درسي از بوته ي گل سرخ
چند سال پيش از اين، بوته ي گل سرخ اهلي پرگُلي را ديدم که برکنار راه دور افتاده اي در پنسيلوانيا کاشته شده بود. چون چندي بعد از آن محل گذشتيم، نزديک آن بوته ديوار فروريخته ي زيرزميني را ديدم که از خزه و علف هاي هرزه پوشيده شده بود و تا حدود دوکيلومتر نزديک آن منطقه هيچ ساختماني ديده نمي شد. در عين آن که به اين احتمال ضعيف مي اندشيدم که تخم يا قطعه ساقه ي بوته گل سرخ را باد يا مرغ يا جانور ديگري به اين جا انتقال داده، از روي الهام دانستم که اين بوته را انساني نرديک خانه ي خود کاشته است. البته من آن شخص را نديده و مدرک تاريخي براي مراجعه در اختيار ند اشتم، ولي ناچار بودم اين نتيجه قطعي و غيرقابل ترديد را بپذيرم که بوته ي گل سرخ تنها به دست آدمي و دخالت او مي توانسته است در اين محل بيايد و به اين صورت باقي بماند.
ممکن است در نظر اول استفاده از اين گونه استنتاج را که مبتني بر مشابهت و قياس ( مقايسه ) است در ميدان علم محکوم کنيم، ولي به زودي با اين حقيقت روبه رو مي شويم که مدارک و براهيني که کهن ترين علم طبيعي، يعني نجوم، بر آن بنا شده از همين گونه است. ما هرگز نمي توانيم کهکشان ها و ستاره ها و سيارات را از مدار خود خارج کرده، تحت پژوهش خويش قرار دهيم. هرگز نمي توانيم اشعه کيهاني را از صحنه ي حوادث جهان دورکنيم. کيفيت فيزيکي دوپلر (3) ( تغيير عده ي امواج صوت يا نور برحسب فاصله ) ممکن است از اساس در فاصله هاي عظيم تحت تاثير قرارگيرد، و شتاب پيوسته ي سرعت در سحابي هاي بسيار دور ممکن است از سرعت نور در ماوراي « پرده ي کيهاني » بيشتر باشد و به اين ترتيب از ديدن ناحيه هاي دورتر جلوگيري کند، ولي ما نمي توانيم در اين عوامل دست ببريم و تغييري به آن ها بد هيم. مي توانيم اين اجرام را در فواصلي ببينيم، ولي از آزمايش کردن با آن ها محروم هستيم.
بنابراين، بايد به درجه احتمالي که در حالات مشابه در ميان کهکشان ها به دست آمده متوسل شويم، همان گونه که در مورد اجزاي بسيار خرد اتم نيز به قوانين عمومي مربوط به جرم و انرژي متوسل مي شويم و به آن عمل مي کنيم. با آن که مي توانيم به صورت واضحي ستاره ها و سحابي ها را ببينيم، و ماهيت حرکات ظاهري و حقيقي آن ها را تميز دهيم، تاکنون نتوانسته ايم هيچ يک از اجزاي سازنده ي اتم را رويت کنيم. با وجود اين، نخستين بمب اتمي که منفجر شد کاملاً مؤيد تفسير نظري ما از ساختمان و طرزکار اتم نامرئي بود. اين هر دو دسته موجودات ( کهکشان ها و اتم ها) را مي توان به صورتي که در عمل ظاهر مي شود تعريف و تحديدکرد، و وجود آن ها را به وسيله استدلال منطقي از معلومات تجربي استنتاج کرد.
البته جهان کيهاني ( مجموعه نمودهاي خارجي ) بايد قدرت ها و آثاري داشته باشد که به راستي با آنچه در تصرف ماست شباهت دارد. اين مي رساند که بايد نمونه ثابتي از آنچه ما « شخصيت » مي ناميم در چهارچوب کيهاني پيش بيني و آماده شده باشد. اين آمادگي به ضرورت نيازمند کمک متافيزيک ( غيرمادي، فوق طبيعي ) است تا بتواند زمينه معقولي براي هر مفهوم ثنوي ايجاد کند، چه روان شناسي سلوکي به خودي خود به نظر نمي رسد که بتواند چنين زمينه اي را آماده سازد.
