اوضاع سياسي دولت آل بويه
مقدمه
مهمترين و اساسي ترين وسيله ي مطالعه ي همه جانبه درباره ي هر برهه ي تاريخي، بررسي پيدايش، گسترش و پيشرفت و افول دولت هاي آن دوره است. پيدايش، برآمدن و سقوط دولت آل بويه نيز همانند همه ي دولت هاي ديگر، راه شناسايي و آشنايي با شيوه ي اداره و رهبري آنها در ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي، مذهبي و علمي است. در اين نوشتار سعي مي شود تا وضعيت سياسي اين دولت از آغاز تا انجام به اجمال مورد بررسي قرار گيرد و براساس مدارک و شواهد موجود تاريخي نشان داده شود که پيدايش دولت آل بويه چگونه بوده است؟ ويژگي هاي اساسي اين دولت چيست؟ آنها در چه نواحي از ايران و عراق حکومت کردند؟ برآمدن و دوران اقتدار آنها مربوط به چه زماني است؟ آيا آنها داعيه ي حذف خلافت داشتند و در اين راه کوشيدند؟ يا برعکس خود با دستگاه خلافت هماهنگ شدند و اهداف آنها را کم و بيش پيگيري کردند و زمينه ساز حکومت دولت هاي بعدي گرديدند؟پيدايش آل بويه
آل بويه خانواده ي ايراني نژاد از اولاد بويه نام ديلمي است که از 320 تا 448 ه ق در ايران جنوبي و عراق فرمانروايي داشتند. آنها را ديالمه نيز مي نامند. مؤسس سلطنت ديالمه، علي عمادالدوله از اميران مردآويج بن زياد و حسن رکن الدوله و احمد معزالدوله پسران بويه ي ديلمي بودند. اين سه برادر ولايات را ميان خود تقسيم نمودند و چهارده تن از اولاد و اعقاب آنها هر کدام در قسمتي از ايران و عراق حکومت داشتند. آنان به مناسبت قلمرو حکومت به ديالمه فارس و ديالمه عراق و اهواز و کرمان و ديالمه ري، همدان و اصفهان و ديالمه کردستان موسوم شده اند ( نمودار 1 ).آل بويه در ميان سده ي سوم ق / 9 م، پس از وفور و حضور نهضت ها و جنبش هاي آزاديخواهانه و استقلال طلبانه عليه دستگاه ظلم و ستم عباسي، بعنوان دولتي مستقل حضور پررنگي دارد. آنان برجسته ترين دولت شيعي هستند که به همراه ساير دولت هاي شيعي در ساير بلاد کشور پهناور اسلامي آن روز، موجي جديد عليه خلافت آن زمان به وجود آوردند. ضعف دولت عباسي به سبب نفوذ ترک ها در دستگاه خلافت، زمينه را چنان فراهم آورده بود که هنوز دو دهه از پيروزي عمادالدوله بر فارس نگذشته بود که خليفه ي سني مذهب به اطاعت اميري شيعي از ديلمان گردن نهاد و در بغداد خطبه و سکه به نام اينان کرد (1).
پسران بويه، فرزندان اميرشجاع، ماهيگير ديلمي هستند که آنان را نه ديلمي، بلکه ساکن ديلم مي دانند. آنان به ماکان که فرمانبردار دولت سامانيان بود، پيوستند. علي خود از پيش، در خدمت نصر بن احمد ساماني بود. وقتي مردآويج بر گرگان و طبرستان چيره شد، اينان با جلب نظر ماکان به مردآويج پيوستند ( 321 ق ). او آن دو را گرامي داشت و علي را به حکومت کرج گمارد. علي بسرعت در کرج، کارها را سامان داد که اين امر خود موجب وحشت مردآويج گرديد. مردآويج گروهي را براي دستگيري علي فرستاد، اما اين گروه خود به علي پيوستند. او سپس قصد تصرف اصفهان کرد. چندي بعد ارجان ( شهري بين اهواز و شيراز ) و نوبنجان را تسخير کرد و برادرش حسن را به تصرف کازرون فرستاد. او کازرون را گشود و مال بسياري گرد آورد. آغاز حکومت آل بويه را فتح ارجان مي نامند (2).
