پاندورا باکس در شماره ي 66 خيابان نوفل لوشاتو
کمي بيش از دو سال قبل، حدود مهر و آبان و آذر سال 91 و در اوج ماجراهاي يک خانواده ي محترم، در سير اتفاقات و وقايع آن روزها به يک باره مفهوم « سينماي سفارتي » وارد ادبيات سينمايي کشور شد. سرعت اتفاقات آن قدر
نويسنده: امير ابيلي
کمي بيش از دو سال قبل، حدود مهر و آبان و آذر سال 91 و در اوج ماجراهاي يک خانواده ي محترم، در سير اتفاقات و وقايع آن روزها به يک باره مفهوم « سينماي سفارتي » وارد ادبيات سينمايي کشور شد. سرعت اتفاقات آن قدر بالا بود و فضا به حدي هيجاني که کمتر کسي به عمق ماجرا توجه مي کرد و به جهتي نگاه مي کرد که پيکان سينماي سفارتي به درستي نشان مي داد. ماجرا در فضاي رسانه اي کشور آن قدر بکر و تازه و ناگفتته بود که کمتر کسي گمان مي کرد پرتاب مفهوم سينماي سفارتي به ادبيات سينمايي کشور، مساوي است با باز شدن در صندوقچه ي اسرار هنري شبه روشنفکران غرب زده ي وطني و پيکاني است به سوي يکي از اصلي ترين مسائل و معضلات هنري مملکت. سينماي سفارتي پاسخي بود براي بسياري از چراهاي سينماي کشور و بايد مدتي زمان مي گذشت و از هيجانات پديده ي يک خانواده ي محترم فاصله مي گرفتيم تا عمق اهميت ماجرا خود را نمايان سازد.
***
آن روزها، طرف منتقد ماجرا يعني رسانه هاي جبهه ي انقلاب، گمان مي کردند با نمونه اي استثنائي طرف اند که در تاريخ ايران سابقه نداشته و اين اولين بار است که در داخل کشور فيلمي با پول خارجي و بر عليه منافع ملي مان ساخته شده است. طرف ديگر ماجرا هم با آن که از اصل ماجرا خبر داشت، سعي مي کرد هنر سفارتي را جعلي ژورناليستي از سوي رسانه هاي طرف مقابل جا بزند که تنها به کار سياست بازي مي آيد و بس. آن ها خود مي دانستند که رسوايي يک خانواده ي محترم و پيگيري درست ماجراهايش از سوي رسانه هاي انقلاب تا رسيدن به جريان هنر سفارتي، حکم کشف شهر گمشده اي را دارد که سال ها و به عمد، توسط عده اي از چشمان مخاطبان پنهان شده است. آن ها خود واقف بودند سرک کشيدن در زواياي تاکنون پنهان شده ي لايه ها و سطوح آن، مي تواند سرعت رسوايي جماعت شبه روشنفکر را چند برابر کند. مي دانستند که اين کار مي تواند تمام مواد خامي را که منتقدان بايد سال ها دنبالش مي گشتند تا وابستگي شبه روشنفکران به غرب را به عينه به مخاطب ثابت کنند. يک شبه در اختيارشان بگذارد و زنگ زوال هنر شبه روشنفکري را به صدا درآورد. آن ها سال ها تلاش کرده بودند که هيچ گاه بحثي از مناسبات اقتصادي مشکوکشان با غرب در رسانه هاي جمعي مطرح نشود و حالا يک شبه داشت همه چيز بر ملا مي شد و اين برايشان هزينه ي سنگيني داشت.
اما ورود مفهوم سينماي سفارتي، جز اين که وابستگي شبه روشنفکران را به غرب به بهترين صورت عيان مي کرد، از جهت ديگري نيز براي آن ها سنگين بود و مورد اعتراض قرار مي گرفت؛ آن هم اين که پاسخي بود براي ترکيب « سينماي سفارشي » که همواره شبه روشنفکران براي بر چسب زني به سينماي انقلاب اسلامي از آن استفاده کرده اند.
