نویسنده: تقی آزاد ارمکی




 
 

انقلاب های اجتماعی چگونه تفسیر می شوند؟

همان طورکه می دانیم اکثر نظریه های جامعه شناسی درصدد پاسخ به سؤال فوق بوده اند. این سؤال در جامعه شناسی موجب به وجود آمدن دیدگاه های متعددی گردیده است. عده ای نیز معتقدند که یکی از راه های اصلی درک تفاوت میان نظریه های جامعه شناختی بررسی های متفاوت سؤال فوق الذکر است. در هر صورت باور به تغییر و بررسی آن، یک عنصر اصلی جامعه شناسی از قرن هجدهم تاکنون بوده است.
اسکاچپل براساس سؤال فوق، چهار نظریه ی متفاوت را انتخاب کرده و به بیان دیدگاه و مسائل آنها به شرح زیر پرداخته است:
1- نظریه ی مارکسیستی: یکی از راه های مطالعه ی انقلاب های اجتماعی تحلیل آنها براساس دیدگاه مارکسیستی و خصوصاً مطالعات خود مارکس در جامعه ی سرمایه داری در بیان تضاد طبقاتی و طرح ضرورت انقلاب به واسطه ی طبقه ی کارگر پرداخته است. از دیدگاه مارکس، انقلاب ها پدیده های منفرد منتج شده از انحرافات و درگیری های سیاسی و اجتماعی نیستند. بلکه تغییرات بنیانی به شمار می آیند و بر اثر درگیری های ساختی در روند توسعه ی تاریخی جوامع حاصل می شوند. از این رو تحولات اجتماعی با نحوه ی ارتباط، شیوه ی تولید یا ترکیب خاص نیروهای اجتماعی و اقتصادی تولید ( از قبیل تکنولوژی و تقسیم کار اجتماعی ) و روابط طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی مرتبط است.
2- نظریه های روان شناختی توده: در این نظریه ها، انقلاب های اجتماعی براساس انگیزه های روان شناختی توده و درگیری و تزاحم و با وجود انحرافات و کجروی های سیاسی تبیین می شوند. جهت گیری این درگیری ها مخالفت با نظام و سیستم حاکم است. ( Blumer, 10, 2 )
3- نظریه ی سیستمی: تأکید نظریه ی سیستمی در بررسی انقلاب های اجتماعی بر ثبات و عدم ثبات در درون سیستم است. ( Blumer, p.5 ) در این نظریه اصل بر وجود ثبات و حفظ ثبات در درون سیستم است. عدم ثبات به عنوان یک امر غیرعادی تلقی می شود. در این صورت تحرک اجتماعی که به تغییر در ساختار کلی سیستم بینجامد، مطلوب این نظریه نیست.
4- نظریه ی درگیری سیاسی: چگونگی پیدایش نزاع در میان حکومت ها و یا گروه های سازمان یافته در درون حکومت ها جهت کسب قدرت در این نظریه، مورد توجه می باشد. براساس این دیدگاه، درگیری ها در بدو امر به انحراف جمعی و در نهایت، به انقلاب اجتماعی منجر می گردد. چارلز تیلی (1) ( Blumer, p.6 ) یکی از مدافعان این دیدگاه در میان دیگر جامعه شناسان است. او مدعی است که انحرافات جمعی درون یک جامعه که در نهایت به انقلاب های اجتماعی می انجامد، نتیجه ی جریان های عادی گروهی درکسب اهرم های قدرت است. و ماهیت انقلاب ها بر کنش جمعی (2) نیروهایی متکی است که دنبال کننده است.
اسکاچپل دیدگاه های چهارگانه ی فوق را در بررسی دقیق و تاریخی انقلاب های اجتماعی کافی ندانسته و در پی طرح ریزی دیدگاه جامع تری برآمده است. او نظریه های فوق را به دلیل توجه به عناصر فردی، روان شناختی، فرهنگی، رقابت در گروه های کوچک و بعضاً اتکا بر دیدگاه خرد و بهره گیری از روش های تحقیقی صرفاً تاریخی، مورد انتقاد قرار داده است. از این رو او مدعی شده است که: علل و نتایج انقلاب های اجتماعی می تواند از طریق بررسی روابط خاص طبقاتی، عوامل ساختی، دولت و روابط پیچیده بین شرایط محلی و بین المللی فهمیده شود. ( Blumer, p.6 )
اسکاچپل بیشتر عناصر مورد نظر خود را در بررسی انقلاب های اجتماعی در دیدگاه مارکس می بیند و در عین حال که از مارکس و تیلی متأثر می باشد، ولی از آنها نیز دور شده و به طرح دیدگاه جدیدی پرداخته است.
به طور مشخص نظریه ی او در بیان انقلاب های اجتماعی، در صدد محوری دانستن نقش دولت می باشد. او انقلاب ها را در زمان ضعف دولت ها بر اثر جنگ های طولانی با دیگر دولت ها، فشارهای بین ا لمللی و مشارکت طبقه ی دهقانان در منازعات و درگیری ها قطعی دانسته است. به نظر او بحران حادث شده در درون رژیم سابق- دولت ضعیف- راه هموار شدن انقلاب و سپس ایجاد دولت نیرومند جدید است.

اصول بنیادی تحلیل

اسکاچپل با اتکا به دیدگاه تئوریکی اش سه اصل عمده را در تجزیه و تحلیل انقلاب های اجتماعی مطرح ساخته است. برای روشن شدن مطلب، لازم است که توضیح بیشتری در مورد هر یک ارائه شود.
1- دیدگاه ساختی، در این دیدگاه عناصر اصلی و تعیین کننده ی ساختی تغییرات اجتماعی چون موقعیت ساختی رژیم سابق، الگوهای روابط بین گروه ها و دولت ها و عوامل مادی مورد بررسی قرار می گیرند. او رویکرد ساختی را در تقابل رویکرد اراده گرایی و عمل گرایی قرار داده است. زیرا هیچ نقشی برای عوامل ارادی و معرفتی در حرکت اجتماعی مطرح نمی باشد. در این صورت بیشتر منظور او از عوامل و دیدگاه ساختی، توجه مادی به وقایع اجتماعی در بررسی انقلاب های اجتماعی است.
2- شرایط بین المللی- تاریخی. اسکاچپل دو عنصر تاریخی و جهانی را مرتبط با یکدیگر می داند. به عبارت دیگر، او مسائل را در بعد زمان و مکان و در نگاهی کلی مورد توجه قرارمی دهد. زمان از نظر او یک مقطع خاص نیست و مکان نیز بدون
زمان نمی باشد، بلکه زمان و مکان دو ظرف تحلیل می باشند. به همین سبب او از تأثیر شرایط بین المللی و پیشرفت های تاریخی جهانی بر ایجاد انقلاب ها بحث می کند. از نظر او بحران حاصل شده در رژیم سابق و وقوع انقلاب در ظرف شرایط
بین المللی و تاریخی قرار گرفته است. اسکاچپل تأکید بسیار بر روی رابطه ی انقلاب با پیشرفت های جهانی و تحولات ایجاد شده در سطح بین المللی قبل از انقلاب، در جریان انقلاب و بعد از آن دارد. اسکاچپل عده ای از دانشمندان علوم اجتماعی را به لحاظ غفلت از این پدیده مورد انتقاد قرار داده است. زیرا به جای بررسی تأثیر شرایط بین المللی به بیان رابطه ی عناصر درونی نظام و جامعه، با اتکا به بینش و نظریه ی « نوگرایی » (3) پرداخته اند. ( Blumer, p.17 ) اسکاچپل تأثیر حرکت و جریان نوسازی را در شکل گیری و پیدایش انقلاب های اجتماعی به طورکلی نادیده نمی گیرد. زیرا نوسازی از نظر او موجب تغییر در روحیه ی تعهدات درونی، انگیزه ی تحرکات جمعی مردم یا گروه ها در جامعه می شود. ولی او اصراری ندارد تا از دیدگاه نوسازی به تحلیل انقلاب ها بپردازد، زیرا تحلیل از دیدگاه نوسازی و بر اثر نوگرایی را ناکافی می داند.
اسکاچپل در بررسی تحولات اجتماعی نظریه ی سیستم جهانی (4) مطرح شده توسط ایمانوئل والرستاین (5) را نیز مورد انتقاد قرار داده است. با وجود این که هر دو دیدگاه دارای موقعیت کلان، اتکا به بینش تاریخی و متأثر از بینش مارکسیستی می باشند، ولی در چند مورد با یکدیگر متفاوت اند: 1- والرستاین به لحاظ دیدگاه خود که بیشتر اقتصادی است، در تحلیل ساخت و تحولات سیستم جهانی مورد انتقاد قرار گرفته است. او دولت را به عنوان یکی از عناصر اصلی نظریه ی سیستم جهانی تلقی کرده است، ولی حیات آن را وابسته به مشارکت در تجارت و فعالیت اقتصادی در بازار و اقتصاد بین المللی می داند. به نظر اسکاچپل، دولت بیشتر جنبه ی سیاسی دارد تا اقتصادی. زیرا دولت بر اثر کنترل سرزمین و جمعیت خاصی به وجود آمده است و در رقابت های نظامی با دولت های همجوار و سیستم های جهانی مشارکت می کند. 2- اسکاچپل برخلاف والرستاین در بررسی تحولات اجتماعی نقش بیشتری برای طبقات اجتماعی به لحاظ اعتقاد به بینش طبقاتی مارکس قائل است. 3- و از همه مهمتر، اسکاچپل جامعه و دولت را در بدو تحلیلش متمایز تشخیص داده و واحد تحلیل خود را دولت/ جامعه (6) ( Blumer, p.6 ) معرفی می کند. در حالی که والرستاین واحد تحلیل را سیستم جهانی قلمداد کرده است.
اسکاچپل در عین حال که آثار پدیده ی « نوسازی » و « سیستم جهانی » را با توجه به دیدگاه های معتقدان به دیدگاه های نوسازی و سیستم جهانی مورد نقادی قرار داده است، ولی عناصری از هر دو دیدگاه را در چگونگی پیدایش و نتیجه بخشی انقلاب مهم دانسته است. در بعد بین المللی- سیستم جهانی او دو نوع شرایط مؤثر بر انقلاب های اجتماعی را بیان می کند:
1- ساخت های اقتصادی نظام سرمایه داری که در حال حاضر حکم همان سیستم جهانی حاکم بر جهان را داراست.