قلمرو حکومتي آل بويه
در تقسيم ديگري دولت آل بويه به سه شاخه ي بزرگ و يک شعبه ي کوچک در کرمان و عمان تقسيم مي شود که بخش بزرگي از ايران، عراق، جزيره تا مرزهاي شمالي شام زير نظر آنان اداره مي شد. بيشترين زمان حکومت آل بويه، در فارس ( بين سال هاي 322-447 ق / 933-1056 م ) و پس از آن در عراق است. دوران حکومت و اقتدار آنان بين سال هاي 334-447 ق / 946-1055 م مي باشد. حکومت آنان در ري، همدان و اصفهان کوتاهتر از دو حکومت قبلي است و بين سال هاي 335-420 ق / 947-1029 م مي باشد. شاخه آل بويه در کرمان بيشتر تابع حکام آل بويه در فارس و عراق بودند و بيشتر حاکمان آن، حاکمان همان دو دولت قبلي است و زمان حکومت آنان که بين سال هاي 324-448 ق / 936-1056 م است، اگرچه تقريباً نزديک به دوران حکومت حاکمان فارس است، ولي همواره از دولت هاي بزرگ ديگر تبعيت مي کردند.قلمرو حکومتي در فارس
حاکمان آل بويه در فارس به ترتيب عبارتند از:1- عمادالدوله ابوالحسن علي بن شجاع بويه ( م 338 ق )
او از خليفه عباسي الراضي بالله و وزيرش ابن مقله خلعت و فرمان گرفت. آنگاه نماينده ي خليفه را بفريفت و او را در شيراز نگاهداشت تا بمرد. در سال 334 ق که احمد برادرش بر بغداد چيره شد از خليفه المستکفي لقب عمادالدوله دريافت کرد. او همواره در شيراز بود تا بمرد و در اصطخر مدفون شد و چون پسر نداشت، برادرزاده ي خود فنا خسرو و يا پناه خسرو پسر رکن الدوله حسن را به جانشيني خود برگزيد.2- عضدالدوله فنا خسرو بن رکن الدوله ( 338 ق )
او در شيراز به جاي عمويش بر تخت نشست و به ياري پدرش رکن الدوله و عمويش معزالدوله، بر مخالفان چيره شد و از سوي خليفه المطيع، لقب عضدالدوله يافت.وي از خليفه لقب تاج الدوله را درخواست کرد، ولي معزالدوله که در عراق بود با آن مخالفت کرد و شايد همين مسئله موجب شد که بعدها عضدالدوله بر انقراض شاخه ي عراق پاي فشارد (3). در سال 360 ق، امير سيستان خطبه به نام وي کرد و بلوچ ها را در کرمان سرکوب ساخت. در سال 362 ق، بين عضدالدوله و رکن الدوله با امير منصور بن نوح ساماني که از پيش با هم رقابت ها داشتند، صلح برقرار شد. وقتي بختيار، پسر عمويش، در عراق از وي کمک خواست تا در برابر ترک ها از او حمايت کند، او به تحريک خليفه، وي را کنار زد و برجايش نشست، ولي با مخالفت پدر مواجه شد و مجبور شد بختيار را مجدداً به حکومت برساند و به فارس برگردد (4). اما پس از مرگ پدر به آرزويش دست يافت و بر بغداد چيره شد و بختيار را از بين برد. سپس موصل را از حمدانيان گرفت و بر ميافارقين، آمِد و برخي از مناطق ديار بکر و ديار مضر چيره شد. در ميان کدورتي که بين او و برادرش بوجود آمده بود، به بلاد جبل لشکر کشيده و برادر را به نزد قابوس بن وشمگير گريزاند. سپس همدان را تصرف کرد و به برادر ديگرش مؤيدالدوله واگذار نمود و فخر الدوله را از قابوس طلب کرد و چون او وقعي ننهاد، به آنجا لشکر کشيد و گرگان را فتح کرد. عضدالدوله در سال 372 ق درگذشت. او را در بغداد دفن کردند و سپس به بارگاه علي بن ابيطالب (عليه السلام) انتقال دادند. عضدالدوله بزرگترين فرمانرواي قرن چهارم هجري است. روزگار او دوران طلايي اين قرن بشمار مي رود و با وجود درگيري هاي سختي که بين پسرعموها و برادران خود داشت، ولي دولت آل بويه را از نظر سياسي به اوج قدرت رساند.
