نويسنده: حميد عضدانلو




 

از جمله تغييرات اجتماعي مهمي كه در دوران قرون وسطي رخ داد، و تأثيري در انديشه هاي فلسفي-سياسي اين دوران گذاشت، رواج شهر بود. گرچه به نظر مي رسد كه فلسفه مدرسي، نظام فئودالي را پذيرفته بود، اما تنها نهادهايي مورد تأييد و ترجيح آن بود كه طبيعتي غيرفئودال داشتند. هرچه فلسفه مدرسي بيشتر و بيشتر جذب انديشه هاي اخلاقي و سياسي ارسطو مي شد، بيشتر و بيشتر براي زندگي شهري اهميت قائل مي شد و زندگي روستايي بيشتر و بيشتر ارزش خود را از دست مي داد.
در زمان تولد توماس آكويناس (1225ميلادي) حدود يك قرن از نفوذ و رخنه انديشه هاي اسلامي در قلمرو مسيحيت گذشته بود. آكويناس در يك خانواده اشرافي در قلمرو پادشاهي ناپل متولد شد. كنت هاي خانواده او از اقوام امپراتوران، هنري ششم و فردريك دوم بودند.(1) جالب اينجاست كه فردريك دوم كه بين سال هاي 1215 و 1250 ميلادي پادشاه آلمان و امپراتور « شهر مقدس » روم بود تنها فرمانرواي دوران قرون وسطي بود كه با همه انديشه هاي ديني و سياسي آكويناس مخالفت مي كرد و شبه مشركي بود كه با نظام پاپي دشمني مي ورزيد.
توماس در سن پنج سالگي، براي شروع تحصيل، وارد صومعه بنديكت در مونته كاسينو (2)‌شد و خيلي زود شواهدي از نبوغ ذهني خود را به نمايش گذاشت. در سن يازده سالگي وارد دانشگاه تازه تأسيس ناپل شد و مطالعه در مورد موضوعات سه گانه ( گرامر، منطق و سخنوري ) و موضوعات چهارگانه ( موسيقي، رياضيات، هندسه، و ستاره شناسي ) را آغاز كرد. در همين دوره دانشجويي بود كه او، برخلاف خواست سرسختانه خانواده خود كه مي خواستند او به دنبال حرفه اي سياسي باشد، به يك زندگي مذهبي روي آورد. در سال 1240، توماس جامه فرقه دومينيك قديس (3) ‌را به تن كرد. بر تن كردن چنين جامه اي نشان از آن داشت كه توماس قصد آن دارد به تدريج يك دومينيكن پروپاقرص شود.
در سال 1245، توماس به شهر كلن(4) رفت تا در محضر آلبرتوس مگنوس(5) به تحصيل خود ادامه دهد. آلبرتوس يكي از چهره هاي سرشناس قرن سيزدهم بود كه نسبت به انديشه هاي اسلامي و فلسفه يونان باستان ديدي كاملاً انتقادي داشت؛ و مانند بسياري ديگر از متفكران اين دوره درگير مسئله چگونگي ارتباط ميان ايمان و عقل بود. گرچه توماس، درنهايت، بخشي از راه حل هاي آلبرتوس را مردود شمرد، اما شديداً تحت تأثير عقايد او قرار گرفت و حدود سه سال، به عنوان شاگرد، در كنار او ماند.
توماس در سال 1251 معاون مدرسه دومينيكن در پاريس شد و شغل معلمي خود را آغاز كرد. در سال 1257، موفق به دريافت دكتراي خود در الهيات شد و از آن پس زندگي او كاملاً در تدريس، موعظه و نوشتن خلاصه شد. زماني كه در سال 1265 توسط پاپ كلمنت چهارم(6)، سمت اسقفي اعظم ناپل به او پيشنهاد شد توماس اين افتخار را نپذيرفت. شايد او به درستي بر اين باور بود كه خدمتي كه از طريق جهان آكادميك مي توانست به مسيحيت بكند بيشتر از خدمتي بود كه در كارهاي اجرايي از او برمي آمد.
