انواع حکومت در سينما (2)
دو. کمونيسم
« کمونيسم » (1) از ريشه ي يوناني « کمونيس » (2) به معناي اشتراکي گرفته شده است. (3) اصطلاح « کمون » و « کومون » به معناي اشتراکي در قرن نوزدهم نخستين بار در فرانسه به کار رفت؛ ولي اصطلاحي که دربرگيرنده ي تفکر و ايدئولوژي خاص است، در سال 1841 م به کار برده شد. در بيانيه ي بيست و دومين کنگره ي حزب کمونيست شوروي در 1961 م، کمونيسم چنين تعريف شده است: « شعار اساسي و مهم کمونيسم عبارت است از: الغاي مالکيت خصوصي؛ از هر کس به قدر توانايي اش و به هر کس به قدر نيازش » . (4) در اين تعبير، معناي اشتراک، محدود به ثروت ودارايي ها نمي شود؛ بلکه شامل زنان و مسائل جنسي مي شود. بنابر نظر کمونيسم، تمام منابع اقتصادي کشور اعم از صنعتي و امور ديگر مربوط به جامعه است نه افراد و خانواده ها؛ اما کمونيسم به معناي جديد عبارت است از اين که دولت بر تمام مراکز اقتصادي جامعه نظارت کند و همه چيز در دست او باشد.کمونيسم جديد به ويژه با ايده هاي « کارل مارکس » (5) بنيان گذار مارکسيسم (6) و مفهوم جامعه ي بي طبقه بر اساس مالکيت اشتراکي گره خورده است. عنوان کمونيسم و کمونيست، امروزه براي ايدئولوژي رسمي، فعاليت ها و سياست هاي شوروي، جمهوري خلق چين و کشورهاي عضو پيمان ورشو و دولت هاي متحد آنها و هم چنين سازمان هاي هوادار ايدئولوژي و سياست هاي اين دولت ها در کشورهاي غير کمونيست به کار مي رود. (7)
مارکس در دوراني به سر مي برد که انقلاب صنعتي، اروپا و امريکا را فرا گرفته بود. سرمايه داري (8) جديد با توليد انبوه به وسيله ي فناوري پيشرفته در سراسر جهان براي بازاريابي و تهيه ي مواد خام، سلطه ي خود را بر اقتصاد، سياست و منابع کشورهاي جهان، حاکم مي کرد. در اين شرايط مارکس مي ديد که سرمايه داري در سطح جهان در حال گسترش است و طبقه ي سرمايه دار، افزون بر حاکميت در کشور خود، با طبقه ي سرمايه دار در ديگر کشورها پيوند برقرار مي کند و همراه هم، يک طبقه ي جهاني را تشکيل مي دهند. در اين شرايط، مارکسيسم به عنوان آميزه اي از نظريه هاي فلسفي، اقتصادي، جامعه شناختي و سياسي الهام گرفته از انديشه ي آزادسازي بشر از قيد سرکوب صدها ساله به کمک شيوه هاي انقلابي در دهه ي 1840 م پا به عرصه ي وجود گذاشت. مارکس و « انگلس » (9) دو پايه گذار اين مکتب، معتقد بودند که « تاريخ، تاريخ مبارزات طبقاتي است » بنابر اين تفاسير خود را از مسائل مختلف بر همين اساس مطرح کردند. (10)
بر اساس نظريات مارکس، همان گونه که کار و سرمايه با هم در تضادند، سرمايه دار و کارگر هم با هم در تضاد و مبارزه اند؛ اين امر منشأ ايجاد طبقه و گروه اجتماعي مي شود، در نتيجه، اقتصاد زيربنا است و بر اساس آن همه چيز از جمله طبقه، قانون، سياست، حقوق و ساير مفاهيم شکل مي گيرد. در شرايطي که طبقه ي سرمايه داري بين المللي شکل گرفته، اين طبقه و اتحادشان ذاتاً و به طور ديالکتيک در تضاد و مبارزه با کارگران و زحمت کشان جهان است، کارگران نيز بايد متقابلاً در سطح جهاني متشکل شوند و « طبقه ي پرولتاريا » را تشکيل دهند. جمله ي معروف مارکس و انگلس که در بيانيه ي مشترکي آمده: « پرولتارياي جهان متحد شويد » ، نشان گر همين ايده است. (11) طبق تعريف مارکس از پرولتاريا، مقصود از آن، طبقه ي کارگران مزدور جديدي است که مالک هيچ وسيله ي توليدي نيست و نيروي خود را براي تأمين زندگي مي فروشد. پرولتاريا طبقه اي است که « مولد ارزش » به شمار مي رود؛ اما سهمي از « ارزش » و « سود » نمي برد. (12)
اساس مکتب مارکس را مي توان به اجزاي زير خلاصه کرد:
1. به صورت يک ديدگاه کلي درباره ي تاريخ بشر ( فلسفه ي مارکسي ) .
