نويسنده: سيامک باقر چوکامي




 

 

هويت، مجموعه ويژگي هايي است که سبب تعريف احساس دروني شخص نسبت به خود مي شود، احساسي که سبب تفاوت او از ديگري مي گردد. گذشته از سطح فردي، هويت در سطوح بالاتر و عام تر به مفهوم هويت جمعي نيز مطرح است و منظور از آن حوزه اي از حيات اجتماعي است که فرد خود را با ضمير « ما » متعلق و منتسب بدان مي داند و در برابر آن احساس تعهد و تکليف مي کند. اين هويت هاي جمعي را مي توان در سطوحي به ترتيب از کوچک و خاص به بزرگ و عام چون خويشاوندي، هم طايفگي، هم محلي، هم روستايي، همزباني، همشهري، هم وطن، هم مذهب و همنوع بودن تقسيم بندي کرد. مهم ترين نوع از انواع هويت، هويت ملي است، زيرا در حوزه فرهنگ، اجتماع، سياست و حتي اقتصاد نقشي تعيين کننده دارد. اهميت مفهوم هويت ملي نسبت به ساير انواع هويت جمعي، در تأثير بسيار آن بر حوزه هاي متفاوت زندگي در هر نظام اجتماعي است؛ مثلاً هويت ملي در حوزه سياست، آرمان ها را تحقق مي بخشد و يا به قدرت حاکم مشروعيت مي دهد و بر ميزان نفوذ آن مي افزايد ( حاجياني، 1379، 196-197 ). با اين همه، مجموعه ويژگي هاي هويت شامل عناصر مادي و معنوي است. اگرچه عمده ترين عناصر و اصلي ترين گزاره هاي هويت ملي را مي توان در مؤلفه هاي اساسي زبان، نژاد، دين و مذهب، تاريخ مشترک، سرزمين مشترک، ميراث ها و نمادها و احساسات و علائق مشترک ملاحظه کرد، اما لاطم نيست هميشه و در همه زمان ها تمام اين عوامل وحدت بخش حضور داشته باشند.

جايگاه زبان

اگرچه برخي صاحب نظران، از زبان به عنوان محور و اساس شکل گيري فرهنگ ياد مي کنند اما هويت ملي امري يک بعدي نيست که بتوان آن را در زبان خلاصه کرد. با اين حال، از نظر محققان، زبان فارسي که زبان اول ايران است هرگز از سوي ساير گروه هاي زباني به نحو جدي مورد سؤال واقع نشده و آن را امري تحميلي نمي دانند ( کاتم، 1371، 28-29 ). گسترش و نفوذ زبان فارسي در کل فلات ايران يک انتخاب طبيعي براي اقوام ايراني بوده است. اين امر درباره ي آذري ها هم صادق است. البته قبل از رواج و شيوع زبان آذري در ايران، آذري ها در منطقه آذربايجان ( اعم از شرقي و غربي و استان فعلي اردبيل ) به لهجه هاي مختلف آريايي صحبت مي کردند و اقوام تازه وارد، به آن ها « تات » مي گفتند. زبان تاتي از بقاياي زبان قديم آذربايجان است و هنوز هم در اطراف خلخال ( روستاهاي اشکستان، اسبو، درو، کلور، شال، ديز کرين ليرد، طهارم، گيلوان، گهل و گندم آباد )، در طارم عليا، در اطراف رامنده، جنوب غربي قزوين، در تاکستان و اسفرورين و چال و خيارج، گويش هاي طالش در الله بخش محله و شاندرمن در جنوب تا طالش شوروي سابق و در شمال باکو در دهکده قوناخ کندي رايج است ( خاماچي، 1370، 35 ).
« مشکور » در تأليف خود يادآور شده است که: « مردم آذربايجان در دوره اسلامي زبان مخصوصي داشتند که نويسندگان بعد از اسلام از آن تعبير فهلوي آذري کرده اند، فهلوي معرب پهلوي است که به معني پارتي و اشکاني مي باشد. چون در اين نواحي مادها سکونت داشتند اين نوع پهلوي ( شمالي ) را مي توان مأخوذ از زبان مادري قديم که روزگار پادشاهان ماد در نيمه شمالي ايران رواج داشت، دانست. ماکوارت، خاورشناس معروف آلماني در کتاب ايرانشهر مي نويسد: « اصلاً زبان حقيقي پهلوي، زبان آذربايجاني است که زبان کتبي اشکانيان بوده است » ( به نقل از: مشکور، 1375، 181 ). به عنوان نمونه، همام تبريزي از شعراي معروف آذربايجاني و معاصر سعدي در غزليات خود دو ملمع دارد که در آن ها بعضي از ابيات را به زبان آذري سروده است. بخشي از آن عبارت است از:
خداوندا هنوزم هست اميد
بده کام دل اميدواران
همام از نوبهار و سبزه و گل
نمي يابد صفاي روي ياران
وهار و ول و ديم يار خوش بي
اوي ياران مه ول بي مه وهاران
اين بيت آخر، فهلوي آذري است و معنايش اين چنين است:
بهار و گل با روي خوش است. بي ياران نه گل باشد و نه بهاران ( به نقل از: مشکور، 1375، 192 ).
از سوي ديگر، در خصوص رواج زبان ترکي در ايران مطالب زيادي از سوي پژوهشگران داخلي و خارجي، آذري زبان و غير آن نگاشته شده است. از جمله پرفسور پيتر گلدن (1)، روند ترکي شدن زبان در آذربايجان و اران را به سه مرحله، به ترتيب زير تقسيم مي کند:

اول

تأسيس دولت سلجوقي و مهاجرت قبايل اغوز به سرزمين آذربايجان و اران و آناتولي.

دوم

حمله مغولان که بيشتر سربازانشان را ترک زبانان آسياي مرکزي تشکيل مي دادند.

سوم

دوران صفوي که سبب مهاجرت قبيله هاي ترک زبان قزلباش از آناتولي به ايران شد. اين ديدگاه از سوي بسياري از روشنفکران آذري که درموقوفه دکتر محمود افشار همکاري دارند، مورد تأييد است که سلطه اقوام سلجوقي بر آذربايجان باعث کم رنگ شدن زبان فارسي در آن خطه از ايران شد ( به نقل از: مرشد زاده، 1379، 156 ). کسوري نيز که خود آذري است، در نخستين اثر مهم خود يعني آذري يا زبان باستان آذربايگان ثابت مي کند که زبان ترکي در آذربايجان عارضي بوده و پيش از آن مردم آذربايجان به زبان آذري سخن مي گفتند و آذري، زبان اصيل آريايي است. وي سپس مي نويسد که ترکي به آذربايجاني از زمان سلجوقيان و از راه کوچ ايل هاي ترک بوده و در مدت پيش از آن اگر در تاريخ نشاني از بودن ترکان در آذربايجان پيدا کنيم، بي گمان جز دسته اندکي نبوده اند که پس از زماني از ميان رفته اند ( به نقل از: ذکاء، 2536، 326 ).
با اين همه، زبان آذري را مادي بدانيم يا غير آن، زبان علمي و ادبي رايج در اين خطه همواره فارسي بوده است؛ ادبا و شعراي فارسي گوي آذربايجان و قوم آذري در طول تاريخ نقش عمده اي در پيشبرد و غني ساختن زبان فارسي به عنوان زبان ملي کشور داشته اند.
ادبا و شعراي آذري همچون نظامي گنجوي، شاعر قرن ششم هجري، خاقاني شرواني از بزرگ ترين شاعران و قصيده پردازان زبان فارسي در قرن ششم هجري، قطران تبريزي از مشاهير شاعران ايران در قرن پنجم هجري، اوحدي مراغه اي شاعر نامدار ايراني دوره ايلخاني و شهريار زبان گوياي آذربايجان و بسياري از شعراي ديگر، ادبيات مکتوب ماندگاري را به عرصه ادب و هنر ملي ايران عرضه کرده اند. اين مطلب که شهريار و ديگر شعراي آذري بيشترين اشعار خود را به زبان فارسي سروده اند، علاقه ي ذاتي آن ها را به زبان فارسي، به عنوان رمز هويت ملي ايرانيان، نمايان مي سازد. از سوي ديگر حتي زماني که سلسله هاي ترک زبان ( مثلاً غزنويان، سلجوقيان، آق قويونلوها و قره قويونلوها، صفويان و قاجارها ) بر ايران حکومت کرده اند، زبان رسمي درباري آن هم فارسي بوده است. سلاطين سلجوقي با آنکه ترک زبان بودند ولي در ترويج زبان و ادب فارسي سعي بليغ نمودند و زبان فارسي را زبان ديوان و دولت در ايران و حتي آسياي صغير قرار دادند ( خاماچي، 1370، 34 ).
نکته ي ديگر اينکه زبان ترکي و فارسي نيز در طول قرن ها، به دليل همزيستي، هم جواري، زمامداري و مراودات مستمر با يکديگر کلمات بسياري را از هم گرفته اند. به گفته کاشغري يکي از مشخصات لهجه ي اوغوز ( که زبان سلجوقيان بود ) اين است که کلمات پارسي در آن بيشتر وارد شده است. اين به دليل همسايگي و مراوده ي بسيار اوغوزها با ايراني ها بود. ترکان اوغوز بسياري از کلمات ترکي را به فراموشي سپرده و معادل پارسي آن را به کار مي بردند. کاشغري براي نشان دادن اين نزديکي ميان ترکي و فارسي يک ضرب المثل معروف و معني دار آورده است: « باش سيز بورک اولمازتات سيز تورک اولماز ». ( سر بي کلاه نمي شود ترک بدون فارس نمي شود ).
همچنين از آنجايي که در بيشتر اوقات امور نظامي و لشکري در دست اميران ترک تبار بوده است، به همين دليل در حوزه نظامي بيش از ساير حوزه ها با وفور اصطلاحات ترکي مواجه هستيم، اصطلاحاتي نظير قشون، اردو، قنداق، ماشه، گلنگدن، فشنگ و حتي بيشتر درجات نظامي ( قبل از دوره رضاخان ) نيز نام ترکي داشتند، مثل يوزباشي، مين باشي، گزمه، داروغه و ...
در مکالمات روزمره مردم بيشتر نقاط ايران نيز، درهم تنيدگي واژگان ترکي و فارسي قابل مشاهده است. نگاهي به کتاب لغتنامه دهخدا مؤيد اين نکته است. به عنوان نمونه:
1. آبجي ( از ترکي، اسم مرکب ) ( از ترکي - آغاباجي، مرکب از: آغا = سيد و سيده + باجي = خواهر ) در تداول خانگي، خواهر.
2. اتابک، مرکب از دو کلمه ي ترکي اتا به معني پدر و بک شايد مخفف بيوک به معني بزرگ يا پدربزرگ؛ براي نامگذاري پسران کاربرد دارد. در گذشته يک منسب حکومتي و لقب بسياري از صدراعظم ها بوده است.
3. اطاق، لفظ مذکور ترکي را با ت ( اتاق ) و با طا ( اطاق ) هم مي نويسد. در اصل زبان فارسي خانه را سرا و اطاق را خانه مي گفتند.
4. اتراق، به معناي توقف چند روزه در سفر.
5. اجاق به معناي ديگدان، ديگ پايه، آتشدان، دودمان، خاندان، آل و دوده.
6. ساوالان به معني پيام گير و گيرنده ي پيام. نام کوهي است که در آن پيام خداوندي بر زرتشت نازل شده و از آن زمان اين کوه به ساوالان مشهور شده است. سبلان تحريف شده ي ساوالان مي باشد.
7. قات = گات به معني فصل، بخش.
8. أرشاک = اشکان، به معني پهلوان و قهرمان و سردار بلند بالا ( أرشاخ ).
9. هاميتان، هاميدان = همدان، به معني از تمامي ايل ها و طايفه ها.
10. خه له ج يا قه له چ، در اصل قال آج يا قال آچ بوده است. نام قومي ترک زبان است و نسبت آنان به سومرها و به احتمال زياد ايلام هاي ترک تبار و التصاقي زبان مي رسد و چون محيط زيست آنان در برهه اي از زمان خوزستان کنوني و سواحل شمالي درياي جنوبي آن بوده، از اين رو نام خود را به درياي جنوبي سرزمين خود دارند و اين نام به مرور زمان تبديل به خليج شده و بعدها به سبب سکونت اقوام فارس زبان به نام خليج فارس مشهور شده است.
11. آناهيت = آناهيد، به معني مادر قوم هيت.
12. بيلگه ميش = گيلگميش، به معني داننده ي همه چيز، صيغه مبالغه است و مفهوم اسم مفعول را مي رساند.
13. گئن أرأل = ژنرال، جنرال، به معني قهرمان و فرمانده بخشنده و گشاده دست.
14. ته پير = دبير، به معني کاتب و نويسنده، در بين سومريان به نويسنده ي الواح سومري که ميخ ها را روي لوح هاي گلي فشار مي داده است، ته پير گفته مي شده است.
15. ته پيريستان = طبرستان ( مازندران کنوني ). اين سرزمين محل زندگي طايفه ي ته پير بود و آنان شاخه اي از ترکان ماد بوده اند و نام طايفه ي خود را به سرزمين محل سکونت خود داده بودند. افراد اين طايفه در نوشتن خط ميخي مهارت کافي داشتند.
16. يونان و يونانلار = يونان و يونانيان. ترکان به اين مردم که در تراشيدن سنگ ها و ساختن مجسمه هاي سنگي استاد بودند، يونانلار ( تراشنده ها ) و سرزمينشان را يونانيستان مي گفته اند.
17. آهئوارامزدا، آهوراميزدا = اهورامزدا.
18. آويسته ک = ائوايسته ک = آويستاک = آويستا = اوستا، به معني دوست داشتن و محبت ورزيدن به ايل و طايفه و قبيله و حفظ ارتباط و علاقه با اهل و عيال.
19. دئنه، دئينه، دئيين = دين، علاقه مندان دين زرتشتي براي اينکه کتاب آويستا ( اوستا ) زياد خوانده شود، خطاب به خواننده اوستا مي گفتند دئنه، دئيين يعني بگو، بخوان، باز هم بخوان و به مرور همين کلمات به فرم دين تلفظ شد و مفهوم دين و آيين را به خود گرفت. لازم به قيد است که زرتشت و پيروانش خيلي پيش از آمدن آرياها به ايران ( نزديک به نهصد سال پيش از آمدن آريايي ها به ايران کنوني ) در آذربايجان مي زيسته اند.
20. دوپ، توپ - توپ، در زبان ترکي سومري به واحدي از نوشتار يعني به هر لوح يک دوپ گفته مي شود و در ترکي آذربايجان امروزي به واحد صد متري از پارچه و قماش توپ مي گوييم و در فارسي توپ گفته مي شود.
لذا امروزه اغلب دانشمندان شرق شناس مغرب زمين نيز براي کلمه ترک مفهومي فرهنگي قائلند و به کساني ترک گفته مي شود که زبان ماردي شان ترکي و فرهنگ ترکي داشته باشند. بر اين اساس، زبان ترکي مردم آذربايجان هيچ گونه مغايرتي با مليت ايراني ندارد ( خاماچي، 1370، 34 ). اين موضوع را مولانا جلال الدين محمد بلخي عارف و شاعر بزرگ ايراني به خوبي ترسيم نموده است:
همزباني خويشي و پيوندي است
مرد با نامحرمان چون بندي است
اي بسا هندو و ترک همزبان
اي بسا دو ترک چون بيگانگان
پس زبان محرمي خود ديگر است
همدلي از همزباني خوش تر است
شهريار « شاعر ملي » ايران در مصاحبه اي مي گويد: « لهجه ترکي ما با ساير لهجه هاي زبان ترکي متفاوت است. من سعي مي کنم به لهجه تبريز بنويسم. برخي لغات ترکي هستند که... ترک هاي ايران آن را نمي دانند... تا حدي که برايم مقدور است از اين لغات استفاده نمي کنم. » وي اين مصاحبه را چنين پايان مي دهد: « ترکيب، فارسي، عربي هيچ يک به تنهايي نمي توانند وجود داشته باشند. زبان ها همه بر يکديگر وابسته اند و هر يک به نحوي نقصي دارند... مهم اين است که نبايد تعصب داشت » ( به نقل از: عليزاده، 1379، 194-196 ).

دين و مذهب

در مطالعه ي هويت ملي ايراني، هرگز نمي توان از نقش دين و مذهب غافل بود و بايد آن را به عنوان عامل مهم « همبستگي اجتماعي » و در نتيجه « هويت جامعه ايراني » و به عبارتي « هويت ملي » به شمار آورد. دين از دوران هخامنشي تاکنون همواره داراي نقش وحدت بخش و يکي از مؤثرترين عوامل وفاق اجتماعي بوده است. بدون اينکه تأثير عوامل ديگر در هويت ملي را ناديده بگيريم، در ايران، دين اسلام و مذهب شيعه يکي از مهم ترين ارکان هويت ملي بوده است. بسياري از پژوهشگران خارجي بر اهميت عامل مذهب در جامعه ي ايراني تأکيد دارند؛ از جمله گراهام فولر بر اين باور است که اگر در جامعه ايراني قبل از اسلام، مذهب زرتشت يک نيروي مهم در ايجاد همبستگي ملي بوده است، بعد از اسلام نيز مذهب تشيع از عوامل بسيار قوي در ايجاد هويت ملي بوده و هويت ايراني با آيين تشيع پيوندي جدايي ناپذير پيدا کرده است ( فولر، 1373، 43 ).
در همين راستا، آذربايجان، مهد آيين زرتشت تا قبل از اسلام و پس از آن نيز پايگاه مهم مذهب شيعه اثني عشري بوده است. به همين جهت رشته هايي که آذربايجان را به ايران پيوند داده اند، هميشه قوي تر از نيروهايي بوده اند که بر ضد وحدت ملي عمل مي کرده اند. مسلماً مذهب تشيع يکي از عوامل مهم در اين عرصه بوده است. در واقع تعلق خاطر آذربايجاني ها به بقيه مناطق ايران بيش از هر چيزي، ريشه در پايبندي عميق آن ها به مذهب شيعه دارد. برخي نويسندگان نيز عدم علاقه رضاشاه به آذربايجاني ها، که در دوره حکومت او به نحو مشخصي تحت فشار و تضييق بوده اند را در تعلق خاطر عميق آن ها به مذهب تشيع دانسته اند ( گودرزي، 1384، 1385-1385 ).
عشق و علايق آذري ها به تشيع و ائمه اطهار (ع) آن چنان عميق و ريشه دار است که جلوه هاي آن را مي توان در ايام عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين (ع) مشاهده کرد. همچنين اين تعلق خاطر همواره تأثيري قاطع و انکارناپذير در پايبندي و وفاداري واقعي آن ها به کشورشان داشته و يک نيروي انسجام بخش قوي تلقي شده است. در همين زمينه آذربايجاني ها علماي بزرگ و مشهور ديني مانند عالمي رباني، افقه الفقهاي زمان شيخ احمد بن محمد اردبيلي مشهور به مقدس اردبيلي، سيد محمد حسين طباطبايي معروف به علامه طباطبايي مؤلف تفسير الميزان، فقيه و از فلاسفه و مفسران نامدار جهان اسلام، آيت الله سيد علي قاضي معروف به علامه قاضي، آيت الله العظمي سيد شهاب الدين مرعشي نجفي، فقيه و مرجع تقليد شيعه، آيت الله العظمي خويي، مرجع بزرگ تقليد تشيع و سايرين که هر کدام از نوادر حوزه هاي علميه بودند را به عالم تشيع تقديم کرده که در نشر و اشاعه مذهب تشيع بيشتري تلاش ها را داشتند.

نژاد

گروه هاي قومي ساکن در ايران که از سابقه بسيار ديرينه اي برخوردار هستند، داراي نژاد نسبتاً واحدي مي باشند. « ايراني بودن » صفت همه آحاد و گروه هاي قومي ايران است و هر فرد ايراني در هر قومي خود را در درون نژاد ايراني تعريف مي کند. اين موضوع در خصوص آذري زبان هاي ايران نيز صادق است. اگر چه بحث هايي در خصوص ريشه هاي نژادي آن ها از سوي برخي از نويسندگان صورت مي گيرد اما عملاً هيچ آذري اي نيست که خود را ايراني نداند. مشکور از قول زلوتارغ مورخ مي نويسد: « که ترک هاي ايران شعبه اي از نژاد ترکمن و يا تاتار هستند. تاتارهاي آذربايجاني اگر چه به زبان ترکي تکلم مي کنند از هر حيث ايراني مي باشند » ( به نقل از: مشکور، 1375، 228 ).
با توجه به مطالعات باستان شناسي، سابقه سکونت در اين نقطه از ايران زمين به هزاره نهم قبل از ميلاد باز مي گردد. در هزاره هاي دوم و سوم قبل از ميلاد حکومت هايي در اين سرزمين شکل گرفت که هنوز آثاري از آن ها در تپه هاي باستاني وجود دارد. بعدها با ورود اقوام آريايي و اختلاط آن ها، اين نژادها در هم آميختند. پس از اسلام نيز اقوام ديگري از جمله ترکان و مغولان در اين سرزمين سکنا گزيدند و با مردمان آن درآميختند.
شهريار، شاعر ملي ايران با اشاره به اينکه آذربايجان خاستگاه زرتشت پيامبر است، مردم اين ديار را از نژاد آريا مي داند و نسبت به اشاعه سخنان تفرقه انگيز که بوي تهديد و تجزيه از آن ها به مشام مي آيد، هشدار مي دهد و خطاب به آذربايجان مي گويد:
تو همايون مهد زرتشتي و فرزندان تو
پور ايرانند و پاک آيين نژاد آريان
اختلاف لهجه مليت نزايد بهر کس
ملتي با يک زبان کمتر به ياد آرد زمان
گر بدين منطق تو را گفتند ايراني نه اي
صبح را خوانند شام و آسمان را ريسمان
مادر ايران ندارد چون تو فرزندي دلير
روز سختي، چشم اميد از تو دارد همچنان
بي کس است ايران به حرف ناکسان از ره مرو
جان به قربان تو اي جانانه آذربايجان
( شهريار، 1373، ج1، 352 )
وي قطعه شعر فوق را « جوش خون ايرانيت » خويش مي داند و مي گويد:
اين قصيدت را که جوش خون ايرانيت است
گوهر افشان خواستم در پاي ايران جوان
شهريارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ايران جوان مهد امان
( همان، ج1، 365 )
شهريار، شاعر ملي در قطعه سعر بلند « فردوسي » که در بخش « مکتب شهريار » ديوانش درج شده، با بيان اينکه ايران « کشور يادهاي يک قوم اصيل » مي باشد، عظمت تاريخي اين سرزمين را يادآور شده مي گويد:
در قعر هزار ساله غار قرون
از کشور يادهاي يک قوم اصيل
کآنجا غرق غرور قوميت اوست
يک منظره شکوهمندي خفته است
يک دورنماي دلفروز تاريخ
ايران قديم!
( همان، ج3، 1115 ).
با اين حال، نکته حائز اهميت اين است که عنصر نژاد به عنوان يک عنصر هويت بخش اهميت سابق خود را از دست داده و فراتر يا فروتر بودن يک نژاد خاص ديگر معناي چنداني ندارد چرات که اعتقاد عمومي بر اين است که با گذشت زمان بسيار طولاني از بدو پيدايش انسان تاکنون، نژادهاي مختلف انساني در نتيجه عوامل گوناگون نظير جنگ و اشغال يک سرزمين، مهاجرت ها و ... درهم آميخته شده و بحث از نژاد و يا نژادهاي خالص چندان نمي تواند عامل مجزابخشي براي گروه هاي انساني باشد ( سخاوتي فر، 1386، 29 ).

تعلق سرزميني

برخي انديشمندان، وجود يک سرزمين مشترک را عامل اصلي همبستگي ميان افراد يک ملت مي دانند؛ زيرا مردمي که در يک سرزمين زندگي مي کنند، خواه ناخواه با يکديگر همبستگي فرهنگي و تاريخي پيدا مي کنند ( به نقل از: لک، 1384، 77 ). از اين نظر، محيط جغرافيايي تبلور فيزيکي، عيني، ملموس و مشهود هويت ملي است. براي شکل گيري هويت واحد ملي، تعيين محدوده و قلمرو يک سرزمين مشخص ضرورت تام دارد. هويت از ديدگاه جغرافيايي عبارت است از: نگرش مثبت به آب و خاک. به جهت اينکه « ما » ساکن يک کشور و يک سرزمين معين هستيم و از جايگاه مشخصي در نظام هستي برخورداريم. دلبستگي و تعلق خاطر به سرزمين مادري که با مرزهاي معين مشخص مي گردد به شکل هاي مختلف نمايان مي گردد، مثلاً آمادگي براي دفاع از سرزمين و ميهن در زمان بروز خطر، احساس افتخار و عزت به سرزمين محل سکونت از نشانه هاي تعلق خاطر به محيط جغرافيايي خويش است و نقش مهمي در کسب هويت ملي ايفا مي کند. از سوي ديگر محيط جغرافيايي با شرايط طبيعي حاکم بر خصوصيات و خصلت هاي شخصيتي خاصي در افراد ايجاد مي کند که سبب تمايز آن ها با افراد ديگر در نقاط مختلف مي گردد.
از نظر جغرافياي تاريخي، مردم ايران از ديرباز در سرزميني که « فلات ايران » ناميده مي شود، اسکان يافته و ملت ايران را شکل داده اند. فلات ايران از روزگاران کهن جايگاه سکونت اقوام گوناگون با موقعيت هاي تقريباً همانند بوده است. با اين وصف ايران براي ايرانيان تنها نام يک سرزمين نيست؛ بلکه نام انديشه، تاريخ و فرهنگ انسان هايي است که به اين سرزمين تعلق خاطر دارند.
مناطق آذربايجان که مهم ترين تجمع آذري ها را تشکيل مي دهد، هميشه جزو جدايي ناپذير ايران بوده و به دليل اهميت سياسي، اقتصادي، فرهنگي و در برخي مقاطع نظامي، پيوندهاي سرزميني و جغرافياي استوار و محکمي با کشور داشته اند. اين پيوند عميق که ازيک تداوم تاريخي چند هزار ساله حکايت دارد، به خوبي در روان مردم آذربايجان حک شده است و نه تنها خود را جدا از ايران نمي دانند بلکه ايرانياني اصيل مي دانند. اين آگاهي تاريخي همواره نقش مهم و انکارناپذير در تضعيف عوامل تفرقه انداز ايفا مي کند ( گودرزي، 1384، 78 ).
از سوي ديگر ميراث تاريخي برجاي مانده از دوره هاي گذشته در مناطق مختلف آذربايجان بيانگر تعلق سرزميني آذري ها مي باشد. به عنوان نمونه برخي از اين آثار عبارتند از:
تي بورتون برون (2) نماينده مکتب انگليسي باستان شناسي، در کاوش هاي خود در گوي تپه در نزديکي درياچه اروميه آذربايجان غربي که در سال 1948 انجام گرفته است، روي گوي تپه هشت شکاف باز کرد که هيچ کدام از آن ها به زمين بکر نرسيد. با وجود اين براي نخستين بار آشکار شد که در آذربايجان طبقات از نظر آثار تمدني که در آن بوده به گونه اي منظم روي هم قرار گرفته است؛ بورتون برون طبقه پنجم ( در قرون گذشته ) را در گوي تپه بدين ترتيب شرح مي دهد: « قبرهاي اين طبقه متعلق به دو هزار سال پيش از ميلاد بود و در آن ها جمجمه هاي نوع شمالي ديده مي شد ». او اين طور نظر داده که اين قبرها از آن نخستين آريايي هايي بوده اند که از راه فلات ايران به آذربايجان وارد شده اند. آن ها روي قبرها تخته سنگ هايي قرار داده بودند ( به نقل از: لوئي واندنبرگ، 1345، 116 ).
يکي ديگر از نشانه هاي تعلق سرزميني را مي توان در اشعار و حماسه سرايي هاي آذري ها جستجو کرد. از جمله نظامي گنجوي، شاعر قرن ششم هجري يکي از شعراي معروف آذربايجان است که با اشعار خود تعلق سرزميني اقوام ايراني را به نمايش مي گذارد:
همه عالم تن است و ايران دل
نيست گوينده زين قياس خجل
چون که ايران دل زمين باشد
دل زتن به بود، يقين باشد
( به نقل از: گودرزي، 1384، 99 )
در دوران معاصر احساسات ميهن دوستي را مي توان در اشعار استاد شهريار به معناي کامل آن ملاحظه کرد. ديوان وي منبع مهم و قابل توجهي براي بازتاب عاطفه هاي ميهني اوست. شهريار در جاي جاي آثارش از مام ميهن ياد مي کند و مقام ايران را گرامي مي دارد. بخش قابل توجهي از سروده هاي شهريار، مربوط به آن دسته اشعاري است که در آن ها، عواطف ميهني و دلدادگي شاعر به ساحت مام ميهن متجلي شده است. وطن شاعر ( ايران ) در شعر او از جايگاه والايي برخوردار است و اگرچه گستره ادبيات سلطان غزل معاصر به آستانه اين وطن به ساليان دوره حاکميت هخامنشيان و کوروش باز مي گردد، منتها به خوبي پيداست که علاقه و شيفتگي او به ايران پس از اسلام، بسيار معشوقانه مي باشد. به عبارتي، گاهي گذشته هاي بسيار دور توجه شاعر را به خويش مي خواند و او را مفتون عظمت و شکوه دوران باستان مي سازد، اما با يادآوري اينکه مردم ايران با آغوش باز دين اسلام را پذيرفتند، بر ايراني و مسلمان بودن خويش مي بالد.
شهريار در پاسخ به دعوت يکي از دوستانش که او را براي اقامت در اروپا دعوت مي کند، ضمن رد دعوت او، زبان به نصيحت گشوده مي گويد:
جان من بازآ به جاي خود که جانان پيش ماست
مدعي آرايش تن مي کند، جان پيش ماست
با چراغ علم راه بت پرستان مي روند
کعبه چشم انداز ما و راه ايمان پيش ماست
آفتاب حکمت از مشرق به مغرب مي رود
چشمه زاينده اشراق و عرفان پيش ماست
( شهريار، 1373، ج1، 293 ).
شاعر آذري زبان معاصر، در يکي ديگر از قصايد خود با عنوان « اتمام حجت »، ضمن يادآوري لزوم حفظ وحدت ملي ايران، خاطرنشان مي سازد که جاودانگي کشور، در طول سده هاي پيشين مديون حفظ معنويت و اتحاد بوده است:
دست به اتحاد برآريد و عدل و داد
با دست اتحاد توان داد عدل و داد
ايران به معنويت جاويد زنده بود
اين زنده مرده است که آن مرده زنده باد
( همان، ج2، 981 ).
وي در جايي ديگر ضمن پافشاري بر اينکه پيکار و جانبازي در راه ميهن، به آغوش کشيدن عروس فتح الله ولو در حال شهادت به دنبال دارد، اظهار مي کند که چنانچه دشمن خون شاعر را بر مين بريزد، کلمه « ايران » نقش خواهد بست:
خوشا پيکار جانبازان ميهن
در آغوش عروس فتح، ميران
گرم خون ريخت دشمن، شهريارا
به خون داني چه بندم نقش، ايران
( همان، ج1، 347 )
بسياري از اشارات شهريار به ايران مربوط به آن بخش از شعرهاي اوست که به طور مستقيم يا غير مستقيم، سخن در تکريم و اعزاز آذربايجان - که به نظر شاعر عضو جداناشدني ايران است - مي باشد. آذربايجان در انديشه شهريار، سر ايران است، به همين دليل، هر موقع هجومي از جانب دشمن کشور را تهديد کند، اين آذربايجان ( سر پيکر ) است که بايد بيش و پيش از همه خود را آماده دفاع و فداکار کند ( همان، ج1، 351 )
استاد شهريار، فردوسي را پيکره غرور مليت ايراني و موجب غرور قوميت ما مي داند و او را فرمانده جنگ هاي فرهنگي ايران زمين معرفي مي کند:
توفنده از او حميت و احساسات
داننده راز انفجار کلمات
افتاده به روي نقشه هاي جنگي
فرمانده جنگ هاي فرهنگي ماست
خلاق غرور قوميت ما
او شاعر ايدئال ما فردوسي است
( همان، ج3، 1116 ).
يکي ديگر از فرازهاي تعلق سرزميني شهريار را مي توان در قطعه ديگري که با عنوان « مهمان شهريور » سروده، به بيرون رفتن قواي اشغالگر شوروي از خاک ايران در سال 1325 اشاره کرد که از خروج « مهمان ناخوانده » شادماني مي نمايد:
خوان به يغما برده آن ناخوانده مهمان مي رود
آن نمک نشناس بشکسته نمکدان مي رود
از حريم بوستان باد خزاني بسته بار
يا سپاه اجنبي از خاک ايران مي رود
قحط و ناامني و بيماري و فقر آورده است
گو بماند زخم، باز از سينه پيکان مي رود.
( همان، ج1، 298 ).
در بررسي اشعار ميهني شهريار، اشعاري آذري او نبايد فراموش شود. اصولاً بخش مهمي از شعرهاي او که در مضامين اجتماعي و وطن سروده شده به زبان مادري اوست. از جمله: يکي از مهم ترين سروده هاي شهريار که اشارتي مستقيم به جدايي سرزمين هاي ايراني قفقاز دارد، قطعه شعري است که خطاب به محمد راحيم شاعر آذربايجاني سروده است:
ايگيت لر يوردو قفقازيم، سنه مندن سلام اولسون
سنين عشقيندن ايراندا، هنوز صبري تالان واردير
آنام تبريز منه گهوار ده سويلردي: ياوروم بيل!
سنين قالميش اوتايدا خال لي تئل لي بير خالان واردير
آزار دشمن الينده بير فليچ تک اورتاني کسدي
اونون اولادي وارسا بيل، سني ياده سالان واردير
( شهريار، 1375، 82 ).
ترجمه: اي سرزمين قهرمانان، قفقاز سلام بر تو! در عشق تو هنوز بسياري در ايران سرگردان و پريشان حالند. مادرم تبريز زماني که من در گهواره بودم، مي گفت: فرزندم، بدان که تو در آن سوي ارس خاله اي زيبارو داري... ارس چون شمشيري به دست دشمن، ميانه ي ما را بريد و از هم جدا کرد. اگر او نيز فرزنداني دارد، بداند که تو نيز در ياد مايي و فراموش نشده اي.
شهريار ضمن دعوت به بازگشت شاعران و هم وطنان آن سوي ارس براي آمدن به خاک وطن اين چنين در بيت ديگري مي گويد:
*****
وطندن ايري دوشن اولاديم قاييت وطنه
قاييت کي گوز يولا تيکميش آنا قايندي سنه
(همان، 90 )
ترجمه: اي فرزندي که از دامان مام ميهن دور افتاده اي، به زادگاهت باز گرد. باز گرد که مادر چشم به راهت نيز بازگشته است.
شهريار همچنين در يک موضع گيري بسيار آگاهانه، در پاسخ به عده اي نابخرد و شايد وطن فروش که شاعر بزرگ ايران را از پاسداشت هويت ملي اش برحذر مي داشتند، مي گويد:
دئدين آذر ائلي نين بير يارالي نيسگيلي يم من
نيسگيل اولسام دا گولوم بير ابدي سؤيگيلي يم من
ائل مني آتسادا اؤز گولشنيمين بولبولي يم من
ائليمين فارسيجادا درديني سؤيلر ديلي يم من
ابديت گولويم من
( همان، 72 )
ترجمه: گفتي که من حسرت زخم ديده مردم آذربايجانم. اگر حسرت هم باشم اي عزير، معشوق و عزير هم هستم. اگر حتي مردم مرا از خود برانند، من بلبل داستانسراي ايرانم. من شاعري هستم که به زبان فارسي نيز دردهاي جامعه ام را بازگو مي کنم. من گل ابدي هستم.

پي‌نوشت‌ها:

1- Peter B. golden.
2- T. Burton Brown.
منبع مقاله :
باقري چوکامي، سيامک؛ (1391)، قوم آذري، تهران: اميرکبير، چاپ اول