نويسنده: ايو لاكوست
مترجم: دكتر مهدي مظفري



 

ابن خلدون؟...
دايرة المعارف وي را چنين تعريف مي كند: « ابن خلدون ( عبدالرحمن ) معروف ترين مورخ عرب ( تولد: تونس 1332- وفات: قاهره 1406 ) ».
در آفريقاي شمالي، نام ابن خلدون براي خاص و عام زنده كننده تاريخ باستان است. ولي در خارج از محدوده ممالك عربي، غالب اشخاص « مطلع » و اكثريت كساني كه با مسائل بزرگ عصر حاضر سروكار دارند، وي را نمي شناسند. تنها كساني كه با تاريخ گذشته مغرب (1)‌ آشنايي دارند و نيز علمايي كه دست اندر كار مطالعه تحولات علم تاريخ اند، نام ابن خلدون را مي شناسند. و آن دسته از فيلسوفان و مورخان كه به اثر ابن خلدون معرفت دارند، متفقاً در عظمت شخصيت وي، گفته هاي پرشكوه بيان كرده اند.
پ.ك. حتي (2) در اثر خويش تحت عنوان« Récit de 1`Histoire des Arabes » چنين مي گويد: « ابن خلدون بزرگ ترين فيلسوف و مورخ اسلامي بوده و يكي از بزرگترين مورخان جهان است ».
در نظر مارسه (3)، « اثر ابن خلدون يكي از آثار جالب و بديعي است كه هنوز فكر بشر همتاي آن را نيافريده است ».
بالاخرن توين بي (4) در كتابش تحت عنوان « A Study of History » ابن خلدون را چنين « فلسفه تاريخ به گونه اي كه ابن خلدون وضع كرده، بزرگ ترين كاري است كه مانند آن در هيچ زمان و در هيچ مكان و از هيچ كسي وجود پيدا نكرده است ».
ابن خلدون همه اين آفرين ها را سزاوار است. زيرا تاريخ بعنوان علم از اثر وي نشأت گرفته است. اثري كه مي توان آن را پرشكوه ترين جلوه « معجزه عرب » ناميد. منتهي وقتي كتاب ابن خلدون انتشار يافت، كانون بزرگ تمدن عرب در قرون وسطي رو بخاموشي مي رفت و بدين جهت دنبال كار او را كسي نگرفت و نظرياتش قرنها در بوته نسيان باقي ماند.
امروزه براي آن كه جميع جوانب نظريات ابن خلدون بازشناخته شود و در بطن نظام فكري عصر حاضر جاي گيرد تنها كافي نيست كه مقام او در ميان آفرينندگان علم تاريخ روشن گردد. عصر ما عصر حوادث و رويدادهاي عظيمي است كه در تاريخ جهان بي سابقه بوده و انبوه مردم با مسائل بغرنج و غم انگيزي مواجه اند كه تاكنون بشريت با آنها آشنايي نداشته است. بنابراين شناخت تاريخ گذشته براي ما بالنفسه هدف و غايت است. زيرا عملاً شناسايي اوضاع و احوال اعصار سابق براساس نفعي كه براي عصر حاضر در بردارد صورت مي گيرد و ما را به سوي غايت زمان حال هدايت مي كند. در حقيقت بايد گفت محتواي آثار گذشته وقتي در نظام فكري فعال ( ‌يعني نظام فكري كه به ما گونه اي جهان بيني سياسي مي دهد كه با آن مي توانيم عصر خود را بشناسيم ) جاي مي گيرد كه حاليت داشته باشد و درك مسائلي را كه ما در اين نيمه دوم قرن بيستم با آنها مواجه هستيم سهل و ميسر سازد.