2. به صورت يک کاربرد خاص اين ديدگاه کلي درباره رژيم سرمايه داري ( اقتصاد مارکسي ) .
3. به صورت يک پيش بيني درباره وقوع اجتناب ناپذير تغييرات اجتماعي با تکيه بر تضادهاي اين نظام ( انقلاب مارکسي ) . (13)
شهيد مطهري (رحمه الله) نيز در تبيين اساس مکتب مارکس، سه اصل ديگر بيان مي کند:
1. نظريه ي منطقي که روش تفکري است مبتني بر ديالکتيک ( منطق هگلي و مارکسي ) .
2. تفسير تاريخ بر اساس اقتصاد؛ يعني اين که زيربنا اقتصاد است و اقتصاد، تعيين کننده ي همه ي اوضاع و احوال ديگر است که اين همان ماترياليسم تاريخي است ( فلسفه ي مارکسي ) .
3. نظريه ي اقتصادي که عبارت از سوسياليسم و اشتراکيت است ( اقتصاد مارکسي ) .
ماترياليسم را هم مي توان به عنوان اصل چهارم ذکر کرد؛ ولي ماترياليسم جزء جوهر مارکسيسم نيست؛ هر چند لازمه ي مارکسيسم است. امروزه ماترياليسم را براي مارکسيسم ضروري نمي دانند. در اروپا افراد بسياري پيدا شده اند که مارکسيست اند؛ ولي در عين حال، ضد دين و ضد خدا نيستند. البته بدون تجديد نظر در مفهوم منطق ديالکتيک و در مفهوم ماترياليسم نيز جدا کردن مارکسيسم از ماترياليسم ممکن نيست. (14)
فلسفه ي مارکسي در سه قسمت عمده ي خود اشکال دارد: اول آن که روح در اين فلسفه، انکار مي شود و آن را امري مادي و موقت مي خواند؛ (15) در حالي که مسئله استقلال روح از جسم و جاودانگي آن در جاي خود اثبات شده است. (16)
اشکال ديگر را مي توان در زمينه ي مسئله ي حقيقت يافت. در اين باره بايد گفت: مسئله حقيقت، همان مسئله علم است؛ يعني از ديدگاه حکمت نظري، يک سلسله اصول جاوداني داريم که فلسفه هاي ما مبتني بر اين اصول اند؛ براي نمونه مي توان محال بودن دور و تسلسل، محال بودن اجتماع نقيضين، بزرگ تر بودن جزء از کل و ... را نام برد و اصولاً هيچ اصلي را علمي نمي دانيم، مگر اين که به جاودانگي رسيده باشد؛ اما مارکسيست ها مي گويند هر چيزي که حقيقت است براي مدتي موقت، حقيقت است و در مدت ديگر، غير حقيقت مي شود. اين ديدگاه در فلسفه ي مارکسي ريشه ي کمونيسم و مارکسيسم را مي زند؛ زيرا لازمه ي ماترياليسم و ديالکتيک اين است که هيچ اصلي ثابت نباشد و هيچ قاعده کلي نداشته باشيم؛ در حالي که آنها اصول مکتب خود را ثابت و تغييرناپذير مي دانند. پس اگر آنها واقعاً به اصول مکتب خودشان ( جاوداني نبودن حقيقت ) ايمان دارند، مکتب خودشان نيز دائماً دچار تغيير و دگرگوني خواهد بود و ديگر کمونيسمي وجود نخواهد داشت. به ديگر سخن، لازمه ي اصل ياد شده، اين است که خود اين مکتب هم ثابت نباشد و بعداً به مکتب ديگر تبديل شود و از وجودش، عدمش لازم آيد. (17)
اما اشکال سوم در ناحيه ي عدم جاودانه بودن اخلاق است. حکماي قديم به « حکمت عملي » معتقد بودند. آنها يک سلسله از حقايق را جاودانه مي دانستند که عقل انسان با قطع نظر از شرايط خاص ذهني و عيني به اين حقايق حکم مي کند. از نظر آنها احکام راستي، عدالت، درستي، عفت و نظاير آن ها احکامي جاودانه و هميشگي است. حسن احسان براي احسان و قبح ظلم براي ظلم، هميشه ثابت بوده است؛ ولي مارکسيسم هيچ يک از اصول اخلاقي را ثابت نمي داند و مي گويد آن چه امروز اخلاق است و نيکو است، روز ديگر اخلاق نيست. اخلاق هم در مسير « شدن » قرار دارد و مارکس آن را وابسته به اقتصاد مي داند و مي گويد در هر زمان، شرايط توليد، اخلاق خاصي را اقتضا مي کند. بنابراين به نظر آنان ظلم در يک زمان قبيح است و در زمان ديگر، قبحي نخواهد داشت و ياري رساندن به افراد ضعيف در يک زمان احسان است و در زمان ديگر ضد احسان است. (18)
اشکال ديگر، نگرش مارکسيسم را مي توان در ناحيه ي شناخت دنبال کرد. بينش اين مکتب بر دو پايه استوار است: اصالت حس و اصالت ماده. اين دو اصل همديگر را نفي مي کنند؛ زيرا مفهوم « اصالت ماده » از راه حس و تجربه، قابل بررسي و نفي و اثبات نيست، به اين دليل که حس و تجربه، تنها در امور مادي است و اين گزاره که « غير از ماده چيزي وجود ندارد » ، يک امر غير مادي و غير حسي است و از راه تجربه و حس، غير قابل نفي و اثبات است.
