اقدامات فرهنگي صهيونيسم عليه دولت عثماني (4)
4- فرقه گرايي
دامن زدن به اختلافات مذهبي و تعميق جريانات انشعابي اسلامي همواره مورد توجه دشمنان اسلام قرار داشته است. اين مسئله حتي در صدر اسلام و پس از آن با اختلاف در ميان شيعيان و اهل سنت سابقه اي ديرين دارد.ولي آنچه كه موجب اقتدار و عظمت امپراتوري عثماني شده بود، همانا رنگ و بوي اسلامي آن و حمايت و احترام به مقدسات اسلامي و اصول بنيادين شرع بود، كه تحت نظارت و زعامت نهاد شيخ الاسلامي در طول قرن ها محافظت و صيانت شده بود.
تخريب حبل المتين اسلام توسط جريانات معاند و هدايت شده در داخل امپراتوري و خارج از آن، ايجاد تفرقه و گروه گرايي در طول قرن 19 و 20م. شدت يافت. اين رهيافت استعماري و ضدّ اسلامي عمدتاً در رفتار سياسي دولتمردان انگليسي در طول دو قرن گذشته وجود داشته است.
به عنوان مثال، گلادستون نخست وزير وقت انگلستان ضمن سخنراني در پارلمان « انگليس » پس از كوبيدن « قرآن » بر روي ميز گفت:
" تا اين كتاب ( قرآن ) در ميان مسلمانان است، امنيت و اطاعت سرزمين هاي مسلمان نشين در برابر انگليس محال است. (1) "
بنابراين راهبرد افتراق مذهبي در ميان جامعه ي ديني از عمده ترين شگردهايي است كه در سياست خارجي « انگلستان » ترسيم شده و با هدايت صهيونيسم بين الملل همواره پيگيري مي شود.
در ادامه به تعدادي از اين فرقه ها كه با در پيش گرفتن بعضي اصول و اعتقادات مذهبي، موفق به ايجاد بدعت و انحراف در مذاهب اسلام ( شيعه و سنّي ) و مسيحيت گرديدند، اشاره اي خواهيم داشت:
1-4- وهّابيت
واضح و مبرهن است كه عمليات فرقه سازي از سوي استعماري و امپرياليزم، به خصوص انگلستان، ريشه در معاندت تاريخي زرسالاران و اومانيست هاي يهودي با اديان بزرگي چون اسلام دارد. به دليل تأثير صهيونيسم بر ديپلماسي آن كشور، سياست خارجي و راهبردي « انگلستان » در « خاورميانه » و « شبه قاره » ، طيّ قرن هاي گذشته، ايجاد اختلافات قومي و مذهبي بوده است. شايد بتوان از فرقه ي وهّابيت به عنوان بزرگ ترين شاهكار سياسي- مذهبي صهيونيسم انگليسي ياد كرد. تأمّلي بر عملكرد اجرايي اين فرقه ي جعلي در ميان جماعت اهل سنت و در سرزمين وحي، نشان از ساختار دوگانه ي سياسي به رياست خاندان سعودي و مذهبي به رهبري آل وهّاب دارد. در ادامه به صورت بسيار خلاصه به معرفي اين دو خاندان و ارتباطات و عملكرد آنها مي پردازيم.4-1-1- آل وهّاب
محمد بن عبدالوهّاب بن سليمان بن علي از يك خاندان تميمي است كه در سال 1082ه. ش ( 1703م ) در شهر « عُيَيْنَه » در حوالي « رياض » به دنيا آمد. او كه حافظه ي خوبي داشت، فراگيري « قرآن » را در كودكي به اتمام رساند و براي مطالعه ي كتاب هاي « ابن تيميّه » و « ابن قيّم » تلاش كرد. بعد از سنّ بلوغ به حج رفت و از آنجا جهت آموختن علوم ديني، عازم مدينه شد و در محضر افرادي چون شيخ عبدالله بن ابراهيم بن سيف و شيخ علي افندي داغستاني و اسماعيل عجلوني تلمّذ كرد.در بازگشت، به شهر « حريملا » رفت و پيرواني گرد خود جمع كرد. او كتاب معروفش به نام « توحيد » را در آنجا نوشت و سپس به زادگاهش عُيَينه رفت. پسر وهّاب بدعت هاي جديدي از جمله، تخريب قبر زيد بن خطاب برادر عمر بن خطاب را انجام داد و تحت تعقيب سليمان بن محمد بن عريعر والي « الإحساء » ( ايالت شرق عربستان ) قرار گرفت. سليمان نيز طيّ نامه اي به عثمان بن معمر حاكم شهر عيينه، خواستار قتل پسر وهّاب شد. عثمان پس از دريافت نامه، به علت ترسي كه از سليمان داشت، پسر وهّاب را در سال 1124ه. ش ( 1745م ) از « عيينه » اخراج كرد. پسر وهّاب پس از ترك عيينه به آبادي « درعيه » رفت و در همين مكان بود كه محمد بن سعود، مرد مقتدر اين آبادي با سفارشات قبلي به آن شيخ فريب خورده، گرايش يافت و با يكديگر مراودات دوستانه و حتي خويشاوندي برقرار نمودند. از اين زمان به بعد پسر عبدالوهّاب به تقويت پايه هاي علمي خود و ترويج انديشه هاي انحرافي جديدش پرداخت. او طيّ سفري كه به « عراق » انجام داد، در « بصره » ، مورد شناسايي مستر همفر جاسوس معروف « انگلستان » قرار گرفت. همفر پس از مصاحبت با وي، دريافت كه محمد بن عبدالوّهاب همان گمشده ي اوست كه بي باكانه افكار جديدي را عليه اسلام، تشيّع و تسنّن مطرح مي كند. همفر در خاطرات خود مي گويد:
" پس از آشنايي و مراوده با محمد بن عبدالوّهاب، بدين نتيجه رسيدم كه فرد شايسته براي اجراي مقاصد بريتانيا در منطقه، شخص او تواند بود. روح بلندپروازي، غرور، جاه طلبي و دشمني با علما و مراجع اسلام، خودكامگي تا آن مرحله كه حتي خلفاي راشدين را هم مورد انتقاد قرار مي داد. برداشت او از « قرآن » و حديث كه تفاوت آشكار با واقعيت داشت، بزرگ ترين نقطه ضعف او بود، كه مي توانست مورد استفاده قرار گيرد. من پيوسته در گوش او فرامي خواندم كه خداوند تو را از موهبت نبوغ و قريحه اي بهره مند ساخته كه به مراتب از علي و عمر بيشتر است. به او مي گفتم اگر تو در زمان پيامبر بودي، يقيناً به جانشيني او انتخاب مي شدي. (2) "
همفر پس از آماده ساختن پسر عبدالوهّاب در ايجاد بدعت ديني طيّ سناريوي قبلي، طعم اولين بدعت را براي او با حلاوت ساخت. همفر در خاطراتش آورده است كه:
" پس از اين گفت و گو فوراً به خانه روسپي نصراني كه از سوي وزارت مستعمرات در بصره خود فروشي مي كرد و جوانان مسلمان را به فساد مي كشاند، رفتم و موضوع را با او در ميان نهادم، پس از آنكه موافقت كرد. نام صفيّه را براي او انتخاب كردم. قرار شد با شيخ به خانه ي او برويم، خلاصه من از خارج و صفيّه از داخل، در كار آماده ساختن « محمد عبدالوهاب » براي آينده بوديم. (3) "
همفر پس از تلاش هاي فراوان به قداست زدايي ديني پسر عبدالوهّاب اقدام كرده و مي گويد:
" موفق شدم اندك، اندك جامه ي ايمان را از پيكر شيخ به در آورم. از اين تاريخ، هدف من القاي فكر رهبري و پيشوايي در شخصيت محمد بن عبدالوهّاب بود. بر آن شدم تا در روح او رسوخ كنم و راه سومي را جز شيعه و سنّت براي اداره ي امور مسلمانان، بدو پيشنهاد نمايم. براي حصول اين مقصود لازم بود، قبلاً ذهن او را از تمامي آنچه بدان مهر مي ورزيد و تعصّب كوركورانه داشت، پاك سازم و در نتيجه، حسن آزادانديشي و بلندپروازي او را تقويت كنم. صفيّه نيز مرا در اين مهم، ياري مي كرد؛ زيرا محمد ديوانه ي عشق او بود. (4) "
پس از اين جريان او تحت هدايت ها و ارشادات همفر از « بصره » به « بغداد » و از آنجا به « كردستان » ، « همدان » و « اصفهان » سفر كرد. از سال 1135ه. ش ( 1756م ) تا 1139ه. ش ( 1760م ) طيّ 4 سال اقامت در اصفهان به تحصيل مباني فلسفي در « مدرسه ي عباسيه » پرداخت و از آنجا به « شهر ري » و سپس « قم » مسافرت كرد. او با پيشينه ي ذهني منفي كه داشت با هدايت هاي مستر همفر به فراگيري علوم ديني از حوزه هاي علميه ي ايراني پرداخت و سپس مطابق دستورات قبلي به « شبه جزيره ي عربستان » بازگشت و در راستاي منويّات دولت صهيونيستي « انگلستان » انجام وظيفه نمود. او به رغم برخورداري از معلومات معرفتي و مذهبي به علت نقصان انديشه، به صورت هدايت شده، پايه گذار مسلكي جديد در ميان مذاهب اهل سنت شد كه به وهّابيت مشهور است.
