الگوی نظری عقب ماندگی ذهنی
برگردان: احمد به پژوه و هادي هاشمي
اغلب مباحث پیرامون عقب ماندگی ذهنی مبهم است، زیرا ابعاد مربوط به تعریف، با دقت و به طور مجزّا بررسی نشده اند. بنابراین، ما به تحلیل وضعیت حاضر عقب ماندگی ذهنی از راه گسترش ساختار تفکر درباره ی سه جنبه ی جداگانه نامیدن، تعریف کردن و طبقه بندی می پردازیم. هر یک از این جنبه ها متمایز از دیگری است، ولی در عین حال با یکدیگر ارتباط دارند.
نامیدن (1)، تعریف کردن (2) و طبقه بندی کردن (3)
نامیدن
در نامیدن، اصطلاح خاصی به کسی یا چیزی نسبت داده می شود. این امر یک فرایند قوی است که پیام های زیادی را درباره ی ارزش ادراک شده و ارتباطات انسانی با خود به همراه دارد. در حال حاضر، افراد با عقب ماندگی ذهنی و کسانی که در این حوزه فعالیت می کنند؛ در تلاشند که نامی جدید برای شناسایی این ناتوانی، ابداع کنند. تاکنون هیچ توافق کلی در این زمینه حاصل نشده است. پیشینه ای که ما تاکنون از عقب ماندگی ذهنی می دانیم، مملو از تغییر در نام هاست. این نام ها شامل کودن (4)، نقص ذهنی (5)، نارسایی ذهنی (6) و اصطلاحات دیگر است. این نام های جدید از رویکردهای نظری جدید به وجود آمده اند و نام های قدیمی موجب داغ گذاری و ارتباطات منفی می شوند. از این رو، احتمال دارد که اصطلاح عقب ماندگی ذهنی نیز در آینده تغییر کند.لاکاسون و ریو (7) (2001) پیشنهاد کرده اند هنگامی که نام ها یا اصطلاحات مورد بحث قرار می گیرد، پرسش های زیر به عنوان راهنما مطرح شود:
• آیا این اصطلاح، این وضعیت را نام گذاری می کند و نه چیزی دیگر را؟
• آیا این اصطلاح، نامگذاری هماهنگی را، ایجاد می کند؟
• آیا این اصطلاح، ارتباطات را تسهیل می کند؟
• آیا این اصطلاح، دانش کنونی را در بر می گیرد و آیا احتمال دارد که دانش آینده را هم در بر گیرد؟
• آیا این اصطلاح، هدف هایی را که برای آن پیشنهاد شده است، برآورده می کند؟
• آیا این اصطلاح، به طور مثبت برای توصیف افراد با این گونه ناتوانی مؤثر است؟
تعریف کردن
در تعریف کردن، نام یا اصطلاح هر چه دقیق تر توضیح داده می شود. تعریف باید محدوده ی اصطلاح را مشخص کند و کسانی که شامل اصطلاح مورد نظر می شوند و یا کسانی که شامل اصطلاح مورد نظر نمی شوند را، به خوبی از هم متمایز کند. اهمیت تعریف کردن در آن است که شناخت ما را تثبیت و به فهم نیازهای اصلی انسان کمک می کند. اما این معنای تعریف کردن تعدادی از مشکلات موجود در تعریف های پیشنهاد شده را توضیح می دهد. معنای پیشنهاد شده در راهنمای 1992 به جای جنبه ی آماری، بعد کارکردی و تعاملی داشت. معنای کارکردی و تعاملی در تعریف مورد نظر ادامه داشته و در راهنمای 2002 توسعه ی بیشتری پیدا کرده است.لاکاسون و ریو (2001) پیشنهاد کرده اند که برای تعریف عقب ماندگی ذهنی لازم است پرسش های زیر را مدنظر قرار دهیم:
• آیا این تعریف، به خوبی افرادی که شامل تعریف مورد نظر می شوند و کسانی که تعریف شامل حال آنها نمی شود را متمایز می کند؟
• آیا این تعریف، طبقه ای از امور را که به آن تعلق دارند نشان می دهد؟
• آیا این تعریف، اصطلاح مورد نظر را از دیگر اعضای این طبقه متمایز می کند؟
• آیا این تعریف، از کلماتی که نسبت به خود اصطلاح پیچیده تر نیستند، استفاده می کند؟
