هويت فرهنگي (2)
بازيابي هويت فرهنگي
به کارگيري راه کارها و شيوه هاي احياي هويت فرهنگي، گام دومي است که پس از آسيب شناسي فرهنگي، بايد پيمود. يک جوان، ضرورتاً بايد ريشه در فرهنگ خودي ( ملي ) داشته باشد تا براساس آن هويت فرهنگي اش را بتواند شکل دهد. لازمه ي اين امر، شناخت آن فرهنگ، عقيده به آن و يافتن مشترکاتي ميان خود و فرهنگ ملي است.دست اندرکاران و متوليان فرهنگ جامعه بايد با تفهيم ويژگيهاي فرهگي به نسل جوان، آنان را ابتدا از نوعي بي تفاوتي و بي حسي فرهنگي به مرز حساسيت و انگيزش فرهنگي سوق دهند و يا به تصوير کشيدن نقاط و زمينه هاي قوت و مثبت فرهنگ ملي، زمينه نوعي تعلق خاطر اين نسل را به فرهنگش فراهم آورند. نسل جوان، در اين صورت، درک مي کند که انديشمندان، متفکران، استادان و شخصيتهاي برجسته علمي، ادبي و هنري اين فرهنگ کدامند؟ علاوه بر آن به خوبي آگاه است که فرهنگ ملي او نسبت به فرهنگهاي ديگر چه برتري دارد؟
اينک برخي راه کارهاي پيشنهادي را مورد بررسي قرار مي دهيم:
راه کارها و پيشنهادها
1- تبيين نسبت فرهنگ
فرهنگ را از دو منظر مي توان مورد تأمل و بررسي قرار داد، يکي از حيث اصالت و منزلت آن، زيرا تاريخ قدمت فرهنگ به آغاز بشر مربوط مي شود.منظر دوم از جهت مرتبه واولويت آن در ميان ساير پديده هاي اجتماعي مي باشد. در مورد اول ترديدي وجود ندارد که اصيل ترين و با معناترين نهاد اجتماعي، فرهنگ است. بديهي است ميزان تعلق خاطر به هر پديده، با جايگاه اجتماعي آن، بستگي دارد.
امام راحل در يکي از سخنانشان اظهار داشتند: « بي شک بالاترين و والاترين عنصري که در موجوديت هر جامعه دخالت اساسي دارد، فرهنگ آن جامعه است، اساساً فرهنگ هر جامعه، هويت و موجوديت آن جامعه را تشکيل مي دهد و با انحراف فرهنگ، هر چند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي، صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد ولي پوچ و پوک و ميان تهي است. » (1)
براي تحقق اين امر، مي توان نوجوانان و جوانان را به مطالعات فرهنگي ترغيب نمود و نمونه هاي گزيده اي از فرهنگ ملل و فرهنگ ملي را به آنها معرفي نمود. در برنامه هاي درسي دبيرستانها و دانشگاه ها، واحدهاي درسي خاصي را به مطالعات فرهنگي و بررسي تطبيقي فرهنگهاي بيگانه اختصاص داد تا در عمل نسل آينده ساز جامعه با اين ميراثهاي ارزشمند فکري خود آشنا شوند، و رويکرد معقول و واقعبينانه اي نيز نسبت به فرهنگهاي بيگانه پيدا کنند.
مورتيمر آدلر (2) به عنوان يکي از انديشمندان مکتب پايدارگرايي (3) چنين توصيه مي کند:
« شاگردان بايد آثار بزرگ ادبيات، فلسفه، تاريخ و علم را که در آنها، انسانها طي اعصار، بزرگترين آرمانها و دستاوردهاي خود را آشکار ساخته اند، مطالعه کنند. براي پيام گذشته، تاريخ روز هرگز وجود ندارد، شاگرد با مداقّه در آن به حقايقي پي مي برد که مهم تر از يافته او به هنگام پيروي از علائق خويش يا غور در صحنه معاصر خواهد بود. » (4)
2- دوباره سنجي معتقدات فرهنگي
برخي از باورهاي فرهنگي که طي يکصد و پنجاه سال اخير در ميان افکار عامه به ويژه نسل جوان، راه يافته است و در جهت گيريهاي فکري و فرهنگي آنان نفوذي نسبتاً قوي داشته محصول نگرشي است که آنان نسبت به غرب و فرهنگ بيگانه پيدا کرده اند.بازنگري اينگونه باورهاي فرهنگي، زمينه تصحيح، پالايش و تعميق انديشه را در نسل جوان مهيا مي نمايد. لازم به ذکر است براي اين منظور چند نکته اساسي را بايد مورد تأمل جدي قرار داد:
الف- ابتدا يک واقعيت بديهي را بايد پذيرفت که هرگونه پيشرفت علمي، فني، صنعتي و فن آوري، لزوماً موجب و متضّمن پيشرفت فرهنگي و معنوي نيست. بلکه اينها هر يک مقوله هايي مستقل و جدا از يکديگر بوده و از خاستگاه و بستر خاص خويش، سرچشمه مي گيرند. در مواردي حتي پيشرفتهاي حوزه اولي و دومي مي تواند نسبتي معکوس با هم داشته باشد، از جمله مواردي که توجه بيش از حد به مقوله هاي دنياي مادي، مانع پرداختن اصولي و همه جانبه به زمينه هاي فرهنگي و معنوي است. به عنوان نمونه در جوامع معتقد به پروتستان که از حيث صنعتي و فني از جوامع کاتوليک برترند، از جهت پاي بندي به موازين فرهنگي و اخلاقي در سطحي پايين تر قرار دارند. (5)
ب- تقدم زماني يک ملت يا کشور در روي آوردن به علم، فن و صنعت، اين امتياز را از نظر تاريخي براي آنان محفوظ نگه مي دارد ولي لزوماً به مفهوم برتري هميشگي و دائمي آنان در اين موارد نيست.