4-1-2- آل سعود
در بيشتر متون منتشر شده از سوي حكّام آل سعود در « عربستان » سعي بر اين است كه خاندان سعود را به يكي از قبيله هاي ساكن در « نجد عربستان » كه ريشه در خاندان كهن اين منطقه دارند، منتسب كنند. اما اين فريبي بيش نيست و اصل و نسب اين خاندان بنا به اعتراف شجره نامه نويسان سعودي به فردي به نام ابراهيم موشه مربوط مي شود. آنچه كه مشخص است، در قرن نهم هجري شمسي مطابق با قرن پانزدهم ميلادي، فردي به نام مانع احسايي از « قبيله ي عنيزه » كه در شرق عربستان در منطقه ي « الاحساء » سكونت داشته است، براي ديدن پسر عمويش به نام درع به روستاي « منفوحه » در حوالي « نجد » مي رود. درع نجدي، قطعه زمين بزرگي از اراضي خود را به مانع داد و مانع نيز خانواده اش را به نجد آورد، مانع جدّ اول آل سعود است. بعد از مانع، ربيعه بن مانع فرزندش زمين ها را به ارث برد و زمين هاي جديدي در آن اطراف را به آن اضافه كرد. بعد از مرگ ربيعه، پسرش موسي وارثِ وي شد و املاك بسياري را با جنگ و حملات فراوان به چنگ آورد و امارت كوچكي را تشكيل داد. بعد از مرگ موسي، امارت و رياست به ابراهيم فرزند موسي رسيد و بعد از او فرزندش فرحان وارث امارت شد كه فرحان نيز آن را به دو پسرش ربيعه و مقرن داد. پس از او، مقرن سعود امارت را در دست گرفت. او در رأس خاندان ابن سعود است. (5)به هر حال بديهي است كه جدّ آل سعود، مردخاي ابراهيم موشي ( موسي ) ، يهودي بوده است كه با تغيير و انتخاب اسامي عربي براي خود و اولاد و زنانش و تغيير نام سرزميني كه ابتدا « المليبيد و غصيبه » ناميده مي شد به « الدّرعيه » خود را در ميان مسلمانان جا زد و به غدر و مكر پرداخت. (6) اين پوشش قبيله اي و مذهبي تا آنجا پيش رفت كه در قرن اخير محمد امين تميمي مدير كتابخانه هاي كشور سعودي، با دريافت مبلغ سي و پنج هزار جنيه ي مصري، رشوه در سال 1322ه. ش ( 1943م. ) آل سعود و آل عبدالوهّاب را به نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) منسوب كرده است. (7) به هر ترتيب از سعود پسراني به نام هاي ثنيان، مشاري و محمد باقي ماند. بعد از مرگ سعود بن مقرن، فرزند وي به نام محمد به عنوان رئيس خاندان سعود و حاكم درعيه در سال 1124ه. ش ( 1745م ) با شيخ محمد بن عبدالوهّاب ديدار و مذاكره اي هدايت شده، انجام داد. بعد از اين ملاقات بود كه امور مذهبي در اختيار پسر عبدالوهّاب و امور سياسي و نظامي در حيطه ي صلاحيّت آل سعود قرار گرفت. متعاقب اين توافق، جنگ هاي متعددي به فرماندهي محمد بن سعود و حمايت پسر عبدالوهّاب در « عربستان » واقع شد. خبر شورش و بدعت ياد شده در سال 1127ه. ش ( 1748م ) به دربار عثماني رسيد، اما هيچ اقدامي در اين باره صورت نگرفت.
پسر بزرگ محمد به نام عبدالعزيز بن سعود و داماد محمد بن عبدالوهّاب با اخذ لقب كبير در آل سعود در سال 1153ه. ش ( 1774م ) با شكست دهام بن رواش موفق به فتح « رياض » شد و چون در سال 1155ه. ش ( 1776م ) محمد مُرد، عبدالعزيز حاكم سرزمين « نجد » و تمام وهّابيان شد. به اين ترتيب بود كه با همكاري او وهّابيگري در قرون 18 و 19م. مبارزه ي تبليغاتي آشتي ناپذيري را عليه تصوّف و تشيّع و همه ي ديگر فِرقي كه بيان خشك و سخت وهّابيگري از سنت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ، پيامبر را قبول نداشتند، به راه انداخت. شيوه هاي محمد بن عبدالوهّاب و جامعه ي او در « مدينه » تنها مدل هاي قابل پذيرش براي وهّابيان بود و از نظر آنها همه ي مسلمانان بايد از آنها پيروي كنند. آنها بر عملكرد بسياري از مسلمانان كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند، برچسب بدعت نهادند. در آغاز اين بدعت ها، بناي مناره ها و استفاده از علامت هاي خاك سپاري را شامل مي شد. افراطي هاي وهّابي، حتي تلاش كردند قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مدينه را تخريب كنند. ولي به دليل مخالفت عبدالعزيز بن سعود ( پادشاه ) چنين امري محقّق نشد. (8) البته ناگفته نماند كه همين پسر عبدالعزيز به نام سعود به دستور پدرش در سال 1181ه. ش ( 1802م ) به « عراق » حمله كرد و شهرهاي مذهبي، از جمله « كربلا » را غارت و بقعه ي مباركه ي اباعبدالله الحسين (عليه السلام) را ويران كرد.
در سال 1192ه. ش ( 1813م ) محمد علي پاشا حاكم « مصر » بنا به دستور سلطان محمود دوم، ( سلطان عثماني ) به وهّابيان حمله كرد و شكست خورد. اما سال بعد محمدعلي، « مكه » ، « مدينه » و « طائف » را تصرف كرد و چهار هزار وهّابي را كشت. نامه ي زير در پايان جنگ جهاني اول، گواه خوبي بر وابستگي وهّابيان آل سعود به صهيونيسم انگليسي است.
" آقاي من! سر پرسي كاكس نماينده ي بريتانياي كبير عزّتش مستدام باد.
ورود سپاه بزرگ انگليسي شما به عراق، پيروزي آشكار براي مسلمانان و عزت و جاه براي ماست[!!] بزرگي خدمات ما را براي بريتانياي بزرگ و دوستي و صميميت ما را براي هميشه بپذيريد.
نوكر شما امير نجد و عشاير آن
عبدالعزيز آل سعود (9) "
اين نوكر صهيونيسم انگليسي در نامه ي ديگري به نماينده ي « انگلستان » وابستگي خود به يهوديان زرسالار را چنين تشريح مي كند:
" من سلطان عبدالعزيز بن عبدالرحمن الفيصل آل سعود اقرار و اعتراف مي كنم، براي سِر « پرسي كاكس » نماينده ي بريتانياي كبير، از طرف من مانعي نيست كه « فلسطين » را به مسكينان يهود، يا غير يهود كه بريتانيا بخواهد، ببخشم. از زير پرچم بريتانيا بيرون نخواهم رفت، تا روز قيامت. (10) "
جالب اينكه در كنفرانس « كويت » كه بعد از جنگ جهاني اول برگزار شد، نشان كمپاني يهودي هند شرقي به عنوان قدرداني به عبدالعزيز بن سعود داده شد. در اين كنفرانس كاكس گفت:
" واجب است كه خلافت اسلامي به عرب ها برگردد و ترك ها را در آن حقي نيست. "
كاكس براي رسيدن به مقصود خود با چاپلوسي به عبدالعزيز گفت:
" اعليحضرت پادشاه انگلستان دوست دارد كه منصب خلافت اسلامي به تو تعلق گيرد و در به ثمر رسيدن اين فكر به تو كمك خواهد كرد و به همين مناسبت نشان ستاره ي هند را به گردنت مي آويزيم. (11) "
2-4- بهائيّت:
نام اين فرقه برگرفته از اسم ميرزا حسينعلي ملقّب به بهاءالله است كه در سال 1196ه. ش برابر با 1817م. در شهر « تهران » به دنيا آمد. او در ابتدا مقلّد پيامبر دروغين علي محمد شيرازي ملقب به باب بود و از ياران وي محسوب مي شد. شخص علي محمد شيرازي در ايام جواني در كمپاني يهودي خانواده ي ساسون ها در « بوشهر » مشغول به كار شده بود. به اين ترتيب او به مدت پنج سال با يهوديان شبكه ي تجارت ترياك در آسيا همكاري كرد. بعد از فوت شيخ كاظم رشتي، رئيس فرقه ي شيخيه و جانشين او شد و در سال 1222ه. ش ( 1843م ) ادعاي مهدويت كرد. به همين علت مشاراليه در « تبريز » به دار مجازات آويخته شد. در اين جريان حسينعلي بهاء به همراه برخي ديگر از مريدان باب پس از آنكه به قصد انتقام از ناصرالدين شاه، در توطئه ي قتل او شركت كرد، دستگير و به زندان افتاد و بعد از استخلاص به « عراق » تبعيد شد. ميرزا كه از معمّرين قاجار محسوب مي شد، مدت 11 سال در « بغداد » اقامت كرد. در طيّ اين مدت، كتاب هايي از جمله « ايقان » ، « جواهر الاسرار » ، « هفت وادي » و « كلمات مكنونه » را به صورت نظراتشخصي و ضالّه نوشت؛ هر چند كه در ابتدا او به دليل مخالفت اپوزيسيوني خود و طرفدارانش عليه « ايران » ، مورد توجه عثماني قرار گرفت، ولي به علل مختلف اين روابط به نفع عثماني پيش نرفت. اما با توجه به اينكه طرّاحي عمليات فرقه سازي باب از ابتدا توسط كينياز دالگوركي جاسوس عالي رتبه ي سازمان اطلاعاتي « روسيه ي تزاري » به منظور مقدمه سازي در تصرّف ايران شيعي به شكست انجاميد، اين جريان به تدريج در اختيار سرويس اطلاعاتي و جاسوسي « انگلستان » قرار گرفت.
دالگوركي در خاطراتش مي نويسد:
" به واسطه ي اختلاف نژاد بايد اتحاد مسلمانان را بر هم زد، ولي نفوذ رقيب ما ( انگلستان ) در اين سرزمين هزار مرتبه بيشتر از ماست؛ به علاوه صرفه ي رقيب ما در نگاه داري خلافت و برهم نريختن دولت عثماني بود. به علاوه ما تازه وارد اين قسم از سياست شده ايم و براي ما كه تازه كار هستيم، اين اعمال مشكل است. پس بايد كاملاً متوجه باشيم كه اين شالوده كه ريخته ايم انجام گيرد. اين حقيقت را با سيّد در ميان گذاشتم، به سيّد گفتم از من پول دادن و از تو دعوي مبشّري و بابيّت و صاحب الزماني كردن.
بعضي ها باور كردند بعضي ديگر كه سيّد را خوب مي شناختند و از كشيدن چرس و آشاميدن آب انگور او آگاهي داشتند، مرا مضحكه مي كردند. چند طلبه كه مدعي بودند اهل شام هستند و كم كم معلوم شد كه از ملت رقيب ما ( انگلستان ) هستند هميشه متوجه عمليات من بودند. آنها فهميدند كه اين دسيسه، كار من است و حدس زدند كه من از كاركنان امپراتوري ( روسيه ) هستم، بنابراين درصدد برآمدند كه نوشته هاي مرا به دست بياورند. من ماهي يك مرتبه مراسلات محرمانه ي خود را به خطّ روسي مي نوشتم و در پاكت مي گذاشتم و در روي آن مي نوشتم به دست خداوندگاري جناب آقاي « شريعتمدار » آقاي « آقا شيخ موسي لنكراني » برسد و آن را به توسط يكي از تجّار ارامني كه در « بغداد » بود، مي فرستادم ولي يك راپورت مفصّلي كه به توسط آقا محمد آذربايجاني فرستاده بودم، گير افتاد، چون نامه ي من گير افتاده بود، راه علاج را در آن دانستم كه مثل سيّد علي محمد ( باب ) شبانه به طرف « ايران » فرار و از آنجا از راه « تبريز » به « روسيه » بروم. (12)
اطلاع عوامل جاسوسي « انگلستان » از روند فعاليت هاي دالگوركي باعث كنترل اقدامات وي شد و به محض آنكه ميرزا حسينعلي با حمايت هاي سفارت « روسيه » از زندان آزاد و به « بغداد » تبعيد شد، مورد توجه يهود و جاسوسان وابسته به صهيونيسم جهاني قرار گرفت و به عنوان يك نقطه ي بدعت گذار، تحت شناسايي و حمايت آنان واقع شد؛ زيرا او در « باغ نجيبيّه ي بغداد » در سال 1242ه. ش ( 1863م. ) ادّعاي پيامبري نمود. در همين سال به علت فشار دولت « ايران » ياد شده ابتدا به « اسلامبول » و سپس به « ادرنه » و پس از پنج سال اقامت به « عكا » در « فلسطين » ، تبعيد شد كه البته اقامت وي در اين شهر نيز با هدايت صهيونيسم طراحي شده بود.
محمدعلي فيضي نويسنده ي بهايي، اين واقعه را چنين گزارش مي كند:
" از جمله نفوس مهمّه اي كه به شرف زيارت « هيكل مبارك » در اين شهر نايل گرديد و اين تشرّف مبدأ محبت و ارادات او نسبت به « امر مبارك » واقع شد. « پرفسور آرمينوس وامبري » (13) بود، كه اصلاً از نژاد اسرائيل و در اكثر زبان هاي شرقي مانند فارسي و عربي و تركي، ماهر و استاد بود و به بسياري از ممالك شرق در لباس جهانگردي مسافرت نمود و در ايام سجن، در « عكا » ، حضرت « بهاءالله » را از دور زيارت كرده و با همه ي طبقات و روساي مذاهب معاشرت داشته و بسياري از عقايد و اديان را مورد مطالعه و دقت قرار داده بود. اين شخص چون مريض بود، خود « هيكل مبارك » به ديدن مشاراليه تشريف بردند و او تا آن وقت به هيچ يك از اديان، معتقد نشده بود و چون بيانات مبارك را درباره ي تعاليم عاليه ي امرر و وحدت حقيقت و اصول شرايع الهيّه شنيد، تغيير حالت داده و با نهايت خضوع و اعتقاد به ترويج تعاليم مبارك، قيام نمود و مكرر به زيارت هيكل مبارك و استماع بيانات مبارك نايل گشت و در هر دفعه به خلوص و اعتقاد او افزوده مي شد و دفعه ي ديگر حضرت « عبدالبهاء » به منزل او تشريف برد و اين فيلسوف دانشمند بيش از پيش مراتب خضوع و خشوع خود را ظاهر ساخته و در اهميت تعاليم مباركه ناطق بود. (14) "
ميرزا در شهر « عكا » در نزديكي « كوه كرمل » ، ضمن ادامه ي ادعاي پيامبري خود با اشاعه ي طريقت ساختگي به جلب افكار عمومي پرداخت و به ساختن مركز مستحكمي به منظور ايجاد محلي براي استقرار به اصطلاح عرش مطهّر!! مشغول شد كه سوءظنّ دولت عثماني را برانگيخت.