2- نوع خاص تغییرات و تحولات جهانی که بر کل روند تحول جهان و نیز روند تحول هر ملت خاص، مؤثر واقع می شوند.
شرایط فوق از طریق عوامل زیر بر هر ملت و دولتی اثر می گذارند: الف- تعادل تطامی در سطح بین المللی موجب مشارکت نظامی و سیاسی همه دولت ها می گردد، در نتیجه صورت سرمایه داری نیروهای نظامی و تأسیس ارتش برای جنگ های احتمالی را ضروری می سازد، ب- اثر مشارکت در نظام اقتصاد جهانی، نوعی نابرابری اقتصادی و عدم توسعه در درون جامعه ایجاد می گردد و ج- رقابت های تجارتی نیز بر تشدید نابسامانی اثر می گذارد.
شرایط جهانی از طریق مکانیسم های سه گانه ی فوق بر دولت اثر می گذارند و موجب بحران در آن می گردند. دولت با مشارکت در نظام جهانی اقتصادی، نظامی و سیاسی به نوعی درگیری های نظامی و سیاسی منطقه ای و بین المللی کشیده می شود. در اثر استمرار مشارکت در جنگ های طولانی، دولت به لحاظ صرف هزینه ی بسیار و شکست نظامی ضعیف می شود. ضعف دولت یک بحران سیاسی در پی دارد. شرایط موجود بین المللی موجب افزایش بحران سیاسی می شود و عوامل داخلی از قبیل طبقه ی دهقان آن را تشدید می کند و موجب پیدایش انقلاب می شود. پس مشارکت در شرایط جهانی- تاریخی و بین المللی برای هر دولتی در عصر جدید اجتناب ناپذیر می شود و به سبب وجود نابرابری های نظامی، سیاسی و اقتصادی منجر به بحران سیاسی در درون دولت و نهایتاً ایجاد انقلاب می گردد.
3- استقلال دولت: اسکاچپل متأثر از نوع خاص اندیشه ی اقتصاد سیاسی در عصرخود دولت را جدا از دیگر سازمان های اجتماعی سیاسی می شناسد. دولت را به عنوان یک واقعیت مستقل از طبقه و دیگر ساخت های سیاسی اجتماعی، مورد بررسی قرار می دهد. دولت به لحاظ ارتباط با سرزمین و جمعیت خاص از دیگر عناصر جامعه جدا می شود: « دولت به نظام یا واقعیتی که به کنترل مردم در یک سرزمین می پردازد، اطلاق می گردد. » ( Blumer, p.33 )
اسکاچپل در دهه ی 1980 متأثر از جریان خاص علمی در جامعه شناسی بوده است که دولت را به طور جدی و جدا از دیگر نهادهای اجتماعی بررسی می کردند. به عنوان مثال چارلز تیلی در کتاب خود شکل گیری دولت های ملی در اروپای غربی ( Blumer, p.35 ) جدا از دیگر پدیده ها به بیان چگونگی توسعه ی دولت ها پرداخته است. او به عوامل سیاسی، فرهنگی و تاریخی پیدایش و توسعه ی دولت ها در غرب توجه کرده است. پیتر ایوانز (7) مطالعه ای را در زمینه ی توسعه ی اقتصادی برزیل به نام توسعه ی توأم با وابستگی ( Blumer, p.40 ) انتشار داد که علت توسعه ی وابستگی را در مشارکت دولت، سرمایه گذاران خارجی و داخلی با یکدیگر دانسته است. او با وجود این که دولت را دنبال کننده ی منافع خاصی می داند، ولی آن را دارای نقشی هماهنگ کننده و قانون گذار در جهت توسعه قلمداد کرده است. در این دهه اهمیت یافتن نقش دولت ژاپن در افزایش مشارکت آن کشور در اقتصاد جهانی و افزایش مشارکت دولت های تایوان، هنگ کنگ، کره ی شمالی و سنگاپور در سرمایه گذاری و رشد اقتصادی از مسائل مورد توجه بوده است. از این رو کتاب هایی نیز در زمینه ی نقش دولت در کشورهای فوق در توسعه ی اقتصادی و مشارکت در اقتصاد بین المللی به نگارش درآمده است. اسکاچپل از این جریان فکری متأثر شده و به اهمیت نقش دولت در تحولات اجتماعی پی برده است.
اسکاچپل دیدگاه هایی را که به بیان نقش دولت به عنوان سازمان مستقل نپرداخته اند، مورد انتقاد قرار داده است. او از دو دیدگاه عمده ی مارکسیستی و لیبرالی در جامعه ی امریکا یاد می کند. از نظر او دیدگاه مارکسیستی دولت را ابزار دست طبقه ی حاکم جهت بهره کشی بیشتر طبقه ی کارگر در جامعه سرمایه گذاری تلقی کرده است. در این صورت دولت در اندیشه ی مارکسیستی سازمان مستقلی نمی باشد، به نظر او در دیدگاه لیبرالی- نظریه کنش جمعی چارلز تیلی- دولت جزئی از جامعه است. بدین معنی که دولت و جامعه از یکدیگر قابل تفکیک محسوب نمی شود. او معتقد است که دولت مانند طبقات اجتماعی و دیگر عناصر جامعه در تحولات، نقش عمده ای بر عهده دارد و رابطه ی بین دولت و طبقه ی حاکم و طبقه ی محروم، دولت های دیگر، سازمان های بین المللی و تحولات اجتماعی باید مورد بررسی قرار گیرد.
بر این اساس او معتقد است که تحلیل انقلاب های اجتماعی باید به بیان وضعیت رژیم پیشین، بحران سیاسی در آن و عوامل مؤثر در آن بحران بازگردد. اسکاچپل اساس تحولات را به ماهیت دولت مربوط می داند و عوامل دیگر، هم چون تضاد طبقاتی را عوامل تشدید کننده ی بحران و انقلاب می شناسد. او جامعه شناسی است که موتور حرکت جامعه را تعارضات و تضادهای داخلی و بین المللی دولت با دیگر دولت ها و طبقات جامعه می داند.
به طور خلاصه، اسکاچپل معتقد است که شکست و پیروزی به ماهیت دولت برمی گردد. شکست مصادف با زمان ضعف در دولت و انقلاب حاصل آن است. تجدید حیات و بازسازی دولت و دیگر نهادهای اجتماعی در مرحله ی قوت و قدرت دولت است. آن چه که قوی یا ضعیف بودن دولت را معلوم می سازد، « بوروکراسی » است. اگر دولت دارای بوروکراسی متمرکز باشد، در حالت قوت و قدرت به سر می برد و در صورتی که یک بوروکراسی ضعیف و غیرمتمرکز بر جامعه حاکم باشد، دولت در حالت ضعف قرار دارد. در این صورت ضابطه یا معیار اسکاچپل در سنجش ضعف یا قدرت دولت به نوع بوروکراسی حاکم بر آن مربوط است. اسکاچپل، همان طور که در صفحات گذشته اشاره شد، عوامل خارجی و از همه مهم تر جنگ های طولانی را از دلایل ضعف دولت و در نتیجه بحران سیاسی قلمداد کرده است. اسکاچپل معتقد است که دولت فرانسه بر اثر وقار سال های 9-1787 ، روسیه در حوادث مربوط به سال های قبل از 1917 و چین در سال های 16-1911 دچار بحران سیاسی گردیدند. و این بحران ها زمانی به انقلاب انجامید که دولت ها توان برخورد با حوادث بین المللی را نداشتند. ( Blumer, p.40 ) دولت های فوق در زمان ضعف و ناتوانی، رقابت هایی با طبقه ی زمین دار در چگونگی کنترل طبقه ی دهقانان پیدا کرده بودند. ( Blumer, p.41 ) فشارهای بین المللی بر اثر مشارکت این سه دولت در تجارت بین المللی افزون گردید. وجود جنگ جهانی اول نیز عامل دیگری برای دولت شوروی و چین قلمداد شده است. از همه ی این عوامل اساسی تر حرکت طبقه ی دهقان علیه دولت و زمین داران می باشد. این عوامل با وجود ضعف دولت به شرایط بحرانی و ایجاد انقلاب اجتماعی انجامیده است.
بحران سیاسی در هر سه دولت به خاطر جنگ های طولانی، رشد حرکت های دهقانی و فشارهای بین المللی به بحران سیاسی شدت بخشید و شرایطی به وجود آمد که بحران موجود به انقلاب و دگرگونی انجامید. برای وضوح بیشتر نظریه ی او، نمودار زیر ترسیم شده است.

الف- روش شناسی تحقیق

اسکاچپل روش تاریخی یا مطالعات تئوریکی را برای بررسی در انقلاب فرانسه، روسیه و چین کافی ندانسته و روش تطبیقی تاریخی را انتخاب کرده است. او معتقد است که روشی تطبیقی تاریخی اش ریشه در کار ارزنده ی بارینگتن مور (8) جامعه شناس امریکایی که در کتابش ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دمکراسی به کار برده است، دارد. ( Blumer, p.50 ) مور، در بررسی ریشه های اجتماعی دموکراسی در امریکا، فرانسه و تا حدی انگستان، فاشیسم در آلمان، ایتالیا و ژاپن، و کمونیسم در چین و شوروی از روش تاریخی مقایسه ای بهره گرفته است. او در عین حالی که هر سه نوع حرکت اجتماعی را با عناصر و انقلاب های درون آن مجموعه مقایسه کرده به مقایسه ی تاریخی سه تیپ: دموکراسی، فاشیسم و کمونیسم نیز پرداخته است. مور، با توجه به ماهیت تاریخی جوامع و نوع تضادهای طبقاتی مشارکت در اقتصاد بین المللی و نوع حرکت، انواع سه گانه ی فوق را از هم متمایز کرده است.
روش مقایسه ای تاریخی اسکاچپل با روش چارلز تیلی که در جهت تطبیق دادن یک مدل واحد بر موارد گوناگون تاریخی است و مدل بندیکس (9) و آندرسن (10) که صرفاً در پی شناخت تفاوت های تاریخی در این موارد گوناگون چون ملت ها و تمدن ها می باشند، متفاوت است. او روش چارلزتیلی را به لحاظ تمرکز صرف بر شباهت های موجود در موارد گوناگون و مدل بندیکس و آندرسن را در بیان تفاوت ها به تنهایی قابل قبول نمی داند. او یک نظریه ی ترکیبی از این دو دیدگاه دارد. در عین حال که به شباهت های موجود بین انقلاب های اجتماعی سه گانه- فرانسه، روسیه و چین- از قبیل وجود طبقه ی دهقان جامعه ی کشاورزی، وجود جنگ های متعدد پیش از انقلاب ها، درگیری دولت و طبقات فشارهای بین المللی بر دولت در حال بحران توجه کرده، به تفاوت های میان آنها نیز دقت داشته است. از این رو روش شناسی تطبیقی تاریخی او دربردارنده ی دو عنصر اصلی شباهت ها و تفاوت هاست و این نوعی بیان جدید از دو مشخصه ی روش شناسی جان استوارت میل « روش توافق » و « روش تفاوت » می باشد.
اسکاچپل انتخاب انقلاب های فرانسه، روسیه و چین دلایلی را مطرح کرده است. به نظر او همه ی این انقلاب ها در جامعه با ساختار کشاورزی به وجود آمده، هر سه جامعه قبل از انقلاب ثروتمند بوده و هیچ کدام مستعمره ی کشورهای دیگر نبوده اند. بحران های سیاسی پیش از انقلاب از مهم ترین پدیده ها بوده و در عین حال طبقه ی دهقان نیز در ایجاد تحول نقش عمده ای به عهده داشته اند. ( Blumer, p.65 ) به نظر می آید که از مهم ترین ویژگی های که او را واداشته است تا به این انتخاب دست بزند، نوعی مقایسه بین انقلاب کمونیستی و غیرکمونیستی بوده است. او به لحاظ تأثیرپذیری از جریان به وجود آمده در دهه ی1980 در مطالعه ی جدی انقلاب ها و بیان نقاط ضعف و قوت آنها متوجه این بررسی شده است.
اسکاچپل اشاره می کند که انقلاب فرانسه به لحاظ ماهیت سرمایه داری، انقلاب روسیه به لحاظ روحیه ی ضد مطلق گرایی و تمایل به اندیشه ی لیبرالی- دمکراتی یا کارگری- کمونیستی و انقلاب چین با جهت گیری آزادی خواهانه و مردمی، در جهان سوم انتخاب شده اند.

ب- انقلاب اسلامی و نظریه اسکاچپل

اسکاچپل به خاطر زمان تألیف کتابش ( 1357/1979 ) یادی از انقلاب اسلامی ایران نکرده است. به نظر می آید اگر انقلاب اسلامی قبل از زمان تألیف کتاب نیز اتفاق افتاده بود، او از طرح آن اجتناب می کرد. زیرا او هم چنان می توانست بر ضابطه هایی که انقلاب فرانسه، شوروی و چین انتخاب کرده اند، تأکید کند و انقلاب اسلامی را خارج از حوزه ی مطالعه اش قلمداد نماید. اضافه بر این، او مدعی است که انقلاب مورد نظرش براساس ضابطه ی تعلق به اندیشه ی مارکسیستی و لیبرالی انتخاب شده اند.
وجود انقلاب اسلامی در پایان دهه ی 1970 یک حادثه ی بی نظیر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی برای همه ی جامعه شناسان بود. اسکاچپل از این قاعده مستثنا بود و در مقابل این سؤال قرار گرفت که آیا نظریه ی او قابلیت تطبیق با این انقلاب را دارد یا خیر؟ آیا نظریه ی او برای بررسی انقلاب اسلامی مناسب است؟ نظریه ی وی به چه میزانی با واقعیت انقلاب اسلامی ناسازگار می باشد؟ او معتقد است که وقوع انقلاب اسلامی نوعی بهت زدگی و شگفتی برای روزنامه نگاران، علمای علوم سیاسی و علمای علوم اجتماعی مثل او که تصور کارشناسی در انقلاب ها را داشتند، به وجود آورده است. چرا که آنها توان پیش بینی وقوع آن را نداشته و در عین حال از تحلیل آن نیز ناتوان بوده اند، زیرا الگوی انقلاب اسلامی با نظریه های موجود مطابقت ندارد.
اسکاچپل برای پاسخ به پرسش های فوق، در سال ( 1362/1982 ) مقاله ای در مورد انقلاب اسلامی « اسلام شیعی در انقلاب ایران » ( Blumer, p.69 ) به نگارش درآورده است که اهم بحث این قسمت به دیدگاه های طرح شده ی او در این مقاله با توجه به کتاب دولت و انقلاب های اجتماعی و انتقادات ارائه شده پرداخته است.
اسکاچپل از انصاف علمی به دور نبوده و مدعی شده است که انقلاب اسلامی نمونه ی کامل یک انقلاب اجتماعی است و یک حرکت ساده سیاسی نمی باشد. زیرا با تعریف ارائه شده ی او در زمینه ی انقلاب اجتماعی- تغییرات تند و اساسی در دولت، جامعه و ساخت اجتماعی با تکیه بر حرکت طبقه ی پایین جامعه در شرایط اجتماعی، سیاسی و بین المللی- مطابقت دارد. او انقلاب اسلامی را یک تغییر اساسی در ساختار جامعه و دولت با تکیه گاه مبارزه علیه شرایط داخلی و خارجی که از طریق بوروکرات ها، سرمایه داران داخلی و خارجی به وجود آمده بود، می داند. در بیان نتایج انقلاب اسلامی، او از تشکیل دولت جدید، ساختار اجتماعی نو و روابط خاص با نظام جهانی یاد کرده است. ( Blumer, p.70 )
اسکاچپل در بررسی انقلاب اسلامی- ایران به چند اصل عمده توجه کرده است که در نظریه ی او در زمینه ی دولت و انقلاب اجتماعی پیش بینی نشده، یا مورد انکار قرار گرفته اند. برای روشن شدن بحث، لازم است به بیان این اصول و سپس به نقد آنها بپردازیم.
1- اسکاچپل با تکیه گاه مارکسیستی خود به نوعی جبر تاریخی معتقد است. از این رو حرکت های اجتماعی را حرکت های جبری و ساختی می داند که اراده، آگاهی، رهبران و برنامه ریزی در آن نقشی بازی نمی کنند. حرکت خود به خودی و حتمی است. بنابراین او در بیان اصل اول تحلیل اجتماعی انقلاب ها به ضدیت با اراده گرایی و دفاع از بینش ساختی برآمده است. عبارت مشهور او این است: « انقلاب ها ساخته نمی شوند، بلکه خود به خود به وجود می آیند. »
انقلاب اسلامی به عنوان یک حرکت اجتماعی جمعی، مصداق واقعی نقض این عبارت بوده است. او شاهد وقوع انقلابی بود- انقلاب اسلامی- که در آن اراده، آگاهی، رهبر، برنامه ریزی نقش های اصلی را به عهده داشته اند و در این صورت « انقلاب ساخته شده است نه این که خود به خود به وجود آید. » او این نکته را اظهار می دارد که: « در ایران، به طور خاص، انقلاب ساخته و طراحی شده است. » او این حرکت اجتماعی را معارض با اصل جبر تاریخی بیدایش تحولات اجتماعی می بیند.
2- اسکاچپل در عین حال که متأثر از تفکر مارکسیستی است، دو عنصر اصلی مارکسیسم را مورد انتقاد قرار می دهد. اول این که به جای طرح طبقاتی و محدودیت بخشیدن به طبقه ی اجتماعی در حرکت به طرح « دولت » پرداخته است. دوم این که منکر وجود « آگاهی طبقاتی » و نقش آن در حرکت های اجتماعی می باشد. به عبارت دیگر، او سعی داشته است بیشتر به اندیشه ی مارکس در دوره ی دوم حیات فکری اش تعلق داشته باشد، تا مرحله ی اول- که بیشتر به عناصر مادی توجه کرده بود تا فکری- از این رو وجود آگاهی، ایدئولوژی و رهبران فکری قبل از انقلاب ها را منکر شده است. او در بررسی سه انقلاب بزرگ فرانسه، شوروی و چین معتقد است که اولاً ایدئولوژی هیچ نقشی نداشته است و دیگر این که، رهبران انقلابی بعد از پیروزی انقلاب حضور پیدا می کرده اند و هیچ جایی برای رهبران قبل از انقلاب وجود نداشته است.
ائقلاب اسلامی یک شاهد و مصداق عینی حضور رهبر- امام خمینی ( ره )- روحانیت و روشنفکران و نقش تعیین کننده ایدئولوژی و اندیشه می باشد. او شاهد حضور این عوامل در شکل گیری انقلاب اسلامی بود که او را وادار به بیان و اقرار به نقص در نظریه ی جامعش می کند.
3- خانم اسکاچپل بر ضرورت بحران سیاسی در رژیم گذشته براساس فرسودگی در جنگ های طولانی بین دولت ها و ضعف ارتش و بنیه ی مالی در پیدایش انقلاب تأکید می کند. اساس نظریه ی انقلاب او به وجود بحران سیاسی در رژیم سابق بر اثر جنگ بین دولت ها مبتنی است. او مدعی است که ارتش ایران در زمان شاه بیش از 300.000 هزار عضو داشته و از قوت کافی نیز برخوردار بوده است. پیش از انقلاب اسلامی در هیچ جنگی نیز مشارکت نداشته است تا بحران سیاسی در رژیم به وجود آید. افزون این که ارتش شاه نه تنها ضعیف نبوده، بلکه دارای قدرت و بنیه ی کافی نظامی بوده، علیه جریان انقلاب حرکت نکرده بلکه در صف انقلاب حضور یافته و در نهایت، یکی از عناصر تعیین کننده ی پیروزی انقلاب بوده است.
اسکاچپل با طرح سه مشکل اساسی تئوریکی اش براساس انقلاب اسلامی ایران به تجدیدنظر پرداخته است: « این انقلاب ما را مجبور به طرح نقش ممکن سیستم ایده ها و دریافت های فرهنگی شکل دادن کنش سیاسی می کند. » منظور او از نقش ایده ها و دریافت های فرهنگی دقیقاً اثرگذاری ایدئولوژی اسلامی، حرکت آگاهانه ی جمعی و وجود نقش روحانیت و روشنفکران مسلمان در جهت دهی انقلاب اسلامی است. او در بررسی جایگاه عناصر فکری در انقلاب های بزرگ صرفاً به زمینه سازی در حرکت توجه کرده بود درحالی که در مقاله اش، درباره ی انقلاب اسلامی، به عنوان عامل اصلی و حاضر در پیدایش، رشد و پیروزی انقلاب نگاه می کند.
اسکاچپل در تحلیل انقلاب- همان طورکه اشاره شد- دو عنصر « نوسازی » و « سیستم جهانی » را به طور مجزا مورد انتقاد قرار داد و خود را موظف به کاربرد همزمان عوامل تاریخی و بین المللی در تحلیل تحولات اجتماعی می دانست. متأسفانه این بار از این اصل در بررسی انقلاب اسلامی عدول کرده است و بررسی براساس « نوسازی » را پیشنهاد می کند. او مدعی است که عدم تأثیرگذاری شرایط بین المللی که به نظر او انقلاب از نوع مارکسیستی یا غربی را ایجاب می کرد انقلابی علیه غرب و شرق با ماهیت اسلامی در ایران شکل گیرد که به منزله ی تأثیرپذیری جریان نوسازی بودکه از دهه ی 1960 در ایران بر اثر اصلاحات ارضی شروع شد. زیرا اصلاحات ارضی عامل حرکت سیل عظیم مهاجران روستایی به شهرها شده بود که خود علت تغییرات عمده در ساختار جامعه ی شهری، افزایش بیکاری، تعارضات گروهی و سیاسی، عدم تناسب بافت صنعتی شهرها با توان نیروی انسانی، تعلیم و تربیت عمومی و دیگر عوارض نوسازی بوده است. همه ی این عوامل زمینه ساز ضدیت با نظام شاه بوده اند. اسکاچپل سعی دارد به نحوی از طرح واقعی انقلاب اسلامی اجتناب کند. بنابراین دیدگاه نوسازی را هر چندکه خود در تحلیل اولیه اش مورد نکوهشی قرار داده و آن را غیرعلمی تلقی کرده است، برابر انقلاب اسلامی معرفی می کند.
در حالی که اسکاچپل به بیان نکاتی جدید درباره ی انقلاب اسلامی پرداخته است، ولی از بیان حقایق انقلاب اسلامی به لحاظ تعلق مارکسیستی، جامعه شناختی، بینشی جبری، غیردینی و مادی اش به دور مانده است. در این قسمت از مقاله قبل از وارد شدن به بیان اشکالات دیگر نظریه ی او، لازم است نکات قوت او را در بررسی انقلاب اسلامی یادآور شویم:
1- او به بیان یک حرکت جمعی که متکی به ایدئولوژی و تفکر اسلامی در شکل گیری انقلاب اسلامی می باشد، معتقد شده است؛ لذا انقلاب اسلامی را دارای پایگاه دینی و ایدئولوژیک دانسته است.
2- انقلاب اسلامی را به عنوان یک انقلاب اجتماعی کامل دانسته است که بعد اجتماعی دارد. بنابراین با کودتا، شورش و دیگر حرکت های سیاسی و اجتماعی متفاوت است.
3- نقش مردم در شکل گیری انقلاب را متذکر شده است.
4- بر نقش رهبر تأکید کرده است. او رهبر را بعد از انقلاب در شکل گیری جریانات مؤثر دانسته است.
در بررسی انقلاب اسلامی او هم چنان به نکاتی توجه نکرده است. بنابراین عده ای تحلیل او را کافی دانسته و نظر او را در مؤثر دانستن عوامل دیگر نیز جلب کرده اند. حرکت دانشجویی، نقش شخصیت های فرهنگی چون دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی، تفکر اسلامی در ارائه ی نوع خاص از آزادی انسان و جامعه، روحیه ی ضدیت با غرب، طرح مخالفت با جدایی دین از سیاست و تفکر ناسیونالیستی و حرکت های چپ نیز باید مورد اشاره قرار گیرند. به نظر می آید که او از طرح مسائل دیگری نیز در بررسی انقلاب اسلامی اجتناب کرده است:
1- در تعریف از انقلاب اسلامی، او نقش گروه های اجتماعی غیرشهری را متذکر نشده است، زیرا معتقد است که انقلاب اسلامی از پایگاه طبقاتی خاصی با مشارکت کارگران شهری، بیکاران و طبقات متوسط جدید و قدیم شهری که در مقابل سلطه ی حاکم ( متشکل از بوروکرات ها، سرمایه داران داخلی و خارجی ) برخاسته است. او بر نقش صرفاً طبقه کارگر و گروه های متوسط قدیم و جدید شهرها در جهت دادن انقلاب اسلامی اصرار دارد. واقعیت جامعه ی ایران از نقش همه ی گروه های اجتماعی و به طور کلی، نقش همه ی اعضا و نیروهای طبقات پایین و متوسط شهری و روستایی حکایت می کند.
2- انقلاب اسلامی از جریانات جهانی و تاریخی متأثر بوده است. در این صورت یک حرکت منطقه ای و محلی نیست که با توجه به نوگرایی و نوسازی ایجاد شده توسط اصلاحات ارضی قبل از انقلاب، قابل تحلیل باشد. عوامل جهانی چون نقش رهبری در خارج از کشور، شکست مارکسیسم، بحران فرهنگی در غرب و تاریخ انقلاب های پیشین و جریان فلسطین در جهت گیری انقلاب اسلامی بی تأثیر نبوده اند.
3- همان طور که اسکاچپل اشاره کرده است، بحران سیاسی در رژیم شاه موجود نبوده است که انقلاب اسلامی ضرورت یابد. ارتش و پلیس در جریان انقلاب اسلامی با انقلاب همسویی نشان ده اند و در نهایت در پیروزی آن نقش آفرین بوده اند. در این صورت تعارضاتی چون دولت و دولت های خارجی، ارتشی و دیگر نیروهای نظامی و ارتش و طبقه ی محروم جامعه در جامعه ی ایران وجود نداشت. تنها تعارض میان مردم و دولت و جهان استعماری- غرب و شرق- وجود داشته است. تعارض میان مردم و دولت به لحاظ وابسته بودن به رژیم امریکا بوده است. بدین خاطر رژیم شاه از بیشترین حمایت های مالی و سیاسی غرب خصوصاً امریکا در سرکوب انقلاب برخوردار گردید.
4- نقش اندیشه ی غرب ستیزی که از ماهیت تفکر شیعی گرفته شده است نیز قابل تأمل و تذکر است.
5- اسکاچپل بر طرح بسیار سنتی از اندیشه ی اسلامی که عامل اصلی انقلاب اسلامی بوده است، اصرار دارد. به لحاظ این تأمل و توجه، به بیان رابطه ی همه ی عناصر درگیر در انقلاب با بازار می پردازد که به لحاظ ضدیت با نوگرایی با نظام شاه مخالف بوده است و روحانیت و دانشگاهیان نیز به لحاظ پایگاه مستحکم در بازار به دفاع از منافع بازاریان پرداخته اند. این نوع تحلیل نشان می دهد که اسکاچپل درباره ی ساختار فرهنگی و اجتماعی جامعه ی ایران اطلاعات کمی دارد.
از بحث و بررسی به عمل آمده درباره ی نظریه ی اسکاچپل و واقعیت انقلاب اسلامی ایران روشن شد که نظریه ی او برای بررسی انقلاب اسلامی کفایت نمی کند. زیرا انقلاب اسلامی خود مثال کامل نقض عوامل و تعارض صرف طبقاتی می باشد. بدین خاطر است که اسکاچپل تا حدی به بیان مسائل جدید پرداخته است که در انقلاب اسلامی اتفاق افتاده اند و با نظریه ی او مطابقت ندارند. این مسائل عبارتند از: وجود عنصر آگاهی، ایدئولوژی، رهبری، دولت قوی، ارتش قوی، عدم وجود تعارضات بین المللی و نقش همه یا اکثر گروه های اجتماعی در شکل گیری انقلاب اسلامی.
وجود انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب اجتماعی، خود مثال بارز نقد نظریه ی اسکاچپل شده است و ضرورت طراحی یک دیدگاه و چارچوب فکری دیگر را که از درون خود انقلاب اسلامی گرفته شده باشد، طرح می سازد. مسلماً این طرح باید عناصر ساختی، فکری، تاریخی، جهانی، و منافع توده ای و مردم را در برداشته باشد. تکیه بر یک یا چند عامل فوق به منزله ی فراموش کردن نقش عمده ی عناصر تعیین کننده ی دیگر است.
در بررسی انقلاب اسلامی امکان بهره گیری از روش های متعددی چون تاریخی، موردی و مقایسه ای وجود دارد، ولی به نظر می آید که روش مقایسه ای تاریخی راه بهتری در فهم عناصر عمده ی تعیین کننده در آن باشد. از این طریق می توان به شباهت ها و عدم شباهت های موجود بین انقلاب اسلامی و دیگر انقلاب ها پی برد. از این منظر نقش مردم، حرکت آگاهانه ی جمعی، بینش و تفکر اسلامی، رهبری و دیگر عناصر منطقه ای و بین المللی روشن می شود. در یک بررسی کلان- نه خرد- دست یابی به عوامل فوق الذکر امکان پذیر است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Charles Tilly.
2. Collective Action.
3. Modernization.
4. World System Theory.
5. Immanuel Wallerstein.
6. State/ Society.
7. Peter Evans.
8. Barrington Moore.
9. Bendix.
10. Anderson.

منبع مقاله :
آزاد ارمکی، تقی؛ ( 1389 )، نظریه های جامعه شناسی، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سیما )، چاپ ششم