ديوان سالاري چنگيزي
فتح ايران به دست مغول را فاجعه اي عظيم بيان كرده اند. منابع تاريخي اغلب مغول ها را از آميختگي طوايفي چند همچون تاتار، قُنْقْرات، اُويرات، نايمان، كَرائيت، قيات، اُيغور، قَرْلُق و... دانسته اند. طوايف مغول مقارن ظهور چنگيز، به فرمان رئيس قبيله قرائيت گردن نهادند و آن ها كه در مغرب مغولستان سكونت داشتند، تحت فرمان گورخان قراختايي قرار گرفتند. در سايه ي قدرت رهبري چنگيز و پدر وي، قبيله كوچك قيات از امپراتوري ختا مستقل شد. سپس تمام قبايل مغول و ترك تابع يك حكومت گرديدند. چنگيز( تموچين ) در حدود سال 549ه.ق در مغولستان تولد يافت. پدرش يَسُوكاي بَهادُر رئيس و خان قبيله قيات از قبايل مغول بوده است.
مجاورت و همسايگي مغول با ممالك خوارزمشاهي موجب شد تا انگيزه اي براي تجارت بيشتر تجار مسلمان با مغولستان و چين فراهم آيد. ليكن، چنان كه پيش از اين نيز بيان شد، فرستادگان چنگيز كه با خود هدايايي براي سلطان محمد خوارزمشاه به همراه داشتند، تمام توسط اميراُترار معروف به غايرخان كه در مال و دارايي آنان طمع كرده بود - به جز يك نفر كه موفق به فرار گرديد - كشته شدند. پس از اين واقعه، چنگيز ضمن اعتراض به قتل سفيران خود، خواستار تسليم غايرخان از سلطان خوارزمشاه شد، كه نه تنها با اين درخواست موافقت نشد، بلكه فرستادگان چنگيز را هم كشت و با اين اقدام نابخردانه، موجب جاري شدن سيل مغول ها به طرف ايران گرديد.
چنگيز در سال 616ه.ق بخارا و در سال 617 سمرقند را فتح كرد و با عبور از جيحون به تعقيب خوارزمشاه پرداخت و سپس به خراسان هجوم برد. خوارزمشاه در اواخر 617 در جزيره ي آبسكون درگذشت و چنگيز در سال 618 گرگانج پايتخت معروف و قديم خوارزم را نابود كرد. مغولان، مردم شهرهاي ترمذ، بلخ، باميان، طخارستان، طالقان، مرو، نسا، ابيورد، بيهق، سرخس، طوس، نيشابور و هرات را قتل عام كردند. در اين ميان جلال الدين منكبرني، كه سلطان محمد هنگام فرار وي را به وليعهدي برگزيده بود، در نزديك غزنين با مغولان جنگيد، ليكن به رغم آن كه ابتدا قوتوقو سردار چنگيز را به سختي شكست داد، به دليل آن كه سپاه تحت فرماندهي وي از اقوام گوناگون تشكيل يافته بود، نتوانست آنان را منسجم نگه دارد و ناگزير به طرف سند رهسپار شد. بعد از فرار جلال الدين، غزنين نيز ويران شد.
پس از مرگ چنگيز در سال 624، اوگتاي قاآن جاي وي را گرفت. جلال الدين كه از برابر چنگيزيان به سوي سند گريخته بود، پس از درگيري با غوريان به كرمان و از آن جا به فارس رفت و سپس به بغداد رسيد. وي در سال 622 پس از فتح تبريز، حكومت اتابكان آذربايجان را برانداخت و از آن پس تا سال 628 در آذربايجان، عراق، آسياي صغير، گرجستان و ارمنستان، سرگرم جنگ هاي بي حاصل شد. ظلم و ويرانگري خوارزمشاهيان در اين نواحي ادامه يافت، به طوري كه موجب نفرت ايرانيان از آنان شد. سرانجام جلال الدين، خسته و ناتوان در نزديكي ديار بكر گرفتار حمله ناگهاني مغولان گرديد و به ناچار به كوه هاي ميافارقين پناه برد و سرانجام در شوال سال 628 در همان جا به دست كردان كشته شد.
جورماغون از سران مغول هم - كه از طرف اوگتاي قاآن مأمور فتح بلاد ايران شده بود - سرزمين هايي را كه چنگيز در يورش خود فرصت نكرده بود تصرف كند ( مانند غزنين، كابل، سند، سيستان، طبرستان، گيلان، اران، آذربايجان، ارمنستان و...) فتح و ويران كرد. فارس تحت حكومت اتابكان سلغري، كرمان در اختيار قراختائيان بود. قسمتي از نواحي غور و غرجستان بر اثر قبول حاكميت ايلي مغول از بلاي حمله در امان ماندند. هرچند، چنان كه مي دانيم، كرمان را اوگتاي و جغتاي در حيات چنگيز يكبار زير و رو كرده بودند.
بعد از اوگتاي قاآن پسرش گيوك خان (639-647) و پس از او منگوقاآن ( منگ كا)(648-675) به خاني نشستند. در عهد خان اخير هولاكو مأمور تكميل فتوحات مغول در ايران و ساير نواحي غربي آسيا گرديد (651هجري). در فاصله ميان تسلط مغول بر مشرق ايران و اعزام هولاكو، سرزمين هاي فتح شده ي مغولان را حكام مغولي يعني چنتمور، نوسال، گرگوز، اميرارغون آقا با معاضدت سرداران مغولي كه سپاهيان مغول را در اختيار داشتند، و به راهنمايي وزراي ايراني مانند شرف الدين خوارزمي و بهاءالدين محمد جويني ( پدر شمس الدين صاحب ديوان و عطاملك جويني ) اداره مي كردند ( اقبال آشتياني، 1356، ج1، صص 25-69؛ صفا، 1351، صص 3-13؛ جويني، 1329ه.ق/1911م، ج1، صص 14-29، 58-62 و بعد؛ اشپولر، 1351، صص 23-51).
ايران در آستانه يورش مغول، به رغم هجوم صحرانوردان و دست به دست شدن مسند شهرياري، از ساخت اجتماعي نسبتاً پابرجايي برخوردار بود. نظم و نسقي كه وزيران خردمندي چون جيهاني، بلعمي، اسفرايني و خواجه نظام برقرار ساخته بودند، هنوز وجود داشت. در زمان حمله مغولان به ايران، مظفرالدين ابوشجاع سعد بن زنگي در فارس سلطنت مي كرد كه ظاهراً خود را به دربار خوارزمشاه پيوسته مي دانست و خواجه عميدالدين ابونصر اسعد فارسي نيز وزارت سعد را عهده دار بود. پس از وي مظفرالدين قُتْلُغ خان ابوبكر سعد بن زنگي پسر ابوشجاع به ناگزير برادر خود تهمتن را نزد اوگتاي قاآن فرستاد و بدين سان توانست فارس را از تاخت و تاز مغولان نجات دهد. ابوبكر از هر نظر فرمانروايي باتدبير و برجسته بود. وي دانشمندان و هنرمندان را در دربار خويش گرد آورد و فرمانِ ساخت مساجد و مدارس بزرگ را صادر كرد. وي همچنين با وضع قوانين مالياتي، به وضع مالكيت سرزمين تحت فرمانروايي خويش سروسامان داد. ابوبكر مغرب الدين مفاخر مسعود و امير فخرالدين ابوبكر را به منصب وزارت و جمال الدين ابوبكر مصري را به منصب قاضي القضاتي منصوب كرد. در اين دوره، وزرا و قاضي القضات همكاري بسياري با يكديگر داشتند ( اشپولر، 1351، ص 146).