شخصيت توماس تركيبي از شخصيتي عرفاني و شخصيتي زميني بود. گرچه مفسران اغلب ( و به درستي ) او را هواخواه و سرسپرده عقل مي دانند، اما مي توان نشانه هايي از تجربه هاي عرفاني و خلسه را در او ديد. با وجودي كه توماس، در فلسفه خود، افلاطون گرايي را رد مي كرد و بيشتر پذيراي ديدگاه زميني، عيني و تجربي ارسطو بود، تجربه هاي زندگي او شامل دوران هاي طولاني خلسه و جذبه اي است كه با انديشه هاي نوافلاطوني هماهنگي دارد.
در سال 1273، گرگوري دهم (پاپ اعظم)(7) فراخواني داد براي تشكيل انجمن كليسا و توماس به عنوان يكي از رهبران مدرسين زمان خود به اين انجمن دعوت شد. در يكي از نخستين روزهاي سال 1274 و زماني كه توماس براي شركت در جلسه اي راهي انجمن بود، به سختي بيمار شد و در صومعه راهبه هاي سيستارشن (8) بستري شد. اما با وجود تلاش بسياري كه براي بهبود او صورت گرفت، توماس آكويناس در مارس 1274 ميلادي درگذشت.
هرچند انديشه هاي توماس آكويناس تأثير زيادي بر دوران هاي بعد از او (از جمله دوران معاصر) گذاشته است، نبايد فراموش كرد كه ريشه هاي فرهنگي او در قرن فردريك دوم و گرگوري نهم( پاپ اعظم) جاي دارد. در انديشه هاي او، از يك سو، نشانه هايي از دفاع از قلع و قمع و ريشه كني بدعت گذاري ديني ديده مي شود ( مانند گرگوري )، و از سوي ديگر ( ‌مانند فردريك )، مي توان علائمي از شكاكيت را در انديشه هايش كشف كرد كه با تصويري كه در دوران مدرن از او ( به مثابه مردي با ايمان خام و بچگانه ) ترسيم مي شود سازگار است. از نظر رشد و توسعه انديشه هاي فلسفي- سياسي، مي توان قرن سيزدهم را بحراني ترين قرن دوران قرون وسطي به شمار آورد، زيرا انسانِ اين قرن تلاش مي كرد تا، صادقانه و بي ريا، ايمان خود را در پرتو نور اساتيد عقل يوناني ببيند؛ و از اين لحاظ، توماس آكويناس يكي از برجسته ترين متفكران دوران قرون وسطي به شمار مي آيد.

سياست در انديشه توماس آكويناس

هر انديشه سياسي، يا به دليل تنش ها و تناقضاتي رشد و توسعه مي يابد كه در ديدگاه هايي وجود دارند كه پيش تر عرضه شده اند يا به دليل تضادهاي غيرقابل تحملي كه شهروندان يك جامعه سياسي با آن ها رو به رو مي شوند. هر دوي اين ملاحظات در مورد شكل گيري انديشه هاي سياسي توماس آكويناس تأثيرگذار بوده اند. پيش تر، به اختصار، به تضادهاي دروني انديشه مسيحيت اشاره كرديم. در قرن اول، ترديدها و ناسازگاري ديدگاه ها درباره جهان، مسيحيت را به راهي كشاند كه با دوره آغازين كنستانتين تفاوت داشت؛ و اين دوره اخير نيز با دوره آگوستين (دوره آغازين قرون وسطي) متفاوت بود. همچنين تنش هميشگي ميان تورات(9) و انجيل(10) ( كه در دوره آغازين مسيحيت رونق گرفته بود) هرگز از ميان نرفت. علاوه بر همه اين ها، در دوره آغازين قرون وسطي و همراه با آگوستين، گرچه تمايز ميان قانون طبيعي به معناي صرف آن و قانون طبيعي پس از هبوط(آدم) در كليت خود پذيرفته شد، اين پذيرش، دشواري هايي را نيز به همراه داشت و بسياري با آن مخالفت مي كردند. در قرون دوازدهم و سيزدهم، با نفوذ انديشه هاي اسلامي و سايه سنگين انديشه هاي ارسطو، تنش چشمگير ميان نقش ايمان و عقل، مجدداً خود را به نمايش گذاشت. از جمله مسائلي كه شرايط فكري موجود را پيچيده تر مي كرد اين بود كه انديشه هاي ارسطو به دو صورت متفاوت تفسير مي شد: از يك سو، او را افلاطون گرايي به شمار مي آوردند كه عقلانيت را بر تجربه هاي عيني ترجيح مي دهد؛ و از سوي ديگر، و به دليل انتقادهاي او از ديدگاه هاي استاد خود، ارسطو را متفكري مي دانستند كه به صور افلاطوني توجه چنداني ندارد و بر تجربه هاي عيني و ملموس تأكيد مي كند.
توماس آكويناس نيز، براي ساخت و پرداخت نظريه سياسي سيستماتيك خود، مي بايستي هم تنش هاي موجود ميان متافيزيك و اخلاق را مدنظر قرار مي داد كه در سنت مسيحي وجود داشت، و هم به تضادي توجه مي كرد كه امروزه آن را تضاد ميان دين و دولت مي نامند ( تضاد ميان امپراتوري و نظام پاپي). به عبارتي، براي اين كه بخشي از ساختار كل سيستم سياسي او فرو نريزد، مي بايستي ميان انديشه هاي ارسطو و ايمان مسيحي پيوند مي زد. به تعبيري امروزي، مشكل او يك مشكل ايدئولوژيك بود، چرا كه به عنوان طرفدار پروپاقرص نظام پاپي، مي بايست دلايلي موجه و باوركردني براي ايمان مسيحي بتراشد؛ دلايلي كه برخلاف بحث و جدل هاي پيشين( بحث و جدل هاي معمولي و متداول كه اساسش بر « روايات بد تاريخي » و عبارات « غيرانتقادي پاپ ها » استوار بود) بر فرضيه هايي فلسفي و پيچيده تر استوار باشد.
بايد اين نكته را مدنظر قرار داد كه آكويناس، براي رسيدن به اهداف خود فلسفه ارسطو را، آگاهانه و حساب شده براساس درك خود پذيرفت- گرچه به خوبي مي دانست كه تعدادي از پاپ ها مخالف فلسفه هستند و به آن حمله مي كنند. او همچنين آگاهي داشت كه بعضي از هم قطاران فيلسوف او، افلاطون را به ارسطو ترجيح مي دهند. در حقيقت، پذيرش فلسفه ارسطو از سوي آكويناس، در شرايطي كه در بسياري از شهرها نوشته هاي ارسطو را آتش مي زدند، تا حدودي شگفت انگيز به نظر مي رسد. تنها پس از مرگ آكويناس و در ارتباط با سيستم فكري او بود كه نظام فكري ارسطو، در اواخر قرون وسطي، تا حدودي رواج يافت.(11)
گرچه در نظر اغلب متفكران قرن سيزدهم آشتي ميان زندگي عقلاني( كه يونانيان باستان شان و جايگاه آن را ترفيع داده بودند ) و مفهومي از دانش كه اساسش بر الهام از كتاب مقدس ( براساس تفسير كليسا ) بنا شده است غيرقابل درك و تا حدودي غيرممكن مي نمود، توماس آكويناس كليد حل اين معما را در تمايزي پيدا كرد كه ارسطو ميان امكان بالقوه و واقعيت قائل شده بود(12). آكويناس همچنين براي حفظ حرمت ايمان به گناه اوليه، چنين بحث مي كند كه زندگي عقلاني كه ما را قادر به درك جهت گيري هاي طبيعي اشياء مي كند، نيازمند آن است كه به واسطه رحمت الهي كامل شود كه فراتر از عقل است و سرپرستي آن با كليساست.
بنيان اصلي نظريه آكويناس را مي توان در رساله مشهور او الهيات عالي (13) مشاهده كرد. در بخش اول اين رساله، آكويناس درباره خداوند و اين كه چگونه اصل و ذات همه چيز از او نشأت مي گيرد صحبت مي كند. ايمان و الهام از دريچه فلسفه ارسطو ديده مي شود. هرچند عقل نمي تواند راز هستي را براي ما نمايان سازد اما مي تواند پس از نزول وحي، ارتباطي ميان پيام خداوند و درك انساني برقرار كند. در صورت ايمان اوليه به وحي، عقل مي تواند توجيه گر راه هايي باشد كه خداوند بر سر راه انسان قرار داده است.
در حالي كه آكويناس در بخش اول تلاش مي كند تا نشان دهد كه انسان و موجودات ديگر چگونه براساس حقيقت وحي، از خداوند نشأت گرفته اند، در بخش دوم اين رساله به انسان مي پردازد. او در اين بخش تلاش مي كند توضيح دهد چگونه انسان مي تواند با ابزار عقل در جست و جوي بازگشت به اصل خود، يعني خداوند باشد. بخش دوم اساساً رساله اي درباره اخلاق و فلسفه سياسي است. در اين بخش، به راستي مي توان تلاش سرسختانه آكويناس را براي تأييد و به جا دانستن دعاوي عقل مشاهده كرد. يكي از مفسران انديشه سياسي، آكويناس را به دليل تظاهر به سرپيچي و نافرماني كامل ايمان در برابر عقل به شدت سرزنش مي كند.(14)
در انديشه آكويناس، علي رغم تأكيد بر عقل، فضاي بسيار زيادي براي رحمت الهي وجود دارد؛ چرا كه بخش سوم رساله او وقف اين موضوع شده كه چگونه حضرت مسيح، به عنوان يك حقيقت زنده در آيين مقدس، فرايند عقل را كامل مي كند.
آكويناس، پيش از پرداختن به سياست و جامعه، طبيعت و ذات كائنات را مورد بررسي قرار مي دهد. در نظر او، جهان داراي وحدت است و كساني كه معتقد به متكثر بودن جهان اند در اشتباه هستند.(15)‌او با استناد به كتاب مقدس و فلسفه ارسطو از اين نظر خود دفاع مي كند.خداوند علت شيطان نيست، زيرا خداوند نمي تواند علت چيزي باشد كه مستعد نيستي است. علت شيطان، كه متشكل از كاستي و نقصان است، كاستي و نقصان واسطه است(16). ميان خدا و انسان سلسله مراتبي از فرشتگان، در سه مرتبه قرار دارند كه همه آن ها مجرد و غيرمادي هستند. فرشتگان بالادست پرتوافكن و راهنماي فرشتگان زيردست هستند و همه آن ها ظرفيت پرتوافكني بر انسان و تهذيب او را دارند.(17)
يكي از نكات كليدي درك انديشه هاي آكويناس ديدگاه او نسبت به هبوط ( آدم ) است. در نظر آگوستين، حوا نخستين واسطه اي بود كه علت جدايي انسان از خدا شد، و از اين رو، باعث تباهي يكساني، برابري، و استقلال خودانگيخته و خودجوش باغ عدن(بهشت) گرديد. تجزيه و تحليل آكويناس، كه با تجزيه و تحليل آگوستين تفاوت دارد، نشان دهنده نفوذ انديشه هاي ارسطو روي اوست.
بحث او در مورد زن، نمونه بارزي از اين امر است كه آكويناس، هم انديشه هاي ارسطو و هم سنت مسيحي را مدنظر دارد. او بحث خود را چنين آغاز مي كند كه شايد خداوند در خلقت زن اشتباه كرده باشد، و ارسطو هم تصديق كرده كه زن « نامشروع مرد » است.(18) او همچنين به سفر پيدايش(3:16)(19) استناد مي كند تا نشان دهد كه پس از آلوده شدن جهان به گناه، زن تحت سلطه مرد درآمد؛ كه به نظر مي رسد دليلي باشد بر اين كه شايد بهتر بود زن هرگز خلق نمي شد.
آكويناس، با اشاره به آيه ديگري از سفر پيدايش(2:18)، نكات پيش گفته را مردود مي شمارد. براساس اين آيه، خداوند زن را به اين دليل آفريد كه نمي خواست مرد تنها باشد.(20) او چنين ادامه مي دهد كه زن كمكي براي مرد است، اما نه به صورتي جامع و در همه موارد بلكه عمدتاً و بيشتر در « توليد نسل »(21). توليد نسل، در ميان حيوانات ديگر و گياهان، عملي عالي و شكوهمند است اما در مورد انسان، مسئله متفاوت است. در نظر آكويناس، اين امر كه عمل مقاربت و نزديكي در انسان تنها زمان كوتاهي را دربرمي گيرد نشان دهنده آن است كه قصد خداوند از خلقت انسان فراتر از توليد نسل است و انسان بايد به دنبال اهداف شكوهمندتري باشد. هدف از خلقت زن ياري رساندن به مرد براي توليد نسل است تا مرد بتواند در موضوعات فكري و عقلي تبحر يابد؛ و همان طور كه ارسطو مي گويد، عقلانيت ويژگي و مشخصه اي است كه انسان را از حيوانات و گياهان مجزا كرده است.
آكويناس همچنين به اين نكته اشاره مي كند كه اگر خداوند جهان را خالي از همه موجوداتي مي كرد كه به شكلي با گناه اوليه مربوط بودند، آن وقت جهان ناكامل مي بود. علاوه بر اين، صلاح عمومي نمي بايست به خاطر « گناه فردي » نابود شود. اين ايده اخير آكويناس به ويژه از اين نظر جالب توجه است كه خداوند حتي مي تواند گناه و بدي را در مسير اهداف خوب و درست به كار گيرد. او اين پرسش را مطرح مي كند كه آيا پندار و تصوير خداوند در همه مردان و زنان وجود دارد؟
گرچه پاسخ كلي او به اين پرسش مثبت است، اما بلافاصله تمايزي ميان سه نوع پندار و تصوير قائل مي شود. پندار و تصوير خداوند از اين جهت در همه مردان و زنان حضور دارد كه آن ها استعدادي طبيعي براي عشق به خداوند و تفكر دارند. اما اين استعداد تنها زماني اثر واقعي خواهد داشت كه به كار افتد و بخشي از الگوي رفتاري ما شود؛ و اين امر امكان پذير نيست مگر با كمك و ياري رحمت الهي- حداقل پس از هبوط ( آدم ). از اين رو، زماني كه خواست ها و اراده هاي ما، از طريق تركيبي از عقل طبيعي و رحمت فوق طبيعي، عشق به خدا را بياموزد و خواست و اراده خود را براساس عادت انجام دهد (گرچه ناكامل)، شخصيت انساني ما بازآفريده مي شود و پندار و تصوير خداوند در ما، به جاي اينكه پندار و تصويري صرفاً بالقوه باشد، واقعي مي شود.
آكويناس تفاوت جنسي ميان زن و مرد را، كه يقيناً، در نظر او، آغازگر جامعه است، امري طبيعي مي داند. به عقيده او زن نيز، گرچه نسبت به مرد ناكامل است، طبيعتاً پندار و تصويري از خداوند دارد، اما همين طبيعت است كه او را زيردست و مطيع اجتماعي مرد كرده است. فرمانبرداري و زيردست بودن زن نتيجه هبوط (آدم) نيست. از اين رو، مي بينيم كه در مقايسه با بسياري از متفكران قرون وسطي، به ويژه زاهدان و پارسايان، آكويناس تا حدودي مدافع « حقوق زنان » است. پرسش ديگري كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه چه رابطه اي ميان انسان و خدا در بهشت وجود داشته است؟ متفكران دوره آغازين قرون وسطي به پيروي از آگوستين، بر اين نكته تأكيد مي كردند كه موقعيت رواني و اجتماعي انسان كنوني، نتيجه هبوط ( آدم ) است. در نظر آن ها، انسان پيش از هبوط ( يعني در بهشت ) خدا را كاملاً مي شناخته است.
برعكس، آكويناس بر اين نكته تأكيد مي كند كه انسان، پيش از هبوط (آدم)، خدا را كاملاً نه مي ديده و نه درك مي كرده است. به نظر آكويناس، ديدن و شناختن ذات خداوند يك امر معنوي است. از اين رو، اولين انسان در وضعيت نخستين زندگي طبيعي خود، خداوند و ذات او را نمي ديده است. حضرت آدم خدا را خيلي بهتر و كامل تر از آن مي شناخت كه ما امروز مي شناسيم، اما اگر او واقعاً به ذات خداوند پي برده بود « سعادت اخروي » داشت و نمي توانست مرتكب گناه شود. اين حقيقت كه ظرفيت هاي گناه در آدم وجود داشت به اين معني است كه او از سعادت اخروي بي بهره بود. گرچه انسان در بهشت خوشبخت بود، اما اين خوشبختي آن خوشبختي كاملي نبود كه سرنوشت برايش رقم زده بود؛ سرنوشتي كه وابسته و منوط به قدرت و بينايي ذات الهي است.
آكويناس با پي بردن به اين امر كه « انسان، بعد از گناه اوليه، نيازمند رحمت الهي براي چيزهاي بيشتري است»، به اختصار تمايزي ميان دوران پيش و پس از هبوط(آدم) قائل مي شود.در نظر او، انسان حتي پيش از هبوط(‌آدم) نيز نيازمند رحمت الهي براي رسيدن به زندگي ابدي بوده است- همين رسيدن به زندگي ابدي، دليل اصلي نياز به رحمت الهي است. اما پس از ارتكاب گناه، باز هم نيازمند رحمت الهي براي بخشايش گناهان و تكيه گاهي براي ضعف هاي خود است.(22)
آكويناس تلاش مي كند تا شكاف ميان دوران پيش و پس از هبوط(‌آدم ) را پر كند، و يا حداقل فاصله آن را كاهش دهد تا شايد بتواند از اين طريق به شأن و منزلت استقلال عقل در دوران پس از هبوط( آدم)‌بيفزايد. براي رسيدن به اين هدف، او به بررسي مسئله برابري انسان ها در پيش و پس از هبوط(‌آدم) مي پردازد. در نظر او، نظم اجتماعي اساساً بُعد اصلي و كامل طبيعت ناب است. اما نظم نيازمند انواع متعدد نابرابري هاست، زيرا اگر هر جزئي از جامعه به نحوي مطيع و فرمانبردار كل نباشد، كليت جامعه نمي تواند هدايت شود. از اين گذشته، در بهشت نيز برخي دانش و عدالت بيشتري نسبت به ديگران داشتند. تفاوت ها در قدرت فيزيكي نيز وجود داشت. به عبارت ديگر، نابرابري يك امر طبيعي است نه صرفاً ويژگي طبيعت، پس از هبوط(آدم)(23).
اما همه نابرابري ها طبيعي نيستند. آكويناس آشكارا بردگي را از جرگه ي نابرابري هايي كه در طبيعت ناب وجود دارند خارج مي كند و آن را مطرود مي شمارد، زيرا برده ابزاري است براي منافع شخصي و نه خوشي و سعادت اجتماعي. از اين رو، بايد بردگي را ميوه اي تصور كرد كه ثمره هبوط(‌آدم) است. از سوي ديگر، انواع نابرابري هايي كه ميان فرشتگان وجود دارد در ميان انسان ها نيز هست. يقيناً موقعيت انسان، پيش از هبوط ( آدم )، موقعيتي برتر و گران قدرتر از موقعيت فرشتگان نبوده است. همان طور كه ديديم، آكويناس براي فرشتگان سلسله مراتبي قائل است: آن هايي كه به خدا نزديك تر هستند پرتوافكن و راهنماي فرشتگان زيردست خود مي شوند، و فرشتگان زيردست مي توانند انسان را تهذيب كنند و نور الهي را بر او بتابانند. ارواح بهشتي نيز از نظر شكوه و جلال متفاوت اند؛ و ارواحي كه طبيعتاً در مقام بالاتري قرار دارند، براي خير و صلاح اجتماع خود، بر ارواح زيردست سروري مي كنند و ارواحي كه طبيعتاً زيردست بوده و از شكوه و جلال كم تري برخوردارند، سروري آن ها را مي پذيرند.(24)
اكويناس تلاش مي كند تا اثرات و نتايج هبوط ( آدم ) را به حداقل برساند. در نظر بسياري از شريعت گرايان اوليه، پيش از هبوط (آدم)، چيزي به نام حكومت وجود نداشته است؛ و با وجود اين كه حيوانات تحت فرمان انسان قرار داشتند، خود انسان تحت سلطه انساني ديگر نبوده است. اما به عقيده آكويناس، پيش از هبوط‌ (‌آدم)، هم انسان و هم حيوانات ديگر تحت فرمانروايي برخي از انسان ها قرار داشته اند. گرچه هبوط (آدم) تا اندازه اي بر ماهيت فرمانروايي تأثير گذاشت، اما اين اصل كه برخي از انسان ها طبيعتاً تحت سلطه انسان هاي ديگرند به همان صورتي باقي ماند كه پيش از هبوط (‌آدم) و ارتكاب گناه وجود داشت.
با برقراري چنين ارتباطي ميان دوران پيش و پس از هبوط (‌آدم)، آكويناس ستون بناي تفكري را پي ريزي مي كند كه براساس آن، حكومت پديده اي طبيعي و انسان نيز طبيعتاً موجودي اجتماعي است. او در جايي ديگر، و با زباني مشابه زبان ارسطو، اشاره مي كند كه « حيوان اجتماعي و سياسي بودن، و در ميان يك جمعيت زندگي كردن، براي انسان حتي طبيعي تر از حيوانات ديگر است »(25). با كاربرد مفاهيم ارسطويي « امكان بالقوه » و « واقعيت »، آكويناس به اين نتيجه مي رسد كه « امكان بالقوه » و طبيعي انسان مي تواند به « واقعيتي » تبديل شود كه نه صرفاً در پندار خدا يا بازسازي شده در پندار او، بلكه واقعيتي انساني باشد كه مي تواند خداگونه مسئول خود باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1.در مورد زندگينامه آكويناس مراجعه كنيد به:
Walter J.Burghardt,Saints and Sanctity,New York:Prentice-Hall,1965;William Barclay,Masters Men,Nashville:Abingdon,1959;Gilbert K.Chesterton,St.Thomas Aquinas,New York:Doubleday,1956
2.Monte Cassino، صومعه اي در كاسينو ( ايتاليا ) كه بنديكت مقدس در سال 530 ميلادي آن را بنا نهاد. اين صومعه در سال 1944 توسط نيروهاي متفقين بمباران شد.
3.St.Dominic: كشيش اسپانيايي و بنيان گذار فرقه دومينيكن كه بين سال هاي 1221-1170ميلادي مي زيست.
4.Cologne: شهري در غرب آلمان.
5.Albertus Magnus: فيلسوف مدرسي آلماني كه بين سال هاي 1280-1193؟ ميلادي مي زيست.
6.Pope Clement IV: كشيش فرانسوي كه بين سال هاي 1265 و 1268 پاپ اعظم بود.
7.Pope Gregory X، كشيش ايتاليايي كه بين سال هاي 1271 و 1276 ميلادي پاپ اعظم بود.
8.Cistercian:اين لقب در مورد اعضاي فرقه اي از راهبه ها و تاركان دنيا به كار برده مي شد كه بناي آن در سال 1098 ميلادي، در فرانسه، و در زمان فرمانروايي بنديكت قديس پايه ريزي شد.
9.Old Testament: كتاب عهد عتيق
10.New Testament، كتاب عهد جديد.
11.اين نكته را نيز بايد مدنظر قرار داد كه در اواخر دوران قرون وسطي، بيشتر نوشته هاي افلاطون در اختيار فلاسفه زمان قرار نداشت. تيمائوس (Timaeus) تا حدودي رواج داشت، اما ديالوگ هايي مانند جمهور و قوانين تنها به صورتي غيرمستقيم و از طريق كشيشان، به ويژه از طريق نوشته هاي آگوستين، شناخته شده بودند.
12.ن.ك بخش مربوط به ارسطو.
13.Summa Theologica
14.John Wild,Christian Ethics and the Social Order,Durham:Duke University Press,1959.
15.St.Thomas Aquinas,Summa Theological I,Q.47,Art.3
16.Summa,I.Q,49,Art 2
17.Summa,I.Q.111,Art.1
18.اين نقل قول برگرفته ازAristotle,De Generatione Animalium,II.3(737a,27) است.
19.و « خداوند» به زن گفت: الم و حمل تو را بسيار افزون گردانم؛ با الم فرزندان خواهي زاييد و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حكمراني خواهد كرد. سفر پيدايش، 3:16.
20.« و خداوند خدا گفت: خوب نيست كه آدم تنها باشد. پس برايش معاوني موافق وي بسازم.»سفر پيدايش، 2:18.
21.Summa,I.Q.92,Art.1
22.Summa,I,Q.95,Art.4
23.Summa,I.Q.96,Art.3
24.Summa,I.Q.96,Art.4
25.Opusc,XI.I De Requimine Principum and Regem Cyp

منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول