انديشه ي سياسي دانته
شايد تجربه سياسي دانته مشابه تجربيات كساني باشد كه دوران زوال قرن سيزدهم ايتاليا را شاهد بودند. دانته در سال 1265 ميلادي در فلورانس و در خانواده متوسطي چشم به جهان گشود كه دعوي اشرافي بودن داشتند. خانواده او،
نويسنده: حميد عضدانلو
شايد تجربه سياسي دانته مشابه تجربيات كساني باشد كه دوران زوال قرن سيزدهم ايتاليا را شاهد بودند. دانته در سال 1265 ميلادي در فلورانس و در خانواده متوسطي چشم به جهان گشود كه دعوي اشرافي بودن داشتند. خانواده او، مانند بسياري از مردم فلورانس، حامي فرقه گلف ها (1) بود كه در درگيري هاي پاپ ها و امپراتوران بر سر تسلط ايتاليا، از پاپ ها پشتيباني مي كرد. دانته در جنگ كامپالدينو(2)- كه ميان اهالي فلورانس كه طرفدار گلف ها بودند و اهالي شهر آرتسو (3) درگرفت كه از امپراتوران حمايت مي كردند- شركت داشت. در اين جنگ فلورانسي ها بر آرتسي ها چيره شدند.
در سال 1293، قانون اساسي فلورانس تغيير كرد، اشرافيت از قدرت رسمي محروم شد و توده هاي محروم شهر اجازه يافتند كرسي هاي آمريت را به دست آورند. دانته در شوراي شهر به عنوان سخنگوي كساني كه خواهان منافع توده ها بودند، مشغول به كار شد.در سال 1300، به عنوان يكي از دادرسان شهر انتخاب شد و ظاهراً آينده سياسي خود را تضمين كرد. اما چيزي نگذشت كه ورق برگشت و درگيري هاي سياسي داخلي و خارجي باعث سقوط و به تبعيد رفتن او شد. در اين زمان نمايندگان پاپ بونيفيس هشتم (4) در حال مبارزه با جناح ضدمردمي، يعني جناحي بود كه در آن زمان از سياست هاي پاپ حمايت مي كرد. ائتلاف جناح خانوادگي دانته، يعني گلف ها و اشرافيت جاه طلب، دانته را بر آن داشت تا هم به پاپ و هم به اشرافيتي كه مردم از آن تنفر داشتند پشت كند و با فرقه بيانچي(5)، كه به قانون اساسي 1293 وفادار بود، هم پيمان شود. كساني نيز كه از ائتلاف پاپ ها و اشرافيت حمايت كردند، خود را تحت عنوان فرقه نري (6) متشكل كردند و فلورانس را به تسخير خود درآوردند. شك نيست كه دانته يكي از رهبران بيانچي بود، زيرا زماني كه فرقه نري، در سال 1302 قدرت را به دست گرفت، دانته نيز محكوم به كناره گيري از سمت خود شد. او نه تنها به تبعيد فرستاده شد، بلكه تهديد شد كه اگر يك بار ديگر پايش به فلورانس برسد او را در جا خواهند سوزاند.
از سال 1302 تا زمان مرگ دانته، يعني سال 1321، او در هيچ يك از مسائل مربوط به فلورانس دخالت نكرد. به نظر مي رسد كه پس از بازگشت به ورونا نيز تصميم گرفته بود براي هميشه از سياست كناره گيري كند. در سال 1308، يعني زماني كه هنري هفتم به امپراتوري برگزيده شد، دانته به يكي از پيروان متعصب و آتشين مزاج او تبديل شد. اما با اين حال، وارد سياست نشد؛ در عوض، مشغول نوشتن مهم ترين رساله سياسي خود به نام سلطنت(7) شد؛ رساله اي كه شالوده نظري آن احياي مفهوم امپراتوري است.
دكترين سياسي دانته تركيب كنجكاوانه و عجيب و غريبي است از انديشه هاي قرون وسطايي با ويژگي ها و ديدگاه هاي مدرن. شايد به همين دليل باشد كه برخي از محققين دوران مدرن دانته را يكي از حلقه هاي مهم اتصال ميان دوره سنت توماس آكويناس و، مثلاً تامس هابز (1697-1588 ميلادي) مي دانند كه يكي از ستون هاي اصلي تفكر مدرن به شمار مي آيد. دانته از آن جهت قرون وسطايي است كه آمرين را براي مقاصد خود تحمل كرده و از آن ها حمايت مي كند، و از آن جهت مدرن است كه انديشه هاي دنيوي و غيرديني را پيش بيني مي كند.
دانته نيز مانند بسياري از قرون وسطايي ها معتقد بود كه انسان سرنوشتي دوگانه دارد: شادي دنيوي و سعادت ابدي. او نيز، مانند سنت توماس آكويناس، بر اين عقيده بود كه شادي ابدي فقط با كمك نور و رحمت الهي ممكن است. عقل طبيعي ممكن است بتواند ما را به خدا نزديك كند، ولي نمي تواند خدا را همان گونه كه هست به ما نشان دهد. چنين عطيه اي فقط به همراهي و همدستي وحي ممكن است.
دانته در نظريه خود، بر ويژگي هاي ارگانيك جوامع انساني تأكيد مي كند. در اين مقايسه بيولوژيكي، او براي تقسيم كار و وابستگي متقابل انسان ها به يكديگر اهميت زيادي قائل مي شود. مگر نه اين است كه شست دست انسان براي منظوري، و كل دست براي منظوري ديگر خلق شده است؛ به همين دليل، هريك از اعضاي بدن انسان كاركرد ويژه اي دارد. نژاد انساني نيز مانند يك ارگانيسم بيولوژيكي است و هر فرد انساني داراي ظرفيت ويژه اي است كه او را قادر مي كند رابطه خود را با كل جامعه بشري درك كند.
به نظر مي رسد دانته اي كه برازنده آن بود تا به خاطر هدف و انگيزه همگاني به تبعيد فرستاده شود، به درك اين نكته رسيده بود كه اگر قرار است اعمال نژاد بشري به سرانجامي برسد، بايد عقلانيت انسان هاي بي شماري به كار افتد.عقلانيت يك انسان فقط زماني مي تواند به اوج خود برسد كه ظرفيت هاي ديگران نيز در راستاي اهداف كل تنظيم شود. به عبارت ديگر، رشد يك فرد به همان اندازه كه به تلاش خود او بستگي دارد به تلاش ديگران نيز وابسته است.
دانته معتقد است كه كمال معرفت و پرورش اراده و ميل انسان نيازمند صلح، هم براي فرد و هم براي جامعه اي است كه فرد به آن تعلق دارد. اگر فرد به واسطه تضادهاي دروني و شخصي از مسير جست و جوي خرد منحرف شود، فرايند دستيابي به هدفش خدشه دار خواهد شد.همچنان، اگر بشريت توسط جنگ ها و شورش ها پاره پاره شوند، نمي توانند در آن مسيري پيش روند كه دانته آن را راه و عمل الهي مي نامد.
از اين رو، زياد شگفت انگيز نيست كه صلح جهاني، براي شاعر فلورانسي، يكي از بالاترين ارزش هاي سياسي به شمار آيد. اين ارزش، براي دانته، تنها يك ارزش سياسي نيست زيرا اگر سعادت ابدي، تا حدودي، به رشد شخصيت وابسته است، و اگر بسط و توسعه ظرفيت هاي فردي در فقدان صلح خارجي غيرممكن مي نمايد، آن وقت صلح ديگر يك ارزش دنيوي و سياسي صرف نبوده بلكه خواست والايي براي سعادت ابدي نيز به شمار خواهد آمد.
اما چگونه اين هماهنگي فرد و نژاد بشري به دست مي آيد؟ براي پاسخ به اين پرسش، دانته از ارسطو كمك مي گيرد. در نظر دانته، ارسطو به روشني توضيح داده است كه اشياء مجزا از هم، براي يك هدف، در كنار هم قرار گرفته اند و يكي از آن ها بايد راهنمايي و رهبري ديگران را به عهده داشته باشد. از اين رو، هماهنگي افراد يك خانواده توسط فرماندهي پدر، و هماهنگي ميان افراد يك دهكده توسط سرپرست يا فرماندار دهكده به وجود مي آيد. تشكيلات بشري، به همان صورتي كه در ظاهر رشد كرده و پرتوافكن مي شود، نياز به همكاري را نيز در خود كشف مي كند. نظم و ترتيب مسلتزم اين توافق است كه برخي انسان ها به خاطر منافع كل جامعه، از برخي ديگر اطاعت كنند. اما كل جامعه نمي تواند چيزي كم تر از نژاد بشري باشد، چرا كه جست و جوي معرفت و رشد و توسعه اراده و ميل فرد، به شركت و مداخله همه انسان ها بستگي دارد.
به همين دليل، دانته نتيجه مي گيرد كه نژاد بشري بايد يك فرمانروا داشته باشد. اين فرمانروا حكومت سلطنتي جهانشمولي است كه نه تنها براي بهتر زيستن تك تك افراد بلكه براي بهتر زيستن كل جامعه بشري، يك امر اساسي به شمار مي آيد.
دانته پيش از آن كه به ويژگي هاي سلطنت جهانشمول خود بپردازد، دلايل ديگري را براي تأسيس چنين سلطنتي مطرح مي كند. احتمالاً مي توان چنين اظهار داشت كه بسياري از دلايل او قرون وسطايي اند. مثلاً او اظهار مي كند كه خواست خداوند نه تنها آن است كه فرد فرد انسان ها همانند خود او باشند، بلكه مي خواهد نژاد انساني نيز همين همانندي را داشته باشد. اما ذات الوهيت واحد است. بنابراين، نژاد انساني، زماني كه نزديك ترين فاصله را با وحدت دارد، بيشترين شباهت را به خدا پيدا مي كند، و از اين رو، بيشترين توافق را با خواست الهي دارد. البته بايد اين نكته را در نظر داشت كه رسيدن به چنين وحدتي نيز تحت اراده و خواست خداوند صورت مي گيرد.
پس از پي ريزي شالوده هاي بشري و الهي صلح جهاني، و نشان دادن اين كه چنين صلحي ممكن نخواهد بود مگر در زير چتر سلطنت جهاني، دانته تلاش مي كند تا ما را متقاعد كند كه فرماندهي چنين وحدتي در دست روميان بوده و بايد باشد. بيشتر تجزيه و تحليل هاي دانته، از اين پس، به تفسيرهاي تاريخي او وابسته است كه براي يك محقق مدرن بسيار سطحي و پيش پا افتاده به نظر مي رسد. او مي گويد، همان طور كه وقايع شگفت انگيز و معجزه آساي رشد و توسعه امپراتوري روم نشان مي دهد، مردم روم فرمانروايي خود را بر ساير انسان ها به صورتي مشروع و قانوني به دست آورده بودند. به عقيده دانته، اين حقيقت كه مردم روم موفق و پيروز بودند دليل اين است كه آن ها براي فرماندهي جهان ساخته شده اند. اما او در مورد دلايل از هم پاشيدگي چنين امپراتوري عظيمي سخني به ميان نمي آورد. در حقيقت، اين بخش از تجزيه و تحليل دانته بسيار ساده لوحانه است، و پيروزي نظامي و خواست خداوند را دليل اين برتري مي داند. او حتي نمي خواهد اين پرسش را مطرح كند كه آيا شكست بعدي روميان دليل روي گرداندن خداوند از آن ها نيست؟ در اين مورد، ديدگاه تاريخي- سياسي دانته بسيار سطحي تر از، مثلاً، سنت آگوستين به نظر مي رسد.
در نوشته هاي دانته نشانه هاي بسياري وجود دارد كه وي هرگز نسبت به اين باور ترديد نكرده است كه مردم روم و امپراتوري هاي آن ها فرمانروايان مشروعي براي جهانيان اند. مثلاً، اين حقيقت كه ويرژيل، در كمدي الهي، راهنماي او در جهنم و برزخ بود نه تنها نشان دهنده پيوند و نزديكي شعرا به يكديگر است بلكه نشان از نوعي دلبستگي عرفاني به انديشه برتري روميان دارد. قرار دادن يوليوس سزار در طبقه اول دوزخ (8) ( مرز ميان دوزخ و بهشت )، به جاي قرار دادن او در طبقات پايين تر نيز نشان از آن دارد كه در نظر او بنيان گذار امپراتوري روم، از دوران پيش از مسيحيت، مردي عادل و پرهيزكار به شمار مي آمده است. از اين رو، « سِزار مسلح به چشماني شاهين مانند» از جهنم نجات يافته و در كنار مرداني چون افلاطون و سقراط قرار مي گيرد. البته در كنار آن ها انسان هاي عادل و پرهيزكار ديگري مثل ابن سينا و ابن رشد، از دوران بعد از ظهور مسيحيت نيز ديده مي شوند.(9)
از طرف ديگر، مخالفان بنيان گذار امپراتوري، مرداني مانند بروتوس و كاسيوس- كه در زمان خود قهرماناني به شمار مي آمدند كه براي حفظ آزادي و دفاع از آن در برابر مردي كه قصد استقرار حكومت مطلقه داشت سر برافراشته و به قيمت جان خود از آزادي دفاع كرده بودند- در پايين ترين بخش جهنم و در كنار يهودي اي اسخريوطي (10) يكي از حواريون عيسي كه او را خائنانه به فريسيان ( دشمنان يهودي عيسي ) و به قواي رومي تسليم كرد، قرارداده شده اند:
استاد گفت: « اين روحي كه به بدترين عذاب دوزخ گرفتار است يهوداي اسخريوطي است كه سر در كام شيطان و پاي در بيرون دارد. و از آن دوتاي ديگر كه سر در پايين دارند، آن كه از پوزه سياه شيطان فروآويخته بروتوس است. و ببين كه چگونه پيچ و تاب مي خورد و سخني نمي گويد. و آن ديگري كاسيوس است كه چنين ستبر مي نمايد.(11)
قضاوت هاي دانته فقط به شخصيت هاي سياسي كه وي جايگاه شان را در جهنم يا مرز ميان جهنم و بهشت قرارداده، محدود نمي شود. وي جاي فرمانروايان ديگري را نيز، از قلمرو كليسا، در جاي جاي دوزخ و برزخ شناسايي مي كند: جايگاه بونيفيس هشتم ( كه در زمان سفر دانته به دوزخ هنوز زنده بود) در گودال سوم از طبقه هشتم دوزخ، يعني در جايي قرار دارد كه خاص كساني است كه مرتكب خريد و فروش اموال و مناصب كليسا شده اند(12)؛جاي فيليپ چهارم، كه يكي از مخالفان بونيفيس هشتم بود، با وجودي كه به خاطر رفتار بدش با نماينده مسيح محكوم شده بود، در قسمتي از برزخ است كه خاص طمع كاران است.(13)
در آسمان ششم بهشت، يعني فلك مشتري كه قلمرو ژوپيتر است، دانته مجدداً و استادانه تصوير نمادين سياسي ديگري را ترسيم مي كند كه همانا عقاب، يعني مظهر قدرت روم است. وي در اين آسمان ارواح سعادتمندي را مي بيند كه به هر سو در پروازند و با تركيب خود حروفي چون D,I و يا L پديد مي آورند. دانته از « پگازو » (14) كه افتخار و بقاي فناناپذير را نصيب ارواح مي كند، مي خواهد كه فروغ خود را بر او بتابد تا تصاوير آن ها را در ضمير خويش مجسم كند.
پنج بار هفت حرف صدادار و بي صدا به نظر آوردم، و كلمات را بدان سان كه برايم بيان شدند به خاطر سپردم. نخستين فعل و نام اين نوشته DILIGITE IUSTITIAM و آخرين آن ها QUI IUDICATIS TERRAM بود. آن گاه، اينان در حرف M از كلام پنجمين در كنار هم برجاي بماندند... و فروغ هايي دگر را ديدم كه بر بالاي M فرود آمدند و در آن جا بنشستند... از آن جا نيز بيش از هزار فروغ برجهيد، كه هريك به حسب طرز توزيع آن از طرف خورشيدي كه اين جمله را برمي افروزد كم و بيش بالا رفت؛ و چون هريك از آن ها بر جاي خود بايستادند، ديدم كه اين آتش سر و گردن عقابي را مجسم كرده بود... آن ارواح سعادتمند دگر كه در آغاز از پديد آوردن گل زنبقي بر روي M خرسند مي نمودند، با حركتي ملايم صورتي را كه ترسيم شده بود تكميل كردند.(15)
يكي از تفسيرهاي زيبايي كه از اين سرود دانته شده تفسير كارلواستاينر، دانته شناس معاصر ايتاليايي است كه با توجه به تفسيرهاي متعدد چندصد ساله گذشته، در اين باره نوشته شده است:
حرف آخر كلمه TERRAM، يعني حرف M، در عين حال حرف اول كلمه MONDO( دنيا) و نماينده دنياي بشري، يعني عامه مردمان است. ارواحي كه « به حسب مقامي كه خداوند براي آن ها معين كرده » در دو نوك بالاي اين M جاي گرفته اند، ارواح دادگستران و قاضيان عدالت پيشه اند كه بايد با اجراي عدالت، امنيت ملل و اقوام جهان را حفظ كنند. ارواحي كه بعداً به آن ها مي پيوندند و بر بالاي ايشان مي نشينند، نماينده زمامداران و فرمانروايان شريف هستند كه بي وجود آن ها و بي «بالانشيني» و حكم فرمايي ايشان، نظم جامعه محفوظ نمي ماند و به ناچار هرج و مرج پديد مي آيد. جايگزين شدن اين عده بر سر ارواح قضات دادگستر، نشان فرمانبري و اطاعتي است كه بايد اينان در برابر قوانين نشان دهند. زيرا كه اين زمامداران و پادشاهان مظهر اجراي قانونند و قاضيان و ساير كساني كه هر يك سمتي در اداره امور و در حفظ نظم اجتماع به عهده دارند، بايد بي غرضانه در مقابل قانون و مظاهر آن مطيع باشند؛ يعني با « حكومت » واقعي همكاري كنند. بدين ترتيب « گل زنبق » پديد مي آيد كه نشان آراستگي و زيبايي است كه از اين راه به جهان داده مي شود؛ و تا وقتي كه زمامداراني در اجتماعات وجود نداشته باشند، اين « گل» نيز به وجود نمي آيد. اين بدان معني است كه هيچ جامعه اي، بدون قوه قضائيه و بدون دستگاه حكومتي منظم، جامعه اي آراسته و قابل قبول به شمار نمي آيد، و طبعاً اسير هرج و مرج و بي عدالتي خواهد بود. مرحله بعد از اين، بروز تغييرات تازه اي در وضع گل زنبق براي تشكيل شكل « عقاب » است. چنان كه گفته شد، اين عقاب مظهر امپراتوري روم است، و معني اين تحول تازه اين است كه وجود جماعات جدا از هم كه هريك از آن ها دستگاه قضايي و حكومتي منظم داشته باشند، هرچند لازم است ولي كافي نيست. زيرا وجود كشورها و اقوام مستقل و متمدن ولي كوچك، در كنار هم، مايه اختلاف و اصطكاك مداوم منافع در ميان ايشان است، و لازم است كه همه اين ها تحت حكم فرمايي يك دستگاه بالاتر يعني دستگاه « امپراتوري » واحدي قرار گيرند كه جريان امور را با رعايت مصالح كلي امپراتوري به صورتي منظم و نه از روي مصالح خصوصي هريك از اين اجزاء اداره كند. اين همان نظريه كلي سياسي است كه دانته در كمدي الهي، و مخصوصاً در كتاب جداگانه خود به نام سلطنت به تفصيل موردبحث قرار داده و از آن سخت جانبداري كرده است. به طور خلاصه، مفهوم اين بند اين است كه براي حسن اداره جماعات بشري، وجود اين پادشاهان با آن كه لازم است اما كافي نيست و بايد كه خود اين پادشاهان تحت فرمان امپراتور واحدي باشند كه همان « امپراتوري جهاني روم » يعني ضامن صلح و وحدت بين المللي است.(16)
دانته، در طول بسط و توسعه تئوري و گرايش سياسي خود، تلاش زيادي مي كند تا نشان دهد كه آمريت امپراتور مستقيماً از سوي خداوند به او اعطا شده و كليسا مجاز به اعمال قدرت هاي دنيوي نيست.
پينوشتها:
1.Gulfs
2.Campaldino
3.Arezzo
4.Boniface VIII
5.Bianchi
6.Neri
7.De Monarchia
8.limbo
9.كمدي الهي، همان، جلد1، دوزخ، سرود چهارم.
Inferno,Canto IV,The Divine Comedy,Laurence Binyon,trans,New York:Viking Press,1947
10.Judas Iscariot
11.كمدي الهي، دوزخ، سرود سي و چهارم.
12.كمدي الهي، دوزخ، سرود نوزدهم.
13.كمدي الهي، برزخ، سرود بيستم.
14.پگازو ( Pegaso ) در ميتولوژي يونان اسب بالداري بود كه چون « تزئوس » پري شوم افسانه اي موسوم به « مدوزا » را كشت، از خون او به وجود آمد. رجوع شود به كمدي الهي، دوزخ، سرود نهم.
15.كمدي الهي، بهشت، سرود هجدهم.
16.ن.ك كمدي الهي: بهشت، ترجمه شجاع الدين شفا، چاپ هفتم، 1378، پانويس سرود هجدهم، صص 1382- 83.
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}