از سوي ديگر از ديدگاه « اصالت حس » تنها اموري قابل قبول اند که جنبه ي تجربي داشته و از راه حس قابل اثبات باشند و هر امر غير تجربي، از ديدگاه اصالت حس، قابل پذيرش نيست؛ از اين رو مفهوم اصل دوم ( چيزي جز ماده وجود ندارد ) بر اساس اصل اول قابل قبول نيست؛ زيرا قابل حس و تجربه نيست. پس با پذيرش اصل اول نمي توان اصل دوم را پذيرفت. (19) علاوه بر اين، بايد گفت که اين مکتب همچون ساير مکاتب ماترياليستي با نفي ماوراي ماده، خود را از شناخت بخش عمده اي از حقايق محروم کرده است و بر همين اساس نمي توان مدعاي اين مکتب را درباره انکار خدا پذيرفت؛ زيرا تنها دليل آنان بر اين ادعا، تجربه و حس است که زمينه ي اثبات و نفي موجود ماوراي ماده ( خدا ) ناتوان است و براهين متعددي نيز بر اثبات وجود ذات باري تعالي اقامه شده است. (20)
اشکال ديگر اين مکتب در ناحيه ي ديدگاه اقتصادي است. کمونيسم به اقتصاد اشتراکي و مالکيت اشتراکي عقيده دارد و همين مطلب باعث مي شود تا انگيزه ي کار و تلاش و ابتکار در جامعه از بين برود؛ زيرا نمي توان انکار کرد که مالکيت از اموري است که باعث ايجاد انگيزه براي تلاش و کوشش در رسيدن به موقعيت هاي بهتر مي شود. اکنون اگر مکتبي بر اين عقيده باشد که همه ي افراد از نظر مالکيت، يکسان و مشترک اند، ديگر کسي حاضر به کار و تلاش بيشتر نخواهد شد و حتي ممکن است کسي حاضر به انجام کار نشود؛ مگر اين که فردي از نظر اخلاقي خود ساخته باشد و خدمت به جامعه را براي خود ارزش بداند و ين نگرش هم در اين مکتب با عدم اعتقاد به خداي جبران کننده و پاداش دهنده سنخيتي ندارد.
در پايان بايد يادآور شويم که جنبش ها، و احزاب و شخصيت هايي که خود را کمونيست خوانده اند، تقريباً در تمام کشورهاي جهان ظهور کرده و در بسياري از آن ها قدرت سياسي را به دست گرفته و حکومت تشکيل داده اند. مهم ترين آن ها دولت « اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي » بود که در پي انقلاب اکتبر 1917 م به رهبري « ولاديمير ايليچ لنين » (21) تشکيل شد و تقريباً در تمام طول قرن بيستم بر بخش اعظم سرزميني که زماني « امپراتوري روسيه » را تشکيل مي داد حکم راند و نهايتاً در اوايل دهه ي نود، از هم فرو پاشيد.
در قرن حاضر در کمتر از ده کشور « حزب کمونيستي » قدرت کامل را در اختيار دارد. کشورهاي چين، کوبا، لائوس، کره ي شمالي، ويتنام، مولداوي از جمله ي آنها هستند. احزاب کمونيستي مختلف هنوز تقريباً در تمام دنيا وجود دارند و هر کدام، نظريه و جايگاه و شيوه هاي خود را دارند. بسياري از آنها در مبارزات مجلس شرکت مي کنند و گاهي کرسي هايي در مجلس هاي مختلف دارند و در بعضي مجالس اکثريت يا اقليت بسيار مهمي را تشکيل مي دهند.