• آیا این تعریف، شرایطی را که هست و نه شرایطی را که نیست، توصیف می کند؟
• آیا این تعریف، تعمیم هایی را درباره ی ویژگی های افراد مورد نظر در این تعریف شامل می شود؟
• آیا این تعریف، با ساختار نظری مطلوب، سازگار است؟
• آیا این تعریف، برای توصیف افراد با این گونه ناتوانی، به طور مثبت مؤثر است؟
طبقه بندی کردن
در طبقه بندی کردن، آنچه که در تعریف اصطلاح مذکور ارائه شده، بر اساس اصول بیان شده به زیر گروه هایی تقسیم می شود. بیشتر نظام های طبقه بندی، که بر اساس ملاک های متفاوتی بنیان گذاری شده، در حوزه های مختلفی استفاده شده اند. برای مثال، نظام های طبقه بندی بیماری های جسمانی ممکن است بر پایه ی علت شناسی، تشخیص و یا حتی تجزیه و تحلیل دی ان ای (8) صورت گیرد. نظام های طبقه بندی گیاهان ممکن است بر پایه ی الگوی وراثت یا حتی شکل برگ صورت گیرد. از نظر تاریخی نظام های طبقه بندی عقب ماندگی ذهنی بر پایه ی هوش بهر به انواع خفیف، نیمه شدید، شدید و عمیق تقسیم بندی شده است. در راهنمای 1992، انجمن عقب ماندگی ذهنی آمریکا پیشنهاد کرد که نظام طبقه بندی جدید بر مبنای شدت حمایت های مورد نیاز، بنیان گذاری شود. راهنمای 2002 این اعتقاد قوی مبنی بر نظام طبقه بندی بر پایه ی حمایت های مورد نیاز را حفظ کرده و استفاده از نظام های طبقه بندی چندگانه را هم توضیح می دهد .لاکاسون و ریو (2001) پیشنهاد کرده اند هنگامی که نظام طبقه بندی مدنظر است پرسش های زیر به عنوان راهنما، مطرح شود:
• آیا این نظام طبقه بندی، اجازه می دهد که رمز گذاری گروه ها بر پایه ی ملاک های معنادار و ثابت صورت گیرد ؟
• آیا این نظام طبقه بندی، ثبت کردن را تسهیل می کند؟
• آیا این نظام طبقه بندی، بر پایه ی اصطلاحات ثابت ایجاد شده است؟
• آیا این نظام طبقه بندی، ارتباطات را تسهیل می کند؟
• آیا این نظام طبقه بندی، به افراد یا گروه ها تعمیم داده می شود؟
• آیا این نظام طبقه بندی، نظام مؤثری را برای یکپارچه سازی دانش جدید فراهم می کند؟
• آیا این نظام طبقه بندی، برنامه ریزی و تخصیص منابع را افزایش می دهد؟
• آیا این نظام طبقه بندی، در پیش بینی های معنادار افراد و یا گروه ها مؤثر است ؟
• آیا این نظام طبقه بندی، با ساختار نظری مطلوب سازگار است؟
• آیا این نظام طبقه بندی، برای توصیف افراد یا گروه ها به طور مثبت مؤثر است ؟
تعریف کردن و طبقه بندی در این راهنما، محورهای اصلی قلمداد می شوند. نامیدن اگر چه جنبه ی مهمی از تفکر درباره ی ناتوانی است، ولی فراتر از حوزه ی این راهنماست. دیگر گروه ها نظیر کنسرسیوم زبان، تصویر و سازماندهی افراد و اطلاعات عمومی، تغییرات ممکن را برای نام عقب ماندگی ذهنی کشف می کنند. اگر این تغییرات اتفاق بیفتد، آنها شاید در موقعیت های مختلفی براساس هدف ها و جدول های زمانی متفاوت به وجود آیند. برای مثال، نام علمی شرایط ممکن است به صورت مشابه باقی بماند: استفاده ی عمومی از نام مورد نظر ممکن است در یک مدت زمان گسترده تغییر کند؛ امکان دارد اصطلاح استفاده شده در عنوان های سازماندهی شده، بر مبنای جدول زمانی و نقش سازمان ها تغییر کند و زبان قانونی به صورت ثابت باقی بماند. احتمال دارد بعضی از هماهنگی های لازم برای تغییر نام صورت پذیرد، اما اگر یکپارچگی صورت پذیرد، در آینده رخ خواهد داد.
تعریف 2002 از عقب ماندگی ذهنی
تعریف انجمن عقب ماندگی ذهنی آمریکا (2002) از عقب ماندگی ذهنی به این شرح ارائه شده است:
عقب ماندگی ذهنی، عبارت است از ناتوانی مشخص شده به وسیله ی محدودیت های معنادار در کارکرد هوشی و رفتار سازشی که در مهارت های سازشی مفهومی، اجتماعی و عملی خود را نشان می دهد. این ناتوانی قبل از هجده سالگی ظاهر می شود. |
این تعریف، شبیه تعریف های انجمن عقب ماندگی ذهنی آمریکا از عقب ماندگی ذهنی در سال های اخیر است که شامل سه عنصر گسترده از محدودیت های معنادار در کارکرد هوشی، همزمان با هم و مرتبط با محدودیت های معنادار در رفتار سازشی است که در طول دوران رشد ظاهر می شود.
همان گونه که در راهنمای 1992؛ فرض های مهمی به عنوان قسمتی از کاربرد تعریف عقب ماندگی ذهنی به کار رفته بود، در راهنمای 2002 نیز پنج فرض زیر را مشخص کرده اند:
فرض اول:
« محدودیت ها در کارکرد کنونی فرد باید در درون بافت محیط های اجتماعی خاص افراد هم سال و فرهنگ آنها در نظر گرفته شود ». این امر یعنی استانداردهایی که کارکرد افراد باید بر اساس آن اندازه گیری شود، ویژه ی محیط های محله محور است و نه محیط های جدا یا محیط هایی که بر اساس توانمندی ها جدا شده اند. محیط های محله محور عادی شامل خانه، همسایگان، مدارس، مشاغل و دیگر محیط هایی است که افراد هم سن به صورت عادی زندگی می کنند، بازی می کنند، کار می کنند و با هم در تعامل هستند. مفهوم همسالان باید شامل افرادی از زمینه های زبانی و فرهنگی مشابه باشد؛فرض دوم:
« سنجش معتبر، باید تفاوت های فرهنگی و زبانی و تفاوت در ارتباطات، حواس، حرکت و عوامل رفتاری را مورد توجه قرار دهد ». این یعنی سنجش هدفمند و معتبر، باید تفاوت های فردی و پاسخ های منحصر به فرد را در نظر بگیرد. قومیت و فرهنگ فرد شامل زبانی که در خانه صحبت می کند، ارتباط غیر کلامی، آداب و رسومی که ممکن است بر نتایج سنجش مؤثر باشد، باید در سنجش معتبر مورد نظر قرار بگیرند؛فرض سوم:
« در یک فرد، محدودیت ها اغلب همراه با توانایی ها وجود دارند ». این بدان معنا است که افراد با عقب ماندگی ذهنی، انسان های پیچیده ای هستند که امکان دارد استعدادها و محدودیت های خاصی داشته باشند. شبیه همه ی افراد، آنها اغلب بعضی کارها را بهتر از کارهای دیگر انجام می دهند. این افراد ممکن است دارای توانایی ها و نقاط قوتی باشند که مستقل از عقب ماندگی ذهنی شان است. این توانایی ها ممکن است شامل نقاط قوتی در توانایی های جسمی و اجتماعی، حوزه های مهارت های سازشی و توانایی ها در یک جنبه از رفتار سازشی باشد که به صورت کلی در آن محدودیت نشان می دهند؛فرض چهارم:
« هدف مهم از توصیف محدودیت ها، عبارت است از ترسیم نیم رخ حمایت های مورد نیاز ». این یعنی تحلیل صرف محدودیت های افراد کافی نیست و مشخص کردن محدودیت ها باید نخستین قدم در توسعه و توصیف حمایت های مورد نیاز افراد برای بهبود کارکردشان باشد. برچسب زدن به فردی با عنوان عقب ماندگی ذهنی، باید با مزایایی نظیر ترسیم حمایت های مورد نیاز منجر شود؛فرض پنجم:
« با حمایت های منحصر به فرد مناسب در یک دوره ی زمانی، کارکرد زندگی فرد با عقب ماندگی ذهنی، به طور کلی باید بهبود یابد ». این یعنی اگر حمایت های منحصر به فرد مناسب برای یک فرد با عقب ماندگی ذهنی فراهم شود، نتیجه ی آن باید بهبود کارکرد او باشد. فقدان بهبود در کارکرد، می تواند به عنوان مبنایی برای ارزیابی دوباره ی نیم رخ حمایت های مورد نیاز افراد عمل کند. با وجود این در شرایط نادر، حتی حمایت های مناسب ممکن است تنها کارکرد را نگه دارد یا متوقف کند و یا اینکه بازگشت به عقب را محدود کند. نکته ی قابل توجه این است که پیشتر تصور می شد افراد با عقب ماندگی ذهنی هرگز بهبود نمی یابند. بنابراین با ارائه ی حمایت های مناسب باید در کارکرد فرد، انتظار بهبود داشته باشیم، مگر در موارد استثنایی.الگوی نظری
