دلايل و عواقب فروپاشي شوروي
مترجم: عليرضا ولي پور، مهناز رهبري
پس از کسب پيروزي هاي سياسي يلتسين و راديکال ها در انتخابات روسيه، در ماه ژوئن سال 1991، براي گورباچف براي حفظ مقام خود به عنوان شخصيت سياسي با نفوذ، يک شانس باقي مانده بود و آن انجام موفقيت آميز جريان اصلاحات در اتحاد جماهير شوروي و انعقاد توافق نامه اي جديد در مورد اتحاد بين جمهوري ها بود. طرح اين توافق نامه در نيمه ي دوم ماه ژوئن تدوين و منتشر شده بود. در اين توافق نامه کلمه ي اختصاري (cccp) به صورت عنوان جديد، يعني اتحاد جماهير متحد داراي حاکميت ( به جاي عنوان قبلي اتحاد سوسياليستي ) بيان شده بود و از نظر ماهيتي، حقوق جمهوري ها گسترش يافته بود؛ اما حتي تمهيدات جديد و اختصاص اختيارات مشابه بين جمهوري ها و مرکز، يلتسين و راديکال هاي روسيه را که خواهان تمامي امتيازات جديد براي روسيه بودند، راضي نکرد و گورباچف که هر بار وابستگي سياسي اش را از يلتسين اعلام مي کرد، خواسته هاي راديکال ها را مي پذيرفت. آخرين امتياز به يلتسين قبل از امضاي توافق نامه اتحاد جديد در اواخر ژوئيه داده شد، هنگامي که رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي خواسته ي رهبر روسيه، را در مورد برقراري سيستم تک مجرايي وضع ماليات به منظور انتقال در صدي ثابت از درآمدهاي جمهوري ها به مرکز را پذيرفت ( آرگومنتي اي فاکتي، 1991، شماره 30).
گسترش وقايع دال بر اين نکته بود که رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي قادر نبود در برابر خواسته هاي يلتسين حتي در رابطه با يکي از مسائل اصولي سياسي ايستادگي و رويارويي کند. يکي از اقدامات اصلي يلتسين که رهبر اتحاد جماهير شوروي جرأت اعتراف آن را به خود نمي داد، دستور رئيس جمهور روسيه در مورد لغو حزبي بودن بود، که در بيستم ماه ژوئيه منتشر و فاش شد. دستوري که در مورد « متوقف شدن فعاليت تشکيلات سازمان دهي شده ي احزاب سياسي و جنبش هاي مردمي در سازمان ها، واحدها و مؤسسات دولتي جمهوري سوسياليستي فدراتيو متحد روسيه » اعلام شده بود و اين فرمان در واقع به طور مستقيم عليه حزب کمونيست اتحاد شوروي جهت گيري کرده بود، چرا که تنها اين حزب از چنين تشکيلاتي برخوردار بود. اين قوي ترين ضربه به حزب کمونيست بود که ماهيت تمامي دستگاه هاي آن را سلب مي کرد. با طنين انداز شدن دستور رئيس جمهور روسيه، اقداماتي عليه حزب کمونيست اتحاد شوروي در برخي از جمهوري هاي ديگر اتحاد جماهير شوروي نيز صورت گرفت و گورباچف در وضعيتي قرار نداشت که بتواند در برابر آن ايستادگي و مقابله کند.
ناتواني دبير کل کميته ي مرکزي حزب کمونيست اتحاد شوروي در حفظ منافع شخصي حزب منجر به آن شد که جناح محافظه کارانه ي حزب دست به اقدامات دفاعي مستقل بزند. درماه ژوئيه، ارگان هاي حکومتي حزب کمونيست به اقداماتي در زمينه ي « پاک سازي » تعدادي از اعضاي اصلاح طلب دست زدند؛ از جمله آ. روتسکي و و. ليپيتسکي، که اعضاي کميته ي مرکزي حزب کمونيست روسيه بودند، برکنار شدند. حزب کمونيست به طور علني اعضاي محافظه کار خود را تقويت و متحد مي کرد و مقابله و رويا رويي مسالمت آميز در جامعه به پايان خود نزديک مي شد. بسياري در آن زمان احساس خطر مي کردند. يکي از رهبران شوراي عالي اتحاد جماهير شوروي اي. لاپتف، سياستمدار مرکز گرا ضمن ابراز احساس خطر از سوي اين افراد در مصاحبه اي با عنوان « دلايل و شواهد » غمگين و مضطرب تأکيد کرد که « دادگاه براي اصلاحات و اصلاح طلبان در حال تدارک است » ( آرگومنتي اي فاکتي، 1991، شماره 29 ). گورباچف در اواخر ماه ژوئيه، و در آستانه ي عزيمت به کريمه براي استراحت، مخفيانه با يلتسين و نورسلطان نظر بايف، رئيس جمهور قزاقستان ديدار کرد.
بر اساس شواهدي که يک سال پس از حوادث ماه آگوست، توسط و. استپانکوف، دادستان کل روسيه فاش شد، در اين ملاقات توافق نامه اي تهيه شده بود که به طور مستقيم عليه هسته ي محافظه کار رهبري سياسي اتحاد جماهير شوروي جهت گيري شده بود.
از جمله پس از امضاي قرار داد اتحاد که براي روز بيستم آگوست پيش بيني شده بود، انتظار مي رفت و. پاولف، نخست وزير اتحاد جماهير شوروي، د. يازوف، وزير دفاع و و. کروچکف، رئيس کميته ي امنيت دولتي اتحاد جماهير شوروي، از سمت خود بر کنار شوند. همان طور که از شواهد فاش شده توسط استپانکوف بر مي آيد، در اتاقي که ملاقات مذکور ترتيب يافته بود دستگاه هاي استراق سمع کار گذاشته شده بودند و در مورد محتواي اين ملاقات « کروچکف خبر داشت » ( ايزوستيا، 13 آگوست 1992). در روز پنجم آگوست، پس از ملاقات گورباچف در کريمه، رهبران محافظه کار اتحاد جماهير شوروي مبادرت به طرح ريزي توطئه اي کردند که به منظور خنثي کردن اصلاحات، احيا و بازسازي کامل حکومت مرکزي و نيز احياي حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي جهت گيري شده بود.
شورش در روز نوزدهم آگوست آغاز شد و به مدت سه روز ادامه يافت. در اولين روز مهم ترين اسناد رهبران کودتاي دولتي افشاء شدند. گ. يانايف، معاون رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي در فرماني که به نام وي منتشر شده بود، اعلام کرد که به علت مشکلات جسماني و بيماري « وظايف رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي » را بر عهده گرفته است. در « بيانيه ي رهبري شوروي » در مورد تشکيل کميته ي دولتي وضعيت اضطراري متشکل از افراد زير: اُ. د. باکلانف، معاون اول رئيس شوراي دفاع اتحاد جماهير شوروي، و. آ. کروچکف، رئيس کميته ي امنيت دولتي اتحاد جماهير شوروي، و. س. پاولف، نخست وزير اتحاد جماهير شوروي، ب. ک. پوگا، وزير کشور، و. آ. استارادوبتسف، رئيس اتحاديه ي کشاورزان اتحاد جماهير شوروي، آ. اي. تيز ياکف، رئيس اتحاديه و مؤسسات دولتي و واحدهاي صنعتي، ساختماني، حمل و نقل و ارتباطات اتحاد جماهير شوروي و گ. اي. يانايف، کفيل رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي اطلاع داده شد. اسامي فاميلي شرکت کنندگان کميته ي دولتي وضعيت اضطراري به ترتيب حروف الفبا تنظيم و نام گ. يانايف، رئيس رسمي آن در انتهاي فهرست ذکر شده بود.
پس از اطلاعيه کوتاه اوليه، کميته ي دولتي وضعيت اضطراري، اطلاعيه ي مفصلي را با نام هاي « خطاب به ملت شوروي » و « مصوبه ي شماره ي يک کميته دولتي وضعيت اضطراري در اتحاد جماهير شوروي » منتشر کرد که در اين اطلاعيه ايدئولوژي و برنامه ي اين کميته ارائه شدند. انگيزه هاي اصلاح طلبانه ي کميته ي دولتي وضعيت اضطراري، کوتاه و صريح بيان شده بودند؛ اصلاحات آغاز شده توسط گورباچف به شکست انجاميد، شکست اصلاحات به فرو پاشي دولت انجاميد، در کشور نااميدي، ترس و فقر حکمفرما شد، نيروهاي افراطي با چهره ي دموکراتيک، در دست گيري قدرت و نابودي اتحاد جماهير شوروي را به عنوان هدف خود قرار دادند؛ در چنين شرايطي بر اين عقيده ايم که نجات وطن تأخير پذير نيست! به همين منظور، فعاليت تشکيلات و ساختارهاي قدرتي که توسط قانون اساسي اتحاد جماهير شوروي قانونمند نشده بودند، ممنوع و قدغن و فعاليت احزاب، جريان ها و مخالفان سياسي حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي و نيز انتشار روزنامه هاي مخالف حزب کمونيست متوقف شد. سانسور دوباره احيا شد. نيروهاي نظامي و انتظامي موظف به حمايت محکم و قاطع از کميته ي دولتي وضعيت اضطراري شدند.
پس از آن بلاهه گويي اعضاي کميته و سخنگو افزايش يافت و فن خطابه و همين طور وعده و وعيدهاي بي شمار آغاز شدند. کميته ي دولتي وضعيت اضطراري اعلام کرد که « از گروه هاي واقعي دموکراتيک و اصلاحات مستمر، به منظور بازسازي وطنمان و شکوفايي اقتصادي و اجتماعي آن حمايت مي کند، تا سبب شود کشورمان به جايگاه شايسته اي در جامعه ي جهاني ملل دست يابد. » در ظرف مدت يک هفته بايد برنامه هاي مربوط به بلوکه کردن و کاهش قيمت بعضي از مواد غذايي و کالاهاي صنعتي تهيه، تدوين و اعلام مي شد و نيز حقوق و دستمزدها، حقوق بازنشستگي، کمک هزينه ي تحصيلي، کمک هزينه ي امرار معاش و هر نوع امکانات جبراني افزايش مي يافت. وعده داده شد در طي سال هاي 1992- 1991، به تمامي سکنه ي شهرها قطعاتي زمين داده شود. ضمن اعطاي برات به اقشار مختلف مردم، کميته ي دولتي وضعيت اضطراري کارفرمايان را نيز فراموش نکرد: « ضمن گسترش و رشد خصوصيت انسجام اقتصاد ملي، ما از کار بخش خصوصي نيز با دادن امکانات ضروري و لازم براي گسترش توليد و توسعه ي عرصه ي خدمات و رشد اقتصاد ملي، حمايت مي کنيم ».در روز نوزدهم ماه آگوست بر اساس تصميم گيري کميته ي دولتي وضعيت اضطراري، ارتش وارد مسکو شد. اما طراحان کودتا جرأت دستگيري يلتسين وديگر رهبران روسيه را نداشتند. تلفن ها و ارتباطات بين المللي قطع نشده بودند. ساختمان مجلس که دولت روسيه در آن مستقر بود، امکاني فوري براي سازمان دهي مقاومت در برابر کودتا و شورش رابه دست آورد. در کنفرانس مطبوعاتي که در روز نوزدهم آگوست تشکيل شد، رهبران کميته ي دولتي وضعيت اضطراري، عصبي و مضطرب رفتار کرده و دستان گ. يانايف، رهبر فرماليته ي کميته، هنگام صحبت مي لرزيد. شورشيان نتوانستند مدرکي پزشکي دال بر متوقف شدن انجام تعهدات م. گورباچف « به علت وضعيت مزاجي و جسماني » ارائه کنند. برخي از روزنامه نگاراني که در کنفرانس مطبوعاتي حضور داشتند با پرسش هايشان بارها اعضاي کميته ي دولتي وضعيت اضطراري را در بن بست قرار دادند. مشروع بودن فعاليت هاي مورد ادعاي کميته ي دولتي وضعيت اضطراري بي اعتبار شده و گسترش وقايع روز اول آشکار کرد که توطئه « معلق مانده است. »
اين عوامل به همراه شکست سريع شورش پس از آن، بهانه اي را به دست برخي از روزنامه نگاران و سياستمداران داد، تا به اين باور برسند که توطئه « عجيب » به طور کلي هيچ گونه تهديد سياسي واقعي را در بر نداشته است. م. ساکولف، مفسر سياسي روزنامه ي « کامرسانت »، (1) آن را « شورش احمقانه » ( کامرسانت، 1991، شماره 4 ) ناميد وحتي برخي از مفسران چنين بحثي راپيش کشيدند که سناريست حقيقي وقايع تأسف بار يلتسين بوده، که با حداقل بها، حداکثر سود سياسي را برده، به نحوي که به لطف فراز و نشيب هاي آن سه روز نه تنها در روسيه، بلکه در سراسر اتحاد جماهير شوروي فرمانروايي سياسي را در دست گرفت.
اين برداشت وديگر برداشت هاي مشابه از اين دست همگي در تناقض آشکار با واقعيات مربوط به سه روز ماه آگوست قرار دارند و دلايل اصلي شکست سريع شورش رامشخص نمي کنند. شکي نيست که يلتسين همانند يک استراتژيست سياسي که از عملکرد و فعاليت هاي کميته ي دولتي وضعيت اضطراري چندان دل خوشي نداشت و فعاليت و عملکرد آنان را « بدترين خيانت دولتي » و اعضاي آن را « خيانتکاران دولتي » تلقي مي کرد و به عنوان کسي که اقدامات دقيق و قاطعي را به منظور طرح ريزي مقاومت در برابر آنان اتخاذ کرد، در صبح گاه روز نوزدهم آگوست در صف اول مقابله و مقاومت بر عليه شورشيان قرار داشت. او در آن روزهاي ماه آگوست، همانند استاد بزرگ شطرنج در هنگام وضعيت بحراني اشتهار يافت. اما اصلي ترين محاسبات اشتباه سياسي شورشيان، به هيچ وجه با در نظر نگرفتن « عامل يلتسين » مرتبط نبودند.
در ميان اشتباهات فاحش آنها در درجه ي اول مي توان ناتواني کميته ي دولتي وضعيت اضطراري را در ارزيابي واقعي واکنش احتمالي اکثريت مردم روسيه در برابرعملکرد اين کميته ذکر کرد. وجه مشخصه ي اين واکنش رد قاطعانه ي توطئه و حمايت قطعي از دولت روسيه توسط مردم بود. اين مسئله به ويژه در مسکو که مرکز حوادث تأسف بار شده بود، به طور کامل بروز کرد. در صبح گاه روز نوزدهم آگوست، مرکز مسکو محل تجمع مردمي شد که در مسير تانک ها ايستاده بودند و قاطعانه از دولت روسيه به قيمت زندگي خصوصي شان دفاع مي کردند. بخش اعظم نيروهاي نظامي وارد شده به مسکو به طرفداري يلتسين بر آمدند و بخش ديگر اين نيروها نيز موضع بي طرفانه داشتند. استفاده ي کميته ي دولتي وضعيت اضطراري از روش زور در چنين وضعيتي به معناي آغاز خونريزي با پيامدهاي فاجعه آميز جنگ داخلي بود و شورشيان جرأت و قاطعيت چنين تصميمي را نداشتند.
ديگر اشتباه فاحش شورشيان مربوط به ارزيابي عيني ايشان از جمهوري هاي شوروي بود. بيشتر اين جمهوري ها در آن هنگام به درجه اي از حاکميت دست يافته بودند، که بي شک چنين مرتبه اي از تحرکات غير قانوني رانمي پذيرفتند و عملکرد کميته ي دولتي وضعيت ا ضطراري را رد کردند. اين جمهوري ها در رابطه با فعاليت هاي شورشيان يکي از دو موضع محکوم کردن وتقبيح يا به رسميت نشناختن عملکرد ايشان را در پيش گرفتند. از ميان آنان تنها دو جمهوري آسياي ميانه و آذربايجان در رابطه ي با کميته ي دولتي وضعيت اضطراري از خود نظر مثبت نشان دادند، با اين حال به طور رسمي آن را به رسميت نشاختند. از نقطه نظر اينکه شورش بتواند جمهوري ها را تابع دستورات کميته ي دولتي وضعيت اضطراري کند، موقعيت به طور مأيوسانه اي از دست رفته بود و اين شورش در شرايط ماه آگوست سال 1991، تنها توانست جريان « جدايي » جمهوري ها از اتحاد جماهير شوروي را تسريع بخشد. اين مسئله يکي از نتايج اصلي حوادث ماه آگوست بود. حوادثي که در ابتدا همانند توطئه اي با هدف حفظ اتحاد جماهير شوروي، حزب کمونيست اتحاد شوروي و حفظ قدرت سران قديمي حزب و دولت آغاز شده بودند؛ اما « به صورت انقلابي نرم و آهسته و مخملي » پايان يافتند، که اتحاد شوروي و حزب کمونيست اتحاد شوروي را نابود کرده و رؤساي جديدي را به روي قدرت آوردند.