با توجه به نكته اخير مي توان گفت كشف افكار و آراء ابن خلدون با « شرق شناسي » و مطالعه تاريخ كهن ممالك دوردست و وقايع نگاري فرق دارد. مطالعه آثار ابن خلدون را نبايد روي تافتن از عصر حاضر تلقي كرد. به عكس ما از طريق شناخت اين گونه آثار، مي توانيم تجزيه و تحليل خود را در مورد علل عميق مسائل خطير كنوني بسط و توسعه دهيم. درواقع ميراث فرهنگي ابن خلدون مي تواند يكي از مراحل عمده سير تاريخي كشورهايي را روشن كند كه امروزه در وضعيت عقب ماندگي واقع شده اند. چون ابن خلدون چنانكه بعداً خواهيم ديد با تجزيه و تحليل علمي شرايط اقتصادي، اجتماعي و سياسي آفريقاي شمالي در قرن چهاردهم، يك سلسله مسائل تاريخي عمده را طرح كرده و نهادهاي اجتماعي و سياسي پيچيده اي را روشن ساخته كه تطور آرام آنها سرنوشت مشي طولاني تاريخ مردم آن ناحيه را تعيين كرده است. نتايج فعلي اين تطور آنقدر عظيم است كه نمي توان آن را ناديده گرفت. زيرا همين نهادهاي اجتماعي و سياسي آن زمان است كه بعداً‌ راه نفوذ بيگانه را هموار و سلطه استعمار را ممكن ساخته تا بالاخره به وضعيت عقب ماندگي كنوني انجاميده است. منتهي هنگامي مي توان با كمك نظريات بديع و عمده ابن خلدون به مطالعه علل عميق عقب ماندگي در دنياي امروز پرداخت كه آنها را بطور دقيق و جدي مورد مطالعه قرار داد. ولي بايد دانست كه جست و جوي روابط ميان آثار مورخ مغربي و ريشه هاي عقب ماندگي كار آساني نيست. زيرا واضح است ابن خلدون در قرن چهاردهم مشخصات عقب ماندگي فعلي را بيان نكرده و ادعاي خلاف اين واقعيت، كاري غلط و نابجاست. كاري كه ابن خلدون كرده آنست كه نهادهاي قرون وسطايي را كه سير تحول اقتصادي، اجتماعي و سياسي را بطئي كرده و يا متوقف ساخته، روشن نموده است. سپس چند قرن بعد بر بطوء و توقف مذكور، سلطه نيروهاي بيگانه افزوده گرديده و از جمع اين دو عامل، استعمار نتيجه شده و استعمار وضعيت عقب ماندگي فعلي را به وجود آورده است.
ازين گذشته بهيچ وجه نمي توان آفريقاي شمالي را در قرن چهاردهم سرزمين عقب مانده به حساب آورد. عقب ماندگي يك پديده نسبتاً جديد است و كساني كه تصور مي كنند عقب ماندگي يك وضعيت نيمه ابدي بوده است و كشورهاي عقب مانده كنوني بالاستمرار در اين حالت بسر مي برده اند واقعيت را ناديده مي گيرند. زيرا دو چيز را نبايد با هم آميخت: يكي وضعيت سنتي كه ‌آفريقاي شمالي مانند بقيه نقاط جهان در آن بسر مي برده و ديگري وضعيت عقب ماندگي كنوني. البته شك نيست كه وضعيت اخير بخشي از خصوصيات وضعيت سنتي را به ميراث برده ولي در حال حاضر، اين خصوصيات در تركيب كاملاً جديدي وارد شده است. به عبارت ديگر اگر در گذشته خصوصيت وضعيت سنتي عبارت بوده از افزايش آرام جمعيت همراه با توسعه آرام اقتصادي و خصوصيت وضعيت رشد عبارتست از توسعه سريع اقتصادي ( كه از قرن نوزدهم تشديد يافته است) همراه با افزايش جمعيت، به عكس وضعيت عقب ماندگي داراي اين مشخصه اصلي است كه در تمام ممالك « جهان سوم » ‌سرعت افزايش جمعيت بسيار سريع تر از افزايش منابعي است كه في الواقع در دسترس مردم قرار مي گيرد. (5)
اگر در چند دهه اخير، افزايش شگفت جمعيت در اكثريت قريب به اتفاق كشورهاي عقب مانده به سبب پيشرفت و توسعه بهداشت عمومي بوده است، در عوض افزايش ناكافي عوايد كمتر معلول كمبود منابع طبيعي بوده تا نتيجه وجود برخي موانع اقتصادي و اجتماعي كه بطور مستقيم يا غيرمستقيم از بهره برداري منابع موجود جلوگيري كرده اند. اكثر اين موانع نتيجه سلطه استعماري هستند.
ولي سلطه استعماري خود نتيجه نهادهايي بوده كه از قرن ها پيش در آفريقاي شمالي وجود داشته است.
حال ممكن است چنين به نظر رسد كه بحث در مسائل عصر حاضر از بحث در آثار ابن خلدون بيگانه است. ولي به هيچ وجه چنين نيست زيرا براي آن كه بتوانيم گذشته را تجزيه و تحليل كنيم لازم است بدواً ديد روشني از اوضاع و احوال زمان حاضر داشته باشيم. اطلاع از وضعيت حاضر ما را به طرح مسأله خطير قبلي و قديمي مي كشاند. مسأله اي كه مستقيماً به عهد و سرزميني مربوط مي شود كه مورد مطالعه ابن خلدون است.

اين مسأله عبارت از اين است كه آيامي توان پديده استعماري را شرط لازم و كافي و علت تاريخي عمده عقب ماندگي كنوني دانست؟ به نظر چنين نمي رسد. اروپا در دوران هاي گذشته از لحاظ اقتصادي و اجتماعي از بقيه نقاط جهان جلوتر نبوده است. جهش فني اروپا نسبتاً متأخر است و از قرون هجدهم و نوزدهم آغاز شده است. در حالي كه ساير نقاط جهان از قرن ها قبل داراي تمدن هاي درخشان اقتصادي بوده اند. در قرون وسطي سطح علمي و صنعتي در ممالكي نظير چين، هند و نيز سرزمين هاي عربي نه تنها با سطح علمي و صنعتي اروپا در عصر پيش از انقلاب صنعتي همانند بوده، بلكه از بسياري جهات از آن برتر و بالاتر بوده است.(6)

حال اين سؤال پيش مي آيد كه چرا وسايل علمي و فني موجود در ممالك بزرگ آسيا و آفريقا آن دگرگوني لازم را از قرون وسطي به بعد در اين جوامع بوجود نياورده اند تا آنها به همان درجه از رشد اقتصادي برسند كه بعدها اروپا در قرن نوزدهم بدان رسيد؟
اين مسأله در ميان مسائل جهان، مهم ترين و بغرنج ترين آنهاست و مدتهاي مديد تعيين كننده سرنوشت دنيا بوده است. به طور خيلي كلي مي توان به سؤال بالا چنين پاسخ گفت:
شرط لازم تحقق انقلاب صنعتي كه پديده اقتصادي و اجتماعي بسيار پيچيده اي است وجود نيروهاي مولد است. ولي شرط اخير كافي نيست. علاوه بر آن لازم است يك طبقه اجتماعي شهرنشين ( بورژوازي ) نيز وجود داشته باشد كه وسايل توليد را هم آهنگ كند و براي جلب منفعت، نهادهاي عمده را دگرگون سازد و به ابداع و سرمايه گذاري بپردازد.
به علل متعدد تاريخي، بورژوازي كه عامل فعال رشد اقتصادي اروپاست در جاهاي ديگر دنيا وجود پيدا نكرده است. از نظر تاريخي، بورژوازي مختص اروپاست و ممالكي كه امروزه عقب مانده خوانده مي شوند، جوامعي هستند كه فاقد طبقه بورژوا هستند. (7)
بايد دانست طرح اين قبيل مسائل كه ما اكنون آنها را با چشم انداز تاريخي مطالعه مي كنيم براي ابن خلدون غيرممكن بوده است. ولي آنچه به نبوغ وي بعد مي دهد و آن را از محدوده زمانه اش فراتر مي برد، آنست كه ابن خلدون تا حدودي اين مسائل را احساس كرده است. به طوري كه بعداً خواهيم ديد، وي توانسته است توالي سقط جنين هاي سياسي ( و به دنبال آن سقط جنين هاي اقتصادي و اجتماعي ) را كه قرن هاي متوالي، آفريقاي شمالي را تقطيع كرده است توجيه كند. همانطور كه گفته شد علت عمده اين شكست ها آن بوده كه يك گروه اجتماعي متشكل ( بورژوازي در قالب فرهنگ معاصر ) وجود نداشته تا بتواند دنباله كوشش نيروهاي ديگر را كه پس از تأسيس دولت پراكنده مي شوند بگيرد و آن را به جلو برد.