فيضي بهايي در اين زمينه مدعي است:
" دامنه ي تهمت و افتراء حضرات ناقضين آن قدر وسعت يافت كه در دو نوبت، هيئتي براي تفتيش و رسيدگي به ارض اقدس مأموريت يافتند. يك مرتبه در سال 1283ه. ش ( 1904م ) و دفعه ي ديگر در سال 1286ه. ش ( 1907م ) در اين دفعه هيئت مخصوصي از طرف شخص سلطان عبدالحميد، مركّب از چهار نفر صاحب منصب به رياست عارف بيك با اختيارات تامّه، مأمور تفتيش و رسيدگي گرديد و به طور ناگهاني به « ارض اقدس » وارد شدند. . . (15) "
به يقين مي توان ادعا كرد كه بهائيّت يك نوع فرقه سازي براي پوشش دادن به فعاليت يهودي هاي صهيونيست در كشورهاي اسلامي به منظور تخريب اركان حاكميّتي و حفاظت از تعّرضات احتمالي مسلمانان بود؛ در اين باره مي توان باز هم به نوشته ي فيضي بهايي اشاره كرد. او مي گويد:
" از حضرات بني اسرائيل نيز جمعي در « همدان » و « كرمانشاه » و « كاشان » به امر مبارك اقبال نموده و در دوره ميثاق، قيام بر خدمت نمودند، مانند جناب « حكيم آقاجان » و « حكيم عبدالرّحيم » ملقّب به « حافظ الصّحه » و « حكيم موسي » . . . در « كاشان » نيز نفوسي مانند « حكيم يعقوب » نوه ي دختري « حكيم هارون » به « امر مبارك » ايمان آورده و سال ها مورد احترام و اعتماد اهالي بوده است و نيز جناب « خواجه ربيع » فرزند ارشد « ملا اسماعيل » پيشواي كليميان كه خود و برادرانش به « امر مبارك » ايمان آوردند. (16) "
بهايي ها در معبد « الاذكار » و عبادتگاه هاي شيطاني خود به استقبال يهوديان مي شتافتند و آنها را مانند برادران ديني خود پذيرا بودند؛ زيرا آنها هر دو داراي يك هدف عمده بودند: سلطه ي جهاني! چنان كه هر بهايي در هر جاي جهان بايد به عنوان يك نقطه ي بهايي عمل كند و به عنوان يك جاسوس، وضعيت اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي محلّ سكونت خود را به بيت العدل در شهر « عكا » كه مركز جهاني بهائيان در رژيم صهيونيستي است، ارسال نمايد. (17) درباره ي عقايد بهائيت احمد يزداني مي گويد:
" آنان بر اين باورند كه « بيت العدل اعظم » ، مركز قوه ي تقنينيّه ي عالم در جميع امور غيرمنصوصه است و آنچه را كه به اكثريت يا اتفاق آراء وضع قانون نمايد، به منزله ي حكم الله و مُطاع و مقدس است. بيوت عدل خصوصي ممالك، در امور كلي و عمومي، تابع بيت العدل اعظم هستند، ولي در حوزه ي حاكميت خود در امور فرعيّه و جزئيّه ي غيرمنصوصه، وضع مقرّرات و قوانين لازمه را خواهند نمود. (18) "
بهائيّت در زمان شخص ميرزا بهاء همكاري گسترده اي با صهيونيست ها و مقامات انگليسي و فراماسونري عليه حاكميّت عثماني انجام داد تا آنكه ميرزا بهاءالدّين در سال 1892م. از دنيا رفت و در « بهجي » نزديك « عكا » دفن شد.
اما اين همكاري و معاونت ماسوني صهيونيستي، بعد از مرگ ميرزا بهاء، در زمان جانشين وي، پسرش، عبدالبهاء نيز ادامه يافت. به طور مثال از همكاري بين فراماسونري و بهائيّت مي توان به سفر سال هاي 1911 تا 1913م. عباس افندي ( عبدالبهاء ) به « اروپا » و « آمريكا » اشاره كرد كه به عنوان نقطه ي عطف در تاريخ اين فرقه از آن ياد مي شود. در طول اين سفر، كوشش مي شد تا اين پيغمبر نوظهور شرقي به عنوان نماد پيدايش مذهب جديد انساني و آرمان فراماسونري معرفي شود. كارگران اصلي اين نمايش انجمن جهاني تئوسوفيستي، يكي از محافل عالي فراماسونري غرب بود. او به ويژه در « آمريكا » در مجامع متعدد فراماسونري حضور يافت و سخنراني كرد. هنگامي كه در سال 1947م. سازمان ملل، كميسيوني مركب از نمايندگان يازده كشور را براي ارائه ي نظر در مورد آينده ي « فلسطين » به منطقه اعزام كرده بود، رهبر بهائيان در نامه اي به اين كميسيون، يهوديان را بيش از مسلمانان و مسيحيان نسبت به « بيت المقدس » محق معرفي كرد و از اين نظر تنها بهائيّت را هم سنگ با يهوديان برشمرد. (19)
اسماعيل رائين معتقد است:
" در جريان جنگ اول جهاني حمايت انگليس ها از عبدالبهاء شدت يافت. بهائيّت عليه عثماني ها به خدمت ارتش انگليس در زمين « فلسطين » درآمد. "
شوقي ربّاني مي نويسد:
" لرد كرزون (20) و ساير اعضاي كابينه ي انگلستان نيز رأساً و مستقيماً از وضع مخاطره آميز « حيفا » استحضار حاصل نمودند. از طرف ديگر « لُرد لاينكتون » (21) با ارسال گزارش فوري و مخصوص به وزارت خارجه ي آن كشور، نظر اولياي امور را به شخصيت و اهميت مقام « عبدالبهاء » جلب نمود و چون اين گزارش به لرد بالفور وزير امور خارجه ي وقت رسيد، در همان روز وصول دستور تلگرافي به جنرال آللن بي سالار سپاه انگليس در فلسطين، صادر و تأكيد اكيد نمود كه به جمع قوي در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بكوشد. (22) "
وي در قسمت ديگري با تأكيد اتحاد ميان بهائيّت و « انگليس » آورده است:
" حكومت انگليس برحسب رويّه ي معمولش كه از اعمال قهرمانان قدرداني مي كند به عبدالبهاء يك مدال قهرماني « نايت هود » داد، كه نامبرده اين افتخار را به عنوان يك تشريفات احترامي از طرف يك پادشاه عادل قبول نمود. شايد بتوان گفت كه علت دريافت نشان و لقب، خدماتي باشد كه بهاءالله در جريان تهيه ي آذوقه ي ارتش « انگليس » و بيرون راندن عثماني ها از خاك فلسطين انجام داده است. (23) "
تأييد ديگري بر پيوند استراتژيك ميان صهيونيسم و بهائيّت، سخنراني نماينده ي يهود در سال 1300ه. ش ( 29 نوامبر 1921م ) روز تدفين عبدالبهاء است كه در اجتماع ده هزار نفري اظهار داشته است:
" عبدالبهاء رحلت فرمود، بعد از آنكه از استبداد و تعصّبات ديني و هتك احترام حريّت افكار در اين عالم صدمات و ابتلائات زياد ديد. حضرتش سنوات عديده در عكا كه باستيل عثماني بود مسجون بود. « بغداد » پايتخت عباسيان نيز حبس او و پدرش را مشاهده كرد و « ايران » مهد قديم فلسفه ي پرحلاوت الهي، ابناي خود كه اين عقايد را در آن سرزمين ايجاد نموده بودند، بيرون كرد. آيا در اين وقايع اراده ي الهي مشاهده نمي شود كه هميشه اراضي موعود را اختصاص داده كه چون گذشته در آينده هم منبع افكار ساميّه باشد؟ (24) "
3-4- پيوريتانيسم: (25)
بعد از رنسانس و تحول در مسيحيت كليسايي به رهبري لوتر (26) ( 1483-1546م ) كه پايه گذار تئولوژي مسيحيت مادي ( دنيايي ) ، بر خلافت مسيحيت معنوي بود، مباحث مربوط به بازگشت و تجديدنظر مسيحيان در « عهد عتيق » يا « تورات » به صورت نهضتي جديد در ميان بسياري از مسيحيان گسترش يافت. لوتر در كتاب « عيسي مسيح يك يهودي زاده شد » در سال 1523م. مروّج عقيده ي بهشت زميني شد. او بعد از پاولوس قدّيس (27) دومين انحراف را در مسيحيت به وجود آورد و با نوشتن رساله هاي فراواني همچون « الهيّات آسماني » - « تصميمات » - « نامه ي سرگشاده » - « اسارت بابلي كليسا » - « آزادي مسيحي » - « عليه نظام روحاني كاذب پاپ و استفان » - « اخطار براي صلح قدرت فرمانروايان سياسي و حدود فرمانبرداري از آنان » و . . . با كليساي كاتوليك و شاهان و شاهزادگان اروپايي به مبارزه برخاست.لوتر با انتشار مهم ترين اثر خود، يعني ترجمه ي آلماني « تورات » ، مردم را به نوگرايي ديني در مسيحيت فراخواند و با جذب طرفداران بي شمار پايه ي اوليه ي مذهب پروتستان را در مسيحيت بنا نهاد.
وي پس از مباحثه با نماينده ي پاپ، آن را به صورت مكتوب درآورد و ضمن ارسال به دوستش نوشت:
" اين اثر ناقابل را براي شما مي فرستم تا ملاحظه كنيد كه آيا من در ادّعاي خويش، مبني بر اينكه ضدّ مسيح ( دجّال ) بر دربار پاپ حاكم است، بر حق نيستم. به نظر من او از تركان ( عثماني ) بدتر است. (28) "
به هر حال متأثر از انديشه هاي توراني او پاپ و خليفه ي عثماني محكوم به نابودي بودند و در همين راستا احكام ديني با تكيه بر دو اصل مهم، اول اينكه يگانه سند و مدرك مذهبي معتبر كتاب مقدس است و ديگر اينكه تنها ايمان داشتن به حضرت عيسي (عليه السلام) موجب برائت است، دچار تغييرات اساسي شدند.
چنان كه ربح و ربا كه در مسيحيت كاتوليك تحريم شده بود، در مسيحيت پروتستان تشريع گرديد و پس از آن با سرعت و همراه با توسعه ي پروتستانيسم در اروپا گسترش يافت. بزرگ داشت يهوديان و برتر داشتن قوم يهود و متعلق دانستن سرزمين هاي « فلسطين » تحت عنوان به اصطلاح ارض موعود و سرزمين هاي مقدس وعده داده شده به قوم يهود از جانب خداوند شاخصه ي ديگر پروتستانيسم لوتري بود. او در كتاب « عيسي مسيح يك يهودي زاده شد » ، نوشت:
" يهوديان خويشاوندان خداوند ما ( عيسي مسيح ) هستند. برادران و پسرعموهاي اويند. روي سخنم با كاتوليك هاست. اگر از اينكه مرا كافر بنامند خسته شده اند، بهتر است مرا يهودي بخوانند. (29) "
به طور كلي مي توان گفت:
ظهور پروتستانيسم و روشنفكري، روح جديدي به « اروپا » بخشيد. ضمن اينكه پروتستان ها در « بريتانيا » و بعدها در « ايالات متحده » ، خود را به عنوان وارثان يهوديان يا ده قبيله ي گمشده مي شناختند. به همين دليل حمايت ها از بازگرداندن يهوديان به عنوان صاحبان به حقّ « سرزمين مقدس » افزايش يافت. طبق تعاليم و عقايد بعضي از شاخه هاي پروتستانيسم، فرض بر اين است كه ظهور مجدّد مسيح، تنها بعد از اينكه يهوديان دوباره در سرزمينشان اسكان يافتند، صورت مي گيرد. (30)
از آنجا كه روح حاكم بر پروتستانيسم نشأت گرفته از فرهنگ « تورات » و يهوديّت بود، يك پروتستان يهودي الاصل به نام ويليام تيندل (31) مكتب جديدي به نام پيوريتانيسم را بنا نهاد. و چون انگليسي ها و ايرلندي ها در اول قرن 17م. بيشترين استقبال را از آن به عمل آوردند، تعداد زيادي از مسيحيان پروتستان به شكل بسيار افراطي با هدايت معتقدان بازگشت به صهيون به سمت يهوديّت تلمودي متمايل شدند. بنابراين پروتستان هاي افراطي « انگلستان » پيوريتن ناميده شدند. آنها با گرايش به زبان عبري و تورات، « سرزمين امريكا » را همان سرزمين موعود و اسرائيل جديد فرض نموده و بسياري از آنان به آمريكا مهاجرت كردند و پيوريتانيسم آمريكايي را بنا نهادند. در اين باره رضا هلال مي نويسد:
" پيوريتن ها مي خواستند كليساي انگلستان را پاك سازي نمايند، اما ظلم و ستم حكومت پادشاهي در زمان حكومت « جيمز اول » و « چارلز اول » باعث شد تا آنها « خروج » از انگلستان و رفتن به دنياي جديد، جهت اداي فرايض مذهبي را بهتر ببينند. به همين دليل، پيوريتن ها در سال 1630م. اقدام به تأسيس شهر يا مستعمره اي براي مهاجرت كردند. پيوريتن ها با خود زبان عبري را به شمال آمريكا بردند و سِفر مزامير را به عنوان اولين كتابي كه در دنياي جديد به چاپ رسيد، منتشر كردند و در سال 1663م با پرداخت هزينه ي ساخت دانشگاه هاروارد توسط جان هاروارد (32) به مبلغ 1800 گينه ي استرلينگ و تجهيز كتابخانه اش، اين دانشگاه را تأسيس كردند و يكي از شرايط قبولي در دانشگاه را توانايي ترجمه ي متون عبري و اصلي تورات به زبان لاتين قرار دادند. (33) "
به لحاظ اجتماعي اين بدعت ديني در مسيحيت پروتستان يك پوشش ديني براي رفتارهاي غيرديني و غيراخلاقي است. چنان كه معروف است كه در مسئله ي روابط جنسي زن و مرد در ميان اين فرقه سخت گيري نيست و اين روابط سست هستند. اما مفهوم پيوريتانيسم در اصطلاح امروزه، بيشتر فرار از مذهب و آيين جماعت را مي رساند. ( 34)
در رويكرد سياسي نيز پس از استقرار پيوريتن ها در « آمريكا » و قدرت يافتن آنها، اعتقاد به ظهور مسيح موعود در « فلسطين » و بازگشت بني اسرائيل و تأسيس دولت يهودي در فلسطين، آنان را به سمت مواجهه با امپراتوري عثماني و براندازي آن سوق داد. بنابراين تماس هاي فراواني را در جهت تقويت پروتستان هاي مقيم « خاورميانه » با هدف رخنه در حكومت عثماني برقرار كردند كه از جمله به مراكز علمي پروتستاني موجود در « سوريه » و « لبنان » قبل از فروپاشي عثماني مي توان اشاره كرد.
4-4- اسرائيليان انگليس:
در سال 1656م. در ميان پيوريتن هاي جزيره ي « انگلستان » فرقه اي به نام « اسرائيليان انگليس » تأسيس شد كه رهبري آن به عهده ي جان سادلر بود كه مراوداتي با كرامول و منشه بن اسرائيل داشت، سادلر مدعّي كشف تاريخ ظهور مسيح در سال 1648م. بود كه البته در اين تاريخ كرامول شورش كرد و چارلز اول ساقط شد. اسرائيليان انگليس معتقد بودند كه آنان و بقيه ي ملت انگليس از نسل اسباط گمشده ي بني اسرائيل هستند. آنان مقدمه سازي براي همكاري دولت مردان انگليسي با صهيونيسم را به نحو احسن انجام و تا زمان مهاجرت يهود به اراضي اشغالي به فعاليت خود ادامه دادند.4-5- بابتيسم:
يكي ديگر از فرقه هاي منشعب از پروتستان است كه در سال 1655م. توسط واوارسور پاول (35) ( 1617-1660م ) در انگلستان به وجود آمد.رهبر فرقه پيش گويي مي كرد كه يهوديان سرزمين « كنعان » را از عثماني ها خواهند گرفت و دولت واوارسور پاول خود را اعاده خواهند كرد. در سده ي هفدهم ميلادي علاقه به احياي دولت اسرائيل به يك پديده ي عميق و عمومي در جامعه ي « انگليس » بدل شد و انگلستان را به نخستين حاميان صهيونيسم بدل ساخت. (36) در حال حاضر اين فرقه در « آمريكا » بزرگ ترين فرقه ي پروتستان محسوب مي شود.
4-6- فرانكيسم:
ياكوب فرانك (37) ( 1726-1791م ) كه نام واقعي او يعقوب بن يهودا ليب بوده است، از يهوديان « كي يف » ( اكراين ) بود و مطالعات عميقي در كتاب هاي « زوهر » و « كابالا » داشت، كه منبع تفسيرات يهودي به شمار مي روند.او در سنّ 27 سالگي به شهر ساحلي « سالونيك » رفت و در آنجا با فرقه ي دونمه ( يهوديان به ظاهر مسلمان ) آشنا شد و پس از الگوبرداري به تأسيس فرقه اي ظاهراً مسيحي دست زد. از سال 1756م. تا سال 1760م. بسياري از پيروان فرانك در ظاهر كاتوليك، اما درواقع خواصّ يهودي ( ثروتمندان، خاخام ها و. . . ) عضو فرقه ي او بودند. مردم « لهستان » كه از وجود آنان در شهر « ورشو » مطلع شده بودند، نسبت به آنها حسّاسيت داشتند و چون در 1760م. طيّ يكي از جلسات مذهبي رفتار جنسي آنان فاش شد، رهبر فرقه ي فرانك دستگير و به « چكسلواكي » تبعيد شد. فرانك در شهر « برنو » طيّ 13 سال اقامت توانست يك گروه مسلح منسجم ايجاد كند. او در سال 1775م. به « وين » رفت و طيّ ديداري با وليعهد « هابسبورگ » وعده ي تجزيه ي بخش هايي از سرزمين عثماني را به وسيله ي سازمان مسلح و مخفي خود به امپراتور « اتريش » داد. (38)
بعد از اين ملاقات بود كه فرانكيست هاي به ظاهر مسيحي كه مخفيانه به عثماني تردّد داشتند و روابط مستحكمي را با دونمه اي ها ايجاد كرده بودند، ائتلافي را در جهت فروپاشي عثماني با ساير يهوديان و دشمنان آن امپراتوري به وجود آوردند. از جمله وعده هاي ياكوب فرانك وقوع يك انقلاب بزرگ در اروپا بود كه به تبع آن مونارشيست ها و كليساي كاتوليك نابود مي شدند و سرزمين هايي از حكومت عثماني به تصرّف انقلابيوني تحت فرمان فرانكيست دومينيونو درمي آمد.
بعد از مرگ ياكوب فرانك پسر عموي او موشه كه نام فرانز توماس ون اسكونفيلد (39) بر خود نهاده بود، قبالّاي يهودي ( باطني گري سنتي يهود ) و روشنگري عصر جديد را انجام داد.
در اواسط قرن 19 ميلادي پيوند فرانكيست ها با پيروان شبتاي صبي، همچنان ادامه داشت و رهبري اين جريان در اختيار يك يهودي مجارستاني به نام لئوپولد لوو (40) قرار داشت. وي تلاش هاي زيادي در جهت براندازي امپراتوري عثماني از طريق پيروان شبتاي صبي و دونمه هاي سالونيك، ازمير و اسلامبول انجام مي داد. در حال حاضر نيز فرانكيست ها مانند بيشتر گروه ها و سازمان هاي وابسته به صهيونيسم، روابط ويژه ي خانوادگي را در ميان خود حفظ نموده و اسرار فرقه ايشان را شديداً حفاظت مي كنند.
4-7- شاهدان يهوه:
فرقه ي شاهدان يهوه، از شعبات پروتستان هاي مسيحي است. در سال 1822م. يك آمريكايي به نام ويليام ميلر (41) با وعده ي ظهور مسيح در سال 1843م. يك جنبش مذهبي به نام منتظران مسيح را پايه گذاري كرد. پس از عدم وقوع ظهور مسيح، در سال 1872م. فردي به نام شارل تزار لاسل (42) ( 1852-1916م ) كه يك يهودي آمريكايي بود، به « آلمان » رفته و سال 1874م. را سال ظهور و سال 1914م. را پايان جهان پيش بيني نمود. جنبش صهيونيستي ياد شده، بازگشت به « فلسطين » قبل از ظهور را در سرلوحه ي برنامه هاي خويش قرار داده بود. اين جنبش كه خودشان را طالبان تورات مي ناميدند، در سال 1916م. رهبر خود را از دست دادند و جيمز راتر فورد (43) كه يك حقوقدان بود،رهبر اين فرقه شد.بالاخره در سال 1931م. طالبان تورات به طور كامل به شاهدان يهوه بدل شد. از اين تاريخ به بعد پيروان اين فرقه فقط يك حق دارند، اطاعت و تنها تكليف آنها نيز اين است كه با دل و جان به اين آيين نو بپردازند و آن را تبليغ نمايند.
سازمان مركزي اداره كنندگان فرقه ي شاهدان يهوه يك سازمان بسيار قدرتمند است و watch tower Bible and Tract society نام دارد. قدرت اداره كننده در دستان اعضاي كالج مركزي فرقه كه مقرّش در « بروكلين » است، متمركز شده است. تعداد اعضاي كالج مركزي، 14 تن است. بيش از 5 ميليون نفر از پيروان اين فرقه در 229 كشور دنيا پراكنده اند. (44)
4-8- رعاياي سلطنت پنجم:
در جريان انقلاب پيوريتن ها در « انگلستان » كه به حمايت از كرامول پرداخته بودند، فرقه ي ياد شده توسط توماس ونر (45) تأسيس شد. آنها ضمن طرفداري از انقلاب 1648م. معتقد به ايجاد تسهيلات براي بازگشت يهوديان به « سرزمين مقدس » بودند. صهيونيست مشهور منشه بن اسرائيل از هواداران اين جنبش بود.منظور از رعاياي سلطنت پنجم، همان اتباع امپراتوري بزرگي است كه بعد از چهار سلطنت بزرگ گذشته، به نام هاي « بابل » ، « ايران » ، « يونان » و « روم » تأسيس خواهد شد.
اين امپراتوري در نظر اعضاي اين فرقه، همان پادشاهي بني اسرائيل است كه در دنيا بعد از پيوند پيوريتن ها و يهوديان آغاز خواهد شد و در عصر ظهور با پيوند پيروان مسيح و يهود تكامل خواهد يافت. در متون مذهبي يهود، چنين حكومتي مطابق پيش گويي دانيال نبي (عليه السلام) به وقوع خواهد پيوست و آنگاه حضرت عيسي (عليه السلام) با ياورانش به مدت هزار سال حاكميت خواهند يافت. اين فرقه به منظور دست يابي به هدف خود، مساعدت هاي فراواني به صهيونيسم در جهت فتح دروازه هاي عثماني نمود.
4-9- فرقه ي شرابي:
بنيان گذار اين فرقه يك خاخام يهودي به نام شالوم شرابي (46) ( 1720-1777م ) بود كه در قرن 18م. از « يمن » به « فلسطين » مهاجرت كرد و پس از فعاليت هاي صوفي گرايانه در « بيت المقدس » توانست مريداني را به خود جذب كند. وي با تأسّي از مكتب صوفيانه ي يهود كه همان « كابالا » است، فرقه اي نو بنيان نهاد و به پيروان خود دوري از مسائل سياسي را توصيه مي كرد. پيروان اين فرقه در « فلسطين » و « شامات » گسترش يافتند و در قرن بيستم مراكز درويشي و خلوت گزيني را ترويج نمودند.جذب جوانان عرب و ترك مسلمان توسط اين فرقه و سوق دادن آنها به سوي مسائل غيرسياسي، كمك شاياني به تحكيم اهداف و منافع صهيونيستي در « خاورميانه » به خصوص فلسطين بود.
4-10- بكتاشيّه:
پايه گذار اين فرقه حاجي بكتاش فردي مهاجر از « خراسان » بزرگ بود كه در قرن 13 ميلادي فرقه اي اسلامي- تركي را تأسيس نمود و طيّ قرن هاي بعد به صورت مكتبي تكوين يافته در سراسر « آناتولي » توسط سلاجقه و عثمانيان پراكنده شد. آموزه هاي حاجي بكتاش نيشابوري اهل تصوّف شيعي به تدريج ميان « يني چري ها » ( نظاميان جديد ) طيّ قرن هفده، هيجده و نوزده ميلادي رواج يافت. يني چري ها كه در برخوردهاي نظامي با ايرانيان تا حدودي با تصوّف اسلامي آشنا شده بودند، از اين مكتب استقبال كردند. در اين ميان، يهوديان به ظاهر مسلمان دونمه اي با اطلاع از اين موقعيّت ديني بكتاشيّه در ميان سپاهيان يني چري و به منظور تسلط و سيطره بر حاكميت عثماني از طريق اين نظاميان قدرتمند، اقدام به نفوذ در ميان برخي محافل آنان نموده و به تدريج بكتاشيّه به سمت مقاصد و اهداف يهوديان مخفي منحرف شد. پروفسور اوراهام الكايام ( ابراهيم القائم ) محقق يهودي، استناد مي كند كه طبق آن شابتاي زوي [شبتاي صبي] پس از گرايش به اسلام با فرقه ي بكتاشي رابطه اي نزديك برقرار كرد و غالباً در مناسك ايشان حضور مي يافت.نكته ي مهمّ ديگر، پيوستن باروخياروسو (47) رهبر فرقه ي دونمه پس از شابتاي، به فرقه ي بكتاشي است كه با نام اسلامي- بكتاشي عثمان بابا شناخته مي شد و در گورستان بكتاشي ها به خاك سپرده شد. عنوان بابا در اين نام بيانگر جايگاه بلند باروخياروسو در فرقه ي بكتاشي است. (48) اما پس از آنكه در سال 1826ميلادي تحت تأثير اصلاحات، سلطان محمود دوم به انحلال نظاميان يني چري دست زد، فرقه ي بكتاشيه را نيز غير قانوني اعلام كرد. آن قسمت از بكتاشيّه كه در اثر اقدامات يهوديان مخفي، داراي تشكيلات سرّي و انسجام دروني بودند، كاملاً مخفيانه به فعاليت هاي پنهان تخريبي ادامه دادند و بقيه ي اين فرقه پالايش شدند. در اين دوران پيوندي ژرف ميان طريقت بكتاشي و نهاد نوپديد فراماسونري عثماني ايجاد شد كه در ديوان سالاري عثماني از فرادستي كامل برخوردار بود. پيوند بكتاشي با فراماسونري تا بدان جا گسترش يافت كه منابع رسمي ماسوني از فرقه ي بكتاشي به عنوان يك سازمان شبه ماسوني ياد مي كنند. رابرت فرك گولد (49) ، مورخ سرشناس ماسون ( در كتاب تاريخ فراماسونري ) مي نويسد:
" ترك ها هماره داراي انجمن هاي مخفي خاصّ خود بودند كه به فرقه ي بكتاشي موسوم بود و گفته مي شود در صفوف آن هزاران مسلمان عضويّت داشتند. آلبرت گالاتين ماكي (50) محقق نامدار ماسون نيز در كتابش از فرقه ي بكتاشي به عنوان يك « سازمان ماسوني بومي عثماني » ياد مي كند. "
به نوشته ي لوسي گارنت (51) ، بسمه سلطان، همسر عبدالمجيد اول، رسيدن به مقام شامخ همسري سلطان را مديون تبرك سنگي مي دانست كه در تكيه ي بكتاشي ها در « مرديون كوي » ، در نزديكي « اسلامبول » در كنار مقبره ي يكي از مقدّسان بكتاشي به نام عزبي چاووش قرار داشت. به گفته ي بكتاشيان، پرتو عالم سلطان، مادر سلطان عبدالعزيز نيز بكتاشي بود و به وسيله ي يكي از رهبران فرقه، به نام امين بابا هوادار فرقه شد. (52)
به هر حال بكتاشيّه ي منحرف شده، به دليل برداشت سياسي- مذهبي خاصّ خود از حكومت، نسبت به حاكميّت عثماني تعارضات اساسي داشت، كه در پايان به چالش توسط هر دو جريان منجر شد؛ زيرا عثمانيان معتقد به انحراف بكتاشيّه از اصول اسلامي و آميخته شدن اعتقادات آنها با منابع غيراسلامي بودند.
برنارد لوئيس در كتاب « اسلامبول و تمدن امپراتوري عثماني » ، اين منابع ( غيراسلامي ) را برگرفته از مسيحيّت مي داند. پس از تعطيلي خانقاه هاي 14 گانه ي بكتاشيّه در « اسلامبول » طيّ سال 1210ه. ش ( 1831م ) اين جنبش نسبت به عثماني موضع خصمانه گرفت و به يك متحد طبيعي براي صهيونيست ها تبديل شد.
در طول فروپاشي عثماني، بكتاشيّه موفق شد، ميزان نفوذ خود را در پي همكاري اش با تركان جوان، در خلع سلطان عبدالحميد دوم افزايش دهد. اين همكاري به علت همبستگي بين دو حركت، نمود پيدا كرده بود. محمد موفاكو ( متفكر آلبانيايي ) بر اين عقيده است كه طلعت پاشا و احمدرضا به بكتاشيّه وابستگي داشتند. (53) بنابراين با توجه به اينكه براندازان بكتاشي- يهودي از تابلوي مذهب به عنوان سلاحي براي فروپاشي استفاده مي كردند، حاكمان سنّي مذهب دولت عثماني به منظور خنثي سازي فعاليت هاي بكتاشيّه با حمايت از فرقه ي مولويّه كه معتقد به سلوك عرفاني جلال الدين رومي معروف به مولانا شاعر قرن هفتم هجري بودند، قصد ايجاد فرقه اي موازي با بكتاشيّه داشتند، با اين تفاوت كه آنان نسبت به عثماني نگاه مثبت تري داشتند.
4-11- درويشان:
اين فرقه كه در واقع نوعي خلوت گزيني معارضانه در امپراتوري عثماني بود، توسط پسر قاضي شهر « سماون » ( شمال غربي يونان ) شيخ بدرالدّين سيماوناني كه نقش اساسي در تخريب باورهاي مذهبي مردم در حكومت عثماني داشت، تأسيس شد. پدر رئيس فرقه، يهودي و موسوم به اسرائيل بود. شيخ بدرالدّين مكتبي مشابه كمونيسم ارائه داده و سعي بر تبليغ و نشر آن داشت. برابر نظر وي، دنيا خلقت نيافته از بين خواهد رفت. زندگي پس از مرگ وجود نخواهد داشت، عالمي خارج از دنيا وجود ندارد. روح، وجودي مستقل از بدن نيست و با مرگ بدن، روح نيز خواهد مرد. (54)بدرالدّين در « بيت المقدس » آموزه هاي كاباليستي يا همان قبّالايي ( مكتب صوفي گرايانه ي يهودي ) را با نگرش هاي سياسي آموخت و سپس به « قاهره » رفت و به تعليم پسر سلطان « مصر » مشغول شد. در زمان اختلاف ميان پسران بايزيد در جهت تصاحب قدرت او، به موسي فرزند بايزيد نزديك شد تا در حكومت آينده نقش داشته باشد. اما با كشته شدن موسي توسط چلبي محمد، بدرالدّين با حمايت يهوديان مغرض در سال 795ه. ش ( 1416م ) دست به شورش زد.
تبليغات مؤثر بدرالدّين به واسطه ي حمايت هاي صهيونيسم باعث گسترش افكار و اعتقادات وي در شبه جزيره ي « بالكان » شد و طرفداران زيادي گرد او آمدند.
بعد از مرگ بدرالدين، معاون وي ساموئل يهودي با اسم مستعار تورلاك كمال برنامه ها و عقايد فرقه را ادامه داد و به دليل فعاليت هاي مخرّب، دو سلطان عثماني به نام محمد اول و مراد دوم به نبرد با شورشيان اين گروه در « بالكان » پرداختند. (55) پيروان اين فرقه در سال هاي بعد تحت عنوان درويش گروه هاي ديگري را تشكيل دادند و حتي عده اي از آنان به فرقه ي بكتاشيّه جذب شدند.
پينوشتها:
1. اطاعت، جواد، مقاله ي « فرقه گرايي حربه ي استعمار در عصر جديد » ، روزنامه ي « كيهان » ، 1379/1/22، شماره ي 16772، ص 12.
2. همفر؛ « خاطرات همفر جاسوس انگليسي در ممالك اسلامي » ، صص 401-41.
3. همان منبع، ص 43.
4. همان منبع، ص 46.
5. مسجد جامعي، زهرا؛ « نظري بر تاريخ وهّابيت » ، انتشارات صرير دانش، 1380، ص 46.
6. محمودي، عباسعلي؛ « وهابيت مسلك ضدّ اسلام » ، نشر مطهّر، 1372، ص 107.
7. همان منبع، ص 108.
8. http://WWW. Nmhschool. Org/tthornton/Wahhabi-movement.
9. همان منبع.
10. محمدعلي سعيد؛ « بريطانيا و ابن سعود، العلاقات السياسيه و تأثيرها علي المشكاه الفلسطينيه » ، دارالجزيره للنشر الطبعه الاولي، 1402ه. ، 1982م، ص 301.
11. ناصرالسعيد؛ « خاندان سعودي را بشناسيم، از كجا تا به كجا؟ » ابوميثم وحيد، انتشارات فراهاني، تهران، 1367، ص 100.
12. مرعشي، ابوالقاسم، « عمليات حيرت انگيز كينياز دالگوركي » ، انتشارات كتابفروشي حافظ، تهران، بي تا، صص 36-38.
13. Arminus Vambery.
14. فيضي، محمدعلي، « حيات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره ي ميثاق » ، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، تهران، 1350، ص 245.
15. همان منبع، ص 99.
16. همان منبع، ص 267.
17. جالب است بدانيم كه بهائيّت نيز مانند فراماسونري با شعار اصولي و سه گانه ي خود تلاش زيادي در جهاني شدن دارد. اصول بهائي عبارت است از: وحدت مذاهب، صلح جهاني، آموزش جهاني؟!! در اين رابطه رژيم صهيونيستي براي كمك به اين فرقه ي انحرافي در 8 ژوئن 1999 اولين كرسي آكادميك جهان در مطالعات بهايي گري را در دانشگاه عبري اورشليم ( بيت المقدس ) ايجاد كرد.
18. يزداني، احمد؛ « نظر اجمالي در ديانت بهائي » ، مؤسسه ي ملي مطبوعات امري، 1350، ص 42.
19. http://WWW. Mouood. Com/modules. File=article & side.
20. George Ntanil Corzon.
21. Lord Laynkton.
22. رائين، اسماعيل؛ « انشعاب در بهائيت » ، مؤسسه ي تحقيقي رائين، 1357، ص 121.
23. همان منبع، ص 118.
24. يزداني، احمد؛ « نظر اجمالي در ديانت بهائي » ، صص 164-165.
از جمله دلايل ديگري كه پيوستگي و ارتباط ميان يهود و بهائيّت را آشكار مي سازد، اسناد مربوط به كنترل هاي ساواك منحله در خصوص بهائيان است. در يكي از اين اسناد به نقل از عباسي اقدسي آمده است: « دولت اسرائيل در جنگ 46 و 47 قهرمان جهان شناخته شد و ما جامعه ي بهائيت فعاليت اين قوم عزيز يهود را ستايش مي كنيم » . در سند ديگري چنين به دست آمده: « چرخ اقتصادي اين مملكت به دست بهائيان و كليميان مي چرخد. شخص هويدا بهائي زاده است. او يكي از بهترين خادمان امرالله است و امسال مبلغ 15 هزار تومان به محفل ما كمك نموده است. آقايان بهائيان! نگذاريد كمر مسلمانان راست شود. » يكي ديگر از نكات اين وابستگي دوجانبه، جريان افتتاح پايگاه جهاني بهائيت در سال روز رحلت پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در خرداد 1380 است. « سران رژيم صهيونيستي با راه اندازي جشن و پايكوبي براي تجمعي از فرقه ي ضاله ي بهائيّت يك ساختمان 250 ميليون دلاري را به عنوان پايگاه جهاني بهائيت در ارتفاع « كرمل » شهر « حيفا » افتتاح نمودند. ساخت اين مجموعه ي عظيم ساختماني با حمايت مستقيم اسحاق رابين نخست وزير معدوم رژيم صهيونيستي از سال 1372 زير نظر دوبهائي فراري ايراني آغاز شد. براي اطلاع بيشتر رك: http://WWW. Mouood. Com/moduls. Php مقاله ي بهائيّت در دامن صهيونيسم جالب است كه بدانيم ميرزا محمدرضا قناد پدر بزرگ عباس هويدا از بهائيان همراه ميرزا حسينعلي نوري ( ملقب به بهاءالله ) در جريان سفر به « بغداد » و تبعيد به « عكا » بود.
25. Puritanism.
26. Martin Luther.
27. پاولوس قدّيس يك عبراني مسلط به قواعد عرفاني كابالا ( قبّالا ) بود، كه مدت ها در « فلسطين » اقامت داشت و نام حقيقي اش شائول بود. او تثليث را در دين مسيح بدعت نهاد.
28. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج6، ص 415.
29. صاحب خلق، نصير؛ « نشريه ي موعود » ، « مسيحيت صهيونيستي » ، 1382، ش41، ص 11.
30. http://WWW. Mideastweb. Org/britzion. Htm.
31. William Tindel.
32. John Harvard.
33. رضا هلال، نشريه ي موعود، « مسيح يهودي و فرجام جهان » ، قبس زعفراني، شماره ي 43، فروردين 1383، ص 59.
34. پازارگاد، بهاءالدين؛ « مكتب هاي سياسي » ، نشر اقبال، چاپ سوم، 1343ش.
35. Vavarsor Powell.
36. شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران » ، مؤسسه ي و پژوهش هاي سياسي، 1377، جلد دوم، ص 328.
37. Yaccub Ferenc.
38. جهت اطلاع بيشتر رك: شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران » ، جلد دوم، ص 251 تا 254.
39. Franz Thomas Von Schoenfeld.
40. Leopold Leoew.
41. William Miller.
42. Sharl Tesar Iasel.
43. Geyms Rater Ford.
44. هفته نامه ي « ترجمان سياسي » ، سال دوم، 75/12/25، شماره 69، ص 33، به نقل از نشريه ي « لوپوئن فرانسه » 8 /فوريه / 1997.
45. Thomas venner.
46. shalom sharabi.
47. Barochia Rosso.
48. http://WWW. Yahood. Net/maghalat.
49. Freke Gould.
50. Allbert G. Mackey.
51. Lucy Garnett.
52. Ibid.
53. حسان حلّاق؛ « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد » ، ص 113.
54. برنارد لوئيس؛ « ظهور تركيه ي نوين » ، صص 563-564.
55. پروسه ي فرقه سازي يا منحرف ساختن اعتقادات مذهبي هنوز هم در بسياري از كشورهاي اسلامي در چارچوب رفتارهاي جمعي هدايت شده، قابل مشاهده است. در امتداد اين راهبرد صهيونيستي، طيّ دهه هاي اخير، شاهد رواج انديشه هاي شيطان پرستي در ميان جوانان و نوجوانان مسلمان هستيم. كشف فعاليت هاي يك فرقه ي نيمه پنهان شيطان پرست در كشور « مصر » توسط نيروهاي امنيتي در سال 1997م. نمونه اي از اين برنامه ي هدايت شده ي صهيونيستي است. اين موضوع در مطبوعات عربي انعكاس گسترده اي يافت و روزنامه ي « الاتحاد » چاپ « امارات » به تشريح آن پرداخت. طيّ بازجويي هاي به عمل آمده از اين فرقه ي شيطان پرست روشن شد، بيگانگان امريكايي و اسرائيلي در حمايت و پشتيباني مالي از آنان دست دارند. بازجويي ها ثابت كرد كه اين گروه انديشه ها و رفتارهاي انحرافي خود را از كتاب ها، نوارهاي كاست و ويدئو و شبكه ي اينترنت مي گيرد كه 374/95 مورد از چنين برنامه هايي داشته است.
گفتني است كه اعضاي اين گروه، همه ي اديان آسماني را انكار مي كنند و به همين سبب مي شود كه به كتاب هاي مقدس توهين كنند. گورها را بشكافند و خاكستر مرده ها را پخش كنند، خون انسان را بنوشند، عبادتگاه ها را بسوزانند، از هيچ كار زشتي رويگردان نباشند و مجالسي ترتيب دهند كه در آن به طور گروهي با يكديگر تماس جنسي برقرار كنند.
بازجويي هاي دادستاني امنيت ملي « مصر » از دستگيرشدگان، نشان داد كه آنها در « طابا » با برخي اسرائيلي ها تماس مي گرفته اند و همچنين در بعضي آپارتمان هاي محلات گوناگون « قاهره » با گروهي از دختران اسرائيلي تماس هاي جنسي دسته جمعي برقرار مي كرده اند.
آنها همچنين به تحريف « قرآن » اعتراف كرده و گفته اند كه آن را با موزيك همراه نموده اند تا با تمسخر آن، شيطان را از خود خشنود كنند.
هفته نامه ي « ترجمان سياسي » سال دوم، ش66، مورخه ي 1375/12/4 به نقل از روزنامه ي « الاتحاد » مقاله ي « الموساد تبني افكار هم و اسرائيليون التقوا بهم في طابا » ، چاپ امارات، 27 ژانويه 1997م » .
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}