نتيجه ي درگيري ميان کميته ي دولتي وضعيت اضطراري و قدرتمندان روسيه در روز بيستم آگوست مشخص شد، يعني هنگامي که يلتسين و طرفداران وي تلاش هاي شورشيان را در رابطه با اشغال مجلس روسيه خنثي کرده، جريان حوادث را به نفع خود تغيير داده و تمامي اوضاع روسيه را تحت کنترل خود در آوردند. در صبح گاه بيست و يکم آگوست، بوريس يلتسين در جلسه ي اضطراري شوراي عالي جمهوري سوسياليستي فدراتيو متحد روسيه، با لحن تمسخر آميزي اطلاع داد که « گروه توريست ها » که عده اي از آنها از رهبران کميته ي دولتي وضعيت اضطراري هستند، به فرودگاه ونووکوا (2) مي روند، تا از آنجا به منظور بخشش گناهان در برابر رئيس جمهور قانوني اتحاد جماهير شوروي به سوي کريمه پرواز کنند. در عصر همان روز اعضاي کميته ي دولتي وضعيت اضطراري بازداشت و به مسکو باز گردانده شدند. گورباچف هم پس از گذشت چند روز حبس در ويلاي فاروس، وارد مسکو شد.
از روز بيست و دوم آگوست، يتلسين و راديکال هاي روسيه شروع به برداشت ثمرات پيروزي سياسي خود کردند. در روز 23 آگوست، در هنگام ملاقات با نمايندگان شوراي عالي جمهوري سوسياليستي فدرايتو متحد روسيه از گورباچف خواسته شد فوري فرمان مربوط به انحلال حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي را امضا کند. رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي اين خواسته و نيز ديگر اولتيماتوم هاي يلتسين و راديکال ها را پذيرفت. در روز بعد، او کابينه ي متحده ي وزيران جمهوري ها را منحل کرد، از مقام دبير کلي کميته ي مرکزي حزب کمونيست اتحاد شوروي استعفا داد و به اين ترتيب کميته ي مرکزي حزب کمونيست اتحاد شوروي خود انحلالي اش را اعلام کرد. در نتيجه ي اين اقدامات نه تنها رژيم کمونيستي سقوط کرد، بلکه ساختارهاي دولتي - حزبي که اتحاد جماهير شوروي را محکم مي کرد، نيز فرو ريخت.
به دنبال اين وقايع انحلال کلي ديگر ساختارهاي دولتي شوروي نيز آغاز شد. کنگره ي نمايندگان ملي اتحاد جماهير شوروي دچار لجام گسيختگي شد و شوراي عالي اتحاد جماهير شوروي براي دوران گذار تا هنگام انعقاد قرار داد جديد اتحاد ميان جمهوري ها که توسط ارگان عالي نماينده ي حاکميت صورت مي گرفت، به عنوان شوراي اصلاح سازي راديکال تعيين شد، که به جاي کابينه ي وزيران کميته اي اقتصادي بين جمهوري ها فعاليت کند تا سازوکار جديد مناسب بين آنها طراحي شود. بيشتر شوراهاي وزيران متحد منحل شدند. جمهوري هاي حوزه ي بالتيک که در طي دو سال خواهان دستيابي به استقلال بودند، در نهايت به طور کامل به آن دست يافتند. ديگر جمهوري ها هم قانون هايي را که حاکميت آنها را تحکيم مي کرد، و آنها را در عمل از تحت قيوميت بودن مسکو خارج مي کرد، تصويب کردند.
خود شخص يلتسين در روزهاي شورش، قانون مربوط به توقف فعاليت حزب کمونيست اتحاد شوروي و حزب کمونيست روسيه در قلمرو روسيه را تصويب کرد. مشاور يلتسين، س. شاخراي با استدلال حقانيت و درستي عملکردهاي رئيس جمهور روسيه اعلام کرد که حزب کمونيست بر اساس هيچ معياري يک حزب سياسي محسوب نمي شده و در واقع اين حزب، دولتي در درون دولت بوده و بر همين اساس انحلال آن به طور کامل منطبق با روح و مکتب دموکراسي بوده است. تمامي اتحاديه و شوراهاي موجود در قلمرو جمهوري سوسياليستي فدراتيو متحد روسيه بر اساس فرمان يلتسين، فقط تحت فرمان روسيه در آمدند. راديو و تلويزيون کانال روسيه به عنوان بخش اصلي صدا و سيماي مرکزي کشور محسوب شد. انتصابات در سِمت هاي مربوط به روابط جمهوري ها به دستور مستقيم يلتسين انجام مي شد. گورباچف تبديل به حاکم بدون حاکميت و حکومت شده بود.
با اين حال گورباچف نااميدانه به قدرت چسبيده بود؛ اما اين بار او اساس بقاي سياسي خود را در برقراري اتحاد تنگاتنگ سياسي با افرادي مي ديد که به عنوان رهبر شناخته شده بودند ودر بين دموکرات هاي روسيه اعتبار داشتند.
گورباچف در اواخر ماه سپتامبر، يک بخش مشاوره ي سياسي در دفتر رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروي تشکيل داد، که در آن جلسه افزون بر « سنتراليست ها » يعني افرادي مانند آ. ياکوولف، ن. پتراکف، و. باکاتين، اِ. شواردنادزه و ي. ويليخوف، راديکال هاي معروفي همچون آ. سابچاک، گ. پوپف، ي. ياکوولف، يو. ريژف نيز حضور داشتند، که گورباچف يک سال و نيم قبل از آنها را در زمره ي مخالفان سر سخت سياسي خود بر شمرده بود. عمده ي تلاش اين واحد به تدوين و تهيه ي توافق نامه ي بين جمهوري هايي معطوف شد که تمايل داشتند به جمع دول داراي حاکميت وارد شوند.
توافق نامه در زمان ديدارها و ملاقات هاي دوره اي شوراي دولتي اتحاد جماهير شوروي که در آن سران جمهوري ها نيز شرکت داشتند، مورد بحث و مذاکره قرار گرفت. آخرين جلسه ي مشورتي سران در اواسط ماه نوامبر تشکيل شد. در جلسه ي ماه نوامبر درباره ي سه نوع روش براي اتحاد آينده مذاکره شد: 1- اتحاد دول داراي حاکميت که به طور کلي ارتباط دولتي متمرکزي ندارند، 2- اتحاد به شکل فدراتيو يا کنفدراتيو با ارتباط دولتي؛ 3- اتحادي که برخي از وظايف دولتي را بدون وضع دولت و بدون نام انجام دهد. در نهايت بالاخره شرکت کنندگان در جلسه موافقت کردند که بايد اتحاد دول داراي حاکميت تشکيل شود، تا دولتي کنفدراتيو وظايف محوله را به وسيله ي دول شرکت کننده در قرار داد براي اين اتحاد به انجام رساند. ب. يلتسين، ن. نظربايف، س. شوشکويچ، آ. آکايف (3) و ديگر سران جمهوري ها اطمينان زيادي داشتند که توافق نامه به امضا خواهد رسيد. تنها اوکراين داراي موقعيت ويژه اي بود؛ ل. کرافچوک، رهبر اوکراين، اعلام کرد که تا اول دسامبر زمان برگزاري رفراندم ( همه پرسي ) در اوکراين ( که در مورد موضع اين کشور در چنين توافقاتي بود )، در اين توافق شرکت نخواهد کرد. گورباچف پاسخ داد که او اتحاد شوروي را بدون اوکراين نمي تواند « تصور کند » و شوراي دولتي تصميم گرفت که منتظر شوند تا پس از مشخص شدن نتيجه ي رفراندوم اوکراين به ميز مذاکرات باز گردد.
رفراندوم در اوکراين نتايجي را در پي داشت که درست نقطه ي مقابل نتايج رفراندوم ماه مارس بود. در ماه مارس 70 درصد شرکت کنندگان در انتخابات اوکراين به حفظ اتحاد جماهير شوروي رأي داده بودند، اما پس از يک سال و نيم چنين تعدادي از شرکت کنندگان به استقلال کامل اوکراين رأي دادند. ل. کرافچوک که در اول دسامبر، به عنوان رئيس جمهور اوکراين انتخاب شده بود، اعلام کرد که « رهبر بايد تسليم انتخاب مردم باشد » و به اين ترتيب در مورد شرکت وي براي امضاي قرارداد اتحاد نيز با صراحت گفت که هيچ صحبتي ديگر وجود ندارد. م. گورباچف که به طور کامل به مفهوم همه پرسي در اوکراين واقف بود، در سوم دسامبر خطاب به کل پارلمان هاي جمهوري ها نااميدانه خواستار پيش گيري از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي شد که به گفته ي وي اين موضوع به نحو اجتناب ناپذيري « موجب مناقشات ملي و بين جمهوري ها و حتي مسبب جنگ هايي » خواهد شد. اما جمهوري ها به درخواست رئيس جمهور شوروي بي تفاوت و بي اعتنا باقي ماندند.
يلتسين نيز هم زمان باگورباچف ( اما به نحو کاملاً متفاوتي نسبت به وي ) در رابطه با رفراندوم اوکراين واکنش نشان داد ( ايزوستيا، 3 دسامبر 1991؛ 4 دسامبر 1991؛ 9 دسامبر 1991 ). وي در بيانيه ي خود، استقلال اوکراين را توسط روسيه به رسميت شناخته و اعلام کرد که روابط بين اين دو کشور بر مبناي « شراکت نوين » همچون رابطه بين « دو کشور اروپايي داراي حاکميت » ايجاد خواهد شد. رفراندوم اوکراين، موضع روسيه و نيز بلاروس به آن، خط بطلان بر روي انعقاد قرار داد اتحاد تحت سرپرستي گورباچف کشيد.
در روز هشتم ماه دسامبر، رهبران سه جمهوري اسلاو در ملاقاتي، در بلاروس که دور از چشم گورباچف برگزار شد، توافق نامه ي مجزاي ميان دولي را منعقد کردند که مضمون آن چنين بود: « ما رهبران جمهوري بلاروس، جمهوري سوسياليستي فدراتيو متحد روسيه و اوکراين ضمن خاطر نشان کردن اين مسئله که مذاکرات مربوط به تهيه و تدوين قرار داد جديد اتحاد به بن بست رسيده، جريان عيني خروج جمهوري ها از ترکيب اتحاد جماهير شوروي و تشکيل دول مستقل واقعيتي عيني شده است... تشکيل دول مستقل ودوست را که در رابطه با آن توافق نامه اي در روز هشتم دسامبر سال 1991، توسط طرفين امضا شده است، اعلام مي کنيم. » در بيانيه ي سه رهبر ذکر شده بود که « دوستي دول مستقل متشکل از جمهوري هاي بلاروس، جمهوري سوسياليستي فدراتيو متحد روسيه و اوکراين براي پيوستن دول ديگر نيز که اعضاي اتحاد جماهير شوروي بوده و نيز براي دول ديگري که در اهداف و اصول قرار داد حاضر، هم نظر و سهيم هستند، ممکن است » ( ايزوستيا، 27 دسامبر 1991).
جمهوري هاي آسياي ميانه و قزاقستان پس از چند روز درباره ي پيوستن به قرارداد دوستي اعلام آمادگي کردند. گورباچف به تحول نوين و غير منتظره ي سياسي با بيانيه ي غم انگيزي عکس العمل نشان داد: « به جاي جريان تاريخي طولاني مدت و سخت براي شکل گيري کشور واحد و يکپارچه، جريان تقسيم و تفکيک و تجزيه آن اتفاق افتاده است ». افزون بر آن وي نسبت به شرکت کردن در جريان شکل گيري اتحاد جديد بين دول اعلام آمادگي کرد. اما جمهوري ها توجهي به اين درخواست نکردند. در روز بيست و يکم ماه دسامبر، در ملاقاتي در آلماآتا، که حتي رئيس جمهور شوروي براي شرکت در آن دعوت نشده بود، يازده جمهوري هاي پيشين شوروي که اکنون ديگر دول مستقلي بودند، با دارا بودن امتياز وظايف هماهنگ، اما بدون مرکزيت داشتن اختيارات قضايي، اجرايي و قانوني، تشکيل اتحاد دوستي را اعلام کردند.
يکي از بندهاي پاياني بيانيه ي آلماآتا بند اصلي آن به شمار مي رفت: « با تشکيل اتحاد دوستي دول مستقل، اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي موجوديت خود را از دست مي دهد ».
به اين ترتيب در آستانه ي شصت و نهمين سالگرد تشکيل اتحاد جماهير شوروي، اضمحلال آن عينيت يافت. فرو پاشي بدون هيچ گونه خونريزي و يا درگيري و يا مناقشه اي، فقط توسط قلم يازده تن از سران جمهوري هاي استقلال يافته، به وقوع پيوست. در ذيل بيانيه، امضاي مسئولان چهار جمهوري پيشين، يعني گرجستان، ليتواني، لتوني و استوني وجود نداشت؛ اما نه به اين دليل که آنها مخالف انحلال اتحاد جماهير شوروي، باشند، بلکه به اين علت که آنها قرار گيري پيشين خود را در ترکيب اتحاد شوروي غير قانوني دانسته و تمايلي به شرکت در هيچ يک از توافق نامه هاي جديد مربوط به اتحاد کشورهايي که « خواهر » ناميده مي شدند، نداشتند. همچنين در ذيل بيانيه، امضاي گورباچف نيز وجود نداشت. او تنها رجل سياسي عالي رتبه ي دولتي اتحاد سابق جماهير شوروي بود، که مخالف انحلال آن بود، اما هيچ کس حاضر نبود حتي نظرات وي را بشنود. رئيس جمهور شوروي به نحو تحقير آميزي دولت و قدرت دولتي را از دست داده بود.
با اين حال گورباچف از خود شکيبايي بسياري نشان داد و با وجود روند رو به رشد توسعه ي حوادث که هم براي وي و هم براي اتحاد جماهير شوروي سخت و غم انگيز بود، حفظ ظاهر کرد و سلب و عزل داوطلبانه ي اختيارات رئيس جمهور روسيه از خود را اعلام کرد. اما رفتار مؤدبانه، او را از تحقيري جديد از سوي يلتسين به دور نداشت. در روز بيست و هفتم ماه دسامبر، هنگامي که گورباچف براي « جمع کردن وسايلش » به کرملين رفت، مشاهده کرد که رئيس جمهور جديد روسيه در اتاق وي نشسته است.انحلال خيلي سريع اتحاد جماهير شوروي تعابير و تفاسير متفاوتي را در پي داشت. اما بيشتر اين تعابير جنبه ي سياسي داشتند. افرادي که بيانيه ي آلماآتا را امضا کرده بودند همانند حاميان و اطرافيانشان اعتقاد داشتند که انحلال اتحاد شوروي و تشکيل جامعه ي کشورهاي مستقل مشترک المنافع تنها راه حل ممکن براي خروج از بن بست سياسي محسوب مي شد. معترضان و مخالفان آنان انحلال اتحاد جماهير شوروي را يا به حساب سوء نيت رؤساي سه کشور اسلاو و يا دسايس امپرياليسم جهاني مي گذاشتند. در روسيه نه تنها کمونيست ها و نيروهاي سياسي جناح قدرت ناسيوناليستي، بلکه برخي ديگر از اعضاي حزب « روسيه دموکراتيک » که در پاييز سال 1991 از آن منشعب شده بودند ( از ميان اين افراد مي توان به ترافکين رهبر حزب دموکراتيک، م. آستافيف و اي. کنستانتينف، رهبران حزب مشروطه دموکراتيک و و. آکسيوچيتس، رهبر حزب دموکرات مسيحي اشاره کرد ) يلتسين را به عنوان متهم و گناهکار اصلي نابودي عجولانه ي اتحاد شوروي اعلام کردند. پيچ و تاب هاي وقايع در روند توسعه ي حوادث تاريخي آن دوران را کساني هر چه بيشتر افزايش مي دادند که انحلال اتحاد جماهير شوروي را همچون اشتباهي غم انگيز وحتي جنايت سياستمداران عالي رتبه ارزيابي مي کردند.
اگر از منظر حقايق و منطق تاريخي، حوادث و وقايع را دنبال کنيم، بايد اعتراف کرد که فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نتيجه ي تأثير مجموع تمامي عوامل عيني و ذهني غيرمغرضانه است. حماقت است اگر اين مسئله را نفي کنيم که اراده و رفتار سياسي اين يا آن دسته از رهبران هيچ ارتباطي با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نداشته است. بايد پذيرفت که انتخاب سياسي ب. يلتسين، ل. کرافچوک و س. شوشکويچ در اوايل ماه دسامبر، به جريان انحلال اتحاد جماهير شوروي آهنگ سريع تري بخشيد. خصومت شخصي يلتسين با گورباچف، عامل مهمي بود که کفه ي ترازو را به نفع پذيرش اين باور سنگين مي کند. همچنين نمي توان در مورد « پديده يا عامل گورباچف » به عنوان منشأيي براي وقوع يک پايان غم انگيز در تاريخ اتحاد شوروي، سخني به ميان نياورد.
در عمل از همان ابتداي اصلاحات، گورباچف سياست ملي سنجيده اي نداشت. تمايلات گريز از مرکز که زاييده ي تفکر دموکراتيزه شدن سياسي بودند، تعجب و رنجش وي را به علت « ناسپاسي » جمهوري ها برانگيخت. کافي است که در اين رابطه دستپاچگي و سراسيمگي و نيز حيرت وي را در هنگام سفرش به ليتواني در اوايل سال 1990، به ياد آوريم، يعني در هنگامي که رهبران دول حوزه ي بالتيک، به صراحت تمايل نداشتن خود را در مورد باقي ماندن در ترکيب اتحاد جماهير شوروي به گورباچف اعلام کردند. رئيس جمهور شوروي ناتواني کامل خود را در خاموش کردن آتش در « مناطق حساس » مختلف آشکار کرد. او براي حل مسائل و مشکلات ملي به هر دري مي زد بي آنکه از اين موضوع آگاهي داشته باشد که به چه ميزاني بايد به جمهوري ها حاکميت اعطا شود تا اشتهاي آنان را سيراب و راضي کند؛ ضمن آنکه در آن واحد اتحاد جماهير شوروي را نيز حفظ کند. در نهايت، ناکامي هاي پياپي اصلاحات اقتصادي وي، نه تنها جمهوري ها را به خروج از ترکيب اتحاد شوروي تشويق کرد، بلکه به فرار آنان از تجديد ساختار سيستم اقتصادي - اجتماعي که در آن گرفتار شده بودند، منجر شد و نيز توجه و گرايش آنان را براي تلاش هاي جداگانه به منظور خروج از بن بست موجب شد.
ضمن اعتراف به اهميت وجود عوامل شخصي، اشتباهات و يا تعصبات اين يا آن رهبر در جريان فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي، از دلايل عيني آن نيز نبايد ساده گذشت. يکي از اين دلايل عيني بر اساس ويژگي اش يک دليل جامع است؛ تجربه ي جهاني حاکي از آن است که ساختارهاي دولتي چند مليتي نظير اتحاد جماهير شوروي دير يا زود از بين رفته اند، تقدير فرو پاشي دامنگير آن تشکيلاتي شده، که به روش « دست آهنين » و نيز روش هاي ليبرالي اداره مي شده اند. پيوسته امپراتوري هاي برده داري، فئودالي- کاپيتاليستي فروريخته است و بالاخره نوبت امپراتوري هاي سوسياليستي نيز فرا رسيد.
سرنوشت فرو پاشي امپراتوري روسيه قبل از اين در سال هاي 1921- 1917 ظهور يافته بود. بيشتر مردم « اراضي حاشيه اي » روسيه در آن دوران خواهان استقلال بودند. اما بلشويک هايي که به روي قدرت آمدند، اگر چه به قانونمندي هاي تاريخي ايمان داشته و شکست هر امپراتوري را اجتناب ناپذير مي دانستند، با اين حال تصميم گرفتند که خود وارد درگيري و مناقشه با سير تاريخ شوند، به جبر و زور امپراتوري را با نام جديد از نو بنا کرده و در نتيجه ي تجزيه ي آنان، تعداد بي شماري از مردم و ملل از جمله ملت روسيه به بند کشيده شدند. آنچه را که در اوايل سال هاي 1990، در اتحاد جماهير شوروي به وقوع پيوست، مي توان به عنوان انتقامي که تاريخ از حزب انقلابي انترناسيونالي سياسي گرفته، ارزيابي کرد و همچنين گواهي است بر آنکه « فرو پاشي » امپراتوري روسيه در سال 1917، به هيچ وجه اتفاقي نبوده است.
تجربه ي جهاني همچنين گواه آن است که امپراتوري ها تنها در شرايط رژيم هاي استبدادي و توتاليتاريستي مي توانند به بقاي خود ادامه دهند، چرا که امپراتوري ها با آزادي هاي سياسي سازگار نيستند و اين دو نمي توانند با هم توأم باشند. گورباچف که در سال 1987، خط مشي دموکراتيزه کردن سياسي را اعلام کرده بود، به نظر مي رسيد که در غفلت کامل نسبت به حقايق تاريخي به سر مي برده است. گورباچف و اطرافيانش هنگام تأييد و تصويب کردن اصلاحات دموکراتيک در اواسط سال 1988، در نوزدهمين کنفرانس حزبي سراسر شوروي، تصور آن را نيز نمي کردند که حکم نابودي حزب کمونيست اتحاد شوروي و همچنين خود اتحاد جماهير شوروي را صادر مي کنند. حزب کمونيست اتحاد شوروي عنصر مهمي براي متمرکز کردن و مرکزيت بخشيدن به اتحاد جماهير شوروي محسوب مي شد و به همين دليل تضعيف آن و پس از آن از دست رفتن انحصار سياسي - حزبي منجر شد که فرو پاشي اتحاد شوروي « با تاخت و تاز » به پيش برود.
تجريه ي فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نه تنها اين مسئله را آشکار کرد که جريان هاي خود مختاري ملي پس از آن که داراي اراده شدند، ديگر غير قابل برگشت مي شوند، بلکه همچنين مشخص شد که ناسيوناليسم نيروي نامعقولي است که تمام پيوندهاي ايجاد شده را از هم مي گسلد، بدون ملاحظه ي اين مسئله که آيا چنين ناسيوناليسمي با منافع حقيقي ملتي که توسط اين مکتب معرفي شده، مطابقت دارد يا خير. از نقطه نظر مصلحت اقتصادي و سياسي و عقل سليم فهم اين نکته مشکل است که براي مثال به چه دليل جمهوري هاي شوروي که خواهان استقلال بودند بايد نه تنها روابط دولتي، بلکه روابط اقتصادي را که در طول قريب به صد سال به صورت روابطي ( با ويژگي ) موزون در آمده بودند، به طور کلي و از بنياد از بين ببرند؟
اما نيروي نامعقول ناسيونالسيم چنين است: اين مکتب حاضر است براي رسيدن به پيروزي خود نه تنها ملت ها را « جدا کند »، بلکه داشتن احساسات خصمانه به يکديگر را نيز به آنان تلقين و تزريق کند. نه گورباچف و نه اطرافيان وي که همانند جادويي عبارت « ما نمي توانيم تجزيه و جدا شويم » را تکرار مي کردند، قادر نبودند اين نيروي نامعقول ناسيوناليسم را در نظر گرفته و به حساب بياورند.
در علم سياست نظريه هاي متعددي وجود دارند که به کمک آنها مي توان به طور هر چه عميق تر و همه جانبه تر علل فروپاشي اتحاد جماهير شوروي را درک و آن را تفسير کرد. از ميان اين نظريه ها، نظريه ي « گردش » و « انقلاب زبدگان » براي فروپاشي، قانع کننده به نظر مي رسند. بر اساس اين نظريه، در جوامعي که مدت مديدي در آنها رؤساي سياسي با سيستم بسته حکومت مي کرده اند و راه دسترسي به جايگاه هاي فکري، عقيدتي، اجتماعي و ملي را براي اکثريت قريب به اتفاق مردم سد کرده بودند، به ناچار نيروهاي زبده غير رسمي خود جوش و مخالفي شکل مي گيرند که هدف نوسازي و اصلاح راديکالي قدرت کشور را در نظر دارند.
از اين حيث سران رده بالاي کمونيست شوروي به خشن ترين نوع آن تعلق داشتند. جاي تعجب نيست که به محض آنکه در اتحاد جماهير شوروي امکان شکل گيري و شرکت در انتخابات براي گروه ها و اتحاديه هاي سياسي « غير تشکيلاتي » قانوني شد، در ميان نيروهاي برجسته ي جديد در بسياري از موارد، افکار ناسيوناليستي و حتي بيش از اندازه ناسيوناليستي وضعيت حاکم را تصاحب مي کردند. اين افراد و گروه ها پس از آنکه به سرعت تکيه گاه مردمي براي خود جست و جو کرده، و آن را يافتند، به نحو عاقلانه اي به حقايق واقعي مربوط به تبعيض ملي تمسک جستند و از مسئله ي ناسيوناليسم غير معقول بهره برداري کردند؛ به اين نحو قادر بودند که نيروهاي زبده ي قديمي را از قدرت کنار بزنند. حاکميت نيروهاي مدعي جديد تنها در صورت انحلال اتحاد جماهير شوروي و کسب استقلال کامل توسط جمهوري ها تحکيم و استوار مي شود، که همين امر يکي از مهم ترين اهداف رهبران جريانات ملي بود.
فرو پاشي و شکست اتحاد جماهير شوروي خط بطلاني بر دوران گورباچف در تاريخ معاصر ميهني کشيد. عملکرد اين سياستمدار در سال هاي عهده داري حکومت توسط وي، مباحثات سياسي شديد تعابير، تفاسير و ارزيابي هاي قطبي را برانگيخت. گذشته از همه ي اينها عملکرد سياسي گورباچف در برگيرنده ي مواد و موضوعات مفيدي براي درک موضوع کلاسيک « شخصيت و تاريخ » براي علم تاريخ است. امکانات و حدود تأثير شخصيت بر تاريخ چه مقدار است، در چه زمان و به چه دليل اين شخصيت پيروز مي شود و در چه شرايطي و به چه دليل در رويا رويي با تاريخ متحمل شکست مي شود؟
در دوران عهده داري حکومت توسط گورباچف، حداقل دو نوع برخورد نسبت به ارزيابي عملکرد وي وجود داشت؛ يک برداشت طرفدارانه و ديگري برداشتي انتقادي. هر يک از اين دو نوع برخورد به نوبه ي خود دستخوش تکامل تدريجي مشخصي شدند که ماه آگوست سال 1991، به عنوان دوره ي حد فاصل اين تکامل محسوب شد.
تا ماه آگوست، طرفداران گورباچف که اغلب از جناح اصلاح طلب حزب کمونيست اتحاد شوروي بودند، اعتقاد داشتند که گورباچف رقيب مناسبي در مقابل يلتسين « عامه پسندي غير قابل پيش بيني » و همچنين بنيادگراهاي کمونيست از جمله پالازکف است. روزنامه ي « ساوتسکايا کولتورا » با اعلام موضع حاميان در روز دوازدهم ژانويه ي سال 1991، ( در آستانه ي حوادث ليتواني! ) به جاي سر مقاله، ترجمه ي مقاله اي از « ژنرال آنتسايگر » آلماني به چاپ رساند، ضمن اينکه عنوان شعار گونه ي به خصوصي را به اين مقاله داده بود: « تنها تضمين - گورباچف ». مسئله اي که روزنامه ي « ساوتسکايا کولتورا » در اين مقاله به آن اشاره و نتيجه گيري کرده بود اين بود که گورباچف ميسيونري بوده و خواهد بود که انگيزه اش نجات ملت شوروي است و به همين دليل است که هر قدرتي بايد به او اطمينان کند: « نه تنها به خاطر هرج و مرجعي که تهديد کننده است، بلکه به اين دليل که چون شخصيت گورباچف يگانه عامل تضمين کننده ي اصلاحات اقتصادي و دموکراسي به عنوان ايده هاي اساسي اصلاحات است، و اينچنين شخصيتي قادر به نجات کشور با درايت و مقبوليت لازم خواهد بود » ( ساوتسکايا کولتورا، 12 ژانويه 1991 ).
حتي روش هاي مختلفي براي حمايت از گورباچف ايجاد شد. يکي از اين روش ها مقايسه ي وي با الکساندر دوم، پادشاه روسيه بود. نويسنده اي به نام ل. کارلين ضمن حمايت از گورباچف در برابر راديکال هاي « ناسپاس و قدرنشناس » ضمن ابراز حس انزجار و تنفر خود، ابراز داشت: « ناسپاسي به خيانت مي انجامد. مبارزه بر سر قدرت، بر سر اين جاه طلبي هاي هوس آلود تاريخي « شاه دخت سوفيا به سوي جلوس!» خير اين ها ديگر بازي هاي سياسي، هوس هاي بلند پروازانه و يا تکاپوي عجولانه ي مقام پرستان که براي به چنگ آوردن لقمه اي نان مي شتابند، نيست، زيرا رئيس جمهور کنوني فردي قابل انعطاف، نامصمم، متزلزل و بيش از حد صبور است. به خاطر همه ي اين صفات بهتر بود که از وي تشکر مي کرديم، چرا که اين ها ويژگي هاي يک فرد مهربان و شايسته است. نه، بايد او را تغيير داد. او ديگر زيادي خوب و مهربان است، آقايان عزيز، او را بايد به چه صورتي تغيير داد؟ در اين رابطه يک واقعيت ساده اي از تاريخ روسيه را به ياد مي آورم... در روسيه پادشاه مهرباني به نام الکساندر دوم حکومت مي کرد. او اصول سرواژي را لغو کرد، اما هواداران ملت وي را به قتل رساندند. مهرباني پادشاه در نظر آنان چندان زياد نبود و آنان را بيشتر گستاخ کرد. در نتيجه ي ناسپاسي آنان، الکساندر سوم که پادشاهي مرتجع بود، نصيبشان شد. يا بهتر است دقيق تر بگوييم: آنها به خاطر ناسپاسي شان تنبيه شدند » ( پراودا، 5 آوريل 1991 ).
فراز و نشيب هاي ماه آگوست سال 1991، به طور جدي عده اي از طرفداران و مدافعان گورباچف را جا به جا کرد. در آن دوران از او به عنوان « ژنرال بدون ارتش »، انساني بدون قدرت و تأثير گذاري نام برده مي شد ( عده اي از طرفداران وي اعتقاد داشتند که: اين گورباچف نبود که دموکراسي را نجات بخشيد، بلکه يلتسين و راديکال ها بودند )، و به همين علت تصورات مربوط به وي در مورد اينکه او يک ميسيونر است در آن واحد در نظر ايشان نقش بر آب مي شد.
بسياري ديگر از طرفداران او که بيشتر از جناح اصلاح گراي حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي بودند، به دليل ديگري از وي صرف نظر کردند؛ به اين دليل که او خيلي راحت زير دستور يلتسين مبني بر انحلال حزب کمونيست را امضا کرد. ر. مدوديف که در گذشته از حزب بريده بود و زماني از آن اخراج شده بود، در دوران از سر گيري اصلاحات در حزب، اندوهگينانه ابراز داشت: « حزب کمونيست اتحاد شوروي را با خشونت و توهين منحل کردند. و شايد اگر فرد ديگري به جز گورباچف اين کار را انجام مي داد، کسي که بدون آنکه راجع به نظر موافق من سؤال کند، مرا به عضويت کميته ي مرکزي در آورد؛ کسي که حتي در اين مورد توضيحي نمي داد که در آنجا به من چه نيازي دارند، قابل تحمل بود، اما تأسف بار است که خود وي اين کار را کرد... » ( آگونيوک، 1991، شماره 52، ص 12 ).
بلافاصله پس از وقايع ماه آگوست، از ميان حاميان گورباچف عده ي زيادي به دموکرات تبديل شدند. افرادي مانند اُ. لاتسيس، يو. شکاچيخين و ل. کارپينسکي هنوز آماده بودند تا گورباچف را در رديف پادشاهان ليبرال روسيه همچون الکساندر اول و الکساندر دوم قرار دهند. اما عده اي از دموکرات ها نيز که تعدادشان کم هم نبود، تبديل به منتقدان و مخالفان سر سخت گورباچف شدند.دامنه ي متنوع ارزيابي هاي انتقادي از گورباچف تا ماه آگوست سال 1991 بروز کرد و در آن زمان هم ابتذال اين ارزيابي ها آشکار شد. يکي از اين انتقادها، نفي ويژگي هاي سياستمداري فعال در وجود گورباچف بود. ب. ميرزايان ابراز کرد: « چنين جدايي ميان حرف تا عمل، ميان برنامه ي معمول و متداول و اجراي آن در کل دوره ي برنامه هاي پنج ساله ي پيشين مربوط به توسعه ي اقتصاد ملي اتحاد جماهير شوروي مشاهده نشد. نه در دوران استالين، نه خروشف، نه برژنف، به ويژه در پنج سال اوليه ي حکومتشان چنين چيزي ديده نشد. حتي استالين هم نتوانست که بلافاصله ثمرات نپ را نابود کند ». نقطه نظر ديگري که به نام انتقادهاي راديکال - دموکراتيکي تعلق داشت، مشتمل بر اين مسئله بود که گورباچف به نحو جدايي ناپذيري با سران رده بالاي حزب کمونيست در ارتباط جدايي ناپذير بوده و به همين دليل به نظر مي رسيد که قادر به باز کردن گره کور توتاليتاريسم نيست ( نگاه کنيد، براي مثال: بورتين يو. گورباچف، چهره سياسي، نيز اويسيمايا گازتا، 17 ژانويه ي 1991).
نقد افراطي راديکالي از گورباچف به روش باور نکردني گاهي با ارزيابي هاي محافظه کارانه ي افراطي منطبق مي شد. براي مثال، مسئله اي که توسط و. بوکوفسکي بريده از حزب مطرح شد آن بود که تمامي طرح و نظام مربوط به اجراي اصلاحات از مدت ها قبل از گورباچف بر روي ديوارهاي کميته ي امنيت دولتي ( کا. گ. ب ) تهيه و تدوين شده بودند و توسط اين کميته به گورباچف پيشنهاد شدند ( هدف، نجات سران رده بالاي حزب توسط اصلاحات بود )، حکايت مطروحه همچون انعکاس آينه وار بيانات محافظه کاران حزب کمونيست در اين رابطه بود، که مي گفتند اصلاحات ( پروسترويکا ) از جانب سرويس هاي جاسوسي غربي هدايت مي شده و گورباچف « مأمور نفوذي » آنها بوده است. پس از شورش ماه آگوست، جناح راديکالي چپ گرا ( نگاه کنيد، براي مثال: با تکين ل. ، دو رئيس جمهور براي سه روز، ليتراتورنايا گازتا، 16 اکتبر 1991 ) کودتاي ضد انقلابي را به گردن گورباچف انداخت. و زياده روي ها و افراط ها دوباره قوت يافتند. حتي برخي از راديکال هاي راست گرا از جمله و. آلکسينس در رابطه داشتن گورباچف با شورشيان با قاطعيت اعلام نظر کردند.
مورخان واقفند که ارزيابي هاي افراطي طبق معمول در قضاوت هاي معاصران وجود دارد، به ويژه هنگامي که صحبت در مورد دوره هاي تاريخي تحولي و سخت به ميان مي آيد و پيش داوري هاي چنين ارزيابي هايي با گذشت زمان بيشتر پديدار مي شوند. همين طور اين نکته واضح است که شخصيت هاي بزرگ تاريخي نمي توانند به طور کامل به صورت عيني ارزيابي شوند، به ويژه اگر براي ارزيابي ايشان تنها از يکي از دو علامت رياضي مثبت يا منفي استفاده شود. نقش تاريخي واقعي گورباچف بدون شک به آن دسته از شخصيت هايي تعلق دارد که پيچيده و متناقض اند، اما تصوير کامل سياسي وي، تصويري متشکل از تناقضات فراواني است و در ضمن در اين تصوير جايي نيز براي رنگ هاي متباين و مجموعه اي از سايه رنگ ها وجود دارد.
قضاوت هاي عيني در مورد جايگاه گورباچف در تاريخ ميهني، بدون تکيه بر اصول تاريخي که به ويژه نيازمند ارزيابي کردن نقش شخصيت و با احتساب قانونمندي هاي دوران سخت تاريخي تحولي يعني دوران انتقال جامعه از وضعيتي به وضعيت ديگر، ميسر نيست. يکي از اين قانونمندي هاي تاريخي گواه آن است که بروز دوران هاي تاريخي برجسته از جمله دوران ترقي خواهانه ي گذار در تاريخ بشريت، با افت طولاني مدت توليد، تورم و افزايش و رشد اختلافات اجتماعي همراه بوده است. نتايج مثبت اين دوران اغلب خيلي ديرتر از پايان يافتن اين دوران به ثمر مي رسيدند. وظيفه ي اصلي دوران ترقي خواهانه ي گذار عبارت است از ا يجاد نمونه ها و الگوهايي که به بهبود مسائل مذکور کمک مي کنند. گورباچف تا چه اندازه به ايجاد چنين الگوهايي کمک کرد و آيا او در کل به ايجاد چنين الگوهايي کمک مي کرد؟ اين پرسشي است که اساساً به عنوان پرسش مهمي به منظور روشن شدن نقش گورباچف در تاريخ مطرح مي شود.
براي ارزيابي عيني گورباچف البته اين پرسش نيز مهم است که او به چه قيمتي بهاي انتقال جامعه به وضع جديد را پرداخت کرده و يا اينکه « بهاي » اجتماعي مدرنيزه کرده پس از کمونيستي در روسيه که نتيجه ي اصلاحات وي تلقي مي شود، چه ميزان است؟ واشح است که در سايه ي مهندسي اجتماعي ماهرانه ي سياستمداران برجسته، بهاي دوران گذار مي تواند در کل کاهش يابد. در اين رابطه مي توان اصلاحات فرانکلين روزولت در آمريکا در سال 1930 را به ياد آورد که بر اساس مقياس هاي کلاسيک آمريکا اصلاحاتي ضد کاپتاليستي و اجتماعي به شمار مي رفتند. اين معيارها جامعه را به صورت راديکال تغيير دادند، اما به حد کافي نتايج مثبتي را براي طبقه ي متوسط و اقشار سطح پايين به ارمغان آورده و افزون بر آن نه تنها پايه هاي تجارت را متزلزل نکردند، بلکه موجب بهبود آنها نيز شدند.
انتقال جوامع از توتاليتاري به ليبرال - دموکراسي در کشورهايي همچون جمهوري فدرال آلمان، ايتاليا، ژاپن پس از جنگ جهاني دوم و در اسپانيا در سال هاي 1970، به طور کامل سريع و بدون دردسر انجام شد.
اما تمامي اين ها نمونه هاي خارجي دوران تکامل و گذار موفقيت آميز هستند. سنت روسيه با چنين نمونه هايي بيگانه است. دوران گذار در تاريخ روسيه هميشه با رنج ها و مصايب باور نکردني مردم توأم بوده و دوراني طولاني مدت را در بر مي گيرد. با اين معنا دوره ي گذاري که توسط گورباچف آغاز شده بود، به طور دقيق با نمونه هاي روسي مطابقت داشت. او نتوانست تغيير و تحولات اقتصادي را که توسط وي آغاز شده بودند به سرانجام برساند و با پايان يافتن دوره ي عهده داري سمت رياست جمهوري، جامعه اي که دوره ي اصلاحات به دست وي را گذارنده بود، به صورت ويرانه اي باقيمانده ي بود ودرست چنين نتيجه اي يعني اصلاحات به عنوان فاجعه اي ( چنين تعبيري متعلق به آ. زيناويف است ) در اذهان اکثريت معاصران حک شد. چنين ارزيابي فاجعه گونه اي به نحو بسيار بارزي در توصيف « کمّي » نتايج سياست داخلي دوران حاکميت گورباچف ارائه شده، که توسط روزنامه ي آمريکايي « واشنگتن پست » در پانزدهم دسامبر سال 1991 منتشر شد.
اطلاعات زير توصيف ويژگي هاي اصلي دوران گورباچف است:
|
سال 1985 |
سال 1991 |
ذخیره ی طلای شوروی |
نزدیک 2500 تن |
240 تن |
فروش ساندویچ مک دونالد در مسکو |
0 |
15 میلیون |
تعداد زندانیان سیاسی |
600 |
0 |
نرخ رسمی دلار |
0/6 روبل |
90 روبل |
احزاب سیاسی در روسیه |
1 |
12 ( به صورت رسمی ثبت شده ) |
تعداد اعضای حزب کمونیست اتحاد شوروی |
19 میلیون |
0 ( حزب منحل گردید ) |
نرخ رسمی توسعه ی اقتصاد شوروی |
+2/3 درصد |
11- درصد |
بدهی خارجی به میلیارد دلار |
10/5 میلیارد |
52 میلیارد |
صادرات نفت ( به میلیون بشکه ) |
1172 |
511 |
پرسشي مطرح مي شود: آيا استفاده از الگوي ديگري براي تحولات اجتماعي که کم دردسر تر و کاراتر باشد، توسط گورباچف امکان پذير بود و آيا اصلاحات مي توانست نتايج ديگري را در بر داشته باشد؟ البته به اين پرسش مي توان تنها به نحو غم انگيزي پاسخ داد و آن اين که بايد به ياد آورد که تاريخ وجوه شرطي را نمي شناسد و اينکه از ديد يک تاريخدان بهترين الگوي فرضيه اي، مي تواند از نظر تاريخي در نهايت به عنوان چيزي در چار چوب « تفکر و عقل محض » محسوب شود.
در سال هاي 1986 - 1985، گورباچف روش هاي فرماندهي - مديريتي اصلاح سازي سوسياليسم را به کار برد که اين روش ها با شکست مواجه شدند. پس از آن انتخاب ميان دو الگوي ممکن از مدرنيزاسيون به طور عيني در پيش روي وي قرار گرفتند؛ الگوي اصلاحات مطلق العنان که به نمونه ي چيني شباهت داشت و يا الگوي ليبرال - دموکراسي که بر پايه ي آن توسعه ي کشورهاي اروپاي شرقي انجام شده بود. امروزه بسياري از افراد تصور مي کنند که اگر گورباچف الگوي « چيني » را انتخاب مي کرد، مدرنيزاسيون در اتحاد جماهير شوروي با کمترين دردسرهايي به پيش مي رفت، ضمن آنکه با ويراني ها و تحول شديد اجتماعي توأم نمي شد و بازدهي واقعي آن در قالب بهبود يافتن وضع مادي مردمي که در همان دوره زندگي مي کردند و نه نوه هاي آنان، ايجاد مي شد. چنين قضاوت هايي در طرح نظري بي پايه و فاقد استدلال نيستند، ضمن آن که خود شخص گورباچف پس از استعفايش اعتراف کرد که بايد از سال 1985چنين راهي پيموده مي شد. اما از ديدگاه يک مورخ پاسخ به اين پرسش که آيا الگوي چنين در اتحاد جماهير شوروي « کارگر مي افتاد »، تنها در صورتي ممکن است که اين الگوي در عمل اجرا مي شد.
نمونه ي دوم نيز مشخص است: الگوي فرماندهي - مديريتي اصلاح سازي سوسياليسم که در سال 1985، توسط گورباچف انتخاب شده به شکست انجاميد و الگوي اصلاح سازي دموکراتيکي که از سال 1987 مسلح و تجهيز شده بود، هر چه بيشتر با پيامدهاي اقتصادي مخرب توأم بود، نسل حاضر را دچار رنج و مصيبت کرد و دور نماهاي بسيار نامعلومي را براي توسعه ي آتي آشکار مي کرد. همان طور که خيلي زود مشخص شد ( هر چند که گورباچف و اطرافيان وي تصورش را نمي کردند ) الگوي اصلاح سازي دموکراتيکي به طور کامل با مباني سوسياليسم شوروي، حاکميت حزب کمونيست اتحاد شوروي و ماهيت انحصار گرايانه ي اتحاد جماهير شوروي ناسازگار بود. رسوخ آن در زندگي و گسترش آزادي هاي سياسي، تمامي مباني شوروي را نابود کرده و امکان گسترش طبيعي و بدون دردسر و متناسب جامعه و مدرنيزاسيون را از بين برد. الگوي اصلاحات دموکراتيک که توسط گورباچف وارد زندگي شده بود، خود شخص بنيان گذار آن را نيز از قدرت بر کنار کرد.
اما با استعفاي گورباچف جريان اصلاحات جامعه قطع نشد و رويه ي جديدي به وجود آمد. برخي از دستگاه هاي آن از جمله چند حزبي بودن، انتخابات آزاد، آزادي مطبوعات، اصول و مباني جامعه ي شهري و تقسيم قدرت که در دوران گورباچف ايجاد شده بودند و نيز آن دسته از مباني که انتخاب الگوي جديد اجتماعي را در صورت شکست الگوي قبلي ممکن مي کرد، حفظ شده و پايه اي براي رقابت در بين نيروهاي مختلف سياسي و اجتماعي محسوب و مطرح شدند. پس از آن مردم به اين اميد دل بسته بودند که اصلاحات بر پايه ي دموکراتيک صلح آميز نوسازي شود.
در ميان ايرادهاي انتقاد آميزي که به گورباچف و اطرافيان وي ابراز مي شود، نبود نظريه اي قانع کننده براي اصلاحات اقتصادي يکي از اصلي ترين ايرادات محسوب مي شود. اما اين نقص در عملکرد گورباچف را مي توان به طور عيني ارزيابي کرد، در صورتي که ارزيابي ما بر پايه ي اصول علم تاريخ باشد. نخست به علت دلايل واضح و در درجه ي اول اين که طي هفتاد سال تحريم و ممنوعيت براي توسعه ي آزاد تفکر علمي و در کل توسعه ي آزاد هر نوع انديشه اي، هيچ کس در جامعه ي شوروي براي ايجاد چنين نظريه اي درمدت زمان کوتاهي آمادگي نداشت. دوم، حتي با فرا رسيدن آزادي سياسي، فعاليت تبليغاتي به نفع بازار و طرفداران آن از جمله به نفع بهترين متفکران اقتصادي، خيالي و تصوري به نظر مي رسيد. وضعيت اسفناک تفکر اجتماعي، سياسي و اقتصادي داخلي، تمامي معماران مدرنيزاسيون روسيه را دچار اشتباهات فاحشي کرد. گورباچف بيشتر از افرادي که در سال 1991، جانشين وي براي تصاحب قدرت شده بودند، در مقياسي وسيع تر مرتکب اين اشتباهات شد، زيرا او اولين کسي بود که به مدرنيزاسيون پرداخت.
و چيزي که مي توان آن را همچون خدمتي از جانب گورباچف مطرح کرد اين است که او پس از رسوخ آزادي تفکر و انديشه و پلوراليسم ايدئولوژيکي در جامعه ي شوروي تلاش نکرد تا آنها را خنثي کند و افزون بر آن خود وي از بين ايده هاي نوين، دکترين ها و نظريه هايي را که در اواخر سده ي بيستم به عنوان پيشروترين نظريه ها در زرادخانه ي تمدن جهاني محسوب مي شدند به دست مي آورد و در آنها تدبير مي ک رد. نظريات مربوط به جامعه ي مدني، حکومت قانون و دموکراسي سياسي که وي آنها را در نظر داشت و فعالانه تبليغ مي کرد، به بروز انقلاب ايدئولوژيکي و معنوي در جامعه کمک مي کرد. چنين تغيير و دگرگوني در ماه آگوست سال 1991 عينيت يافت؛ مردم آماده بودند تا به دليل دفاع از ايده هاي نوين و پيشگيري از انجام تلاش هايي براي احياي نيروهاي کمونيستي سابق، در برابر مرگ بايستند. البته افکار و اذهان جامعه تنها تحت تأثيرگورباچف متحول نشد، بلکه انقلاب گورباچف نيز عامل ديگري براي آن محسوب مي شد. و شايد به طور دقيق تنها همين انقلاب دستاورد اصلي دوره ي شش ساله ي عهده داري قدرت وي باشد.
پينوشتها:
1. KommepcaHT.
2. BHYKOBO.
3. A. AKaeB.
ويکتوروويچ ساگرين، ولاديمر؛ (1389)، تاريخ سياسي روسيه معاصر ( دوران گذر و رويکرد مجدد از کمونيسم به کاپيتاليسم از گورباچف تا يلتسين )، ترجمه ي دکتر عليرضا ولي پور - مهناز رهبري، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}