عظمت ابن خلدون در اينست كه كوشيده ( البته بطور ذهني و جزء به جزء ) ‌تا اين موضوع اساسي يعني « خلاء اجتماعي » و نتايج آن را طرح كند. همين توجه به فقدان تاريخي بورژوازي است كه بفكر ابن خلدون بعد جهاني عطا مي كند. البته آشكار است كه گذشته كشورهاي عقب افتاده كنوني با گذشته كشورهاي شمال آفريقا يكي نيست. ولي به رغم تفاوت هايي كه ممكن است ميان سطح درجه تمدن و نشيب و فرازهاي گروه ممالك عقب افتاده وجود داشته باشد، اين نكته مسلم است كه تحول اقتصادي و اجتماعي مذكور از پيشرفت آن ها و تشكيل بورژوازي جلوگيري كرده است.
تحول اقتصادي و اجتماعي گذشته گروه كشورهاي عقب افتاده كنوني داراي اين مشخصه است كه پس از يك دوره پيشرفت نسبتاً وسيع دچار رخوت و گاهي ركود و حتي افول گرديده و نهادهاي اين جوامع با وجود ميراث پر افتخار گذشته در حوالي پايان قرون وسطي راكد و منجمد شده است.
اگر اين جوامع را از نزديك مطالعه كنيم مي بينم حالت ركود كه بعدها مورد بهره برداري استعمارگران قرار مي گيرد، به دنبال يك سلسله آشوب هاي مبهم و تلاش هاي بي فرجام پديدار گشته است.
ابن خلدون شاهد اين دوره پر آشوب و در عين حال توأم با رخوت بوده و به مطالعه آن پرداخته است. وي اين دوره را يك وضعيت معمولي و « عادي » تلقي نمي كند، بلكه قضاوت وي متوجه يك مرحله افول است كه طي آن كوشش هايي به منظور تجديد حيات انجام شده ولي هيچ كدام به نتيجه نرسيده است.
دوره مورد مطالعه ابن خلدون يك دوره بي حسي و بحراني است كه خصوصيات عمده جوامع شمال آفريقا از آن جا سرچشمه مي گيرد و تا شروع دوره استعماري باقي مي ماند. مسلم است كه علل و جلوه هاي عقب افتادگي در جوامع مختلف يكي نيست. از اين نظر عوامل مورد توجه ابن خلدون فقط شامل آفريقاي شمالي مي شود، ( ‌و وي به اين موضوع وقوف داردر). ساير متفكران نيز ( به خصوص در حوالي دوران آغاز نفوذ استعمارگران ) بي شك زوال نسبي جامعه خويش را احساس كرده اند. منتهي هنر ابن خلدون در آنست كه قرن ها قبل از ورود اروپاييان توالي بحران ها را بطور منطقي بيان كرده و در جست و جوي علل ركود برآمده است. وي رخوت و افول را نه معلول عوامل ماوراءالطبيعه مي داند و نه كار نيروهاي خارج از جامعه. بلكه ريشه هاي آن را در نهادهاي دروني جامعه اي مي جويد كه در آن زندگي مي كند.
براي پيش گيري از سستي و فتور، ابن خلدون نه راه حلي پيشنهاد و نه درماني تجويز مي كند. در حقيقت در عصر او چنين راه حل و درماني وجود نداشته است. زيرا قرن ها مي بايست بگذرد تا نهادهاي منجمد و فرتوت جامعه او بدست جامعه اي بيگانه كه از جهت كيفي بكلي از جامعه اولي متفاوت باشد، خرد و نابود شود.
گفتيم نظرات ابن خلدون به محيط شمال آفريقا اختصاص دارد. ولي نبايد فراموش كنيم كه نظرات مذكور در عين حال واجد معني و ارزش جهاني است.
ابن خلدون با مطالعه اين موضوع كه چرا سلسله حوادث تاريخي در اين نقطه از دنيا نتوانسته تحول تاريخي لازم را ايجاد كند، خود به خود يكي از اشكال جمود نهادي عمومي را بيان نموده است. جمودي كه از قرن ها قبل در سرتاسر جهان به استثناي اروپاي غربي به وجود آمده است.
