روند اصلاحات و فروپاشي عثماني
1- اصلاح طلبي در حاكميّت
محمود دوم به بازسازي اصلاحات ملي كه ريشه در دوران سلطان سليم سوم داشت، همّت نمود، اما در سال اول سلطنت محمود، ميان « روسيه » و عثماني اتحادي پنهاني مبني بر تقسيم اروپا و جلوگيري از نفوذ « انگليس » و طرح تجزيه ي امپراتوري عثماني امضاء شد؛ هرچند كه اختلافات ارضي با يكديگر داشتند. از سوي ديگر برتري انگليس در مقابل « فرانسه » به دليل جنگ هاي ناپلئون، باعث ورود اين كشور به دوران قدرت و برتري دريايي و آغاز دوره ي امپرياليستي و سرمايه داري جهاني شده بود. نياز به امنيت بازرگاني و تجارت دريايي ميان شرق و غرب نوعي هم گرايي و همكاري اقتصادي ميان دو امپراتوري را به وجود آورد. لازم به ذكر است كه، تشويق و ترغيب دولت هاي « بريتانيا » و عثماني، به ارتباط اقتصادي تحت هدايت و فشار شبكه ي سرمايه داري و اليگارشي مرتبط با يهوديان قدرتمند قرار داشت. درواقع آنان با پوشش رونق اقتصادي و پويايي تجارت و بازرگاني، جايگاه هاي سياسي، از جمله دربار عثماني را به تصرّف خويش درآوردند و همسو با يهوديان حاكم بر دربار « بريتانيا » سياست هاي صهيونيستي خويش را به اجرا گذاردند.اين تحول، با نام سر استراتفورد كانينگ (1) در پيوند است. كانينگ با حمايت پسرعمويش، جورج كانينگ ( وزير امور خارجه ) در سال 1186ه. ش ( 1897م ) به عضويّت وزارت خارجه ي بريتانيا درآمد و در سال بعد براي اولين بار، به عنوان ميانجي صلح « روسيه » و عثماني به « اسلامبول » سفر كرد. او از اين زمان تا پايان عمر ( 14 اكتبر، 1880م ) 1259ه. ش. متنفّذترين ديپلمات اروپايي در ارتباط با دربار و دولت عثماني به شمار مي رفت. شبكه ي جهاني وطن سوداگران يهودي در عثماني آن نيروي متنفّذي است كه سراستراتفورد كانينگ و ساير ديپلمات ها و مأموران اطلاعاتي بريتانيا، اقتدار خود را بر بستر آن بنا كرده بودند. دولت بريتانيا در زمان كانينگ در امور مربوط به عثماني، به طور جدّي بر شبكه ي اطلاعاتي يهوديان و به تعبير ريچارد ديويس بر شبكه ي بين المللي روتچيلدها و خدمات ايشان متكي بود. (2) نفوذ هوشمندانه و گسترده ي صهيونيسم، در اركان حاكميّتي سلطان محمود دوم، باعث تشويق و اشتياق او به اصلاحات فراگير در امپراتوري عثماني شد. قرار دادن شعار اصلاحات نوين در رأس برنامه هاي سلطان محمود، طراحي يك براندازي نرم و خاموش محسوب مي شد كه در طول زمان به اجرا گذارده شد.
جريان برانداز، طيّ دوره ي محمود دوم در پناه شعار اصلاحات توانست تكنوكرات ها و دمكرات هاي ليبرال غرب گرا را وارد چرخه ي حكومت كند و نخبگان سنتي و حاميان اصلي حاكميّت و حلقه ي اتصال و پشتيباني مردم از حكومت، يعني علما ( روحانيان ) ، يني چري ها ( پاسداران محافظ ) و اعيان ( بازاريان معتمد ) را محدود يا نابود كند.
هم زمان با سلطنت محمود دوم، « يونان » در سال 1211ه. ش. ( 1832م ) با حمايت هاي غربي پس از حوادث مختلف كه به مسئله ي شرق معروف شده بود، استقلال يافت. محمود نيز در ادامه ي اصلاحات خود، مطابق يك طرح از پيش تعيين شده، سپاه يني چري را منهدم كرد و كشتار وسيعي از آنان را به راه انداخت، همچنين فرقه ي بكتاشي كه از همكاران يني چري ها در شرايط جنگي و در مواقع شورش بودند، منحل و رهبرانش را اعدام نمود و قدرت علما را به شدت كاهش داد و لباس و كلاه اروپايي را ترويج كرد.
او سپس يك ارتش ملي به نام سربازان پيروز محمدي تشكيل داد و لباس نظامي جديد را طرّاحي و تصويب كرد. محمدعلي پاشا حاكم « مصر » ، در اين زمان با تحريك عوامل « انگلستان » به « سوريه » حمله كرد و قصد تسخير « اسلامبول » را داشت. اما سلطان از « روسيه » استمداد گرفت. قدرت هاي غربي از ترس نفوذ روسيه بناي مخالفت با محمدعلي را گذاشتند. او كه همچنان به جنگ و اشغال اصرار مي ورزيد، به هشدارهاي بين المللي توجهي نكرد؛ بنابراين ناوگان دريايي انگليس به مصر حمله كرد و محمدعلي صلح را پذيرفت. سلطان محمود در سال 1218ه. ش ( 1839م ) درگذشت و فرزند وي عبدالمجيد اول كه تنها 16 سال داشت به خلافت رسيد. عبدالمجيد اول در سال اول خلافت 1218ه. ش ( 1839م ) فرمان معروف خطّ شريف گلخانه را به عنوان يك سند مشروطه خواهي، كه در حقيقت قانون اساسي براي تأمين حقوق اجتماعي- سياسي شهروندان بود، صادر كرد.
اين مقطع با آزادي هاي حقوقي اعطاء شده در قالب دست خطّ شريف يا سند گلخانه، كه از سوي عبدالمجيد اول صادر مي شد، به دوره ي تنظيمات مشهور شد. تدوين قوانين بانك داري و اقتصادي و همچنين تشكيل دادگاه هاي مدني- جنايي بر پايه ي اصول اسلامي، كه از رويّه هاي غربي استمداد نموده بودند، ادامه يافت و بدين ترتيب عرصه هاي حقوق، فرهنگ، تجارت و اقتصاد و حتي سياست، دچار تحول شدند. در دوره ي عبدالمجيد، غرب گرايان رخنه يافته در حكومت عثماني، به نام اصلاحات يا همان تنظيمات به تخريب ساختارهاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي اهتمام ورزيدند. در رأس اين جريان، مصطفي رشيد پاشا ( 1800-1858م ) فراماسون قرار داشت، كه تحت نفوذ و هدايت استراتفورد كانينگ سفير « بريتانيا » در عثماني انجام وظيفه مي كرد. مصطفي رشيد، مدتي در « پاريس » به عنوان سفير عثماني حضور داشت، سپس در سال 1835م. سفير عثماني در « لندن » شد. از اين تاريخ او با ارتباطاتي كه با پالمرستون ( وزير خارجه ي بريتانيا ) و شبكه هاي صهيونيستي ماسوني پيدا كرد، راه ترقّي در عثماني را به سرعت پيمود. او ابتدا در سال 1838م. وزير امور خارجه و بعد از آن در سال 1846م. به مقام صدراعظمي دست يافت. در اين زمان ثروت و قدرت منحصراً در اختيار ديوان سالاران قرار گرفت و امتيازات انحصاري در اختيار كمپاني هاي غربي بود. مشاركت مردمي در سياست محدود شد و نهادهاي مدني از ميان رفتند.
اين روند ادامه داشت تا اينكه سلطان عبدالمجيد در سنّ 38 سالگي در سال 1240ه. ش ( 1861م ) درگذشت و برادرش عبدالعزيز جانشين وي شد. در دوران حاكميّت عبدالعزيز، تعليم يافتگان غربي در نهادهاي دولتي وارد شدند و دمكراسي خواهي از نوع ليبراليسم غربي رواج يافت.
سلطان نيز با قرار گرفتن در چنين جوّي در سال 1246ه. ش ( 1867م ) به دو پايتخت مهمّ اروپايي يعني « پاريس » و « لندن » سفر كرد، كه در نوع خودش، نخستين بود. از ديگر اقدامات وي، انتقال مركز خلافت از باب عالي ( مركز سياسي حكومت ) به كاخ بود. تشويق او به الگوبرداري از معيارهاي غربي توسط نفوذيافتگان در حكومت، باعث شد كه تقليدهاي او از نحوه ي مديريت سياسي در غرب ادامه يابد و به اقداماتي چون استقراض از بانك هاي خارجي، تأسيس راه آهن، سرمايه گذاري خارجي و. . . دست زند.
اما چون عبدالعزيز و ديوان، هيچ تسلطي بر اقتصاد كلان نداشتند، خزانه ي دولت را بدون پشتوانه ي ارزي و اقتصادي رها كرده و درنهايت سيستم اقتصادي را به ورشكستگي كشاندند. چنان كه اين بحران، منجر به شورش و انقلابي در 1876م. در مناطق تحت نفوذ عثماني در « بالكان » گرديد.
از سوي ديگر، سركوبي مقتدرانه ي شورشيان توسط عثماني، خشم اروپاييان را برانگيخت. گلادستون (3) ( 1809-1898م ) كه بعداً نخست وزير« انگلستان » شد، مقاله اي را درباره ي تجاوزات بلغاري هاي وابسته به عثماني در روزنامه هاي اروپايي به صورت غلوآميزي منعكس ساخت. اين جريان، به تخريب چهره ي سياسي عثماني در سطح بين الملل انجاميد.
براندازان صهيونيست در جريان شورشي كه به تحريك مدحت پاشاي يهودي و عثماني هاي جوان، با همراهي طلّاب علوم ديني با حمايت و كسب فتوايي كه از مفتي اعظم انجام شد، توانستند عبدالعزيز را به بهانه ي اسراف بيت المال و اشتباهات سياسي در 1255ه. ش ( 1876م ) از سلطنت خلع كنند.
مراد پنجم فرزند عبدالحميد اول، كه برادرزاده ي عبدالعزيز بود، در سنّ 47 سالگي بنا به درخواست شورشيان كه مدحت پاشا آنان را رهبري مي كرد، به سلطنت برگزيده شد.
او كه به دليل زنداني شدن در طول دوران حكومت عبدالعزيز، دچار اختلال حواس گرديده بود، چند ماه بعد، پس از آنكه از سلطنت خلع گرديد، از دنيا رفت و اعلام شد كه خودكشي كرده است.
شورشيان كه چاره اي جز پذيرش عبدالحميد دوم فرزند عبدالمجيد نداشتند، در سال 1255ه. ش ( 1876م ) او را به شرط پذيرش تعهداتي به سلطنت انتخاب كردند.
عبدالحميد نيز با قبول شرايط تبعيّت از قانون اساسي و اعمال قدرت از طريق مشاوران و ابقاي منشي هاي سابق سلطان، حاكميّت بر عثماني را پذيرفت. اما او سوداي ديگري در سر داشت و به طور موقّت، مدحت پاشا را به عنوان وزير اعظم خود تحمل مي كرد.
رفتار عبدالحميد نشانگر تمكين او در مقابل نهضت اصلاح خواهي و مشروطه ي سلطاني بود. سال بعد در اثر جنگي كه ميان « روسيه » و عثماني اتفاق افتاد، « اسلامبول » در معرض تهديد و تسخير قرار گرفت. انگليسي ها كه قبلاً متعهّد به پشتيباني از عثماني شده بودند، هيچ گونه اقدامي به عمل نياورده و نتيجه اينكه معاهده ي سن استفانو ميان روسيه و عثماني در 1257ه. ش ( 1878م ) به نفع روسيه امضاء شد.
در اعتراض به اين معاهده، كنگره ي سران كشورهاي اروپايي در تعديل معاهده و كوتاه كردن دست روسيه از « بالكان » برگزار شد. بنابراين، معاهده ي برلن در 1257ه. ش ( 1878م ) به استقلال كشورهاي « صربستان » « مقدونيه » ، « بلغارستان » و « روماني » منتهي شد. در همين زمان لرد ساليسبوري، وزير خارجه ي انگليس در فاصله ي سال هاي ( 1876-1880م ) معتقد به نابود كردن دولت عثماني و تقسيم سرزمين هاي آن ميان دولت هاي ذي نفع و درگير بود. اين راه حلّي بود كه ساليسبوري براي حلّ مشكل شرق مطرح مي كرد. راه حلّي كه آن را در سال 1257ه. ش ( 1878م ) در آغاز كنفرانس برلن، كه در آن سرزمين هاي عثماني در « بالكان » تقسيم شد، عنوان كرد. اين راه حل در ادامه ي قتل ارامنه و شورش برخاسته در « جزيره ي كرت » بر ضدّ دولت عثماني مطرح شد. رخدادهايي كه به جنگ ميان عثماني و دولت « يونان » 1276ه. ش ( 1897م ) انجاميد، پيشنهاد ساليسبوري در آن زمان مورد توافق همگاني در « اروپا » قرار نگرفت، چرا كه دولت « آلمان » با آن موافقتي نداشت و از عثماني حمايت مي كرد. (4)
مدحت پاشا كه به مرور مورد غضب و كينه ي عبدالحميد قرار گرفته بود، از مقام صدراعظمي توسط عبدالحميد خلع و تبعيد شد كه در نهايت، در 1263ه. ش ( 1884م ) به قتل رسيد.