همواره پس از انقلاب 1917 م در ميان آثار سينمايي و تلويزيوني، شاهد توليد و نمايش فيلم هاي زيادي درباره کمونيسم هستيم؛ از جمله مي توان به برخي آثار کارگردانِ مؤلف و تأثيرگذار سينما يعني « سرگئي آيزنشتاين » (22) اشاره کرد که در اين باره از شاخص ترين نمونه ها محسوب مي شود؛ از جمله آثار وي که با اين موضوع ارتباط دارند مي توان فيلم هاي « اعتصاب » ، (23) « رزم ناو پوتمکين » (24) و « اکتبر » (25) را نام برد که به پديد آمدن انقلاب و نگرش هاي کمونيستي مي پردازند. افزون بر آثار ياد شده، فيلم هاي « يک نسل » (26)، « پيدايش يک جمهوري » ، (27) و « هزار و نهصد و يازده » (28) را نيز مي توان در همين موضوع جاي داد.
در طرف مقابل اين فيلم ها مي توان آثاري را مشاهده کرد که در قالب هاي مختلف به نقدِ نگرش و کارکرد کمونيسم مي پردازند. گروه قابل توجهي از اين آثار با نمايش خطرهاي نگرش کمونيستي و اتحاد جماهير شوروي براي جهان غرب و به ويژه امريکا در قالب فيلم هاي جاسوسي، سعي در تبيين خطرهاي سياسي و نظامي کمونيسم براي کشورهاي ديگر دارند که نمونه هاي آن در بخش هاي بعدي بيان مي شود. افزون بر اين گروه، آثار ديگري از جمله « مرد آهنين » ، (29) « مرد مرمرين » ، (30) « بدون بيهوشي » ، (31) « کاتين » ، (32) « هفت سال در تبت » ، (33) « زندگي ديگران » (34) و « ويولون قرمز » (35) در اين موضوع قرار مي گيرند. اين دسته از فيلم ها با نشان دادن ناکارآمدي کمونيسم و ظلم هاي نظام سياسي آن به مردم خودش يا کشورهاي ديگر، اين جريان را به نقد مي کشند. در ميان اين آثار، کارکردهاي منفي و تخريبي کمونيسم در کشورهاي مختلف کمونيستي در قالب داستان روايت مي شود.
پينوشتها:
1- Communism
2- Communis
3- آشوري، داريوش، دانش نامه ي سياسي، ص 261 .
4- همان، ص 262 .
5- Karl Marx
6- Marxism
7- پي يتر، آندره، مارکس و مارکسيسم، ص 14 .
8- Capitalism
9- Friedrich Engels
10- لينکليتر، اندرو، مارکسيسم، صص 7 و 8 .
11- پازارگاد، بهاءالدين، مکتب هاي سياسي، ص 180 .
12- آشوري، داريوش، دانش نامه ي سياسي، ص 85.
13- پي يتر، آندره، مارکس و مارکسيسم، ص 14 .
14- مطهري، مرتضي، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج13، صص 500 و 501 .
15- همان، ص 506 .
16- ر.ک: شيرازي، صدرالدين محمد، الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج8، صص225-261؛ سبزواري، هادي، شرح المنظومه، ج5، صص 124-162، حسن زاده آملي، حسن، الحجج البالغة علي تجرد النفس الناطقة، صص 51-265 و سبحاني تبريزي، جعفر، الإلهيات علي هدي الکتاب و السنة و العقل، ج4، صص195-199 .
17- مطهري، مرتضي، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (رحمه الله)، ج13، ص 507 .
18- همان، صص 507 و 508 .
19- ر.ک: کبير، يحيي، جهان بيني و معارف تطبيقي، صص 54 و 55 .
20- ر.ک: جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا .
21- Vladimir Ilyich Lenin
22- Sergei Eisenstein
23- Strike
24- Battleship Potemkin
25- October
26- A Generation
27- The Founding of a Republic
28- 1911
29- Man of Iron
30- Man of Marble
31- Without Anesthesia
32- Katyn
33- Seven Years in Tibet
34- The Lives of Others
35- The Red Violin
امين خندقي، جواد؛ (1391)، سينماي سياسي، سياست سينمايي، قم: ولاء منتظر(عج)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}