به عنوان نمونه به دو مورد اشاره مي کنيم:
مورد اول – عصر گلبار يونان که از حدود پانصد سال پيش از ميلاد مسيح آغاز شد و انديشمندان بزرگي همچون سقراط، افلاطون و ارسطو را به جهان عرضه کرد، در زمان خود از حيث جامعيت و عمق فکر و انديشه ي فلسفي بي همتا بود و مقام اول را داشت، و تقدم زماني اين جامعه را در رويکرد به علم و فلسفه بر ساير ملل به اثبات رساند. در حالي که يونان در عصر حاضر، پس از گذشت دوهزار و پانصد سال که از دوره ي گلبار خود فاصله گرفته است، هرگز چنين موقعيتي را دارا نيست.
مورد دوم – ايتاليا در فاصله سدهاي سيزدهم تا پانزدهم ميلادي، خاستگاه نوزايي (6) يا تجديد حيات علم و انديشه در اروپا به شمار مي آمد و بزرگترين چهره ها و شخصيتهاي برجسته نوزايي از اين کشور برخاستند و امواج نيرومند اين حرکت فکري از اين جامعه به ساير کشورهاي اروپا گسترش يافت و مقام اول را در پيشرفت و اول بودن علم و ادبيات و هنر به خود اختصاص داد، در حالي که ايتالياي معاصر، اکنون چنين مقامي را دارا نيست.
لذا کشورهاي صنعتي غرب که در روي آوردن به علم جديد و فن آوري بر ساير کشورها، سبقت گرفتند نبايد در اذهان ديگر ملتها اينگونه تفهيم و تداعي کنند که آنان پيوسته در عرصه هاي علمي و فني، از برتري دائمي و مستمر برخوردارند، بلکه در حقيقت يافتن راه کارها و روشهاي نوين علمي است که هرگاه در اختيار ملتي قرار گيرد، مي تواند ارجحيّت خود را در اين عرصه ها به دست آورد.
ج- غالب کشورهاي پيشرفته صنعتي، آگاهانه يا ناخودآگاه مروج اين تفکر بوده اند که برتري آنان نشأت گرفته از ويژگيهاي ذاتي و نژادي آنان است. در حالي که اين تفوق ناشي از تلاش در زمينه علمي، کشف شيوه هاي جديد پژوهش، وحدت رويه و بهره گيري از متدهاي جديد است.
