نويسنده: محمدرضا محقق





 


کارگردان:

عباس رافعي

تهيه کننده:

عباس رافعي

سال توليد:

1392

بازيگران:

ساره بيات، امين زندگاني، شهين تسليمي، عباس شجاع

خلاصه ي داستان

زني براي امرار معاش و تأمين هزينه هاي بيمارستان همسرش مجبور مي شود تا با وانت او کار کند. وي در اين مسير با مشکلات و سختي هاي مختلفي مواجه مي شود.
 
زن بي گناهي در حال کتک خوردن و ناسزا شنيدن است... و آن زن همچنان در حال کتک خوردن است ... و آن زن باز هم در حال ناسزا شنيدن و اذيت شدن است... و آن زن ... اين چند سطر روايتي کوتاه از داستاني کليشه اي است که اين بار با نام فصل فراموشي فريبا بر پرده ي سينماها در حال نمايش است. فيلمي به شدت چرک، با دوز بالاي سياه نمايي و افسردگي و يا پاياني تلخ و نااميدکننده.

شايد اگر کمي تلاش کنيم، خودمان بتوانيم بخش هاي ناگفته ي فيلم و نانوشته ي فيلم نامه را حدس بزنيم و پازل ناقص فيلم را کامل کنيم. شايد در يک عبارت بتوان فصل فراموشي فريبا را روايتي دمِ دستي و خام از وضعيت زنان بي سرپرست و تلاشي براي ارائه ي تصويري از اجتماع دانست که مجموعه ي عناصر سينمايي مؤثر بر باورمندي يک اثر و به ويژه منطق روايي و داستاني را فداي انعکاس ابتر و سياه خود کرده است. موضوع تکراري و حالا ديگر دِمده شده ي زنان بي سرپرست وآن چه در جامعه ي غيراخلاقي ايران (!) بر سر آنان مي آيد، در فصل فراموشي فريبا به شکلي بي منطق و بدون رعايت اصول دراماتيک، سرهم بندي شده و به خورد مخاطب داده مي شود. فيلم نامه ي پر از حفره ي فصل فراموشي فريبا سعي کرده با خرده پيرنگ ها، داستان ها و شخصيت هاي فرعي ايرادات و نواقصش را پنهان کند که اين خود مشکلاتي بزرگتر براي فيلم ايجاد کرده؛ مشکلاتي مانند شعارزدگي، کليشه اي شدن و نمادگرايانه شدن فيلم. آدمهايي که در مسير باربري با فريبا همراه مي شوند، ظاهراً بناست آيينه باشند در برابر اين اجتماع خشمگين و زهرآگين و ناپاک! مثلاً يکي از مسافران، دختري است که در مترو فروشندگي مي کند، مأموران مترو جنس هايش را ضبط کرده اند و او از اين قضيه نالان و سرگردان است. يا اين که فريبا، براي گرفتن طلبش از دوستي به سراغ او مي رود که گويا همچنان از راهي ناپاک کسب درآمد و امرار معاش مي کند. زن، سرپرست خانوار است و فرزنداني دارد... و ادامه ي حکايت را که خودتان مي دانيد يا مي توانيد حدس بزنيد. همان داستان هميشگي جبر فقر و بي عدالتي و تأثير آن در از راه به در شدن افراد و روي آوردنشان به کج راهه ي گناه و ناپاکي. اما حقيقت اين است که فصل فراموشي فريبا نه توانسته اين تصاوير به ظاهر اجتماعي و به واقع اغراق شده اش را به خوبي به تصوير بکشد و نه از يک منطق روايي در تصويرگري سينمايي اش بهره برده است، نه کاراکترهايش موجوديت درستي دارند و به خوبي پردازش شده اند و نه از ساير عناصر بصري بهره ي بهينه اي برده است؛ فيلم نامه اي بي رمق و بي کشش، همراه با اجرايي کاملاً دمِ دستي و سمبل شده از روايتي تکراري. به خاطر همين بي منطقي حاکم بر مناسبات مختلف فيلم، حتي توانمندي هاي بازيگري همچون « ساره بيات » هم در تجلي بخشيدن به کاراکترش راه به جايي نمي برد و به جاي باوراندن داستان و درام و موقعيت به مخاطب، او را در بستري از صناعتي خام، دچار دافعه مي کند. بي منطقي اي که سوالات زيادي را در ذهن مخاطب شکل مي دهد و فيلم هيچ کدام را با پاسخ همراه نمي کند و مخاطب در فضاي سياه و گنگ فصل فراموشي فريبا رها مي شود. سوالاتي از اين دست که چرا همسر عصبي فريبا با او چنين رفتار دژخيمانه اي دارد؟ اصلاً چرا او اين قدر عصبي است؟ گذشته ي اين آدم ها چيست؟ چرا همه چيز در اين فيلم اين قدر بي عقبه و ابتر است؟ چگونه مي توان اين شخصيت هاي قيچي شده را باور کرد؟ چرا تصويري که از جامعه عرضه مي شود، اين قدر نااميد کننده و افسرده است؟ اين طرز تصويرگري يک سويه و اتفاقاً دافعه برانگيز و باورناپذير، با کدام هدف به ظهور مي رسد؟


مشکلات و اشتباهات ساختاري و فني فيلم بيش از اين حرف هاست. مثلاً گريم ساره بيات در جدايي نادر از سيمين را با فصل فراموشي فريبا مقايسه کنيد؛ هر دو قرار است زني سرپرست خانوار اهل پايين شهر را به تصوير بکشند با اين تفاوت که يکي مذهبي و چادري است و ديگري بدحجاب. اما نتيجه ي کار کاملاً متفاوت است؛ يکي کاملاً باور کردني و ديگري کاملاً اغراق شده و ناهمگون. همين اشتباه گريم در نقش « امين زندگاني » هم ديده مي شود؛ او که از خانواده اي بالا شهري و نسبتاً با فرهنگ است، گريم و شخصيت پردازي فرد الواتي را دارد که انگار هيچ بويي از فرهنگ نبرده است. اين اشتباهات در بقيه ي ساختارهاي فني نيز قابل بيان است که در اين مقال نمي گنجد و فقط به اشاره اي بسنده کرديم.
فاجعه ادامه دارد؛ عباس رافعي نه تنها در فرم حرفي ندارد بلکه به نظر مي رسد کارگردان آيه هاي زميني و ملاقات و کيميا و خاک، اين بار در حال تجربه کردن خوابيدن در ميان لحاف است و در اين حال و هوا و اتمسفر لايتچسبک! اساساً! حرفي براي زدن ندارد. بر همين اساس و در بهترين حالت، فصل فراموشي فريبا اثري غير اورژينال نسبت به اسلاف شبه روشنفکرانه ي خود و فيلمي غير صادق است که سعي مي کند جامعه اي ضد زن را به تصوير بکشد؛ جايي که زن ها هيچ حقي ندارند؛ حق حيات، حق مادري، حق عاشق شدن، حق نفس کشيدن و حتي حق بودن، جامعه اي که در آن زنان همواره در مظان اتهام و در برابر سوء ظن هستند و مردان، به دنبال سوء استفاده از زنان بي گناه و مظلوم. جامعه اي که بيش از اجتماع انسان ها، به جنگلي وحشي شبيه است. و تنها يک سؤال باقي مي ماند: فراتر از غر زدن به خاطر در اختيار نداشتن سالن کافي براي اکران، به راستي کدام ويژگي شاخص اين فيلم، بايد مخاطب را با خود همراه سازد؟
منبع مقاله :
نشريه نقد سينما، شماره69.