يكسال مردم ميدنه به خشكسالي شديدي افتادند، بيشتر سرمايه زندگي آنها همان كشاورزي بود، و با نيامدن باران، خطر جدّي قحطي آنها را تهديد مي‌كرد، به حضور پيامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و تقاضاي دعاي طلب باران كردند، و آن حضرت از درگاه خدا، طلب باران كرد، طولي نكشيد ابرهاي متراكم بر آسمان مدينه سايه افكندند.
اما شدت بارندگي به گونه‌اي بود كه خانه‌هاي خشت و گلي مدينه در معرض خراب شدن قرار گرفت.
پيامبر (صلی الله علیه وآله) به دعا و راز و نياز پرداخت و عرض كرد:
«خداوندا! اين باران را بر اطراف مدينه (كشتزارها) بباران نه بر خانه‌هاي ما».
پس از اين دعا، توده‌هاي متراكم ابر، از بالاي سر مدينه به اطراف پراكنده شدند، و پيرامون مدينه به گردش درآمدند، و خورشيد بر مدينه تابيد، و باران بسيار بر كشتزارها و باغها باريد، همه مردم از مؤمن و كافر، اين ماجرا را ديدند.
پيامبر (صلی الله علیه وآله) خنديد به گونه‌اي كه دندان‌هاي آسيايش آشكار شد، فرمود:
«جاي ابوطالب خالي كه چقدر عالي سخن مي‌گفت! اگر او در اين مقطع، زنده بود، چشمهايش روشن مي‌شد چه كسي در ميان شما سخن او را (كه قبلاُ در زمان حياتش گفته بود) مي‌خواند».
حضرت علي (علیه السلام) از ميان جمعيت برخاست، عرض كرد:
«اي رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گويا منظور شما اين اشعار پدرم است كه گفت:
«به به چه چهره نوراني (كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) دارد) كه به وسيله آن از درگاه خدا طلب باران مي‌شود، او كه سرپرست يتيمان و بيوه‌زنان است.
گم گشتگان بني‌هاشم به گرد او (پيامبر) حلقه مي‌زنند و آنها به يُمن وجود آن حضرت، از نعمت‌ها و الطاف، بهره‌مند مي‌باشند». (1)

پي‌نوشت‌ها:

1. اقتباس از اعلام الوري، ص 37.

منبع مقاله :
داستان دوستان، محمد محمدي اشتهاردي، ناشر مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، محل چاپ قم، سال چاپ 1376، نوبت چاپ هفتم، جلد دوم، صفحه 57 و 58
www.irc.ir