من اغلب از شاگردان خود خواسته ام که فرمول شيميايي يک « انديشه » را براي من بنويسند و طول آن را به سانتي متر و وزن آن را به گرم و رنگ آن و شکل و بزرگي و فشار وکشش دروني آن و « ميدان » تاثير و جهت و سرعت حرکت آن را به من بگويند. آنان هرگز نمي توانند انديشه و فکر را با هيچ تعبير فيزيکي يا معادله يا فرمول بيان کنند. لغت نامه ي تازه اي بايد وارد کار شود که در آن تعبيرات وزن و طول و نظاير آن ها معاني خاصي را که در علم فيزيک داشته اند از دست بدهند.
اين مسئله اي نيست که تنها با « خنديدن به آن » برگزار شود، چه اگر جهان ثنوي ( يعني عبارت از دو قسمت يا عنصر ) نباشد، هرگز ممکن نيست مسئله ي « فکر » آدمي به صورت جدي مورد بحث قرار گيرد. اگر فکر و انديشه تنيجه ي تأثير و فشار وحداني ( يعني عبارت از يک عنصر ) بر روي گوهري صرفاً مادي باشد، آن وقت ما بايد خواستار توضيح کامل آن از راه اصلاحات فيزيکي صرف باشيم و اين کار هرگز صورت نگرفته است. اصول موضوعه ي عادي ذيمقراطيس (4) و هابز (5) يا روان شناسان سلوکي جديد، و همچنين مفروضات مقدماتي لايبنيتز (6) و برکلي (7) و هگل (8)، تنها فرضيه هاي نظري هستند که از لحاظ ارزش تجربي حتي فاقد پايه هاي آزمايشي لازم مي باشند. صحت هر فلسفه اي درباره ي طبيعت ممکن است و بايد مورد ترديد و اعتراض قرارگيرد، مگر اين که آن فلسفه بنيان معقولي بسازد که با همه گونه واقعيت ها و عوامل و ظواهر و عناصر در جهان طبيعي سروکار داشته باشد.
علم عبارت از معرفت آزموده شده است، ولي آن نيز در معرض اشتباه وگمراهي و بي دقتي آدمي است. تنها در حدود خود ارزندگي و صحت و قانونيت دارد. براي توضيح و پيشگويي کاملاً در حصار معلومات کمي محصور است. آغاز و انجام آن با احتمال است نه با يقين. نتايج آن، مخصوصاً در اندازه گيري و ارتباطات موجود ميان نمودهاي مختلف، تقريبي و در معرض « خطاي تقريب » است. محصول آن غير قطعي و موقتي است، و بسا مي شود که با به دست آمدن معلومات جديد تغيير پيدا مي کند. استنتاج هاي علمي پايان ندارد. مرد دانشمند مي گويد: « تا زمان حاضر واقعيات چنين و چنان است ».
علم از بديهيات و اصولي آغاز مي شود که اصولاً متکي بر واقعيت فيزيکي نيستند. به اين ترتيب، علم بنيان معرفت تنظيم يافته خود را بر روي شالوده هاي فلسفي مي گذارد. آخرين محک حقيقت و راستي در علم نيز، مانند فلسفه و مذهب، آزمايش شخصي است و داور نهايي نيز همان است. هر استنتاجي که يک عالم به دست آورده بايد چنان باشد که براي هر دانشمند ديگر خود را صحيح و معتبر نشان بدهد. با اين همه، ادراکات شخصي ما نسبت به نمودهاي طبيعي بسيار مشروط و نسبي است. اين محدوديت البته از ارزش تحقيقي و اثباتي و فضيلت نتايج علمي مي کاهد، ولي آن ها را در حصاري نگاه مي دارد. در نتيجه، علوم طبيعي
کاملاً ازتصرف کردن در مسائلي که از تجزيه و ترکيب کميتي تا حدي زياد برکنار و دورند عاجز و ناتوان مي مانند.
اين مسئله که « آيا خدايي هست؟ » در نظر اول از چنين مسائلي مي نمايد ،ولي اگر تا حدي ميان گوهرهاي مادي و روحاني ارتباط دو طرفه برقرار باشد، اين واقعيت به علوم طبيعي نيز بستگي پيدا مي کند. و چون چنين باشد هر روش و طريقه بحث که در علوم طبيعي رايج است، و از جمله طريقه ي استدلال قياسي نيز، بايد در مورد آن پذيرفته شود.
د لايلي در دست است که جريانات طبيعي و علم، با آن که نمي توانند وجود يا تأثير موجودات غيرمادي را کاملاً قبول يا رد کنند، احتمال وجود
واقعيت هايي را در ماوراي جهان مادي خالص نمي توانند سلب کنند. از راه، قياس با عامل ذي شعور موجود در خود ما که در جهاني آکنده از ارزش هاي عقلي کار مي کند، بايد اين را بپذيريم که فعاليت عقلي و عامل منظم کننده ي ذي شعوري در منحني به شکل ناقوس توزيع ( در مدارهاي الکترون ها )، « و دوره ي گردش آب » و « دوره ي گردش گازکربن »، درطبيعت، و کيفيت شگفت انگيز توليد مثل در زيست شناسي، و عمل حياتي نور در ذخيره کردن انرژي خورشيد درگياهان براي ادامه حيات موجودات زنده بر سطح زمين، و نظاير ان ها وجود دارد. (9) چگونه مي توانيم تصورکنيم که چنين اعمالي خود به خود و از راه تصادف ابتدايي و بدون وجود عامل ذي شعوري صورت گرفته باشد؟ چگونه ممکن است اين وحدت و کليت، عليت و تماميت ، هدفداري و ارتباط امور به يکديگر، بقاي حيات و تعادل، و دوره هايي پس از يکديگر براي جواب گفتن به نيازمندي هاي جهان پر از فعاليتي پيدا شده باشد، بي آن که عاملي در آن تاثير داشته باشد؟ چگونه ممکن است بدون وجود عقل نگاهبان خالق ذي شعوري که با عمل آفرينش خود و به ميانجيگري آن خود را نشان دهد اين حقايق کلي پيدا شده و به صورت معقولي در طبيعت مؤثر شده باشند؟
هيچ واقعيتي در اين جهان عجيب و پرتلاطم نيست که بتواند به صورتي وجود فعاليت خدايي بدون شرط را نفي و عدم آن را اثبات کند. برخلاف، هرگاه مانند دانشمندان دقيق، معلومات جهان طبيعي را، حتي از راه قياس، مورد تجزيه و ترکيب قرار دهيم، اين نمود توجه ما را جلب مي کند که کارهاي آن وجود ناديده را تنها از راه جست وجوي علمي نمي توان يافت و به آن ها رسيد، بلکه اثر او به صورت وجود آدمي خودنمايي مي کند. چه، علم در واقع « ناظرکار خدا است ».
پينوشتها:
1- Merritt Stanley Congdon
2-دکتر فلسفه و دکتر علوم از دانشگاه وبستر، استاد دانشگاه برتن، استاد سابق علوم اساسي درکالج ترينيتي، فلوريدا، عضو انجمن فيزيک امريکا و فرهنگستان قرون وسطاي آن کشور و بسياري از مجامع علمي ديگر، کارشناس در روان شناسي، فيزيک، فلسفه ي علم، و پژوهش درکتاب مقدس.
3- the Doppler effect.
4- Democritus .
5- Hobbes.
6- Leibniz.
7- Berkeley.
8- Hegel.
9- « أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يعْدِلُونَ ( نمل: 60 )؛ يعني: « کيست آن که آسمان ها و زمين را آفريد و از آسمان براي شما آبي فرستاد، پس بدان باغستاني خرم رويانديدم، شما را نرسد که درختش را برويانيد، ايا خدايي با خدا وجود دارد؟ بلکه ايشان قومي کجروند ».
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سيد مهدي امين، علي اکبر صبا، عبدالعلي کارنگ و علي اکبر مجتهدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}