نويسنده: والتر ادوارد لامرتس(1) (2) عالم وراثت




 

شايد بهترين جواب براي سؤال « چرا به خدا ايمان دارم؟ » اين باشد که « پدر و مادرم مرا چنين پرورش داده اند ». اين راهي است که تمام خداشناسان با آن به خدا ايمان پيدا کرده اند. ولي پدر و مادرم در عين حال که خداشناسي را به من تعليم داده، خرافاتي ازقبيل سانتاکلاوس (3) و ايستر بنيز(4) را نيز به من ياد داده اند. به مرور زمان دريافتم که افسانه هاي پريان دوران کودکي حقيقت و پايه و اساسي ندارد، اما ايمان به خدا و قدرت و حکمت عاليه ي او بيش از پيش تقويت شد.
من چون پسر باغبان بودم در مطالعات خود دريافتم که پاره اي از ميوه ها مانند سيب و گلابي و هلو با منطقه کنويک، (5) واقع در قسمت شرقي ايالت واشينگتن که گاهي هوا تا 20 درجه زير صفر مي رسد، خوب سازگار نيست. شکوفه کردن زيبا و شگفت انگيز اين درختان ميوه در بهار، پس از به خواب رفتن آن ها در پاييز مرا سخت شادمان مي کرد. ولي سالي در نتيجه ي سرماي سخت تمام شکوفه ها يخ زد و محصولي به دست نيامد و مردم آن ناحيه کوچک يک سال تمام به سختي و عسرت افتادند. آن وقت با خود فکرکردم که اگر خدا رحيم است، چرا اجازه مي دهد اين همه محصول در نتيجه ي سرما از بين برود و مردم اين طور بيچاره شوند؟ جواب روشن است! اين تقصير خدا نيست بلکه تقصير بشر است. ما نباتاتي در منطقه خود مي پرورانديم که با محيط آن جا سازش کامل نداشتند. در منطقه اصلي خود اين درختان کاملاً با محيط سازگارند و
ديرتر از منطقه ي ما گل مي کنند و آن وقت خطر سرمازدگي از بين مي رود. اگر چه همه اين درختان در مناطق معتدل مي رويند، ولي هر نوع از آن ها با منطقه مخصوصي سازگار است و دقت و مواظبت فراوان لازم است تا نوع خاص هر منطقه انتخاب شود.
معلوم است که حيوانات و نباتات هم براي منطقه ي خاصي خلق نشده اند، بلکه هرکدام بالقوه مي توانند در مناطق نسبتاً مغاير با منطقه ي مخصوص خود نشو و نما کنند و در نتيجه خود را با مناطق مزبور سازش دهند. مطالعه ي استعداد سازش حيوانات و نباتات با اوضاع و احوال مختلف، علم ژنتيک ناميده مي شود، و چون من از جواني به نشو و نماي درخت هلو علاقه مند بودم و آن را مطالعه مي کردم ، بنابراين جهد کردم تا حد امکان معلوماتي درباره ي آن به دست بياورم. ضمن مطالعه ي نشو و نماي درخت هلو و گل ها، متوجه عده اي از حشرات، مخصوصاً زنبور و حشراتي شبيه آن که باعث تلقيح گل ها مي شوند شدم، پيش خود گفتم که اين همه سازش و توافق ميان نباتات و حشرات تلقيح کننده چگونه به وجود آمده است؟ کتاب جالب ژان هانري فابر(6) درباره ي غرايز عجيب حشرات و نمونه هاي مختلف زندگاني اجتماعي آن ها به خوبي نشان مي دهد که در ايجاد و اداره ي دستگاه طبيعت اراده و مشيتي در کار است.
در اين ميان، نيروهاي مخالفي نيز وجود دارد که مانع از آن مي شوند که بشر بتواند از وجود حيوانات و نباتات به نحو دلخواه استفاده کند. مثلاً عده ي مورچه ها بيش از اندازه، ولي تعداد زنبور عسل کمتر از حد مورد نياز است؛ در برخي از سال ها ميوه فوق العاده کمياب و در برخي ديگر به قدري فراوان است که نمي شود بازاري براي فروش آن ها پيدا کرد؛ حتي بعضاً زمين هاي باير که سال ها لم يزرع و غيرقابل استفاده بود دوباره مستعد و حاصلخيز مي شود. علت اين ها چيست؟ طبيعت به اين سؤال پاسخ نمي دهد. اين اسرار را خدا مي داند و بس.
من با چنين ايمان و عقيده اي وارد دانشگاه شدم و با تئوري گفت وگو تکامل مادي مواجه گرديدم که يگانه فلسفه اي است که جداً مسائلي را مطرح مي کند و مي کوشد که در زمينه ي ايمان و اعتقاد، طبيعت را جانشين نيروي خلاقه ي خداوندي سازد. پس از سال ها انديشه و تفکر وگفت وگو و مباحثه با دانشجويان ارشد دانشگاه، چند حقيقت برايم روشن شد که از آن جمله يکي آن است که علم وراثت دليلي بر تأييد فرض هاي اساسي چارلز داروين اقامه نمي کند. فرضيه ي داروين، مؤلف کتاب بنياد انواع، (7) روي دو قانون بنا شده که عبارتند از: نخست اين که نوزاد هر نوع جهد مي کند به نحوي از انحا تغيير پيدا کرده، از والدين خود دوري گزيند؛ دوم اين که هر تغيير مساعدي که در نسلي به وجود بيايد درنسل هاي بعدي نيز ادامه مي يابد و تکميل مي شود.
در واقع، همان گونه که من و تينکل (8) درکتاب مشترکمان مسيحيت وعلم جديد شرح کرده ايم، آخرين نقطه ي استعداد تغيير در هر حيوان وگياه مي تواند سريعاً به وسيله تربيت و انتخاب و تلقيح هدايت شده صورت گيرد. تلقيح خود به خود، نباتات و جفتگيري دو نوع نزديک حيوانات به ضعف نسل منجر مي شود، ولي همين نسل هاي ضعيف نيز غير از مواقع تغييرات تصادفي، عموماً صحيح و اصيل بار مي آيند و در هيچ کدام از آن طريقه هاي ممکن که داروين فرض کرده تغيير نمي يابند. همين تغييرات تصادفي را ماديون و طرفداران نظريه ي تکامل اساس تکامل مي داند ولي آيا چنين چيزي مي تواند حقيقت داشته باشد؟ در تمام مطالعاتي که به عمل آورده اند، جز در مورد مگسي به نام دروزوفيلا ملانو گاستر، کاملاً ثابت شده که تغيير در نوع باعث از بين رفتن آن مي شود. و تغييراتي هم که باعث مرگ نمي شوند حيوان را ضعيف تر مي سازند. حتي آن هايي هم که ظاهراً بي اثرند، اغلب با تأثيرات فيزيولوژيک همراهند و مقاومت حيوان را در برابر عوارض خارجي کمتر مي کنند. بنابراين، هزاران نوع از اين تغييرات قادر نيستند نوع جديدي به وجود آورند.
نمونه خيلي نادر ديگري که در آن تغيير باعث مرگ نمي شود، مگسي است از همان دسته به نام اورسا (9)که استعداد زياد زندگي را نشان نمي دهد ( 104 درصد در 75-66 درجه فارنهايت )، ولي در اين تغيير نقايصي در ساختمان بال هاي حيوان توليد مي شود که شانس زندگي اش را کمتر مي کند. اگر فرض کنيم که روي هم رفته اين تغييرات استعداد زندگي حشره را يک درصد هم زياد کند، تصور اين مطلب بسيار مشکل است که چندين تغيير متوالي به عمل آيد تا نوعي عوض شود. پاتو (10) در کتاب خود، تحليل رياضي فرضيه ي تکامل، نشان داده است که يک ميليون نسل لازم است تا تغييري در نوعي به وجود آيد. حتي با وجود طول مدت ادوار زمين شناسي تصور اين که حيوان کاملي چون اسب بتواند در مدت کمي از حيوان کوچکي شبيه سگ که پنج سم داشته و به اصطلاح جد اعلاي اسب بوده به وجود بيايد مشکل است، زيرا از دوران ائوسن(11)که جد فرضي اسب در آن مي زيسته تا زمان ما آن قدرها هم طولاني نيست.
بالاخره، اگر به مطالعه ي ساختمان عجيب و پيچيده کروموزوم بپردازيم ( همچنان که سابقاً اشاره شد تمام خصوصيات بدن حيواني مولد ژن هايي است که درکروموزوم وجود دارد )، و مثلاً کروموزوم هاي دروزوفيلاملانگوگاستر را با کروموزوم هاي دروزوفيلاپسودواوبسکو (12) مقايسه کنيم، به طوري که دوبشانسکي (13) در کتاب خود وراثت و بنياد انواع مي گويد، در اين مطالعه مي بينيم که بعد از تقسيم طبيعي يا عملي، کروموزوم ها به حالت اول برمي گردند و به يکديگرشبيه نيستند، و اگر ما کروموزوم ها را جابه جا کنيم يا آن ها را تغيير شکل دهيم، سلول قابليت زندگي را از دست مي دهد. اين نظم و ترتيب لازم کروموزوم ازکجا به وجود آمده است؟
کارهاي بسيار ديگري درعالم حيوانات و نباتات وجود داردکه تئوري ساده تکامل نمي تواند کيفيت آن ها را روشن کند. بايد اقرارکرد که يک خالق حکيم موجودات زنده را چنان آفريده است که مي توانند در محيط هاي مناسب به خوبي زندگي کنند و در محيط هاي نامناسب هم تا اندازه اي خود را با محيط سازش دهند.
مطالعه ي طبيعت قدرت لايتناهي و حکمت عاليه ي خالق را به ما نشان مي دهد. در اين خصوص پولس حواري مي گويد: « ما اکنون حقايق را از پشت پرده مي بينيم ولي فردا که اين پرده از ميان برداشته شود، معرفت ما درباره خدا به حدکمال خواهد رسيد ».