ملكوك شبانكاره ي فارس در هنگام يورش مغول به توسعه متصرفات شبانكارگان پرداخته بودند و بدين سان ملك مظفرالدين محمد بن قطب الدين مبارز در 624ه.ق به سلطنت رسيد و تا سال 658 سلطنت كرد. وليكن از آن جا كه عمال او بر مردم ظلم روا مي داشتند، هولاكو سپاهي به شبانكاره فرستاد و حكومت را به قطب الدين مبارز پسر ملك مظفر واگذار كرد. از آن پس چند تن از امراي كم اهميت شبانكاره به حكومت پرداختند تا سال 756 كه ملوك شبانكاره برافتادند.
اتابكان يزد و اتابكان لرستان - كه آنان را امراي هزار اسپي هم گفته اند - اطاعت مغولان را پذيرفتند. آل كرت كه متصرفاتشان گاه تا نواحي شرقي خراسان، افغانستان، سيستان و كناره هاي سند مي رسيد و مركز حكمرانيشان هرات بود، اصلاً در خدمت پادشاهان غوري بودند، ولي در زمان هجوم مغول، اطاعت از چنگيزخان را پذيرا شدند. پادشاهان آل كرت در خصوص تربيت شاعران و پذيرايي از عده اي از نويسندگان و نيز به سبب دل مشغولي و علاقه برخي از آنان به شعر و ادب از اهميت خاصي برخوردارند. پادشاهان اين سلسله با پذيرش ايل مغولان توانستند مركز نسبتاً امني در هرات پديد آورند ( صفا، 1351-1356، ج3، صص 18-21).
كرمان در سايه ي هرج و مرج حمله مغولان زير فرمانروايي يكي از امراء گورخان قراختايي به نام بُراق حاجِب تحت الحمايه ي سلطان جلال الدين بود. وي دختر براق حاجب را به عقد خود درآورد ( اشپولر، 1351، ص 158). پس از درگذشت براق حاجب در سال 632 مغولان پسرش ركن الدين مبارك خواجه را به جانشيني پدر گماردند. پس از چندي به فرمان منگوقاآن، برادرزاده و داماد ركن الدين مبارك جانشين وي شد و سپس جلال الدين سيورغاتميش بن قطب الدين محمد ( 681-691ه.ق) به سلطنت رسيد. وي از ممدوحان سيد قوام الدين شيرواني( سيد ذوالفقار ) معاصر خاقاني شمرده مي شد (صفا، 1351-1356، ج3، ص 52). پس از وي هم خواهرش پادشاه خاتون به فرمانروايي كرمان رسيد. وي زني مدبر و دانشمند بود و خود نيز شعر نيكو مي سرود ( همان مأخذ، ص 658).
گيلان تنها منطقه ي ايران بود كه مستقل باقي ماند و مغولان حتي به طور ظاهري هم نتوانستند سررشته فرمانروايي آن را با اعزام حاكمي از جانب خود به دست گيرند. گيلان در آن موقع به دوازده منطقه تقسيم مي شد كه هر يك اميري داشت، اما چهار بخش فومن، لاهيجان، رشت و توليم كه با هم هم پيمان بودند، متنفذترين اين اميرنشينان را تشكيل مي دادند. اين اميران قلمروي محدود و متناسب با آن، درباري كوچك داشتند و با اين همه نشانه هاي ظاهري پادشاهان چون طبل خانه و رقبه را دارا بودند. درآمد آنان اغلب از مواد خام تأمين مي شد و قصرهايشان از چوب ساخته شده بود ( اشپولر، 1351، ص 171).
چنگيز و جانشينان وي(1)(613-654ه.ق)
نخستين تماس مغولان با سلطان محمد خوارزمشاه، چنان كه گفته شد، در زمستان 612 در حدود دشت قرقيز رخ داد كه خوارزمشاه با اعزام هيئتي به رياست بهاءالدين رازي(2) به دربار خان مغول، باب روابط دوستانه با چنگيزخان را گشود. در ابتدا، تمام سعي و تلاش وي گشودن راه تجاري و طريق كارواني قديم بين ايران و چين بود. مغول به هنگام هجوم به ايران و فتح آن، با ملتي باهويت و فرهنگِ غني و ديرپا روبرو شد. در دوران حاكميت مغول بر ايران، به ويژه در دوره حكومت ايلخانان، امور مملكت بيشتر در دست دانشوران و اصحاب قلم و مديران لايق ايراني نَسب اداره مي شد. تهاجم مغول به ايران گذشته از تأثيرات فرهنگي اقتصادي عميقي كه بر ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران گذارد، هم زمان در انديشه و رفتار مغولان نيز تغييرات ژرفي پديد آورد، به طوري كه نميتوان ايلخانان پس از غازان خان را مغول ناميد.به راستي هويت واقعي مغولان چه بود؟ مغولستان هيچ گاه گهواره ي زندگي جماعت خانه به دوش پرجنب و جوش مانند تخارها، سيت ها، سرمت ها، هيونگ نوها و...نبود بلكه پايگاه چادرنشيناني بود كه به تازگي و از زمان بيرون رانده شدن اويغورها در قرن دوم هجري، محل اسكانِ مردماني با رفتاري ابتدايي شد. از بي فرهنگي چادرنشينان همين بس كه آنان حتي قادر نبودند كه پشم گوسفندان خود را بچينند. آنان صرفاً به پشم هاي به زمين ريخته بسنده مي كردند. نزد آنان يك اسب راهوار، يك گله رو به افزايش، و يك زن زيباروي گونه گلناري بيش از هر چيز ديگري ارزش داشت (جويني، 1329ه.ق/ 1911م،ج1، ص 80). مغول به محض آن كه تحت فرمان حكومت واحدي درآمد، بر ضرورت وجود تشكيلات و سازمان هاي منظم كشوري و لشكري آگاهي يافت. تاتاران از خود الفبا نداشتند، بدين سبب جوانان مغول از اويغوران سواد فراگرفتند تا بتوانند مجموعه ي «ياسا» يعني حقوق عرفي مغولان را تنظيم و تحرير كنند (همان مأخذ، ص 17). چنگيزخان نه تنها يك امپراتوري پديد آورد، بلكه آن را چنان خوب سازمان داد كه تا پنجاه سال پس از مرگش نيز هم چنان در حال توسعه بود. چنگيز از خدمات مشاوران فرهيخته اي كه متعلق به جوامع پيشرفته تر بودند بهره ها جست. وي كه به كلي از تعصب نژادي بركنار بود، وزيران و فرماندهان خود را از ميان بيست ملت گوناگون انتخاب كرد. او حامي و پشتيبان بازرگاني بين المللي بود و متعاقب رسيدن به مقام خان عالي، مجموعه قوانين خود را به نام ياسا به طور رسمي اعلام كرد ( بارتولد، 1352، ص 814).
گرايش سياسي و شيوه ي حكومتي مغولان
با ورود مغول به ايران دو الگوي حكومتي با دو گرايش سياسي عمده وجود داشت: نخست، گرايش تجزيه ي صحرانشيني، چرا كه در دولت مغول، نظام حكومتي تركيبي از اولوس هاي نظامي و واحدهاي قبيله اي بود، و دوم، حكومتي نيرومند در مركز، كه هدايت كننده تشكيلات اداري در سطح مملكتي محسوب مي شد و از نظام ديوان سالاري زنجيرواري پيروي مي كرد. بدين سان وجود دو جريان متعارض سياسي، مانند دوره سلجوقي، علت اصلي تكوين رويدادها و تحولات سياسي بود كه به ويژه در دوران بعد - عهد غازان خان و رشيدالدين فضل الله همداني - بيشتر جلوه مي كرد. قوانين ياساي چنگيزخان مقرر مي داشت كه مغولان زندگي خانه به دوشي را حفظ كنند و در شهرها سكونت نگزينند ( جويني، 1329ه.ق/1921م، ج1، صص 16-25؛ بارتولد، 1352، ج2، ص 499).آنچه هم در عهد سلاجقه و هم در دوران مغول تضاد ميان دو طريقه ي زندگي كردن، يعني معيشت بدوي و زندگي شهري را تشديد مي كرد نظام « اقطاع » بود. در اين نظام، دهات و مزارع تحت نظارت و تسلط امراي بدوي قرار داشت چه ايشان غارتِ همگاني رعاياي ثابت مكانِ كشاورز را وسيله معيشت مي شمردند. در اساس، مغول تفاوت چنداني ميان ساكنان مطيع و غيرمطيع قايل نمي شد و فقط مي خواست همه را غارت كند. رعاياي مطيع را با تحميل و مطالبه ماليات هاي سنگين و رعاياي ياغي را با غلبه بر ايشان و تحصيل غنايم جنگي تحت فشار قرار مي داد. نمايندگان جريان اول يعني معتقدان به طرز معيشت بدوي در دولت مغول عبارت بودند از: خود چنگيز و اخلاف وي يعني خان اولوس جغتاي خان و گيوگ قاآن، و انديشه جريان دوم، يعني گرايش به مركزيت در ميان فاتحان، ابتدا به گروه كوچكي از اشراف نظامي صحرانشين متكي بود. هواداران اين گرايش سياسي كه از ايجاد يك قدرت مركزي نيرومند و اتخاذ شيوه قديم حكومت ايران جانب داري مي كردند، از جانب منگوقاآن و نيز اوكتاي قاآن حمايت مي شدند.
تشكيلات لشكري و كشوري
در دوره ي نخستين غلبه مغولان، به دليل خلأ سازمان اداري نظام مند و منسجم، تشكيلات لشكري از اهميت ويژه اي برخوردار بود و به نوعي نظام اداري حكومت نيز محسوب مي شد. نخست بايد از انتخاب افرادي به عنوان قراولان خاصه كه كشيكچي خوانده مي شدند سخن به ميان آورد. تجديد حيات تشكيلات كشيكچيان (3)درواقع از سال 603ه.ق آغاز شده بود. قراول كشيك به چهار نوبت تقسيم مي شد كه هر نوبت سه روز طول مي كشيد. كشيكچيان از يك سو مطيع انتظامات سخت، ولي از سوي ديگر داراي امتيازات بزرگي بودند. كشيكچيان درواقع از نزديكان خان شمرده مي شدند كه در لشكركشي ها به سرزمين هاي دوردست نيز از امتيازات برخوردار بودند. بيشتر سرداران چنگيزخان از ميان كشيكچيان برخاستند.تومانان ( تمنان - تومنان ): از اميرتومان يا سركرده ي ده هزار تن، در عهد چنگيز سخن رفته است. جويني گويد: « تمام خلايق را ده ده كرده و از هر ده يك نفس را امير نه ديگر و از ميان ده امير يك نفر را اميرصد نام نهاده و بدين نسبت تا هزار و به ده هزار كشد اميري نصب كرده او را [ امير تومان] خواندند ».(جويني، 1329، ج1، ص 23). در ميان اقوام صحرانشين از قديم رسم بود كه در رأس لشكريان اميران دهه، صده و هزاره و اميرتومانان قرار داشتند و فرماندهان هر سال يك بار به خدمت چنگيزخان مي رسيدند ( بارتولد، ج2، ص 802).
نويان ( نوين ): در ميان رجال و اطرافيان چنگيزخان، عالي ترين مقامات از آن شاهزادگان و خاندان وي بودند. اين شاهزادگان را نويان مي گفتند. چنانكه تولي خان ملقب به الغ نويان يعني اميربزرگ بود ( همداني، 1331، ج1، ص 552).
مريتوچريك ( سواركاران ): قسمت اعظم سپاه مغول را تشكيل مي دادند.
يبوغان چريك: يا واحد پياده كه از اسرا و سپاهياني كه از قلمرو مغولان جمع آوري شده بود، تشكيل مي يافت ( اشپولر، 1351، ص 400).
ترخان يا اشراف: اشراف لشكري كه از امتيازات ويژه اي برخوردار بودند، لقب ترخان داشتند. جويني امتيازات ترخانان را به تفصيل برشمرده است. (جويني، 1329، ج1، صص 27-28). پس از چنگيز، اوگتاي قاآن جانشين پدر شد. وي مردي زيرك و هوشيار، و دست و دلباز، و در مواقع لزوم، سخت گير و بي رحم بود. ليكن توجه اوگتاي قاآن به اسلام و مدارا با ايرانيان را مي توان وجه مشخصه ي شخصيت اجتماعي وي شمرد. وجود اين جانشين، در ابتداي كار حكومت مغولان بر ايران اهميت بسيار دارد، زيرا به دليل نفوذ و رسوخ ايرانيان و فرهنگ ايراني در عمق انديشه ي اوگتاي، تحريكات زردنژادان و بوداييان در كار ايرانيان كنترل گرديد. توفيق بزرگ ايرانيان از آن جا آغاز شد كه در دوران آغازين سلطنتِ نخستين جانشين چنگيز اوگتاي قاآن، حكومت ايالات اسلامي تحت تابعيت را، همچون گذشته در اختيار محمود يلواج(4) باقي گذاشت. بدين سان وي در طول حكومت خويش از قتل و غارت هاي بي رويه جلوگيري به عمل آورد.