[ علت اختلاف وضعيت اروپا و ساير نقاط جهان در اين جاست كه ] در اروپا مالكيت خصوصي وسايل توليد كه امروز خصيصه صد در صد اروپايي شناخته شده موجب تشديد تضادهاي دروني و بروز رقابت هاي اجتماعي گرديد و اين امر سير تحول اروپا را در مدت نسبتاً كوتاهي ( مع ذلك بيشتر از دوازده قرن ) ‌تنظيم نموده است. به طوري كه جوامع اروپاي غربي توانسته اند در طول اين مدت دو نظام متفاوت توليد را پشت سر بگذارند و به نظام توليد متفاوت ديگري برسند. به عبارت ديگر از نظام بردگي به نظام فئودالي و از آن جا به نظام سرمايه داري انتقال پيدا كنند.
در مقابل، وضعيت اقتصادي و اجتماعي در اكثر جوامع ديگر در قالب هاي گوناگون اقتصادي و اجتماعي باقي مانده است كه به طور كلي مي توان آن ها را به بيان ماركس در « شيوه آسيايي توليد » خلاصه نمود (8).

مشخصه عمده شيوه آسيايي توليد عبارتست از فقدان يك طبقه اجتماعي كه بتواند مازاد توليد را به خود متعلق سازد، و از مردم استثمار كند بي آنكه نيروهاي مولد را كه بخش اعظم آن ها در اختيار روستاييان و قبايل قرار دارد به ملكيت خصوصي خود درآورد. همين عدم تملك وسايل توليد تضادهاي دروني را به طور نسبي خفيف كرده و از شكل گيري و توسعه جنگ طبقات و به شدت و روشني اي كه در اروپا جريان يافته جلوگيري كرده است.

در واقع فقدان چنين طبقه اي موجب آن شده كه تحول تاريخي در جوامع غير اروپايي سير مبهم و به ويژه بطئي اي داشته باشد.
بنابراين مي توان گفت بررسي جوامع راكد و فرتوت نظريه اصلي ماركس را از طريق برهان خلف تأييد مي كند كه جنگ طبقات قوه محركه تاريخ است. آشكار است ابن خلدون مسائل فوق را نه به نحوي كه در بالا بحث شده بيان كرده و نه بصورت كلي و دنيايي.
ابن خلدون با همه عظمت و وسعت نبوغش نمي توانسته در قرن چهاردهم مسائلي را كه ما امروز بي آنكه نياز به نبوغ داشته باشيم طرح و بررسي مي كنيم، تجزيه و تحليل كند. زيرا ما مي توانيم قروني را كه ابن خلدون نزيسته مورد مطالعه قرار دهيم و تحول تاريخي جوامع شمال آفريقا و ساير جوامع عقب افتاده را با سير تحول اروپا مقايسه كنيم. در عصر ابن خلدون انجام چنين مقايسه اي ميسر نبوده چون آنچه بايد « ‌بشود » هنوز « بود » نبوده و يا در نطفه نهفته بوده است. به علاوه تجزيه و تحليل نظام اقتصادي و اجتماعي پيچيده سرمايه داري است كه به ما امكان داده تا تفاوتهايي را كه در نهادهاي پيشين، چه در اروپا و چه در جوامع ديگر وجود داشته دريابيم. هم چنين ما در عصر حاضر به نعمت گسترش علوم انساني و اقتصادي در قرون نوزدهم و بيستم و به خصوص با وجود آثار ماركس از مهمات و پشتوانه علمي و نظري قابل توجهي برخورداريم. واضح است در قرون وسطي مصالح كار و مطالعه به سرشاري و دقت و استحكام مصالح قرن ما نبوده است.
بنابراين در مطالعه آثار ابن خلدون چرا بيهوده وقت خود را صرف تجزيه و تحليل مفاهيمي كنيم كه اصولاً در عصر وي وجود خارجي نداشته است؟ چنين رويه اي مغاير با اصول تحقيق است زيرا با توسل به چنين شيوه اي ما مفاهيمي را در نظريات ابن خلدون كشف خواهيم كرد كه قبلاً آنها را خود ما در نظريات وي جاي داده ايم. در اين صورت چه فرقي است ميان آثار ابن خلدون و آثار ساير مورخان گذشته؟ ما همين كار را با مورخان ديگر مي توانيم بكنيم. پس غنا و «‌فعليت» آثار ابن خلدون در كجاست؟ حقيقت آنست كه تنها اثر ابن خلدون است كه به عصر ما چنين نزديك است ( و ريشه هاي مسائل امروزي را در خود نهفته دارد ) ‌و محتوايش چنين جالب و شگفت آور است.
