شيرفروشي آب در ميان شير مي‌كرد و مي‌فروخت، روزي سيل آمد و تمام گوسفندان او را برد.
از نابود شدن گوسفندانش گريه مي‌كرد و در حال گريه مي‌گفت:
«اين قطره‌ها (آب‌هاي كم) را جمع كردم تا به صورت سيل درآمد. (1)
شاعر به اين مناسبت گويد:
داشت شباني رمه در كوهسار ... پير و جوان گشته از او شيرخوار
شير كه از بز به سبو ريختي ... آب در آن شير بياميختي
روزي از آن كوه به صحراي خاك ... سيل بيامد رمه را برد پاك
خواجه چو با غم شد و آزار جفت ... كارشناسي‌اش در اين كار گفت
آن همه آب تو كه در شير بود ... سيل شد و آن رمه را در ربود

پي‌نوشت‌ها:

1. منتخب قواميس الدرر، ص 35؛ جوامع الحكايات به قلم روان، ص 301.

منبع مقاله :
پندهاي جاويدان ، نويسنده محمد محمدي اشتهاردي ، ناشر نبوي ، محل چاپ تهران ، سال چاپ تابستان 1386، نوبت چاپ سوم ، صفحه 438.
www.irc.ir