3- شرف الدوله، ابوالفوارس شير ذيل ( م 379 ق )
نام او شيرذيل يا شيردل است. وي از جانب پدرش عضدالدوله امارت کرمان يافت. پس از مرگ پدر، بر شيراز هم دست پيدا کرد. آنگاه آهنگ عراق کرد و يک چند بر آنجا حکومت راند، ولي طرفي نسبت و گرفتار مناقشات و جنگ گرديد و برادرش صمصام الدوله را کور کرد و سرانجام در سال 379 ق در جوار حرم حضرت علي (عليه السلام) به خاک سپرده شد.4- صمصام الدوله ابوکاليجار مرزبان ( 353-388 )
او پس از مرگ عضدالدوله به حکومت بغداد نشست. وي فارس را به تيول دو برادرش ابوالحسن احمد و ابوطاهر فيروز شاه داد، ولي شرف الدوله پيشدستي کرده فارس را تصرف نمود. پس از تسلط بر صمصام الدوله او را به شيراز فرستاد و کور کرد، ولي پس از مرگ شرف الدوله مجدداً در شيراز بر تخت نشست. او جنگ هايي با صفاريان داشت و سرانجام به دست ابونصر بن بختيار کشته شد (5).5- بهاءالدوله ابونصر فيروز ( 361-402 ق )
او در سال 357 ق قرار بود از طرف شرف الدوله حاکم بغداد شود، ولي صمصام الدوله نپذيرفت و زنداني شد. او پس از پيروزي شرف الدوله بر بغداد، آزاد گرديد و به هنگام بيماري پدر، مسئول اداره ي امور شد. پس از مرگ پدر، به توسعه ي قلمرو حکومت خويش دست زد. فارس، بصره و ارجان را تصرف نمود و مال و خواسته ي بسيار جمع کرد. از صمصام الدوله شکست خورد، به طمع زر و سيم، خليفه الطائع را توقيف کرد و اموالش را مصادره نمود و القادر را به جاي او نشاند. فتنه ي عياران در بغداد در زمان او بود. او جنگ هايي با صمصام الدوله و ديگران داشت و پس از 24 سال حکومت در جوار پدرش در حرم حضرت علي (عليه السلام) به خاک سپرده شد.6- سلطان الدوله ابوشجاع بن بهاءالدوله ( 392-415 ق )
او مقارن مرگ پدر در ارجان بود. سپس به شيراز رفت و بر تخت سلطنت نشست. وي با شمس الدوله جنگيد، ولي شکست خورد. برادرش ابوالفوارس بر او هجوم برد، ولي شکست خورد و به نزد يمين الدوله محمود غزنوي رفت و اگرچه با سپاهي به جنگ برادر آمد، ولي سرانجام صلح بين آن دو برقرار شد. سلطان الدوله به سامان دادن اوضاع عراق که در نتيجه ي پيکارهاي طولاني آشفته شده بود پرداخت. ولي بين او و سپاهيان بغداد اختلافي رخ داد و مجبور شد به اهواز برود و برادر خود شرف الدوله را به نيابت در بغداد بگذارد. شرف الدوله در بغداد قدرت يافت و در اهواز هم ترکان بر سلطان الدوله شوريدند و خواستار حکومت مشرف الدوله شدند. سرانجام قرار شد مشرف الدوله بر عراق فرمان راند و سلطان الدوله در فارس و کرمان باشد. او تا آخر عمر در شيراز بود.7- عمادالدين ابوکاليجار مرزبان بن سلطان الدوله ( ح 400-440 )
او امارت اهواز داشت و به شيراز فراخوانده شد. اما عمويش ابوالفوارس امير کرمان پيشدستي کرد و بر شيراز مسلط شد. او ابوالفوارس را شکست داد و به شيراز وارد شد، ولي پس از چندي از بيم سپاهيان به نوبندجان رفت و مجدداً ابوالفوارس به شيراز آمد، ولي سرانجام بين آن دو آشتي برقرار شد و هر يک در قلمرو خويش ماندند. پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان چيره شد و سال بعد از ترس محمود غزنوي با جلال الدوله دست اتحاد داد، لکن جلال الدوله به آن وقعي ننهاد - پس از مرگ جلال الدوله، سرداران بغداد خطبه به نام او کردند و در اوقات نمازهاي پنجگانه براي او طبل نواختند - در اصفهان نيز خطبه به نام او خواندند. سرانجام در شهر جناب در کرمان درگذشت.8- الملک الرحيم ابونصر فيروز بن ابي کاليجار ( م 450 ق )
او مقارن مرگ ابوکاليجار در بغداد بود. خطبه بنام او کردند. از خليفه لقب احترام آميز « الملک الرحيم » را خواست، ولي خليفه از دادن اين لقب امتناع کرد. در زمان او ترکان فارس و بغداد با هم سخت اختلاف داشتند. با برادرش فولاد ستون اختلافاتي داشت و جنگ ها درگرفت. نزاع هاي داخلي ميان ديلمان و تسلط ترکان بر امراي آل بويه، دولت آنان را به سراشيبي سقوط کشانده بود. دولت تازه نفس سلجوقيان نيز با حمايت خلفا و با کسب مشروعيت از جانب آنان بساط دولت بويه را برچيد.قلمرو حکومتي در عراق
بايد دانست که پايه گذار آل بويه در عراق برادر کوچکتر، يعني احمد بن ابي شجاع بود، حکومت آل بويه در عراق پس از وي دستخوش تغييرات زيادي شد و بسياري از حاکمان شاخه ي فارس بر عراق نيز حکومت کردند، که از همه مهم تر عضدالدوله ديلمي فرمانرواي مقتدر آل بويه بود. معزالدوله در حالي به بغداد درآمد که امير الامراها و مدعيان حکومت بغداد خليفگان را به بازيچه گرفته بودند. آنان عموماً ترک بودند. در واقع، خلفاي عباسي به دليل بي تدبيري و استفاده ي ابزاري از ايرانيان بعنوان وزير و مانند آن و پس از از بين بردن آنان، دست به دامن ترک ها شدند. ترکان نيز که از اداره ي امور، اطلاع چنداني نداشتند، با قدرت نظامي، همه، حتي خلفا را تحت نظارت داشتند. فرمان اميرالامرايي در واقع نوعي حکومت نظامي بود که به جاي وزارت نشسته بود. زمانيکه مستکفي بالله و ابن شيرزاد و اميرالامراي بغداد گريختند و چون ترکان به موصل عقب نشستند، خليفه که رهايي از دست ترکان را مي جست، به بغداد درآمد. اندکي بعد نيز احمد معزالدوله وارد بغداد شد و خليفه لقب معزالدوله را به او اعطا کرد (6) و به ديگر برادران او هم علي و حسن، القاب عمادالدوله و رکن الدوله داده شد، و به دستور خليفه القاب آنها بر سکه نقش گرديد. معزالدوله شيعي مذهب بر خليفه ي عباسي چيرگي تمام يافت. او دوازده روز بعد به سبب اختلافاتي که پديد آمده بود، خليفه را کور کرد و به زندان افکند و فضل بن مقتدر را به نام المطيع لله به خلافت نشاند و روزانه 100 دينار مقرري براي او تعيين کرد. از آن پس حشمت خلفاي عباسي بغداد برفت و خليفه به فرماني قناعت کرد و خلفا را جز فرستادن منشور، لوا و خلعت دادن و پاسخ به پادشاهان اطراف کاري نماند (7).معزالدوله يک چند با حمدانيان درگير شد، ولي سرانجام بر آنها غلبه يافت. سپس به کمک برادرش رکن الدوله که با سامانيان درگير شده بود، شتافت و آنان را شکست داد. مکه را فتح کرد. حمدانيان را وادار ساخت که خراج بپردازند. او در 53 سالگي درگذشت.
پس از او عزالدوله، ابومنصور بختيار بن معزالدوله ( 331-367 ق ) به جاي پدر نشست و با آنکه پدر به او سفارش کرده بود که از رکن الدوله و عضدالدوله فرمانبرداري کند، شروع به بدرفتاري کرد. حاجب او سبکتکين با او در افتاد و عامه ي مردم به سبکتکين پيوستند و بر شيعيان تاختند و خون بسيار ريخته شد (8). او از عضدالدوله کمک خواست. عضدالدوله نيز پس از طي مراحلي سرانجام او را کشت و بر بغداد مستولي شد. آنگاه خود زمام امور را به دست گرفت.
پس از عضدالدوله شرف الدوله، صمصام الدوله، بهاءالدوله و سلطان الدوله که همگي واليان شاخه ي فارس هم بودند، بر اين ناحيه نيز حکومت کردند. پس از آنها مشرف الدوله و نيز عمادالدين ابوکاليجار و الملک الرحيم، ابونصر خسرو فيروز که در شاخه ي فارس نيز از آنها سخن گفته شد، بر اين منطقه حکمراني کردند.
