي كردند؛ نظر به اين كه مطابق اين روش همواره درآمد سالانه دولت متغير مي گشت، برآورد پيشاپيش وضع ماليه و مصارف آن عملاً امكان نداشت. علاوه بر آن، بازرسي آن هم اشكال فراوان در برداشت و نتيجه آن مي شد كه چون جنگي پيش مي آمد، پول در خزانه نبود، در آن هنگام تعيين خراج هاي فوق العاده ضرورت مي يافت. اين قبيل خراج هاي فوق العاده بيشتر بر ايالات ثروتمند غربي تحميل مي شد. پادشاهان معمولاً به هنگام جلوس، رعايا را از بقاياي مالياتي دوره سلف خود معاف مي كردند و اين بخشش خراج براي شاه جديد وسيله تحبيب و جلب قلوب عامه بود. علاوه بر ماليات، رسم بود كه هدايايي هم به ‌نام آيين مي گرفتند. از جمله تحفه هايي كه در عيد نوروز و مهرگان به زور اخذ مي گرديد. در اقلام عايدات دولت قلمي كه مخصوص درآمد املاك خالصه ي سلطنتي و حقوق خاصه ي شاهي بود از همه بيشتر اهميت داشته است. غنايم جنگي نيز از جمله عوايد غيرمنظم دولت محسوب مي شدند. مصارف دولت بيشتر عبارت بود از هزينه جنگ و مخارج دربار و حقوق مستخدمان و ساير مصارفي كه براي گردانيدن چرخ دولت و انجام امور عام المنفعه و آباداني كشور و بنا و تعمير سد و ترعه و غيره ضرورت مي يافت. در خصوص امور عام المنفعه اكثر ماليات هاي فوق العاده را نيز از مردم ايالتي مي گرفتند كه آن امور به نفع آنان تمام مي شد. دولت، علاوه بر بخشيدن ماليات، گاهي هم به طور مستقيم وجه نقد ميان فقرا تقسيم مي كرد.

سپاه

همگام با تحولات بزرگ اقتصادي، اصلاحاتي نيز در اداره امور نظامي و اداري دولت صورت گرفت. در زمان خسرو انوشيروان به جاي يك « ايران سپهبذ »- كه فرمانده ي سپاه ايران و در عين حال وزير جنگ و فرمانده كل نيرو نيز محسوب مي شد و در عقد صلح هم اختيارات كافي داشت - چهار سپهبذ منصوب شدند كه هريك فرماندهي ارتش را در يك چهارم قلمرو شرق، غرب، شمال و جنوب كشور بر عهده داشتند. محتواي دروني اصلاحات با روند گسترش بزرگ مالكيت دمساز بود، كه يكي از پي آمدهاي آن را مي توان تقسيم خاك كشور به واحدهاي خرد و كلان اداري عنوان كرد. اين واحدها فرمانروايي عاليه شاه شاهان را پذيرفته بودند، اما به لحاظ اقتصادي، از سياستي نيمه مستقل پيروي مي كردند. در حقيقت سپهبذ هم فرماندهي نظامي و هم فرمانروايي كشور را در منطقه اي كه به او سپرده شده بود به عهده داشت. بدين سان كه وظايف وي تنها به سركوبي دشمنان داخلي و درهم شكستن دشمنان خارجي محدود نمي شد، بلكه حق گردآوري ماليات از مردم منطقه زير نفوذ خويش را نيز داشت ( كولسنيكف، 1355، ص 248). بر اين اساس، سراسر ايران به چهار كستك ( سمت - كناره ) تقسيم شده بود: خراسان، خورباران، نيمروز و آذربايگان ( كريستين سن، 1351، ص 394 ). سپهبذ نيز نايب حكومتي داشت كه پادگوسيان خوانده مي شد ( ناصرالدين شاه حسيني، 1353، ص 73).

دادگستري

داد و دادگستري به مفهوم قديم در ايران باستان از مقام شامخي برخوردار بود. براساس قرائن موجود و از زمان هخامنشيان پادشاهان مراقب حسن جريان قضاوت و درستكاري قضات بودند. در دوره ساسانيان نيز قاضي از احترام خاصي برخوردار بود و عمدتاً‌ هيربدان را بدين كار مي گماشتند. كارهاي حقوقي جزو وظايف روحانيان شمرده مي شد زيرا تنها ايشان از قواعد شرعي مطلع بودند. يك قاضي ويژه هم به عنوان قاضي سپاه (‌ سپاه داذور ) قضاوت در سپاه را برعهده داشت. در رأس محكمه ي هر قريه يك قاضي روحاني منصوب مي شد و چند قاضي ديگر براي انجام مأموريت هاي گوناگون در اختيار داشت. ميان مجازات هاي معمول احتمالاً مجازات « ور » بيش از همه واقع مي شد.(8) ( گيرشمن، 1344، ص 314؛ مقاله ماسه، هانري، تمدن ايراني، ص 193).
داذوران را در رديف دستوران و موبدان و هيربدان نام برده اند و رئيس كل داذوران را قاضي دولت يا شهرداذور يا داذورداذوران مي ناميدند. يك نفر ملقب به آيين بذ كارهاي قضايي انجام مي داد. در تشكيلات قضايي ساساني، كساني كه مدت ده تا پانزده سال علم فقه آموخته بودند، اعتبار بيشتري داشتند. قوه ي عاليه ي قضايي به شاه اختصاص مي يافت. بنابه روايات متعدد پادشاهان ساساني در رعايت مسائل قضايي نظارت و دقت داشتند. هرگاه شخصي در مراجع عدليه محلي به حق خود نمي رسيد مي توانست به شاه رجوع كند و حكم پادشاه قابل نقض نبود. البته دسترسي به پادشاه چندان آسان به دست نمي آمد لذا شاه در سال دو بار بار عام مي داد و همه مردم مي توانستند در محضر وي دادخواهي كنند. در اين هنگام شاه به موبدان موبد دستور مي داد كه مأموراني امين در مدخل قصر قرار دهند تا از دخول متظلمان ممانعت نشود.
مباني حقوقي عهد ساساني كتاب اوستا و تفاسير آن و اجماع نيكان يعني مجموعه ي فتاوي علماي روحاني بوده است. به نظر مي رسد مجموعه قوانين حقوقي مدون به معناي امروزي وجود نداشته است، ليكن از خلاصه ي نسك هاي اوستاي ساساني - موجود در كتاب دينكرد - چنين استنباط مي شود كه چندين نسك شامل مسائل حقوقي در دست بوده است. خلاصه اي كه در دينكرد وجود دارد از روي اوستاي ساساني و تفاسير آن تلخيص شده و تاريخ آن ظاهراً عهد خسرو انوشيروان است ( كريستين سن، 1351، ص 326).
در خصوص انواع مجازات تا آن جا كه در نامه تنسر آمده عقوبت بر سه نوع جرم وارد بوده است. اول بين خداوند و بنده اي كه از دين برگردد. دوم ميان برادران به صورتي كه يكي بر ديگري ظلم كند، كه در قرون نخستين عهد ساساني كيفر جرم اول و دوم يعني كفر و عصيان و خيانت و فرار، اعدام بود و سوم مجازات جرائم نسبت به برادران دنيايي از قبيل دزدي و راهزني و هتك ناموس و جور و غيره جزاي بدني سخت و يا اعدام بود ( نامه ي تنسر، صص 16-17).

ديوان سالاري اواخر عصر ساساني

در اواخر دوره ي ساساني تشكيلات ديواني نيز مانند ساير تشكيلات اصلاح شد از تعداد ديوان هاي اين دوره و حدود صلاحيت هر يك از آن ها اطلاعات مستقيمي در دست نيست. ديوان وزير كه محل كار وزير بزرگ بود، بزرگ فرمدار ارجي تمام داشت ( كريستين سن، 1351، ص 118). ديگر ديوان ها، ديوان رسايل يا ايران دبيربد كه در صدر آن دبيربد يا ايران دبيربذ قرار داشت و در زير دست او گروهي مُهردار بودند كه اين مهرهاي مختلف را نگهداري مي كردند. اين مهرها يكي براي دفترخانه ي سري، دو ديگر براي دبيرخانه، سه ديگر براي محكمه ي جنايي، چهار ديگر مخصوص توزيع نشان و اعطاي منصب و پنج ديگر متعلق به امور ماليه بود و لذا هر كدام از موارد ذكر شده مسلماً داراي ديواني مخصوص به خود نيز بوده اند. گمان مي رود ديوان هاي ديگري چون ديوان نظام، پست، ضرابخانه، اوزان نيز وجود داشته است. ديوان ماليه داراي چندين ديوان متمايز بوده است كه بعدها، در عهد خلفاي اموي و عباسي نيز از آن ها اقتباس شد. مشاغل و مناصبي كه در اواخر عهد ساساني در تشكيلات اداري و دولت ساساني وجود داشت عبارت بودند از: وزرگ فرمذار ( وزير اعظم )، موبذان موبذ، هيربذان هيربذ، دبيربذ، سپاهبذ، هتخش بذ، ( واستريوش بذ )، مرزبانان، داذوري داذوران = قاضي اعظم، مغان اندرزبذ، دبير بزرگ ( دبيران مهشت )، نايب كه جانشين وزير بوده است ( اقبال آشتياني، بي تا، ص 241).
شاهان ساساني معمولاً كار و شغل اداري را به خانواده نجبا ارجاع مي كردند. مع هذا اگر يكي از مردان عادي، از خود كفايتي نشان مي داد مي توانست به درجه ي بالاتر يا طبقه ي بالاتري ارتقا يابد. در اين صورت صلاحيت او از طرف روحانيان تصديق و اجازه ي ارتقاي مقام به او داده مي شد. نجبا، جنگجويان، روحانيان و دبيران از پرداخت ماليات معاف بودند. مردم شهر نيز از خدمت سربازي معاف بودند و مي توانستند به تجارت و يا صنعت بپردازند.
از آن جا كه پايه و اساس خانواده ايراني بر تعدد زوجات قرار داشت، ظاهراً زنان شخصيت حقوقي نداشتند. با وجود عادات و سنن قديم، رسوم جديدي نيز وجود داشت كه بر طبق آن زن، صاحب حقوق معيني گرديده بود. در اواخر دوره ساساني زنان بتدريج آزادي و استقلال بيشتري به دست آوردند. در بعضي موارد مسئوليت هايي بر عهده داشتند، مثلاً هنگام مرگ پدر خانواده در موردي كه پسر بالغي نبود كه جانشين پدر گردد، رياست خانواده بر عهده ينخستين زن متوفي به عنوان پسر خوانده مي افتاد و اين پسرخواندگي مطيع قواعد و قوانيني بود كه در متون بسيار قديمي از آن ياد شده است. از طرف ديگر حق مالكيت و يا ممنوعيت تصرف در اموال و قيمومت و بسياري موارد حقوقي ديگر تابع قوانين مخصوصي بودند. اطلاعات مأخوذ از متون قديم نشان مي دهد كه در ايران باستان پايه و اساس اجتماع بر حمايت قانون از اصول مالكيت و تمايز شديد طبقاتي قرار داشت. مزدك در اواخر قرن پنجم ميلادي اين وضع را تا حدودي متزلزل كرد.
در پايان اين بخش خاطر نشان مي سازد كه بسياري از مؤلفه هاي تشكيلات و سازمان هاي اداري ايران چه در دوره ساساني و چه ادوار قبل از آن توسط كشورهاي دور و نزديك اقتباس و تقليد شده است كه به اختصار برخي از اين مؤلفه ها، در ذيل برشمرده مي شود:
ايرانيان به واسطه ي گسترش امپراتوري بزرگ خود سكه را رواج دادند و آن را وسيله اي براي مبادلات بين المللي كردند. برات و چك در دوره ساسانيان معمول، و به صورت يك سند مالكيت رسمي شناخته شد. بازرگانان مسيحي سوريه بعدها برات را از ايران اقتباس كردند و به مغرب زمين بردند. بر همين روال، واژه ي چك و اصطلاح تضمين سند ( حواله كردن )- از ابداعات مؤسسات بانكي ايران در اوايل قرون وسطا - از زبان پهلوي به زبان هاي اروپايي راه يافت. عرب ها چك را معرب كردند صك ناميدند. پديد آمدن انحصارهاي دولتي نيز از انديشه اشكانيان نشئت گرفت. آنان برخي از كالاهاي تجارتي، از جمله تجارت ابريشم خام، را در انحصار دولت قرار دادند.
منشأ اصلي اصناف نيز ايران بوده است. بدين سان كه صاحبان حرف هريك به طور مجزا از اصناف ديگر در يك راسته از بازار خريد و فروش مي كردند. مسئوليت هر صنف با رئيس آن بود. در دوره ي ساساني حتي براي كليه ي صنعتگران و كشاورزان نيز يك رئيس تعيين شده بود و بازرساني بر ايشان نظارت داشتند.
شايان ذكر است در تشكيلات اداري و ديواني ساسانيان لباس از اهميت ويژه اي برخوردار بود. شناخت يك طبقه از طبقه ي ديگر در نگاه نخست، از لباس آن ها مشخص مي گشت. مردان و زنان به لباس و مركب و سراي و بستان و خدمتكار از طبقه ديگر ممتاز بودند. طبقه ي اشراف و نجبا با طبقه عامي متفاوت بود و مردان اين طبقه از مردان طبقه ي پيشه ور و كارگر به لباس و مراكب و تجملات شناخته مي شدند و زنانشان از زنان آن ها به جامه هاي ابريشمي و قصرهاي منيف و كلاه و صيد امتياز داشتند. ( نامه تنسر، صص 19 و 23).

پي‌نوشت‌ها:

1.شاهزادگاني كه احتمال مي رفت روزي بر اريكه ي سلطنت تكيه زنند مجبور بودند با قبول فرمانروايي ايالات، خود را براي پادشاهي مهيا سازند. دو برادر شاپور اول، اردشير و فيروز به ترتيب به حكومت كرمان و كوشان گماشته شدند. فيروز لقب پادشاه بزرگ كوشان را داشت. هرمز اول ( هرمز اردشير) نيز حكومت ارمنستان را. بهرام اول با لقب گيلانشاه بر گيلان حكومت مي كرد. از پسران شاپور اول نرسه حكمران سيستان ( سكانشاه) بود(كريستين سن، 1351، ص 122).
2.واژه شهربان ( شترپان shatrapân) ظاهراً نام قديم مرزبانان بوده و در دوره اول ساسانيان حكام ايالات را شهربان يا بذخش - بتخش bidhakhsh-bitakhsh) گفته اند و لفظ مرزبان بعدها متداول شده است. ( كريستين سن، 1351، ص 157).
3.شش دودمان ديگر عبارت بودند از: كارن پهلو، سورن پهلو، اسپاهبذ پهلو، سپندياذ، مهران و زيك( كريستين سن، 1351، ص 127).
4.ارتبيدس تحريفي است از ارگبيدس كه همان ارگبذ يا هرگبذ است. ارگبذ در اصل معني فرمانده قلعه ي مستحكم را داشته است و به عنوان يك منصب لشكري بسيار مهم شمرده مي شد.
5.عنوان بزرگان و نژادگان گاهي در متون تاريخي با كلمات العظما و الاشراف مترادف بوده است. اصطلاح هاي عربي « اهل البيوتات » و العظما و الاشراف ترجمه ي ادبي كلمات پهلوي و اسپوهران و آزاذان و وزرگان است و گاهي هم فقط نام وزرگان ذكر شده است.
6.تعاليم مغان كه يكي از طوايف هفتگانه ماد را تشكيل مي دادند از قرن هشتم پيش از ميلاد يك جريان معين ديني بود و بر اثر نفوذ مداوم آنان در كشور حتي چنان گفته شده بود كه كشور ماد خصوصاً آتروپاتن ( آذربايجان ) را كشور مغان مي خوانند. آنگاه كه زرتشت بر نواحي غربي و جنوب ايران يعني ماد و پارس مستولي شد، مغان پيشوايان ديانت جديد شدند. ظاهراً سرزمين بدوي قبيله مغان را بايد در رغه ( ري ) جستجو كرد و بعدها نفوذ آنان در نواحي ديگر بخصوص آذربايجان توسعه يافت ( دياكونوف، 1357، ص 347).
7.باج شخصي پولي بود كه درواقع دهقانان، غلامان و تاجران جدا از ماليات پرداخت مي كردند.
8.مجازات « ور » عبارت بود از استفاده از قواي طبيعت براي تعيين حقانيت طرفين دعوا.

منبع مقاله :
تنكابني، حميد، ( 1383)، درآمدي بر ديوان سالاري در ايران، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي