فعاليت هاي سياسي صهيونيستي براي فروپاشي عثماني (5)
5- تقويت احزاب و جنبش هاي تخريبي
در طول تاريخ، يهوديان موقعيت طلب، همواره در جستجوي روزنه اي براي نفوذ در حاكميت ها و دولت هاي مقتدر بوده اند. در دوران حاكميّت امپراتوري عثماني، بسياري از يهوديان كه در انديشه ي بازگشت به صهيون و تأسيس دولت يهودي به سر مي بردند، ضمن تعقيب سياست اختلاف مذهبي ميان مسلمانان، به بهره برداري هاي سياسي و اقدامات تخريبي پنهان و انحطاط سياسي امپراتوري « عثماني » مي انديشيدند.در نتيجه ي سياست ياد شده، محافل و انجمن هاي پنهان و رازآلود، با اهداف صهيونيستي در امپراتوري عثماني ظاهر شدند، كه به اختصار توضيح داده مي شوند:
5-1- دونمه
بعد از استقرار يهوديان « اسپانيا » در « سالونيك » ، « ازمير » و « ادرنه » ، آنان بدون هيچ گونه محدوديتي، مناسك مذهبي خويش را ادامه دادند. دونمه ها به دليل برخورداري از علوم و فنون دريايي، ارتباط بازرگاني و تجاري بسيار خوبي با كشورهاي اروپايي داشتند و از سطح زندگي مرفّه تري نسبت به بقيه ي اجتماع برخوردار بودند. ولي انديشه ي محوري بازگشت به صهيون نيز در ميان آنان به عنوان يك وعده ي الهي جاري بود. تا اينكه در سال 1648م. فردي به نام شبتاي صبي (1) خود را منجي بني اسرائيل معرفي نمود. او در سال 1626م. در ازمير، در يك خانواده ي يهودي به دنيا آمده بود و مطالعات زيادي در حوزه ي « تورات » ، « تلمود » و « قبالّا » داشت و چون رياضت هاي زيادي را انجام مي داد، از جاذبه ي ظاهري نيز برخوردار بود.پس از تكفير وي توسط يوسف اسكاپا، رئيس جامعه ي يهوديان ازمير در سال 1651م. از آن شهر تبعيد شد و به سالونيك رفت. در آنجا نيز به تبليغات خود به عنوان مسيح موعود ادامه داد و در حضور مريدانش، طيّ نمايشي با به دست گرفتن « طومار تورات » با « كتاب مقدس » ازدواج كرد و مدتي بعد به « اورشليم » رفت و ضمن اقامت در آنجا، به تقويت معنوي خويش پرداخت، كه باعث افزايش مريدانش شد.
او در سال 1665م، به ازمير، وطن خود برگشت. در اين زمان خود را مسيح واقعي و نجات دهنده ي قوم يهود معرفي كرد. نويسنده ي تاريخ يهود در حسرت فرصت هاي از دست رفته ي اين دوران چنين مي نويسد:
" از آن وقت، يهوديان اسميرن ( ازمير ) دست به تظاهرات جنون آميز زدند. همه از كار دست كشيدند. آماده ي رفتن به فلسطين شدند!
عده اي براي كفّاره ي گناه، به رياضت هاي سخت پرداختند. عده اي هم در كوچه ها به افتخار شبتاي مي خواندند و مي رقصيدند. آوازه ي شهرت او به زودي در تمام اروپا پيچيده شد و همه جا صحبت از مسيحاي جديد و معجزات و شگفتي هاي او بر زبان بود.
هيچ كس جرئت ايراد نداشت. از همه جا نمايندگاني براي ابراز جان نثاري به خدمت وي مي آمدند و هستي و جان خود را در اختيارش مي گذاشتند. در غالب كشورها، يهود آماده ي رفتن به اورشليم شدند، ولي شبتاي نتوانست از اين موقعيت استفاده كرده، يهود را در ميهن نياكان خود گرد آورد. (2)"
جوليوس كرينستون نيز مي نويسد:
" شهرت او بالا گرفت، جهان يهوديّت در هيجان سرسام آوري بود. يهوديان در لندن به شيوه اي كاملاً انگليسي، ده بر يك شرط مي بستند كه شبتاي، در طيّ دو سال آينده به عنوان مسيحاي يهود در اورشليم تاج گذاري خواهد كرد. (3) "
بحران اجتماعي حاصل از اقدامات شبتاي، باعث شد كه سلطان محمد چهارم او را در سال 1045ه. ش (1666م) در باب عالي احضار كند. سلطان در جمع حاضران از او خواست با معجزاتي، صحّت ادعاي خود را تأييد كند و تيرهاي تيراندازان را كه به سمت او نشانه رفته بودند، نگه دارد يا منحرف سازد.
شبتاي سريعاً كلاه خود را به زمين زد و تقاضاي عمامه اي كرد و مدعي اسلام شد و نام محمد افندي را براي خود برگزيد. او به اسلام گرويد، بدون آنكه مسلمان شود. شبتاي صفت مسيحايي خويش را نگه داشت و مجاز بود به عنوان تبليغ اسلام ميان يهوديان، با آنان تماس بگيرد. وي « كتاب زوهر » را تفسير مي كرد و يك فرقه ي يهودي- اسلامي را پديد آورد، كه اعضاي آن بي درنگ به رسم مسلمانان عمامه بر سر گذاشته، پيرو آداب اسلامي شدند و به بازگشت سريع شبتاي به عنوان منجي حقيقي بني اسرائيل اميدوار ماندند. (4) پيروان جديد الاسلام شبتاي، توسط ترك ها به دونمه يعني از دين برگشته معروف شدند و بسيار ماهرانه ضمن حفظ هويّت يهودي خود، به صورت سازماندهي شده با هدايت شبتاي، خود را مسلمان خواندند. شبتاي به دليل رفتارهاي مخرّب سياسي و برگزاري محافل مرموز توسط حاكميّت عثماني به « آلباني » تبعيد شد. آخرين ازدواج او با دختر خاخام « سالونيك » ژوزف بيلوسوف (5) بود كه نام اسلامي عايشه را نيز بر آن زن گذاشت. زندگي شبتاي، سال 1676م. در سنّ 49 سالگي در تبعيد به پايان رسيد، اما مأموريت صهيونيستي شبتاي بعد از مرگ او توسط پدر همسرش كه نام اسلامي عبدالغفور افندي و همچنين ژوزف كوريدو برادر همسرش كه نام اسلامي عبدالله يعقوب چلبي بر خود نهاده بودند، ادامه يافت. ضمن اينكه همسر و برادر شبتاي نيز به ترويج آموزه هاي انحرافي شبتاي مي پرداختند. فرد يهودي ديگري به نام آبراهام ناتان لوي (6) (1643-1680م) به افكار و عقايد شبتاي با استعانت از « تلمود » و « تورات » ، ماهيّت ايدئولوژيكي بخشيد. او كه يك اشكنازي لهستاني بود، به عثماني و شهر « غزّه » رفت و نام مستعار ناتان غزّه اي را برگزيد و اصول حفاظت از ديانت يهودي را در قالب هويّت ظاهري اسلامي براي دونمه ها ترسيم كرد.
بنابراين با توجه به سابقه ي چنين اقدامي در زمان سلطه ي مسيحيان كاتوليك كه عده ي بي شماري از يهوديان، تغيير مذهب صوري داده و به مسيحيّت گرويدند و مارانو ناميده شدند. اين ارتداد هوشمندانه در حكومت عثماني هم بسيار زيركانه و سامان يافته و هدفمند اجرا شد. آنان تغيير دين خود را رسالتي براي تسريع در ظهور مسيح مي دانستند و ترويج گناه را مقدمه اي براي اين ظهور نجات بخش معرفي مي كردند و معتقد بودند كه، نتيجه ي گناه برتري بر گناهان است.
به ظاهر مسلمان ها، كه اكثراً در شهرهاي « سالونيك » ، « اسلامبول » و « ازمير » ساكن بودند به صورت درون گروهي و يك جامعه ي بسته با دستورات ديني اخلاقي خاصّ خود توانستند، عقايد سياسي شان را تا اعماق حاكميّت عثماني نفوذ دهند.
آنان به شعبات مختلفي به نام هاي « يعقوبي ها » ، « قره قاشي ها » و « مصيدي ها » با هدف واحد سياسي در تصاحب مناصب عثماني تقسيم شدند. سران آنها با سران فرقه هاي دراويش به ويژه « بكتاشي ها » ، رابطه ي دوستانه داشتند. در زمان انقلاب فرانسه در 1789م، رهبري دونمه هاي سالونيك با فردي مقتدر و متنفّذ به نام درويش افندي بود، كه نام يهودي او يهودا لوي تووا (7) است. در اوايل سده ي هيجدهم رهبري دونمه ها با باروخيا روسو (8) (متوفي 1721م. )بود، كه با نام اسلامي عثمان بابا شناخته مي شد. دونمه ها در پيدايش و گسترش فراماسونري عثماني، در اصلاحات غرب گرايانه ي اين كشور و در استقرار مشروطه ي عثماني نقش مهمّي ايفا نمودند. كميته ي اتحاد و ترقّي و جنبش تركان جوان از درون همين فرقه ي بسته و منسجم پديد آمد. (9)
جديد الاسلام ها در امپراتوري « عثماني » ، اگرچه لباس اسلامي و اسم و رفتار ظاهري اسلامي داشتند، اما به مرور زمان، به دليل رفتارهاي خاصّ درون گروهي و عدم اصرار به اختلاط با ساير مسلمان ها، نفاق آنها براي مسلمانان آشكار شد، اما تشخيص موردي و نفوذيافتگان در دربار عثماني، به مرور زمان سخت تر مي شد.
با اين رفتار دوگانه، دونمه هاي جديدالاسلام، فرهنگ عبري خود را كاملاً حفظ كردند، چنان كه در ميان اجتماع خود با همان زبان عبري لادينو، كه تركيب عبري- اسپانيولي است، تكلم مي كردند. فرزندانشان را در مدارس خاص، مثل مدرسه ي پسرانه ي « ترقّي » و دخترانه ي « فيضيّه » تعليم مي دادند و تربيت مي كردند. آنان شرح متون ديني خود را مطابق با ده فرمان تنظيم كرده بودند.
دونمه ها قبرستان خاصّ خود را در قسمت آسيايي شهر « اسلامبول » به نام « وادي بلبل » قرار داده بودند. در مجالس خصوصي، هيچ اعتقادي به حجاب و عدم اختلاط زن و مرد و مسائل شرعي نداشتند. آنان در اجتماع مسلمانان به تعقيب اهداف سياسي، امنيتي خود پرداختند؛ ضمن اينكه از هيچ تلاشي در تخريب باورهاي اسلامي و ترويج مفاسد اجتماعي فروگذار نكردند.
دونمه ها در طيّ برگزاري جشني كه به مناسبت پيروزي مقطعي در جنگ جهاني اول برگزار كردند، زناني از « سالونيك » را براي كشف حجاب و انقلاب اجتماعي آماده ساختند. زنان و دختران دونمه اي با برداشتن حجاب هاي خود قصد تخريب پايه ي اجتماعي و حذف اصول اسلامي را داشتند كه با مخالفت جدي مسلمانان روبرو شدند. اما بعد از فروپاشي كامل امپراتوري عثماني، رشدي بيگ قره قاش زاده كه از سران انشعاب دونمه هاي قره قاشي بود، با جرئت تمام در روزنامه ي « وقت » به تشريح اعتقادات دونمه هاي يهودي پرداخت و چنين نوشت:
" مراسم عيد قرباني گوسفند، مصادف با 22 مارس عيدي است كه هنگام شب برپا مي شود. در اين مراسم براي نخستين بار در سال جديد از گوشت گوسفند استفاده مي شود و براي اجراي اين جشن، حضور حدّاقل دو مرد و دو زن ضروري است. اين تعداد را مشروط به شركت دو جنس به تعداد مساوي و به همراه هر مردي همسر او، مي توان افزايش داد. آنگاه زنان، با نفيس ترين زيور آلات و لباس هاي خود، در جشن شركت كرده و در تهيه ي غذا و چيدن آن در سفره ها « بر روي ميزها » اقدام مي كنند و پس از صرف غذا، مجلس خوش گذراني آغاز گشته و سرانجام با خاموش شدن شمع ها، در نزديكي محض فرو رفتن زنان و مردان، جشن به پايان مي رسد. نطفه ي نامشروع هر نوزادي كه در اين شب و در اين جشن منعقد گشته و متولد گردد، نوزادي مبارك و خوش يمن محسوب مي شود. (10) "
5-2. فراماسونري
از مهم ترين دستاوردهاي يهوديان صهيونيست در طول قرن هاي گذشته جهت انحطاط و رخنه در حكومت هاي جهان، تأسيس انجمن فراماسونري بوده است.ترفند فراماسونري بر مبناي اصول مستحكم يهودي- صهيونيستي شكل گرفت؛ علائم، سمبل ها و اعتقادات آنها برگرفته از يهوديّت و هدفشان تأسيس دولت واحد جهاني مبتني بر « تورات » است.
شعار معبد سليمان همان قدر براي فراماسونري مقدس و آرماني است كه براي يهوديّت. اگر ستاره ي داوود يك نشانه ي صهيونيستي باشد، براي فراماسونري يك الگوي عملي در قرارگرفتن جايگاه مقامات لژ ماسوني است.
مطابق با آيات « تورات » در هنگام برگزاري مراسم تنصيب ماسوني سخنگوي جلسه، آيه ي 123، « مزامير داوود » ( تورات ) را چنين قرائت مي كند:
" چه دلنشين است زماني كه برادران با يك دلي در كنار هم ساكن شوند، مثل روغن كه به ريش فرود مي آيد: يعني بر ريش هارون كه به روي ردايش فرود مي آيد و مثل شبنم حرمون است كه بر كوه صهيون فرود مي آيد. چون در آنجا يهوه بركت هاي خود را نازل كرده است؛ يعني حيات را تا ابديّت. "
براساس آيه ي 21 باب 7 قسمت پادشاهان در تورات:
" ستون ها را در رواق هيكل برپا نمود و ستون سمت راست را برپا نموده است. نام آن را « ياكين » نهاد. سپس ستون سمت چپ را بر پا نموده، آن را « بوعز » ناميد. "
فراماسون ها به وجود دو ستون ياكين و بوعز در لژهاي ماسوني اهميت بسيار مي دهند. نمادهاي مار، عقاب، شير و خورشيد كه در « تورات » آمده است، براي ماسون ها از قداست خاصّي برخوردار است. اين نمادها را به عنوان سمبل هاي ماسوني، مي توان در مراكز متعلق به فراماسون ها در تركيه ي امروزي، سلسله وار مشاهده كرد. مجسمه ي استاد حيرام، معمار معبد سليمان و زن بيوه كه از نسل نفتالي هستند، بر ساختمان بانك كشاورزي « اسلامبول » خودنمايي مي كند.
ارتباط تنگاتنگ و يكسان آراء و عقايد فراماسونري و صهيونيسم، وابستگي عملي آنها به تورات تحريف شده را نشان مي دهد. موارد زير به نمونه هايي از اين هم سويي اشاره دارند:
- نقش واژه ي يَهُوَهْ: خداي اختصاصي اسرائيل به زبان و خطّ عبري، روي بسياري از ديپلم هاي فراماسونري؛
- نواختن آهنگ ملكمب و اجراي سرود تقديس از آيات تورات در مراسم و تشريفات تنصيب؛
- سرايش فرامين داوود در كليه ي مراسم فراماسونري؛
- استفاده از نقش گونيا و پرگار به عنوان آرم مشخصّه ي كليه ي لژها؛
قرار گرفتن اين دو ابزار بنّايي به صورت متقاطع ( گونيا معلّق و شاخه هاي پرگار رو به بالا ) چنان است كه شكل ستاره ي داوودي ( دو مثلث معكوس )، آرم رسمي دولت اسرائيل و صهيونيسم را مي نماياند. اين ستاره به نام هاي خاتم سليمان و سپر داوود نيز مشهور است؛
- استفاده از دو شمعدان 5 شاخه در سمت راست و چپ لژها كه طبق روايت افسانه اي در معبد سليمان نيز به همين ترتيب بوده است؛
- استفاده ي دربانان لژها؛ از شمشير شعله ور ( فروزان ) كه بنا به روايت « تورات » نگهبان مدخل بهشت بوده است يا مي باشد. (11)
علاوه بر منابع غيريهودي در راستاي اين ادّعا، منابع يهودي نيز ماهيّت صهيونيستي جنبش فراماسونري را تأييد مي نمايند. مجله ي يهودي « لافيري اسرائيلي » در سال 1861م. نوشت:
" ماهيّت فراماسونري اروپايي همان ماهيت يهودي است. "
خاخام اسحاق وايز (12) (1819-1900م) در سوم آگوست 1866م. در مجله ي اسرائيلي « آمريكا » نوشت:
" فراماسونري از حيث درجات، تعاليم، پيام هاي محرمانه و روشنگري هاي تاريخي اش، تشكيلاتي يهودي و اصلاً آغاز و انجام آن، يهودي بوده است. (13) "
آنچه از بررسي منابع تاريخي اين جنبش به دست مي آيد، اين است كه ماسون ها در حقيقت عده اي از بنّايان و معماران كليسا بودند كه بعد از آتش سوزي مهيب شهر « لندن » كه در سال 1644م. اتفاق افتاد، از شهرهاي مختلف براي عمران و بازسازي به آن شهر رفتند. عمليّات احداث ساختمان هاي لندن به رقابت ميان بنّاها انجاميد و آنان براي سازماندهي فعاليت هاي عمراني و مخفي نمودن اسرار فنّي معماري، لژهاي خاصّ خود را تأسيس كردند و در آنجا به مبادله ي تجربيات مي پرداختند؛ بنابراين بنّايان آزاد، مؤسّسان واقعي فراماسوني بودند، اما در لژهاي ياد شده به مرور مباحث و مسائل سياسي و اعتقادي پروتستان ها و پيوريتن ها مطرح شد و بسياري از يهوديان، كنترل لژها را به دست گرفتند تا آنجا كه معمار يا بنّاي متخصّصي در جمع آنان وجود نداشت و صرفاً علائمي مثل گونيا، پرگار، شاقول و. . . در لژها به چشم مي خورد كه بيانگر ماهيّت ماسوني آنان بود.
با حضور تجّار، بازرگانان و كارگزاران يهودي الاصل در لژهاي ماسوني، آنان كنترل كنندگان و تصميم گيران اصلي لژها شدند. در ژوئن 1717م. پس از آنكه چهار لژ « لندن » با يكديگر ادغام شدند، اولين لژ فراماسونري بزرگ جهان تأسيس شد و از تئوفيلوس دزاگوليرز (14) بنيان گذار اصلي اين لژ به عنوان پدر فراماسونري ياد مي شود. او در 13 مارس 1683م. در « كاروشل » (15) به دنيا آمده بود و پدرش متولي كليساي پروتستان فرانسويان در « سوالوستريت » (16) بود. ژ. ت. دزاگوليرز سرانجام در 1719م. به مقام استادي اعظم لژ بزرگ « انگلستان » رسيد و مهم ترين كتاب تاريخ فراماسونري را نوشت و با عنوان تفصيلي « قوانين اساسي فراماسون ها » در سال 1723م. منتشر ساخت. اين سند تاريخي كه به دستور دوك دو وارتن تهيه شده بود، با حك و اصلاح هاي يك كشيش پروتستان ( آندرسن ) (17) و زير نظر دزاگوليرز، انتشار يافت. (18) با تباني پروتستان هاي يهودي الاصل، در نهايت اين كتاب به عنوان منشور اصلي فراماسونري در دستور كار لژهاي ماسوني قرار گرفت. اين سند در ميان ماسون ها به اساسنامه ي دكتر آندرسن معروف است. با حمايت پروتستان ها و پيوريتن ها ساختار و سازمان اين فرقه، گسترش روزافزون يافت، چنان كه در سال 1725م. لژ ايرلند و در 1736م. لژ بزرگ اسكاتلند افتتاح گرديد.
با مهاجرت پيوريتن ها و پروتستان ها، آيين فراماسونري نيز به « آمريكا » راه يافت و تمام رؤساي جمهور آن كشور به نوعي از اعضاي لژهاي ماسوني شدند. از بنجامين فرانكلين ( 1706-1709م) و جورج واشينگتن به عنوان اولين اعضاي شاخص فراماسونري « آمريكا » در سال 1734م. ياد مي شود. (19)
شخص ناپلئون نيز كه از حاميان تأسيس دولت يهودي در « فلسطين » بود، در طيّ كشورگشايي هاي خود، لژهاي ماسوني پيرو لژ اعظم فرانسه را تأسيس نمود.
نخستين لژ ماسوني در سال 1798م. به نام لژ ايزيس در « قاهره » تأسيس شد و پس از آن لژهاي فراماسون ها در « مصر » گسترش يافتند تا آنجا كه پسر محمدعلي پاشا به نام عبدالحليم يكي از اعضاي اين لژها بود. لژهاي مصر عمدتاً وابسته به لژ اعظم فرانسه و لژهاي سرزمين شامات عمدتاً وابسته به ماسوني انگلستان بودند. مثلاً نخستين لژ فراماسونري سوريه و لبنان در سال 1862م. در « بيروت » بنيان نهاده شد و نام آن لژ فلسطين بود و پيرو لژ اعظم اسكاتلند به شمار مي رفت. اين لژ توسط سر كنسول « بريتانيا » در كشور « شام » ، آقاي آلدريج بنيان يافت كه رياست آن را نيز به عهده داشت. (20)
روند فعاليت صهيونيستي لژهاي فراماسونري در كشورهاي اسلامي، آن قدر شدت يافت كه در سال 1882م. كشورهاي ديگري مانند « ليبي » ، « مراكش » ، « الجزاير » و « آفريقاي سياه » را دربرگرفت؛ چنان كه در كشور « عثماني » تعداد ماسون ها بيش از ده هزار نفر تخمين زده مي شد.
تا اين زمان شخصيت هاي معروف عرب چون امير عبدالقادر حاكم « الجزاير » (1864م. ) و توفيق پاشا، امير « مصر » (1890م) در زمره ي ماسون ها قرار گرفته بودند. توطئه تا آنجا پيش رفت كه بعد از توفيق پاشا، ادريس بيگ راغب (21) رئيس لژ بزرگ مصر شد. موضوع براندازي دولت ها و حاكميّت هاي غيرهمسو و مستقل كه در طيّ قرن 19م. به عنوان هدف نهايي جبهه ي مشترك سرمايه داري جهاني و صهيونيسم بين الملل ترسيم شده بود، هم زمان به عنوان يك راهبرد اصلي در دستور كار فراماسونري نيز قرار گرفت. بدين ترتيب كه فراماسونري به عنوان بازوي اجرايي صهيونيسم وظيفه ي ساقط سازي اين گونه دولت ها را مطابق دستورالعمل شوراي راهبردي دانشوران صهيون برعهده داشت.
در پروتكل يازدهم اين منشور آمده است كه:
" از طريق حيله و فريب به چيزهايي دست مي يابيم كه با پيمودن راه مستقيم هرگز نمي توانيم به آنها برسيم. اين همان شالوده اي است كه مؤسسات سرّي فراماسونري ما بر آن استوار است.
مؤسساتي كه اين « گوييم » ( غيريهوديان ) حيوان چيز مهم تري درباره ي آنها نمي دانند و از اهداف پشت پرده ي آنها جز مشتي ظنّ و گمان اطلاعي ندارند. ما « گوييم » ( غيريهوديان ) را به كاروان بزرگ باشگاه ها و محافل فراماسونري جذب كرديم و اين محافل شروع به پاشاندن خاكستر در چشم اعضاي خود كردند. خداوند به ما قوم برگزيده، نعمت اسارت، تبعيد، تفرق و پراكندگي در جهان را ارزاني داشت. (22) "
در بخش ديگري از « پروتكل پانزدهم » نيز در تأييد اين مسئله چنين آمده است:
" در خلال مدتي كه از حالا تا زمان برپايي حكومت ( جهاني ) خود سپري مي كنيم، سعي خواهيم كرد محافل فراماسونري را در سراسر جهان ايجاد و تكثير كنيم تا تمام كساني كه ممكن است در آينده در حدّ افراد خيّر، سرشناس شوند يا همين حالا اين طور هستند، جذب آنها شوند.
اين محافل مراكز اصلي جاسوسي ما، بهترين كانون هاي تبليغاتي خواهند بود. ما اين محافل را زير نظر يك اداره ي مركزي كه فقط براي ما شناخته شده است و ديگران كمترين اطلاعي از آن ندارند، درخواهيم آورد. اين اداره ي مركزي از دانشوران و دانشمندان ما تشكيل خواهد شد و نمايندگاني خواهد داشت كه به نام آن حرف بزنند. اين نمايندگان به منزله ي پوششي براي اداره ي مركزي فراماسونري هستند كه فرامين، نشان و كلمه ي رمز را صادر مي كنند. در اين محافل، ما گره ي حلقه ي طنابي را كه به گردن همه ي عناصر انقلابي و ليبراليست افتاده است، محكم خواهيم كرد. اين عناصر از طبقات مختلف جامعه خواهند بود. بدين ترتيب، از مخفي ترين توطئه ي سياسي كه با حركت دست هاي خود ما از پشت پرده به حركت درمي آيند، آگاه خواهيم شد. (23) "
با توجه به اين خطّ مشي صهيونيستي- ماسوني از نيمه ي قرن 19م. شاهد انسجام و هماهنگي بيشتري ميان براندازان دولت « عثماني » هستيم. به طوري كه وسعت عمليات براندازي توسط اين جريان و امواج زالو مآبانه ي فراماسونري در عثماني آن قدر گسترش يافت كه در سال 1273ه. ش (1894م) عبدالحميد دوم از عواقب فعاليت هاي صهيونيستي آنان مطلع شد و طيّ فرماني، حكم تعطيلي تمام لژهاي ماسوني را صادر كرد. لژهاي سالونيك به علت وابستگي به كشورهاي اروپايي از اين حكم تخطّي كردند. اين استثناء منافع امپراتوري را كاملاً در معرض خطر قرار داد؛ زيرا مركز هدايت و فرماندهي انقلاب 1287ه. ش (1908م) تركان جوان همان محافل ماسوني وابسته بودند. به طور قطع و يقين رفتار سلطان عبدالحميد را نمي توان اقدامي غيرمنطقي و ضدّ دمكراتيك دانست؛ زيرا او در خاطراتش مي نويسد:
" دكتر عبدالله جودت، دكتر اسحاق سوكاتي، دكتر بهاءالدين شاهي، دكتر ناظم و دكتر ابراهيم تمو؛
به لژهاي ايتاليا و فرانسه وابسته بودند و با كمك مالي آنان زندگي مي كردند و حتي توسط اين لژها براي خانواده ي خود در كشورشان پول مي فرستاده اند. لژهاي فراماسونري به رغم تعقيب هاي ما، از وقتي كه افسران وابسته به اتحاد و ترقي را به حركت درآوردند، هركدام از اين آدم هاي آواره را به شكل يك پرچم و بيرق مورد استفاده قرار دادند. داستان ژون ترك ها و جمعيت اتحاد و ترقي از اين قرار بود. . . اما نمي توانستم مانع شوم و نتوانستم مانع شوم، چون تنها بودم. در پشت آنها تمام جهان خصم قرار گرفته بود. (24)
رفيق بيگ از اعضاي مؤثر در انقلاب 1908م. طيّ مصاحبه اي با روزنامه ي « تايمز » در مورّخه ي 20 آگوست 1908م. اعتراف مي كند كه:
" دو لژ ايتاليايي « Laboret Lax » و « Macedonia Ristora » خدمات شايسته اي به ما كردند و جاي امني براي ما فراهم نمودند، تا بتوانيم در آنجا جمع شده و خود را سامان دهيم. همان گونه كه ما بسياري از همكاران خود را از ميان اين دو گروه كه به لژ ما كمك مي كردند، انتخاب كرديم. به خاطر اينكه اين دو گروه دقت فراواني در گزينش افراد اعمال مي كردند. " (25)
مؤثرترين فراماسون يهودي مرتبط با لژهاي بيگانه در « سالونيك » امانوئل قاراصوه بود كه مطابق دستورات خارجي، مسئوليت حفاظت و امنيت جلسات سرّي تركان جوان را به عهده داشت و توانست تمام اعضاي انجمن مخفي تركان جوان را به قرار گرفتن در چارچوب برنامه هاي حفاظتي سازماندهي شده از سوي فراماسونري قانع سازد و به نوعي آنان را در زمره ي اعضاي فراماسونري قرار دهد. طبق گفته ي گروه تحقيقات علمي تركيه اعضاي ماسون جمعيت اتحاد و ترقي ( نام تغيير يافته ي تركان جوان ) عبارت بودند از:
" 1. حسين جاهد يالچين، 2. رحمن بيك، 3. محمد جاويدبيك، 4. مدحت شكري بيله دا، 5. امانوئل قاراصوه، 6. كاظم نامي دورو، 7. رسنه لي نيازي، 8. ابراهيم تمو، 9. احمدرضا، 10. حسين محي الدّين، 11. اسماعيل قان پولاد، 12. مصطفي دوغان، 13. مصطفي نجيب، 14. فريد آسه او، 15. مانياسي زاده رفيق، 16. مين باش نقي، 17. دكتر ناظم بيك، 18. طلعت پاشا، 19. احمد وفيق پاشا، 20. محمود شوكت پاشا، 21. كاظم اوز آلپ پاشا، 22. علي پاشا، 23. ضياء پاشا، 24. نامق كمال، 25. علي سوآوي، 26. ضياء گوگ آلپ، 27. سليمان پاشا، 28. انور پاشا، 29. مدحت پاشا، 30. فائق سليمان پاشا، 31. شيناسي، 32. آگاه افندي، 33. رفعت بيك، 34. سليم سري تارجان، 35. پرنس صباح الدين، 36. جلال صباح الدين، 37. جلال بايار (26). "
ماسون هاي تركيه در واقع با الگوبرداري از لژ اعظم اسكاتلند به نوعي تحت نظارت صهيونيسم انگليس قرار داشتند. لژ اسكاتلند در طيّ قرن 18م. توانسته بود، لژهاي زيادي را در منطقه ي شامات ( هلال خصيب) ايجاد كند و بسياري از سياستمداران عرب را به استخدام درآورد. لژهايي نظير لژ نوردمشق وجود داشتند، كه پيرو لژ اسكاتلند بودند. لژ نوردمشق توسط فارس فوري (1877-1962م) سياستمدار و نخست وزير پيشين « سوريه » بنيان نهاده شد. وي رياست لژ را نيز به عهده داشت. . . ؛
از ديگر لژهاي شامات مي توان به لژهاي زير اشاره كرد:
- لژ الرّشيد كه رياست آن را دكتر فؤاد غصن، استاد دانشگاه آمريكايي « بيروت » به عهده داشت؛
- لژ بيروت به رياست سعدالدين خالد يكي از منشيان مجلس نمايندگان؛
- و لژ اتحاد كه رياست آن را محمد درويش يكي از افسران ژاندارمري « لبنان » ، به عهده داشت. (27)
سرمايه گذاري لژهاي فراماسونري هاي غرب در امپراتوري « عثماني » در جريان فروپاشي و سپس دولت يهودي بهترين نتيجه را نصيب صهيونيسم جهاني ساخت. فرآيند عمليات مشترك ماسوني- صهيونيستي در اوايل قرن20م. نتيجه اي جز پراكندگي، اختلاف، دوگانگي و اضمحلال وحدت اسلامي به سود استعمارگران غربي، نداشت.
يكي از مظاهر اين دوگانگي و تفرقه ميان مردم و حاكمان اسلامي كنگره ي چهارم فلسطين در سال 1300ه. ش ( 1921م) در « بيت المقدس » بود. تعداد اعضاي هيئت، شش نفر بود و از ميان پنج نفري كه وظيفه داشتند، مسئله ي « فلسطين » را در دواير سياسي و در « ژنو » پيگيري كنند، تنها حاج توفيق حماد، فراماسون نبود.
چهار تن از اعضاي هيئت فلسطيني كه در اوت 1921م. از سوي چهارمين كنگره ي فلسطين براي سفر به اروپا و گفت و گو با حكومت « بريتانيا » برگزيده شده بودند، فراماسون بودند. (28)
در پايان اين بخش جهت تأكيد مجدّد بر همسو بودن اقدامات و فعاليت هاي فراماسونري، در راستاي استراتژي كلان صهيونيسم جهاني، به اظهارات يوسف الحاج، استاد اعظم فراماسونري عثماني استناد مي كنيم:
" بنيان اين فرقه، تعاليم، درجات و اهداف آن، همگي منجر به اين مي شود كه آنچه در تورات وارد شده، مقدس بوده و دين يهود مورد احترام است و براي تجديد دولت يهود در فلسطين به نام وطن ملي، بايد تلاش شود. (29) "
5-3- نوعثمانيان
انجمن نوعثمانيان ( عثمانيان جديد )را مي توان اولين انجمن وابسته ي مخفي، با آراء متضادّ عليه حاكميّت عثماني دانست كه توسط روشنفكران ملي گراي ترك رهبري مي شد. اصولاً مباني فكري و عملي اين گروه، متأثّر از فلسفه ي سياسي افرادي مثل ابراهيم شيناسي ( 1826-1871م) ضياء پاشا (1825-1880م) و نامق كمال ( 1840-1880م) بود. آنان مبدع ادبيات نو در عثماني، با رويكردهاي غيرسنتي و ملي بودند.شيناسي كه يك يهودي الاصل به ظاهر مسلمان بود، به عنوان يكي از مقام هاي اداري توپخانه توانست، بورس تحصيلي « فرانسه » را به دست آورد. او در بازگشت از فرانسه به دليل ارتباطات مشكوك از سمت هاي دولتي عزل شد. سپس به دليل آشنايي با ادبيات غرب، به نويسندگي انتقادي رو آورد. ابتدا نمايشنامه ي مخرّب « ازدواج شاعر » ، سپس روزنامه ي « ترجمان احوال » و بعد از آن به كمك مصطفي فاضل روزنامه ي « تصوير افكار » را منتشر ساخت. اما رويكرد تخريبي و تشويشي روزنامه ي تصوير افكار، به تعطيلي آن از سوي دولت انجاميد و به دنبال شيناسي به فرانسه گريخت.
ليكن مديريت روزنامه، طيّ برنامه اي از قبل طرّاحي شده، در سال 1864م. به نامق كمال واگذار شد. نامق كمال و ضياء پاشا كه دو سال قبل، از « اداره ي ترجمه ي عالي » به علت فعاليت هاي مشكوك عليه حاكميّت اخراج شده بودند، به تشديد عمليات رواني عليه نظام عثماني در روزنامه ي تصوير افكار پرداختند.
فرد ديگري كه به اين جمع مخالف پيوست، علي سوآوي (1839-1878م) نام داشت. او به عنوان معلم در نظام آموزشي غيرديني فعاليت مي كرد و به همراه تعداد ديگري از همكارانش به مخالفت با برنامه ي تنظيمات ( اصلاحات) پرداخت و به همين دليل اخراج شد. تجمّع اين افراد در كنار يكديگر و اهداف براندازانه ي مشترك آنان، فكر تأسيس يك جمعيت سياسي مخالف را در ميانشان احيا كرد.
در نهايت اين انجمن در سال 1244ه. ش (1865م. ) به طور كاملاً سرّي توسط نامق كمال، نويسنده ي يهودي الاصل تأسيس شد. اعضاي اوليه ي اين گروه 6 نفر بودند، كه سازمان مخفي و سياسي كاربوناري ايتاليا و انجمن سرّي ماسوني لهستان را الگوي سازماندهي خود قرار داده بودند و تعداد اعضاي آن به 245نفر مي رسيد. آنان ابتدا نام تركيه ي جوان را بر جنبش خويش قرار دادند كه در بعضي اسناد ژون ترك ناميده مي شوند.
عثمانيان جديد پس از اقامت در « پاريس » ، روزنامه ي « حريّت » را منتشر ساختند و اقامتگاه آنان در پاريس منزل مصطفي فاضل شاهزاده ي مخالف عثماني بود. اما پس از مصالحه و استقبال مصطفي فاضل از سلطان عبدالعزيز در پاريس و ايجاد روابط حسنه ميان آنان، بقيه ي اعضاي عثمانيان نو مجبور به ترك « فرانسه » و اقامت در « لندن » شدند. اختلاف ميان آنان باعث شد كه ضياءپاشا و علي سوآوي يك گروه فرعي ديگري تشكيل دهند و روزنامه ي « مخبر » را در سال 1867م. راه اندازي كنند.
نوعثمانيان به مرور زمان بدون نتيجه ي چنداني، به عثماني بازگشتند. حتي نامق كمال به وطن برگشت و « روزنامه ي عبرت » را در سال 1872م. منتشر ساخت ولي به تحريكات ادبي- مطبوعاتي خود ادامه داد كه اين موضوع نيز باعث تبعيد وي در « قبرس » به مدت 38 ماه شد.
بايد اذعان كرد كه حركت اعتراضي نوعثمانيان اولين جنبش سياسي جدي تحت تأثير محافل ماسوني- صهيونيستي بود كه به شكست انجاميد، ولي تجربيات حاصل از آن، مقدمه اي براي تعقيب سياست فروپاشي كامل عثماني در اوايل قرن بيستم بود، كه توسط انجمن ماسوني- صهيونيستي اتحاد و ترقّي به فرجام رسيد.
5-4- اتحاد و ترقي
فعاليت بازماندگان جنبش نوعثمانيان در قالب خبرنامه ي ترك هاي جوان كه در سال 1877م. در « پاريس » توسط خليل غانم منتشر مي شد، ادامه داشت و همسو با يك قرن تبليغات كاذب از انقلاب فرانسه ( كه با شعارهاي فراماسونري يعني آزادي، برابري به وقوع پيوسته بود ) موجب شد كه در سال 1268ه. ش (1889م)، 5 دانشجوي پزشكي در « مدرسه ي نظاميّه » ، جلسه اي در مخالفت با عبدالحميد به رهبري كاظم نديم دورو ( استاد آنها ) تشكيل دهند. اعضاي اين تشكّل با ابراهيم تمو يا ابراهيم ادهم، يك جوان آلبانيايي كه به استخدام فراماسونري درآمده بود و محمد رشيد از « چركس قفقاز » و عبدالله جودت و اسحاق سوكاتي كه از كردها بودند و حسين زاده علي اهل « باكو » كامل مي شد. آنان نيز مانند عثمانيان نو به تأسّي از انجمن سرّي كار بوناري اقدام به سازماندهي و فعاليت هاي سياسي- امنيتي پنهان كردند. اين جنبش برانداز نوظهور كه نام خود را از خبرنامه ي خليل غانم ماروني لبناني الاصل فراماسون گرفته بود، توانست ليبرال هاي حكومت عثماني را با خود همراه سازد. مهم ترين پايگاه فعاليت هاي آنان، مراكز تحصيلي و دانشجويان بود. مرادبي (1853-1912م) كه سردبير روزنامه ي « ميزان » بود، به دليل تشويش اذهان عمومي و ترس از دستگيري در سال 1275ه. ش (1896م) به اروپا فرار كرد و پايگاه مهمّ ديگري كه پيش تر توسط اسحاق سوكاتي و عبدالله جودت و تونعلي حليم با راه اندازي حزب انقلاب عثماني در « ژنو » تأسيس شده بود، عليه حاكميّت عثماني تقويت شد.در اين ميان، فرار بعضي از تركان جوان ياد شده به « پاريس » و پيوستن يكي از اعضاي دربار به نام شاهزاده صباح الدّين (1877-1948م) به آنان، موجبات تقويت و انسجام حركت ترك هاي جوان فراهم شد. در اين راستا، سال 1281ه. ش (1902م) تركان مخالف در كشورهاي اروپايي، اقدام به برگزاري كنگره اي جهت اتخاذ راهكارهاي عملي و وحدت آفرين عليه امپراتوري عثماني نمودند. مهم ترين اين مصوّبات، اقدام نظامي با همكاري نيروهاي مسلح داخلي و استعانت از كشور ثالث بود، كه در خصوص قسمت دوم، اختلافاتي ميان صباح الدّين و احمدرضا ( 1859-1930م) بروز كرد. اين مسئله، آغاز دو گرايش در داخل تركان جوان بود.
بعد از برگزاري كنگره ي 1902م. تركان جوان به گسترش شعبات خود در كشورهاي اروپايي اقدام كردند و نظاميان و دانشجويان زيادي را در عثماني متوجه خود ساختند.
در پاييز سال 1906م. ، تعدادي از افسران نظامي دونمه اي جوان در حكومت عثماني كه در « دمشق » مستقر بودند، به رهبري مصطفي كمال ( آتاتورك )، انجمن وطن و آزادي را تأسيس نموده و شاخه هاي انجمن را در ميان افسران ارتش پنجم عثماني در شهرهاي « يافا » ، « بيروت » ، « عريش » و « قدس » گسترش دادند.
در مهر 1285ه. ش (سپتامبر 1906م) تعدادي يهودي دونمه اي ديگر به نام هاي اسماعيل جان بولات، طلعت پاشا، مدحت شكري، بورس علي طاهر و. . . با هماهنگي انجمن وطن و آزادي در دمشق اقدام به تأسيس انجمن آزادي عثماني در ميان افسران ارتش سوم سالونيك نمودند كه بعدها به انجمن سالونيك معروف شد.
علاوه بر افراد ياد شده اعضاي مهمّ ديگر انجمن متحد شده ي سالونيك، نسيم مازلياح، نسيم روسو، انور پاشا و قاراصوه نام داشتند، كه انها نيز از يهوديان مقيم « سالونيك » بودند.
ايدئولوگ هاي مستقر در اروپا تحت نام انجمن اتحاد و ترقي به فعاليت هاي سياسي خود ادامه مي دادند. تا اينكه در دي 1286ه. ش (دسامبر 1907م) به همت انجمن ماسوني داشناك كنگره اي سراسري با شركت همه ي مخالفان عبدالحميد دوم در « پاريس » برگزار شد.
نظاميان دونمه اي مستقر در سالونيك نيز متعاقباً در 1286ه. ش (1907م) براي هماهنگي و سازماندهي حركت هاي بعدي با انجمن اتحاد و ترقي متحد شدند.
با انسجام اپوزيسيون داخل و خارج، اعتراض ها و اعتصاب هاي گسترده اي در امپراتوري عثماني به راه افتاد. شيرازه ي حكومت عثماني در معرض گسستگي قرار داشت و عبدالحميد نيز مطابق معمول به گزارش هاي دستگاه اطلاعاتي خويش چندان توجهي نشان نمي داد.
وضعيت آشفته ي موجود، حتي باعث سلب اعتماد سربازان و نظاميان معتقد به حاكميّت شد، زيرا آنان عدم رسيدگي به وضعيّت موجود جامعه را تا مدتي توجيه كردند. ليكن با فراگير شدن اعتراض ها و اغتشاش ها، بي لياقتي و بي كفايتي سلطان را عامل بي ثباتي جامعه مي دانستند. بنابراين به شعارها و تبليغات انجمن اتحاد و ترقي مبني بر حاكميت قانون اساسي، گرايش پيدا كردند. انجمن سالونيك نيز با پشتيباني 80 هزار دونمه اي يهودي شهر سالونيك به حمايت هاي مالي خود از شورش هاي سال 1287ه. ش (1908م) تا آنجا ادامه داد، كه سلطان عبدالحميد با پذيرش قانون اساسي سال 1255ه. ش (1876م) آنان را به طور موقت رام كرد و البته اين بهترين سياستي بود كه در آن شرايط توسط عبدالحميد اتخاذ شد و مانع از فروپاشي كامل يا جنگ داخلي گرديد.
عبدالحميد با كياست خاصّ خود توانست با يك سخنراني بسيار شيوا و جذّاب در مجلس نمايندگان، پذيرش قانون اساسي را به اختيار از جانب خويش معرفي كند.
اين رفتار عبدالحميد مانع از سقوط كامل وي و پيوستن توده هاي مردم مسلمان به شورشيان عضو اتحاد و ترقي شد.
اما به دليل هماهنگي دقيقي كه ميان اعضاي اصلي انجمن اتحاد و ترقي با براندازان صهيونيست حاكم بر « لندن » ، « فرانسه » ، و « ايتاليا » وجود داشت، عبدالحميد بيشتر از يك سال نتوانست مقاومت كند و در سال 1909م. از سلطنت خلع شد و زمام حاكميت عثماني در اختيار انجمن صهيونيستي اتحاد و ترقي ( ترك هاي جوان ) قرار گرفت.
پينوشتها:
1. Shebtay Sebi.
2. رهبر، پرويز، « تاريخ يهود » ، ص 298.
3. جوليوس كرينستون، « انتظار مسيحا در آئين يهود » ، ص 138.
4. همان منبع، ص 141.
5. Gosef Bilosof.
6. Abraham Natan Levi.
7. Judah Levi Tovah.
8. Baruchiah Russo.
9. شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي و استعمار بريتانيا در ايران » ، ج2، ص 349.
10. مصطفي طوران، « نقش يهود در تركيه » ، مصطفي پوراميني، انتشارات سميع، 1380، صص 42-43.
11. ملكي زاوش، حسين؛ « رابطه ي تاريخي فراماسونري با صهيونيسم و امپرياليسم » ، انتشارات آينده، 1361، صص 73-74.
12. Issac Viez.
13. حسان حلاق؛ « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت » ، ص 51.
14. John Theophilus Desaguliers (1683-1744).
15. La Rochelle.
16. Swallow Street.
17. Anderson.
18. رنه آللو؛ « اسرار انجمن هاي محرمانه » ، ناصر موفقيان، انتشارات شباويز، چاپ دوم، 1368، ص 295.
19. فرقه ي ماسوني هرگز در اروپاي شرقي داراي نفوذي هم سنگ كه در « آمريكاي شمالي » اعمال مي كرده، نبوده است. بسياري از رؤساي جمهور « ايالات متحده » از جورج واشينگتن تا فرانكلين دي روزولت به اين فرقه متوسل مي شدند. در آمريكاي جنوبي، سيمون بوليوار همچون سالوادور آلنده جزو فرقه ي برادران ماسون بودند. به گفته ي آندره كمب، كارشناس تاريخ ماسوني، دليل ضعف فراماسونري در شرق اروپا توجيه پذير است؛ زيرا اين فرقه همواره توسط جريان هاي مختلف مذهبي يا سياسي به ويژه جريان هاي ضدّ يهود به شدت منكوب مي شده است. بنابراين، قدرت و اهميت فراماسون ها فراز و نشيب هايي را تجربه كرده است. مثال « روسيه » بهترين گواه اين ادّعا است. ظهور فراماسونري در سال 1802م. در روسيه، با اقبال شگفت آوري همراه شد، تعداد برادران در « سن پترزبورگ » بالغ بر ده هزار نفر بود. پوشكين نويسنده ي بزرگ روسيه مشهورترين ماسون اين دوره محسوب مي شود. روسيه در آغاز قرن بيستم، شاهد ظهور حزب جديدالتأسيس ماسونري دوما بود كه توسط گراندلژ شرق فرانسه پايه گذاري شد و وابسته به آن بود.
الكساندر كرنسكي و تقريباً تمام اعضاي دولت بلشويك وي در سال 1917م. عضو اين لژ تازه بودند. به سبب نبود دمكراسي در روسيه، روند ترقي فراماسوني دچار وقفه شد و با موانع عديده مواجه گرديد. شكست توطئه دكابريست ها در سال 1825م. كه تعدادي از ماسون ها براي كسب اطلاعات ضروري از تزار نيكلاي اول در آن شركت جسته بودند، به قيمت ممنوع شدن ماسونري تا پايان قرن نوزدهم در روسيه تمام شد.
كودتاي كمونيستي پراگ در سال 1948م. كه منجر به بركناري ادوارد بنش رئيس جمهور ماسون گرديد، سرآغاز يك دوره ي چهل ساله بود، كه فراماسونري را در اروپاي شرقي به ركود مطلق كشانيد. ( هفته نامه ي « ترجمان سياسي » ، سال پنجم، شماره ي 21، مورخه ي 1379/2/27، ص 45، به نقل از لوموند ديپلماتيك، آوريل 2000 ميلادي.
در توضيح فعاليت فراماسونري يهودي در روسيه بايد گفت اين جريان همواره درصدد تصرف حاكميّت بود. در سال 1825م. توطئه عليه نيكلاي اول و در سال 1881م. ترور الكساندر دوم صورت گرفت. اما اشاره ي رنه آللو به فعاليت ها و اقدامات پنهان و رازآلود فرقه ي فراماسونري در « آمريكا » قابل تأمل به نظر مي رسد. او در كتاب « اسرار انجمن هاي محرمانه » در صفحه ي 331 مي نويسد:
" دختران آمريكايي در سازمان هايي مانند« دختران رنگين كمان » يا « دختران ايوب » تحت تعليمات ماسوني قرار مي گيرند. زنان به « ستاره ي شرق » مي پيوندند. فقط همسران بعضي از برگزيدگان مي توانند به عضويّت « دختران نيل » درآيند. مردان جوان در « مولي » تشكل مي يابند. "
در « ايالات متحده ي آمريكا » فراماسونري قديمي ترين و نيرومندترين سازمان از نوع برادري هاي اهل راز است. چهار ميليون نفر از بزرگسالان آمريكايي عضو مجامع ماسوني هستند و اين يعني يك دوازدهم از كلّ جمعيت مردان اين كشور. بين 1947 سال هاي م. و 1957م شمار اعضاي فرقه هاي ماسوني در آمريكا يك ميليون نفر افزايش يافت. بدين گونه، عده ي اعضاي فراماسونري در آمريكا به تنهايي برابر است با كلّ وابستگان به اين فرقه در مجموع ديگر كشورهاي جهان. تعداد لژهاي آبي يا كارگاه هاي ماسوني در آمريكا به حدود شانزده هزار واحد مي رسد.
20. نجده فتحي صفوت، « فراماسونري در جهان عرب » ، يوسف عزيزي بني طرف، البرز تهران، 1369، ص 72.
21. ادريس بيگ راغب، مؤسس حزب مصر جوان در سال 1908م. بود و با استفاده از ثروت پدرش، ( اسماعيل پاشا ) بيش از 50 لژ ماسوني را در راستاي اهداف صهيونيسم بنيان نهاد.
22. عجاج نويهض؛ « پروتكل هاي دانشوران صهيون » ، ص 305.
23. همان منبع، صص 327-326.
24. عصمت بوزداغ، « خاطرات سلطان عبدالحميد دوم » ، داوود وفائي، حجت الله جودكي، انتشارات قبله، 1377، صص 36-37.
25. حسان حلاق، « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت » ، ص 87.
26. گروه تحقيقات علمي تركيه، « مباني فراماسونري » ، صص 306-307.
27. نجده فتحي صفوت، « فراماسونري در جهان عرب » ، صص 82-83.
28. همان منبع، ص 90.
29. حسان حلاق، « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت » ، ص 52.
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}