از سوي ديگر، عبدالحميد كه نمايندگان پارلمان را به سان عروسك هاي خيمه شب بازي در دست انجمن نوعثمانيان مي ديد، در 1256ه. ش ( 1877م ) دستور انحلال مجلس عثماني را صادر كرد.
ولي شش ماه بعد مجدّداً آن را احيا كرد، به اميد اينكه بتواند بر آن اشرافيّت يابد، اما به دليل خصومت نمايندگان با وزراء و پاشاهاي عثماني، اختلاف بيشتري ظاهر گرديد و قانون اساسي، كه با محوريّت مجلس رونق مي يافت، به دليل نفوذ انجمن نوعثمانيان از صحنه ي سياست عثماني توسط عبدالحميد حذف شد.
پس از آن، عبدالحميد خود شخصاً پرچم اصلاحات را به دست گرفت. به اين ترتيب او « مدرسه ي ملكيه » را كه اولين دانشگاه تحصيلات عاليه براي اداره ي امپراتوري بود، احيا كرد.
همچنين او مدرسه ي « حربيّه » يا دانشگاه جنگ را، به همراه مدارس عالي فنّي حرفه اي گسترش داد؛ « دانشگاه اسلامبول » را بنيان گذاري كرد، مدارس و دبيرستان ها را بسط داد، قوانين قضايي را اصلاح نمود، به مطبوعات و نشريات رونق بخشيد، امور مالي و جريانات اقتصادي و انحصارات و سرمايه گذاري ها را در قالب شوراي بدهي هاي خارجي انسجام داد.
در عرصه ي سياست خارجي، به دليل عدم اطمينان به قدرت هايي چون « روسيه » ، « فرانسه » ، « انگليس » به اتحاد امپراتوري سه گانه، شامل « اتريش » ، « آلمان » و « عثماني » رويگردان شد.
در اين ميان بيسمارك، كه خود را حَكم ميان امپراتوري عثماني و اروپا مي ديد و در جريان كنگره ي برلن به دلّال شريف نزد عثماني ها معروف شده بود، براي تصاحب منافع انگليس در « خاورميانه » به عبدالحميد نزديك شد و به مدرنيزه كردن ارتش عثماني پرداخت و تا آنجا اين اتحاد پيش رفت كه ويلهلم از عثماني ديدن كرد.
آلمان ها از احداث راه آهن B. B. B يعني « برلن » ، « بغداد » و « بصره » حمايت مي كردند. احداث اين خطّ آهن، در عرض 8 سال، اعتماد و احترام مسلمان ها به عبدالحميد را برانگيخت. در زمينه ي نظامي نيز، در سال 1276ه. ش ( 1897م ) به دليل اقدامات ملي گرايانه ي يوناني ها، جنگي ميان عثماني و « يونان » درگرفت، كه پس از سي روز به نفع ترك ها پايان يافت.
طيّ اقدامات ضدّ امنيتي عليه عبدالحميد در سال 1282ه. ش ( 1903م ) جريانات شورشي در « سالونيك » مجدّداً عليه عثماني دست به اقداماتي زدند، كه توسط نيروهاي اعزامي ترك سركوب شدند. « ايالت مقدونيّه » ، تنها ايالت اروپايي تحت حاكميّت عثماني بود، كه در سال 1287ه. ش ( 1908م ) به شورش عليه سلطان اقدام كرد.
در « مقدونيّه » بود كه انقلاب زاده مي شد. در « سالونيك » كميته ي پر تحرك اتحاد و ترقّي، كه حمايت پنهاني گروه هاي سازمان يافته در « پاريس » نيز كه در 1907م. با آن يكي شده بود، مؤثّرتر بود. در اوايل 1908م. اغتشاشات نظامي در ميان سپاهيان ارتش سوم در مقدونيّه گسترش يافت. كميته ي اتحاد و ترقّي در سالونيك، از آنان حمايت كرده، درخواست صريحي براي احياي قانون اساسي 1876م. كه توسط مدحت پاشا تدوين شده بود، تنظيم كرد. (5)
عبدالحميد به ناچار قانون اساسي 1255ه. ش ( 1876م ) را پذيرفت و مجلس تعطيل شده در 1256ه. ش ( 1877م ) را، مجدداً در سال 1287ه. ش ( 1908م ) احيا كرد. اما اختلافات ميان عبدالحميد و انجمن اتحاد و ترقّي، كه چهره ي آن در مجلس بيشتر نمايان مي شد، باعث كاهش اعتماد و ايجاد تفرقه و تقابل شد كه در نهايت، طيّ شورش 1909م. سپاه اول در « اسلامبول » و سپاه سوم در سالونيك، عبدالحميد از سلطنت خلع شد.