مفهوم ابن خلدون از تاريخ بامفهومي كه بر اثر گسترش تجسسات اقتصادي و اجتماعي در اواخر قرن نوزدهم در اروپا به وجود آمد، بسيار نزديك است.
به عكس مفاهيمي كه ساير مورخان گذشته، حتي بزرگترين آنان نظير توسيديد (9)، سنت آگوستن (10)، ماكياول (11) و مونتسكيو (12) از تاريخ دارند، از نظر كيفي به پايه غناي مفهوم ابن خلدون از تاريخ نمي رسد.
شگفتي فكر ابن خلدون در اينجاست كه وي بطور نسبتاً روشني به بسياري از مسائل مبتلي به مورخان عصر حاضر توجه كرده و بر آن شده است تا به اين قبيل مسائل خطير از راه تجزيه و تحليل نهادهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي پاسخ گويد. حال اگر با وجود نبوغ عظيمش نتوانسته است يك نظام منطقي كامل به وجود آورد و مفاهيم فلسفي مستحكمي عرضه كند علت آنست كه ابن خلدون نه از تجربه تاريخي كه امروز ما از آن برخورداريم، برخوردار بوده و نه مصالحي را كه براي مقايسه لازم است در اختيار داشته و نه در قرون هجدهم و نوزدهم زيسته است.
از اين رو مي توان گفت ابن خلدون پايه هاي عقلي مسائل ( اجتماعي ) را طرح كرده است. اما نتوانسته ميان آنها رابطه منطقي لازم ايجاد كند و به نتيجه گيري بپردازد. كاري كه امروز انجام آن براي ما سهل و آسان گرديده است. ( چون مواد و تجربه لازم را در اختيار داريم ). وي مسائل عمده ( اجتماعي ) را حس كرده ولي به دلايلي كه گذشت فراتر رفتن ممكن نبوده است. گاهي چنين به نظر مي رسد كه نظريات ابن خلدون با هم در تضادند. درواقع برخي از اين تضادها، چنانچه با دقت به آنها توجه كنيم روشن مي شوند. اما بعضي ديگر، تضادهاي عميق تري هستند كه رفع شان كار دشواري است.
از اين جهت، اين گفته كه نظام ( ‌فكري و فلسفي ) ابن خلدون، نظام كاملاً همگن و هم آهنگي است و با مقتضيات كنوني دقيقاً مطابقت دارد، گفته اي نابجا و خطاست. چون اين مورخ بزرگ مسلمان حكيم نبوده. هرچند در تجزيه و تحليل تاريخي، مشي عقلي و علمي برگزيده و از اين لحاظ به فلسفه مادي گري تاريخي بسيار نزديك شده، اما از نظر فلسفي، ابن خلدون متفكر عقلي[ به تعبير نزديك تر به فكر مؤلف « مادي » ] نبوده و حتي عابد و يكي از مرشدان طريقت عرفاني نيز بوده است. بنابراين يكي از جهات مهم مسأله بررسي دقيق به وجه متضاد اخير است.
در اينجا يك نكته را بايد در مد نظر داشت كه مطالعه نظريات ابن خلدون بر پايه مفاهيم كنوني و در رابطه با مسائل عصر حاضر كوششي نيست كه به خاطر پسند روز انجام شده باشد و بدين طريق خواسته باشيم دست به تركيب نظام فكري ابن خلدون بزنيم و در آن تغييراتي دهيم تا به ذائقه امروزي خوشايند شود. ( ‌به نظر ما ) تنها طريقه ممكن براي كشف گنجينه فكري ابن خلدون آنست كه به معناي واقعي مفاهيم عمده وي دست يابيم ولي همانطور كه در پيش گفته شد ابن خلدون اين مفاهيم را طرح كرده اما به سبب نداشتن وسايل تجزيه و تحليل علمي كه ما امروز در اختيار داريم و نيز به لحاظ آن كه در عصر او هنوز تحولات لازم تحقق نپذيرفته بوده، وي نتوانسته است آن ها را به روشني بيان كند. بنابراين وقتي مي توان به عمق و وسعت افكار ابن خلدون پي برد كه ميان مفاهيم مورد توجه او، رابطه علمي ايجاد كرد.