تا آن زمان هر کس که از دريچه ي رسانه هاي سينمايي به چرخه ي سينمايي ايران نگاه مي کرد و قصد تحليل آن را داشت، در تحليل سيکل اقتصادي سينماي ايران به يک نامعادله ي چند مجهولي مي رسيد که به دليل دسترسي نداشتن به برخي اطلاعات اساسي، عملاً حل ناکردني بود. مخاطب سالانه بيش از هفتاد، هشتاد فيلم پيش روي خود مي ديد؛ بخشي از آن ها به دليل پشتوانه ي اقتصادي شان تحت عنوان سينماي سفارشي و يا « فيلم ساز دولتي»، بدون توجه به کيفيت فني شان مورد نوازش قرار مي گرفتند. بخشي ديگر هم فيلم فارسي هاي برفوش! « هدايت فيلم » و امثالهم بودند. در اين ميان بخش عمده اي از آثار ساخته شده در طول سال، نه از سوي رسانه هاي سينمايي شبه روشنفکران با برچسب سينماي سفارشي روبه رو مي شدند و نه در سازوکار اکران به فروش قابل توجهي مي رسيدند و با اين همه، سازندگانشان خوشحال بودند و فيلم هاي بعدي شان را کليد مي زدند.
البته بعدها با برهم خوردن انحصار رسانه اي شبه روشنفکران، معلوم شد تعدادي بالايي از فيلم هاي ظاهراً اُپوزيسيون شبه روشنفکران نيز از همان خاستگاه اقتصادي برخوردارند که برخي از فيلم هاي طرف مقابل و شبه روشنفکران هم برخلاف ادعاي مستقل بودنشان، از بودجه هاي دولتي ارتزاق مي کنند و با آن زنده اند.
اما باز هم تعدادي فيلم باقي مي ماندند که نه بودجه هاي دولتي پشت ساختشان بود و نه از پول بليط مخاطبان خرج خود را در مي آوردند و سازندگانشان در کمال رضايت به کارشان ادامه مي دادند. تا زمان ماجراي يک خانواده ي محترم اين حلقه ي مفقودي سينما بود و چرخه ي اقتصادي سينماي ايران را تحليل ناپذير مي کرد. مثلاً مخاطب مي توانست کارگرداني را در سينماي ايران ببينند که 16 فيلم توقيف شده دارد و همچنان با همان مشخصات به کارش ادامه مي دهد، يا فيلم هاي زيرزميني و بدون مجوزي با ببينند که به علت ضعف شديد ساختاري حتي نمي توانستند نظر جشنواره هاي سياسي غرب را هم جلب کنند و اکران شوند اما سازندگان آن ها همچنان با قدرت به کارشان ادامه مي دهند.
ماجراهاي فيلم يک خانواده ي محترم، از اين زاويه نقطه ي عطفي بود در بحث هاي مربوط به سينماي ايران، ورود مفهوم سينماي سفارتي به ادبيات سينماي ايران نيز بحث هاي مربوط به چرخه ي اقتصادي اين سينما را کمي منطقي تر و قابل تحليل تر کرد. علاوه بر اين، سينماي سفارتي حتي توانست بسياري از سوالات و شبهه هاي محتوايي را هم پاسخ دهد و به تحليل و تفسير جريان هاي سينمايي کشور نيز کمک کند.
پيش از آن، تحليل اين که چطور به يک باره و در يک سال، تخريب حکم اسلامي « قصاص » مي شود محور اصلي بسياري از فيلم هاي اجتماعي و سال بعد « خيانت » مي شود دغدغه ي اصلي بيشتر کارگردانان، کمي سخت بود. اين که چطور با بالا گرفتن حمله هاي حقوق بشري به جمهوري اسلامي، به يک باره تصوير زنان در آثار سينمايي به شيوه ي خاصي تغيير مي کند و بعد از آن، هم زمان با غرب، ساخت فيلم هاي حامي فتنه در دستور کار قرار مي گيرد... .
سينماي سفارتي و خاستگاه اقتصادي اش، در واقع پاسخي به اين پرسش ها هم بود. واضح بود که آن مناسبات اقتصادي جهت گيري هاي محتوايي مطلوب غرب را هم به سينماي ايران تزريق خواهد کرد و واضح بود که شبه روشنفکران غرب زده ي ايراني براي به دست آوردن دلارهاي سفارت خانه هاي اروپايي تبديل شده اند به « سفارشي ساز » هاي اتحاديه ي اروپا و تنها فرقشان با کساني که سال ها در ايران با برچسب سفارشي ساز و فيلم ساز دولتي مورد انتقاد قرار مي دادند، اين بود که اين ها متصل به پول نفت جمهوري اسلامي بودند و آن ها روزي خور سفره ي ماليات دهندگان اروپايي.
در واقع سينماي سفارتي سال ها ابزار مديريتي غرب در سينماي ايران بود و شبه روشنفکران همواره سعي داشتند با پنهان کردن اين موضوع، مديران دولتي جمهوري اسلامي را تنها سياست گذاران سينماي ايران بنامند و در مقابل اتهامات، پشت آن ها پنهان شوند. اما پيدايش مفهوم سينماي سفارتي و کشف ابعاد پنهان رابطه ي سازماني و اقتصادي بسياري از سينماگران ( و حتي مديران ) با غرب، نشان داد که در طول سال هاي گذشته دو گروه در حال مديريت سينماي ايران بوده اند؛ يکي مديران دولتي که با پول بيت المال عموماً فيلم هايي خلاف منافع ملي کشور مي ساختند ( و حتي گاهي خودشان ابزار بسط سينماي سفارتي بودند ) و ديگري سياست گذاران فرهنگي غرب. کساني که خود را حتي به ابزار جشنواره ها هم محدود نکرده اند و با کمک هاي مالي مستقيم از طريق سفارت خانه ها، در حال تغذيه ي سينماي ايران بودند، در داخل کشور مطابق منافع خودشان اثر هنري توليد مي کردند و با موج فيلم هاي سياه نماي داخلي، در واقع يک موج « اعتراف از درون » در پيشگاه غرب به راه انداخته بودند.
با انتشار همين اطلاعات و جزئيات هم بود که کم کم مي شد دليل ساخت و عدم اکران برخي فيلم ها را فهميد. مي شد فهميد که چرا يک مدير دولتي ايراني، سال ها در داخل ايران مشغول راه انداختن جرياني از فيلم سازان نوپا و تازه کار بوده که اساساً براي اکران در ايران فيلم نمي ساختند و هدفشان تنها اين بود که در جشنواره ها و محافل جهاني به اسم سينماي ايران حضور پيدا کنند و ادعاهاي غرب را درباره ي شرايط ايران، توسط خود ايرانيان تأييد کنند.
اما حالا پس از گذشت دو سال از آن جريانات و انتشار اسناد بيشتري از کمک غرب به سينماي ايران، سينماي سفارتي نشانگر يک مفهوم درگوشي و ناگفته نيست. حالا ارتباط سفارشي سازهاي شبه روشنفکر ايراني با غرب آن قدر رسمي و عيان است که کارگردان اسکار گرفته ي ما که به پايان هاي تلخ و نااميدانه ي فيلم هايش معروف است، رسماً از اتحاديه ي اروپا کمک مالي مي گيرد و برايشان فيلم اميدوارانه ي سفارشي از جنس گذشته مي سازد.
حالا ابتداي فيلم هاي زيرزميني ايراني، لوگوي شرکت هاي فيلم سازي اروپايي نقش مي بندد و جوان هاي فيلم اولي مان حتي از حياط سفارت خانه هاي همين کشورها به عنوان لوکيشن فيلم هايشان استفاده مي کنند تا بيزاري از سپيده دم وطنشان را به تصوير بکشند و اين جدا از جرياني است که از دل حمايت هاي جشنواره هاي غرب به وجود مي آيد. جدا از جرياني است که رسانه هاي غير ايراني در سينماي ايران به وجود مي آورند و جدا از جريان « سينماي در تبعيد » است که از ايراني هاي فراري و دورگه ها تشکيل شده است.
سينماي سفارتي حالا يک جريان رسمي است. غرب حالا سفارشي سازهايي در داخل ايران دارد که در خاک ايران و به اسم سينماي ايران، مشغول انجام سفارش هاي آنان هستند. سينماي سفارتي حالا آن قدر رسمي است که مهم ترين و مردمي ترين کارگردانان سينماي ايران، پشت تربيون جشنواره ي فجر، رسماً به فيلم سازاني که از سفارت هاي کشورهاي اروپايي پول مي گيرند، اعتراض مي کنند.
بنابراين قصه ي سينماي سفارتي تازه اول راه است و در آينده يکي از مهم ترين بحث هاي فرهنگ کشور - به ويژه سينما - خواهد بود. حسن ماجرا اين است که هر روز بر شفافيت ماجرا افزوده مي شود و مخاطبان مي توانند خود واقعي فيلم سازان کشور را ببينند نه چهره ي جعلي ساخته شده توسط رسانه ها را. حالا مردم مي توانند به راحتي ببينند که بخش عمده اي از جرياني که مي خواهد خودش را « سينماي مستقل » ايران بنامد، اگر هم احياناً « مستقل » از پول هاي دولتي جمهوري اسلامي باشد، سرتاپا « وابسته » به ماليات شهروندان و عنايت هاي ويژه ي بخش هاي فرهنگي سفارتخانه هاي اروپايي است.
منبع مقاله :
نشريه نقد سينما، شماره69.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}