فتواي خلع او از سلطنت، توسط مفتي اعظم محمدضياء الدين، بعد از فشاري كه به او وارد آوردند، صادر شد. هنگامي كه در تاريخ 4 ارديبهشت 1288ه. ش ( سه شنبه 24 آوريل، 1909م ) هيئتي متشكل از عارف حكمت پاشا رئيس هيئت، اسعد توتباني پاشا، غالب پاشا، آرام افندي ارمني و قاراصوه يكي از رهبران يهودي و فراماسونري براي ابلاغ خلع سلطان از سلطنت به كاخ « ييلديز » رفتند، آثار تأثّر و تأسّف بر چهره ي سلطان، آشكار بود. وي با خشم گفت:
" بسيار خوب. . . سپس به قاراصوه اشاره كرد و اظهار داشت: اين يهودي در مسئله ي خلافت چه نقشي دارد؟ "
سلطان با عصبانيّت به قاراصوه خيره شد و گفت:
" با چه انگيزه اي اين مرد را نزد من آورده ايد. "
به جاي پاسخ، آشفتگي هيئت و به ويژه آن شخص يهودي را فرا گرفت، همچنين ترس و وحشت بر وي حاكم شد. او توان پاسخگويي را از دست داد. . . شاه در حالي كه از درد به خود مي پيچيد، به او [ ديبرلي ] گفت:
" چيزي كه بيش از همه دل وي را به درد مي آورد اين است كه قاراصوه يهودي فراماسونر حكم خلع وي را به او ابلاغ كرده است. . . ، زيرا حضور وي را در كاخ، اهانت به مقام خلافت مي دانست. (6) "
عبدالحميد، تحت الحفظ همراه خانواده و دو شاهزاده ي پسرش، از طريق راه آهن به « سالونيك » اعزام شدند. پس از او محمد رشّاد پنجم، برادر عبدالحميد توسط كميته ي اتحاد و ترقّي به سلطنت گمارده شد و مطابق قانون اساسي بازسازي شده، سلطان به يك مقام تشريفاتي كه مصوّبات پارلماني را تأييد مي كرد، تنزّل يافت.
بعد از عبدالحميد، عنان اختيار عثماني در دست جمعيت اتحاد و ترقّي قرار گرفت و آنها سرنوشت عبدالحميد را تعيين مي كردند. جمعيت اتحاد و ترقي اصرار داشتند، سلطان را در سالونيك زنداني نمايند؛ زيرا سالونيك مركز يهوديان دونمه ي فراماسونري، جمعيت اتحاد و ترقي و نيروهاي بين الملل بود. شاه در حالي كه عده اي از افراد خانواده و تعدادي از دستيارانش او را همراهي مي كردند. در 7 ارديبهشت 1288ه. ش ( 27 آوريل 1909م ) به « سالونيك » انتقال داده شد و در ويلاي « آلاتيني » (7) كه به يكي از بانكداران ثروتمند يهودي و عضو جمعيت اتحاد و ترقي تعلق داشت، زنداني شد.
برادر رمزي بيگ كه فراماسون بود، به عنوان نگهبان وي انتخاب شد. در پي خلع سلطان، روزنامه هاي يهودي سالونيك بنا به قول لوثر در نامه اش به گراي در 8 خرداد 1289ه. ش ( 29 مه 1910م ) به جهت رهايي از دست شكنجه ي كننده ي يهوديان، دست به شادماني زدند. (8)
سلطان عبدالمجيد مخلوع، بعد از مدتي به « اسلامبول » آمد و در سال 1297ه. ش ( 1918م ) در سنّ 69سالگي ظاهراً از دنيا رفت. پنج سال بعد از روي كار آمدن محمد پنجم ملقّب به رشّاد، در سال 1288ه. ش ( 1909م ) كه يك مقام درباري قلمداد مي شد، موج مهاجرت يهوديان از « روسيه » و « لهستان » به « فلسطين » شدت گرفت. ضمن اينكه، دنياي اسلام به جاي توجه به مسئله ي فلسطين، به يك مسئله ي انحرافي، كه همان پان تركيسم بود، توجه نشان داد و منازعه ي مصنوعي ترك و عرب به وجود آمد.
از سوي ديگر، « ايتاليا » كه تحت نفوذ فراماسونري كاربوناري (9) قرار داشت، در 6 مهر 1290ه. ش ( 28 سپتامبر 1911م ) در يك حمله ي ناگهاني به سرزمين عثماني، « طرابلس » ( ليبي ) را به اشغال خود درآورد.
در 1291ه. ش ( 1912م ) « مقدونيّه » از كنترل عثماني خارج شد و « سالونيك » توسط « يونان » تسخير شد. يونان و « صربستان » در همين زمان، به منظور مقابله با « بلغارستان » معاهده اي را امضا كردند.
در 1293ه. ش ( 1914م ) جنگ جهاني اول اتفاق افتاد، « آلمان » ، « اتريش » و « عثماني » در يك صف قرار داشتند كه در نهايت، شكست سختي را متحمل شدند. همچنان كه نوئل بار بر، در كتاب « فرمانروايان شاخ زريّن » ، تعداد كشته شدگان عثماني را در جنگ جهاني اول، 427/000نفر ذكر كرده است.
جالب آنكه در شرايط جنگ جهاني وابستگان به فراماسونري و صهيونيسم، كه هدايت انقلاب « تركيه » را به عهده داشتند، طيّ جلسه اي با حضور طلعت، انور، ضياء گوگ آلپ، ناظم، ملوان زاده رفعت، خليل حسن فهمي، قره كمال و آقا اوغلو احمد، حسين جاهد، بهاءالدين شكير، طيّ توطئه اي در سال 1294ه. ش ( 1915م ) تصميم به قتل عامّ ارامنه گرفتند. به همين منظور، طلعت پاشا كه وزير كشور تركيه و رئيس لژ فراماسونري گرانداوريان بود، فرماني به دفتر اطلاعات « حلب » به اين شرح صادر كرد:
" به دفتر مخابرات حلب:
به دستور انجمن اتحاد و ترقّي، حكومت عثماني تصميم دارد تمام ارمني هاي ساكن در تركيه را نابود كند. كساني كه با اين تصميم مخالفت ورزند دوستان تركيه به شمار نمي آيند. هرچند شيوه هاي انتخاب شده براي تحقق اين هدف از پيش تعيين شده، ناراحت كننده باشد. بايد صداي وجدان خاموش شود و احساس خاصّ انسانيت مهار گردد. عمليات نابودسازي اين ملت مسيحي، بدون هيچ گونه ملاحظه اي، حتي در حقّ زنان و بيماران قابل اجرا مي باشد.
طلعت پاشا: وزير كشور (10) "
يقيناً قتل عام بالغ بر يك ميليون مسيحي- ارمني نشان از كينه هاي ديرينه ي مذهبي- قومي مكاتبي غير از اسلام دارد؛ چه آنكه، در زمان سلطنت حكّام مقتدر عثماني چنين اتفاقاتي با اين گستردگي به سهولت بيشتري مي توانست در حقّ شهروندان عثماني روي دهد. صدور اعلاميه ي بالفور، از دست رفتن « فلسطين » ، شكست نيروهاي ترك از نيروهاي متحد عرب و انگليسي به فرماندهي ژنرال آللن بي (11) ( 1861-1936م ) در سال 1297ه. ش ( 1918م ) از جمله فضاحت هاي سران انقلاب تركيه بود.
در سال 1297ه. ش ( 1918م ) نماد پادشاهي كه همان محمد پنجم بود، در سنّ 77سالگي درگذشت و به جاي او محمد ششم ملقّب به وحيدالدّين كه پسر ارشد عبدالحميد بود، به سلطنت برگزيده شد.
در همين زمان، رهبران اصلي انقلاب به نام هاي طلعت، جمال و انور به « آلمان » پناهنده شدند؛ ولي بعداً توسط ارامنه به قتل رسيدند.
در اوايل خلافت محمد ششم، « اسلامبول » فتح شد و نيروهاي متّفقين در كنفرانس صلح پاريس امپراتوري عثماني را تجزيه كردند.
اما طيّ يك كودتاي ساختگي در سال 1301ه. ش ( 1922م ) آتاتورك ( مصطفي كمال ) يهودي دونمه، حاكميّت « تركيه » را به دست گرفت و پس از تأييد مجلس ملي، سلطنت را ملغي اعلام نمود.
در اين ميان، سلطان محمد ششم ( وحيدالدّين ) ، كه در كاخ « ييلديز » بدون هيچ گونه اختياري سلب قدرت شده بود، به « ايتاليا » رفت و در « سان ريمو » ساكن گرديد.
با توجه به فرار وحيد الدّين در 1301ه. ش ( 1922م ) پسرعموي او صرفاً به عنوان سلطان و آخرين حاكم عثماني بر سرير سلطنت جاي گرفت. در همين هنگام، خاخام يهودي، معروف به حاييم ناعوم (12) ، به « آنكارا » مي آيد و درباره ي لغو سلطنت و آمادگي دوباره براي كنفرانس صلح لوزان، با آتاتورك مذاكرات مفصّلي مي كند و آتاتورك براي اجراي هدف با هر كشوري و هر گروهي و هر شخصيّتي تماس مي گيرد؛ چنانچه، به غير از آن خاخام يهودي، قبلاً با يك كشيش مسيحي به نام فرد (13) رئيس شاخه ي سازمان امنيت انگليس در « تركيه » تماس گرفته بود، در همين احوال، از مجلس مي خواهد كه منعقد شود. بالفعل در 1302/12/11 ه. ش ( 1923/3/1م ) مجلس منعقد مي گردد. آتاتورك از آنها مي خواهد كه نظام سلطنت و خلافت را به طور رسمي لغو كنند و به آنها مي گويد:
" آيا همين به خاطر خلافت و اسلام و روحانيان نبود كه در طول 5 قرن روستاييان ترك جنگيدند و كشته شدند؟ ديگر بس است و وقت آن رسيده كه تركيه به مصالح و منافع خود بينديشد و به فكر عرب ها و هندي ها نباشد و خود را ازرهبري كشورهاي اسلامي نجات دهد. "
در صبح 1302/12/13ه. ش ( 1923/3/3م ) به طور رسمي در سرتاسر كشور اعلان مي شود كه، مجلس با لغو خلافت و جدايي دين از سياست و دولت موافقت كرده است. بدين وسيله، آتاتورك قبل از آنكه به كنفرانس لوزان برود، تمام چهار شرطي كه انگليس خواسته بود، به اجرا درمي آورد. سپس به طور تشريفاتي و روتيني در 1302/2/3ه. ش ( 1923/4/23م ) كنفرانس لوزان افتتاح و قرارداد صلح بسته مي شود. آنگاه، همه ي متفقّين به طور رسمي « تركيه » را شناسايي مي كنند.
در اينجا [ لرد] كرزون مي گويد:
" مسئله اين است كه، ديگر تركيه نابود و برانداخته شده و هيچ وقت نخواهد توانست برپا خيزد، چون ما قدرت معنوي در آن، يعني خلافت و اسلام را نابود كرديم. (14) "
2- اصلاح طلبي در جامعه
آغاز دوره ي اصلاحات ساختاري با رفتار اصلاح گرايانه ي سلطان محمود دوم، از سال 1296 تا 1308ه. ش ( 1807 تا 1839م ) همراه است، اما شرايط نامناسب و فساد حاكم بر دربار عثماني مانع از تحقق اقدامات وي به جز در قسمت كمي از ارتش شد.حركت اصلي اصلاحات يا تنظيمات از سال 1308ه. ش ( 1839م ) با روي كار آمدن سلطان عبدالمجيد اول، فرزند محمود دوم آغاز شد. اين اصلاح گرايي در عرصه هاي حقوقي، قضايي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي اقتصادي جلوه گر شد و با دست خطّ شريف كه به سند گلخانه معروف شد، قانون اساسي اوليه تدوين گرديد.
وجود فساد اداري و اقتصاد ناسالم و تبعيضات اجتماعي و حقوقي موجود در نظام عثماني، باعث استقبال شديد عامّه ي مردم از روند تنظيمات يا اصلاحات سلطاني شد، كه بعد از عبدالمجيد توسط عبدالعزيز نيز به شدت ادامه يافت.
اما با شورشي كه توسط مدحت پاشا و همراهي انجمن رازآلود نوعثمانيان ( عثمانيان جوان ) صورت گرفت، عبدالعزيز در سال 1355ه. ش ( 1876م ) خلع سلطنت شد و روال عادي حاكميّت با روي كار آمدن مراد پنجم و قتل مشكوك عبدالعزيز مخدوش شد و چون عبدالحميد نيز تحت شرايط خاصّ كودتاچيان و گروه فشار به حاكميّت رسيده بود، به محض دست يابي به فرصت مناسب، رويّه ي استبداد و اصلاحي خاصّ خودش را در مقابل اغتشاش گران كه سركوب شدند، اتخاذ كرد.
جوّ اقتداري موجود در اين دوران، همراه با حسّاسيت و تحريكات خارجي و نيز گروه هاي ديني و سياسي مخالفِ سلطان، باعث شروع انتقاداتي در سطح جامعه و به خصوص از سوي نخبگان گرديد، كه خواهان اصلاحات و حذف اقتدار سلطان بودند.
شايد بتوان از نامق كمال ( 1840-1888م ) به عنوان اولين مخالف اصلاح طلب در دوران عبدالحميد، كه با الهام از انقلاب « فرانسه » و نظريات منتسكيو و روسو به صحنه ي مخالفت هاي سياسي پرداخت، نام برد. نامق كمال از يهوديان دونمه، در 17 سالگي به عنوان مترجم به دربار عثماني راه يافته بود و تحت تأثير افكار ابراهيم شيناسي ( 1826-1871م ) قرار گرفت. نامق و ابراهيم و ضياء پاشا ( 1825-1880م ) هر سه نفر از سردمداران ادبيات سياسي مخالف سلطان بودند كه در جريان فعاليت عثماني هاي جوان به فرانسه گريختند. نامق بعداً به عثماني برگشت و انديشه هاي سياسي خود را در قالب داستان ها، اشعار و مقالات در روزنامه ها به چاپ رسانيد. همچنان كه بقيه ي نوعثمانيان به تدريج بازگشتند.
آخرين فرد عثماني هاي جوان، كه با دولت صلح كرد و از تبعيد بازگشت علي سُوآوي، انقلابي مصمّم بود، كه مردي از مردم به حساب مي آمد؛ وي همچنين اولين فردي بود كه براي بركناري عبدالحميد كوشش كرد. . . در 1255ه. ش ( دسامبر 1876م ) او و همسر انگليسي اش از باتلر جانستون (15) ، كه از اعضاي پارلمان « انگلستان » بود و از « تركيه » ديدار مي كرد و مدعي سفارتي شخصي از طرف ديزرائيلي بود، مهمانداري كردند. به هر حال علي سوآوي به زودي يك كميته ي سياسي بنيان نهاد كه كميته ي اسكودار خوانده مي شد و در خانه ي خود او، تشكيل جلسه مي داد. روابط علي سوآوي و سلطان جديد، به سرعت به تيرگي گراييد. در 29 ارديبهشت 1257ه. ش ( 19 مه 1878م ) يعني زماني كه روس ها تقريباً پشت دروازه هاي « اسلامبول » بودند، اطلاعيه اي به امضاي علي سوآوي در روزنامه ي « بصيرت » منتشر شد، كه اعلام مي داشت، در شماره ي روز بعد به ارايه ي توضيح و علاج مشكلات كشور خواهد پرداخت. به نظر مي رسد اين علامتي از قبل تعيين شده بود، چه در روز بعد حدود 11 صبح، گروهي 500 نفري كه اكثر پناهندگان مسلمان ايالات از دست رفته بودند، در جلوي قصر چراغان ( ييلديز ) اجتماع كردند. حدود 100 نفر از آنان به رهبري علي سوآوي، راه خود را به زور به داخل قصر باز كردند و سعي داشتند كه مراد پنجم را آزاد و وي را سلطان اعلام كنند. (16)
فرد ديگري كه با تشكيل گروهي خاص از جمله ي اصلاح طلبان و مخالف عبدالحميد بود، كلينتي اسكاليري (17) تبعه ي « يونان » بود، كه در « اسلامبول » زندگي مي كرد. اهميت اين شخص ناشي از مقام استادي اش در لژ فراماسونري پرودوس (18) و در نتيجه ارتباطات او با مقامات عالي اروپايي بود.
اسكاليري با گروهي از توطئه گران ترك رابطه داشت، كه رهبران آن عبارت بودند از نقشي بند خلفا، يكي از خدمت كاران سلطنتي مادر مراد و عزيزبي، يكي از كارمندان عالي رتبه ي بازرسي اوقاف و علي شفقتي از كارمندان سابق شوراي كشور و از دوستان نامق كمال. هدف اين گروه مانند علي سوآوي، خلع عبدالحميد و نشستن مجدّد مراد بر سرير سلطنت بود. اعضاي گروه قسم مي خوردند كه تا آخرين حدّ توانايي خود براي امنيت ملت كوشش كنند. (19)
از ديگر محفل هاي سازمان يافته در جهت مخالفت با سلطنت و ايجاد اصلاحات سياسي براي نيل به جمهوري، تشكّل 5 دانشجوي رشته پزشكي به نام هاي ابراهيم تمو اهل « اهريد (20) آلباني » ، محمد رشيد از « چركيس قفقازيه » ، حسين زاده علي اهل « باكو » ، عبدالله جودت و اسحاق سوكاتي (21) بود. آنها در سال 1268ه. ش ( 1889م ) در مدرسه ي نظامي طب، جلسات خود را تحت نظارت استاد خويش به نام كاظم دورو، در قالب انجمن اتحاد عثماني برگزار مي كردند.
انجمن مزبور به سرعت رشد كرد و بين دانشجويان مدارس اداري، نظامي، بحريّه، طب و ساير مدارس عالي « اسلامبول » موفّق به كسب اعضاي بسياري شد. به نظر مي رسد كه اعضاي انجمن سرّي جديد نيز مانند اسلافشان، يعني عثماني هاي جوان سال 1865م. انجمن كاربوناري ايتاليا را به عنوان مدل انتخاب كرده و خود را در سلول هاي كوچكي به اسامي شماره اي تقسيم كردند. تمو، اولين عضو اولين سلول، شماره ي 1/1 را دارا بود. (22)
شخص سلطان عبدالحميد، اعضاي انجمن ياد شده و ارتباطات آن با محافل ماسوني- صهيونيستي را چنين معرفي مي نمايد:
"دكتر عبدالله جودت، دكتر اسحاق سوكاتي، دكتر بهاءالدّين شاهد، دكتر ناظم و دكتر ابراهيم تمو به لژهاي ايتاليا و فرانسه وابسته بوده و با كمك مالي آنان زندگي مي كرده اند و حتي توسط اين لژها براي خانواده ي خود در كشورشان پول مي فرستاده اند. روزنامه هايي كه در مصر و اروپا با عناوين مختلف منتشر مي شد و اعضاي جمعيت هاي مخفي كه در اين مناطق مشغول فعاليت بودند، همان گونه كه قبلاً گفتم نمي توانستند آسيب جدّي اي متوجه مملكت نمايند. اما لژهاي فراماسونري به رغم تعقيب هاي ما، از وقتي كه افسران وابسته به « اتحاد و ترقّي » را به حركت درآوردند، هركدام از اين آدم هاي آواره را به شكل يك پرچم و بيرق مورد استفاده قرار دادند. داستان ژون ترك ها [ ترك هاي جوان ] و جمعيت « اتحاد و ترقي » از اين قرار بود. . . اما نمي توانستم مانع شوم و نتوانستم مانع شوم؛ چون تنها بودم. در پشت آنها تمام جهان خصم قرار گرفته بود. (23)
به هر حال، فعاليت مخالفان ياد شده از چشم حاكميّت مخفي نماند، بنابراين، اين عده پس از شناسايي موفق به فرار شدند، آنها به « ژنو » رفته و روزنامه ي « عثماني » را عليه امپراتوري عثماني راه اندازي كردند. شاخه ي ديگري از اين ترك هاي دانشگاهي، به « پاريس » رفتند. شاخص ترين چهره ي آنها احمدرضا ( 1859-1930م ) نام داشت كه در جنگ كريمه، ميان عثماني و « روسيه » ، مرتبط با انگليسي ها بود و از شاگردان اگوست كنت محسوب مي شد. او دو هفته نامه ي « مشورت » را منتشر مي كرد، كه ارگان ترك هاي جوان بود. كه بعدها شعبه ي ديگري نيز در « قاهره » به همين نام تشكيل دادند.