در دوران حكومت مغول هاي اول در ايران، نمايندگان قدرت عاليه حكام بودند كه مسئوليت اداره ي مالياتي را نيز بر عهده داشتند. شحنه ها به فرماندهي شهرها گمارده شدند، درواقع بعد از داروغه ها، از قدرت بالايي برخوردار بودند. اصطلاح « داروغه» كه از ديرباز در ميان مغولان مرسوم بود براي نخستين بار در دوره ايلخانيان وارد ادبيات تاريخي ايران گرديد. « داروغه » از واژه مغولي (درو Darv) به معني « فشار دادن » و « مهر كردن » گرفته شده است كه در سلسله مراتب ديواني مغولان، به منصب مهمي اشارت دارد. وظايف داروغه چي عبارت بودند از: آمارگيري از ساكنان، گماردن قشون محلي، برقراري وسايل ارتباطي پستي، جمع آوري ماليات و ارسال ماليات به دربار ( البته به موازات آنان باسقاقان نيز مأمور جمع آوري ماليات بودند ) ( لمبتون، 1363، ص 153).
چنگيزخان، با استفاده از الگوهاي ديگر كشورها، توانست در مغولستان و كشورهاي همسايه ي آن يعني تركستان و ماوراءالنهر، نظام اداري كشور را تأسيس كند. چيني ها، به خصوص در سال 611ه.ق كه قلمرو آنان به تصرف چنگيزخان درآمد، در پديد آوردن سازمان دستگاه كشوري چنگيزخان سهيم بوده اند. اوگتاي قلمرو خود را به ده ايالت تقسيم كرد بدون آن كه به اداره اين ايالات توجه زيادي داشته باشد. در امپراتوري مغول سلطان، مطلق العنان و داراي اختيارات نامحدود بود و بدين لحاظ براي كنترل و نظارت وي شورايي به نام قوريلتاي ( شوراي ايل ) وجود داشت. از ديگر برنامه ها و اقدامات اساسي اوگتاي، مي توان به ايجاد شغل و مقام تمغاچي(5) و تثبيت و تعيين ميزان مال و خراج و تأسيس پست (يام) اشاره كرد. شغل فرماندهي كل با نويان ها به معني ارباب، آقا و رئيس بود كه دستجات دهه: اربان، صده: جااون ( جاقون ) و هزاره: منگغان و ده هزار= تومان را فرماندهي مي كردند و اين شغل منصبي لشكري - كشوري و در عين حال موروثي بود ( تِسُف، 1345، ص 174).
اكثر اين مشاغل قدرت سياسي به همراه داشت و نويان ها كه به فرمان خان بزرگ به مقاماتي مي رسيدند فرمانشان به نام « يرليغ » صادر مي شد. آنان گذشته از فرماندهي اردوگاه ها، حكمراني و رياست ايل و يا چند ايل بزرگ را نيز برعهده داشتند. در سال هاي اوليه ي امپراتوري مغول، اربابان بزرگ و كوچك همگي تحت عنوان نويان - ارباب نظامي - خوانده مي شدند. ليكن از آن جا كه مغولان مردماني عمل گرا بودند به دور از كبر و غرور رايج، از مردمان و ملت هاي ديگر مي آموختند. لذا مشاهده مي شود كه در امپراتوري مغول، از تقسيمات و مقام هاي ديگر نيز نام برده مي شود كه از ختايي ها و اويغورها برگرفته شده است.
همانگونه كه اشارت رفت، باسقاق به معناي داروغه، اصطلاحي تركي است و « توشاي باسقاق » كه جويني از آن نام مي برد درواقع فارسي شده اي از دو عنوان رسمي چينيان ختايي يعني « تاي - شيه » به معني آموزگار بزرگ ( مورگان، 1371، ص 131) و باسقاق است. مغول پس از تصرف دو قلمرو بزرگ ايران و چين، به اربابان يك جانشين تبديل شدند كه فرهنگ، آداب و سنت هاي ديرپا و پيچيده متصرفات خود را ناديده نگرفتند. هرچند آنان با وارد كردن مفاهيم و عناصري نظير « داروغه چي » موجد تغييراتي در نهادهاي موجود بودند، ليكن تا حدودي مجوز حفظ نظام اداري موجود را نيز صادر كردند. شايان ذكر است كه در فاصله ي ميان اشغال ايران توسط چنگيزخان و استقرار ايلخانان، اغلب غيرايراني ها مهم ترين مناصب را در اختيار داشتند. حكومت يلواج و پس از وي فرزندش برهان الدين مسعودبيك براي ايرانيان اميدبخش و قابل پذيرش بود ( اقبال، 1356، ج1، صص 147-148).
بعدها از جانب امپراتور و زير نظر مسعود بيك گرگوز- اويغوري الاصل - براي حكومت خراسان مشاغلي انتخاب شد. وي بودايي مذهب و مردي فاضل بود. پس از استقرار، طوس را مركز خود قرار داد. گرگوز چنان به سرعت شيفته ي تمدن و فرهنگ ايران شد كه نه تنها دست به كار اصلاحات مالياتي و ترميم ويراني ها زد بلكه سرانجام خود نيز مسلمان شد ( بياني، ج1، ص 138). چنين گمان مي رود كه وي به همين دليل، مورد بغض و كينه ي شديد دست اندركاران حكومت مركزي قرار گرفت و سرانجام به قتل رسيد ( جويني، 1329، ج2، ص 242؛ همداني، 1331، ج1، ص 575).
هرچند مرگ گرگوز باعث كندي و ركود كار ايرانيان شد، ولي مانع سير نفوذ ايرانيان در دستگاه سياسي نگرديد. مغولان از هرگونه نهاد يا كارگزار بالقوه اي كه گمان مي رفت امكان و قابليت پديد آوردن نظام و دستگاه حكومتي كارآمدي را داشته باشند، بهره مي جستند. ترازو و محك سنجش كارآمدي حكومت نيز به طور عمده ميزان عوايدي بود كه دريافت مي شد. در نهادهاي حكومتي امپراتوري مغول، مؤلفه و عنصري كه به طور مشخص بتوان آن را مغولي دانست مشاهده نمي شود مگر شيوه اعمال حاكميت در حوزه و امور كلان امپراتوري كه بر مبناي « ياسا » ي چنگيز نهاده شده بود.
حكومت مغولي معمولاً پي ريزي نظام سياسي خود و مشخصات آن را با اعلام رسمي قوانين مشخص مي كرد. اسناد تدوين يك چنين نظام قانوني به چنگيز معطوف و معروف است و در حقيقت اين « ياساي بزرگ » او بود كه تا مدت ها يكي از مباني قانوني و گريزناپذير امپراتوري مغول شمرده مي شد. نسخه اي از مجموعه قوانين ياساي بزرگ(6) در خزانه هاي شاهزادگان مغول نگهداري مي شد ليكن تاكنون هيچ نسخه كاملي از آن به دست نيامده است. هرچند مي توان با گردآوري و طبقه بندي قطعاتي كه در منابع گوناگون نقل شده است، تا حدودي آن را بازسازي كرد. شخصيت اصلي در سراسر اين قانون، برادرخوانده يا به گفته رشيدالدين، فرزندخوانده چنگيزخان يعني « شي گي قوتوقو » است (رشيدالدين، 1331، ج1، ص 414) كه به سال 1206 ميلادي در قوريلتاي ( مجمع عمومي شاهزادگان و امراي خاندان سلطنتي ) به مقام قاضي القضاتي ( يرغوچي ) منصوب شد و بدين سان و براساس اصول پذيرفته شده مغولان، ياسا به وي سپرده شد. از دو مسير مي توان ياساها و محتواي آن را وارسي كرد: يكم، تاريخ سري و گزارش از قوريلتاي 1206م، و دوم، مطالب آلتون دبتر( دفتر طلايي ) كه رشيدالدين از آن ها استفاده كرده است ( پليو، 1350، صص 83-84).