بدين وسيله از راه اين چنين قضاوت ذهني ما مي توانيم به آن چنان تجزيه و تحليل مادي دست يابيم كه امكان انجام آن در قرن چهاردهم موجود نبوده، به عظمت و جلال نبوغي راه يابيم كه پايه هاي اوليه ديد علمي تاريخي را بنا گذاشته است. شك نيست كه در مقايسه با دانش امروزي آراء ابن خلدون ناقص و ناتمام به نظر مي رسند. اما در عرصه محض تاريخي تمام نظريات ابن خلدون كامل و استوارند.

در اروپا، بيش از يك قرن است كه تحقيق در آثار ابن خلدون آغاز شده است (13). از آن تاريخ به بعد هر چقدر ديد تاريخي محققان آثار ابن خلدون تحول بيشتري پذيرفته و مفاهيم تاريخي روشن تر شده، عمق و غناي افكار ابن خلدون ظاهر و نمايان تر شده است. مورخان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، گرچه به اهميت آثار ابن خلدون پي برده بودند، اما چون در تحقيق تاريخي به شيوه واقعه نگاري اهميت مي دادند، به اعماق آن دست نيافته بودند. اينان تصور مي كردند ابن خلدون بر سبيل مجاز به نقش نهادهاي اجتماعي اعتنا نموده و از اين جهت از معناي علمي و بعد تاريخي آن بي خبر بودند.

در مقابل عده ديگري نظرات ابن خلدون را كه خاص يك سرزمين مشخص ( آفريقاي شمالي ) و دوره معيني است زياده از حد توسعه دادند و با تغييرات و تصرفات بسيار در آن، ادعا كردند كه آن چه ابن خلدون در قرن چهاردهم گفته است ارزش جهاني و ابدي دارد.
در قرن بيستم، بخصوص در فاصله ميان دو جنگ جهاني، آثار ابن خلدون مورد سوءاستفاده نژادپرستان واقع شد (14). اينان مي خواستند با قلب عقايد او مقاصد نژادي و استعماري خود را توجيه كنند. اين امر موجب شد كه عده اي آثار ابن خلدون را از نزديك مطالعه كنند و در نتيجه، غنا و وسعت شگفت آور آن ها در رابطه با جلوه هاي گوناگون و خاص آفريقاي شمالي در قرون وسطي بيشتر روشن شد. ولي باز گروهي از طريق تجزيه و تحليل عقايد ابن خلدون بر آن شدند تا نهادهاي اجتماعي اروپاي غربي را بررسي كنند. براي اين كار لازم شد كه تحول تاريخي مغرب در قالب كلي اي ريخته شود كه ماركسيست ها مدتها تصور مي كردند آن قالب ابدي، جهاني و استثنا ناپذير است. به عبارت ديگر سعي شد تا صيرورت تاريخي شمال آفريقا در قرن چهاردهم در يكي از قالب هاي زير جاي گيرد:
كمون ( اشتراك ) اوليه، بردگي، فئوداليه ( خان سالاري ) و سرمايه داري.
همين نكته نشان مي دهد تا چه اندازه طي سالهاي اخير در كليت و عموميت دادن متعصبانه عقايد ماركس افراط شده و از اين راه چه لطمه شديدي به تحقيقات مربوط به گذشته كشورهاي عقب افتاده وارد آمده است.
همچنين اين نكته نيز حاكي از اين معناست كه اروپا خود را « مركز عالم » تصور كرده است و امور دنيا را بر محور تحولات خود ارزيابي مي نمايد.
امروزه بر اثر نفوذ سياسي بيش از پيش ممالك افريقايي، آسيايي و آمريكاي لاتين در جهان و نيز به لحاظ مسائل خطيري كه ممالك اخير بر سر راه دارند، توجه و تحقيق بي سابقه اي نسبت به گذشته تاريخي اين كشورها آغاز شده است. اين موضوع رأساً مي تواند جهش جديدي به تحقيقات اجتماعي و تاريخي بدهد و محيط تحقيق را از تعصب و قضاوت هاي قالبي منزه كند.