الگوری نظری ارائه شده در نمودار 1 که در سراسر این راهنما استفاده شده است، بر ارتباط میان کارکرد افراد، حمایت ها و ابعاد پنج گانه که رویکردی چند بعدی از عقب ماندگی ذهنی را شامل می شود، دلالت دارد. این پنج بعد بسیار مشابه چهار بعد ارائه شده در راهنمای 1992 هستند. راهنمای 1992 شامل چهار بعد ( کارکرد هوشی و مهارت های سازشی، ملاحظات روان شناختی و هیجانی، ملاحظات بهداشتی و جسمانی و ملاحظات محیطی ) بود. در مقابل، راهنمای 2002 دارای پنج بعد ( توانایی های هوشی؛ رفتار سازشی، مشارکت، تعامل و نقش های اجتماعی؛ بهداشتی و بافت محیطی ) است. پنجمین بعد به طور هماهنگ با الگوی ناتوانی طبقه بندی بین المللی کارکرد، ناتوانی و سلامت (9) ( سازمان جهانی بهداشت، 2001 ) اضافه شده است. این ابعاد را در دو راهنمای 1992 و 2002 مقایسه کنید:راهنمای 1992: ( ویرایش نهم ):
بعد اول: کارکرد هوشی و مهارت های سازشی؛بعد دوم: ملاحظات روان شناختی و هیجانی؛
بعد سوم: ملاحظات بهداشتی و جسمانی؛
بعد چهارم: ملاحظات محیطی.
راهنمای 2002: ( ویرایش دهم ):
بعد اول: توانایی های هوشی؛بعد دوم: رفتار سازشی ( مهارت های مفهومی، اجتماعی و عملی )؛
بعد سوم: مشارکت، تعامل و نقش های اجتماعی؛
بعد چهارم: بهداشتی ( بهداشت جسمانی، بهداشت روانی و علت شناسی )؛
بعد پنجم: بافت محیطی ( محیط ها و فرهنگ).
الگوی نظری راهنمای 2002 ( نمودار 1) هم چنان عناصر کلیدی در شناخت شرایط عقب ماندگی ذهنی و کارکرد فرد: شخص، محیط ها و حمایت ها را براساس بوم شناختی ادامه داده است. با وجود این، الگوی مذکور نسبت به الگوی1992 در ویرایش نهم برای انعکاس فهم امروزی از چند بعدی بودن عقب ماندگی، نقش میانجی را که حمایت های مورد نیاز در کارکرد فرد بازی می کنند، تغییر داده است. همان گونه که در نمودار 1 نشان داده شده است هر یک از ابعاد، از راه میزان حمایت هایی که در دسترس فرد مورد نظر قرار دارد، بر کارکرد فرد تأثیر می گذارد. همان گونه که در نمودار 1ملاحظه می شود نیاز به حمایت، می تواند به طور متقابل بر کارکرد فرد تأثیر داشته باشد.
چارچوب تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی برای حمایت ها
راهنمای 2002 شامل ساختاری برای سنجش است که سه نوع کارکرد تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی حمایتی را شامل می شود. همان گونه که در جدول 1 نشان داده شده است ( ساختار سنجش )، هر کارکرد دارای تعدادی هدف های اولیه و ابزارها و مقیاس های مناسب است. برای مثال، برای تشخیص، هدف اولیه ممکن است برای برقراری خدمات، مزایا و حمایت های منطقی مناسبت داشته باشد. سه نوع از ابزارها و مقیاس های ضروری، عبارتند از: آزمون های هوشی، مقیاس های رفتار سازشی و سن شروع ثبت شده. شاید برای طبقه بندی، هدف های اولیه گروهی از خدمات برای سرمایه گذاری، پژوهش، خدمات و ارتباط درباره ی ویژگی های انتخاب شده باشد. مقیاس ها و ابزارهای مناسب ممکن است شامل مقیاس های شدت حمایت ها، دامنه و سطوح هوشی، طبقه بندی آموزش ویژه، سنجش محیطی، علت شناسی نظام های خطرساز، سطوح رفتار سازشی، مقیاس های سلامت روانی، سطوح سرمایه گذاری و مقرری های مؤثر باشد. برای برنامه ریزی حمایت های مورد نیاز، هدف اولیه، تقویت رفتارهای فردی مرتبط با استقلال، ارتباط، مشارکت، مدارس و مشارکت در جامعه و بهزیستی فردی است. امکان دارد مقیاس های مناسب اندازه گیری شامل ابزارهای برنامه ریزی شخص محور، خودارزیابی، مقیاس شدت حمایت و عناصر برنامه های فردی نظیر برنامه های آموزش فردی باشد.ساختار سنجش نشان داده شده در جدول 1 همچنین شامل ملاحظات مهم درباره ی سنجش، نظیر سازگاری میان مقیاس ها و هدف ها، ویژگی های روان سنجی مقیاس های انتخاب شده؛ واجد شرایط بودن آزمونگر، حساسیت انتخاب افراد مطلع، بافت ها و محیط های مرتبط، تاریخچه ی اجتماعی و بالینی فرد، مشارکت گروهی، رفتار فردی در موقعیت سنجش و هدف های فردی است.