شايان ذكر است كه واژه ياسا به صورت « يسق » به مفهوم دستور يا فرمان به كار رفته است و بنابر آن ياساها در اصل دستوراتي بوده كه به حسب مورد صادر مي گرديد و درواقع يك نوع مقررات موردي بود كه در روند تكاملي خود تبديل به مجموعه قوانين شد. متن ياسا را نيز مانند آلتون دبتر تابو مي دانستند و آن را پنهان مي كردند. به هر روي، مغولان مجموعه قوانيني را اعمال و اجرا مي كردند كه متن كامل آن در دسترس نيست، ليكن مجموعه اي از گفتارهاي چنگيزخان مشتمل بر اصول يا « بيلگ » هاي وي جمع آوري گرديده كه رشيدالدين به تفصيل آن ها را بيان كرده است ( همداني، 1331، قسم سوم، صص 434 به بعد). ضمناً در موارد معيني كه ميان مغولان نزاع در مي گرفت، گزارش مكتوبي از ماجرا، تحت عنوان يرغونامه نگه داري مي شده است (7)( نخجواني، 1976، ج2، صص 29-35).
هرچند درباره ياساي بزرگ منابع قاطع و مستحكمي در دسترس نيست و ليكن، در خصوص شوراي بزرگ ( قوريلتاي كبير ) و قوريلتاهاي بعدي كه به ويژه اوگتاي تشكيل داد، منابع، فراوان است. قوريلتاي متشكل از اشراف و صاحب منصبان برجسته معمولاً به فرمان قاآن در هنگام انتخاب فرمانروا و در موارد ضروري ديگر براي بحث در مورد مسائل حياتي مملكت تشكيل مي گرديد ( اقبال، 1356، ص 84).
دبيرخانه، مركز اسناد و فرمان هاي دولتي
مغولان داراي زبان مخصوص به خود ولي فاقد خط بودند و لذا خط اويغوري به آنان آموزش داده شد تا بتوانند سازمان حكومتي خود را بهتر اداره كنند. آنان به درستي به ضرورت وجود يك سازمان مركزي براي اداره ي امور دولت پي بردند، تا قوانين و فرمان هايي كه فرمانروا و اطرافيان وي وضع يا صادر مي كنند، تدوين و نگهداري و منتشر گردد. چنگيزخان به كمك مشاوران اويغوري خود و با رايزني دبيران چيني و ايراني، دبيرخانه اي دولتي تأسيس كرد و گيوگ خان بُلغاي آغا را، كه نسطوري و قاضي القضات بود، به رياست دبيرخانه ي دولتي گمارد. رشيدالدين هم وي را رئيس الكتاب ناميد ( همداني، 1331، ج1، ص 573). گيوگ صدور فرمان هاي قانوني ( يرليغ ) و مثال ها را به او واگذار كرد. اكثر صاحب منصبان دبيرخانه مسلمان بودند و اغلب با زبان هاي رسمي دربار چون مغولي، فارسي، اويغوري، ختايي، تبتي و تنكوتي آشنايي داشتند. براي تمام اين زبان ها لغتنامه هاي مخصوص تدوين شده بود و در آغاز اسناد به پيروي از سرمشق كهن مغولي، جمله ي « با تأييدات خداوند جاودان » نوشته مي شد و بعدها در دوران زمامداري و فرمانروايان مسلمان « بسم الله الرحمن الرحيم » نيز اضافه گرديد (8)( اشپولر، 1351، ص 291). شايان ذكر است كه تا روي كار آمدن رشيدالدين در دوران منكو هر سرزميني طبق قواعد و رسوم و عادات قومي و ملي آن اداره مي شد و بدين منظور در دبيرخانه ي خان بزرگ، دبيراني از نمايندگان همه ي اديان، اقوام و مليت ها پذيرفته مي شدند.منكو در برنامه ي اوكتاي در مورد تنظيم امر وصول ماليات ها و پايان بخشيدن به خودكامگي در اخذ عوارض تجديدنظر كرد. خان بزرگ، به طور علني اعلام داشت كه انديشه اش معطوف به اعتلاي سطح رفاه و آسايش مردم است نه پر كردن خزانه ي خويش. وي در قوريلتاي در سال 649ه.ق شركت كرد و دستور داد تا امراي تمام نواحي به طور كتبي، وضع ناحيه ي خويش و اقداماتي را كه براي رفاه مردم به عمل آورده اند، گزارش كنند. اين خود مبين آن است كه اوامر منكو و اوگتاي بر روي كاغذ باقي مانده و به استناد منابع، بار ماليات ها همچنان سنگين بوده است و به عبارت ديگر مي توان دريافت كه اوامر منكو و اوگتاي در اين زمينه نيز اجرا نمي شده است ( اقبال، 1356، صص 158-159).
درخصوص هيچ يك از مباحث و عناصر مربوط به نهادهاي امپراتوري مغول به اندازه ي مبحث ماليات، توجه نشده است. پتروشفسكي، ضمن بررسي منابع فارسي مربوط به عهد مغول به اين نتيجه رسيده است كه براي ماليات از چهل و پنج اصطلاح گوناگون استفاده مي شده است. هرچند اين به معناي آن نيست كه چهل و پنج نوع ماليات مختلف وجود داشته، زيرا اصطلاح ها در زمان ها و مكان هاي گوناگون متفاوت بوده است ( تاريخ ايران كمبريج، 1366، ج5، صص 501 به بعد).
نظام مالياتي مغولان، مانند كل نظام حكومتي آنان، آميزه ي شگفت انگيز و متناقض از روش هايي بود كه فاتحان صحراگرد پديد آورده بودند. نظام مالياتي مغول هنوز هم داراي ابهاماتي است. دليل آن را مي توان نارسايي و در پاره اي موارد ابهام منابع و نيز تفاوت معناي يك اصطلاح در ازمنه و نواحي مختلف ذكر كرد. نظام مالياتي مغول با اوايل دوران ايلخاني تقريباً مشابه بوده است. گمان مي رود كه چهل و پنج اصطلاح رايج مالياتي در عهد مغول بيشتر متعلق به دوره ي قبل، يعني عهد سلجوقي و حتي پيش تر از آن باشد. پيش از غلبه ي مغول، ماليات اصلي، خراج يا ماليات ارضي بود. در عهد مغول همراه با ماليات ارضي، ماليات جديدي نيز وضع شد. ماليات سنتي عشاير به دو نوع خراج ( البا )، و عوارض ( قوبچور يا قبچور ) تقسيم گرديد و اين قبيل ماليات ها به صورت جنسي پرداخت مي شد. قوبچور را مي توان بارزترين نوع ماليات مغول به شمار آورد و آن عبارت از عوارضي بود به ميزان يك درصد كه بر گله ها بسته مي شد. اين عوارض را مي توان نوعي عوارض بر حسب موقعيت نيز به شمار آورد. تاريخ سري از نوعي قوبچور كه خود چنگيزخان وضع كرده سخن مي راند ( پليو، 1350، بندهاي 151-152).
قوبچور در معاني نسبتاً متفاوت ديگري نيز ظاهر شده است. بنابراين قوبچور به دو معني ماليات مستقيم و اصلي به كار مي رفت و يكي مالياتي بود كه صحراگردان مي پرداختند و ديگري مالياتي كه مردم يكجانشين مي پرداختند. واژه ي قوبچور از حدود سال هاي 650ه.ق به بعد به جاي ماليات سرشمار با نرخ ثابت يا متغيري به كار مي رفت كه مردم يكجانشين و مغلوب ايران مي پرداختند. درواقع دو نوع ماليات قلان و قوبچور در كنار يكديگر اخذ مي گرديد ( مورگان، 1371، ص 122). ماليات هاي قلان و قوبچور بسيار مورد نفرت ايرانيان بوده است، به طوري كه اين احساس تنفر، در اشعار پوربهاي به چشم مي خورد:
فكنده با شر و شور در جهان قبجر *** فغان ز پير برآورد و از جوان قبجر ( قوبچور )
همه جهان متفرق شدند و آواره *** ز بي شمار قلان وز بي كران قبجر
شماره كه به سي سال بود يك باري *** كنون به هر دو سه روزي كند روان قبجر
كه كرده است شماره دوباره در يكسال؟ *** بهار كاه نهاده قلان، خزان قبجر
(مينورسكي، 1946، صص 302-303).
درواقع واژه قلان اصطلاحي عمومي براي اخاذي هاي گاه و بي گاه ويژه ي مغولان بوده كه بر يكجانشينان تحميل شده است. نوع ديگر ماليات تمغا ناميده مي شد كه معمولاً معادل با پنج درصد كليه ي معاملات تجاري بود. با اين توضيح كه از ديدگاه مغولان تنها دليل وجودي اتباعشان اين بود كه توليد درآمد كنند. ماليات هاي ديگر عبارت بودند از ماليات سرانه ي عمومي ( كه نبايد با جزيه ي اسلامي اشتباه شود )، باغ شماره، ماليات باغ هاي ميوه، تفاوت، توفير، زوايد، نمري ( مغولي = اضافه ) كه جزئيات ميزان اين ماليات ها دقيقاً تصريح و مشخص نشده است، « اخراجات »( در لغت به معني هزينه )- براي تأمين هزينه ي مأموران و صاحب منصبان دولتي، مقرري، حق التقرير ( كه مترادف آن رسم الوزاره است )، رسم الصداره ( حق التوليه )، رسوم شحنگي يا داروغگي ( كه به سود شحنه، داروغه و باسقاق گرفته مي شد ). رسم عمال، حق التحصيل ( به سود محصل مالياتي يا تحصيل دار ) - اخذ مي گرديد. طرح، حرز، پيشكش ( مغولي = ساوري، تركي = ترغو)، بيگاري كه از سنگين ترين تكاليف بود و...( تاريخ ايران كمبريج، 1366، ج5، صص 505-507؛ جويني، 1329، ج2، ص 274؛ همداني، 1358، ص 248).
شبكه هاي ارتباطي « يام »
تداوم فرمانروايي بر امپراتوري وسيعي چون قلمرو مغولان بي مدد يك شبكه ي ارتباطي منظم بسيار دشوار بود. مغولان يك نظام ارتباطي كارآمد به نام « يام » ابداع كردند كه اقتباسي بود از نظام چاپار هخامنشي. اين نظام از نظر سازماندهي و كارآيي به قدري نظرگير بود كه ماركوپولو نيز گزارشي از عملكرد آن به دست داده است. شبكه ي يام هدف هاي گوناگوني را پي مي گرفت. اين شبكه به منظور تسهيل رفت و آمد ايلچي هاي خارجي و مغول به دربار مغول طراحي شده بود. تأمل در تعداد فرمان هايي كه از اين راه ارسال شده خود نشان دهنده ي اهميت يام است ( پولو، 1350، صص 152-157؛ همداني، ج1، صص 434 به بعد).منبع ما درباره ي زمان آغاز شبكه ي يام نيز طبق معمول جامع التواريخ است. بر اساس گفته هاي اين منبع، نظام ارتباطي يام در سال 633ه.ق در هنگام جانشيني اوگتاي احداث شده است. پيش از اين، مناطقي كه چاپارها از آن مي گذشتند به لحاظ تأمين اسب و خدمات لازم با مشكلات عديده اي مواجه بودند. به منظور حل اين مشكل، ابتدا اوگتاي اين شبكه را در قلمرو تحت حاكميت خويش احداث كرد كه بعداً گسترش يافت و قلمرو حكومت برادران او، جغتاي و تولي و خواهرزاده اش باتو را نيز شامل شد. اين موضوع نيز به نوبه ي خود جالب توجه است، زيرا مفهوم كهن استپي از حاكميت يك خاندان را نشان مي دهد. اوگتاي هرچند خان بزرگ بود اما ديكتاتور نبود و لذا مي بينيم كه هنگام تشكيل يام و به هنگام مشخص كردن قبچور يام يا ماليات يام، سهم مالكين را مشخص ساخته است ( همداني، 1331، ج1، صص 472-473؛ جويني، 1329، ج1، صص 24-25). مسئوليت نگهداري از شبكه ي ارتباطي يام برعهده ي واحدهاي نظامي مستقر در بخش هاي مختلف امپراتوري بود. اسب و تداركات لازم توسط اهالي تأمين مي شد و اين عمل، دست كم در گفتار، براساس قاعده و قانون صورت مي گرفت و خودسرانه نبود. نحوه ي تأمين تداركات با توجه به نتايج سرشماري تعيين مي شد. ساختار اين شبكه ي ارتباطي، بر مبناي احداث پست هايي به فاصله ي يك روز سفر از يكديگر بود و مجوز عبور و استفاده از امكانات نيز به وسيله ي نوعي لوح معتبر به نام پايزه(9) صورت مي گرفت ( تاريخ ايران كمبريج، 1366، ج5، ص 508؛ اشپولر، 1351، ص 293). اين لوح از چوب، نقره يا طلا ساخته شده و گاه تصوير يك ببر يا شاهين نيز بر فراز آن نقش بسته بود كه مقام و مرتبه حامل آن را نشان مي داد.
شبكه ي ارتباطي يام پس از ارتش، كارآمدترين نهاد امپراتوري مغول به شمار مي آمد. شگفت انگيز است كه برخي از مورخان، سابقه ي چاپار را كه مغولان شبكه ي يام را براساس آن بنا نهادند به چيني ها نسبت مي دهند. حال آن كه سيستم چاپار و روش هاي به كارگيري آن دقيقاً از دوره هخامنشي اقتباس شده و اين روش چنان كه قبلاً هم اشاره شد در سيستم بريدي خلفا نيز تقليد مي شد.(10) تنها نام يام را مي توان برگرفته از واژه چيني چان به معني توقف كردن، در مرحله اي از سفر دانست. اگر هم به فرض مغولان يام را از چيني ها اقتباس كرده باشند مي توان پذيرفت كه چيني ها به واسطه وجود جاده ي ابريشم اين نظام را از ايرانيان فراگرفته بودند. ( براي اطلاعات بيشتر درباره يام رك به: بارتولد، 1352، ج2، صص 967-975).
نظام اداري و تشكيلات حكومتي مغولان
تا قبل از هولاكو و به تعبير بهتر تا زمان غازان خان، اين نظام بيشتر براساس آداب و رسوم برگرفته از ياساي مغولي استوار بود. ساري و جاري بودن اين نظام در ايران تأثيرات شگرفي در امور اجتماعي كشور داشته است. اگرچه بعدها غازان خان پادشاه مسلمان ايلخاني كوشيد ياساي جديدي در ايران باب كند، اثر ياساي چنگيز مدت ها حتي در دوره ي تيموريان كم و بيش برجاي ماند. مغولان نمي توانستند القاب و عناوين متعددي داشته باشند. اگر كسي به سلطنت مي رسيد، تنها لقب قاآن يا خان را بر نام خود مي افزود و نه بيشتر. در مكتوب ها هم رعايت اين اصل مي شد و حشو و زوايدي در كار نبود. شكار امري جدّي محسوب مي گرديد و قوانين و شرايط خاص خود را داشت و مقصود از آن، اين بود كه قوانين كشتار و جنگ و به كار بردن سلاح و طرز محاصره را بياموزند ( جويني، ج1، ص 21). تصرف در اموال مردگان زشت شمرده مي شد و آن را به خزانه راه نمي دادند ( همان مأخذ، ج1، ص 23-25). در ياسا، براي مرتكب شوندگان سرقت و زنا مجازات قتل معلوم شده بود. جاسوسي، دروغ، سحر و جادو نيز مجازات مرگ در پي داشت. مغولان موظف بودند هم نژادان خود را ياري و ديگران را قتل عام كنند. همه ي سران و نويان ها براي كنگاج ( شور ) به قوريلتاي ( مجلس مشاوره ) احضار مي شدند و در صورت غيبت، مرگ در انتظارشان بود. رؤساي ملل و طوايف تابع مغول از داشتن عناوين و القاب محروم بودند.صلح كردن با امير يا پادشاهي كه قبول ايلي نكرده باشد، ممنوع بود. غارت دشمن قبل از صدور اجازه ي خان يا امراي هزاره و صده ممنوع بود. غنايم به طور مساوي تقسيم مي شد و هركس به ميدان جنگ نمي رفت بايد در ازاي آن، مدتي بي مزد براي حكومت كار كند. هيچ مغولي را نمي توانستند به غلامي و خدمت برگزينند. غلامي از آنِ ملت هاي مغلوب بود و هيچ غلامي نمي توانست صاحبان خود را ترك كند. هركسي مي بايست زن خود را بخرد و داشتن دو خواهر و چندين زن درجه دوم ( مانند صيغه ) مباح بود و همه زنانِ پدر بعد از مرگ او، غير از مادر، به پسر و جانشين وي انتقال مي يافت. سرداران و صاحبان منصب لشكري و كشوري كه به فرمان عمل نمي كردند، واجب القتل بودند.( لمب، 1313، ص 59).
چنگيزخان به حفظ عادات و رسوم چادرنشيني مغولان علاقه ي خاص داشت. ييلاق و قشلاق كردن خان ها از محلي كه قبلاً بودند ( يورت ) به يورت ديگر معمول بود. اردو براي بيابانيان مغول حكم شهر را داشت. كشتي گيري، خرافات و اعتقاد به شياطين و ارواح خبيث، ستارگان و ترتيب قرار گرفتن آنان مورد توجه بود. چنان كه مي دانيم نجوم و هيئت از اهميت ويژه اي براي مغولان و ايلخانان برخوردار بود. « سيورغاميشي » از جمله رسوم مهم مغولي بود كه همچنان دوام يافت و آن املاكي بود كه در مقابل خدماتي كه كسي براي خان مغول انجام مي داد به او بخشيده مي شد و اين املاك قابل انتقال به اعقاب وي بود.
محاكمه مغولي ( يارغو ) توسط يارغوچي ( قاضي ) انجام مي شد و اگر شخص محكوم مي شد، از او موچُلكا ( تعهدنامه ) براي پرداخت آنچه بر گردن داشت مي گرفتند و گرنه به ياسا رسانيده مي شد. انتصاب هر شخصي از طرف خان، با يرليغ (حكم ممهور به مُهرِ خان ( تَمغا))همراه بود و اين يرليغ به كسي هم كه قبول ايلي كرده بود، داده مي شد. البته باسقاق ( شحنه ) هم نزد وي مي فرستادند تا در حكومت او و تقديم قبجر ( قوبچور: ماليات ) نظارت داشته باشد.
كساني كه مي توانستند سحر و جادو را كشف و دفع كنند، جماعتي از كشيشان بودايي به نام بَخشي و تُوين بودند و اهل علم سحر به اسم قام ناميده مي شدند. عقيده ي قامان اين بود كه شياطين در دست ايشان اسيرند. يكي از مهم ترين وسايلي كه قامان براي پيشگويي فال داشتند، استخوان شانه ي گوسفند بود كه آن را آن قدر در آتش مي گذاشتند تا سياه شود، اگر سالم و نشكسته مي ماند سحر باطل شده بود وگرنه اقدام به هر كاري با شكست مواجه مي گشت( اقبال، 1356، صص 79-86).
وزارت و وظيفه ي صاحب ديواني
وظيفه ي صاحب ديواني، كه عبارت بود از اداره امور ماليه و عايدات مملكت، تقريباً معادل بود با وظيفه ي مستوفي الممالك در ايران معاصر. از دوران سلجوقيان و خوارزمشاهيان اين وظيفه برعهده ي خانواده ي صاحب ديوان جويني بوده است و بدين جهت اغلب افراد اين خانواده به صاحب ديوان معروف اند، هرچند مشاغل بعضي از آنان به صاحب ديواني منحصر نبوده است؛ مانند شمس الدين جويني كه در عهد اباقا پسر هولاكو وزير اعظم و صاحب اختيار مطلق بود و كمترين وظيفه ي او صاحب ديواني بود، همچنين علاءالدين جويني كه در عهد اباقا حاكم عام عراق بود. نسب اين خاندان به فضل بن ربيع معروف، حاجب و پرده دار خلفاي بني عباس مي رسد.اعقاب فضل بن ربيع در جوين سكونت گزيدند و در آن جا مقام و اعتباري يافتند. دايي بهاءالدين محمد يعني منتجب الدين بديع كاتب جويني صاحب عَتَبة الكَتبَه دبيري سلطان سنجر را برعهده داشت و پدر بهاءالدين محمد، يعني شمس الدين محمد، صاحب ديوان استيفاي سلطان محمد خوارزمشاه و پسرش جلال الدين منكبرني بود. بهاءالدين محمد صاحب ديوان، بعد از زوال حاكميت خوارزمشاهي، در خدمت حاكمان مغولي درآمد. نخستين بار در حدود سال 631ه.ق در عهد حكومت جنتمور(11) صاحب ديواني خراسان و مازندران را يافت و چندي بعد همراه گرگوز، به رسالت، نزد اوگتاي قاآن فرستاده شد ( جويني، 1329، ج2، ص218).
از آن پس بهاءالدين همواره در خدمت حاكمان مغول بود و با مرتبه ي صاحب ديواني ممالك تابع مغول در ايران به سر مي برد و درواقع به جهت وجود او در دستگاه كشوري مغول، مرتبت و منصب صاحب ديواني پديد آمد. پسران معروف بهاءالدين يعني شمس الدين محمد و عطاملك بعد از پدر به مراتب عالي رسيدند. اهميت شمس الدين محمد از سال 657 كه هولاكو بغداد را به او واگذار كرد، شروع شد. سلسله ي خاندان وزارت در عهد مغولان و ايلخانان مغول خود بحثي جداگانه را مي طلبد، تنها بدان بسنده مي شود كه نفوذ خاندان وزارت در ايران دوره مغول بيشتر توسط ايرانيان استحكام يافت و اين امر خود از مهم ترين عوامل تجديد آباداني و مرمت خرابي هاي ايران شمرده مي شود. از وزيران ديگري كه در عهد و دوره اول مغولان بايد نام برده شوند، قطب الدين حبش، عميد الكرميني البخاري الايلاغوري ( ايلاغوري نام اردوگاه جغتاي بوده ) اند. عميد مسلمان و ابتدا بيتكچي، جغتاي بود و سپس به مقام وزارت جغتاي رسيد. نفوذ حبش عميد آنچنان عظيم و عميق بود كه خاندان هاي سلاطين، جوياي خويشاوندي با وي بودند ( جويني، 1329، ج1، ص 228). هرچند حبش مسلمان بود وليكن چندان از غيرت و عِرق ديني برخوردار نبود.
در عين حال در اين دوره از تاريخ كه ما شاهد مقاومت و دليري قابل تحسين صوفياني همچون نجم الدين كبري و ركن الدين امامزاده هستيم كه سيف الدين باخرزي صوفي مشهور شاگرد ايشان بود، و آنان به هنگام دفاع از جرجانيه ( گرگانج، اوگنج ) و بخارا نقد جان باختند ايشان. در برانگيختن مردم عليه مغول از ديگران كوشاتر بودند ( بارتولد، 1352، ج2، ص 980).
پينوشتها:
1.اين اصطلاح به معني « خان تابع » است و در مورد پادشاهان مغول ايران، و گه گاه در مورد شاهان اردوي زرين، به كار مي رفت. زيرا آنان تابع خان بزرگ در مغولستان و بعدها چين بودند. هولاكوخان پس از تصرف بغداد و دست يافتن به تختگاه خلافت، ايلخان شمرده شد. گروهي از مورخان برانداختن فرقه اسماعيليه را زمان ايلخاني هولاكو مي دانند.
2.درباره ي رسالت بهاءالدين رازي رك به: جوزاني، 1343، ج2، صص 650-651.
3.كشيكچيان روز ( تورگيوت ) و كشيكچيان شب ( كبته ئوت ): 70 نفر كشيك روز و 80 نفر براي كشيك شب برگزيده مي شدند. كشيك يا نگهبان را تموچين در 600 هجري پس از پيروزي بر كرائيتان برقرار كرد. بنا به گفته ي بارتولد تعداد كشيكچيان مرتب رو به افزايش بوده است به طوري كه در 603ه.ق عده نفرات آن ها به ده هزار نفر رسيد ( بارتولد، ج2، 1352، صص 798-799).
4.از مشاوران چنگيز، همو بود كه همراه هيئت بازرگاني براي عقد معاهده به دربار خوارزمشاه آمد. يلواج يعني فرستاده، يلواج نه تنها در خراسان بلكه در ماوراءالنهر نيز حكومت مي كرد و در خجند مقيم بود ( بارتولد، 1352، ج2، ص 967).
5.تمغاچي: كلمه اي است كه شايد از نام تمغا يكي از سرداران افواج مغولي گرفته شده باشد. تمغاچي ها به سرداران مغول گفته مي شد كه ظاهراً مقامي بعد از داروغچي كه رئيس كل ناحيه بود داشتند. تمغاچي ها تابع داروغچي ها بودند. بارتولد به نقل از پالادي اسقف بزرگ، تمغاچي را با باسقاق [ شحنه ] يكي مي داند و مي گويد كه اين نظر به ظن غالب صحيح است. بنابر افسانه ي مغولي، تمغاچي ها منصوب شده بودند و گاه قدرت نظامي نيز به تمغاچيان محول مي گرديد ( بارتولد، 1352، ج2، ص 967).
6.ياسانامه ي بزرگ را تونجين گويند و معني تونجين، احتياط كردن و يقين دانستن است ( وصاف شيرازي، 1338، ص 560).
7.وي شرح كاملي از چند يرغونامه و برداشت هاي قضايي از آن ها را داده است. با توجه به متن كتاب دستورالكاتب، كه اثري است كه در اواخر دوره ي ايلخاني نوشته شده است، مي توان اين امكان را داد كه پس از گذشت يك قرن، گزارش هاي مكتوبي از تصميمات گرفته شده در منازعات برجاي مانده باشد. لذا مي توان نتيجه گيري كرد كه متن كامل ياساي بزرگ وجود داشته ولي جنبه قداست آن سبب پنهان نگاه داشتنش شده است.
8.بقيه اطلاعات ارائه شده توسط اشپولر به نقل از پليو، مربوط به دوران غازان خان است كه بعداً ذكر خواهد شد. فقط در اين جا بايد اذعان داشت كه احتمالاً غازان خان در روش نامه نگاري كه اشپولر بيان كرده، نمي بايست تغيير چنداني داده باشد.
9.پائزا: لوح زرين يا سيمين به زبان مغولي است كه از طرف دبيرخانه صادر مي شد و دارنده آن مجاز به عبور از هر نقطه اي بود.
10.به بخش تشكيلات اداري هخامنشي رجوع شود و همچنين: حسن پيرنيا، ج 1، 1311، ص 817. به نقل از كتاب هشتم هرودوت بند 97-122. اطلاعات هرودوت در باب چاپار و آنگارين بسيار جالب توجه و خواندني است.
11.جنتمور: ( جن دَمر، چين تيمور) از سرداران چنگيز كه ابتدا به جُند فرستاده شد و سپس جوجي پس از فتح خوارزم حكومت آن جا را به جنتمور سپرد و وي بعداً به فرمان اوگتاي قاآن به امارت خراسان و مازندران منصوب شد ( اقبال، 1356، صص 34 و 165).
تنكابني، حميد، ( 1383)، درآمدي بر ديوان سالاري در ايران، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}