چند سالي است كه خصوصاً در فرانسه بعضي از جهات فكري ماركس كه توجه كافي به آنها نشده بود، مورد دقت خاصي قرار گرفته است. في المثل مي توان از تتبعات متعدد و عميقي كه در مورد شيوه آسيايي توليد كه براي فهم تحول تاريخي بزرگترين بخش دنيا اهميت اساسي دارد، نام برد (15).
اين تتبعات از هم اكنون بارور شده و گذشته ممالك آفريقايي، آسيايي و آمريكاي لاتين را در دوران قبل از استعمار تا حد زيادي روشن كرده است. در پرتو روشنايي اين گونه تحقيقات است كه مي توان به نحو صحيح تر و دقيق تر نظريات ابن خلدون را درك كرد.
به قول ر.آرون:
« تاريخ مكالمه ي بين گذشته و حال است ولي ابتكار عمل با حال است... مورخ را نمي توان مجبور كرد كه در مورد جوامع گذشته منحصراً به نحوي بيانديشد كه آن جوامع خود آن چنان مي انديشيده اند... زيرا در قياس با حال است كه گذشته از اسراري پرده برمي گيرد كه حتي از دقيق ترين كند و كاوها پنهان مانده است » (16)

پي‌نوشت‌ها:

1. مغرب، شامل كشورهاي الجزاير، تونس و مراكش كنوني است. مترجم.
2. P.K.Hitti
3. G.Maecais
4. A.Tonynbee
5. در اين جا مجال آن نيست كه به مسأله تعيين خصيصه عقب ماندگي و تحليل علل عميق و پيچيده آن پرداخت. براي مطالعه مسائل فوق بايد به كتاب زير رجوع كرد:
Géographie du Sous-development P.U.F.1965.
( كتاب مذكور يكي ديگر از آثار مؤلف كتاب حاضر است كه اخيراً خانم منير جزئي آن را به فارسي برگردانده اند. تهران اميركبير؛ 1352 ). مترجم.
6.نگاه كنيد به كتاب زير:
M.Daumas," Histoire générale des techniques " T I et II.
P.U.F.1962-1965
7.به كتاب زير رجوع كنيد:
Géographie du sous-dévelopment, op. cit
8. انحصار جغرافيايي و مقيد كردن اين تحريف ناشي از محدوديت اطلاع و مدرك در قرن نوزدهم بوده است. براي تعريف شيوه توليدي كه در آفريقا، آمريكاي لاتين و آسيا وجود داشته است ( و از شيوه توليد اروپا در عصر حاضر متفاوت بوده ) بايد اصطلاح غير جغرافيايي ديگري يافت.
9. Thucydide(460 تا 395 قبل از ميلاد ).
10. Saint Augustin ( 354 تا 430ميلادي ).
11.Machiavel ( 1469 تا 1527 ميلادي ).
12. Montesquieu( 1689 تا 1755ميلادي ).
13.نگاه كنيد به مقالهJ.F.Hammer-Purgstall در Journal asiatique ( سال 1822 ) اولين مجلدات؛ ترجمه De Slane در فاصله سالهاي 1844 و 1862 انتشار يافت. در سال 1958، ترجمه انگليسي آن توسط R.Rosenthal منتشر شد. در حال حاضر V.Monteil در حال انجام ترجمه جديدي است. [ ترجمه اخير تمام و از طرف يونسكو منتشر شده است ].
14. به ويژه بوسيله E.F.Gautier در كتاب،
« Le passé de I`Afrique du Nord »
15. در اين باره به تحقيقات زير رجوع كنيد:
M.Godelier: " La notion du mode de Production asiatique " in Temps Modernes ", mai 1965.
- "Le mode de Production asiatique " in " La pensé ", n0 114, 8 avril 1964; n0 112, aoȗt 1965.
- " la notion de " mode de Production asiatique et les schémas marxistes d`evolution des sociétés " in cahier de Recherches marxistes.
16- R.Aron; " Dimensions de la conscience historique ", 483 p, Plon,1961.

منبع مقاله :
لاكوست، ايو، ( 1385 )، جهان بيني ابن خلدون، مهدي مظفري، تهران، دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ، چاپ دوم