به طور کلی، ساختار سنجش باید چارچوب زیر را در نظر داشته باشد:
• سه کارکرد عمده در سنجش وجود دارد که عبارتند از: تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی حمایتی برای فرد مورد نظر؛
• هر کارکردی دارای تعدادی از هدف هاست که در دامنه ای از ارائه ی خدمات مناسب و پژوهشی، سازماندهی اطلاعات تا رشد برنامه برای تدارک حمایت های مورد نیاز برای فرد قرار دارد؛
• انتخاب مناسبت ترین مقیاس ها و ابزارهای اندازه گیری به کارکرد ( تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی برای حمایت کردن ) و هدف های خاصی که رضایت بخش باشد، بستگی دارد. انتخاب مقیاس ها یا نظام ها و تفسیر نتایج، باید بر مبنای جدول 1 بررسی شود.
تعریف های عملیاتی
در سراسر این راهنما، خوانندگان به اصطلاحات عقب ماندگی ذهنی، هوش، رفتار سازشی، حمایت ها، ناتوانی و بافت (10) برخورد، می کنند. جدول 2 برای این اصطلاحات تعریف های عملیاتی ارائه می کند. این تعریف های عملیاتی به طور ثابتی در سراسر این راهنما برای فراهم کردن شناخت روشنی از موضوعات کلیدی ارائه شده در تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی حمایتی استفاده خواهند شد. این تعریف های عملیاتی به طور جدی در این ارزیابی هوش و رفتار سازشی و تشخیص زیرگروه های عقب ماندگی ذهنی کاربرد دارند. به همین دلیل خوانندگان باید توجه خاصی به سه تعریف عملیاتی زیر داشته باشند:در ارتباط با سنجش هوش:
ملاک مورد نظر به تقریب دو انحراف معیار زیر میانگین با توجه به خطای استاندارد مقیاس اندازه گیری برای ابزارهای ارزیابی خاص و همچنین با توجه به نقاط قوت و ضعف وسایل اندازه گیری است؛در ارتباط با سنجش رفتار سازشی:
برای تشخیص، محدودیت های معنادار در رفتار سازشی باید از راه استفاده از مقیاس های استاندارد هنجاریابی شده بر روی کل جامعه، شامل افراد با ناتوانی و افراد عادی، مشخص شود. در این مقیاس های استاندارد، محدودیت های معنادار در رفتار سازشی به طور عملیاتی به این صورت تعریف شده اند؛ کارکردی که دو انحراف معیار پایین تر از میانگین است یا.الف) به یکی از سه نوع رفتار سازشی: مفهومی، اجتماعی و عملی یا؛
ب) یک نمره ی کلی بر روی مقیاس استاندارد شده از مهارت های مفهومی، اجتماعی و عملی به دست آمده باشد.
در ارتباط با بافت:
اگر چه با مقیاس های اندازه گیری متداول نمی توان سنجش بافت را بررسی کرد، ولی یکی از مؤلفه های اصلی قضاوت های بالینی و شناخت کارکرد افراد، محسوب می شود.جدول 1 چارچوب سنجش عقب ماندگی ذهنی
کارکرد |
هدف ها |
مقیاس ها و ابزارهای اندازه گیری |
رهنمودهایی برای سنجش |
تشخیص |
تعیین مناسب بودن:
|
|
|
طبقه بندی |
گروه بندی برای:
|
|
|
برنامه ریزی حمایتی |
بهبود پیامدهای فردی:
|
|
- |
جدول 2 تعریف های عملیاتی عقب ماندگی ذهنی
عقب ماندگی ذهنی |
هوش |
رفتار سازشی |
حمایت ها |
ناتوانی |
بافت |
پیدایش توافق ها در حوزه ی عقب ماندگی ذهنی
بر پایه ی تحلیل کمیته ی اصطلاح شناسی و طبقه بندی از بحث جدید در این حوزه به نظر می رسد توافقاتی در جنبه های زیر از تعریف و طبقه بندی شرایط عقب ماندگی ذهنی حاصل شده باشد:o عقب ماندگی ذهنی، ناتوانی هوشی مشخص شده توسط محدودیت های معنادار در کارکرد زندگی روزمره است که در ابتدای زندگی و قبل از سن هجده سالگی ظاهر می شود؛
o این ناتوانی، به عنوان مشکل مهمی در کارکرد و در الگوی طبقه بندی بین المللی کارکرد، ناتوانی و سلامت ( سازمان بهداشت جهانی، 2001 ) به عنوان مشکلات شدید و چشمگیر در توانایی برای انجام دادن ( آسیب ها ) (16) توانایی عمل کردن ( محدودیت های فعالیت ) و فرصت عمل کردن ( محدودیت های مشارکت ) شناسایی شده است؛
o رفتار سازشی، مهارت های مفهومی، اجتماعی و عملی برای زندگی روزانه را در بر می گیرد. سنجش رفتار سازشی باید با کارکرد معمولی فرد در طول برنامه های معمولی روزانه و تغییر دادن شرایط، نه برای به حداکثر رساندن کارکرد، مرتبط باشد؛
o گر چه تا رسیدن به شرایط آرمانی فاصله ی زیادی وجود دارد، ولی بهترین راه برای به دست آوردن کارکرد هوشی به دست آمده از راه ابزارهای اندازه گیری مناسب است. ملاک تشخیص با توجه به خطای استاندارد ارزیابی برای ابزارهای اندازه گیری خاص و نقاط قوت و ضعف به تقریب دو انحراف معیار زیر میانگین خواهد بود؛
o نظام های طبقه بندی ممکن است برای هدف های مختلفی استفاده شوند و بر پایه ی تعدادی از عوامل مختلف برای برآورده کردن نیازهای متفاوت افراد و خانواده هایشان، پژوهشگران، متخصصان بالینی به کار روند. جنبه های یک فرد با عقب ماندگی ذهنی، ممکن است براساس شدت حمایت های مورد نیاز، علت شناسی، سطوح هوشی اندازه گیری شده یا سطوح رفتار سازشی ارزیابی شده باشد؛
o کارکردها یا دلایل برای کاربرد تعریف عقب ماندگی ذهنی برای یک فرد چندگانه است و امکان دارد شامل تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی حمایتی باشد. در هر دو کارکرد، هدف های خاصی وجود دارد. برای مثال، کارکرد تشخیصی ممکن است برای مشخص کردن برای دریافت خدمات، تحقیق یا هدف های قانونی به کار برده شود. از این رو، هدف های مختلفی برای طبقه بندی وجود دارد: برای سازماندهی اطلاعات، برای برنامه ریزی پژوهشی، برای ارزیابی، برنامه ریزی مداخله ای و برای مشخص کردن استحقاق خدمات. برنامه ریزی حمایتی برای یک فرد خاص، باید با توجه به نقاط قوت و نیازهای فرد براساس پنج بعد ( توانایی های هوشی؛ رفتارسازشی؛ مشارکت، تعامل و نقش های اجتماعی؛ بهداشت و بافت محیطی ) مرتبط باشد و همچنین باید شخص محور باشد؛
o قضاوت بالینی ممکن است در تشخیص، طبقه بندی و برنامه ریزی حمایتی مورد نیاز، مؤثر باشد.
پينوشتها:
1. Naming
2. Defining
3. Classifying
4. Feebleminded
5. Mentally Defective
6. Mentally Deficient
7. Luckassan & Reeve
8. DNA
9. International Classification of Functioning, Disability and Health (ICF)
10. Context
11. Individualized Family Service Plan (IFSP)
12. Individualized Education Program (IEP)
13. Individualized Transition Plan (ITP)
14. Individualized Program Plan (IPP)
15. Individualized Habilitation Plan (IHP)
16. Impairments
انجمن عقب ماندگی ذهنی آمریکا؛ (1389)، عقب ماندگی ذهنی، ترجمه ی احمد به پژوه و هادی هاشمی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}