پي‌نوشت‌ها:

1- Walter Edward Lammerts.
2- داراي درجه يB. S. و دکترا در فلسفه از دانشگاه کاليفرنيا، رئيس سابق تحقيقات در قلمستان هاي آرمسترانگ واقع در شهر آنتاريوي کاليفرنيا، استاد گلکاري تزييني در دانشگاه کاليفرنياي لوس آنجلس، رئيس تحقيقات در باغ هاي دسکانسو درلاکانادا واقع در کاليفرنيا، از سال 1954 متصدي بررسي گل سرخ در توابع دسکانسو و قلمستان هاي جرمن و آلمينگ دوور شهر ليورمور، کاليفرنيا. متخصي پرورش گل هاي تزييني مخصوصاً گل سرخ.
3- Santa Claus ؛ توزيع کننده ي عيدي هاي شب ميلاد مسيح.
4- Easter Bunnies ؛ خرگوش هاي شب عيد فصح.
5- Kennewick.
6- Jean Henri Fabre.
7- Origin of Species.
8- Tinkle.
9- Eversae.
10- Patau.
11- Eocene.
12- Drosophila Pseudoobscura.
13- Dobzhansky.

منبع مقاله :
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سيد مهدي امين، علي اکبر صبا، عبدالعلي کارنگ و علي اکبر مجتهدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم