ديوان سالاري در ايران اسلامي
ابوالفضل بيهقي با استناد به شعر معروف دقيقي، ابزار مملكت گيري و تسلط بر آن را به دو چيز دانسته است: شمشير و دينار( پول طلا).
ز دو چيز گيرند مَر مملكت را *** يكي پرنياني، يكي زعفراني(1)
يكي زرّ نام ملك برنبشته *** دگر آهن آب داده يماني
كه ملكت شكاري است كو را نگيرد *** عقاب پرنده و شير ژياني
دو چيز است كو را به بند اندر آرد *** يكي تيغ هندي دگر زرّكاني
به شمشير بايد گرفتن مر او را *** به دينار بستنش پاي ارتواني
كرابخت و شمشير و دينار باشد *** به بالاترين نيزه، پشت كياني
(بيهقي، 1350، ص 496). ابن خلدون نيز به اين دو چيز يعني شمشير و زر عقيده دارد ( ابن خلدون، 1345، ج1، ص 568).
در ايام حكومت خاندان عباسي، در نواحي گوناگون ايران و به ويژه در شرق خلافت، برخي دودمان هاي ايراني بر سر كار آمدند و به تدريج راه استقلال را هموار كردند. طاهريان( 205-259ه.ق ) نخستين سلسله اي بودند كه در مشرق، خلافت نيمه مستقل خود را بنا كرده بودند. بنيان گذاران دودمان طاهري نوعاً ايرانياني بودند كه در ابتدا از ابومسلم، داعي ضد اموي، و سپس از رژيم عباسيان پشتيباني مي كردند و به حق شايسته نام ابناءالدوله بودند كه به آن ها اعطا شد. خدمات آنان در پيروزي مأمون بسيار مؤثر بود. رزيق جد طاهر بن حسين، نخستين والي طاهري خراسان بود و مُصْعَب (2) بن رزيق نياي طاهر دبير سليمان بن كثير الخزاعي، داعي عباسي بود. طاهريان نخست در مشرق خراسان به حكومت رسيدند. « مصعب عامل پوشنگ و ظاهراً هرات بود و بي گمان در سال 160ه.ق/ -7776م عامل خليفه مهدي در پوشنگ بود»(باسورث، 1363، صص 80-81؛ يعقوبي، ج2، 1342، ص 473). طاهريان كه در ابتدا از حكام خلفاي عباسي بودند بيشتر كوشش داشتند تا هويت سياسي ايران را احياء سازند. زمام دولت ايران كه در دوران خلافت عباسيان در دست وزيران و كارگزاران ايراني بود با سركار آمدن طاهريان دوباره به دست پادشاهان ايراني افتاد. وجه تمايز شاهان ايراني در اساس، نسبت به خلفا و بعداً شاهان ايراني شده ترك، آن بود كه مملكت را رأساً و بدون وزير اداره مي كردند. طاهريان و صفاريان به طور معمول به جاي وزير، دبير داشتند و تصميمات و فرمان هاي خود را به وسيله آنان ابلاغ مي كردند و از پيش مي بردند. سامانيان هم بيشتر توسط دبير و كمتر توسط وزير كشورداري مي كردند. عامل اساسي ديگري كه قدرت را از دست خلفا و درواقع از يد وزراي خلفا خارج ساخت و به حكمرانان ايراني واگذار كرد، گسترش نيروي فزاينده جنبش هاي متعددي چون خوارج، خُرمدينان، مازيار و افشين و... بود. انتقال دولت از دست وزيران عباسي به حكمرانان ايراني، توسط اين حكومت ها، به تدريج در بخش هاي گوناگون ايران نيز تحقق يافت.
طاهريان از 205 تا 259ه.ق در خراسان؛
صفاريان از 247 تا 288ه.ق، در سيستان، خراسان، جنوب و جنوب غربي كشور،
سامانيان از 204 تا 390ه.ق، در خراسان بزرگ؛
علويان از 250 تا 316ه.ق، در طبرستان؛
آل زيار از 316 تا 434ه.ق، در گرگان؛
ابودلفيان از 210 تا 285ه.ق، در همدان و كردستان؛
ساجديان از 276 تا 317ه.ق، در آذربايجان و جبال؛
آل بويه از 324 تا 447 ه.ق، در مركز، جنوب، غرب ايران و بين النهرين.
اين دودمان هاي شاهي تا قرن چهارم و پنجم ايراني بودند ولي از اواخر قرن چهارم كه غزنويان در شرق و پس از آن ها از قرن پنجم كه سلجوقيان پيدا شدند، نوبت سلطنت به سلاطين « ايراني شده ي » ترك رسيد.
طاهريان(206-259ه.ق)
طاهريان چنان كه گفته شد خود را ايراني مي دانستند. گرديزي درباره حشمت دستگاه طاهر مي نويسد: «... چهار هزار غلام داشت كه در تشريفات شركت مي كردند...»(گرديزي، 1347، ص 136). متأسفانه طاهريان با همه وطن پرستي و تفاخر به ايراني بودن خود، نسبت به فرهنگ و شعائر ملي ايران علاقه اي نداشتند و نقش فرهنگ را در پايداري و گسترش اقتدار ملي به رسميت نمي شناختند. طاهريان (206-259 ه.ق) را بايد در زمره نخستين فرمانرواياني دانست كه در نواحي شرقي ايران از اطاعت خليفه سرباز زدند و خود را عملاً مستقل كردند. طاهر بن حسين در سال 205 به امر مأمون خليفه عباسي به حكومت خراسان منصوب شد.(3) با وجود اين كه در زمان طاهر خطبه و سكه به نام خليفه خوانده و زده مي شد، طاهر سعي كرد حكومت نيمه مستقلي در شمال شرقي و سپس شرق ايران به وجود آورد. اين روش حكومتي او، در زمان پسرش طلحه نيز تداوم يافت. طاهر رياست شرطه بغداد را نيز داشت. علاوه بر آن جمع آوري خزانه ناحيه عراق نيز با او بود. از 205 حكومت خراسان را نيز برعهده گرفت. طاهر ديگر لزومي براي گنجانيدن نام خليفه در خطبه نديد. طولي نكشيد كه وي را مسموم كردند. طلحه، جانشين وي به تأييد مأمون حاكم خراسان شد و پس از او عبدالله برادر طلحه و علي ابتدا همراه و سپس جدا حكومت خراسان را يافتند. ري، طبرستان و كرمان هم كماكان در اختيار عبدالله گذاشته شد. عبدالله تا زمان مرگ(230ه.ق) در نيشابور بر خراسان حكم راند. جانشين او پسرش طاهر بود و با مرگ او خليفه حكومت خراسان را به پسرش محمد داد. در اين زمان بود كه رويگرزاده اي كه در سيستان از طريق پيوستن به عياران به شهرت رسيده بود با همراهي صالح بن نصر قدرتي به دست آورد و توانست رئيس خوارج را در سيستان شكست دهد. عمليات جنگي يعقوب عليه خوارج و كفار شرق افغانستان موجب اعتبار صفاريان نزد اهل سنت گرديد. يعقوب به محض اين كه امير سيستان شد به كرمان تاخت و محمد بن طاهر، والي خراسان بر حسب درخواست مستعين، خليفه عباسي حكومت وي بر كرمان را به رسميت شناخت.پسران عم محمد بن طاهر بر او حسد كردند و با يعقوب ليث همداستان شدند و قصد خراسان كردند و يعقوب، عاقبت امراي طاهري را با تسخير نيشابور در 259ه.ق از خراسان بيرون راند ( يعقوبي، 1342، ج2، ص 526؛ گرديزي، 1347، صص 137-138).
تغييرات در تشكيلات سياسي اداري طاهريان اندك بود. همچنان دواوين جيش، عرض، نفقات، استيفاء، رسالت، بريد، خراج، مظالم، اشراف، اوقاف، احتساب و وظايف وجود داشتند. تنها گاه حكام به عنوان عمال خراج از خليفه وقت فرمان داشتند و به ولايات فرستاده مي شدند يا در ولايات و ايالات بودند و فرمان خليفه براي آنان صادر و ارسال مي شد. وضع ماليات در زمان طاهريان مانند زمان صفاريان، سامانيان و زياريان و بويه... بيشتر متكي به تحصيل وجوه براي هزينه هاي محلي و ارسال باقي مانده آن به مركز خلافت بود. هر چند طاهريان حكامي نيمه مستقل بودند، ليكن چون از خليفه فرمان داشتند وجوهي به عنوان ماليات مقطوع ساليانه، وظيفه، حمل و هدايا به دربار خلافت مي فرستادند. روش حكومت طاهريان از نامه طاهرحسين كه به فرزندش عبدالله بن طاهر نوشته است روشن مي گردد كه نه فقط دستور كار دولت اين خاندان، بلكه سرمشق ديگر اميران و سلاطين ايراني بعد از اسلام و حتي خلفاي عرب نيز قرار گرفت. متن كامل اين نامه در تواريخ بعد از اسلام از جمله در تاريخ طبري، كامل ابن اثير و تاريخ بغداد خطيب بغدادي، آمده است.
مركز اقتدار طاهر شهر رقه واقع در سواحل فرات بود. وي از نظر اداري، كارگزاري بغداد و نظم شهر و كل تشكيلات سياسي و اجتماعي خراسان را بر عهده داشت. در قلمرو طاهريان شهرهاي مرو و نيشابور دو مركز عمده نهادهاي اداري محسوب مي شدند. طاهر خود وظايف مهمي را عهده دار بود. صاحب شرطه، كارگزار، مسئول نظم عمومي بغداد و مسئول جمع خراج سواد عراق - كه منطقه اي كشاورزي بود - را نيز برعهده داشت. از آنجا كه طاهريان در اصل به واسطه فرمانروايي بر خراسان شهرت داشتند، لذا مناصب اداري بغداد در حفظ و تقويت قدرت اين خاندان چندان مدخليتي نداشت. ( تاريخ ايران كمبريج، 1363، ج4، ص 84). درواقع تا سال هاي نخست قرن چهارم هجري، و مدت ها پس از استقلال خراسان، افرادي چند از خاندان طاهري اين مشاغل را در دست داشتند، ليكن پس از رسيدن طاهر به مشرق، خطبه را بدون نام خليفه خواند و درواقع به طور رسمي اعلام استقلال كرد.
اخلاف طاهر در اطاعت از خليفه كوتاهي نكردند و لذا تمام قدرت اداري خود را بر عراق حفظ كردند و همچنين توانستند، به رغم بعد مسافت، به آباداني و عمران و ايجاد روابط تجاري بين ماوراءالنهر و بغداد بپردازند. معتمد خليفه عباسي درآمدهاي حاصل از املاك خود را در سغد به محمد بن طاهر بن عبدالله انتقال داد ( طبري، 1352-1353، ج14، ص 58-59).
مهم ترين عامل اقتصادي - يعني تجارت برده در ماوراءالنهر - به طاهريان و سپس به سامانيان اختصاص داشت. تجارت برده هم به رونق اقتصادي ماوراءالنهر و خراسان كمك مي كرد و هم به ثروت عظيم خصوصي طاهريان. اين برده ها در تشكيلات اداري و كشوري طاهريان و عباسيان جايگاه ويژه اي داشتند. بردگان ترك تا مقام نگهباني و حتي نگهباني شخص خلفا ( غلامان، مماليك) ارتقاء مي يافتند. عبدالله بن طاهر، خراسان را به طرزي بي سابقه منظم، آباد و آرام كرده بود. مورخان به رغم آشفتگي هاي سياسي و اجتماعي نظير ماجراي مازيار بن قارن، افشين، بابك خرم دين و حمزه خارجي از طاهريان به دو صورت فرمانروايان و كارگزاران مقتدر خراسان ياد كرده اند ( يعقوبي، 1342، ج2، ص 508). طاهريان خود پيوسته صاحب مناصب اداري در عراق و نواحي مركزي خلافت بودند. مي گويند كه محمد بن عبدالله بن طاهر حاجب خلفا نيز محسوب مي شد.
صفاريان ( 247-393ه.ق)
صفاريان، دودماني بودند كه از سيستان برخاستند ( 247-393ه.ق). هرچند عصر درخشش و اقتدار حكومت صفاري از پنجاه سال فراتر نرفت، مدت فرمانروايي نخستين امراي صفاري از اهميت بيشتري در تاريخ خلافت برخوردار بوده است.سلسله صفاريان با قوت گرفتن يعقوب ليث در سيستان رسميت يافت. يعقوب فعاليت خود را با دخول در دسته هاي غازيان و مبارزان شروع كرده بود. از خانواده اي رويگر بود. با تشكيل گروه عياران زندگي سياسي خود را آغاز كرد. ابتدا به اميري بُست رسيد و سپس نواحي تگين آباد، غزنين، زابلستان، شارستان، باميان و كابل را تسخير كرد ( گرديزي، 1347، ص 139). به تدريج بر سرزمين اصلي خود سيستان حكومت كرد و اين حكومت را تا شيراز، اصفهان و اهواز گسترش داد. پيروزي هاي يعقوب و بعدها برادرش عمروبن ليث خلفا را مجبور به قبول حكومت آنان در اين نواحي كرد. پس از مرگ يعقوب، برادرش عمرو به حكومت خراسان و سيستان رسيد. به محض اين كه سامانيان موفق به شكست عمروليث شدند خليفه بي درنگ منشور حكومت صفاريان را پس گرفت و پس از آن خراسان به قلمرو سامانيان پيوست و سامانيان چند سال بعد سيستان را نيز تصرف كردند.
صفاريان نخستين شكاف عظيم را در تماميت قلمرو عباسي پديد آوردند. طاهريان از ميان ملازمان نظامي و اداري خلفا برخاسته بودند و ليكن قدرت يعقوب بن ليث در سيستان از طريق ارث يا وابستگي اداري به دست نيامده بود ( تاريخ سيستان، 1314، ص 222 ). يعقوب امارت و حكومت خراسان، طبرستان، گرگان، ري و فارس به اضافه ولايت سيستان، كرمان، مكران و سند را همراه با صاحب شرطگي بغداد به جاي طاهريان به دست آورد. حكومت صفاري به دليل عيارمنشي فرمانروايانش و همچنين بي تكلفي و ساده زيستن اميرانش از ماهيتي آزادمنشانه برخوردار بود. لذا از سخت گيري به مردم جلوگيري مي شد و به هنگام دريافت ماليات از كساني كه كمتر از پانصد درم درآمد داشتند، ماليات اخذ نمي شد. به دشواري مي توان از لا به لاي صفحات تاريخ سيستان، مطالبي درباره شيوه حكومتي صفاريان به دست آورد. گاه از ميزان سپاه، دادن خلعت و لوا ياد مي كند. گرديزي مي نويسد كه عمروليث داراي چهار خزينه ي سلاح، مال و صدقات سپاه، مال خاص چون غله و ضياع و خزينه مال از درآمد و احداث ( زمين تازه كشت ) و حشم بوده است ( گرديزي، 1347، ص 133). سپاه صفاري داراي تجهيزات كافي و منجيان ( مخبران گزارشگر ) بود. تاريخ سيستان حكايت از دادگري ايام حكومت صفاريان دارد. يعقوب شخصاً در روز معين بر خضراء كوشك ( ميدان قصر ) مي نشست و به عرض حال و شكايت مردم رسيدگي مي كرد ( تاريخ سيستان، 1314، ص 265).
علاوه بر آن وي دبيراني را براي رسيدگي به احوال مردم اعزام مي داشت. در منابع معتبر تاريخي از ديوان اقطاع، جيش، رسائل، صاحب الشرطه و استيفا، در اين دوره ذكر به ميان آمده است. امراي صفاري غلامان درگاهي داشتند و شباهت آشكار سلاح، تجهيزات و وظايف اين غلامان با غلامان درگاهي غزنويان شگفت آور است. اين همانندي مبين نوعي پيوستگي و اتصال در كاربرد فنون نظاميِ مشرق عالم اسلام بوده است. بنا به گفته ي مسعودي، نگريستن به رشد و پرورش و تربيت غلامان، يگانه سرگرمي يعقوب محسوب مي شد. در دستگاه صفاري مواجب هر سه ماه به صورت حواله اي ( رزقه، بيستگاني ) صادر مي شد ( تاريخ سيستان، صص 222 به بعد). عارض يا رئيس ديوان امور لشكري ( ديوان جيش ) اقطاعاتي را دريافت مي كرد و ميزان آن بستگي به پيروزي هاي شاياني داشت كه در جنگ ها به دست مي آمد. راه و رسم تأمين و نگهداري سپاه از طريق عايدات زمين و ضياع تا آن زمان در خراسان و مشرق سابقه نداشت و بي گمان صفاريان اين رسم را كه برگرفته از عراق و مغرب ايران است، متداول كردند ( باسورث، 1363، ج4، ص 111).
از نحوه اداره داخلي ولاياتي نظير خراسان و فارس در عهد حكومت صفاري چنين استنباط مي شود كه در اين ولايات رفتار محصلان مالياتي به عنوان نماينده ي سياست حكومت مركزي صفاريان، با مردم به بهترين وجه بود.
شايان ذكر است حكومت هايي كه در سرزمين هاي اسلامي جانشين قدرت عباسيان مي شدند، سازمان هاي اداري خود را از روي نمونه بغداد مي ساختند. يعقوب پس از تسلط بر سيستان، بي درنگ به استقرار ديوان و گماشتن كارگزاران خود بر امور دولت پرداخت و ظاهراً محمد بن وصيف سگزي شاعر و اديب آن دوره، رئيس ديوان رسايل وي بوده است. تا ايام امارت عمرو، از وزيري كه رئيس اجرايي دولت صفاري باشد، خبري در مآخذ نيست. اما از سال هاي نخست قرن چهارم هجري، همان گونه كه گرديزي از خزاين چهارگانه ي عمرو و وزير اين خزاين ياد مي كند، در منابع تاريخي بارها از شغل وزارت سخن به ميان آمده است. رئيس سازمان مالي كشور اداره ي امور مالي مملكت را با استقلال و بدون نظارت و مداخله مستقيم هيچ فردي انجام مي داد و بدين سان صفاريان وظايف وزير را نيز خود برعهده داشتند و انجام مي دادند.
در اكثر نقاط سرزمين ايران، خاندان هاي قديمي گذشته از كارهاي ديواني، بسياري از مناصب و مشاغل ديگر را نيز در انحصار خود داشتند. از جمله ي اين خاندان ها كه به گفته ي ابن حوقل تا قرن چهارم در فارس مصدر امور مهم بودند بايد از خاندان حبيب و خاندان ابي صفيه و خاندان مرزبان پسر دادبه نام برد ( ابن حوقل، 1345، ص 256).
كاركنان و صاحبان مشاغل دولتي، خود در حقيقت هم عضوي از هيئت حاكمه و هم خدمتگزار طبقه بالا محسوب مي شدند. صاحبان قلم در دستگاه صفاريان سخت محترم بودند و بي ترديد صفاريان در نوزايي فرهنگ و ادب فارسي در نيمه دوم سده ي سوم هجري بسيار مؤثر بوده اند. يعقوب در دربار خود شعرايي را پذيرفت كه گذشته از دبيري، شارح و مورخ نيز بودند. بدين سان، صفاريان را مي توان يكي از عوامل پيدايي نوعي خاص از فرهنگ و عرق ميهن دوستي ايراني - اسلامي قلمداد كرد. دربارهاي خلافت و سلطنت در حوزه ي ديوان ها و تشريفات آن و نيز اداره تشكيلات و سازمان دولت هاي بعد از اسلام، از جمله دولت صفاريان، داراي همگوني و ويژگي هاي مشترك بوده اند.
سامانيان (261-389ه.ق)
نُه تن بودند زِآل سامان مشهور هريك به امارت خراسان مأمور اسماعيلي و احمدي و نصري دو نوح و دو عبدالملك و دو منصور سامان جد دودمان سامانيان، در روزگار اسد بن عبدالله قسري مسلمان شد و به احترام او نام فرزندش را اسد گذاشت. اسد چهار پسر داشت به نام هاي نوح، احمد، الياس و يحيي كه در زمان مأمون در مرو طي سال هاي 193 تا 202 در آن ناحيه اقامت داشتند ( نرشخي، 1351، ص 70). اينان بنابر دستور مأمون فتنه رافع بن ليث را در خراسان سركوب كردند. بنابراين چون مأمون به خلافت رسيد، حكومت شهرهاي ماوراءالنهر را بديشان سپرد: نوح امير سمرقند، احمد امير مرو و فرغانه، الياس اميرهرات و يحيي امير چاچ ( تاشكند ) شدند. پس از عزل غسان و در هنگام جانشيني طاهر ذواليمينين به سفارش خليفه، فرزندان اسد در مقام خود باقي ماندند. طي سال هاي بعد، روز به روز بر قدرت اينان افزوده شد و فرزندان آن ها نيز بر حكومت پدر جانشين شدند به طوري كه در هنگام انقراض طاهريان، نصر بن احمد كه امارت سمرقند را داشت از جانب خليفه به اميري ماوراءالنهر منصوب شد و برادرش اسماعيل را به فرمانروايي بخارا برگزيد. در دوران صفاريان نيز نبرد بين اسماعيل و عمروليث صفاري درگرفت كه منجر به پيروزي اسماعيل و منشور گرفتن او گرديد ( 287ه.ق).سامانيان براي استقرار حكومت خود در نواحي مازندران هم با فرمانداران زيديان جنگيدند و سپس حكومت مستقلي را در شمال ايران تشكيل دادند كه در رأس آن امير اسماعيل ساماني بود. اسماعيل ساماني موفق شد نواحي خراسان، گرگان، سيستان، قزوين و ري را به متصرفات خود بيفزايد و در ايام حكومت اسماعيل به ويژه در بخارا، ديوانخانه اي تشكيل شد تا به شكايات مردم رسيدگي كند و از اين جهت او را « امير عادل » و پس از مرگش « امير ماضي » مي گفتند. پس از او ابونصر احمد بن اسماعيل (295-301ه.ق) به امارت ماوراءالنهر رسيد و نبردهايي در سمرقند براي تداوم قدرت سامانيان انجام داد و به سال 301 ه.ق به قتل رسيد.
نصر بن احمد، پسر و جانشين او معروف به « امير سعيد » ناآرامي هاي ناحيه را فرونشانيد و آرامش و امنيت دوران او مديون وزيراني چون ابوعبدالله جيهاني و جانشين او ابوالفضل بلعمي و بعدها پسر جيهاني به نام ابوعلي جيهاني است. در زمان صدارت بلعمي، سه برادر نصر ادعاي حكومت كردند كه به تدبير بلعمي دستگير و زنداني شدند. از مشكلات زمان حكومت نصر، قوت گرفتن حركت هاي اسماعيليان بود. به ويژه كه برخي از بزرگان دربار ساماني نيز پيرو مذهب اسماعيلي بودند و سرانجام نصر هم از اين آيين، تبعيت كرد و از حكومت كناره گرفت. نوح بن نصر ملقب به « امير حميد » در ولايت خراسان به خلافت بنشست و وزارت خود را به ابوالفضل محمد بن محمد حاكم داد كه به حاكم جليل معروف بود ( گرديزي، 1347، ص 153).
در اين بين، امير چغانيان ( ابوعلي چغاني ) نيز با وي به نبرد برخاست و سرانجام نوح بن نصر امير چغاني را در 336 شكست داد و سرزمين چغانيان را هم فتح كرد. ابوالفوارس عبدالملك، پسر بزرگ نوح ملقب به « امير رشيد» پس از پدر به حكومت رسيد (343-350ه.ق). ابوصالح منصور بن نوح از 350 تا 366 ه.ق به امارت رسيد و بلعمي را در وزارت باقي گذاشت. پس از او ابوالقاسم نوح بن منصور (366-387ه.ق) حكومت كرد و ابوالقاسم به نوح دوم معروف بود و در ايام او به تدريج حكومت سامانيان رو به زوال رفت و برخوردها با خاندان آل بويه، فرصت چنداني براي انسجام سامانيان نگذاشت. منصور دوم (387-389ه.ق) جانشين پدر بود و خردسالي او سبب گرديد كه بزرگان در امور حكومت مداخلات متعددي كنند. در پايان در زمان عبدالملك بن نوح (389ه.ق) محمود پسر سبكتكين كه لقب سيف الدوله داشت در پيشروي ايلك خانيان ( نصر قراخاني ) در نبرد با امير ساماني همكاري و نهايتاً سامانيان را منقرض كرد. پس از انقراض اين سلسله ماوراءالنهر در اختيار ايلك خانيان و خراسان در اختيار غزنويان قرار گرفت. محمود خطبه به نام خليفه قادر عباسي خواند و به القاب امين المله و يمين الدوله ملقب گرديد ( گرديزي، 1347، ص 172).
سامانيان نژاد خالص ايراني داشتند، يعني متعلق به يكي از خاندان هاي ايراني بودند و برخي منابع نسبشان را به خاندان اشرافي بهرام چوبين ساساني مي رسانند. سامانيان شهرهاي ماوراءالنهر و خراسان مانند بخارا ( پايتخت )، بلخ، مرو و نيشابور را تحت فرمانروايي خود داشتند و سپس نواحي حوزه ي امارت قديم صفاريان را نيز در خراسان و سيستان به حوزه فرمانروايي حكومت خود ملحق ساختند ( تمدن ايراني، 1343، ص 259).
نظام حكومتي سامانيان نيز همچنان به كسب مشروعيت از دربار خلافت متكي بود و خليفه منشور حكومت را براي امراي ساماني ارسال مي داشت. تشكيلات دولت ساماني به همراه تقسيمات مركزي و ولايتي آن براساس الگوي نظام خلافت بغداد اداره مي شد. واليان محلي را پادشاهان تعيين مي كردند يا اميران محلي وظيفه اي نظير واليان بر عهده داشتند. آن ها دست نشاندگان گوش به فرمان امير ساماني بودند. وظيفه ي اصلي ولات و اميران محلي جمع آوري خراج و ماليات، و به هنگام نياز، گردآوري سپاه براي دولت بخارا بود. والي خراسان، به مثابه پهناورترين ولايت قلمرو ساماني، معمولاً منصب سپاهسالاري ( صاحب الجيوش ) را نيز بر عهده داشت.
وظايف سياسي ميان دربار و ديوان سالاري طبق الگوي بغداد تقسيم مي شد. منصب صدارت عظمي بسيار پراهميت بود، زيرا وزيري مقتدر قادر بود ديگر مقامات دولتي را عزل، نصب و حتي منصب فرماندهي سپاه را براي خود حفظ كند. وزير بزرگ، رئيس ديوان يا تشكيلات اداري دولت محسوب مي شد و بنابراين با رئيس دربار ( حاجب ) مسئوليت مشترك داشت. در حقيقت، وزير دست راست امير بود و از اين رو، در سلسله مراتب فرماندهي بعد از امير قرار مي گرفت. حاجب كه در منابع، حاجب الحجاب خوانده مي شد هم تراز وزير دربار كنوني بود. در دوره ي امراي نخستين ساماني، وكيل يا رئيسِ اهل خانه امير، بيشتر از حاجب نفوذ داشت.
بنابراين، يكي از عوامل مهم ثبات دولت ساماني نظام اداري بود كه وزيري با قدرت بر آن رياست مي كرد هرچند در همان هنگام اين امكان وجود داشت كه ميان درباريان مبارزات قدرت طلبانه در جريان باشد ( گرديزي، 1347، صص 163-171). در رأس دربار، پس از امير يا حاكم، منصب حاجب الحجاب قرار داشت و به ميزان سال هاي خدمت و وظايف محوله حتي لباس آنان نيز تغيير مي كرد، بدين ترتيب كه پس از سه سال كار عنوان وثاق باشي ( خيمه دار يا حاجب ) را كسب مي كردند و پس از هفت سال خود مي توانستند خيمه و خرگاه داشته باشند. مقام و منصب بعدي درباري صاحب حرس يا امير حرس بود كه مسئوليتي مشابه با شغل رئيس نگاهبانان يا صاحب الشرطه را برعهده داشت. در صفحه هاي پيشين اشارت رفت كه طاهر و يعقوب، هر دو، منصب صاحب شرطگي دربار بغداد را داشته اند منصبي كه درواقع مقامي عالي به شمار مي رفت ( تاريخ ايران كمبريج، 1363، ج4، ص 126). نظام الملك در اين باره مي نويسد: « اميري حرس به همه روزگار يكي از شغل هاي معظم بوده است. چنان كه گذشته از امير و حاجب بزرگ، هيچ كس از امير حرس به درگاه بزرگ تر نبوده است. »( نظام الملك، 1334، ص 140).
علاوه بر مركز ولايات، در نواحي تابعه نيز تشكيلات اداري وجود داشته و هر عامل داراي ديوان هاي مشابهِ سراي سلطان بود و بدين سان ديوان هاي متعددي پديد آمده بود ( نرشخي، 1351، ص 36). در بخارا، پايتخت دولت ساماني ده وزارت خانه ( ديوان ) وجود داشت كه عبارت بودند از: ديوان صدارت عظمي ( وزير )، ديوان خزانه دار( مستوفي )، ديوان رسايل ( عميدالملك )، ديوان رئيس نگهبانان شاهي ( صاحب شرطه )، ديوان رئيس چاپار ( بريد )، ديوان بازرس مالياتي و مفتش عمومي ( مشرف )، ديوان املاك خصوصي پادشاه ( مملكه خاصه )، ديوان رئيس انتظامات ( محتسب )، ديوان عطيه هاي ديني ( اوقاف ) و ديوان دادگري ( قضا ) (نرشخي، 1351، ص 36). اگرچه با مديريت وزيري با تدبير نظام اداري رشد كمي و كيفي مي يافت، در هنگام صدارت وزيران ناتوان نيز- هرچند به خواري و بي حاصلي - نظام اداري وظيفه خود را انجام مي داد.
در نظام اداري عصر ساماني زبان فارسي جريان داشت. اين كه بعدها در عصر غزنوي، حسن ميمندي كوشش كرد تا زبان ديوان سالاري را به زبان عربي برگرداند، خود مبين آن است كه قبلاً زبان رسمي ديوان ها فارسي بوده است. گذشته از اين كه در دوره آل بويه، دبيري با عنوان كاتب رسايل الفارسيه وجود داشت، سياست نامه ي خواجه نظام الملك گواهي است بر اين كه تشكيلات اداري دولت بخارا براي سلجوقيان و دولت هاي بعدي به عنوان الگو و سرمشق محسوب مي شده است.
تشكيلات اداري ساماني آميزه اي از الگوي ساساني و ويژگي هاي محلي آسياي مركزي و عربي - اسلامي بوده است. بدين سان مي توان سامانيان را نخستين دولتي دانست كه تشكيلات ديوان سالاري را كه خود قبلاً به شدت عربي شده بود از بغداد گرفتند و آن را دوباره ايراني كردند. بغداد كه خود اين تشكيلات را از تيسفون به عاريت گرفته بود. از جانب ديگر ماوراءالنهر زير سلطه ساسانيان نبود و دبيران، روحانيان ( اعم از مانوي، عيسوي، بودايي و زرتشتي ) و اهل قلم از حيث نفوذ در جامعه از جايگاه برتري برخوردار بودند، زيرا جامعه ي ماوراءالنهر- برخلاف جامعه ي خراسان كه داراي سلسله مراتب اجتماعي و طبقات منفصل بود - بيشتر جامعه اي سوداگر محسوب مي شد.
بنابراين ماوراءالنهر بيش از خراسان براي پيدايش يك جامعه تساوي خواه بدون امتيازات ويژه زمينه داشت و به همين دليل نوزايي ايران در ماوراءالنهر آغاز گرديد، نه در خراسان. ليكن بايد پذيرفت كه اين نوزايي ايراني - اسلامي در دولت ساماني نشو و نما يافت و اين سامانيان بودند كه اسلام را از قالب هاي تنگ و شعائر سنتي عرب بدوي رهانيدند و به فرهنگي قابل ارائه به جامعه جهاني مبدل كردند. ساختار دولت ساماني نيز اين امر را تأييد مي كند، زيرا در منابع مربوط به دوره ساماني سه طبقه انديشمند جامعه اسلامي به وضوح قابل تشخيص است: الف) طبقه دبيران ( كاتب )، ب)طبقه اديبان و ج)طبقه علماي ديني ( دانشمند - عالم )( تاريخ ايران كمبريج، 1363، ج4، ص 128). با توجه به مراتب ياد شده و با علم به اين كه در زمان امير احمد بن اسماعيل ساماني فرمان ها از فارسي به عربي برگردانيده مي شد، و نظر به اين كه زبان فارسي در نظام ديواني ساماني ساري و جاري بوده است اين امر به اثبات مي رسد.
امراي ساماني اغلب به خلفا وفادار بودند، خليفه در بغداد از فعاليت هاي آنان باخبر بود، سكه ها هم نام امير ساماني را داشت و هم نام خليفه را. در منابع تاريخي، همه سلاطين ساماني « امير » خوانده مي شدند كه در آن زمان هم تراز نايب السلطنه خليفه محسوب مي شد. سامانيان، نظير خلفاي عباسي لقب سلطنتي داشتند. در دستگاه و تشكيلات ديواني و اداري ساماني وزراي مشهوري چون ابوعبدالله جيهاني (4) حضور داشتند. گرديزي و نرشخي در فضل و علم و دانش وي و اين كه رياست تمامي ديوان ها را به وجهي نيكو بنا مي نهاد سخن گفته اند ( گرديزي، 1347، ص 150؛ نرشخي، 1351، ص 132).
از ديگر وزراي ساماني، ابوالفضل محمد بن عبدالله بلعمي وزير اسماعيل بن احمد و پسرش احمد و پسر احمد نصر بود. وي در سال 326 از وزارت بركنار شد و در 330 ه.ق درگذشت. ابوالعباس عبدالله بن محمد ميكال تا سال 347 رياست ديوان رسايل و تا سال 392 يعني سال مرگش، رياست نيشابور را به فرمان ابوجعفر عتبي در اختيار داشت ( سمعاني، 1988، ج5، ص 434؛ ابن فندق، 1317، ص 117).
جدا از اين نظام اداري سامانيان كه از ويژگي هاي خاصي برخوردار بود، شايسته است مقامات و القاب اين دوره را نيز مورد توجه قرار دهيم. مناصب قاضي القضات، شيخ الاسلام و يا خطيب در اين دوره به طور رسمي پديد آمدند ( نظام الملك، 1334، ص 210). سلاطين سامانيان - چون امير سديد، اميرحميد، امير رشيد، امير ماضي (5)، اميرسعيد و...- لقب امير داشتند. قضات، ائمه و عالمان دين نيز با القابي مانند مجدالدين، شرف الاسلام، سيف السنه، زين الشريعه و فخرالعلماء خوانده مي شدند. سپهسالاران، اميران و گماشتگان را سيف الدوله، حسام الدوله، ظهيرالدوله، جمال الدوله، شمس الدوله و... مي ناميدند و عميدان و عاملان نيز داراي القابي نظير: عميدالملك، نظام الملك، كمال الملك و شرف الملك بودند ( نظام الملك، 1334، ص 211).
ورود تركان به دستگاه اداري و لشكري سامانيان درواقع به منظور علم كردن قدرتي در مقابل بزرگ زمين داران صاحب قدرت بود. استخدام غلامان ترك در تمامي اركان دولتي و لشكري و ارتقاي منزلت آنان از طريق اعطاء اقطاعات به ايشان آن چنان قدرتي به اين غلامان بخشيد كه پس از اندك زماني تقريباً تمامي سپاه در اختيار غلامان ترك قرار گرفت و دستگاه دولت مجبور شد براي رضايت خاطر ايشان به طور مستمر از خزانه به سپاهيان پول بپردازد. گرديزي مي نويسد: « چون يك سال برآمد شمار كردند، حاكم [ وزير نوح بن منصور ] شصت و اند بار هزار هزار درم به حشم داده بوده و خزينه ها خالي شد »(گرديزي، 1347، ص 155).
آل بويه (320-448ه.ق)
نسبت آل بويه به يزدگرد ساساني مي رسد. پسران بويه، علي، حسن و احمد از طرف خليفه عباسي به عمادالدوله، ركن الدوله و معزالدوله ملقب شدند. حكومت آل بويه را بايد در سه ناحيه فارس، عراق ( به انضمام خوزستان و كرمان ) و بالاخره ري، اصفهان و همدان مورد بررسي قرار داد. حكومت آل بويه زماني قوت گرفت كه قدرت مركزي خلفا به تدريج رو به ضعف نهاد و رفته رفته حكومت هاي محلي مختلف و نسبتاً مستقلي در آذربايجان و سواحل شمالي ( ساجيان، سالاريان، و زياريان ) و نواحي شرقي ايران به وجود آمد، از جمله ي اين حكومت ها آل بويه بود كه به زودي موفق شد مناطق مركزي و جنوبي ايران را از زير سلطه عباسيان خارج كند. فتح بغداد در 334ه.ق بر قدرت سياسي و معنوي خاندان بويه افزود.مؤسس دولت آل بويه عمادالدوله علي بن بويه بود و وي ابتدا با پيوستن به سپاه اميرنصر بن احمد ساماني و سپس با موافقت وي به خدمت ماكان كاكي والي گرگان رفت و سپس به حكومت ري رسيد. به زودي برادرانش حسن (ركن الدوله ) و احمد ( معزالدوله ) در دستگاه او صاحب مشاغلي شدند و با تمايل شديد به شيعه و پس از كشته شدن مرداويج زياري به زودي بر نواحي مختلف چون اصفهان و كرمان دست يافتند. عمادالدوله در 338 درگذشت و فناخسرو پسر ركن الدوله به جاي عموي خود نشست و پس از تحكيم قدرت در شيراز از جانب خليفه لقب عضدالدوله را يافت و خود را شاهنشاه خواند. با مرگ معزالدوله، آل بويه به سه شعبه تقسيم شدند: آل بويه ي فارس، آل بويه ي عراق، خوزستان و كرمان و آل بويه ري، همدان و اصفهان. عضدالدوله كرمان را جزو قلمرو خود ساخت و قلمرو آل بويه در زمان او از كرانه هاي خليج فارس تا درياي خزر و در مشرق از كرمان تا مناطق شمالي شام بود. در قسمت هاي ديگر نيز بزرگان آل بويه به صورت خراج گزار به حكمراني مي پرداختند.
قدرت آل بويه بر خلفا به اندازه اي بود كه عزل و نصب ايشان به دست آل بويه بود و در بغداد، بيمارستان و رصدخانه داير كردند. معزالدوله المستكفي را كور كرد و المطيع را به جاي او بر مسند خلافت نشاند ( 334-363ه.ق). عزالدوله جانشين معزالدوله هم صاحب همين قدرت بود و هنگامي كه عضدالدوله به جاي عزالدوله نشست و بر بغداد مستولي شد الطائع خليفه عباسي از او اطاعت كرد. در 381ه.ق به فرمان بهاءالدوله ديلمي خلع شده و القادر بالله را بهاءالدوله به خلافت رسانيد تا عاقبت به دست سلجوقيان افتاد و طغرل بر ابونصر خسروالملك الرحيم بويهي پيروز شد و القائم به امرالله از زندان ارسلان بساسيري آزاد گرديد (422ه.ق).
اعقاب عضدالدوله تا سال 447 و اعقاب فخرالدوله تا سال 420 حكومت داشتند. علاءالدوله محمد از حدود 398 بر اصفهان مستولي شد و در 414 همدان را از سماءالدوله ي ديلمي گرفت و فرزندان وي در اصفهان، همدان، يزد و نهاوند حكومت مي كردند و در 443 به دست سلاجقه استقلال آنان از بين رفت ( كرمر، 1375، صص 73-74).(6)
آل بويه به فرهنگ ايران خدمات شاياني كردند، به ويژه فناخسرو عضدالدوله پسر ركن الدوله كه خود از دانشمندان عصر خويش به شمار مي رفت، دانشمندان را گرامي مي داشت. بنا به گفته ي خواجه نظام الملك، از روزگار ساساني تا زمان عضدالدوله هيچ كس را شاهنشاه نخوانده بودند (نظام الملك، 1334، ص 212). به هر روي، عضدالدوله لقب شاهنشاه داشته است. وزراي اين خاندان اكثراً از فضلا بودند، مانند ابوالفضل بن عميد، وزير ركن الدوله ديلمي كه از مردم قم بود و سي و دو سال منصب وزارت داشت؛ ابوعلي مسكويه كه كتابدار و صاحب اسرار وي محسوب مي شد؛ صاحب عباد وزير فخرالدوله از فضلا و نويسندگان نامدار شمرده مي شد، وي نخستين وزيري بود كه به واسطه كثرت مصاحبت با ابن عميد به صاحب ابن عميد معروف گرديد و پس از اين كه به وزارت رسيد كليه ي وزرا را صاحب ناميدند. در پايان هم مي توان از ابوعلي سينا وزير شمس الدوله ديلمي پسر فخرالدوله نام آورد.
در نظام حكومت خاندان بويه، مقام وزارت، پس از فرمانروا، بالاترين مقام بود. عضدالدوله كه به تقسيم قدرت ميان خلافت و سلطنت اعتقاد داشت، خود را امير عادل خواند. در واقع عادل به صفتي اشارت دارد كه امتياز ويژه ديرينه پادشاهان ايران بوده است ( تاريخ ايران كمبريج، 1363، ج4، ص 237). اين لقب بر روي سكه اي با تاريخ ضرب سال 350 قمري در شيراز ديده مي شود. سكه هاي ديگري نيز با اين لقب در 365 و 369 ه.ق ضرب شده است (همان جا). نظر به اين كه عضدالدوله وزيري مسيحي به نام نصر بن هارون در شيراز داشت كه به امور رسيدگي مي كرد و در همان حال نيز مطهر بن عبدالله در بغداد از جانب وي انجام وظيفه مي كرد، مي توان گفت كه در اين دوران، مانند زمان حكومت بسياري از سران آل بويه، دو نوع وزارت تفويض و تنفيذ وجود داشته است و چنان كه پيش از اين هم بيان گرديد، وزير تفويض مقام بالاتري نسبت به وزير تنفيذ داشته است.
ديوان رسايل در خاندان بويه از اهميت ويژه اي برخوردار گرديد. به ويژه كه در نتيجه ي تناقضات پديد آمده ي ناشي از روحيه توسعه طلبانه بزرگ زمين داري و نيز منازعات ميان اميران و سلاطين محلي ايران، احتمالاً قلم تواناي صاحب ديوان رسايل مي توانست بزرگ ترين نقش را بازي كند. به همين سبب در موضوع اهميت دبيري در آن روزگار، كتاب هاي بسيار نوشته شده است و به اقتضاي موضوع اين سمت را در بسياري مواقع، به خصوص در روزگار آل بويه، « وزير كاتب » نيز ناميده اند. در ديوان رسايل عده اي به نام « كاتبان انشاء » حضور داشتند كه در زمان عضدالدوله از ميان دانشمندان انتخاب مي شدند. وزير ديوان رسايل در بارگاه خليفه يا درگاه پادشاه دفتري مخصوص داشت.
ديگر از ديوان هاي مهم آل بويه مي توان به ديوان استيفا ( ديوان بيت المال ) اشاره كرد. اقتدار آل بويه تا بغداد را زير نفوذ داشت. به رغم قدرت استقلال مالي و اقتصادي، هدايا را براي خليفه مي فرستادند. شيراز به عنوان پايتخت اصلي، ضراب خانه داشت. به سال 350ه.ق درآمد فارس و راه هاي آن تحت نظارت ابوالفضل بن عميد بود. در اين دوران، خريد و فروش با درهم صورت مي گرفت ( ابن حوقل، 1345، صص 67 و 71). مستوفي ديوان سالار يا وزير داراي يبعد از وزير بزرگ مقام دوم را داشت كه اغلب هر دو شغل را يك وزير عهده دار بود.
ديوان ديگري كه در دوره آل بويه از اهميت بيشتري نسبت به ساير دواوين برخوردار بود، ديوان جيش بود. مقام صاحب الجيشي يا سهپسالاري از طرف پادشاه يا امير اعطا مي گرديد. سپهسالار در همه جا با اعمال نظر بزرگ زمين داران و پيشوايان ديني و به دست و رأي پادشاه تعيين مي گشت. در دوره آل بويه، ديوان جيش را « ديوان عرض » و وزير آن را عارض مي ناميدند. اين ديوان به مثابه سازمان و وزارت لشكر محسوب مي شد كه مواجب و سلاح لشكريان را تأمين مي كرد ( جرفادقاني، 1345، ص 82). عارض هر سال يك بار افراد سپاهي را با تمام جنگ افزارهايي كه در اختيار داشتند در جاي معيني به حضور شاه مي آورد. در دوره آل بويه به سپاهيان - كه تركان در آن به شدت نفوذ كرده و قدرتمند شده بودند - توجه مخصوصي مي شد. سبكتگين (7) سپهسالار معزالدوله، همچون الپ تكين، حاجب سپهسالار ترك نيروهاي ساماني، خود نيز ترك بود.
ديوان نفقات ( حسابداري مخصوص )، مسئول رسيدگي و وارسي حساب هزينه هاي دربار پادشاه بود و به حساب بازرگاناني كه تأمين كننده نان و گوشت و ديگر مايحتاج زندگي بودند، رسيدگي مي كرد. اين ديوان در دوره سلاطين ايراني به ويژه آل بويه به هزينه هايي كه احتياجات دربار پادشاه را برطرف مي كرد و به حساب بازرگاناني كه عهده دار تهيه و فروش نان و گوشت و ديگر مايحتاج زندگي بودند، رسيدگي مي نمود. اگر بنايي لازم بود مي ساخت و به حساب مهندسان، معماران، بنايان و كارگران آن رسيدگي مي كرد ( تاريخ ايران كمبريج، 1363، ج4، ص 243).
شايان ذكر است كه محل تمامي ديوان ها در پايتخت بود و مقام وزارت بزرگ گذشته از نظارت كل بر اين دواوين، مسئولي را با عنوان رئيس ديوان براي نظارت بر اين ديوان ها منصوب مي كرد.
اصطخري كه خود در ايام حكومت آل بويه در فارس به سر مي برد در مورد امور ديواني و اهل ديوان و نيز قابليت و فعاليت مردم فارس در مسائل ديواني چنين مي نويسد:
«اهل ديوان هاي خلافت و عمال بيشتر از پارس بوده اند... و عمال ديوان هاي پارس در عمل كافي تر باشند، به حكم آن كه در پارس ديوان هاي مختلف است... قومي هستند در پارس، ايشان را اهل بيوت خوانند، عمل ديوان ها ميراث دارند...»(اصطخري، 1368، صص 128-129).
از وزراي معروف دوره آل بويه بايد از ابوسعيد بن موسي ( مخلوع عمادالدوله ) و ابوالفتح بن عميد ( مقتول مؤيد الدوله ) نام برد. خاندان عميد و ابن عميد از دودمان هاي بافرهنگ ايران بودند كه به جز مقام شامخ ادبي و نويسندگي، بيش از نيم قرن پيشگام نهضت هاي ملي و زنده كننده آداب و رسوم ديرين ايراني و مروج مذهب شيعه و مشوق اديبان و پاسدار برقراري و استواري پادشاهي آل بويه و آل زيار بودند. پادشاهان آل بويه نخستين خاندان ايراني اند كه توانستند بر خلفاي بغداد مسلط شوند. آل بويه پيرو تشيع و مروج جدي آن به شمار مي آيند.
در دوراني كه اميران ايراني با استفاده از ضعف خلفاي بغداد و در هر گوشه اي از سرزمين ايران به تشكيل حكومت هاي مستقل پرداختند، خلفاي عباسي به همين اندازه قانع بودند كه از آنان به عنوان خليفه در خطبه ها ياد گردد. شهرياران پراكنده اي نيز مانند جستانيان در رودبار، لنكريان در زنجان و طارم، سالاريان و روّاديان در آذربايجان حكومت مي كردند كه مي توان به اين نوع حكومت هاي ايراني، شهرياري هاي پراكنده نام داد. فرمانروايي آل زيار در طبرستان و گرگان از جمله مهم ترين آنان به شمار مي رفت. حكومت هاي پراكنده براي اداره سرزمين هاي تحت سلطه خود، هم زمان از دواوين بغداد و نيز از ديوان سالاري سلسله هايي نظير سامانيان، صفاريان، غزنويان دوره اول و آل بويه بهره مي جستند ( تاريخ ايران كمبريج، 1363، ج4، صص 195-196).
پينوشتها:
1.پرنياني يعني شمشيري كه به رواني و لغزندگي ابريشم و حرير باشد و زعفراني يعني طلا دينار يا پول طلا و با اولي گردنِ گردن كشان را بايد زد و با دومي گردن سر به راهان را زير بند آورد ( نقل از بيهقي، 1350، ص 496).
2.مصعب از اهالي پوشنگ هرات بود.
3.مأمون در 195ه.ق طاهر را براي مبارزه با قواي برادرش امين در ري فرمانده ي سپاه كرد. طاهر در اين نبرد پيروز شد. طاهر در آغاز حكومت مأمون، ولايت شام، مصر و جزيره را داشت. ( يعقوبي، 1342، ص 473).
4.جيهاني نه تنها مردي لايق بلكه جغرافيدان و عالمي شهير بود. كتاب جغرافياي جيهاني مشتمل بر اطلاعات مفصلي درباره سرزمين ها و مردم مشرق و شمال ماوراءالنهر بود كه جيهاني آن را از رسولان، سوداگران و ديگران به دست آورده بود. علاقه ي جيهاني به جغرافيا او را واداشت كه جغرافيدانان را به دربار بخارا دعوت كند. دلبستگي جيهاني تنها به جغرافيا نبود زيرا وي دانشمندان، منجمان، ادبا و ديگر علما را به دربار بخارا دعوت و آنجا را به عنوان مركز علم بلند آوازه كرد. ( براي اطلاعات بيشتر در باب جيهاني رك: ابودُلف، 1342).
5.اين لقب معمولاً پس از وفات گفته مي شد.
6.براي اطلاعات بيشتر درباره اين خاندان رك: لينپول، 1312، طبقات سلاطين اسلام، ترجمه ي عباس اقبال، تهران، مطبعه مهر، صص 125 به بعد.
7.سبكتگين، غلام الپ تكين ( به معني شاهزاده محبوب ) بود و در ابتدا والي سامانيان و لقب حاجب الحجابي داشت. مقر ابتدايي او غزنه بود تا آن كه تركان غزنه سبكتگين را به رهبري خود برداشتند.
تنكابني، حميد، ( 1383)، درآمدي بر ديوان سالاري در ايران، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}