قلمرو حکومتي در ري، همدان و اصفهان
در اين منطقه پسر مياني ابوشجاع، رکن الدوله حکومت را به دست گرفت و با نشيب و فرازهايي که حکومت وي داشت، با سامانيان و زياريان درگير شد. در حمله ي منصور بن قراتکين از نيشابور از معزالدوله مدد خواست و او نيز سپاهي به سرکردگي سبکتکين براي او فرستاد و لشکر او را درهم شکست. همچنين پيمان هايي از جانب او و عضدالدوله با سامانيان برقرار شد. رکن الدوله را نيک نفس ترين فرمانرواي آل بويه دانسته اند که به عهد و پيمان سخت پاي بندي داشت. به گفته ي « هربرت بوسه » بر روي نشاني که در 351 ق در ري کشف شد، از او بعنوان شاهنشاه ياد شده است (9).پس از وي مؤيدالدوله ابومنصور بن رکن الدوله ( 330-373 ق ) به جاي وي نشست. ابن عميد وزير به او پيوست. مؤيدالدوله همواره از عضدالدوله برادر خويش پيروي مي کرد اما فخرالدوله، چنين نبود. پس از اينکه رکن الدوله فخرالدوله را به نيابت از عضدالدوله به حکومت همدان و دينور و توابع جبل گمارد، او به عزالدوله بختيار گرويد و عضدالدوله نيز با وي برخورد کرد. پس از مرگ مؤيدالدوله، صاحب بن عباد به اطاعت فخرالدوله گردن نهاد و از سوي خليفه لقب « ملک الامه » را دريافت کرد. پس از مرگ عضدالدوله، پسران وي خطبه به نام وي کردند. مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخرالدوله پس از مرگ پدر بر تخت نشست. مادرش سيده خاتون به نيابت از پسر هشت ساله خود، زمام امور را بدست گرفت و حکومت اصفهان را به پسر دايي خود واگذاشت. با شمس الدوله درگير شد و مجدالدوله و سيده خاتون به دماوند گريختند. سرانجام مجدالدوله به دست محمود گرفتار شد و سلسله ي آل بويه در ري به پايان رسيد. شمس الدوله فرزند فخرالدوله برادر ديگر مجدالدوله، حکومت همدان و قرميسين [کرمانشاه] را داشت. پس از پيروزي بر مجدالدوله، بوعلي سينا به نزد وي آمد و حدود اواخر 411 ق درگذشت. سماءالدوله ابوالحسن بن شمس الدوله در 414 حکومت همدان را در دست داشت. او با علاءالدوله درگير شد و سرانجام شکست خورد و شاخه ي آل بويه در ري، همدان و اصفهان بکلي برافتاد.
آل بويه در کرمان
آل بويه در کرمان نيز اغلب همان هايي بودند که در فارس و عراق حکومت مي کردند؛ معزالدوله، عضدالدوله، شرف الدوله، بهاءالدوله، قوام الدوله، ابوالفوارس، عمادالدوله، ابوکاليجار مرزبان و عزالملوک ابومنصور فولاد ستون. سرانجام با تسلط طغرل سلجوقي بر بغداد و اسارت « الملک الرحيم »، « فولاد ستون » نيز دستگير شد و سلسله ي آل بويه بکلي برافتاد (10). در واقع، انقراض آل بويه بدست آل کاکويه، غزنويان و سلجوقيان بوده است. آنان را بويهيون نيز مي نامند. صابي ( 386 ) تاريخ تاجي را به نام آنان نوشته و قفطي وزير نيز تاريخي ديگر در شرح حال آنان نوشته است (11).ويژگي هاي دولت آل بويه
از بررسي روند زندگي حاکمان دولت بويه برمي آيد که آنها بويژه در ابتداي کار، اطاعت و فرمانبرداري کامل کوچکترها نسبت به بزرگترها را شعار کار خود قرار داده بودند. سه برادر علي، حسن و احمد با هم زندگي کاملاً مسالمت آميزي داشتند؛ « سه حکومت اوليه ي آل بويه را پيوندهاي برادري با هم مرتبط مي کرد » (12). آنها قلمرو پهناور ايران اسلامي را بين خود تقسيم کردند و تا زنده بودند نسبت به هم و حريم يکديگر احترام مي گذاشتند. « معزالدوله چون در ارجان به حضور برادر بزرگترين عمادالدوله رسيد، به خاک افتاد و زمين بوسيد و هر اندازه عمادالدوله کوشش کرد که او را در مقابل خود بنشاند ننشست و تمام مدتي که در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر در مجلس او حضور مي يافت و در برابر وي مي ايستاد (13). و نيز هنگامي که عضدالدوله پسر عموي خويش بختيار را در عراق از حکومت خلع کرد، پدرش با او بشدت برخورد کرد، از اين رو مجبور شد دوباره او را به خلافت برگرداند (14).ويژگي ديگر دولت آل بويه، اين است که آنان با لياقت و توانايي خود به جايي رسيدند (15). با استفاده از ميراث و نسبت و حيثيت و شرافت ديني يا سياسي حاکميت نيافتند و اين البته خصوصيت بسياري از انقلاب هاي ايراني بر ضد خلفا يا حتي در قالب همکاري با دستگاه خلافت بود. همچون يعقوب ليث صفاري نيز به نيروي بازو و جوانمردي خويش به جايي رسيد و آوازه يافت، بدين گونه پسر يک ديلمي بينوا و گمنام از خانواده اي فرودست که تازه به اسلام گرويده بود، سرور خليفه ي عباسي شد (16).
گروهي از سنّيان، رفتار آل بويه را با خلفا مورد نکوهش فراوان قرار مي دهند. از آنجا که آنان خلافت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) را در حکومت امويان و عباسيان مي بينند، حکومت آل بويه چون حکومت شيعي بود، بيش از هر حکومت ديگر آماج چنين حمله اي قرار گرفت. در حالي که بي لياقتي خلفا در اين دوران علت عمده ي نابساماني دستگاه خلافت بود و قبل از آل بويه، ترکان بيش از هر گروه ديگر به تضعيف خليفگان پرداخته بودند (17). قتل متوکل ( 247 ق ) به دست سپاهيان ترک، نقطه ي تحول خلافت عباسي بود. از آن پس ترکان، خلفا را عزل و نصب مي کردند. متوکل سختگير که مبعوث ترکان بود، با شيعيان بسيار بدرفتاري کرد. او قبر حسين بن علي (عليه السلام) را چندين بار خراب کرد و دستور داد شخم بزنند. انگيزه ي وي از اين کار اين بوده است تا ياد حسين (عليه السلام) که موجد انقلاب هايي بر ضد حاکمان بود از خاطرها زدوده شود (18). او سرانجام خود به دست ترکان به قتل رسيد. استبداد ترکان عامل مهم هرج و مرج و خليفه کشي پس از مرگ متوکل بود. سده ي پس از قتل متوکل چنان بود که پس از وي يازده تن خليفه همگي دست نشانده ترکان بودند که توسط آنان يا از کار برکنار شدند يا به قتل رسيدند (19).
آل بويه و خلافت عباسي
رفتار آل بويه با دستگاه خلافت چيز جديدي نبود و سابقه داشت. اما دو گناه بزرگ آنان يکي ايراني بودن و گناه بزرگترشان شيعي يا متشيع بودنشان موجب شد که اين چنين در تاريخ توسط عده اي از مخالفان مورد تهمت و حمله قرار گيرند. به عبارات زير بنگريد:"در دوران حکومت خليفه ي راضي ( 322-329 ق )، قدرت مؤثر به اميرالامرا انتقال يافت و خليفه صرفاً فرمانرواي رسمي دولت پهناور اسلامي شد. منصب اميرالامرايي پيوسته دست به دست مي گشت تا آل بويه روي کار آمدند و به اين اوضاع ثبات بخشيدند. رفتار بي عاطفه با خليفه ي عباسي، بدعت آل بويه نبود، بلکه آنها فقط ادامه دهنده بودند" (20). در عين حال، عده اي آل بويه را به سبب داشتن تمايل شيعي و ايراني بودن، موجب نابودي عقيده و فکر و ميراث اسلامي و عامل پيدايش عياران، خرابکار، خطر بزرگ براي تاريخ اسلام، متهم به حزبي بودن و حزبي عمل کردن و انتشار دهنده ي تشيع مي دانند (21) و اينکه آنان تصميم داشتند خلافت را عوض کنند و امامت علوي را جانشين آن سازند (22). در اينکه آيا نيت قلبي آنان چنين بود، باز جاي بحث و گفتگو است. آنان به خلافت عباسي اعتقاد نداشتند، ولي در اينکه تصميم آنها براي تغيير خلافت عباسي به دولت علوي، تصميمي جدي بود، محل ترديد است (23). به عبارت ديگر، درست است که آنها ابتدا، امامي زيدي را براي تصدي مقام خلافت مطرح کردند اما اين امر صرفاً از طرف معزالدوله حاکم عراق که خليفه ي المستکفي را به خاطر لجاجت در يک موضع گيري سياسي معزول کرده و مطيع را به جاي وي نشانده بود، بعنوان يک نظر مطرح شد. استبدال خلافت، اگرچه شايد ميل قلبي دولت آل بويه بود ولي چه بسا همانند همان شعاري باشد که عباسيان براي رسيدن به قدرت مطرح ساختند، ولي پس از پيروزي آن را فراموش نمودند. احتمال دارد معزالدوله نيز بعنوان يک پيشنهاد، آن را به مشورت گذاشته باشد تا ببيند راه صواب چيست و تصادفاً هم همين طور شد، زيرا وقتي در جلسه اي مسئله را مطرح مي کند، همه ي اعضاي آن جلسه جز يک نفر « صيمري » آن را مي پسندد، ولي معزالدوله، نظر آن يک نفر را بر ساير آراء ترجيح مي دهد و دست به ترکيب خلافت نمي زند (24). شرح مکالمه چنين است:
وزير « صيمري » به معزالدوله گفت: اگر سيدي که لايق امامت باشد متصدي خلافت گردد، مطاوعت او نمايي يا مخالفت کني! معزالدوله جواب داد که مهما امکن در تراضي خاطر او بکوشم. وزير گفت: اگر با تو گويد که دست از حکومت کوتاه کن و به اسم امارت قانع باش قبول فرمايي يا نه؟ معزالدوله گفت که با من چنين نگويد. وزير گفت اگر چنين گويد چه کني؟ معزالدوله گفت: اگر نفس با من مسامحت نمايد از سر پادشاهي مي گذرم و الا عصيان ورزيده و به دوزخ روم. وزير گفت که چرا زمام خلافت در دست کسي نباشد که به مجرد اسمي قناعت کند و از تو فرمانبرداري توقع ننمايد و اگر مخالفت کند بي تحاشي رقم عزل بر صفحه ي حال او کشيده ديگري بر جاي وي نصب تواني کرد؟ (25).
ويژگي ديگر حکومت آل بويه اين بود که با وجود داشتن تمايل شيعي و مخالفت با سازمان خلافت آن روز و به آن شکل، و علي رغم بدگويي اهل تسنن به آنان، آنان راه را براي حکومت هاي سني مذهب سلجوقي و عثماني هموار کردند. فرق حکومت معزالدوله و اخلاف وي در بغداد با حکام سلجوقي، تنها در مذهبشان بود، والا از نظر روش و برخورد با خلفا تفاوت چنداني با هم نداشتند. دشمني با شيعه چنان است که به اعتقاد بعضي از متعصبان، هر فتنه اي که در تاريخ اسلام ظاهر شد، يکي از شيعيان موجد آن بوده است (26). آنان آل بويه را بيگانه (27) و دشمنان اسلام مي دانند (28).
ويژگي ديگر حکومت آل بويه اين است که علي رغم درگيري هايي که نسل بعد از سه برادر اولي با هم دارند، ولي عمدتاً نسبت به مردم خوشرفتارند (29). البته شاهان و اميران خصلتشان به گونه اي است که نمي توانند فارغ از ظلم و ستم باشند (30). اما در مقايسه با ساير دولت ها و حکومت ها بويژه آنان که تعصب مذهبي، سخت آنها را احاطه کرده است، اخبار مربوط به خونريزي هاي جمعي و قتل عام ها کمتر به چشم مي خورد و برخلاف زمامداراني که از تفرقه و اختلاف مردم سود مي برند و آن را تشديد مي کنند و خود به تماشا مي نشينند، آنان از بروز فتنه ها جلوگيري مي کردند آنان با وجوديکه شيعه بودند برخوردشان با شيعه و سني يکسان بود (31).
دوره هاي اقتدار و ضعف دولت آل بويه
در مجموع حکومت آل بويه را به سه دوره تقسيم مي کنند: دوره ي اول ( 333-365 )؛ دوره ي امپراتوري ( 365-400 ) و دوره ي افول و سقوط امپراتوري ( 400-443 ). دوره ي اول دوره ي تحکيم قدرت به دست سه برادر، پسران آل بويه و انتقال آن به پسرانشان است. دوره ي امپراتوري با جلوس عضدالدوله بر تخت سلطنت در بغداد شروع شد. او پس از رفتن به بغداد، کرسي شيراز را همپايه ي پايتخت حفظ کرد و در آنجا يک وزير و يک قاضي القضاة بکار گمارد. پس از وي وحدت دولت بويه به هم خورد و دوران افول فرارسيد. وزيران عمده، کاردان و مقتدر آل بويه عبارتند از: ابوالفضل بن عميد وزير رکن الدوله و آموزگار عضدالدوله در فارس، پسرش ابوالفتح بن عميد وزير رکن الدوله که مدتي هم وزير مؤيدالدوله بود، صاحب اسماعيل بن عباد وزير مؤيدالدوله و سپس فخرالدوله، ابوعبدالله ابن سعدان وزير صمصام الدوله. در دوره ي آغازين هم مهلّبي وزير معزالدوله بود. وزراي ديگر بجز ابوالفضل شيرازي و محمد بن بقيه، اهميت چنداني نداشتند (32).نتيجه گيري
نتيجه ي بحث اينکه دولت آل بويه، ايراني تبار، و شيعي مذهب در مقطع تاريخي خاص که همان دوران ضعف خلفاي عباسي است، به قدرت رسيدند. آنان از نظر سياسي داراي اقتداري ويژه بودند و توانستند علي رغم داشتن تمايلات و اعتقادات شيعي به گونه اي عمل کنند که اکثريت جامعه به خوبي آنان را بپذيرند. آنان بويژه در نسل اول خويش، منادي برادري، وفاي به عهد و خوشرفتاري با مردم بودند، اما رفته رفته در اثر نفوذ زايدالوصف ترکان در دستگاه حکومت که از همان آغاز هم وجود داشت و با تحريکات خلفا، زمان افول دولت آنان فرارسيد. خلفاي عباسي که اقتدار خود را از دست داده بودند به دنبال والياني مي گشتند که بيشتر از آنان فرمانبرداري و اطاعت کنند. آنان اگرچه در آغاز به دولت آل بويه با همه ي وجود دل بستند، ولي سرانجام با ديگران هم پيمان گشتند و موجب انقراض دولت آل بويه که خود نيز به سبب بي تدبيري و افراط کاري در اين امر سهيم بودند، شدند.مناسبات غزنويان با بغداد در اصل به دليل ارسال هداياي بزرگ منشانه به نحو ثمربخشي گسترش يافت. آنان با واثق، خليفه ي عباسي روابط بسيار خوبي داشتند و بدين ترتيب براي خليفه وزنه متقابلي در سقوط قدرت هميشه مزاحم آل بويه درآمدند. محمود غزنوي حتي اجازه داد که موفقيت خود را در مقابل اين خاندان در ري در سال 420 ق / 1029 م به حاکم بغداد با وجودي که بغداد هنوز در دست آل بويه بود، پيروزمندانه خبر دهد و اميدوار بود که بتواند وارث قدرت آل بويه در بين النهرين باشد (33).
حکومت آل بويه در واقع نمايش قدرت ايراني شيعي است که با وجود گرفتاري هاي سياسي - اقتصادي موجود که طبيعي هر دولتي است و علي رغم اينکه آنها وارث اين گرفتاريها نيز بودند، توانست بر تارک تاريخ خلافت اسلامي بدرخشد.
پينوشتها:
1. دائرة المعارف تشيع. زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي فاني. خرمشاهي. تهران: بنياد خيريه. فرهنگي شط. 1366 ص 37.
2. عبدالرزاق بن الفوطي. مجمع الاداب في معجم الالقاب. تحقيق محمد الکاظم. تهران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. 1374. 6 / 44.
3. دائرة المعارف بزرگ اسلامي. زير نظر کاظم موسوي بجنوردي تهران. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1374، / 534.
4. همان، 1 / 635.
5. همان، 1 / 630-631.
6. همان، 1 / 633.
7. همان، 1 / 633.
8. همان، 1 / 634.
9. همان، 1 / 637.
10. همان، 1 / 639.
11. دهخدا، 190.
12. جوئل ل کرمر، احياي فرهنگي در عهد آل بويه... ترجمه محمد سعيد حنايي کاشاني. تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1377.
13. علي اصغر فقيهي، آل بويه و اوضاع زمان ايشان... گيلان، 1357. ص 128 به نقل از مسکويه 6 / 113 و نيز کرمر، 74.
14. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1 / 634.
15. جوئل ل، کرمر، همان. ص 21؛ علي اصغر فقيهي، همان. ص 379.
16. جوئل کرمر، همان، 73.
17. رشاد بن عباس معتوق، الحياة العلميه في العراق خلال العصر البويهي، مکة المکرمة، جامعه ام القري، 1418 ق. ص 27.
18. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري ( تاريخ الرسل و الملوک ) ترجمه ابوالقاسم پاينده. تهران. اساطير، 1362.
19. سيد احمدرضا خضري. تاريخ خلافت عباسي از آغاز تا پايان آل بويه. تهران سمت 1378. ص 95.
20. جوئل کرمر، همان، ص 79.
21. رشاد بن عباس معتوق، صص 5-6.
22. همان، ص 39 و 46.
23. جوئل کرمر، ص 80.
24. علي اصغر فقيهي، همان، ص 130.
25. علي اصغر فقيهي، ص 131 به نقل از کتاب روضة الصفا 3 / 530.
26. رشاد بن عباس معتوق، همان، ص 187.
27. همان، ص 46.
28. همان، ص 117 و 119.
29. علي اصغر فقيهي، همان ص 128.
30. قرآن، نمل، 33.
31. علي اصغر فقيهي، همان، ص 477.
32. جوئل ل کرمر، همان ص 74-75.
33. برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ترجمه مريم اميراحمدي تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1369. صص 11-111.
فدايي عراقي، غلامرضا؛ (بهار 1383)، حيات علمي در عهد آل بويه، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}