چزاره پاوزه
پاوز، به سال 1908 در روستايي کوچک از ايالت پيه مونته زاده شد. در شهر تورينو زيست و درس خواند و از رشته ادبيات، فارغ التحصيل شد.
پاوز، به سال 1908 در روستايي کوچک از ايالت پيه مونته (1) زاده شد. در شهر تورينو زيست و درس خواند و از رشته ادبيات، فارغ التحصيل شد.
خيلي زود کار تدريس را رها کرد و به مشاغل آزاد پرداخت. يک چند، مجله اي را به نام « کولتورا (2) »، اداره کرد. سپس در مؤسسه ي انتشارات انائودي (3) به کار مشغول و شد و يکي از گردانندگان اصلي آن به شمار آمد. ادبيات آمريکايي را شناخت ودرباره ي آن تحقيقات فراواني کرد و ترجمه هاي بسيار زيبايي از مصنفان انگليسي و آمريکايي به دست داد. با بسياري از شخصيتهاي ضد فاشيست روابط دوستانه برقرار کرد و خود نيز، به سبب داشتن عقائدي از اينگونه، چندگاهي به سرحدات جنوبي ايتاليا تبعيد شد.
عمري در عذاب و انزوا به سر برد و سرانجام، به سال 1950 در سن چهل و دو سالگي، بدان پايان بخشيد. يعني درست مقارن ايامي که در صف مشهورترين و محبوبترين نويسندگان ايتاليا جاي داشت، يکي از مهمانخانه هاي تورينو را براي محل خودکشي برگزيد.
گرچه شهرت پاوزه در نويسندگي است اما حيات ادبي خود را با مجموعه ي شعري به نام « کار خسته مي کند » آغاز کرد و شايد همين کتاب است که بيش از همه ي آثار منثور او، شخصيتش را نمايان مي کند.
اشعار او روايي است و اوزاني طولاني دارد. بي هيچ گونه هيجان تغزلي، به اشياء مهر مي ورزد و سنت شعري ايتالياي قرن بيستم را درهم مي شکند و راه حلهاي ضد ادبي تازه را جستجو مي کند:
يادبودها و روايتها درهم مي آميزند و اسلوبي متين و زباني قابل مصرف مي آفرينند که در عين پرخاشگري، براساس نگرش انتقادي و بي غرضانه ي واقعيت قرار دارد: شعري آگنده از مردمان و انباشته از مناظري که گاه شهري و گاه روستاييست.
اندکي بعد، چشم انداز کوهستان پيه مونته، مايه ي اصلي آثار پاوزه مي شود و عوالم شهري – خاصه شهرهاي پرجمعيت – نيز در آثار او جايي بزرگ مي گيرد. در اين شهرهاست که مردمان با حرمانهايشان تنها مي مانند، تصوير اين شهرها را، در اشعار کوازي مودو، سابا و مونتاله هم مي توان ديد، منتها تصويري که آئينه ي روح ايشان افتاده و به سوي ما بازگشته است و بدين گونه، حضور اين شاعران را بر ما آشکار مي کند. حال آنکه پاوزه هيچ کجا خود را نشان نمي دهد، اما اين خود نشان ندادن، ظاهري است. زيرا تمام خصائص شخصي او از خلال « عينيتي » که بدان وفادار مي ماند، پيداست؛ ولو اينکه هرگز از خود سخن نگويد.
در دومين مجموعه ي اشعار پاوزه، موسوم به « مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريست » ، با شاعري حکيم روبرو مي شويم. اين مجموعه را در همان سالي که خودکشي کرد، سرود. و بنابراين مي توان گفت که به منزله ي وداعي دليرانه با زندگي است. پاوزه، در شعري که نامش را بر کتاب نهاده است، زندگي را « عادتي عبث » مي خواند و ترک آن را آرزو مي کند.
عشق، در زندگي پاوزه، داراي اهميتي بسيار است و هيجانهاي اميد يا مصائب نوميدي، هر دو را ، بدو ارزاني مي دارد. و همين احساسات متناوب است که در کتاب « مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريست »، از خلال غلبه ي نوميدي بر اميد، آشکارا ديده مي شود.
چزاره پاوزه
1908- در دهستان کوچکي از ايالت، « پيه مونته » زاده مي شود.ايام جواني را در تورينو مي گذراند.
1935- به علت مبارزات ضد فاشيستي به نواحي مرزي تبعيد مي گردد.
با مجله هاي بسيار همکاري مي کند.
در مؤسسه انتشاراتي « انائودي » به کارمي پردازد،
يکي از پرکارترين مترجمان زبان انگليسي به شمار مي آيد.
مقالات فراوان در زمينه ي ادبيات آمريکايي مي نويسد.
1950- در يکي از هتلهاي تورينو خودکشي مي کند.
پاره اي از آثار برجسته ي پاوزه عبارت است از:
شعر:
1936 – کار، خسته مي کند1951- مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريست ( که پس از مرگ او انتشار يافت ) .
نثر:
1941- دهکده هاي تو1947- همراه
1949- تابستان زيبا
1949- خانه اي بر تپه
1950- ماه و آتشها
1952- پيشه ي زيستن ( زندگينامه ي او بين سالهاي 50 -1935 است که پس از مرگش انتشار يافت. )
گوشه اي از عقايد پاوزه در باب ادبيات:
« ...فرهنگ بايد که از واقعيات ومستندات امروزين آغاز کند، و سپس اگر لازم افتد، به گذشته، به سوي کلاسيسيزم باز گردد. خطاي « اومانيستها » ( مردان دوره ي رنسانس )، آغاز کردن از کلاسيکها بود. اين امر، خو گرفتن با « غير واقعيات »و پرداختن به « لفاظي » را موجب مي شود، ودر پايان، به خوارشمردن ومسخره کردن فرهنگ کلاسيک مي انجامد ...»
«...کلمات براي آدمي پديد آمده است، نه آدمي براي کلمات ...»
«... يگانه مقام شايسته براي کسي که خود را زنده مي پندارد و فردي از افراد آدمي مي شمارد اين است که به آيندگان، درسي را که نيازمند آنند، بياموزد و بگويد که چگونه واقعيات آشفته و روزانه ي زمان ما و زمان آنان ، به جامه ي انديشه يا تخيل در تواند آمد و براي دادن چنين درسي، لازم است که گوش به دو سو داشته باشد: به تعاليم فکري گذشته و به هياهوي انقلابي روزگار ما و پيروان ما ...»
کار، خسته مي کند
سربه کوچه نهادن، براي گريختن از خانه فقط کار يک کودک است. اما اين مرد که تما روز را در کوچه ها پرسه مي زند، ديگر کودک نيست واز خانه نمي گريزد.گاهي، در بعد از ظهرهاي تابستان، ميدانها نيز تهي مي شود و در زير آفتابي که آماده ي فروخفتن است، دراز مي کشد
و اين مرد، چون به خياباني از درختان بيحاصل مي رسد، مي ايستد.
آيا تنها بودن و هر روز تنها تر شدن، چه ارزشي دارد؟
اگر فقط، براي پرسه زدن باشد، ميدانها و کوچه ها خاليست.
بايد زني را از رفتن باز داشت و با او سخن گفت و براي با هم زيستن آماده اش کرد.
و گر نه، هرکس با خود حرف مي زند و از اين روست که گاه گاه، مستي شبگرد به سخن درمي آيد و نقشه هاي تمام زندگيش را باز مي گويد.
بيگمان در ميدان خالي، برخورد با کسي را انتظار نمي توان داشت،
اما آنکه در کوچه ها پرسه مي زند، گهگاه مي ايستد.
و اگر تنها نباشد، حتي وقتي که در خيابان راه مي رود،
خانه اش همانجا تواند بود که آن زن هست،
و اين، خود، ارزش دارد.
شباهنگام، ميدان دوباره تهي مي گردد
و اين مرد رهگذر، در فروغ بيحاصل چراغها ديگر، خانه ها را هم نمي بيند و ديدگان را از زمين بر نمي گيرد.
فقط سنگفرشي را حس مي کند که مرداني ديگر،
با دستي به زمختي دست او، ساخته اند،
در ميدان تهي، ماندن، درست نيست.
بي گمان، زني در کوچه هست که اگر از او خواسته شود.
دست ياري به ساختن کاشانه خواهد گشود.
از کتاب: کار، خسته مي کند
از «ميدان اسپانيا » خواهم گذشت
آسماني روشن خواهد بود.خيابانها بر تپه هايي از کاج و سنگ گشوده خواهد شد.
غوغاي خيابانها، هواي ساکن را نخواهد آشفت.
گلهايي که گويي بر آنها رنگ پاشيده اند.
در کنار چشمه ها، مانند زنان سرخوش، چشم خواهند زد.
پله ها و ايوانها و پرستوها
در آفتاب، نغمه خواهند خواند.
آن کوچه گشوده خواهد شد،
سنگها خواهند سرود،
دل، مانند آب در چشمه ها، جستن کنان خواهد تپيد،
و اين صدايي خواهد بود
که از پله هاي تو بالا خواهد رفت.
دريچه ها، بوي سنگ و هواي صبحگاهي را خواهند شناخت.
دري گشوده خواهد شد.
غوغاي خيابانها
در فروغ پريده رنگ، غوغاي دل خواهد بود.
تو، ثابت و روشن خواهي ماند.
از کتاب: اشعار منتشر شده واشعار منتشر نشده
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريست
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريستمرگي که از بام تا شام، گنگ و بي خواب،
همچون ندامتي کهن و يا عادتي بيهوده، همراه ماست.
چشمان تو: کلامي عبث، فريادي خاموش و يا سکوتي محض خواهند بود
و تو هر بامداد که در آينه تنها برخود خم مي شوي،
آنها را مي بيني.
اي اميد گرامي! در آن روز
ما نيز خواهيم دانست که هم هستي و هم نيستي تويي.
مرگ، هرکس را به چشمي مي نگرد،
مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريست
مرگ، همچون ترک گفتن يک عادت،
همچون ديدن رستاخيز چهره اي مرده در آينه،
همچون گوش سپردن به لبي فرو بسته خواهد بود.
فرو خواهيم شد، خاموش، در گرداب.
از کتاب: مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگريست.
پينوشتها:
1-Piemonte
2-Cultura
3-Einaudi
لابريولا کاروزو، جينا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ايتاليا، مترجم:نادر نادرپور و جينالابريولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}