ويل دورانت (7) در بحث از عوامل کلي تمدن مي نويسد:
نژاد در ايجاد تمدن تأثيري ندارد، تمدن در جاهاي مختلف يا در نزد ملتهايي که رنگهاي گوناگون دارند، آشکار مي شود، خواه در پکن باشد، خواه در دهلي، ممفيس يا بابل، راونا يا لندن، پرو يا يوکاتان. نژاد، تمدن را نمي سازد بلکه تمدن است که ملتها را خلق مي کرد، زيرا اوضاع و احوال جغرافيايي و اقتصادي، فرهنگي را به وجود مي آورد و اين فرهنگ نمونه ي خاصي را ايجاد مي کند، ... تأثيري که نژاد در تمدن دارد، اين است که پيدايش آن، غالباً پس از زماني است که ريشه هاي نژادي مختلف با يکديگر مي آميزند و به تدريج ملتي که به صورت نسبي حالت تجانسي دارد، از آن ميان بيرون مي آيد. » (8)
3- تحقق رويکرد جامعه گرا
هر رفتار و عملکردي مبتني بر رويکردي خاص مي باشد و به تعبير ديگر همان گونه زندگي مي کنيم که مي انديشيم. اين واقعيت توجه ما را به پذيرش امر ديگري معطوف مي دارد که رويکردهاي فرهنگي، مقدمه و زمينه عملکردهاي فرهنگي است. چنانچه از جهت فرهنگي، متمايل به تقدم ارزشهاي جامعه بر فرد باشيم، در عمل نيز، چنان خواهيم بود و در مقابل اگر جهت گيري فرهنگي ما معطوف به تقدم فرد بر جامعه باشد، عملکرد ما نيز متضمن چنين گزينشي خواهد بود. برخي از فلسفه هاي تربيتي معاصر، بر اين امر اهتمام دارند که بايد تعادل لازم در توجه به فرد و جامعه در برنامه ريزيهاي تربيتي مورد لحاظ قرار گيرد.جان ديويي (9) در اين مورد مي نويسد:
« هر چه جامعه اي پيچيده تر شود انتظارات جامعه از فرد نيز بيشتر مي شود، اما آئين اصالت عمل ( پراگماتيسم ) (10) هر گونه تعبير از فردگرايي را که منتهي به استثمار اجتماعي شود و هم چنين هر نظم اجتماعي را که فرديت شخص را مستحيل کند، طرد مي کند. » (11)
وي، امتزاج ميان انديشه فردي و مجوز گروهي را « درگيري بحراني » نام مي نهد. (12)
بايد متذکر شد که ترکيب موزون و متعادل ميان فردگرايي و جامعه گرايي، آنگونه که ديويي خاطر نشان مي کند، ضرورتاً منجر به درگيري بحراني نمي شود بلکه با ارزش نهادن به نيازهاي فرد و جامعه، مي توان از درگيري ناخواسته، اجتناب نمود و در موارد لزوم، به فرد تفهيم نمود که از برخي منافع شخصي اش براي مصالح اجتماعي، چشم پوشي کند.
از جمله صاحب نظراني که به اين مهم توجه نموده اند، پرزيدنت وي کيم وي، رئيس جمهور سنگاپور است که در يک سخنراني ارزشهاي چهارگانه ي مورد نظر خود را چنين برشمرد: « تقدم جامعه بر فرد، حفظ خانواده به عنوان شالوده ي اصلي اجتماع، حل مسائل اصلي موجود از راه اجماع و نه تقابل و تأکيد بر مدارا، و همزيستي نژادي و ديني. » (13)
بيانيه سفيد
سخنراني رئيس جمهور سنگاپور به بحثهاي گسترده اي درباره ي ارزشهاي مورد قبول در جامعه سنگاپور دامن زد و دو سال بعد به صدور اعلاميه مواضع دولت – موسوم به بيانيه سفيد – انجاميد. اين بيانيه هم موارد پيشنهادي رئيس جمهور را تأييد کرد و هم اصل پنجمي را به آن افزود که موضوع آن، حمايت از فرد در برابر جامعه بود. انگيزه ي افزودن اين اصل آن بود که مي خواست براهميت حقوق فردي – در تقابل با تکيه آئين کنفوسيوس بر نظام سلسله مراتبي و خانوادگي - تأکيد کند، چرا که ارزشهاي کنفوسيوسي به نوعي تبارگماري مي انجاميد. بيانيه سفيد « ارزشهاي مشترک جامعه سنگاپور » را چنين بر مي شمرد:- اولويت ملت بر تشکل هاي [ قومي ]، و تقدم جامعه بر فرد؛
- حفظ خانواده به عنوان شالوده ي اجتماع؛
- توجه به فرد و حمايت اجتماعي افراد؛
- اجماع به جاي تقابل؛
- همزيستي نژادي و ديني. (14)
هانتينگتون معتقد است: « برنامه سنگاپوري ها در اين مورد تلاشي بلند پروازانه و آگاهانه براي تعريف هويت فرهنگي خود بود؛ هويتي که وجه مشترک گروه هاي ديني و قومي اين کشور و عوامل تمايز آنها از غرب به حساب مي آمد. » (15)
يادآوري مي شود زماني که فلسفه تربيتي يک جامعه گرايش به جانب تقدم فرد بر جامعه داشته باشد، طبيعتاً افکار عمومي، سمت و سويي فردگرايانه و تمايل به خودمحوري خواهد داشت و در مقابل، چنانچه اين گرايش به جانب تقدم جامعه بر فرد باشد، انديشه مردم و به ويژه نسل جوان، مصالح اجتماعي را بر منافع فردي ترجيح خواهد داد.
4- بازشناسي فرهنگ انقلاب
با گذشت بيش از دو دهه از پيروزي انقلاب اسلامي، متأسفانه آن گونه که شايسته است، نسل جوان که نسل دوم انقلابند به درستي با ماهيت، ابعاد، انگيزه و دستاوردهاي انقلاب آشنا نيستند در حالي که اين دو دهه اخير از حساسترين و مهمترين صفحات درخشان تاريخ ملت و کشور ماست و يکي از مقاطع مهم تاريخ معاصر را شامل مي شود. تأثيرات عميق و گسترده انقلاب اسلامي بر فرهنگ جامعه غير قابل انکار است.امام راحل در بيان اهميت انقلاب اسلامي، توجه به سه امر را بر ملت ايران و جميع مسلمانان واجب مي شمارند:
- حفظ انقلاب
- رفع موانع و مشکلات انقلاب
- و ايجاد مقتضيات بقاي انقلاب. (16)
و در وصيتنامه ي سياسي - الهي خويش اين گونه مي نويسند:
« امروز بر ملت ايران خصوصاً و بر جميع مسلمانان عموماً واجب است اين امانت الهي را حفظ نموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاء آن و رفع موانع و مشکلات آن کوشش نمايند. » (17) و معتقدند: « شطري از آنچه در حفظ و بقاء اين وديعه الهي دخالت دارد، براي نسل حاضر و نسل هاي آينده عرض مي کنم... شطري از موانع و خطرهايي که آن را ( انقلاب را ) تهديد مي کنند، براي نسل حاضر و نسلهاي آينده عرض مي کنم. » (18)
شکي نيست که استمرار انقلاب در گرو بازشناسي فرهنگ انقلاب به وسيله نسلهاي آينده و به ويژه نسل جوان امروز مي باشد. امام (ره) براي استمرار انقلاب يک اصل را مورد توجه قرار داده مي نويسند: « رمز بقاي انقلاب، همان رمز پيروزي است. » (19)
برخي از موضوعات محوري که براي نسل حاضر و نسلهاي آينده به منظور بازشناسي فرهنگ انقلاب ضرورت دارد، عبارتند از:
- بازشناسي جريان مشروطيت و نداي مشروعه خواهي شهيد شيخ فضل الله نوري.
- آشنايي با موضوع کاپيتولاسيون و قيام امام خميني در پانزده خرداد 1342 به عنوان نقطه شروع حرکت انقلابي ملت مسلمان ايران.
- بررسي تحليلي دوران پانزده ساله تاريخ معاصر يعني از قيام پانزده خرداد 1342 تا بيست و دوم بهمن 1357.
- آشنايي نسل جوان با انگيزه ي اساسي انقلاب اسلامي ايران.
- تدوين و تبيين شعارهاي دوران انقلاب اسلامي به منزله ي پشتوانه اي براي بازشناسي ماهيت و انگيزه حرکت مردم.
- تبيين نقش رهبري امام راحل در پيروزي انقلاب اسلامي به ويژه با تأکيد بر قاطعيت و درايت سياسي ايشان.
- تبيين و تدوين وصيت نامه شهداي انقلاب اسلامي به منظور آشنايي با آرمانها، انگيزه ها و اهداف نسل انقلاب.
- بهره گيري از مجموعه عظيم و گرانقدر صحيفه نور در کتابهاي درسي دانش آموزان و ارائه ي موضوعاتي براي پژوهش و تحقيق دانش آموزان و دانشجويان در اين زمينه.
- پيشنهاد تدوين و تنظيم دائرة المعارف انقلاب اسلامي، که مجموعه کاملي از اسناد، حوادث، رويدادها، اطلاعيه ها و آنچه که بتواند ترسيم دقيق و تصوير کاملي از انقلاب اسلامي را به نسلهاي حاضر و آينده ارائه دهد. (20) به ويژه جايگاه صحيفه نور در اين دايرة المعارف بايد از موقعيت والايي برخوردار شود.
- تبيين و تحليل فرازهايي از وصيت نامه حضرت امام (ره) در کتابهاي درسي دبيرستانها و کتابهاي دانشگاهي.
5- شناخت فرهنگ برتر
بحران هويت فرهنگي از دو جهت قابل تأمل است: يکي اينکه جوانان با بررسي همه جانبه فرهنگهاي معاصر، دست به گزينش زده و يکي از آنها را بر ديگري ترجيح مي دهند که قطعاً چنين گزينشي، مستلزم معرفت به فرهنگها و داوري درباره آنهاست، ولي با اين حال نتيجه ي داوري مذکور، اولويت بخشيدن به فرهنگ بيگانه بر فرهنگ ملي است.ديگر اينکه، برتري دادن فرهنگ بيگانه بر فرهنگ ملي، مبتني بر شناخت اصولي و جامع آنها نبوده بلکه حاصل نوعي تقليد شتابزده از ظواهر فرهنگي بيگانه و در نتيجه دلبستگي به آن و روي گرداندن از فرهنگ ملي است. در هر دو صورت فرجام کار يکي بوده و آن، گم کردن هويت فرهنگي خويش مي باشد.
اکنون اين پرسش مطرح است که چگونه مي توان برتري يک فرهنگ را بر ساير فرهنگها تشخيص داد و اساساً ملاکها و ميزانهاي اين تشخيص چيست؟
ويژگي هاي فرهنگ برتر
اينک برخي از شاخصهاي فرهنگ برتر را مورد بررسي قرار مي دهيم:- پيشينه، ديرينه، سابقه و پشتوانه ي عظيم يک فرهنگ در طول تاريخ.
- آثار مکتوب و غير مکتوب يک فرهنگ که در زمره ي دستاوردهاي آن به شمار مي آيد نظير کتابخانه ها، مواريث فکري، هنري و ادبي.
- شخصيتها، فرهيختگان، دست پروردگان و فرزانگاني که از متن يک فرهنگ روييده و باليده اند.
- مناسبات دروني فرهنگ که توانائيهاي نظير سعه ي صدر و تحمل نقد و ارزيابي را داراست.
- مناسبات و روابط خارجي فرهنگ در رويارويي با ساير فرهنگها، و اينکه آيا توانسته است به نوعي تعامل فرهنگي را تحقق بخشد؟
- دوام، بقاء و پايداري يک فرهنگ در برابر عوامل تهديدکننده آن و مقاومت در برابر ضد فرهنگ. (21) (22)
- سابقه و قدمت مراکز علمي، و پژوهشي آن فرهنگ نظير مدارس، مکتب ها، دانشگاه ها و حوزه هاي علمي.
- جايگاه و منزلت و رفعت علم و انديشه در آن فرهنگ.
- استعدادهاي انساني و توانائيهاي استثنايي که در متن آن فرهنگ ظاهر شده اند.
- پويايي، گشودگي و مولد بودن فرهنگ.
6- رسانه هاي گروهي و هويت فرهنگي
رسانه هاي گروهي و به ويژه صدا و سيما از دو جهت حائز اهميت خاصي هستند، ابتدا گستردگي دامنه تأثير و پيام رساني آنهاست و ديگري قدرت جذب بالايي که از شنوندگان و بينندگان بي شماري، حکايت مي کند. به لحاظ ضرورت بحث، بي مناسبت نمي باشد که نگاهي گذرا به رويکرد امام (ره) در اين زمينه داشته و مواردي را متذکر شويم:- دستگاه تلويزيون يا دستگاه راديو آموزنده بايد باشد، قدرت بدهد به جوانهاي ما، جوانهاي ما را نيرومند کند. *
- راديو تلويزيون که شما هستيد، اسلامي باشد، لغويات و لهويات نباشد. **
- اگر اين دستگاه ( راديو تلويزيون ) که بايد يک دستگاه آموزنده باشد، يک دستگاه باشد که آن تباهي ها، آن چيزهايي که جوانهاي ما را به تباهي امور کشيد و مي کشد، حذف بشود، به جاي آن آموزندگي باشد، اصول اخلاقي باشد، امور فرهنگي باشد، چيزهايي که به درد جوانهاي ما مي خورد و جوانهاي ما را تربيت مي کند، همه ملت را برايش آموزندگي دارد و اگر خداي ناخواسته انحراف داشته باشد، ملت را به انحراف مي کشد. ***
حاصل انديشه امام (ره) در باب صدا و سيما، آموزندگي، رشد و تعالي نسل جوان و جامعه و به تعبير ديگر ايشان يک دانشگاه بزرگ اسلامي است. اگر رويکرد امام (ره) در اين زمينه تحقق يابد، فرهنگ اصيل اسلامي، مجال شکوفايي و بالندگي مي يابد. بر همين اساس، پيشنهادهايي چند در جهت تکوين و تقويت هويت فرهنگي نسل جوان که عمدتاً به رسانه ي فراگير صدا و سيما مرتبط مي شود، عنوان مي گردد، شايد مؤثر واقع شود.
الف- نوجوانان و جوانان براي پرهيز از موضع انفعالي در قبال برنامه هاي فرهنگي غرب به ويژه سريالها، فيلمها، و نمايشهايي که از کشورهاي بيگانه خريداري و پخش مي شود، نياز به توانايي تحليل و ارزيابي آنها دارند. صدا و سيما و ساير رسانه ها، بايد قدرت تجزيه و تحليل نسل جوان را افزايش دهند تا آنها از موضع انفعالي به موضع انتقادي تحول يابند.
ب- کميت با کيفيت غالباً نسبتي معکوس دارد، بر اين اساس اگر اهتمام جدي صدا و سيما در جهت انبوه سازي باشد به احتمال قوي ناگزير است به برنامه هاي حتي سطحي، کم مايه و احياناً نامطلوب تن در دهد. لذا اعتقاد به « بهينه سازي » در مقابل « انبوه سازي » مي تواند صدا و سيما را از درافتادن به ورطه ي روزمرگي و درون تهي شدن، نجات بخشد.
ج- لزوم توازن و تعادل ميان توليدات داخلي و خريدهاي خارجي از لحاظ تعداد، حجم و تنوع بيش از پيش احساس مي شود. چنانچه اين توازن به نفع برنامه هاي وارداتي بيگانه بر هم خورد، بايد در انتظار برهم خوردن تعادل فرهنگي نسل جوان بود و به دنبال آن تمايل پنهان و آشکار جوانان به فرهنگ بيگانه را بايد مشاهده کرد.
د- ضرورت وجود تناسب ميان برنامه هاي محتوايي و آموزنده از يک سوي و برنامه هايي که صرفاً ماهيت سرگرم کننده و دل مشغولي دارد، به شدت احساس مي شود. در حال حاضر، گرايش روشني براي غلبه برنامه هاي نوع دوم بر نوع اول، ملاحظه مي گردد. نبايد فراموش کرد که خطر افزايش برنامه هاي طنز و سرگرمي، ظهور نسلي خواهد بود که ديگر چيزي را جدي نخواهد گرفت حتي زندگي، شغل، تحصيل و مسئوليتها در نگاه او، آن اندازه که بايد، جدي تلقي نمي شود.
هـ - ترسيم و تبيين برنامه هايي که به معرفي الگوها و مفاخر ملي و اسلامي اختصاص يابد، سهم مؤثري در بازيابي هويت فرهنگي جوانان ايفا مي نمايد، به عنوان مثال برنامه سيماي فرزانگان که طي چندسال از صداي جمهوري اسلامي پخش مي شد، چنانچه به صورت نمايش و فيلمهاي داستاني، توليد و از سيما، پخش شود، در جذب توجه و تمايلات نسل جوان به افتخارات و الگوهاي برجسته راهگشا خواهد بود.
و- برخي حوادث و رويدادهاي تاريخي که بيانگر شکست فرهنگي مسلمين از فرهنگ غرب مي باشد، اگر به صورت فيلم و سريال براي نسل جوان، به معرض نمايش درآيد، در باور فرهنگي آنان به اسلام و نيز بازشناسي فرهنگ غرب مؤثر و کارساز خواهد بود. به عنوان مثال، حادثه تلخ و تأسف بار شکست اندلس به عنوان يک قدرت اسلامي از غرب، شکست جريان مشروعه خواهي شيخ فضل الله در نهضت مشروطيت و سير تفکر جديد در ايران و جهان اگر به صورت نمايش، ارائه شود، از کارآمدي بالايي برخوردار خواهد بود.
7- بررسي عوامل سلطه ي غرب
بررسي اين پديده که چگونه غرب توانست بر جوامع ديگر به ويژه ملتهاي مشرق و جهان سوم استيلا يافته و به مدد تسلط خويش، فرهنگ خود را نيز در آن جوامع نفوذ داده و گسترش دهد، از مسايل مهم اين مقوله است، و به عنوان يکي از آفات « هويت فرهنگي » قابل مطالعه مي باشد.هانتينگتون معتقد است: « پيروزي غرب بر جهان، ناشي از برتري انديشه ها، ارزشها يا دين ( عرب که تنها معدودي از غير غربي ها به آن ايمان آورده اند ) نبود، بلکه معلول برتري غرب در استفاده از خشونت سازمان يافته بود. اين نکته اي است که غربي ها آن را غالباً فراموش مي کنند، اما هرگز از خاطر غير غربي ها نمي رود.» (23)
وي در ادامه ي بحث مي افزايد:
« عواملي که باعث گسترش فوق العاده و منحصر به فرد سلطه ي غرب شد، از اين قرار بود:
1- ساختار اجتماعي و روابط طبقاتي موجود در غرب.
2- رشد شهرها و گسترش تجارت.
3- پراکندگي نسبي قدرت در جوامع غربي و توزيع آن ميان زمينداران، پادشاه، مقامات ديني و غير ديني.
4- ايجاد نظام اداري کشوري.
5- رشد فن آوري.
6- اختراع عوامل حمل و نقل دريايي براي دسترسي به سرزمين هاي دور.
7- بسط ظرفيت هاي نظامي براي تصرف اين سرزمين ها. »
او به نقل از جفري پاکر (24) مي نويسد: « به طور کلي قدرت گرفتن غرب ناشي از اعمال زور بود، چرا که در واقع توازن قدرت ميان اروپا و دشمنانش، همواره به سود اروپايي تغيير مي يافت. » (25)
زوال فرهنگ غرب
از شيوه هاي تقويت و تکوين هويت فرهنگي ( فرهنگ ملي ) ، معرفي نمادهايي از فرهنگ رقيب ( غرب ) است که گواه ضعف و کاستي درون دادهاي غربي است و تفهيم اين واقعيت که فرهنگ غرب علي رغم نظر علاقمندان و معتقدان آن، رو به زوال است تا بلکه انگيزه اي براي بازگشت به فرهنگ خودي باشد. به همين منظور اظهار نظر چند تن از انديشمندان را نقل مي کنيم:اشپنگلر به عنوان تاريخنگاري برجسته معتقد است که « دوران زمستان فرهنگ غرب فرا رسيده است. » (26) توين بي، مورخ مشهور و نظريه پرداز تاريخ در انتقاد از سلطه گري غرب مي نويسد: « غرب، نبايد پا را از گليم خود فراتر نهد. » (27)
برتراند راسل، زماني که از قطعيت، به نسبيت معتدلي گرايش پيدا کرد، چنين نوشت که: « من ديگر معتقد شده ام که نژاد سفيد آن اهميتي را که تا کنون در نظر من داشت، ندارد، اگر اروپا و آمريکا با جنگ و ستيز همديگر را از بين ببرند، نژاد بشر از ميان نمي رود و تمدن به پايان نمي رسد. » (28)
هانتينگتون، ضمن بيان اين نکته که هر تمدني خود را مرکز جهان مي پندارد و سرگذشت خود را مهمترين داستان تاريخ بشر مي داند، مي نويسد: « اين نکته شايد در مورد غرب، بيش از فرهنگهاي ديگر مصداق داشته باشد، اما ديدگاه تک تمدني در جهان چند تمدني ما، موضوعيت و کارآيي چنداني ندارد و تمدن شناسان مدتهاست که اين حقيقت بديهي را دريافته اند. » (29)
وي مي افزايد: « توين بي هم، کوچک انديشي و گستاخي غرب را در توهم هاي خودبينانه که غرب را مرکز جهان مي پندارد به باد سرزنش مي گيرد و به اين انديشه رايج در غرب که « شرق تغيير ناپذير است » و پيشرفت، امري گريز ناپذير است خرده مي گيرد. » (30)
دو تصوير از غرب
نويسنده کتاب « برخورد تمدنها » بر اين باور است که از قدرت غرب در ارتباط با تمدنهاي ديگر، دو تصوير مختلف وجود دارد. تصوير اول از سلطه ي شديد، پيروزمندانه و کمابيش همه جانبه ي غرب حکايت دارد. نويسنده اي ويژگي هاي ملتهاي غربي را چنين خلاصه کرده است:1- مالک و اداره کننده نظام بانکي بين المللي هستند.
2- مهار ارزهاي قوي را در اختيار دارند.
3- در سطح جهان، عمده ترين مشتري به حساب مي آيند.
4- بخش عمده کالاهاي تمام شده جهان را تأمين مي کنند.
5- بر بازارهاي سرمايه بين المللي، تسلط دارند.
6- در بسياري از جوامع، رهبري اخلاقي قابل توجهي را اعمال مي کنند.
7- قدرت مداخله هاي نظامي بزرگ را دارند.
8- اختيار آبراهه هاي بين المللي در دست آنهاست.
9- بخش عمده اي از تحقيق و توسعه فني پيشرفته را اجرا مي کنند.
10- آموزش فني پيشرفته را در اختيار دارند.
11- به فضا دسترسي يافته اند.
12- صنعت هوا - فضا در اختيار آنهاست.
13- ارتباطات بين المللي را کنترل مي کنند.
14- صنايع مربوط به سلاحهاي پيشرفته را در اختيار دارند. (31)
دومين تصويري که از غرب ارائه مي شود با آنچه پيشتر گفته شد، کاملاً متفاوت است. تصوير دوم، تصوير تمدني در حال سقوط است که سهم آن در قدرت سياسي، اقتصادي و نظامي جهان به نسبت تمدنهاي ديگر کاهش مي يابد. کاميابي غرب در جنگ سرد، پيروزي نبوده است، بلکه نشان از ناتواني دارد، غرب هر روز بيشتر از پيش درگير مشکلات و نيازهاي دروني خود مي شود و در عين حال با رشد اقتصادي پايين، جمعيت غير فعال، بيکاري، کسر بودجه هاي سنگين، اخلاقيات حرفه اي نازل و پس انداز کم روبه رو شده است. در بسياري از کشورهاي غربي از جمله امريکا گسستگي اجتماعي، مواد مخدر و خيانت به مشکلاتي عمده تبديل شده اند. برخي از انديشمندان يونسکو، تصوير دوم غرب را اين گونه ارائه مي کنند:
« زوال بالندگي اخلاقي، تهديد به جنگ هسته اي، توسعه نامتعادل، انباشت مادي، آلودگي محيط زيست، و جواناني که بر روي موجهاي بلندي از ويرانگي قرار گرفته اند. » (32)
هانتينگتون در بحث از افول غرب معتقد است که اين پديده سه ويژگي دارد:
- ويژگي اول، اين است که افول غرب فرايندي کند آهنگ است. برآمدن غرب به عنوان قدرت جهاني چهارصدسال طول کشيد، افول آن هم مي تواند به همين اندازه طول بکشد.
- ويژگي دوم، اين است که روند سقوط روي يک خط مستقيم پيش نمي رود بلکه با وقفه ها و برگشتهاي نامنظم همراه است و مي تواند پس از يک مرحله ي تضعيف قدرت، شاهد تجديد توان باشد.
- ويژگي سوم اين که قدرت، يعني توانايي يک شخص، يا گروه براي تغيير رفتار شخص يا گروه ديگر را مي توان از راه تشويق، درخواست يا اعمال زور تغيير داد و براي انجام اين تغيير، صاحب قدرت بايد منابع اقتصادي، نظامي، نهادي، جمعيتي، سياسي، فني، اجتماعي و ... لازم را در اختيار داشته باشد. (33)
نمودهايي از سقوط اخلاقي غرب
او در تحليل نهايي خود مي نويسد: « در غرب چيزي که از مسايل اقتصادي و جغرافيايي مهم تر است، مسايل مربوط به سقوط اخلاقي، خودکشي فرهنگي و عدم وحدت سياسي است. نمودهايي از سقوط اخلاقي غرب را برمي شماريم:1- افزايش رفتارهاي ضداجتماعي از قبيل جنايت، مصرف مواد مخدر و خشونت به طور عام.
2- فساد در خانواده شامل افزايش نرخ طلاق، فرزندان نامشروع، حاملگي در سن نوجواني، و خانواده هاي تک والد.
3- افول « سرمايه اجتماعي » به خصوص در ايالات متحده آمريکا. يعني عدم مشارکت در نهادهاي داوطلبانه و اعتماد متقابل ميان افراد که ملازم چنين مشارکتي است.
4- افتِ عمومي « اخلاقيات شغلي » و شکل گيري نوعي از طغيان فردي.
5- کاهش توجه به آموزش و فعاليتهاي ذهني که نمود آن را در ايالات متحده آمريکا در سطح پايين موفقيت هاي درسي مي توان شاهد بود. »
حال جاي طرح اين پرسش است که کدام يک از اين دو تصوير ارائه شده از غرب، بازتاب واقعيت است؛ البته پاسخ اين است که هر دو تصوير، واقعيت را منعکس مي کنند. غرب در حال حاضر به نحو گسترده اي بر جهان سلطه دارد و تا قرن حاضر نيز از حيث قدرت و نفوذ پيشتاز خواهد ماند اما در توازن قواميان تمدنها، تغييراتي تدريجي، قطعي و بنيادين در حال انجام است و قدرت غرب در مقايسه با تمدنهاي ديگر، همچنان کاهش خواهد يافت.
پينوشتها:
1- ديدگاههاي فرهنگي امام خميني، نشر ذکر، ص 54
2- Mortimer J. Adler.
3- Perennialism
4- نلر، جرج، ف، آشنايي با فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه فريدون بازرگان، ص 50
5- وبر، ماکس، روح سرمايه داري و اخلاق پروتستان، ص 46
6- Renaisance/رنسانس
7- Will Durant
8- دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ترجمه گروه مترجمان، ج1، ص 5
9- John Dewey
10- Prgmatism
11- نلر، جرج، ف، پيشين، ص 42
12- همان، ص 43
13- هانتينگتون، ساموئل، پيشين، ص 513
14- همان، ص 513
15- همان، ص 514
16- حديث ماندگاري، شرح موضوعي وصيت نامه سياسي – الهي حضرت امام خميني (ره)، ص 7
17- همان، ص 8
18- همان، ص 7
19- همان
20- ذکر اين نکته بي مناسبت نيست که در اروپا پس از دوران تجديد حيات علمي و ادبي ( نوزايي ) ، دائرة المعارفي به نام The Dictionary of Renaicence انتشار يافت که نسلهاي آينده با نوزايي به طور کامل آشنايي حاصل نمايند.
21- Counter Culture
22. اين قسمت از کتاب جوانان در ديدگاه امام خميني تبيان ( دفتر شانزدهم ) صفحات 2-340 نقل شده است.
23. اين قسمت از کتاب جوانان در ديدگاه امام خميني تبيان ( دفتر شانزدهم ) صفحات 2-340 نقل شده است.
24. اين قسمت از کتاب جوانان در ديدگاه امام خميني تبيان ( دفتر شانزدهم ) صفحات 2-340 نقل شده است.
25- اسلامي ندوشن، دکتر محمدعلي، فرهنگ و شبه فرهنگ
26- هانتينگتون، ساموئل، پيشين، صص 7-76
27- Geoffery Parker
28- همان
29- پولارد، سيدني، پيشين، ص 180
30- همان، ص 183
31- دورانت، ويل، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، ص 423
32- هانتينگتون، ساموئل، ص 82
33- همان
34- همان، ص 128
35- آموزش و پرورش براي آينده، پيشين، صص 3-32
36- هانتينگتون، ساموئل، پيشين، ص 131
37- همان، صص 490-489
38- همان، ص 129
شرفي، محمدرضا؛ (1379)، جوان و بحران هويت، تهران: انتشارات سروش، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}