نويسنده: محسن سام





 


کارگردان:

محمدحسين فرح بخش

تهيه کننده:

عبدالله عليخاني

سال توليد:

1393

بازيگران:

فرهاد اصلاني، باران کوثري، ميلاد کي مرام و سحر دولت شاهي

خلاصه ي داستان:

مستانه، سوپراستار سينما، محبوب مردم است و طي حادثه اي مسير زندگي اش تغيير مي کند...
 
مستانه با يک کليشه آغاز مي شود؛ اين که شخصيت ستاره ي ما، در حال بازي در يک فيلم است و قرار است ما بازي او را بدل از واقعيت بگيريم و تکان بخوريم. اما مصيبتي که بر سر مستانه آمده، درست همين جاست که فيلم ساز به جاي تکيه بر « قواعد ژانر» ي، تنها چند « کليشه » ي ساده را برداشته و همان ها را هم آن قدر با ميخ « حرف » و «بيانيه » به پيشاني مخاطب کوبيده که چيزي از قصه - که ادعايش را هم دارد - باقي نمانده است.

اساساً مستانه داستاني ندارد؛ ماجرايي نصفه و نيمه است درباره ي دلباختگي خسرو ( با بازي ميلاد کي مرام ) به مستانه ( با بازي سحر دولتشاهي ) که خيلي زود قرباني « هدف » فيلم ساز مي شود « فرح بخش » عجله دارد که خيلي زود خسرو و مستانه را به هم برساند و به جان هم بيندازد تا « سمينار » خود را آغاز کند. مستانه مثلاً شخصيت ستاره اي معصوم است که نيمه ي شعبان را دوست دارد، به خيريه ي آمنه کمک مي کند و در عين شهرت و شکوه، از پاکي و عصمت چيزي کم ندارد، يک الهه ي روزگار ما که دکور اخلاق فيلم را مي سازد. از آن طرف، خسرو که گويا قرار است مرد جذاب فيلم باشد، خيلي زود به هتاک بي شرمي تبديل مي شود که مخاطب فوراً تصميم خود را درباره ي او مي گيرد: مجازاتش کنيد! از آن بدتر و ناقص تر، روند نزديکي خسرو به مستانه است که کاملاً عقيم مي ماند. چنان چه قرار است خسرو، پس از چند بار سرزدن به خانه ي خانم بازيگر و آموزش پيانو به خواهر او، دلباخته اش شود. اما اين دلباختگي را نمي شود با چند بار ديدن قاب عکس هاي خانم بازيگر و چند سکانس تکراري و پشت سر هم حواس پرتي خسرو هنگام آموزش پيانو نشان داد. دست آخر هم خسرو براي اين که نمي تواند ميل خود را ابراز کند ( که نمي فهميم چرا نمي تواند )، مثل يک بيمار رواني به جان مستانه مي افتد.


اما همه ي اين « نپرداختن » ها نتيجه ي عجله اي است که فيلم ساز براي «شو » ي بخش دوم فيلم دارد؛ شوي تعرض و حقوق زنان و دادگاه بازي و « مردم نگاه متحجرانه ي شما را ندارد و افتخار ملي شان سينماست »، و چند چيز ديگر. دادگاه بازي و بيانيه دادني که فيلم ساز، آن را هم بلد نيست. دادگاه اوج حضيض فيلم است با ديالوگ هاي آبکي، دوربين بد و بازي هاي قالبي اي که تقصير شخصيت هاي درون فيلم نامه است و نه بازيگران. « فرهاد اصلاني » کليشه ي « شريعت ريا » را نمايندگي مي کند که قوت غالب سينماي ماست. ديالوگ هاي دادگاه هيچ کدام حقوقي نيست و فقط براي رفع غمباد فيلم ساز از زبان آقاي « کوشکي » بيرون مي ريزد تا « ترانه » ( با بازي باران کوثري )، به عنوان وجدان بيدار جامعه - و وجدان خفته اما هيجان زده ي فيلم ساز - مدام بگويد: « اين چي ميگه؟ يعني چي؟ چي ميگه اين؟ » از اين به بعد است که پينگ پنگ ديالوگ هاي بي ربط آغاز مي شود و مناظره ي خيالي آقاي فرح بخش ( مستانه و وکيلش ) با مخالفان ( اصلاني و موکلش ) شروع مي شود. بدين ترتيب بيانات فيلم ساز که چندين بار در گفتگوهاي رسانه اي، خيلي بهتر و در مديوم مناسب تر به سمع و نظر بينندگان رسيده است. اين بار در قالب فيلم به شکلي رگباري بر سر و صورت مخاطب سرازير مي شود. در مستانه، بسته به « بيانات» آقاي فيلم ساز، شخصيت ها يا به ناگاه گم و گور مي شوند يا ناگهان سر و کله شان پيدا مي شود؛ خسرو پس از تجاوز تقريباً از داستان حذف مي شود. حالا نوبت اصلاني است که به ميکروفون فيلم ساز تبديل شود. يا ترانه که بر همين شيوه، پس از دادگاه تقريباً گم و گور مي شود و حتي يک مصاحبه ي دردسر ساز براي موکلش هم مي کند تا فيلم ساز نغمه ي ناهمگون خود را بدون نُت فالش تمام نکرده باشد.
بازي ها در غالب موارد ناهمجنس و ناموفق اند. براي مثال، کي مرام انتخاب خوبي بوده که خوب کارگرداني نشده است. به ويژه سکانس تجاوز را با آن احساس گُرگرفتگي و اشک تقلبي، به شدت تصنعي نشان مي دهد در مقابل، سحر دولتشاهي تنها در همين سکانس است که مي درخشد و عبوسي، سردي و بي اعتنايي را خيلي خوب ترسيم مي کند. اما باقي نقش او فقط يک دختر پاک دبيرستاني - و بعد معترض - است که لااقل مي توان گفت براي دولتشاهي نوشته نشده است. باران کوثري هم همان هميشگي است؛ با رگ گردن متورم و سر پر سودا. باقي هم که نه شخصيتي دارند و نه امکاني براي بازي.
حقيقت آن است که فرح بخش برخلاف ادعايش، فيلم ساز مخاطب عام نيست و قصه را هم نمي شناسد. او بيشتر از اين ها، تصوير رُژلب روي فنجان را بلد است و کلوزآپِ شيک گرفتن و چند تا متلک پرانيِ سياسي. اما فيلم مخاطب عام، فيلم مد روز نيست و فيلم سازِ مستانه هم فيلم ساز مخاطب عام نيست. براي همين فيلم را هدر داده و آن را در چاله ي بيانيه نويسي هاي خود دفن کرده است. مستانه مي توانست يک تريلر روان شناسانه ي خوب با « نيم نگاه » ي به جامعه باشد که زير دست و پاي « عرايض » زورکي آقاي فيلم ساز لگدکوب شده است؛ عرايضي که خيلي وقت است از مد افتاده و برندش را به نام کسان ديگري زده اند. راستش اين که « عدالت را درباره ي زنان اجرا کنيد »، يا اين که « شما متدين ها اتفاقاً خيلي هم ناجوانمرديد »، اين که « بايد دلت بايد پاک باشد و به يقه بستن نيست»، و « هنوز خيلي ها دنبال بستن سينما هستند » و ... قدري قديمي شده است و فيلم ساز ما بايد به دنبال کليدواژه ها و بيانيه هاي تازه اي باشد تا داستانِ نداشته ي فيلمش را به آن منگنه کند.
منبع مقاله :
نشريه نقد سينما، شماره 69.