آن گروه از اين افراد كه در « اسلامبول » باقي مانده و شناسايي شده بودند، نام انجمن ترك هاي جوان را به نام انجمن اتحاد و ترقي تغيير دادند. در سال 1889م پس از پيوستن گروه اسلامبول به گروه « پاريس » و در رأس آنها صباح الدّين ( 1877-1948م ) كه از خاندان سلطنتي بود، موقعيّت آنها بهتر شد؛ هرچند كه اختلاف ايدئولوژيكي ميان آنان تا حدودي وجود داشت.
هم زمان با اين تحولات در جبهه ي مخالفان گروهي تحت عنوان انجمن آزادي عثماني، در ميان نظاميان عثماني مستقر در « سالونيك » به رهبري اسماعيل جان بولات تشكيل شد.
در سپتامبر سال 1907م. انجمن ياد شده با انجمن اتحاد و ترقي در « پاريس » ائتلاف كرد.
بسياري از اعضاي انجمن در پاريس زندگي مي كردند و هسته ي مركزي ترك هاي جوان را براي مبارزه عليه رژيم عثماني در اين شهر تشكيل دادند. انواع نشريات توسط اين گروه به طبع مي رسيد و از طريق ادارات پستي خارجي، كه به موجب قوانين برون مرزي در « تركيه » فعاليت مي كردند، پخش مي شد. . . نشريات مخالف اين افراد ناراضي و تبليغات مداوم آنها، عدم رضايت زيادي نسبت به رژيم عثماني و به خصوص شخص سلطان عبدالحميد دوم ايجاد كرد. (24)
انقلاب 1286ه. ش ( 1908م ) كه از پشتيباني ترك هاي جوان برخوردار بود، هنگامي به وقوع پيوست كه واحدهاي نظامي مقيم شهر « سالونيك » خواستار برقراري مجدد قانون اساسي 1255ه. ش ( 1876م ) شدند، كه از ديرباز معلق گرديده بود. سلطان يكي از پيك هاي سلطنتي را براي تسكين دادن گروه سالونيك اعزام داشت. ليكن پيك مخصوص به قتل رسيد و در نتيجه، تعدادي از افسران سپاه سوم به كوه هاي « مقدونيّه » پناه بردند. . .
اين پناهندگان در كوه هاي مقدونيّه گروه هاي چريكي تشكيل دادند. سلطان كه درباره ي امنيت شخصي خود مضطرب شده بود، ناگزير قانون اساسي ( 1876م ) را مجدداً با فرمان سلطنتي برقرار ساخت. (25)
در ادامه ي اين تحولات، مخالفان اصلاح طلب، كساني چون انور پاشا، جمال پاشا و طلعت پاشا در جريان مخالفت با حاكميّت عثماني، رهبري جريان هاي شورشي و حركت هاي نظامي تركان جوان را به عهده داشتند، تا اينكه در سال 1288ه. ش ( 1909م ) عبدالحميد خلع شد و سلطنت عثماني فروپاشيد و حاكميّت عثماني در اختيار آنان قرار گرفت. از جمله علل بسيار مهمي كه باعث شد جريان اصلاح طلبي به عنوان يك ابزار فرهنگي- اجتماعي در اختيار شبكه ي براندازان قرار گيرد، ناتواني علما و مفتيان دولت عثماني از درك اصلاحات و لزوم هدايت و تأثيرگذاري آنان قبل از ديگران بر اين پروسه بود؛ زيرا نص گرايي و تقيّد در چارچوب احكام فقهي سنتي، باعث مسدود شدن هرگونه اجتهادي در صدور احكام مبتني بر نيازمندي هاي جامعه، توسط عالمان و طلّاب علوم ديني شده بود.
از سوي ديگر، به دليل قرار گرفتن بخشي از مفتيان و علماي طراز اول در نهاد شيخ الاسلامي، نوعي وابستگي ميان آنان و حاكميت خليفه ي عثماني به وجود مي آمد و نتيجه ي اين همسويي، باعث جدايي آنان از طيف منتقدان و اصلاح طلبان و توده هاي جامعه مي شد.
در اين ميان، طلّاب و علماي رده هاي پايين تر جامعه ي عثماني، به دليل قرار گرفتن در متن مردم و عدم وابستگي مالي به حاكميّت همسو با مردم در شورش ها و اعتراضات اجتماعي شركت مي كردند. عدم درك صحيح اين دسته از طلّاب پيرامون مسائل سياسي كلان، بارها مورد بهره برداري و سوءاستفاده ي اصلاح طلبان برانداز قرار مي گرفت. بنابراين، اصلاحات در جامعه و حاكميت به مفهوم واقعي ملي- اسلامي در دوره ي عثماني نتايج چندان موفّقي در پي نداشت. به اين دليل كه يا در دست خليفه به عنوان مجري يك جانبه ي اصلاحات قرار مي گرفت، كه در نهايت، نظم بخشي به سنت هاي ديرين يا تقليد و الگوبرداري غيرمبتني بر واقعيت هاي جامعه ي عثماني بود، يا اينكه اصلاحات در دست گروهي از نخبگان سياسي با اهداف ضدّ حاكميّتي به عنوان يك ابزار براندازي استفاده مي شد.
در پايان اين فصل، بايد به اين نكته، توجه اساسي داشت، كه اگرچه سازماندهي مشترك مخالفان و براندازان حكومت عثماني در زمينه هاي مختلف، از عمده ترين دلايل فروپاشي آن دولت محسوب مي شوند، اما بسترهاي مناسبي كه توسط خود حاكميّت عثماني براي قرار گرفتن در سراشيبي سقوط فراهم آمده بود، دليل محكم ديگري براي اين فروپاشي بوده است. بنابراين، جهت مدّنظر قرار دادن اين موارد، به صورت خلاصه در زير آورده مي شوند:
1- اقتدار بي ضابطه در باب عالي و اختيار قدرت مطلق در دست فرد سلطان؛
2- موروثي بودن سلطنت بدون توجه به شايستگي هاي لازم و شرايط فردي؛
3- استفاده ي ابزاري از دين اسلام براي رسيدن به مقاصد سياسي و عدم توجه به ماهيت و مباني اصولي اسلام؛
4- توجه غيرمنطقي و غيراصولي به گسترش مرزهاي جغرافيايي و كشورگشايي بي ضابطه؛
5- غفلت اساسي از اتحاد جهان اسلام به عنوان محوريت سياسي حاكميّت و خلاصه كردن اسلام در آيين اهل سنت و مرتد دانستن شيعيان و حكومت صفويان و قاجاريه؛
6- فساد اخلاقي و اعتقادي حاكم بر بعضي از سلاطين و دربار آنها، كه در قالب عيّاشي هاي رسمي و حرم سراهاي بزرگ و پرهزينه نمود، داشت؛
7- تبعيض و طبقه بندي جامعه به اعيان و اشراف، نظاميان، طلّاب وابسته به دربار و رعيت عادي؛
8- ناتواني از ايجاد يك سازمان امنيتي حفاظتي در كنترل، كشف و شناسايي شورش هاي نظاميان يا كودتاهاي مختلف كه توسط عناصر وابسته هدايت مي شدند؛
9- بي اعتنايي حاكميّت به رشد و توسعه ي ابزارهاي فرهنگي و رسانه اي و ناكارآمدي دولت در اين بخش؛
10- ادامه ي روند سيستم اقتصاد سنتي و عدم بهره برداري از ظرفيت هاي مثبت اقتصادي و حضور در بازارهاي بين المللي؛
11- عدم درايت حكومت عثماني در تشخيص نيازمندي هاي فرهنگي، اقتصادي و سياسي توده هاي مردم؛
12- آزادي بيش از حدّ فئوداليسم، در سرزمين هاي « فلسطين » و عدم كنترل آنها در خريد و فروش هاي كلان زمين به يهوديان و نارضايتي اعراب و مسلمانان؛
13- رواج رشوه خواري در دستگاه مديريت عثماني و فساد مطلق اداري و گسترش روزافزون آن؛
14- عدم روشنگري افكار عمومي توسط رهبران و انديشمندان عرب، براي همراه سازي توده هاي مردم مسلمان عليه توطئه هاي صهيونيستي.
از مجموع آنچه كه در فصل اول ذكر شد، چنين استنباط گرديد كه، جريان صهيونيسم يك ماهيّت افسانه اي- تاريخي همراه با رنگ و بوي مذهبي- ديني است كه بعد از قرن پانزدهم ميلادي همراه با اتفاقات مهمي چون فتح « قسطنطنيه » توسط سلطان محمد فاتح در 1453م، فروپاشي حكومت مسلمانان در « آندلس » 1492م. و كشف قاره ي « آمريكا » ، مورد توجه جدي نظريه پردازان يهودي- مسيحي قرار گرفت. جريان ياد شده در نهايت در ميانه ي قرن 19م. به صورت يك تئوري سياسي در پيوندي نامبارك با استعمار نوين، جنبه ي عمل گرايانه به خودگرفت. پس از آنكه سياست اجرايي صهيونيسم مبني بر تشكيل يك دولت مستقل در « فلسطين » براساس الگوهاي مذهبي پايه گذاري شد، استعمار اروپايي در يك همراهي انسجام يافته، تمامي بسترهاي مناسب را براي اقدامات صهيونيستي فراهم آورد.
اين روند به منظور دست يابي به نتايج و اهداف صهيونيستي استعماري، در تقابل اساسي با ماهيت و ساختار حاكميت امپراتوري اسلامي عثماني قرار گرفت.
لذا حكومت عثماني به عنوان عمده ترين مانع در تحقق اين اهداف به دليل ساختار اسلامي حاكميّت و موقعيّت جغرافيايي، تحت شديدترين اقدامات خصمانه در ابعاد مختلف فرهنگي، سياسي، اقتصادي و امنيتي واقع شد.
پينوشتها:
1. Straford Redcliffe caning.
2. شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران » ، ج5، ص 239.
3. William Edward Gladstone.
4. اسماعيل احمد ياقي؛ « دولت عثماني از اقتدار تا انحلال » ، رسول جعفريان، پژوهشكده ي و دانشگاه 1379ش، ص 140.
5. لرد كين راس، « قرون عثماني » ، ص 594-593.
6. حسان حلاق؛ « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت » ، حجت الله جودكي احمد درويش، مؤسسه ي مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1380ش، ص 97-98.
7. Alatini.
8. همان منبع، ص 99.
9. Carbonari: يك جنبش سري فراماسونري بود، كه هدفش تبديل پادشاهي نايل به جمهوري ايتاليا بود.
10. سلطان شاهي، عليرضا؛ « پژوهه ي صهيونيست » ، مقاله ي « پان تركيسم و يهود » ، ضياء انديشه، 1376ش، ج1، ص 301. به نقل از هابس، ييزالصهيونيه و الشعوب الشهيده مفيد عرنوق- ادوار عرنوق- دارالفضال بيروت 1990، ص 19.
11. Edmund Henry Allenby.
12. Haaim Naom.
13. Fered.
14. خاتمي جعفر، « آتاتورك عامل انگليس در تجزيه ي جهان اسلام » - انتشارات بهارآزادي، 1359ش، صص 127-8.
15. Butler Johnstone.
16. برنارد لوئيس« ظهور تركيه نوين » ، محسن علي سبحاني، 1372ش، تهران، چاپ اول، صص 239-238.
17. Cleanthi scalieri.
18. Prodos.
19. همان منبع، صص 241-242.
20. Ohrid.
21. Issac sukuti.
22. همان منبع، ص 271.
23. عصمت بوزداغ؛ « خاطرات سلطان عبدالحميد دوم » داوود وفايي، حجت الله جودكي، انتشارات قبله، 1377ش، چاپ اول، صص 64-65.
24. ريچارد رابينسون، « جمهوري اول تركيه » ، ايرج اميني، كتابفروشي تهران، 1355ش، ص 12.
25. همان منبع، ص 13.
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}